0

فضايل امام على‏(ع)ازنظرابوالفتوح رازى

 
jadval
jadval
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 122
محل سکونت : تهران

فضايل امام على‏(ع)ازنظرابوالفتوح رازى

فضايل امام على‏(ع)ازنظرابوالفتوح رازى
 

احمد احمدى بيرجندى

 

فضايل على‏عليه السلام در كتاب «روض الجنان و روح الجنان‏» مشهور به:تفسير ابوالفتوح رازى

 

دانشمندان بزرگ شيعى با همه تنگناهايى كه در قرون نخستين اسلامى - از سوى دستگاه جبار اموى و سپس حكومت عباسى - وجود داشته و آنان، نيز، با دسيسه‏هاى گوناگون، در مواقع حساس، به قتل و نهب و زجر و آزار شيعيان دست مى‏يازيده‏اند و به هر صورت، از نشر فرهنگ شيعى كه با خصيصه اعتراض و مقاومت توام بود، جلوگيرى مى‏كرده‏اند.

 

با اين همه، دلباختگان اين فرهنگ اصيل و پويا كه از كانون وحى و سرچشمه‏امامت و تعليمات خاص اهل‏البيت‏عليهم‏السلام نشات گرفته بود، تلاش مى‏كردند فرهنگ تشيع را كه پيوسته با خون و شهادت و ايثار همراه بوده است; همچنان بارور و پويا نگهدارند. از جمله تلاشهاى مهم علمى، بر مبناى عقايد شيعى و فقه جعفرى - مى‏توان از تدوين و نگارش تفسير قرآن ياد كرد.

 

از جهت نيازى كه به قرائت و فهم كتاب آسمانى، از همان آغاز احساس گرديد، دانشمندان عامه با كوششهاى علمى از سويى و علماى خاصه ، به هدايت احاديث نبوى‏صلى الله عليه وآله و روايات منقول از پيشوايان دينى و تعليمات مذهبى از ائمه اطهارعليهم‏السلام و ياران و تلامذه آنان كه به حقيقت مفسر قرآن كريم و مبلغ معارف جعفرى بودند از سوى ديگر، كوششى پيگير به كار بردند و كتابهاى زيادى در «علم قرائت‏»، «بلاغت‏»، «صرف و نحو زبان عربى‏»، و «لغت‏» و «تفسير قرآن‏» و «آيات الاحكام‏» و ... نوشتند كه برشمردن آنها، حتى به اجمال، از گنجايش اين مقال، خارج است.

 

ما، در اين جا، از تفسير عظيم «روض الجنان و روح الجنان‏» كه به زبان فارسى درى در نخستين دهه‏هاى قرن ششم هجرى، در شهر رى، به همت دانشمندى شيعى مذهب و بر مبناى فقه جعفرى، به نام حسين‏بن على‏بن محمدبن احمد خزاعى نيشابورى در بيست مجلد نگاشته شده است، نام مى‏بريم. اين تفسير گرانقدر در واقع نخستين تفسير فارسى بر مبناى مذهب تشيع است.

 

هر چند جزئيات زندگى اين مفسر بزرگ روشن نيست، اما معلوم است كه نسبش به نافع‏بن بديل ورقاء از صحابه حضرت رسول صلى الله عليه وآله مى‏رسد.

 

اين تفسير بزرگ على‏رغم حجم زياد و مجلدات بيستگانه از زمان تاليف تاكنون، براى علاقه‏مندان به كلام الهى و علوم قرآنى، مرتبا استنساخ مى‏شده و دست‏به دست مى‏گشته است; چنان كه در كتابخانه‏هاى داخل و خارج نسخه‏هايى از دستنوشته‏هاى آن موجود است. از زمان رواج صنعت چاپ در كشور اسلامى ما، اين كتاب گرانقدر، سه نوبت چاپ شده و از آن چاپها، به طريق افست، چاپهاى بعدى انجام پذيرفته است. اين دستنوشته‏هاى متعدد و چاپهاى متنوع نشان اعتماد كامل اهل تحقيق و توجه خاص به اين تفسير كم‏نظير است.

 

درباره اين تفسير عظيم دانشمندان بزرگوار از گذشته و حال داوريهاى ارزنده‏اى كرده‏اند كه ما به ذكر پاره‏اى از آنها مبادرت مى‏كنيم:

 

... قديمترين ترجمه حالى كه ازو [ ابوالفتوح رازى] به دست است‏به قلم دو نفر از معاصرين و تلامذه اوست: يكى شيخ منتجب الدين ابوالحسن على‏بن عبيدالله بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازى متوفى بعد از سنه‏585 صاحب فهرست معروف كه در اول مجلد بيست و پنجم بحارالانوار مرحوم مجلسى بتمامه مندرج است; و ديگر رشيدالدين ابوجعفر محمدبن على بن شهرآشوب مازندرانى معروف به ابن شهرآشوب متوفى در سنه 588 صاحب كتاب مشهور معالم العلماء...

 

شرح حال ابوالفتوح رازى در دو كتاب مزبور گرچه در نهايت اختصار است و حاوى هيچ‏گونه معلومات تاريخى نيست ولى چون به قلم دو نفر از معاصران خود مؤلف است در غايت اهميت است، ترجمه عين عبارت منتجب الدين از قرار ذيل است: «شيخ امام جمال‏الدين ابوالفتوح حسين‏بن على‏بن محمد خزاعى رازى عالم و واعظ و مفسر و متدين او را تصانيفى است از آن جمله تفسير موسوم به روض‏الجنان [و روح الجنان] فى تفسير القرآن در بيست مجلد و روح‏الاحباب و روح‏الالباب فى شرح الشهاب. هر دو كتاب مزبور را من بر مؤلف آنها قرائت نموده‏ام‏» (فهرست منتجب‏الدين مطبوع در اول مجلد بيست‏وپنجم بحارالانوار ص‏5. فهرست مزبور جداگانه نيز چاپ شده است.)و ترجمه عبارت ابن شهرآشوب در معالم العلماء از قرار ذيل است: «استاد من ابوالفتوح بن على رازى از تاليفات اوست روح الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن به زبان فارسى است ولى عجيب است [يعنى خوشايند و مطبوع است] و شرح شهاب...

 

و باز همو در كتاب ديگر خود مناقب آل ابى‏طالب معروف به مناقب ابن شهرآشوب در ضمن تعداد مشايخ خود يكى همين مؤلف مانحن فيه «ابوالفتوح حسين بن على‏بن محمد رازى‏» را مى‏شمرد و در اواخر همان فصل بازگويد: «و ابوالفتوح روايت روض‏الجنان و روح‏الجنان فى تفسير القرآن را به من اجازه داده است‏» (مناقب ابن شهرآشوب طبع طهران‏1/9). (1)

 

يكى از معاصرين شيخ ابوالفتوح، عبدالجليل قزوينى رازى صاحب كتاب معروف به (النقض) است... و او اين كتاب را در حدود 556 تاليف كرده است و نام ابوالفتوح رازى را آورده. گويد: او [ ابوالفتوح رازى] تفسيرى نوشت‏بيست مجلد و همه طوايف طالب و راغب آنند. (2)

 

مرحوم ابوالحسن شعرانى درين باره مى‏نويسد: و از اين عبارت مستفاد مى‏گردد كه در سال 556هجرى تفسير او پايان يافته و ميان مردم منتشر بوده است. (3)

 

قاضى نورالله شوشترى هم در كتاب مجالس المؤمنين درباره اين تفسير گويد:

 

«... و اين تفسير فارسى در وثاقت تحرير و عذوبت تقرير و دقت نظر بى‏نظير است‏». (4)

 

تصحيح جديد تفسير ابوالفتوح رازى كه به مساعدت مغتنم بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى و به همت دو تن از استادان دانشمند دانشگاه فردوسى مشهد; جنابان آقايان دكتر محمدجعفر ياحقى و دكتر محمدمهدى ناصح به صورتى مطلوب و دقيق به طبع رسيده و چاپ مجلدات آن در شرف اتمام است; بر مبناى شناسايى و گردآورى نزديك به چهل دستنويس ناقص و كامل و از گوشه و كنار كتابخانه‏هاى داخل و خارج، با تحمل رنج‏بسيار، از سيزده سال پيش آغاز شده است و همه جهات تحقيق و دقت در آن اعمال گرديده است.

 

مصححان دانشمند در عظمت اين تفسيرچنين نوشته‏اند: «... مى‏توان گفت كه تفسير روض الجنان چيزى كم از ويست‏سال سنت تفسير نويسى پارسى را پست‏سر دارد و در واقع در آن سالها [قرن ششم هجرى] شايستگى آن را يافته است كه صرف‏نظر از يك تفسير قرآن به عنوان متنى پارسى و مجموعه‏اى كامل و عزيزالوجود همپاى متون معتبر نثر فارسى - وبى‏ترديد در ميان آثار پرحجم و ممتاز، به عنوان يكى از ارزنده‏ترين آنها - جاى خاص خود را بازيابد (5) ».

 

كار توانفرساى مقابله و تصحيح اين تفسير كبير، با فراهم آوردن قريب به چهل نسخه كهن كه: «بتدريج در درازاى چندين سال كوشش پيگير از گوشه و كنار كتابخانه‏هاى عمومى و خصوصى ايران و جهان گرد آمده است‏» از سال 1360 ه ش عملا آغاز شده و هنوز ادامه دارد. علاوه بر دو استاد بزرگوار همكاران گروه فرهنگ و ادب اسلامى بنياد پژوهشها كه نامشان در مقدمه جلد اول آمده است; هر كدام به سهم خود تلاشى ارزنده داشته‏اند.

 

چنان كه اشارت رفت، اين تفسير بزرگ از جهات مختلف كتابى است جامع نكات مهم و شامل فوائد تفسيرى بسيار از قبيل علوم قرائت، فقه، روايت، لغت، اشتقاق، كلام، حديث و مشتمل بر اشعار و امثال عربى و فارسى كه به استشهاد از شعراى بزرگ عرب و گاه زبان فارسى نقل شده است. دقايق صرفى و نحوى و مزاياى بسيارى كه بازگو كردن همه آنها در اين مختصر امكان ندارد. همه اين مزايا كتاب تفسير مزبور را در نوع خود، منحصر به فرد ساخته كه جا دارد از جهات مختلف ميدان پژوهش محققان و معركه آراء صاحب‏نظران قرار گيرد.

 

مزيت ديگر اين تفسير لغات كهن فارسى و كاربردهاى نخستين آنها در نثر فارسى است كه خود از جهت زبان درى و لهجه‏شناسى مفيد است. خوشبختانه، به ابتكار و سعى مصححان اين لغات اصيل در پايان هر مجلد در فهرست‏خاص «واژه‏نامه‏» آمده و كار پژوهندگان را، در اين زمينه، آسان كرده است. در پايان هر جلد فهرستهاى متعدد ديگر نيز درباره مكانها، اشخاص، امثال، اشعار فارسى و عربى (با ترجمه) و ... آمده است.

 

ابوالفتوح رازى به علت‏شيعه بودن و شيفتگى خاص به ساحت اقدس مولى‏الموالى اميرالمؤمنين على‏عليه السلام كه در خانواده‏اش موروثى است، به مناسبتهاى گوناگون شمه‏اى از فضايل و مناقب آن حضرت را نقل كرده و گاه با نامحرمان و ناشايستگان به تعريض سخن رانده است.

 

ما در اين مقاله، به نقل پاره‏اى از آن موارد مى‏پردازيم. باشد كه شميم عطرآگين فضائل آن سرور عالم اسلام روح و جان خوانندگان عزيز را شادى‏بخش گردد. اين مطلب نيز در خور ذكر است كه ابوالفتوح رازى - همه جا اهل انصاف است و تعصب را در قضاوت او جايى نيست.

 

على (ع) برادر، وصى و جانشين رسول(ص)

 

وانذر عشيرتك الاقربين و خويشان نزديك را بترسان، ابتدا كن بالاقرب فالاقرب والاهم فالاهم. البراء بن عازب روايت كند كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: وانذر عشيرتك الاقربين رسول - صلى الله عليه وآله - كس فرستاد و فرزندان عبدالمطلب را در سراى بوطالب حاضر كرد و اميرالمؤمنين على - عليه السلام - را فرمود تا براى ايشان گوسپندى با مدى گندم طعامى ساخت و صاعى شير براى ايشان به آن بنهاد، ايشان حاضر آمدند و به عدد چهل مرد بودند، يك مرد بيش يا كم، و هر مردى از ايشان معروف بود به آن كه جذعه بخوردى بر يك مقام، و آن شتر بچه پنج‏ساله باشد و فرقى از شير باز خوردى و آن شست صاعى باشد. چون طعام پيش ايشان بنهادند ايشان را خنده آمد از آن طعام اندك و گفتند: اى محمد! اين طعام كه خواهد خوردن، كه خورد اين طعام يك مرد از آن ما نيست؟ رسول - صلى الله عليه وآله - گفت: كلو بسم‏الله; بخوريد به نام خداى و ياد كنيد نام خداى بر او. ايشان دست‏به نان و طعام دراز كردند و از آن طعام بخوردند و سير شدند، و از آن صاع شير باز خوردند و سيراب شدند، و حق تعالى اين را آيتى ساخت و معجزى بر صدق دعوى رسول - عليه الصلاه‏والسلام.

 

آنگه برپاى خاست پس از آن كه از آن طعام و شراب فارغ شده بودند، گفت: يا بنى عبدالمطلب! ان الله بعثنى الى الخلق كافة واليكم خاصة، فقال تعالى: وانذر عشيرتك الاقربين و انا ادعوكم الى كلمتين خفيفتين على اللسان ثقيلتين فى الميزان تملكون بهما رقاب العرب والعجم وينقاد بهما لكم الامم وتدخلون بهما الجنة وتنجون بهما من النار شهادة ان لااله الا الله وبانى رسول الله فمن يجيبنى الى هذا لامر ويوازرنى على القيام به يكن اخى و وصيى ووزيرى ووارثى وخليفتى من بعدى. گفت: اى پسران عبدالمطلب! بدانى كه خداى تعالى مرا به جمله خلقان فرستاد بر عموم، و به شما فرستاد مرا بر خصوص، و اين آيت‏بر من انزله كرد: وانذر عشيرتك الاقربين. و من شما را با دو كلمه مى‏خوانم كه بر زبان آسان است و در ترازو سنگى و گران است كه شما بر آن بر عرب و عجم مالك شوى، و امتان شما را منقاد شوند، و به آن به بهشت رسى و از دوزخ نجات يابى، و آن آن است كه: گواهى دهى كه خداى يك است، و من رسول اويم، هر كه او مرا اجابت كند با اين و موازرت و معاونت كند مرا بر اين كار، برادر من باشد و وصى من باشد و وزير من باشد و خليفت من باشد از پس من. هيچ كس هيچ جواب نداد، على‏بن ابى‏طالب برپاى خاست و گفت: انا اوازرك على هذا الامر، و ان كان اصغرهم سنا واخمصهم ساقا وادمعهم عينا; و او به سال از همه كهتر و به ساق از همه باريكتر بود و به چشم از همه گريانتر بود، گفت: من تو را موازرت كنم بر اين كار.

 

رسول - عليه السلام - گفت: بنشين. او بنشست. رسول - عليه السلام - دگرباره اين سخن بازگفت. كس جواب نداد. هم او برپاى خاست و گفت: يا رسول الله! من معاونت كنم تو را بر اين كار، رسول - عليه السلام - گفت: بنشين. بار سه ديگر همين سخن باز گفت. كس برنخاست، هم او برخاست و گفت: من موازرت كنم تو را يا رسول‏الله! رسول - عليه السلام - گفت: بنشين يا على. فانك اخى و وصيى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى، بنشين كه تو برادر منى و وصى منى و وزير منى و وارث منى و خليفت منى از پس من.

 

قوم از آنجا برخاستند و بر طريق استهزا ابوطالب را گفتند: ليهنئك اليوم ان دخلت فى دين ابن اخيك فقد امر ابنك عليك; مبارك باد تو را اى ابوطالب كه در دين پسر برادرت رفتى تا پسرت را بر تو امير كرد. و اين خبر بيرون آن كه در كتب اصحابان ماست، ثعلبى مفسر امام اصحاب الحديث در تفسير خود بياورده است‏بر اين وجه، و اين حجتى باشد هر كدام تمامتر (6)

 

نمونه ديگر:

 

اى عجب اگر موسى را يارى بايست در نبوت كه او را وزير باشد و معاون بر اداى رسالت، و او را به فرعون فرستاده بودند، رسول ما را كه به كافة الناس بلكه به جن و انس فرستادند - و هر يكى از صناديد قريش فرعونى بودند - او را وزيرى نبايست؟ بلى! او را وزيرى بود و هم برادر او بود به فرمان خداى و خليفه او بود از پس او تا لاجرم گفت او را: انت منى بمنزلة هرون من موسى الا انه لانبى بعدى گفت: يا على! تو را از من منزلت هارون است از موسى، جز پيغامبرى. اين خبرى است متلقى به قبول، و همه طوايف روايت كنند، و اين خبر دليل امامت اميرالمؤمنين مى‏كند براى آن كه از ظاهر خبر مفهوم آن است كه: رسول - عليه السلام - به اين خبر اثبات كرد اميرالمؤمنين را از خود هر منزلتى كه هارون را بود از موسى، جز نبوت كه به لفظ استثنا كرد. و اخوت كه به عرف مستثناست، و از منازل هارون يكى وزارت بود و يكى خلافت، وزارت فى قوله: واجعل لى وزيرا من اهلى و خلافت فى قوله: هرون اخلفنى فى قومى. (7)

 

امامت على عليه السلام

 

در ذيل آيه: تؤتى الملك من تشاء وتنزع الملك ممن تشاء، ابوالفتوح مى‏نويسد: بعضى ديگر گفتند مراد ملك امامت است، چنان كه گفت: فقد اتينا آل ابراهيم الكتاب والحكمة و آتيناهم ملكا عظيما، «كتاب‏» قرآن است، و «حكمت‏» نبوت، و «ملك عظيم‏» ملك امامت. عجب از گروهى كه گويند: ملك دنيا [با امر دنيا] به امر خداست، تا خدا دهد و خدا ستاند، و ملك دين كه امامت است‏به دست ماست، ما به آن كس دهيم كه ما خواهيم، و [از آن بستانيم كه ما خواهيم. ملك دو است: يكى ملك دنيا، يكى ملك آخرت] و هر ييك را وصفى است‏يكى را به عظم و يكى را به كبر، هر دو به اميرالمؤمنين على - عليه السلام - ارزانى داشتند تا ملك اين سرايش به ملك آن سراى مقرون باشد. ملك دنيا ملك امامت است كه: وآتيناهم ملكا عظيما، و ملك عقبى ملك بهشت است، وملكا كبيرا. (8)

 

خطبه رسول الله (ص) درباره وصابت و ولايت على‏(ع)

 

...چون خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: يا ايهاالذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم...، رسول - صلى الله عليه وآله - خطبه كرد گفت: ايها الناس ان الله امركم ان تطيعوه فى نبيه وتطيعونى فى وصيتى و وزيرى و خليفتى فى حيوتى و ولى الامر من بعد وفاتى و خير من اخلف بعدى علي‏بن ابى‏طالب الا و من اطاع عليا فقد اطاعنى و من اطاعنى اطاع الله، و من فارق عليا فقد فارقنى و من فارقنى فقد فارق الله، و من فارق الله فعليه لعنة الله، گفت: خداى تعالى شما را فرمود كه: طاعت او داريد در حق من و طاعت من داريد در باب وصى و وزير و خليفه من در حيات من و خداوند امامت از پس وفات من، و بهينه هر كس كه او را رها كنم و آن على ابوطالب است. الا و هر كه طاعت او دارد طاعت من داشته باشد، و هر كه طاعت من دارد طاعت‏خداى داشته باشد، و هر كه از او مفارقت كند از من مفارقت كرده باشد، و هر كه از من مفارقت كند از خداى مفارقت كرده باشد - يعنى از دين خدا - و هر كه از خدا مفارقت ‏ بكند عنت ‏خدا بر او باد. (9)

 

راهب به حق وصايت و ولايت على‏عليه السلام معترف مى‏شود

 

آن جا كه در (سوره قصص) از حضرت موسى‏عليه السلام و حضرت شعيب‏عليه السلام و دختران شعيب سخن مى‏رود و درجه امانت و قدرت موسى‏عليه السلام كه سنگ بزرگى را از سر چاه برداشت و گوسفندان شعيب را آب داد: نويسنده تفسير، ابوالفتوح رازى، به معجزه اميرالمؤمنين در صفين اشاره مى‏كند: «... مانند اين معجزه اميرالمؤمنين را - عليه السلام - بود در صفين، و آن، آن بود كه: چون روى به صفين نهاد به بعضى منازل فرود آمدند كه آن جا آب نبود، و مردم و چهارپايان سخت تشنه بودند، برفتند و از جوانب آب طلب كردند، نيافتند، باز آمدند و اميرالمؤمنين را خبر دادند و گفتند: يا اميرالمؤمنين! در اين نواحى هيچ آب نيست و تشنگى بر ما غالب شد، تدبير چيست؟ اميرالمؤمنين- عليه السلام - برنشست و لشكر با او، پاره‏اى برفتند، از ره عدول كرد. ديرى پديد آمد در ميان بيابان، آن جا رفتند. اميرالمؤمنين گفت: اين راهب را آواز دهيد. آوازش دادند. او به كنار دير آمد. اميرالمؤمنين گفت: يا راهب! هيچ بدين نزديكى آبى هست كه اين قوم باز خورند؟ كه هيچ آب نماند ما را. راهب گفت: از اين جا تا آب دو فرسنگ بيش است، و جز آن آب نيست اين جا، و اگر نه آنستى كه مرا آب آرند به قدر حاجت و به تقتير به كار برم، از تشنگى هلاك شدمى.

 

قوم گفتند: يا اميرالمؤمنين! اگر صواب بينى تا آن جا رويم اكنون كه هنوز قوتى و رمقى مانده است. اميرالمؤمنين گفت: حاجت نيست‏به آن، آن گه از جانب قبله اشارت كرد به جايى و گفت: اين جا بركنى كه آب است. مردم بشتافتند و بيل و كلنگ برگرفتند و زمين پاره‏اى بكندند، سنگى سپيد در ريگ پديد آمد. پيرامن آن باز كردند و خواستند تا سنگ بردارند، نتوانستند.

 

اميرالمؤمنين گفت: اين سنگ بينى بر سر آب نهاده است! اگر سنگ بگردانى در زير او آب است، آب خورى از او. و چندان كه توانستند جهد كردند، ممكن نبود ايشان را سنگ از جاى بجنبانيدن. گفتند: يا اميرالمؤمنين! به قوت ما راست نمى‏شود. او پاى از اسب باز آورد و آستين دور كرد و دست فراز كرد، و سنگ بجنبانيد و به تنهايى بركند و برگرفت و چند گام بينداخت. از زير آن آبى پديد آمد از برف سردتر و از شير سپيدتر، و از عسل خوشتر، آب بخوردند و چهارپايان را سيراب كردند، و قربه‏ها پر آب كردند و راهب از بالا مى‏نگريد. آنگه اميرالمؤمنين - عليه السلام - بيامد و سنگ با جاى خود نهاد و بفرمود تا خاك بر او كردند و اثر او ناپديد كردند.

 

راهب چون چنان ديد، آواز داد كه: ايها الناس انزلونى انزلونى; فرود آرى مرا، فرود آرى مرا، او را فرود آوردند. از آن جا بيامد و در پيش امير المؤمنين بايستاد و گفت: يا هذا انت نبى مرسل: تو پيغامبرى مرسلى؟ گفت: نه. گفت: فملك مقرب; فريشته مقربى؟ گفت: نه، و لكن وصى رسول الله محمدبن عبدالله خاتم النبيين، و لكن وصى پيغامبر خاتم - محمدبن عبدالله - خاتم پيغامبران. راهب گفت: دست‏بگستر تا ايمان آرم.

 

آنگه دست‏بر دست او زد و گفت: اشهد ان لااله الا الله و ان محمدا رسول الله و انك وصى رسول الله و احق الناس بالامر من بعده.

 

اميرالمؤمنين - عليه السلام - عهود و شرايط اسلام بر او هاگرفت، آنگه گفت: چه حمل كرد تو را بر مسلمانى، پس از آن كه مدتى دراز بر خلاف مسلمانى مقام كردى؟ گفت: بدان كه اين دير كه بنا كرده‏اند بر طلب و اميد تو بنا كرده‏اند، و عالمى از پيش من برفتند و اين كرامت نيافتند، و خداى تعالى مرا روزى كرد، و سبب آن بود كه در كتب ما نبشته است كه: اين جا چشمه‏اى است‏سنگى بر سر او نهاده، پيدا نشود الا بر دست پيغامبرى يا وصى پيغامبرى، و لابد است كه وليى از اولياى خدا اين چشمه بر دست او پيدا شود، و چون اين آيت‏بر دست تو پيدا شد، من دانستم كه تو آن وليى يا پيغامبرى يا وصيى، لاجرم بر دست تو اسلام آوردم و به حق ولايت تو معترف شدم.

 

اميرالمؤمنين - عليه السلام - بگريست چنان كه محاسن او از آب چشم تر شد، آنگه گفت: الحمدلله الذى لم اكن عنده منسيا الحمدلله الذى ذكرنى فى كتبه، سپاس آن خداى را كه مرا فراموش نكرد و ذكر من در كتب اوايل ياد كرد.

 

آنگه گفت مسلمانان را: شنيدى اين كه اين برادر شما گفت؟ گفتند: شنيديم و خداى را شكر گزاريم بر اين نعمت كه با تو كرد و با ما از براى تو. و راهب با اميرالمؤمنين به شام رفت و كارزار كرد و در پيش او شهيدش كردند، اميرالمؤمنين-عليه السلام - بر او نماز كرد و او را دفن كرد. (10)

 

انفاق على‏عليه السلام و قرآن مجيد

 

در ذيل آيه مباركه الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا و علانية، مجاهد روايت كند از عبدالله عباس كه او گفت: آيت در اميرالمؤمنين على [عليه السلام] آمد كه او چهار درهم داشت: يكى به شب بداد و يكى به روز، و يكى پنهان و يكى آشكارا، [خداى تعالى اين آيت فرستاد و از او باز گفت كه: آنان كه مالهاى خود نفقت كنند به شب و روز پنهان و آشكارا]، حالت مرد اين دو حال باشد: از سر و علانيه، و وقت اين دو باشد كه مردم در او بود از شب و روز، حق تعالى باز گفت كه: او بر اين دو حال خود و در اين دو وقت از اين خير خالى نيست. لاجرم به عاجل اين ثنابستد، و به آجل: فلهم اجرهم عند ربهم، و او به امثال اين، آيات متضمن به مدح و ثنا بسيار دارد.

 

ابواسحاق روايت كرد از يزيدبن رومان كه گفت: ما نزل فى احد من القرآن ما نزل فى علي ابى طالب; از قرآن آنچه در حق اميرالمؤمنين على آمد در حق هيچ كس نيامد.

 

و بدان منگر كه درم به عدد چهار بود كه او داد، كه حق تعالى آن را مالها خواند براى آن كه از سر اخلاص و صفاى عقيدت بود، براى اين رسول - عليه السلام - گفت: سبق درهم مآئه الف درهم [گفت]: يك درم باشد كه سابق [بود] صدهزار درم را. گفتند: يا رسول‏الله! و آن كدام درم باشد كه يكى از او صد هزار را سابق بود؟ گفت: مردى دو درم دارد، بكى بهتر بگزيند و براى خدا بدهد، و مردى مال بسيار دارد از عرض آن مال صدهزار درم بدهد، آن يك درم او بهتر باشد كه صد هزار درم اين. (11)

 

قضاوت و عدالت على‏عليه السلام

 

رسول - عليه السلام - بيامد و دعوى كرد كه: من فرستاده اويم و او را همتا و انباز نيست. گفتند: گواه تو كيست‏بر آن كه فرستاده اويى؟ گفت: بار خدايا! اين كافران از من گواه مى‏خواهند. گفت: من گواه توام، و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى وبينكم.

 

گفتند: به يك گواه كار برنيايد، حق تعالى گفت: گواهى با من گواهى مى‏دهد كه علم كتاب به نزديك اوست، و من عنده علم الكتاب، و آن پسر بوطالب است. مخالفان گفتند: جهودانند، و موافقان گفتند: آن است كه جهودان از تيغ او بهرى به دين درآمدند، و بهرى به روى درآمدند و بهرى جزيه پذيرفتند. بى‏انصاف مردى، تا گواى اوت نبايد گفتن، جهودى اختيار كردى، تا ولايت قضاى اوت نبايد گفتن جهودى اختيار كردى آن را كه رسول اقضى خواند، خواجه را برگ نيست كه به گواييش بدارد، گواى خداست‏بر تو، شئت ام آبيت; گواى مقبول الشهاده و حاكمى نافذا الحكم. (12)

 

و اگر داوود را در حكومت‏سلسله داد، اين را در حكمت گشايشى داد كه هر حكمى كه در اشكال سلسله بسته‏تر بودى به او [ على عليه السلام] گشاده شدى، تا رسول-صلى الله عليه وآله- گفت او را: اقضاكم على و صحابه گفتند: لا كانت معضلة لم يكن لها ابوالحسن; در جهان مشكل مباد كه نه آن را ابوالحسن باشد. (13)

 

و در خبر است كه در عهد عمر خطاب زنى را پيش او آوردند كه به شش ماه بار بنهاده بود و بر او دعوى كرد شوهر كه كودك نه مراست‏به علت آن كه به شش ماه وضع افتاده بود. عمر بفرمود تا زن را رجم كنند. اميرالمؤمنين على گفت «عليه السلام‏» ان خاصمتك بكتاب الله خصمتك; اگر اين زن به كتاب خداى با تو خصومت كند، تو را غلبه كند. گفت: چگونه؟ گفت: قال‏الله تعالى: و حمله و فصاله ثلثون شهرا... و قال: والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين - آلايه. چون مدت رضاع به دو سال بنهند چنان كه خداى تعالى نهاد، دو سال تمام بيست و چهار ماه باشد تا به سى ماه، شش ماه ماند كه مدت حمل بوده باشد، عمر گفت: راست گفتى و بفرمود تا زن را رها كردند. (14)

 

شجاعت على عليه السلام

 

در آن جا كه سخن از حضرت داوود عليه السلام است، ابوالفتوح رازى از فضائل على-عليه السلام- سخن مى‏گويد، بدين‏سان:

 

و خداى تعالى او[ داوود] را به كشتن جالوت صنعت درع درآموخت او را درع كردن و آيين درع درپوشيدن، او [ اميرالمؤمنين على عليه السلام] درعى كرد كه پيش از او كسى چنان درع نكرده بود. و درعى در پوشيد كه پيش از او و پس از او كس چنان درع درنپوشيده بود، و آن درعى بود كه سينه داشت و پشت نداشت. او را گفتند: ما بالله درعك لا ظهرلها؟ قال اذا وليت فلاولت.

 

و اگر او [ داوود] را حكمت داد از موعظه زبور، اين [ على‏عليه السلام] را حكمتى داد در مواعظ بليغه كه فصحاى عرب و عجم آن را گردن نهادند و بگفتند: كلامه دون كلام الخالق وفوق كلام المخلوق ما عدا كلام رسول‏الله - صلى الله عليه وآله .

 

و اگر داوود را آواز دادى كه مرغ از آواز او در هوا بماندى، او را آوازى داد كه به يك نعره جانهاى شجاعان از تن جدا شدى و روان گشتى. (15)

 

معصوم بودن على عليه السلام

 

و زين‏العابدين على بن الحسين را گفتند: جدت را - اميرالمؤمنين را - فضيلتى گو، گفت: مختصر گويم يا مطول: گفتند: مختصر. گفت: ماهم بمعصية الله قط، گفت: هرگز همت نكرد كه خداى را بيازارد. (16)

 

مقام على‏عليه السلام در بهشت

 

جابر روايت كرد از ابوجعفر الباقر - عليه السلام - كه او گفت، رسول را پرسيدند عن، قوله: طوبى لهم و حسن مآب، گفت: «طوبى‏» درختى است در بهشت اصل آن در سراى من است و شاخهاى آن بر اهل بهشت. پس از آن يكى ديگر درآمد و هم اين سؤال كرد كه «طوبى‏» چيست؟ رسول - عليه السلام - گفت، درختى است در بهشت اصل آن در سراى على و شاخهاى آن بر اهل بهشت. گفتند: يا رسول‏الله! نه تو را پرسيدند هم اين ساعت گفتى: درختى است اصل آن در سراى من است و اكنوى مى‏گوى اصل آن در سراى على است؟ چگونه باشد؟ گفت: نه سراى من و سراى على در بهشت‏يكى است و ما هر دو در يك سراى باشيم. (17)

 

علم على عليه السلام

 

در تفسير اهل‏البيت مى‏آيد كه الو العلم اميرالمؤمنين على - عليه السلام - است [بيانه] قوله: ومن عنده علم الكتاب و اگر علماى اهل اسلام يا علماى اهل كتاب يا مهاجر و انصار صحابه، آيت محتمل باشد ايشان را او اوليتر كه اگر از صحابه شماريش، راس و رئيس ايشان است، و اگر از اهل‏البيت گوى، اول و پيشواى ايشان است، و اگر از علماى ايمان گويى او مقدم ايشان است، و اگر احبار اهل كتاب گويى او به كتاب ايشان از ايشان عالمتر است. (18)

 

در خبر است كه: مردى با اميرالمؤمنين على - عليه السلام - در حرب صفين بود، او را گفت: يا اميرالمؤمنين! اخبرنا مسيرنا الى الشام اكان بقضاء من الله وقدر; خبر ده ما را از رفتن ما به شام به قضا و قدر خداى بود يا نه گفت: والله ما هبطنا واديا ولا علونا تلعة ولا وطئنا موطئا الا بقضاء من الله وقدر، گفت: به خداى كه هيچ بلند برنشديم، و هيچ نشيب فرو نيامديم، و پاى بر هيچ جاى ننهاديم الا به قضا و قدر خدا.

 

مرد شامى گفت: يا اميرالمؤمنين! فعند الله احتسب عنايى; پس رنجى كه مرا در اين راه رسيد همانا بر خداى نويسم كه مرا در آن مزدى نباشد، چون مى‏گويى كه به قضا و قدر خداست. اميرالمؤمنين گفت: نه: ان الله قد اعظم لكم الاجر فى مسيركم وانتم سايرون [و فى مقامكم و انتم مقيمون ولم تكونوا فى شى من حالاتكم مكرهين ولا اليها مضطرين ولا عليها مجبرين; خداى تعالى] مزد شما عظيم كرد بر رفتگان در آن حال كه مى‏رفتى، و بر مقامتان در آن حال كه مقيم بودى، براى آن كه در هيچ حال مكره نبودى و ملجا و مضطر نبودى.

 

شامى گفت: يا اميرالمؤمنين! كيف ذالك والقضاء والقدر ساقانا و عنهما كان مسيرنا وانصرافنا; چگونه باشد اين قضا و قدر ما را به آن جا راند و از قضا و قدر رفتيم و آمديم؟

 

و اميرالمؤمنين - عليه السلام - گفت: يا اخا اهل الشام لعلك ظننت قضاء لازما وقدرا حتما لو كان ذالك كذالك لبطل الثواب والعقاب و سقط الوعد والوعيد والامر من الله والنهى و ما كان المحسن اولى بثواب الاحسان من المسى ولاالمسئ اولى بعقوبة الذنب من المحسن تلك مقالة عبدة الاوثان و حزب الشيطان و خصماء الرحمان و شهداء الزور و قدريه هذه الامة و مجوسها، ان الله تعالى امر عباده تخييرا و نهاهم تحذيرا وكلف يسيرا، ولم يلزم عسيرا واعطى على القليل كثيرا، ولم يطع مكرها ولم يعص مغلوبا، ولم يرسل الانبياء لعبا، ولم ينزل الكتب الى عباده عبثا ولم يخلق السموات والارض ومابينهما باطلا ذالك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار، گفت: اى برادر اهل شام! همانا قضاء لازم و قدرى حتم گمان بردى، اگر چنين بودى ثواب و عقاب باطل شدى، و وعد و وعيد ساقط گشتى، و امر و نهى بى‏فايده بودى، و محسن به ثواب احسان اولى نبودى از مسئى و نه مسئى اولى بودى به عقوبت اساءت از محسن، اين مقاله بت‏پرستان است و لشكر شيطان و خصمان رحمان و گواهان دروغ و قدريان اين امت و مجوسيان. خداى تعالى بندگان را امر به تخيير كرد و نهى كرد به تحذير و تكليف آسان كرد، و الزام دشخوار نكرد، و بر تكليف اندك آلات بسيار داد، و طاعت او به اكراه نداشتند، و معصصيت او به غلبه بر او نكردند، و پيغمبران را به بازى نفرستاد، و كتابها به هرزه انزله نكرد، و آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است‏باطل نيافريد، اين گمان كافران است‏به خداى، واى بر ايشان از آتش دوزخ.

 

شامى گفت: يا اميرالمؤمنين! پس اين قضاء كه فرمودى چيست؟ گفت: آن امر خداست‏به طاعت، و نهى او از معصيت، و وعده ثواب است‏بر آن، و وعيد عقاب است‏بر اين، و ترغيب و ترهيب به طاعت و معصيت، و تمكين از فعل حسنه، و خذلان اهل عصيان بر معصيت، اين قضاء خداست افعال ما را، و قدر اوست اعمال ما را، اما بيرون از اين ظن مبر، كه ظن آن، عمل را احباط كند.

 

شامى برپاى خاست‏شادمان، و گفت: يا اميرالمؤمنين! فرجت عنى فرج الله عنك; مرا از [اين] شبهه فرج دادى كه خداى تو را از مكاره فرج دهاد، و اين بيتها انشا كرد.

 

شعر:

 

انت الامام الذى نرجوا بطاعته يوم المآب من الرحمن غفرانا اوضحت من ديننا ما كان ملتبسا جزاك ربك بالاحسان احسانا

 

 

پى‏نوشتها:

 

1- ر.ك : روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن مشهور به تفسير ابوالفتوح رازى، به كوشش و تصحيح: دكتر محمدجعفر ياحقى - دكتر محمدمهدى ناصح، چاپ بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1371 ه ش، مقدمه، صفحه 30-31.

 

2- عبدالجليل قزوينى رازى، النقض، تصحيح محدث ارموى، چاپ انجمن آثار ملى، تهران، ص‏212.

 

3- تفسير ابوالفتوح رازى، چاپ مرحوم ابوالحسن شعرانى، ج‏1، مقدمه، ص‏8، بر حسب دو نسخه معتبرى كه بعد مورد استفاده مصححان در تصحيح جلد 11 و 12 قرار گرفته به خوبى روشن مى‏شود كه آغاز به تاليف كتاب و شايد هم تاليف تمامى آن در سال 533 بوده است ر.ك: مقدمه 1/61-60.

 

4- قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنين، كتابفروشى اسلاميه، سال 1365، 1/490.

 

5- تفسير ابوالفتوح رازى، چاپ بنياد پژوهشهاى اسلامى، مقدمه، 1/19.

 

6- همان، 14/361.

 

7- همان، 13/147.

 

8- همان، 4/257.

 

9- همان، 4/282.

 

10- همان، 15/119.

 

11- همان، 4/95.

 

12- همان، 4/228.

 

13- همان، 3/385.

 

14- همان، 11/188.

 

15- همان، 3/384.

 

16- همان، 4/306.

 

17- همان، 11/223.

 

18- همان، 4/230.

 

19- همان، 3/392.

 

 

فصلنامه مشكوة شماره 45

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
سه شنبه 13 اسفند 1387  7:10 PM
تشکرات از این پست
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران
چهارشنبه 14 اسفند 1387  3:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها