سالروز شهادت علي قمي کردي قائم مقام فرمانده لشگر 155 ويژه شهدا (1363 هـ . ش)
علي رغم مخالفت مسئولان با حضور ايشان در «کردستان» به دليل وضعيت جسماني وي ،او بي توجه به هشدار ها و توصيه ها به همراه شهيدان« بروجردي »،«کاظمي»، «محمود کاوه» و «علي گنجي زاده» عازم «کردستان» شد و تيپ ويژه شهدا را که بعد ها تبديل به لشگر شد .پايه گذاري نمودند و تا سال 63 در سمت فرماندهي عمليات و قائم مقام تيپ مشغول فعاليت بود . پس از شهادت وي تلاش خانواده اش براي يافتند وصيتنامه از او به نتيجه نرسيد .تا اينکه شهيد «محمود کاوه» در خواب شهيد« قمي» را مي بيند و «علي» به او مي گويد که وصيت نامه ام لاي يکي از کتاب هايم قرار دارد و نام کتاب را نيز به شهيد« کاوه» مي گويد .شهيد «کاوه» به منزل او در پيشواي ورامين مي رود و وصيت نا مه اي را که در زير مي خوانيد در ميان اوراق همان کتاب مي يابد .
علي را در قطعه 24 به خاک سپردند ،بالاي قبر چمران و کنار قبر حاجي پور . همان جايي که بار ها رويش نشسته و به برادرش گفته بود :يک روزي مرا درست همان جا دفن خواهند کرد . پدرش که امام جمعه پيشواي ورامين بود تا چندي پيش ،هر شب جمعه بر سر مزار فرزندش روضه ابا عبد الله مي خواند .اينک آن روحاني آزاده به ديار باقي شتافته ،اميد است که با فرزند مجاهد خود محشور شود .
علي را تهديد کرده بودند اگر به کردستان بروي حقوقت را قطع مي کنيم ،اما او رفت و پس از شهادتش معلوم شد حتي يک بار براي گرفتن حقوق ،اقدام نکرده است .
منبع:\"ستارگان آسمان گمنامي\"نوشته ي محمد علي صمدي،نشر فرهنگسراي انديشه،تهران-1378
وصيتنامه
بسم الله الرحمن الرحيم
با درود به رهبر کبير انقلاب اسلامي امام خميني و با درود به روان پاک شهداي گلگون کفن انقلاب اسلامي ،بخصوص شهداي مظلوم و گمنام کردستان ،با لا خص شهيد مظلوم بروجردي و شهيد ناصر کاظمي و شهيد گنجي زاده ،قبل از هز چيز از برادران يا خواهراني که وصيت نامه حقير را مي خوانند عاجزانه تقاضا دارم که از خداوند متعال درخواست آمرزش گناهانم را بنمايند . در دعاها و نيايشهايتان و در مجالسي که روضه ابا عبد الله (ع) خوانده مي شود و شما به ياد مظلوميت و غريبي سيد الشهدا اشک مي يريزيد و دلتان مي شکند ،خدا را به مظلوميت و غريبي حسين (ع) قسمش بدهيد که گناهان مرا ببخشد و از سر تقصيراتم بگذرد . اما بعد ،هر کس از من طلب دارد قرضم را ادا کنيد و هر کس هم از من طلب دارد ،مديون مي باشد که اظهار نکند . از کليه رزمندگان کردستان که با جيره خواران شرق و غرب مي رزمند تقاضا دارم که با مردم ،رئوف و مهربان باشند و از کليه برادراني که مدتي در منطقه کردستان بودند و تجربه اي کسب کرده اند تقاضا مندم که همچون شهيد بروجردي ها و کاظمي ها که چون کوه در کردستان با تمام کمبود ها و نارساييها و سختيها و مشکلات ساختند و تا آخرين نفسهايشان در اين منطقه محروم ماندند و شهيد شدند ،تا از بين بردن آخرين نفر ضد انقلاب در منطقه بمانند و خدمت به اين منطقه محروم بنمايند .مردم را از يوغ ستم اين جنايات پيشگان آزاد نماييد .اگر جنازه ام پيدا شد در بهشت زهرا دفن کنيد و هر گاه بر سر مزارم براي فاتحه خواني آمديد روضه ابا عبد الله بخوانيد تا به خاطر اشکهايي که به ياد مظلوميت حسين (ع) ريخته مي شود .خدا از سر تقصيراتم در گذرد . و السلام علي قمي کردي

خاطرات
محمد علي صمدي:
برگرفته از خاطرات شفاهي همرزمان شهيد
بدو ما شا الله ...بدو برادر ،خسته نشي ،بگو يا حسين (ع) ...
ايستادي بودي کنار گودال و بچه ها را وادار به پريدن از روي آن مي کردي از صبح آن روز مشغول دويدن و با لا و پايين رفتن بوديم و خستگي همه را کلافه کرده بود ،اما تو اصلا توجهي به بدن خيس از عرق ما ، در سرماي استخوان سوز کردستان نداشتي و کار خودت را انجام مي دادي .
بالا خره دلم را به دريا زدم و تصميم گرفتم مدتي استراحت کنم .آمدم کنار و روي صخره اي نشستم ،هنوز نفسي تازه نکرده بودم که صداي فريادي مرا از جا پراند .
برادر چکارمي کني ،بدو بيا تو صف .
صداي تو بود ،نگاهت که کردم با عجله به سمت من آمدي و براي اولين بار مرا متوجه لنگيدن خود نمودي .با لاي سرم ايستادي و محکم گفتي :پاشو وايستا برادر !
ايستادم ودر چشمانت نگاه کردم .
چي کار مي کني ؟يا لا برو پيش بقيه .
خسته شدم برادر ،نفسم ديگه با لا نمي ياد ،يک نفسي تازه کنم ...
خسته شدم يعني چه ؟مگه اومدي گردش ؟موقع عمليات ،بايد 10 برابر اين بدوي و بپري تو اين کوه و کمر ،والا سرت رو مي ذارن روي سينه ات .
نمي تونم برادر،اصلا شما خودتون از صبح فقط دستور مي دهيد .خودتون چقدر همپاي ما دويديد که متوجه حال ما بشين ؟
ديگه حرصم در آمده بود ،حسابي از دستت شاکي بودم ،به خصوص وقتي فهميدم که پاهايت مي لنگد ،آخه چرا بايد يک آدم لنگ را مسئول آموزشي بچه ها بکنن ؟تو ي اين کوه و کمر ،آدم سالم مشکل راه مي ره آن وقت ... نمي دانم در جواب من چه گفتي که من زدم به سيم آخر ...
اگه راست مي گي ،خودت يک بار از روي گودال بپر ،بچه هاي مردم خسته ان .در حالي که ناراحتي از چهره ات به خوبي آشکار بود به تندي گفتي :اگر قرار باشه من با هر کدام از شما يک بار بپرم که چيزي از من باقي نمي مونه .
و بعد با مکثي کوتاه ،همراه با اشاره دست و حالتي امرانه دامه داد ي :
پاشو برادر ،پاشو تنبلي بسه ،پاشو که خيلي معطلمان کردي .
خيلي جسور شده بودم ،خستگي همه چيز را از ياد برده بود ،بي توجه به حرف دوباره نشستم روي زمين و با پر رويي گفتم :
من از جايم تکان نمي خورم تا خستگي ام در بره ؛شما هم هر کاري مي خواهي بکن ،مگه از من چيزي باقي مونده ؟
لج کرده بودم ،مي دانستم که تو به عنوان مسئول ما مي تواني براي اين نافرماني آشکار من تنبيهي در نظر بگيري .اما تو ديگر چيزي نگفتي ،رفتي کنار صف و ...بدو ما شا الله بدو برادر ،خسته نشي ،بگو يا حسين (ع) .
عجب صدايي دارد اين برادر ،تا به حال دعاي کميل به اين با صفايي نخوانده بودم ،حتما از تهران آمده ،ما که نيرو به اين خوش صدايي نداشتيم ،در تاريکي حسينيه و از ميان جمعيت به سمت صف جلو که نور ضعيفي از آنجا سو سو مي زد ،راه خودم را باز کردم .برادري با موهاي مجعد جلو تر از همه ،روي شمعي نصفه نيمه قوز کرده بود و شانه هايش از فرط گريه تکان مي خورد ...
خدايا ،ظلم کرديم به خودمان ،پيروي از نفس کرديم ،گناه کرديم .اما حا لا اومديم به در گاهت ،اومديم به در گاه حسينت (ع) او مديم به در گاه علي اصغرت (س) ...
سوز صدايش و حرکت سرش هق هق بلند گريه هايش ،بغض سنگيني را در سينه ام ايجاد کرد . پشت سرش نشستم تا بعد از اتکمام دعا ،اولين نفري باشم که پيشاني او را مي بوسم .دعا که تمام شد ،چراغها روشن شد و من هم به سرعت اشک هايم را پاک کردم و ايستادم .برادر دعا خوان هم بعد از مدتي بلند شد و بر گشت به سمت من .حسابي جا خوردم ،تو بودي ؟تو بودي که با آن حنجره آسماني ات سينه ام را سوزاندي ؟يا د آن روز و برخورد گستاخانه ام با تو ،عرق شرم بر پيشاني ام نشاند .تو با آن چشمان پف کرده و سرخ از اشک ،موهاي آشفته ات و آن نگاه معصومانه ات با آن روز صبح خيلي تفاوت داشتي .
حد اقل به نظر من اين طور آمد ،سلانه سلانه به من نزديک شد ي ،پيشاني ات را بوسيدم و در آغوشت گرفتم .
خسته نباشي دلاور ،ناز نفست ،جگر مون رو سوزوندي ،کلي حال کرديم . چيزي نگفتي ،وقتي از آغوش هم جدا شديم ،ديدم که مي خندي ،به نظرم آمد که خاطر آن روز من يادت آمده ،سرم را بي اختيار پايين انداختم و گفتم :
برادر ،من شرمنده شما هستم ،آن روز خيلي جسارت کردم .شما به بزرگي خودت ببخش ،خيلي خسته ...
بي خيال با با ،مگه چه کار کردي که معذرت مي خواي ...و صورتم را بوسيدي . ديگر يادم نيست چه چيزهايي به هم گفتيم .تنها به ياد دارم که تصميم گرفتم تا زماني که در کردستان هستم ،هر چه بيشتر به تو نزديک شوم .
آن شب از يکي از بچه ها پرسيدم :اين برادري که دعاي کميل مي خواند ،کدام قسمت تيپ کار مي کند ؟فکر نمي کنم جزو بچه هاي تبليغات يا روابط عمومي باشد ؟
نه با ب ،حاج علي است ،قائم مقام تيپ ،با حاج محمود مثل داداش مي مانند ...
بعد از نبردي 9 روزه با ضد انقلاب ،با سر و رويي خاک آلود و ژوليده ديدمت ،نشستي روي زمين و به اسلحه ات تکيه دادي ،آمدم کنارت ،تا مرا ديدي خنديدي و دستي به شانه ام زدي ،صورتت و لب هايت پوست شده بود .با صدايي که خستگي به خوبي از آن پيدا بود ،گفتي :محمد جگرم دارد از تشنگي مي سوزد ،بين مي توني يک نان و ماستي پيدا کني ،شايد کمي راحت شوم .
از کجا با يد نان و ماست تهيه مي کردم ،در منطقه عملياتي بوديم و تدارکات هم مدتها بود ،آذوقه اي در بساطش نبود ،اما با ديدن چهره نزارو خسته تو دلم نيامد جواب رد بدهم .چشمي گفتم و به سرعت نشستم ترک موتور يکي از بچه ها و رفتيم پي نان و ماست .با لا خره پس از جستجوي بسيار ،پيرزني برايمان نان و ماست آورد و گذاشتم جلويت . ناني به ماست زدي ،بفرمايي گفتي و بردي مقابل دهانت ، و ناگهان ببينم محمد ،پول اين نان و ماست را دادي ؟
هر چه اصرار کرديم پول نگرفت علي آقا .
نان و ماست را نخورده به ظرف بر گرداني و گفتي :
دلاور ،ازت خيلي ناراحت شدم ،اگر خورده بودمش چي مي شد ؟هر وقت پولش داده شد از آن استفاده مي کنيم .حالا شما بخور ،من مي روم پولش را هر طور شده مي دهم .
خيلي بهت زده ،با صدايي فرياد گونه گفتي :
برادر من ،اين چه در خواستي است که از من مي کني ...
رفتيم به همان ده و به هر زحمتي بود پيرزن را راضي کرديم پول را بگيرد ،و تا بر نگشتم و خبرش را به تو ندادم ،لب به آن نان و ماست نزده بودي .
پشت فرمان ،دائما در فکر لحظه اي بودم که مقابل امام قرار مي گرفتيم . نمي دانم که آيا تو هم که روي صندلي جلو ،کنار من نشسته بودي در اين فکر بودي يا نه ؟چهره ات آرام تر و آسوده تر از هميشه مي نمود ،و با نگاهت ذرات برفي را که بر جاده مي نشست ،ذوب مي کردي ،به چه فکر مي کردي ؟خيلي دوست داشتم بدانم ،اما حيفم آمد سکوت و آرامش خاطرات را بر هم بزنم .بعد از آن عمليات فشايد اولين باري بود که فرصت نشستن و استراحت را پيدا کرده بودي .
از بقيه عقب مانده بوديم ،مجبور شديم جايي توقف کنيم و همين باعث شد از کاروان عقب بماني .وقت هم کم بود اگر دير مي رسيديم .امکان ملاقات با امام را از دست مي داديم .بوران شديد تر شده بود ،ما شبانه از جاده اي مه احتمال کمين ضد انقلاب در آن کمتر بود به سمت تهران در حرکت بوديم .در ميان راه ،براي رفع خستگي ،هر چند وقت ،من و تو به نوبت رانند گي مي کرديم ؛اما با لا خره تو گفتي:«
محمد بزن کنار ،يک نيم ساعت چرت بزن ،خداي ناکرده با اين چشم هاي خواب زده مي ريم ته دره يا جاده را گم مي کنيم .»
با اينکه مي دانستم بايد عجله کرد اما از فشار خواب حسابي کلافه شده بودم ،پس برون چانه زدن پاترول را زديم کنار جاده و بعد از اينکه شيشه ها را خوب بستم و بخاري را روشن صندلي را خواباندم تا متي چرت بزنيم ،تو گفتي :« من نمي خوابم تا بتوانم بيدارت کنم ،زياد هم خسته نيستم ،تو حسابي استراحت کن .»بي تعارف گفتم :«
شرمنده ام علي آقا ،پس فعلا يا علي ما رفتيم به عالم هپروت و چشم هايم را روي هم گذاشتم .» نمي دانم چند دقيقه گذشته بود که احساس کردم کسي دارد به شيشه جلو مي کوبد .فکر کردم خواب مي بينم ،يا شايد تو هم از ماشين خارج شدي و يا سنگيرزه اي يا تگرگي بوده .اما کسي داشت ،منظم و محکم روي شيشه مي کوبيد ،با زحمت چشم هايم را باز کردم و به سمت صدا نگاه کردم .کسي آن بيرون زير بوران شديد ايستاده بود ،صورتش را نتوانستم بشناسم ،هنوز گيج خواب بودم . بلند شدم و نشستم ،آن برادر صدا زد :
دير شد برادر ها بجنبيد ،تا تهران راه زيادي مانده ،امام منتظره ...
صدايش انگار از ته چاه به گوشم مي رسيد . خيالم راحت بود که خودتي . بي اختيار نگاهي به ساعتم کردم . نزديک بود سکته کنم . به جاي نيم ساعت بيشتر از دو ساعت بود که در خواب بودم . رو کردم به تو تا چيزي بگويم ،اما ديدم تو هم داري دهان دره مي کني و به ساعت نگاه مي کني . دو ريالي ام افتاد که بله ،آقا علي هم پشت سر من يا علي را گفته . نگاهي به من کردي و خنديدي .
ـ اي ولا علي آقا ما که نگفتيم نخواب حد اقل من را بيدار مي کردي بعد .
ـ شرمنده ،اصلا خودم متوجه نشدم . به هر حال کاري است که شده ،پدال را فشار بده بريم .
به سرعت دست به سويچ بردم و ماشين را روشن کردم ، همان موقع بود که متوجه لرزش حقيقي در بدنم شدم . فضاي داخل ماشين مثل يخچال سرد شده بود و تقلاهاي بخاري ماشين انگار هيچ تاثيري در دماي اتاق نگذاشته بود . در اين فکر بودم که اگر تو از خواب بيدار نشده بودي ممکن بود يخ بزنيم ، چون موتور خاموش شده و بخاري تقريبا از کار افتاده بود که سوال تو مرا به خود آورد :
ـ بچه ها چطوري ما را پيدا کردن ؟ اونا بايد خيلي از ما جلو تر باشن ،تازه از يک جاده ي ديگه رفتن .
با تعجب جواب دادم :
کدوم بچه ها ؟ اينجا که خبري نيست .
اطراف ماشين غير از باد و بوران ،چيزي به چشم نمي خورد ،چراغها رو روشن کردم ،،برف بود و جاده اي يکدست سفيد شده .هيچ چيز ديگري قابل تشخيص نبود .
پس کي بود که کوبيد به شيشه و ما را بيدار کرد ؟
جاخوردم ،پس تو هم آن مرد را ديده بود ي که به پنجره مي کوبيد ،پس تو نبودي که ماشين خارج شدي بودي .با وجود اطمينان از اين قضيه پرسيدم :« مگه شما نبودي ؟»
نه بابا ،مرد مومن !من را هم اونا بيدار کردن ،گفت داره دير مي شه .
سکوت سنگيني در ميانمان حکمفرما شد . هزار فکر به سرم خطور کرد ،نکند ضد انقلاب بوده .نکند کمين خورده باشيم ؟اما اگر کمين بوده پس چرا طرف اين طوري آمده ما را از خواب بيدار کرده؛ نکند ...
صداي بازوو بسته شدن در ماشين مرا از جا پراند ،تو از ماشين خارج شده بودي ،بدون احتياط و با عجله پشت سر تو ،من هم از ماشين خارج شدم .سرما تا مغز استخوانم را سوزاند .تو دائما اطراف ماشين را مي کاويدي و اين طرف و آن طرف مي دويدي ،روي برف ها دنبال چيزي مي گشتي ،در ماشين را باز کردم و اسلحه ام را بر داشتم و مسلح کردم ،گر چه اگر کميني در کار بود ،اين کار هيچ فايده اي نداشت .آمدي کنارم و با صدايي که احساس کردم از ترس و يا نگراني مي لرزد و بات فرياد گفتي :« محمد !برف روي جاده دست نخورده ،صاف صافه ،حداقل بايد نيم ساعت همين طوري برف بياد تا جاي پا با چرخ ماشين رو پاک کنه ،اما هيچ ردي روي برفها نيست ،هيچ کس غير از ما ما اينجا رد نشده .»
با حيرت نگاه نگاه کردم ،چه مي خواستي بگويي ؟قدرت فکرن نداشتيم ،
منظورت را نمي فهميدم ،دوباره فرياد زدي .
اما من و تو را يکي بيدار کرد ،يکي به پنجره ماشين زد ،يکي گفت ديرتون شده ،تا تهران خيلي مونده ،به خدا يکي گفت .من خواب نبودم ،توي بيداري بود . ديدي چقدر ماشين سرد شده بود ،اگر بيدرمان نکرده بود ممکن بود يخ بزنيم طرف گفت امام منتظره ...
در ميان برفها زانو زدي و سجده کردي .هق هق گريه ات بلند شد ،ضجه مي زدي و بلند فرياد مي کردي شانه هايت تکان مي خورد ،فرياد زدي يا حسين .اشک در چشم مان حلقه زد ،از خودم لجم گرفت که چرا من متوجه غير عادي بودن اين جريان نشدم ،من هم زانوزدم و سر بر شانه ات گذاشتم و فرياد زدم :
يا حسين (ع) !
روز 13 تير ،چند ساعت از ظهر گذشته ،آمدي به قرار گاه ،همان طور خندان و و لنگان دوباره رو به من گفتي :« محمد نان و ماستي بياور ،48 ساعته ،نه آب خوردم و نه غذا ،بدو که ممکنه از گرسنگي شربت شهادت بنوشم .»
غذاو آبي تهيه کردم و توي سيني پلاستيکي گذاشتم جلويت .اولين قاشق غذا را که مقابل دهانت گرفتي سر و صداي بيسيم بلند شد و تو را صدا کرد .غذا را لب نزدي و رفتي کنار بيسيم .خبر دادند که ضد انقلاب در محور (نقده – مهاباد ) با بچه ها درگير شده و آنها احتياج به کمک دارند .بدون اينکه لبهاي ترک زده ات را به آب و غذا بزني به سرعت اسلحه ات را برداشتي و راهي شدي ،و من هم که ليوان آب در دست ،افتادم دنبالت تا حداقل آن يک ليوان آب را بخوري ،به گرد پايت نمي رسيدم .رفتي و ديگر نيامدي .آمدي اما ديگر گرسنه نبودي ،ديگر نمي لنگيدي ،فقط مي خنديدي و به سينه ات اشاره مي کردي ، به زخمي که جاي بوسه گلو بود ؛و به من مي خنديدي ؛به حاج محمود مي خنديدي ،مي خنديدي همان طور که معروف بود ،بروجردي در لحظه شهادت لبخند ه لب داشته .چقدر پس از شهادت او بي تابي کردي .چقدر بعد از شهاد ت علي گنجي زاده گريه کردي . وحالا ما بوديم که گريه مي کرديم و حاج محمود که دائما مي گفت :« علي کمر لشکر را شکست ،علي کمرم شکست .»
سالروز سقوط هواپيماي مسافربري جمهوري اسلامي توسط ناوگان دريايي آمريکا (1367 هـ . ش)
آمريكا بعد از پيروزي انقلاب اسلامياز لحاظ سياسي در سطح جهاني مخصوصاً در برابر بلوك شرق متزلزل شد . ايران از چند لحاظ براي او اهميت حياتي داشت. اولاً ايران بعنوان يكي از حلقههاي مهم كمربند امنيتي بلوك غرب در برابر شوروي بود. دوماً موقعيت ايران از لحاظ سياسي و استراتژيك در خاورميانه و خليج فارس بسيار حائز اهميت بود.ثالثاً آمريكا در ايران داراي منافع اقتصادي بسيار زياد ، و ايران بعنوان يكي از بازارهاي مهم كالاهاي آمريكايي بود.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، آمريكا نه تنها همه اين امتيازات را از دست داد، مهمتر از همه هم اينكه ايران خود بعنوان يك قدرت بزرگ در برابر آمريكا قدعلم كرد و به زورگوييها وخواستههاي نامشروع آمريكا «نه» گفت.
صداي سيلي كه آمريكا از انقلاب اسلاميخورده بود، كوس رسوايي او شد. پس شروع به توطئه عليه انقلاب اسلاميكرد .تماميدستگاههاي تبليغاتياش را بكار گرفت،محاصره اقتصادي كرد، جنگهاي داخلي وترور راه انداخت و نهايت صدام ابله را خام كرد تا جنگ تمام عيار را عليه ايران آغاز كند.در ابتداي شروع جنگ پيروزيهاي موقتي نصيب صدام شد. اما بيش از يكسال از شروع جنگ نگذشته بود كه ورق برگشت و لشكريان متجاوز صدام در جبهههاي گوناگون متحمل شكستهاي سنگيني شدند تا جايي كه خطر سقوط صدام جدي شد.تلاشهاي مستمر وفراوان آمريكا و اياديش در صحنههاي بين الملل تنها سقوط صدام را به تأخير ميانداخت .سردمداران آمريكا در محاسباتشان به اين نتيجه رسيدند كه ديگر جنگ صدام منافع و خواستهاي آنها را تأمين نميكند .پس در صدد راهي بودند تابطريقي كه ايران احساس پيروزي نكند،به جنگ خاتمه بدهند.مزيد براينها آمريكا دنبال آن بود تا در مرزهاي ايران وعراق حالت نه جنگ و نه صلح را براي سالهاي متمادي حاكم كند.
بعد از عمليات غرور آفرين كربلاي 5 در حاليكه صداي شكستن استخوانهاي صدام بگوش ميرسيد،با تلاش وشيطنت آمريكا ،قطعنامه 598 در شوراي امنيت تصويب شد. اين قطعنامه درحاليكه همه خواستهاي ايران را در برداشت ، اما ترتيب مواد اجرايي بسيار شيطنتآميز و حساب شده بود.بعنوان مثال اولين بند آن آتشبس بود و دومين بند،برگشت به مرزهاي بين المللي و همينطور سومين بند تبادل اسراي جنگي . در آخر تعيين و تنيه متجاوز بود. آمريكا با اين قطعنامه چند هدف را دنبال ميكرد . ابتدا اينكه همين قطعنامه حرهب قانوني او براي انجام خيلي كارهاي غيرانساني عليه جمهوري اسلاميبود كه اگر ايران نميپذيرفت . در مرحله بعد و در صورت پذيرفتن ايران ، در مرزها حالت نه جنگ ونه صلح براي سالها حاكم ميشد و كارهاي ديپلماسي هم به اين زوديها به نتيجه نميرسيد. مسئولين نظام جمهوري اسلاميايران با توجه به شناختي كه از صدام و خيانتهاي آمريكا داشتند ، اعلام كردند درصورتي قطعنامه را ميپذيرند ، كه بندهاي آن جابجا شود.
آمريكا فرصت را غنيمت شمرد و با تمسك به قطعنامه علناً وارد ميدان شد . دست صدام را براي هرگونه عمل غيرانساني باز گذاشت. به او تسليحات نظاميداد و ناوگان متجاوز خودش هم در خليجفارس شروع به تعرض عليه تأسيسات جمهوري اسلاميكردند و در آخرين اقدام جنايتكاران ، يك هواپيما مسافربري جمهوري اسلاميرا با تماميسرنشينانش هدف قرار دادند. اين هولناكترين خيانتبود كه آمريكا انجام داد .آمريكا با اين اقدام وحشتناك در پي چند هدف بود: اول ، به ايران فهماند كه او براي خاتمه جنگ دست به هر اقدام غيرانساني خواهد زد. دوم ،اذهان جهانيان را بسنجد. بعد از سرنگوني هواپيماي مسافربري، منتظر عكس العمل جهانيان شد. با كمال تأسف آمريكا در تلاش براي متقاعد كردن اينكه ايران جنگ طلب است و با هر وسيله وعملي اين كشور را بايد وادار به صلح كرد، تا حد زيادي موفق شده بود. در تمام دنيا يك اعتراض جدي عليه اين اقدام ضد بشري آمريكا صورت نگرفت.
امام (ره)بعنوان سكاندار انقلاب اسلامي، با ديده حقبين خود ، عمق و وسعت توطئه را دريافت . او به روشني فهميد كه اين توطئه جز با خود قطعنامه باطل نميشود. پس در سختترين شرايط براي حفظ اسلام و نظام جمهوري اسلاميجام زهرآگين پذيرفتن قطعنامه را سركشيد. زمان زيادي طول نكشيد كه خداوند مهربان، بخاطر اين ايثارگري وتعبد ، رحمتهايش را بر سر اين ملت باريد. قطعنامهاي كه مكارانه براي تضعيف و شكستن ايرن طراحي شده بود،كيد خداوند شد ودركمين مكاران قرار گرفت. آنها را خوار كرد وحقانيت ما را عملاً به جهان ثابت نمود.
بيانات امام (ره)
درباره هدف قرارگرفتن هواپيماي مسافربري ايران توسط ناوگان آمريكا
1 – انفجار هواپيماي مسافربري زنگ خطري است باري تماميمسافرتهاي هوايي و بايد با تمام وجود تلاش كنيم تا چنين صحنههاي دردناكي پيش نيايد.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
2 – مردم شريف ايران بدانند كه اين روزها دستهاي ناپاك شرق وغرب براي هدم اسلام ومسلمين در يكديگر گره خورده است.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
3 – مردم آزاده جهان هميشه از ابرقدرتها خصوصاً آمريكاي جنايتكار صدمه ديدهاند و تا عزم خود را براي رويارويي با كفر وشركت جهاني جزم ننمايند، هر روز شاهد جنايتي تازه خواهند بود.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
4 – اينجانب به تماميبستگان اين فاجعه تسليت عرض نموده و خود را در غم و اندوه از دست دادن عزيزان شريك ميدانم.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
بيانات مقام معظم رهبري
درباره هدف قرارگرفتن هواپيماي مسافربري ايران توسط ناوگان آمريكا
1 – شخص رئيس جمهور آمريكا ودولت آمريكا مسئول عواقب بعدي سرنگوني هواپيماي مسافربري ايران است.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
2 – صحنه مبارزه با شيطان بزرگ را ترك نخواهيم كرد و حسرت غلبه براسلام را به دل دشمن خواهيم گذاشت.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
3 – كشتار مظلومانه صدها مرد وزن و كودك مسافر، نشان دهنده آن است كه شيطان بزرگ در رويارويي با اسلام ، تا سقوط در لجنزار وحشيانهترين جنايت پيش رفته است.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
4 – ما به دنيا اعلام ميكنيم كه ملت ما براي حفظ استقلال خود آماده است كه همچنان با زورگيريهاي دنياي استكباري وتجاوزگري آمريكا مبارزه كند
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
5 – مردم انقلابي و مصمم ايران خونخواهي كودكان معصوم، زنان ومردان بيگناه را حق مسلم خود ميداند.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
6 – حادثه عظيم و فاجعهآميز حمله به هواپيماي مسافربري و ... نشان دهنده خشم وكينه ديوانهوار امريكا نسبت به انقلاب و نظام اسلامياست.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
7 – حادثه عظيم و فاجعهآميز حمله به هواپيماي مسافربري و ... نشان دهنده عمق فاجعهاي است كه امروز بشريت با آن روبروست.
8 – ما با اطمينان كامل ميگوييم كه رژيم استكباري آمريكا با آسيب پذيريهاي خود، تاب مقابله با يك ملت مؤمن ،شجاع ،فداكار و خداجوي را نخواهد داشت و ناگزير به عجز و عقب نشيني خود اعتراف خواهد كرد.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
9 – حمله به هواپيماي مسافربري از طرف آمريكا وكشتار مظلومانه صدها مرد وزن و كودك نشاندهنده آن است كه دستگاه استكبار پليد از ترفندهاي سياسي وتبليغاتي ونظاميخود عليه ايران اسلاميطرفي نبسته و اكنون براي دشمني كردن راهي جز تروريسم خشن وفضاحت بارنميشناسد.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»
10 – اينجانب حادثه غمانگيز شهادت جمعي از مسافرين بيدفاع را به ... و نيز به همه ملت ايران بويژه خانوادههاي مصيبت ديده تسليت ميگويم و از خداوند براي آنان صبر ومقاومت و آرامش قلبي وروحي مسئلت ميكنم.
«روزنامه اطلاعات 14/4/67»