پس از شهادت امیرمومنان علی علیه السلام در شب بیست و یکم رمضان سال چهلم هجری، فرزند برومند ایشان، امام حسن مجتبی علیه السلام در صبح همان روز به مسجد كوفه رفتند در حالی كه پیش از ایشان انبوه مردم در مسجد جمع شده بودند، مردمی كه داغ امام و رهبر خود را دیده بودند. انبوه مردم چنان بود كه مسجد كوفه با همه وسعتش گنجایش آنها را نداشت.
امام اولین سخنرانی خود را پس از شهادت رهبر عظیمالشان اسلام امام علی علیه السلام در حالی كه بزرگان مهاجر و انصار پیرامون ایشان بودند، پس از حمد الهی با حالتی از حزن و اندوه چنین آغاز نمود:«...سوگند به خدایی كه جز او خدایی نیست و سوگند به خدایی كه بر بنده خود قرآن را نازل فرمود. در شب گذشته مردی از بین ما رفت كه پیشینیان در عمل بر وی سبقت نگرفتند و متاخران در عمل به پای او نمیرسند، وی در كنار رسول خدا صلی الله علیه و آله به جهاد پرداخت و با جان خویش از پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع نمود و به هر ماموریتی كه از طرف آن حضرت فرستاده می شد جبرییل در طرف راست و میكاییل در طرف چپ وی بود. لذا بر نمی گشت مگر آنكه خداوند فتح و پیروزی را نصیب وی ساخته بود».
سپس یاد پدر و رنجهایی كه در زندگیش متحمل شد برایش مجسم گشت و از ادامه خطبه بازماند و آن قدر گریست كه مردم نیز به گریه افتادند.
سپس ادامه داده فرمود:
«پدرم از دینار و درهم دنیا بیش از هفتصد درهم برجای نگذاشت، كه آن هم می خواست با این مبلغ برای خانواده خود خدمتكاری تهیه فرماید، اما امور خدای تعالی جریان خود را طی می كند، و چه امری بهتر از تقدیر الهی و چه امری بدتر از رفتاری كه شما از خود نشان دادید.
بدانید كه قریش اعمال خود را به شیاطین واگذارد و این شیاطین نیز آنها را به طرف آتش كشانند. پس عده ای از قریش با رسول خدا صلی الله علیه و آله به نبرد پرداختند، تا خدای تعالی پیامبر خود را بر آنان پیروز فرمود. و بعضی از آنها دشمنی خود را در درون خود پنهان كردند، تا یارانی از اهل نفاق برای خود یافتند. به كتاب خدا بی اعتنا شدند. قلم تقدیر خشك گردید و اموری به وقوع پیوست كه قبلا در كتاب ثبت شده است».
امام مجتبی علیه السلام دریافت كه عقب نشینی سیاسی ایشان اكنون در حكم یك ضرورت اسلامی و ضامن حفظ آینده اسلام است. ضروری بود كه امام با معاویه مصالحه كند و به طور ظاهری خود را از صحنه سیاست و حكومت خارج سازد تا افكار شوم و جاهلانه معاویه برای مردم كاملا آشكار شود
سپس خطبه خود را با معرفی خویش و ذكر اوصاف رهبر از دست رفته ادامه داد و خود را شایسته رهبری مسلمانان معرفی فرمود و مكاتب و جایگاه خویش را در دنیای اسلام و مسلمین چنین بیان فرمود:
« ای مردم هر كس مرا می شناسد كه هیچ و هر كس كه نمی شناسد بداند كه من حسن بن علی هستم. من فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و فرزند وصی او هستم. من فرزند پیامبر بشارت دهنده و هشدار دهنده هستم، هم او كه به اذن خدا به سوی خدا دعوت می كرد و من فرزند چراغ فروزان هستم، من از اهل بیتی هستم كه جبرییل به سوی ما نازل می شد و از نزد ما بالا می رفت، من از اهل بیتی هستم كه خداوند رجس و پلیدی را از آنها دور و آنها را مطهر و پاك نموده و مودت آنها را بر تمامی مسلمین واجب فرموده است ».
پس از خطابه امام مجتبی علیه السلام، عبدالله بن عباس از جا برخاست و خطاب به مردم چنین گفت: ای مردم، این پسر پیغمبر شما و وصی امام شماست. با او بیعت كنید.
مردم با سرعت به ندای ابن عباس پاسخ داده، گفتند: «ما احبه الینا و اوجب حقه علینا ؛ وه كه چقدر او در دل ما محبوب است چقدر حق او بر ما واجب است، و تا چه اندازه وی برای خلافت شایسته است». و بدین ترتیب برای بیعت با آن حضرت پیش رفتند.
واکنش شیاطین
چون خبر شهادت امام علی علیه السلام و بیعت مردم با امام مجتبی علیه السلام به معاویه رسید به خشم آمد و دو نفر به كوفه و بصره فرستاد تا اخبار را گزارش كنند و مردم را نسبت به آن حضرت دلسرد نموده، كار را بر امام تباه سازند. امام باخبر شد، دستور داد جاسوس كوفه را كه نزد مرد قصابی پنهان شده بود بیرون آورده، گردن زدند و نیز به امیر بصره نامه نوشت و جاسوس بصره را نیز گردن زدند. سپس به معاویه نوشت:
«… اما بعد، حالا مردانی می فرستی تا دست به خرابكاری و ترور بزنند، و جاسوسانی می گماری تا اخبار را برایت گزارش كنند؟ گویی سر جنگ داری؟ البته به همین زودی جنگ درخواهد گرفت، پس چشم به راه باش…»
معاویه نیز در پاسخ حضرت نامه ای نامناسب نوشت. و از آن پس همواره نامه ها و بحثها و احتجاجاتی میان آن دو صورت می گرفت، امام حقانیت خود را گوشزد می نمود و از كار خلفای پیشین انتقاد می كرد تا آنكه حجت را كاملا بر معاویه تمام كرد. اما معاویه دست بردار نبود، بلكه تنها 18 روز پس از شهادت امام علی علیه السلام سپاهی تهیه دید و برای اشغال عراق به سوی آن سامان حركت كرد. از سوی دیگر جاسوسانی چند به كوفه فرستاد تا برخی از منافقان و خوارج را دیدار كنند.
خائنین عراق در شام
شیخ مفید می گوید: امام حسن علیه السلام مردم را به جهاد دعوت كرد، اما مثل اینكه برای آنها سنگین باشد سخن آن حضرت را با سستی پاسخ دادند. پس از آن امام و همراهان كه عده ای از پیروان پدرش و برخی از پیروان خود او بودند حركت كردند. اما در میان آنها عده ای نیز از خوارج و جمعی فتنه جو و برخی در طمع غنایم و دسته ای شكاك و گرفتار عصبیت بودند كه تنها با پیروی از روسای قبایل به راه افتادند و هرگز پای بند به دین نبودند.
معاویه كاملا دریافت كه امام حسن علیه السلام عزم جنگ دارد و قصد دارد او را تصفیه سیاسی نموده و پس از رد تمامی پیشنهادات قبلی معاویه می خواهد وی را از صحنه سیاست خارج كند، لذا معاویه سعی نمود راه تطمیع و نیز ایجاد رعب و وحشت را در بین مردم و ارتش امام پیش گیرد. معاویه توانست با این روش مكارانه تعداد بسیار زیادی از سپاهیان امام و فرماندهان را به طرف خود جلب نماید. این خیانتهای پی در پی و شایعهپراکنی های مسموم معاویه در میان مردم و ارتش اسلام، سرانجام تاثیر خود را بر باقیمانده سپاه امام گذاشت و تمامی خائنین و طمعكاران عراق را به دور معاویه جمع نمود.
در میان حلقه سستگامان
در چنین لحظات سخت و سرنوشتسازی، هیأتی سه نفره از طرف معاویه برای مذاكره با امام حسن علیه السلام و ارایه پیشنهاد صلح به كوفه آمدند. ایشان نامه ای از معاویه را همراه با تعداد فراوانی از نامه های (خائنانه) فرماندهان امام كه در آن اعلام آمادگی و اطاعت محض از معاویه را عنوان كرده بودند به امام تسلیم نمودند. اطرافیان امام در آن نامه ها به معاویه اطمینان داده بودند كه هر گاه بخواهند امام مجتبی علیه السلام را به وی تسلیم خواهند نمود.
معاویه سعی نمود راه تطمیع و نیز ایجاد رعب و وحشت را در بین مردم و ارتش امام پیش گیرد. معاویه توانست با این روش مكارانه تعداد بسیار زیادی از سپاهیان امام و فرماندهان را به طرف خود جلب نماید. این خیانتهای پی در پی و شایعهپراکنی های مسموم معاویه در میان مردم و ارتش اسلام، سرانجام تاثیر خود را بر باقیمانده سپاه امام گذاشت و تمامی خائنین و طمعكاران عراق را به دور معاویه جمع نمود
به جهت همین موضعگیری ها، امام خواست برای آخرین بار پایگاه مردمی و میزان یاری و علاقه آنها به خود را بسنجد و دریابد كه آیا آنها قدرت و آمادگی ادامه جهاد را دارند یا نه. امام در بین فرماندهان و سربازان ایستادند و جملاتی بیان فرمودند تا با آنها اتمام حجت نماید:
« معاویه ما را به امری فراخوانده كه خیر ما و شما در آن نیست پس شما اكنون چه می كنید؟»
آنها یكپارچه فریاد زدند: صلح، صلح. همین كه امام این فریاد همگانی را شنید كاملا دریافت كه بقای جوّ سیاسی به رهبری ایشان دیگر امكان پذیر نیست و یقین كامل پیدا كرد كه دیگر سپاه را نمی شود امر به نبرد با معاویه نمود چرا كه اینك مردم و ارتشی در برابر امام قرار گرفته كه شك و تردید به اهداف عالیه امام و تمایل فراوان به دشمن و سازش با وی تمامی وجودش را فراگرفته است.
تنها راه ممکن
پس از این جریانات بود كه امام مجتبی علیه السلام دریافت كه عقب نشینی سیاسی ایشان اكنون در حكم یك ضرورت اسلامی و ضامن حفظ آینده اسلام است. ضروری بود كه امام با معاویه مصالحه كند و به طور ظاهری خود را از صحنه سیاست و حكومت خارج سازد تا افكار شوم و جاهلانه معاویه برای مردم كاملا آشكار شود و مسلمانان ساده لوح با تمام وجود، حقیقت معاویه را لمس كنند و دریابند كه هدف و برنامه ای كه پدر بزرگوارش امام علی علیه السلام برای تحقق آن و پیاده كردن آن در جامعه، مجاهدتها نمود چیزی جز حفظ مصالح واقعی اسلام و مسلمانان نبود. كه اگر جامعه به چنین دركی برسد امام میتواند آن گاه فضای سیاسی جدیدی را در پرتو حكومتی نوین از سر گیرد حكومتی كه پایه های آن بر دوش مردمی آگاه و یاور و امام خود خواهد بود. اما دریغا که جامعه در خوابی عمیق فرو رفته بود.
منابع:
سیره معصومان علیهم السلام؛ سید محسن امین.
نقش امامان معصوم علیهم السلام در حیات اسلام؛ عادل ادیب.