0

∞ آیه شب دوازدهم ماه مبارک رمضان ∞

 
nargesza
nargesza
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1392 
تعداد پست ها : 10707
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:∞ آیه شب دوازدهم ماه مبارک رمضان ∞

به نام خدا

 

متن آیه:
 

ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
 

ترجمه آیه:
 

سپس خداوند -بعد از آن- توبه ي هر کس را بخواهد (و شايسته بداند)، مي‏پذيرد؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است.
 

تفسیر آیه:

27- سپس خداوند- پس از اين- توبه هر کس را بخواهد (و شايسته ببيند) مي‏پذيرد و خداوند آمرزنده و مهربان است.
ولي با اين حال درهاي توبه و بازگشت را به روي اسيران و فرارکنندگان از کفار باز گذارد که اگر مايل باشند به سوي خدا باز گردند و آئين حق را بپذيرند، لذا در آخرين آيه مورد بحث مي‏گويد: «سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر کس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براي توبه واقعي بداند) مي‏پذيرد» (ثم يتوب الله من بعد ذلک علي من يشاء).
جمله «يتوب» که با فعل مضارع ذکر شده و دلالت بر استمرار دارد مفهومش اين است که درهاي توبه و بازگشت همچنان به روي آنها باز و گشوده است.
«چرا که خداوند آمرزنده و مهربان است» هيچگاه درهاي توبه را به روي کسي نمي‏بندد، و از رحمت گسترده خود کسي را نوميد نمي‏سازد (و الله غفور رحيم).

 

بحث و گفتگو پیرامون آیه
 

خداوند آمرزنده، بخشنده و مهربان است بی حد و بی اندازه. ولی هرکس را صلاح بداند و هرخطایی از او را که خودش صلاح بداند می بخشد. این نیست که هرچقدر خواستیم گناه کنیم و بعد بگیم خدا آمرزنده و مهربانه ما رو می بخشه. خدا اگه صلاح بدونه می بخشه.
 

تطبیق مفاهیم آیه با روحیات و منش و رفتار خودمان
 

همه دوست دارن وقتی یه اشتباه و خطایی کردن طرف مقابلشون اون ها رو ببخشه. هیچ کس تو بخشش به گرد پای خداوند هم نمی رسه، تو بخشندگی و مهربانی. ولی خداوند هم توبه هرکسی رو که بخواد قبول می کنه و این هیچ تناقضی با مهربانی و بخشندگی او نداره. بندگانی که در هزار کار خوبشون یه کار بد سهوی انجام می دن یا موارد دیگه که خداوند خودش بهتر از هرکس دیگه ای می دونه لیاقت قبول توبه داره یا نه. پس بهتره اصلاً گناه نکنیم که بخوایم توبه کنیم و بعد خدا قبول کنه یا نه. خیلی خیلی سخته ولی اصلاً و ابدا غیر ممکن نیست. گاهی گناه کردن خیلی سخت تر از گناه نکردنه.

ما هم هر کی رو که بیشتر دوست داریم از خطاها و اشتباهاتش می گذریم خدا هم همینطور البته خدا بخشنده تر و مهربانتره و به بقیه هم مهلت می ده.
 

به کار بستن آیه در زندگی شخصیمان
 

همیشهباید سعی کنیم گناه نکنیم شاید فرصت توبه کردن پیدا نکنیم، شاید فراموش کنیم. بله خداوند آمرزنده و مهربان هست بر منکرش هزاران بار لعنت، ولی این دلیل نمی شه که ما سوء استفاده کنیم و هرچقدر می خوایم گناه و خطا و اشتباه کنیم و بگیم خدا ما رو می بخشه چون آمرزنده و بخشنده هست. شاید بعضی گناها با توبه حل نشه. شاید انقدر بد باشه و عواقب داشته باشه که نشه حلش کنی. درسته خدا اگه بخواد هر گناهی رو می بخشه ولی انصافمون کجه رفته چرا گناه کنیم و بعد توبه و خدا هم ببخشه. چرا ثواب نکنیم و کار خیر که خدا پاداش بهمون بده.

 

دوشنبه 8 تیر 1394  7:11 PM
تشکرات از این پست
kuoroshss tahmores
namebaran
namebaran
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1392 
تعداد پست ها : 4155
محل سکونت : تهران

پاسخ به:∞ آیه شب دوازدهم ماه مبارک رمضان ∞

اين آيات به داستان جنگ حنين اشاره نموده و بر مؤمنين منت مي گذارد که چگونه مانند ساير جنگها که در ضعف و کمي نفرات بودند آنها را نصرت داد، آنهم چه نصرت عجيبي. و بخاطر تاييد پيغمبرش آيات عجيبي نشان داد، لشکرياني فرستاد که مؤمنين ايشان را نمي ديدند، و سکينت و آرامش خاطر در دل رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و مؤمنين افکند و کفار را بدست مؤمنين عذاب کرد.
و در ميان اين آيات آيه ايست که ورود مشرکين را در مسجد الحرام ممنوع و تحريم کرده، و فرموده (بعد از امسال نبايد به مسجد الحرام نزديک شوند) و آنسال، سال نهم هجرت بود، همانسالي که علي (عليه السلام) سوره برائت را به مکه برد، و طواف در اطراف خانه را در حال بره نگي، و وارد شدن مشرکين را در مسجد الحرام ممنوع اعلام نمود.
لقد نصرکم الله في مواطن کثيره و يوم حنين... ثم وليتم مدبرين
کلمه (مواطن) جمع (موطن) و بمعناي جائي است که انسان در آن سکونت نموده، و آن را وطن خودش قرار مي دهد. و کلمه (حنين) اسم بياباني است ميان مکه و طائف که غزوه معروف حنين در آنجا اتفاق افتاد، و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با قوم هوازن و ثقيف جنگ کرد. روزي بود که بر مسلمين بسيار سخت گذشت، بطوري که در اول شکست خورده هزيمت کردند، و ليکن در آخر خداي تعالي به نصرت خويش تاييدشان فرمود و در نتيجه غالب گشتند.
کلمه (اعجاب) به معناي خوشحال کردن است، و (عجب) به معناي خوشحال شدن از ديدن امري نادر و بي سابقه است. و کلمه (رحب) به معناي وسعت مکان و ضد تنگي است.
(لقد نصرکم الله في مواطن کثيرة) - در اين جمله مواطني که خداوند لشکر اسلام را نصرت داده، ذکر مي کند. و از سياق کلام برمي آيد که منظور از اين چند موطن، مواطن جنگي است، از قبيل بدر، احد، خندق، خيبر و امثال آن. و نيز از سياق برمي آيد که جمله مورد بحث به منزله مقدمه و زمينه چيني است براي جمله (و يوم حنين اذ اعجبتکم کثرتکم)؛ زيرا آيات سه گانه مورد بحث همه راجع به يادآوري داستان واقعه حنين، و آن نصرت عجيبي است که خداوند بر مسلمين افاضه کرد، و تاييد غريبي است که مسلمين را بدان اختصاص داده است.
يکي از مفسرين چنين استظهار کرده که آيه مورد بحث و سه آيه بعدش، تتمه گفتار رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است، که به امر خدا ماءمور شد در برابر مسلمين ايراد کند، و ابتدايش جمله (قل ان کان آباؤکم...) است. آنگاه براي توجيه اينکه چرا فرمود (لقد نصرکم الله...) و نفرمود (و لقد نصرکم الله...) زحمت فراواني به خود داده است.
و ليکن از جهت لفظ آيات دليلي بر اين گفتار نيست، بلکه دليل بر خلاف آن هست، براي اينکه داستان حنين و متعلقات آن از قبيل منت هائي که خداوند بر مسلمين نهاد و آنها را ياري نمود و سکينت در دلهايشان ايجاد کرد و ملائکه را نازل کرد و کفار را عذاب داد و از هر که خواست درگذشت، - خود از نظر هدف يک امر مستقلي است و براي خود اهميت زيادي را حائز است، و بلکه از نظر نتيجه، از آيه (قل ان کان آباؤکم و ابناؤکم) مهم تر است، و حد اقل مثل آنست و دست کمي از آن ندارد. و بنابراين، معنا ندارد که بگوئيم اين داستان از نظر معنا تتمه آن آيه است.
پس، اگر نقل اين يادآوري مانند آيه (قل ان کان آباؤکم) از چيرهائي بود که به رخ مردم کشيدنش واجب بود، جا داشت در اولش بفرمايد: (و قل لهم لقد نصرکم الله في مواطن کثيره...)، چون قرآن کريم در نظاير اين معنا، کلمه (قل) را تکرار کرده، از آن جمله فرموده: (قل انما انا بشر مثلکم يوحي الي انما الهکم اله واحد... قل ائنکم لتکفرون بالذي خلق الارض في يومين) و همچنين در مواردي ديگر.
علاوه، اگر فرضا بنا باشد اين آيات سه گانه مقول قول بوده باشند، با در نظر گرفتن التفات و ساير نکاتي که در آنها بکار رفته نمي توانند مقول همان (قل) در آيه: (قل ان کان...)، بوده باشد. پس، بايد گفت آيه مورد بحث متمم آن آيه نيست.
در اين آيات سوالي پيش مي آيد، و آن اين است که با اينکه در ميان مسلمين منافقين و ضعفاي در ايمان و دارندگان ايمان صادق به اختلاف مراتب وجود داشتند، با اين حال چرا در آيات مورد بحث خطاب را به عموم کرده؟ جواب آن اين است که: درست است که همه در يک درجه از ايمان نبودند، و ليکن همين قدر که مؤمنين صادق الايمان نيز در ميان آنان بودند کافي است که خطاب به عموم شود، چون همين مسلمين بودند که با همين اختلاف در مراتب ايمانشان، در جنگهاي بدر، احد، خندق، خيبر، حنين و غير آن شرکت کردند.
و (يوم حنين) يعني روزي که واقعه حنين در آن روز اتفاق افتاد و در آن بيابان ميان شما و دشمنانتان کارزار شد. اضافه کلمه يوم بر مکانهائي که وقايع بزرگي در آن مکانها اتفاق افتاده در کلام عرب و در عرف زياد است، مثلا مي گويند: روز بدر، روز احد، روز خندق، و امثال آن. نظير آنکه يوم را بر اجتماعات و مردمي که کار آن روز را انجام دادند اضافه نموده مي گويند: روز احزاب، و روز تميم. و نيز بر خود حادثه اضافه نموده مي گويند روز فتح مکه.
(اذ اعجبتکم کثرتکم) يعني وقتي که به مسرت درآورد شما را آن کثرتي که در خود ديديد، و در نتيجه اعتمادتان به خدا قطع شد و بحول و قوه او تکيه نکرديد، بلکه بحول و قوت خود اعتماد نموديد و خاطر جمع شديد که با اين همه کثرت که در ما است در همان ساعت اول دشمن را هزيمت مي دهيم. و حال آنکه کثرت نفرات بيش از يک سبب ظاهري نيست، و تازه سببيت آنهم به اذن خداست. آري، مسبب الاسباب اوست.
بخاطر همين معنا بعد از جمله (اذ اعجبتکم کثرتکم) فرمود: (فلم تغن عنکم شيئا) يعني شما کثرت نفرات را سببي مستقل از خدا گرفتيد و اين کثرت نفرات اعتماد به خدا را از يادتان برد، و شما بخود آن سبب اعتماد نموديد، آنگاه خداوند به شما فهماند که کثرت جمعيت سببي موهوم بيش نيست، و در وسع خود هيچ غنائي ندارد تا با غناي خود شما را بي نياز از خدا بگرداند و همچنين هيچ اثر ديگري از خود ندارد.
(و ضاقت عليکم الارض بما رحبت) (بما) در معناي (مع ما) است يعني با اينکه فراخ بود. و اين کنايه است از احاطه دشمن، و اينکه دشمن چنان شما را احاطه کرد که زمين با همه گشاديش آنچنان بر شما تنگ شد که ديگر مامني که در آنجا قرار گيريد و پناهي که در آنجا بياسائيد، و از شر دشمن خود را نگهداريد نمي يافتيد، و در فرار کردنتان چنان فرار کرديد که بهيچ چيز ديگر غير از فرار توجه نداشتيد.
و بنا بر اين، آيه شريفه از جهت مضمون قريب المعني است با آيه (اذ جاوکم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا) که جنگ احزاب را يادآوري مي کند.
و اينکه بعضي از مفسرين گفته اند معناي (و ضاقت عليکم الارض) اين است که راه فراري نداشتيد، معناي صحيحي نيست.
(ثم وليتم مدبرين) يعني دشمن را پشت سر خود قرار داديد. و اين تعبير کنايه از انهزام است، و اين همان فرار از جنگ است که بخاطر اطمينان به کثرت نفرات و انقطاع از پروردگارشان بدان مبتلا شدند، با اينکه خداي تعالي فرموده بود: (يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم الذين کفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره... فقد باء بغضب من الله و ماويه جهنم و بئس المصير)
و نيز فرموده بود: (و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و کان عهد الله مسئولا).
پس همه اين معاني يعني:1 - تنگ شدن زمين با همه فراخي اش 2 - شکست خوردن و فرار کردنشان از جنگ با اينکه گناه کبيره است 3 - مستحق عقاب خداي تعالي شدن، همه بخاطر اعتماد و اطميناني بود که به اسباب ظاهري سراب گونه داشتند، و دردي هم از ايشان دوا نکرد.
بلکه خداي سبحان به سعه رحمتش و منت عظيمش بر آنان منت نهاد و ياريشان کرد و سکينت و آرامش در دلهايشان افکند و لشکرياني که آنان نمي ديدند به کمکشان فرستاد و کفار را عذاب داده بطور مجمل - نه بطور قطع - وعده مغفرتشان داد، تا نه فضيلت خوف از دلهايشان بيرون رود و نه صفت اميد از دلهايشان زايل گردد بلکه وعده را طوري داد که اعتدال و حد وسط ميان دو صفت خوف و رجاء حفظ شود، و آنها را به ترتيب صحيحي براي سعادت واقعي آماده و تربيتشان کند.
يکي از مفسرين در تفسير اين آيه حرف عجيب و غريبي زده، و چون در مقام اين بوده که آيه را با روايات تفسير کند، و از طرفي چون روايات مختلف بوده اند به اصطلاح ميان آنها جمع کرده و گفته است: مسلمانان اگر در جنگ حنين پشت به دشمن کردند از باب فرار و ترس نبوده، بکله ستونهاي لشکر ثقيف و هوازن بطور ناگهاني و به صورت دسته جمعي بر ايشان حمله بردند، و آنچنان آنها را به اضطراب و تزلزل درآوردند که چاره اي جز عقب نشيني نديدند، چون حمله آنها دسته جمعي و مثل حمله يک تن واحد بود، و اين خود يک امر طبيعي است که وقتي انسان به خطري ناگهاني و دفعي برمي خورد و مهلتي براي دفاع نمي بيند ناچار مي شود جا خالي کند، شاهد اين معنا نازل شدن سکينت بر رسول خدا و همه مسلمين است. پس، معلوم مي شود که همه مضطرب شدند حتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، چيزي که هست اضطراب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بخاطر پيش آمدي بود که واقع شد، ولي اضطراب مسلمين براي اين بود که حمله ناگهاني دشمن آنهم بطور دسته جمعي مهلتي نداد تا خودشان را جمع و جور کنند.
باز از شواهد اين معنا اين است که به مجرد اينکه صداي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و عباس بن عبد المطلب را شنيدند بلا درنگ برگشته و به کمک سکينتي که خدا نازل کرد دشمن را فراري دادند.
مفسر نامبرده سپس آيات راجع به صفات اصحاب پيغمبر را از قبيل آيه بيعت رضوان و آيه (محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الکفار...) و آيه (ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه...)، و همچنين رواياتي که در مدح ايشان وارد شده نقل کرده است.
ولي بايد دانست که وي ميان بحث تفسيري که کارش بدست آوردن مدلول آيات کريمه قرآن است با بحث کلامي که هدفي جز اثبات گفته متکلم در باره مسلکي و مذهبي نداشته و بهر دليلي که ممکن باشد از عقل و کتاب و سنت و اجماع و يا دليلي مختلط از اينها تمسک مي جويد، خلط کرده است، و بحث تفسيري اجازه استدلال بغير قرآن را نمي دهد، و مفسر نبايد نظريه اي از نظريات علمي را بر قرآن که خداوند آن را تبيان قرار داده تحميل کند.
اما اينکه گفت: (لشکريان اسلام از ترس فرار نکردند، و نخواستند از ياري رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شانه خالي کنند، بلکه جا خالي کردني بيش نبوده، آنهم براي اين بود که دشمن نابهنگام حمله ور شد، لذا ناچار شدند نخست فرار کنند، و بعد برگشته و به دشمن حمله کردند) جواب جمله (ثم وليتم مدبرين) را نمي دهد، اين جمله مي فرمايد (شما پشت به دشمن فرار کرديد) و اين عمل ايشان مشمول قانون کلي آيه حرمت فرار از زحف است که مي فرمايد: (فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ دبره... فقد باء بغضب من الله...).
و خداي تعالي هم شرط نکرده بود که پشت به دشمن کردن وقتي حرام است که از ترس و يا به منظور تنها گذاشتن پيغمبر و دين باشد، و گر نه حرام نيست، و نيز اين قانون کلي را بصورت فرار از جهت اضطراب استثناء نکرده، و در استثناءش يعني جمله (الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئه) جز دو حيله جنگي را استثناء نکرده که آنهم در حقيقت فرار از جنگ نيست.
و در عهدي هم که در آيه (و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و کان عهد الله مسئولا) از آنان حکايت کرده هيچ نوع استثنائي ديده نمي شود.
و اما اينکه بعنوان شاهد گفتار خود گفت: (اضطراب، منحصر در مسلمانان نبود، بلکه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) هم مضطرب گرديد) و بر اين معنا استدلال کرد به جمله (ثم انزل الله سکينته علي رسوله و علي المومنين) چون از کلمه (ثم) برمي آيد که نزول سکينت بعد از عقب نشيني بوده، و لازمه اين بعديت زماني اين است که آنحضرت هم مضطرب شده باشد، هر چند اضطراب آنجناب از باب اندوه و تاسف بوده، چون در حق او تصور نمي شود که ترس، ثبات و شجاعتش را متزلزل کند.
بايد ديد اين اندوه و تاسفي که وي براي آنحضرت تصور کرده تاسف بر چه بوده؟ اگر تاسف بر اين بوده که چرا خداوند مسلمانان را بخاطر عجبشان به چنين فتنه و گرفتاري مبتلا نمود، و خلاصه اگر تاسفي بوده که خدا آن را دوست نمي داشته، اين با مقام مقدس آنحضرت نمي سازد، چون خداي تعالي با فرستادن کتاب به سوي او، و تعليمش از علم خود او را مودب و تربيت کرده، و در باره اش امثال آيه (ليس لک من الامر شيء) و (سنقرئک فلا تنسي) را نازل کرده است.
در روايات راجع به داستان حنين هم ندارد که آنحضرت قدم از قدم برداشته و عقب نشيني کرده باشد، و يا از آنچه بر سر مسلمين آمده و خوار و فراري شده اند مضطرب گشته باشد.
و اگر اين حزن و تاسف بر مسلمين بخاطر اين بوده که چرا بغير خدا اعتماد کرده اند، و چرا به اسباب ظاهري که سرابي بيش نيست دل بسته اند، و از توکل بر خداي سبحان غفلت ورزيده اند تا خدا اين چنين به خطا کاري و فرار از جنگ مبتلايشان کند، چون آنجناب راءفت و رحمت خاصي به مؤمنين داشته، البته اين تاسف، محبوب خداست نه مکروه او، و خود پروردگار هم او را به داشتن چنين خلقي ستايش کرده و فرموده: (بالمؤمنين رؤف رحيم) مي گوئيم اين قسم تاسف با سکينت منافات نداشته و معقول نيست که با نزول سکينت از بين برود، و نيز اگر بخاطر اين تاسف، سکينت نازل شده چه جهت داشت که بعد از فراري شدن مسلمين نازل شود، مگر قبل از آن اين تاسف نبود؟ و مگر ممکن است که مثل رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيغمبري از اينگونه تاسف خالي باشد؟ با آنکه از ساعت اول بعثتش تا آن لحظه اي که از دنيا مي رفت همواره بر بينه اي از پروردگارش بوده، و سکينت به اين معنا ساعت بساعت بر او نازل مي شده، پس سکينت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بطور قطع به اين معنا نيست.
حال بحساب سکينت مؤمنين رسيده مي پرسيم: سکينت ايشان به چه معنا بوده و مفسر نامبرده آن را چه چيز حساب کرده؟ آيا حالت نفسانيه اي بوده که از آرامش و اطمينان خاطر حاصل مي شود؟ همچنانکه او به اين معنا تفسيرش کرده و به گفته صاحب مصباح بر آن استشهاد کرده که: (سکينت بر رزانت و مهابت و وقار هر سه اطلاق مي شود)، در اين صورت سکينت عبارت خواهد بود از همان آرامش در مواقف جنگي، و آنوقت نبايد اختصاص به مسلمين داشته باشد، و بايستي ثبات قدم و پايداري کفار، همه در مواقف جنگي ناشي از سکينتي باشد که خدا بر آنان نازل کرده؟! و بايد ملتزم شد به اينکه در جنگ حنين خداوند سکينت را بر کفار نازل کرد و در نتيجه مسلمين را فراري دادند و بعد سکينت را از آنها سلب کرد. و به مسلمين داد، و در نتيجه مسلمانان کفار را سرکوب و منکوب نمودند. و به مؤمنين هم که داد، تنها به مؤمنين حقيقي نداد، بلکه بهمه آنان چه آنهائي که با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ايستادگي کردند، و چه آنهائيکه فرار را بر قرار اختيار نمودند، و چه منافقين و چه افراد سست ايمان نازل کرد، براي اينکه همه آنان برگشتند، و با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پايداري کردند تا دشمن را شکست دادند. بنابراين، همه اين طبقات بايستي اصحاب سکينت باشند، پس چرا خداي تعالي آن را منحصر در رسول الله و مؤمنين دانسته و مي فرمايد: (ثم انزل الله سکينته علي رسوله و علي المومنين)؟.
علاوه، اگر سکينت به اين معنا باشد اين چه منتي است که خداي تعالي بر مؤمنين مي گذارد، در حالي که همه افراد از مؤمنين و کفار آن را دارا هستند؟!.
از ظاهر آيه استفاده مي شود که سکينت يک عطيه مخصوص بوده که خدا به رسول خود و مؤمنين ارزاني داشته، و لذا مي بينيم در کلام مجيدش جز در مواردي نادر (که شايد به ده مورد نرسد) اسمي از آن نبرده است.
از آنچه گذشت معلوم مي شود که سکينت امري است غير از سکون و پايداري، البته نه اينکه بخواهيم بگوئيم در لغت غير از سکون و پايداري معناي ديگري دارد، بلکه به اين معنا که منظور خداي تعالي از سکينت مصداق ديگري غير از آن مصداقي است که ما آن را در همه شجاعان و دليران يل مي بينيم، و خلاصه يک نوع خاصي از اطمينان و آرامش نفساني است، و خصوصيات و اوصاف مخصوصي به خود دارد.
زيرا مي بينيم خداي تعالي هر جا در کلام خودش آن را ذکر مي کند بعنوان منت بر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و مؤمنان و عطيه مخصوصي که تنها از ناحيه خود بر آنان نازل مي کرده اسم مي برد، پس معلوم مي شود يک حالت الهي است که بنده با داشتن آن ديگر پروردگار خود را فراموش نمي کند، نه آن حالتي که شجاعان زورمند، و دلاوران مغرور به دلاوري خود و تکيه کنندگان بر نفس خويش، دارند.
علاوه بر اين، در کلام مجيد او هر جا که اسمي از اين کلمه برده شده قبل و بعد از آن اوصاف و آثاري آمده که در هر وقار و اطمينان نفسي يافت نمي شود، مثلا در باره رسول گراميش مي فرمايد: (اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سکينته عليه و ايده بجنود لم تروها) و درباره مؤمنين مي فرمايد: (لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونک تحت الشجره فعلم ما في قلوبهم فانزل السکينه عليهم) و نزول سکينت بر آنان را مقيد مي کند به اينکه چيزي در دل آنان سراغ داشت و بخاطر آن سکينت را بر دلهايشان نازل کرد. پس معلوم مي شود که سکينت، مخصوص آن دلي است که يک نحوه طهارتي داشته باشد؛ و از سياق برمي آيد آن طهارت عبارتست از ايمان صادق يعني ايماني که آميخته با نيت خلاف نباشد.
و نيز در باره مؤمنين مي فرمايد:
(هو الذي انزل السکينه في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و لله جنود السموات و الارض) و از آثار سکينت زيادي ايمان بر ايمان را مي شمارد. و نيز مي فرمايد: (اذ جعل الذين کفروا في قلوبهم الحميه حميه الجاهليه فانزل الله سکينته علي رسوله و علي المؤمنين و الزمهم کلمه التقوي و کانوا احق بها و اهلها).
و اين آيه بطوري که ملاحظه مي کنيد اين معنا را خاطرنشان مي سازد که نزول سکينت از ناحيه خداي تعالي همواره در مواردي بوده که قبل از نزول آن استعداد و اهليت و قابليتي در قلب طرف وجود داشته، و آن اهليت و قابليت همان چيزي است که در آيه قبلي فرمود: (فعلم ما في قلوبهم: فهميد که در دل چه دارند، پس سکينت را بر ايشان نازل کرد)). و نيز خاطرنشان مي سازد که يکي ديگر از آثار سکينت اين است که هر کس آن را واجد شود ملازم تقوا و طهارت و دوري از مخالفت خدا و رسولش مي شود، و ديگر پيرامون محرمات و گناهان نمي گردد.
و اين معنا در حقيقت به منزله تفسيري است که جمله (ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم) را که در آيه ديگري واقع است تفسير مي کند، و مي رساند که زياد شدن ايمان بر ايمان با نزول سکينت، معنايش اين است که انسان علاوه بر ايمان صادقش به اصل دعوت دين، داراي نگهباني الهي مي شود که او را از آلوده شدن به گناهان و ارتکاب محرمات نگه مي دارد.
و اين خود شاهد خوبي است بر اينکه اولا منظور از مؤمنين در جمله مورد بحث غير از منافقين و غير از بيماردلان و سست ايمانان است. وقتي منافقين و بيماردلان و سست ايمانان مقصود نباشند تنها باقي مي ماند آن عده معدودي که با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) ثابت قدم ماندند، و آنها يا سه نفر، و يا چهار، يا نه، يا ده يا هشتاد و يا کمتر از صد نفر بودند؛ و اين اختلاف در شماره آنان بخاطر اختلاف روايات است.
و اما اينکه آيا مؤمنين در اين آيه آن کساني را هم که بار اول فرار کردند و سپس جمع شدند و تا شکست دشمن ثابت قدم ماندند (که بيشتر اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را اين دسته تشکيل مي دادند) شامل مي شود يا نه محل حرف است.
چيزي که از آيات سکينت استفاده مي شود اين است که نازل شدن سکينت موقوف بر اين است که قبلا طهارت دل و صفاي باطني در کار بوده باشد، تا خداوند با فرستادن سکينت آن را محکم و استوار سازد. و دسته دوم که فرار کردند و برگشتند با اين عمل خود گناه کبيره اي را مرتکب شدند و چنين کساني دلهايشان گناهکار است و قابليت سکينت را ندارند.
مگر اينکه از راه ديگري اين دسته را هم مشمول موهبت سکينت بدانيم، و بگوئيم درست است که اين دسته با فرار از جنگ گناهکار و بيمار دل شدند، و ليکن ممکن است با دلهائي صادق به سوي پروردگار خود توبه نصوح کرده، و واجد شرائط شده (فعلم ما في قلوبهم) و خداوند دلهايشان را قابل ديده و آنوقت سکينت را بر همه آنان يعني اين دسته و دسته اول نازل کرده، و همگي را بر دشمن ظفر داده است. و شايد تعبير به کلمه (ثم) که بعديت را مي رساند اشاره به همين معنا باشد.
و ليکن دو اشکال باقي مي ماند:
اول اينکه اگر اين احتمال صحيح مي بود جا داشت که در آيه شريفه متعرض توبه توبه کاران شود، و اگر متعرض مي شد آنوقت جمله (ثم يتوب الله من بعد ذلک علي من يشاء و الله غفور رحيم) مختص به کفاري مي شد که بعدا مسلمان شدند، و حال آنکه در آيه شريفه اثري از چنين معنائي نيست، قرينه اي هم که اين احتمال را تقويت کند وجود ندارد - دقت بفرمائيد.
دوم اينکه وجدان هر کسي گواهي مي دهد که ميان دو طايفه که يکي از ايشان نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) وفاداري نموده و از جان گذشتگي بخرج داده و آن ديگري پيغمبر را در ميان دشمنان گذاشته و فرار کرده، و حتي به پشت سر خود نگاهي هم نينداخته فرق بسياري است، و از روش قرآن بدور است که ميان اين دو دسته فرق نگذارد، و محنتي را که دسته اول در راه خدا کشيده و نفس خود را براي رضاي او در مهلکه ها انداخته ناديده انگارد و سپاسگزاري ننمايد، و حال آنکه خود قرآن خدا را شاکر و عليم خوانده است.
بلکه قرآن کريم اگر در جائي که ملتي را عتاب و يا توبيخ و مذمت مي کند در ميان آن ملت حتي يک نفر صالح وجود داشته باشد آن يک نفر را استثناء نموده و خصوص او را مدح و ثنا مي گويد، همچنانکه در بسياري از موارد که خطاب متوجه يهود و نصاري است اين معنا را مشاهده مي کنيم، و مي بينيم که خداي تعالي عامه يهود و يا نصاري را مورد عتاب و يا مذمت و توبيخ قرار داده و نسبت کفر به آيات خدا و تخلف از اوامر و نواهي او را بايشان مي دهد، آنگاه يک عده قليلي از ايشان را که به آيات خدا کفر نورزيده اند مدح و ثنا مي گويد.
و از اين روشن تر آياتي است که متعرض داستان جنگ احد است که نخست بر مؤمنان منت مي گذارد به اينکه سرانجام ياريشان کرد، و سپس مورد عتابشان قرار مي دهد که چرا سستي نموده و تن بذلت دادند، آنگاه در آخر آن عده قليلي را که ثبات قدم داشتند استثناء نموده و به وعده حسني نويدشان داده آنهم نه يک بار و دوبار؛ مي فرمايد: (و سيجزي الله الشاکرين) و يا (و سنجزي الشاکرين).
نظير اين بيان را در آيات راجع به جنگ احزاب مشاهده مي کنيم، چون در آن آيات مؤمنان را جميعا مورد عتاب شديدي قرار داده، و منافقان و بيماردلان را مذمت و توبيخ مي کند، و از آن جمله مي فرمايد: (و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و کان عهد الله مسئولا).
آنگاه در آخر، قضيه را بمثل آيه زير ختم مي کند: (من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا)
و اگر احتمال فوق صحيح هست پس چرا خداوند در داستان جنگ حنين متعرض مدح مؤمنين ثابت قدم نشده و حال آنکه داستان مزبور دست کمي از ساير غزوات نداشت؟ و نيز در اين داستان مدحي و ستايشي که مايه امتنان و سرافرازي مؤمنين باشد نکرده با اينکه افراد ديگري را که مانند ايشان بودند در آيات مربوط به ديگر غزوات به چنين مدحي مفتخر نموده است؟
آنچه گفته شد اين احتمال را بذهن و به اعتبار عقلي نزديک مي سازد که منظور از مومناني که سکينت بر ايشان نازل گرديد تنها خصوص آن افراد معدودي است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را وانگذاشتند، و فرار نکردند، و اما ساير مؤمنان يعني آنهائي که فرار کردند و دوباره برگشتند آنها مشمول جمله (ثم يتوب الله من بعد ذلک علي من يشاء و الله غفور رحيم) مي باشند البته نه همه آنان، بلکه افرادي از ايشان که مشمول عنايت و توفيق خداوندي گشتند، همچنانکه از کفار هوازن و ثقيف و از طلقاء و بيماردلان افرادي که مشمول عنايت خداوندي شدند موفق به توبه گرديدند.
اين آن معنائي است که بحث تفسيري ما را بدان راهنمائي مي کند، و اما روايات، بحث جداگانه اي دارد که ان شاء الله تعدادي از آنها ذکر خواهد شد.
و اما استشهادي که به برگشت فوري مسلمين پس از شنيدن نداي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و عباس کرده، منافاتي با گفتار ما ندارد که گفتيم جمله (ثم وليتم مدبرين وقتي با جمله اذا لقيتم الذين کفروا زحفا فلا تولوهم الادبار...) منضم شود ظهور در اين دارد که عملي که از مسلمانان در اين جنگ سر زد همانا فرار از جنگ بوده که يا از ترس و يا عمدا و بمنظور بي ياور گذاشتن پيغمبر و يا بقول صاحب المنار بخاطر اضطراب و تزلزل ناگهاني مرتکب آن شدند.
و اما آن آيات ديگري که در مدح مسلمين و خوشنودي خدا از ايشان و استحقاق اجر و پاداششان آورده بايد دانست که تمامي آن مدح ها مقيد به قيودي است که با در نظر گرفتن آن، دوام خوشنودي خدا و اجر و استحقاق آنان حتمي نخواهد بود، زيرا آيات مذکور آن عده اي از مسلمانان را مدح کرده که لوازم عبوديت، يعني ايمان و اخلاص و صدق و خيرخواهي و مجاهدت در راه دين را دارا باشند، وقتي حمد و ستايش در آيات نامبرده باقي است که اين لوازم هم باقي باشد، و وعده پاداشي که در آنهاست وقتي به اعتبار خود باقي است که صفات و احوالي که باعث رسيدن به آن وعده هاست در طرف باقي مانده باشد، و اما اگر همان اشخاص مورد مدح و مورد وعده، آن صفات و احوال را بخاطر حادثه و يا خطائي از دست داده باشند پر واضح است که آن مدح و ثنا و آن وعده پاداش هم نسبت به ايشان از اعتبار مي افتد.
آري، مبادي خير و برکاتي که در آنان بوده از مبادي انبياء و از صفت عصمت - که با بودن آن صدور گناه محال است - قوي تر نيست، و خداي تعالي بعد از ستايش بسيار از خيل انبياء مي فرمايد: (اگر همين انبياء شرک بورزند آنچه را که از عمل خير مي کنند حبط و بي اجر مي شود).
و در تخطئه اين پندار فاسد که (بخاطر اسلامي که آورده ايم ديگر هيچ مکروهي بما نمي رسد) صريحا فرموده: اهل کتاب هم همين خيال را پيش خود مي کردند، آن يکي مي گفت: ما بخاطر اينکه يهودي هستيم، از هر مکروهي مصونيم. و آن ديگري مي گفت: ما چون داراي دين مسيحيتيم معذب نمي شويم، و حال آنکه: (ليس بامانيکم و لا اماني اهل الکتاب من يعمل سوء يجز به).
و اگر در بيعت رضوان آيه آمد که خدا از مؤمنين خوشنود شد، بخاطر آن حالات پاکيره نفساني ايشان بوده که خدا ارزانيشان داشته بود. آري رضاي خدا از صفات فعليه خداست که عين افعال خارجي و منتزع از آنهاست. پس، رضاي خدا عين همان حالات نفسانيه ايست که به ايشان موهبت کرده بود، حالاتي که بالطبع مستلزم اجر جزيل است، و معلوم است که اگر اين حالات تغيير کند رضاي خدا هم مبدل بغضب او، و نعمتش مبدل به نقمت مي گردد، و هيچ کس از خدا عهد نگرفته که از وي راضي باشد و او را به سعادت برساند چه او نيکي کند و چه زشتي، چه گناه کند و چه اطاعت، چه ايمانش را حفظ کند و چه کافر شود، خداوند هم به کسي چنين عهدي نسپرده.
آري، اگر رضاي خدا از صفات ذاتيه او بود و خداوند در ذاتش متصف به رضا بود البته اين صفت تغيير نمي پذيرفت، و در هيچ حالي زايل نمي شد، اما صفت ذات نيست بلکه صفت فعل است.
ثم انزل الله سکينته علي رسوله و علي المؤمنين...
کلمه (سکينت) همانطور که گفته شد حالت قلبيي است که موجب سکون نفس و ثبات قلب مي شود، و بطوري که از تفسير آيات برمي آيد ملازم با ازدياد ايمان بر ايمان است، و نيز ملازم با کلمه تقوي است، که قلب آدمي را به پرهيز از محرمات الهي وادار مي سازد.
و بايد دانست که معناي اين کلمه غير از معناي کلمه عدالت است، چون عدالت ملکه ايست نفساني که آدمي را از ارتکاب گناهان کبيره باز مي دارد، بخلاف سکينت که هم از کبائر نگاه مي دارد و هم از صغائر.
و لذا مي بينيم که خداي تعالي در کتاب مجيدش، دادن سکينت را طوري بخود نسبت مي دهد که از آن يک نوع اختصاص فهميده مي شود، مانند دادن روح که مي فرمايد: (دميدم در آن از روح خودم)، و در باره سکينت هم مي فرمايد: (انزل الله سکينته: خداوند سکينت خودش را بر رسولش و بر مؤمنين نازل کرد).
بلکه از پاره اي آيات برمي آيد که سکينت از جنود خداي تعالي است، مانند آيه شريفه (هو الذي انزل السکينة في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و لله جنود السموات و الارض).
و همچنين در بسياري از آياتي که کلمه سکينت در آنها آمده، کلمه جنودهم آمده، مانند آيه (فانزل الله سکينته عليه و ايده بجنود لم تروها).
و در آيه مورد بحث که مي فرمايد: (ثم انزل الله سکينته علي رسوله و علي المؤمنين و انزل جنودا لم تروها).
آنچه از سياق کلام استفاده مي شود اين است که اين جنود عبارت از ملائکه اي بودند که در معرکه جنگ نازل مي شدند و يا لااقل ملائکه نازله در معرکه جنگ نيز از آن جنود بوده اند، چون از سياق برمي آيد آن چيزي که از سکينت و از ملائکه نازله در ميدان هاي جنگ برمي خاسته اين بوده که کفار را عذاب و مؤمنان را ياري دهند، و آيات راجع به جنگ احد در سوره آل عمران و همچنين آيات اول سوره فتح اين معنا را به خوبي مي رساند، خواننده مي تواند به آن دو موضوع مراجعه کند تا حقيقت حال برايش روشن گردد - ان شاء الله تعالي.
و در تفسير آيه (فيه سکينه من ربکم) در سوره بقرة آيه (248) در جلد دوم اين کتاب مطالبي راجع به سکينت گذشت که براي اين مقام خالي از فايده نيست.
ثم يتوب الله من بعد ذلک علي من يشاء و الله غفور رحيم
اين معنا در چند جا گذشت که توبه خدا، به معناي اين است که خداي تعالي بعنايت و توفيق خود به بنده اش باز گردد، و در درجه دوم او را شامل عفو و مغفرت خود قرار دهد. و توبه عبد بمعناي رجوع به سوي پروردگار است با ندامت و استغفار. و نيز گفتيم که خداي تعالي هيچ وقت به سوي بنده اي که بسويش بازگشت ندارد باز نمي گردد.
کلمه (ذلک) بطوري که از سياق برمي آيد اشاره به مضمون دو آيه قبل است، و آن اين بود که مسلمين بغير از خدا رکون نموده و با فرار کردن و پشت نمودن، خدا را معصيت کردند، آنگاه خداوند سکينت را با جنودي نازل کرد، و کفار را عذاب نمود.
و بنابر اينکه کلمه (ذلک) اشاره به اين معاني باشد، مناسب با کلام اين است که کلمه (من يشاء) هم مسلمين را شامل شود و هم کفار را، چون هم براي مسلمين خطائي را ذکر کرده که از آن توبه کنند، و هم براي کفار، خطاي مسلمين فرار بود، و خطاي کفار کفر. و با اينکه حکم، عمومي است هيچ وجهي نيست بر اينکه گذشت خدا را به مسلمين اختصاص دهيم.
اين را گفتيم تا فساد گفتار يکي از مفسرين در تفسير آيه روشن گردد، چون اين مفسر کلمه (ذلک) را تنها اشاره به عذاب گرفته و گفته است: معناي آيه اين است که: سپس و بعد از اين عذابي که خداوند در دنيا متوجه عده اي از کافرين که خواسته بود نمود، ايشان را به سوي اسلام هدايت فرمود، و آن عده، کفاري بودند که خطاهاي ناشي از شرک و خرافات آن، همه جوانب دلهايشان را احاطه نکرده و چون بر لجاجت و تکذيب اصرار نورزيدند و بر عادتهاي تقليدي خود جمود بخرج ندادند، خداوند بر دلهايشان مهر ننهاده بود.
خواننده محترم متوجه شد به اينکه اختصاص دادن آيه به کفار و تصرف در ساير قيود آن و از آن جمله منحصر کردن اشاره آن را به عذاب، هيچ دليلي ندارد.
و اما اينکه گذشت خدا را بصورت استقبال تعبير کرد و فرمود: (ثم يتوب الله)، وجهش اين است که خواسته است اشاره کند به اينکه در توبه هميشه باز، و عنايت الهي و فيضان عفو و مغفرتش همواره جريان دارد، بخلاف نزول سکينت او که دائمي نيست، و لذا در باره آن، فعل را به صيغه ماضي استعمال کرد و فرمود: (فانزل الله سکينته).
يا ايها الذين آمنوا انما المشرکون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا...
در مجمع البيان در تفسير اين آيه گفته است: هر چيز پليدي را که طبع انسان از آن تنفر داشته باشد (نجس) گويند، مثلا گفته مي شود: مردي نجس و يا زني نجس و يا قومي نجس ؛ چون اين کلمه مصدر است. و وقتي اين کلمه با کلمه (رجس) استعمال شود، نون آن مکسور و گفته مي شود: (رجس نجس). و کلمه (عيله) به معناي فقر و تنگدستي است، و عال، يعيل به معناي (فقير شده) است.
و نهي از ورود مشرکين به مسجد الحرام بحسب فهم عرفي امر به مؤمنين است، به اينکه نگذارند مشرکين داخل مسجد شوند. و از اينکه حکم مورد آيه تعليل شده به اينکه چون مشرکين نجسند، معلوم مي شود که يک نوع پليدي براي مشرکين و نوعي طهارت و نزاهت براي مسجد الحرام اعتبار کرده، و اين اعتبار هر چه باشد غير از مساله اجتناب از ملاقات کفار است با رطوبت.
و مقصود از (عامهم هذا = امسالشان) سال نهم از هجرت يعني سالي است که علي ابن ابيطالب (عليه السلام) سوره برائت را به مکه برد، و براي مشرکين خواند، و اعلام کرد که ديگر حق ندارند با بدن عريان طواف کنند، و ديگر هيچ مشرکي حق طواف و زيارت را ندارد.
و جمله (و ان خفتم عيله) معنايش اين است که: اگر از اجراي اين حکم ترسيديد که بازارتان کساد و تجارتتان راکد شود و دچار فقر گرديد، نترسيد که خداوند بزودي شما را از فضل خود بي نياز مي سازد، و از آن فقري که مي ترسيد ايمن مي فرمايد.
و اين وعده حسني که خداي تعالي براي دلخوش کردن سکنه مکه و آن کساني که در موسم حج در مکه تجارت داشتند داده، اختصاص به مردم آنروز ندارد، بلکه مسلمانان عصر حاضر را نيز شامل مي شود، ايشان را نيز بشارت مي دهد به اينکه، در برابر انجام دستورات دين، از هر چه بترسند خداوند از آن خطر ايمنشان مي فرمايد، و مطمئنا بدانند که کلمه اسلام اگر عمل شود هميشه تفوق دارد، و آوازه اش در هر جا رو به انتشار است، همچنانکه شرک رو به انقراض است. و بعد از اعلام برائت بيش از چهار ماه مهلتي براي مشرکين نماند، و بعد از انقضاء اين مدت عموم مشرکين مگر عده معدودي همه به دين اسلام درآمدند، و آن عده هم از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در مسجد الحرام پيماني گرفتند، و آن جناب براي مدتي مقرر مهلتشان داد، پس در حقيقت بعد از اعلام برائت تمامي مشرکين در معرض قبول اسلام واقع شدند.
بحث روايتي
در کافي از علي بن ابراهيم از بعضي از اصحابش که اسم برده روايت مي کند که گفت: بعد از آنکه متوکل مسموم شد نذر کرد که اگر بهبودي يابد مال فراواني تصدق دهد، و چون بهبودي يافت از فقهاء پرسيد حد مال کثير چيست، فقهاء در حد آن اختلاف کردند، يکي گفت: در عرب مال کثير به صد هزار گفته مي شود، ديگري گفت: مال کثير ده هزار است، و همچنين حدود مختلفي ذکر کردند، و مطلب براي متوکل مشتبه شد.
مردي از نديمان که او را صفوان مي گفتند به وي گفت: چرا نمي فرستي نزد اين مرد سياه چهره تا از او بپرسند؟ متوکل با کمال تعجب پرسيد واي بر تو مقصودت کيست؟ گفت: ابن الرضا. متوکل پرسيد مگر او از علم فقه سررشته اي دارد؟ گفت: اگر او از عهده جواب اين سؤال برآمد فلان مبلغ را بايد به من بدهي، و اگر نتوانست تو مرا صد تازيانه بزن. متوکل گفت: قبول کردم.
آنگاه جعفر بن محمود را صدا زد و گفت: برو نزد ابي الحسن علي بن محمد و از او بپرس حد مال کثير چيست. پس او به نزد امام رفت و سؤال خود را پرسيد. امام هادي (عليه السلام) فرمود: حد آن هشتاد است.
جعفر بن محمود پرسيد: اي مولاي من متوکل از من دليل مي خواهد. حضرت فرمود: بدليل اينکه خداي تعالي در قرآن مي فرمايد: (لقد نصرکم الله في مواطن کييرة) و عدد مواطني که خداوند مسلمين را ياري فرمود هشتاد موطن بود.
مؤلف: اين روايت را قمي نيز در تفسير خود روايت کرده و مقصود از بعضي اصحاب خود که نام برده به گفته قمي محمد بن عمرو است. و معناي روايت اين است که: عدد (هشتاد) يکي از مصاديق کلمه (کثير) است، بدليل اين آيه قرآن، نه اينکه معناي آن هشتاد باشد.
و در مجمع البيان از اهل تفسير و از تذکره نويسان نقل مي کند که گفته اند: وقتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مکه را فتح کرد در اواخر رمضان و يا در شوال سال هشتم هجرت با مسلمانان به سوي حنين رفت تا با قبيله هوازن و ثقيف کارزار کند، چون روساي هوازن بسرکردگي مالک بن عوف نصري، با تمامي اموال و اولاد حرکت کرده و بسرزمين اوطاس آمده بودند، تا با آن جناب بجنگند.
اتفاقا (دريد بن صمه) که رئيس قبيله جشم و مردي سالخورده و نابينا بود همراه ايشان بود، دريد از ايشان پرسيد الان در کدام وادي هستيد؟ گفتند: به اوطاس رسيده ايم. گفت: چه جاي خوبي است براي نبرد، نه خيلي نرم است و لغزنده و نه سفت و ناهموار، آنگاه پرسيد: صداي رغاء شتران و نهيق خران و خوار گاوان و ثغاء گوسفندان و گريه کودکان را مي شنوم. گفتند: آري مالک بن عوف همه اموال و کودکان و زنان را نيز حرکت داده، تا مردم بخاطر دفاع از زن و بچه و اموالشان هم که شده پايداري کنند. دريد گفت: به خدا قسم مالک براي گوسفندچراني خوب است، نه فرماندهي جنگ.
آنگاه گفت: مالک را نزد من آريد، وقتي مالک آمد گفت: اي مالک تو امروز رئيس قومي و بعد از امروز فردائي هم هست، روز آخر دنيا نيست که مي خواهي نسل مردم را يکباره نابود کني، مردم را به نزديکي بلادشان ببر، آنگاه مردان جنگي را سوار بر اسبان کن و به جنگ برو، چون در جنگ چيزي بکار نمي آيد جز شمشير و اسب، اگر با مردان جنگيت پيروز شدي ساير مردان و همچنين زنان و کودکان به تو ملحق مي شوند، و اگر شکست خوردي، در ميان اهل و عيالت رسوا نمي شوي.
مالک گفت: تو پيري سالخورده اي و ديگر آن عقل و آن تجربه ها را که داشتي از دست داده اي.
از آنسو رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بزرگترين لواي جنگي خود را بيفراشت و بدست علي بن ابيطالب سپرد، و به هر کارواني که با پرچمي وارد مکه شده بودند فرمود تا با همان پرچم و نفرات خود حرکت کنند.
آنگاه بعد از پانزده روز توقف در مکه از آن خارج شد و کسي را بنزد صفوان بن اميه فرستاد تا از او صد عدد زره عاريه کند.
صفوان پرسيد عاريه است يا مي خواهيد از من بزور بگيريد؟
حضرت فرمود: عاريه است. آنهم بشرط ضمانت.
صفوان صد عدد زره به آن جناب عاريه داد و خودش هم حرکت کرد، و از افرادي که در فتح مکه مسلمان شده بودند دو هزار نفر حرکت کردند.
چون رسول خدا (صلي الله عليه و آله) وقتي وارد مکه شد ده هزار مسلمان همراهش بودند و وقتي بيرون رفت دوازده هزار نفر.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مردي از ياران خود را نزد مالک بن عوف فرستاد، وقتي به او رسيد ديد به نفرات خود مي گويد: هر يک از شما بايد زن و بچه خود را دنبال سر خود قرار دهد، و همه بايد غلاف شمشيرها را بشکنيد، و شبانه در دره هاي اين سرزمين کمين بگيريد، وقتي آفتاب زد مانند يک تن واحد با هم حمله کنيد، و لشکر محمد را در هم بشکنيد، چون او هنوز به کسي که داناي به جنگ باشد برنخورده.
از آنسو بعد از آنکه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نماز صبح را خواند به طرف بيابان حنين سرازير شد که ناگهان ستونهائي از لشکر هوازن از چهار طرف حرکت کردند، در همان برخورد اول قبيله بنو سليم که در پيشاپيش لشکر اسلام قرار داشتند شکست خورده، دنبال ايشان بقيه سپاه هم که به کثرت عدد خود تکيه کرده بودند پا به فرار گذاشتند، تنها علي بن ابيطالب (عليه السلام) علمدار سپاه با عده قليلي باقي ماند که تا آخر پايداري کردند، فراريان آنچنان فرار کردند که وقتي از جلو رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عبور مي کردند اصلا به آن جناب توجهي نداشتند.
عباس عموي پيغمبر زمام استر آن جناب را گرفته بود و فضل پسرش در طرف راست آن حضرت و ابو سفيان بن حارث بن عبد المطلب در طرف چپش و نوفل بن حارث و ربيعه بن حارث با نه نفر از بني هاشم و نفر دهمي ايمن پسر ام ايمن در پيرامون آن جناب قرار داشتند. عباس عموي پيغمبر اين ابيات را در باره آن روز سرود:
نصرنا رسول الله في الحرب تسعة
و قد فر من قد فر عنه فاقشعوا
و قولي اذا ما الفضل کر بسيفه
علي القوم اخري يا بني ليرجعوا
و عاشرنا لاقي الحمام بنفسه
لما ناله في الله لا يتوجع
وقتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرار کردن مردم را ديد به عمويش عباس - که مردي بلند آواز بود - فرمود: از اين تپه بالا برو و فرياد برآور: اي گروه مهاجر و انصار! اي اصحاب سوره بقره! اي کساني که در زير درخت در حديبيه بيعت کرديد! بکجا مي گريزيد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اينجاست.
وقتي صداي عباس بگوش فراريان رسيد برگشتند و گفتند: لبيک لبيک. و مخصوصا انصار بدون درنگ باز گشته و با مشرکين کارزاري کردند که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: الان تنور جنگ گرم شد من بدون دروغ پيغمبرم، من پسر عبد المطلبم. چيزي نگذشت که نصرت خدا نازل گرديد، و هوازن بطور فضيحت باري فرار کرده، و هر کدام بطرفي گريختند، و مسلمانان به تعقيبشان برخاستند.
مالک بن عوف بسرعت هر چه تمامتر گريخت و خود را به درون قلعه طائف افکند، و از لشکريانش نزديک صد نفر کشته شدند، و غنيمت وافري از اموال و زنان نصيب مسلمانان گرديد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دستور داد زنان و فرزندان اسير شده را به طرف جعرانه ببرند، و در آنجا نگهداري نمايند و (بديل ابن ورقاء خزاعي) را ماءمور نگهداري اموال کرد، و خود به تعقيب فراريان پرداخت و قلعه طائف را براي دستگيري مالک بن عوف محاصره کرد و بقيه آن ماه را به محاصره گذرانيد. وقتي ماه ذي القعده فرا رسيد از طائف صرفنظر نمود و به جعرانه رفت، و غنيمت جنگ حنين و اوطاس را در ميان لشکريان تقسيم کرد.
سعيد بن مسيب مي گويد: مردي که در صف مشرکين بود براي من تعريف کرد که وقتي ما با اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روبرو شديم بقدر دوشيدن يک گوسفند در برابر ما تاب مقاومت نياوردند و بعد از آنکه صفوف ايشان را در هم شکستيم ايشان را به پيش مي رانديم تا رسيديم به صاحب استر ابلق، يعني رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، ناگهان مردان روسفيدي را ديديم که بما گفتند: (شاهت الوجوه ارجعوا زشت باد رويهاي شما برگرديد) و ما برگشتيم و در نتيجه همانها که فراري بودند برگشتند و بر ما غلبه کردند، و آن عده مردان رو سفيد همانها بودند. منظور راوي اين است که ايشان همان ملائکه بودند.
زهري مي گويد: شنيدم که شيبه بن عثمان گفته بود. من دنبال رسول خدا را داشتم، و در کمين بودم که به انتقام خون طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه که در جنگ احد کشته شده بودند او را بقتل برسانم، خداي تعالي رسول خود را از نيت من خبردار کرد، پس برگشت و به من نگاهي کرد و به سينه ام زد و فرمود: بخدا پناه مي برم از تو اي شيبه. من از شنيدن اين کلام بندهاي بدنم به لرزه درآمد، آنگاه به او که بسيار دشمنش مي داشتم نگريستم و ديدم که از چشم و گوشم بيشتر دوستش مي دارم، پس عرض کردم شهادت مي دهم به اينکه تو فرستاده خدائي، و خداوند تو را به آنچه که در دل من بود خبر داد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) غنيمت هاي جنگي را در جعرانه تقسيم کرد، و در ميان آن غنائم، شش هزار زن و بچه بودند، و تعداد شتران و گوسفندان بقدري زياد بود که تعداد آنها معلوم نشد.
ابوسعيد خدري مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) غنائم را تنها ميان آن عده از قريش و ساير اقوام عرب تقسيم کرد که با بدست آوردن غنيمت دلهايشان متمايل به اسلام مي شد و اما به انصار هيچ سهمي نداد، نه کم و نه زياد. پس سعد بن عباده نزد آن جناب رفت و عرض کرد: يا رسول الله گروه انصار در اين تقسيمي که کردي اشکالي به تو دارند، زيرا همه آنها را به اهل شهر خودت و به ساير اعراب دادي و به انصار چيزي ندادي. حضرت فرمود: حرف خودت چيست؟ عرض کرد، منهم يکي از انصارم. فرمود: پس قوم خودت (انصار) را در اين محوطه جمع کن تا جواب همه را بگويم. سعد همه انصار را جمع کرد، و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به ميان آنان تشريف برد و براي ايراد خطابه بپا خاست، نخست خداي تعالي را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود: اي گروه انصار آيا غير اين است که من به ميان شما آمدم در حالي که همه گمراه بوديد، و با آمدنم خدا هدايتتان فرمود؟ همه تهي دست بوديد خدا بي نيازتان کرد؟ همه تشنه خون يکديگر بوديد و خداوند ميان دلهايتان الفت برقرار نمود؟ گفتند: بله، يا رسول الله.
فرمود: حال جواب مرا مي دهيد يا نه؟ عرض کردند، چه جوابي دهيم، همه منت ها را خدا و رسولش بگردن ما دارند. فرمود: اگر مي خواستيد جواب بدهيد مي گفتيد، تو هم وقتي به ميان ما آمدي که اهل وطنت از وطن بيرونت کرده بودند و ما به تو منزل و ماوي داديم، فقير و تهي دست بودي با تو مواسات کرديم، ترسان از دشمن بودي ايمنت ساختيم، بي يار و ياور بودي ياريت کرديم. انصار مجددا بعرض رسانيدند همه منتها از خدا و رسول اوست.
حضرت فرمود: شما براي خاطر پشيزي از مال دنيا که من بوسيله آن دلهائي را رام کردم تا اسلام بياورند ناراحت شده ايد؟ و آن نعمت عظمائي که خدا بشما قسمت کرده و به دين اسلام هدايتتان فرموده هيچ در نظر نمي گيريد؟ اي گروه انصار! آيا راضي نيستيد که يک مشت مردم مادي و کوته فکر، شتر و گوسفند سوغاتي ببرند و شما رسول خدا را بسلامت سوغاتي ببريد؟ به آن خدائي که جان من در دست اوست اگر مردم همه به يک طرف بروند، و انصار به طرف ديگري بروند، من به آن طرف مي روم که انصار مي روند. و اگر مساله هجرت نبود من خود را مردي از انصار مي خواندم. پروردگارا به انصار رحم کن، و به فرزندان و فرزندزادگان انصار رحم کن.
اين بيان آنچنان در دلهاي انصار اثر گذاشت که همه به گريه درآمده و محاسنشان از اشک چشمانشان خيس شد. آنگاه عرض کردند: ما به خدائي خداي تعالي و به رسالت تو راضي هستيم، و نسبت به اين معنا که قسمت و سهم ما توحيد و ولايت تو شد خوشحال و مسروريم. آنگاه متفرق شدند.
و انس بن مالک گفته است: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در روز اوطاس جارزني را دستور داد تا جار بزند که: کسي دست به زن حامله دراز نکند تا بچه اش متولد شود، و به ساير زنان نيز دست نيازد تا از يک حيض پاک شوند.
آنگاه دسته دسته مردم هوازن خود را در جعرانه به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) رسانيدند تا اسيران خود را بخرند و آزاد سازند. سخنگوي ايشان برخاست و گفت: يا رسول الله! در ميان زنان اسير، خاله ها و دايه هاي خودت وجود دارند که تو را در آغوش خود بزرگ کرده اند، و ما اگر با يکي از دو پادشاه عرب يعني ابن ابي شمر و يا نعمان بن منذر روبرو شده و بر سرمان مي آمد آنچه که در برخورد با تو بر سرمان آمده اميد مي داشتيم بر ما عطف و ترحم کنند، و تو از هر شخص ديگري سزاوارتر به ترحمي. آنگاه ابياتي در اين باره انشاد کرد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پرسيد که از اموال و اسيران کداميک را مي خواهيد و بيشتر دوست مي داريد؟ گفت: ما را ميان اموال و اسيران مخير کردي، و معلوم است که علاقه ما به خويشاوندانمان بيشتر است، ما با تو در باره شتران و گوسفندان گفتگو نمي کنيم.
حضرت فرمود: از اسيران آنچه سهم بني هاشم مي شود مال شما، و اما بقيه را بايد با مسلمانان صحبت کنم، و واسطه شوم تا آنها را به شما ببخشند. آنگاه خود شما نيز با ايشان صحبت کنيد، و اسلام خود را اظهار نمائيد.
بعد از آنکه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نماز ظهر را خواند، هوازنيها برخاسته و در برابر صفوف مسلمين به گفتگو پرداختند. بعد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود: من سهم خود و بني هاشم را به ايشان بخشيدم، حال هر که دوست مي دارد به طيب خاطر، سهم خود را ببخشد، و هر که دوست ندارد مي تواند بهاي اسير خود را بستاند، و من حاضرم بهاي آن را بدهم، مردم سهم خود را بدون گرفتن بهاء بخشيدند، مگر عده کمي که درخواست فديه کردند.
آنگاه شخصي را نزد مالک بن عوف فرستاد که اگر اسلام بياوري تمامي اسيران و اموالت را به تو بر مي گردانم، و علاوه، صد شتر ماده نيز به تو مي دهم. مالک از قلعه طائف بيرون آمد و شهادتين بگفت و آن جناب اموال و اسيرانش را بعلاوه صد شتر به او بداد، و او را سرپرست مسلمانان قبيله خود قرار داد.
مؤلف: قمي در تفسير خود نظير اين روايت را آورده و ليکن در نقل او آن رجزي که در اين روايت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نسبت داده شده نيامده، و همچنين اسم راوي معيني را از قبيل مسيب، زهري، انس و ابي سعيد نبرده، و مضاميني که در اين روايات است بطرق بسياري از طرق اهل سنت نقل شده.
و روايت علي بن ابراهيم قمي بطوري که خواهيد ديد مختصر زيادتي هم دارد و آن اين است که گفته: وقتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) هزيمت مسلمانان را بديد استر خود را به جولان درآورد و شمشيرش را برهنه نمود و به عباس فرمود: بالاي اين بلندي برو، و فرياد بزن اي اصحاب (سوره) بقره، اي اصحاب شجره به کجا مي گريزيد؟ رسول خدا اينجاست.
آنگاه دست به آسمان بلند کرد و گفت: بار الها حمد و شکر سزاوار تو است، و شکايت به درگاه تو مي آورم، و از تو ياري مي خواهم. چيزي نگذشت که جبرئيل نازل شد، و عرض کرد: يا رسول الله! دعايت همان دعائي بود که موسي بن عمران در موقع شکافتن دريا و نجات از فرعون کرد.
آنگاه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به ابي سفيان بن حارث فرمود: کفي از خاک به من بده. ابو سفيان مشتي خاک به او تقديم کرد، حضرت آن را گرفت و به طرف مشرکين پاشيد، و فرمود: (شاهت الوجوه - زشت باد روهاي شما) پس آنگاه براي دفعه دوم سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: بار الها اگر اين گروه هلاک شوند ديگر در زمين عبادت نمي شوي، حال اگر مصلحت مي داني عبادت نشوي خود داني.
از آنسو وقتي انصار صداي عباس را شنيدند برگشتند، و اين بار غلاف هاي شمشيرها را شکستند، و فرياد مي زدند لبيک. و از کنار رسول خدا (صلي الله عليه و آله) عبور کرده و به رايت اسلام ملحق شدند، ليکن خجالت مي کشيدند از اينکه با او روبرو شوند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از عباس پرسيد اينها چه کساني هستند عرض کرد انصارند. فرمود: الان تنور جنگ گرم مي شود. و پس از آن ياري خدا نازل شد، و قوم هوازن شکست خوردند.
و در الدر المنثور است که ابو الشيخ از محمد بن عبيد الله بن عمير ليثي نقل کرده که گفت: در آن روز از انصار چهار هزار نفر با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بودند و از جهينه هزار نفر و از مزينه هزار نفر و از اسلم هزار نفر و از غفار هزار نفر و از اشجع هزار نفر و از مهاجرين و طوائف ديگر هزار نفر، و مجموعا ده هزار نفر؛ ولي وقتي از مکه براي جنگ حنين بيرون مي آمد دوازده هزار نفر با او بودند، و آيه شريفه (و يوم حنين اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شيئا) در اين مورد نازل شد.
و در سيره ابن هشام از ابن اسحاق روايت شده که گفت: وقتي مردم فرار کردند و جفاکاران مکه فرار مردم را بديدند حرفهائي زدند که از کينه هاي نهاني ايشان حکايت مي کرد، از آن جمله ابو سفيان بن حرب گفت: اينها تا کمتر از لب دريا فرار نمي کنند، بلکه تا آنجا خواهند گريخت. و نيز نقل مي کند که در آن روز ابو سفيان تيرهاي فالگيري (ازلام) خود را در زه دان خود پنهان کرده و همراه آورده بود.
و از آن جمله جبله بن حنبل بود که ابن هشام اسم او را کلات بن حنبل نقل کرده، او با برادرش صفوان بن اميه در تمامي آن مدتي که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براي مشرکين مهلت مقرر کرده بود بر شرک خود باقي بودند، او در آن روز فرياد زد امروز سحر باطل شد، برادرش نهيب زد که ساکت باش خدا دهانت را بشکند، ارباب ما امروز از قريش است، و اگر شکست بخوريم ارباب ما هوازنيها خواهند شد، و به خدا قسم اگر يک قريشي بر ما حکومت کند بهتر است از يک هوازني.
ابن اسحاق نقل مي کند که شيبه بن عثمان بن ابي طلحه که از دودمان عبد الدار بوده نقل کرده که با خود گفتم: امروز مي توانم داغ دلم را بگيرم و انتقام خون پدرم را که در احد کشته شد بستانم و محمد را به قتل برسانم، خود را آماده کردم، و همه جا بدنبال او بودم تا در فرصتي مناسب او را به قتل برسانم، ليکن چيزي پيش آمد و روي دلم را پوشاند، و ياراي اين کار بکلي از من سلب شد، من فهميدم که اين از جانب خدا است و ديگر به او دست نمي يابم.
فهرست اسامي شهداي حنين
در سيره ابن هشام ابن اسحاق مي گويد: در اين باب نام کساني برده مي شود که در روز حنين از سپاه اسلام کشته شدند.
از قريش و بني هاشم: ايمن بن عبيد، و از بني اسد بن عبد العزي: يزيد بن زمعه بن اسود بن مطلب بن اسد بود، او را اسبي که نامش (جناح) بود وارونه کرد و بر روي زمين مي کشيد تا اينکه کشته شد.
و از انصار: سراقه بن حارث بن عدي از خاندان بني عجلان، و از اشعريها: ابو عامر اشعري.
مؤلف: و اما عدد آن کساني که به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) وفادار بوده و او را در ميان دشمن تنها نگذاشتند مورد اختلاف است، برخي از روايات آنها را سه نفر و بعضي ديگر چهار نفر و در پاره اي روايات نه نفر ذکر شده که دهمي ايشان ايمن بن عبيد فرزند ام ايمن بوده است. بعضي ديگر عدد آنان را هشتاد نفر دانسته، و در بعضي ديگر کمتر از صد نفر آمده است.
از ميان اين روايات آن روايتي که مورد اعتماد است روايتي است که از عباس نقل شده، و عدد پايداران را نه نفر و دهمي را ايمن دانسته است. قبلا هم اشعاري از عباس نقل شد که از آن برمي آيد وي از ثابت قدمان بوده و در طول مدت جنگ شاهد جريان بوده، و همو بوده که در ميان فراريان فرياد مي زده و ايشان را به پيوستن به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دعوت مي کرده، و در شعرش به اين امر مباهات نموده است.
و ممکن است که عده اي مدتي پايداري نموده آنگاه به جمع فرار کنندگان ملحق شده باشند، همچنانکه ممکن است عده اي جلوتر از بقيه متنبه شده و برگشته باشند، و به يکي از اين دو جهت جزو پايداران و وفاداران بشمار رفته باشند؛ چون جنگ حنين جنگ عوان بوده يعني بطول انجاميده و حمله هاي متعددي در آن واقع شده است، و معلوم است که حسابها و احصائيه ها در چنين حالتي مثل حالت سلم و آرامش دقيق از آب درنمي آيد.
از همين جا اشکالي که در گفتار بعضي است روشن مي شود، زيرا اين شخص روايت عبد الله بن مسعود را ترجيح داده، و همچنين روايت ابن عمر را که برگشتش بهمان روايت ابن مسعود است، چون در آن دارد عدد نفرات وفادار کمتر از صد نفر بوده، و دليل اين شخص اين است که راويان اين گونه احاديث، حافظند و کسي که وقايع را حفظ مي کند کلامش حجت است.
اشکال اين حرف اين است که هر چند کلام کسي که حفظ کرده بر کسي که حفظ نکرده حجت دارد، ليکن حفظ در حال جنگ با آنهمه تحول سريعي که در اوضاع صحنه رخ مي دهد، غير از حفظ در حال غير جنگ است ؛ در حال جنگ تنها به آن روايت و حفظي مي توان اعتماد نمود که قرائن بر صحتش دلالت کند، و با عقل و اعتبار نيز بسازد، و نسبت به حفظ و حافظش وثاقت در کار باشد، و در ميان راويان تنها عباس ماءموريتي داشته که متناسب به حفظ اين داستان و ساير جزئيات مربوط به آن بوده است.

چشم برندار ازم می پاشه زندگیم

دوشنبه 8 تیر 1394  10:02 PM
تشکرات از این پست
kuoroshss
morteza237
morteza237
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 1979
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:∞ آیه شب دوازدهم ماه مبارک رمضان ∞

ترجمه  
 
سپس خداوند بعد از آن (فرار)، لطف خود را به هر كه بخواهد بر مى‏گرداند (و توبه‏ى فراریان را مى‏پذیرد.) وخداوند، آمرزنده و مهربان است.

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                              تو خوشنود باشی و ما رستگار

سه شنبه 9 تیر 1394  1:11 AM
تشکرات از این پست
tahmores kuoroshss
morteza237
morteza237
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 1979
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:∞ آیه شب دوازدهم ماه مبارک رمضان ∞

نکته ها  
 
در این كه مراد از توبه چیست، چند احتمال است:
1- توبه از گناهِ فرار از جبهه.
2- توبه از شرك.
3- توبه از غرور و اتّكا به فزونى جمعیّت.

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                              تو خوشنود باشی و ما رستگار

سه شنبه 9 تیر 1394  1:12 AM
تشکرات از این پست
tahmores kuoroshss
morteza237
morteza237
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 1979
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:∞ آیه شب دوازدهم ماه مبارک رمضان ∞

پيام ها  
 
1- درهاى توبه همیشه وبراى همه باز است، حتّى بر اسیرانِ كافر و فراریان. «یتوب اللَّه» (فعل مضارع بر استمرار دلالت دارد)
2- پذیرش توبه، بر خداوند واجب نیست، بلكه تفضّلى است كه به حكمت خود او مربوط است. «من یشاء»
3- خداوند، هم گناهان را مى‏پوشاند، هم انسان را دوست دارد. «غفور رحیم»
 
 

 

خدایا چنان کن سرانجام کار                              تو خوشنود باشی و ما رستگار

سه شنبه 9 تیر 1394  1:12 AM
تشکرات از این پست
tahmores kuoroshss
rbahar91
rbahar91
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آذر 1390 
تعداد پست ها : 1000
محل سکونت : تهران

پاسخ به:∞ آیه شب دوازدهم ماه مبارک رمضان ∞

رسول خدا(ص): توبه دري دارد که پهناي آن به اندازه وسعت مشرق تا مغرب است و تا خورشيد از مغرب طلوع نکند، اين در بسته نمي شود.

سه شنبه 9 تیر 1394  10:21 AM
تشکرات از این پست
kuoroshss
دسترسی سریع به انجمن ها