0

وصیت نامه های شهدا

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید حسین حدادی

وصیت نامه شهید حسین حدادی
پیام من به دولت این است كه امام و شخصیت های مملكتی را از هر نقطه حفظ كنند تا ریشه آمریكا كنده شود . 

سلام بر مهدی (عج)

سلام بر نایبش امام خمینی ،سلام بر شهیدان و درود بر تمام مسلمین جهان، مادر وپدر عزیزم اگر شهید شدم برایم گریه نكنید چون من خود می خواستم و وظیفه ام بود. خدا من را به شما داد وظیفه شما بود كه مرا تربیت كنید و كردید ،پس ناراحت نباشید .پیام من به ملت ایران این است كه با گروهك های منافق بجنگید و نابودشان كنند و راه شهیدان را ادامه دهند. پیام من به دولت این است كه امام و شخصیت های مملكتی را از هر نقطه حفظ كنند تا ریشه آمریكا كنده شود . تمام ملت باید گوش به فرمان امام باشد زیرا كه نائب امام زمان است .امیدوارم كه تا به حال گناهی كرده ام خدا مرا ببخشد و مرا جزء یاران امام زمان گرداند....

عاشقم عاشق روی مهدی

شیفته ام شیفته روی مهدی

ای صبا از سر كوی مهدی

برمشامم برسان بوی مهدی 




 درباره شهید
حسین در سال 1339 در «معلم کلایه» به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی‌اش را در همان‌جا به پایان رساند و تا سوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند.انقلاب که آغاز شد حسین ضمن حضور در راهپیمایی‌ها، توزیع نوار، اعلامیه حضرت امام(ره) و نوشتن شعارها بر دیوارها می‌پرداخت.او در ایام ماه‌های محرم و صفر نیز با همکاری دوستانش مراسم مذهبی و سینه‌زنی راه می‌انداخت.

وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی دست از مبارزه برنداشت و به فعالیت های خود ادامه داد و با تشکیل کمیته و پایگاه در منطقه الموت، مسئولیت آموزش نیروها و اعضای سپاه را برعهده گرفت.حسین در اوایل سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قزوین درآمد و بعد از سپری کردن مدتی آموزش نظامی سبک و سنگین، به همراه گروهی از رزمندگان سپاه و بسیج به «تکاب» اعزام و مشغول نبرد با عناصر ضدانقلاب شد. سپس در سال 1359 با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران،به جبهه «سرپل ذهاب» رفت و به مدت سه الی چهار ماه در جبهه مشغول نبرد با دشمن بعثی شد. او بعد از پایان ماموریت و گرفتن مرخصی شش روزه دوباره به جبهه «میمک» اعزام شد و به عنوان فرمانده گردان، در این منطقه نقش آفرینی کرد.

حسین بعد از این ماموریت، به سپاه پاسداران قزوین بازگشت تا اینکه در اوایل سال 1360 به عنوان فرمانده عملیات سپاه مهاباد که یکی از شلوغ‌ترین شهرهای ایران در آن زمان بود منصوب شد.او بعد از انجام عملیات‌های گوناگون که داخل شهر و روستاهای اطراف مهاباد داشتند بسیاری از افراد کومله و دمکرات را به اسارت یا به هلاکت رساند.همین موضوع باغث شده بود تا ضدانقلاب برای سرش جایزه تعیین کنند.

عروج با ملائک

مادر در حالی که بغض خود را فرو می‌خورد قرآن را می‌آورد. حسین آن را با نهایت ادب می‌بوسد و بر پیشانی نهاده و آهسته از زیرش رد می‌شود.مادر شهید حدادی در گفت‌وگو با ایسنا می‌گوید: « اواخر اخلاقش عوض شده و به لطافتی دست نیافتنی رسیده بود».طبق معمول رفت سراغ درخت گردویی که خودش کاشته بود، آبش داد و با آن درد و دل کرد، انگار می‌دانست که دیگر بر نمی گردد.

روزی که برای شناسایی پیکر مطهر فرزندم، حسین رفتم، سخت ترین لحظه عمرم بود تا قزوین دعا می‌کردم شاید اشتباه شده باشد به خاطراینکه حسین تازه به عملیات رفته بود و من برایش کلی آرزو داشتم.انگار اردیبهشت 1361، که عملیات «الی بیت‌المقدس» با رمز «یاعلی‌ بن‌ ابی طالب (ع)» آغاز شد همین دیروز بود که گرد و غبار خمپاره های 80 و 120 همه جای خرمشهر را گرفته و همه جا زیر آتش گلوله دشمن بود.

«برادر حدادی! نیروهاتو جمع کن و به مسئولان هر دسته اطلاع بده تا نیم ساعت دیگه خودشونو پشت گمرگ خرمشهر برسونن...»

هر لحظه که رزمندگان جلوتر می‌رفتند صدای گلوله و خمپاره بیشتر گوش‌هایشان را آزار می‌داد، دیگر صدای شنی تانک عراقی به وضوح شنیده می‌شد.حسین با حرکت دست نیروهایش را به محل‌های مورد نظر هدایت می‌کند، نیروهای گردان «فتح» از جنوب و نیروهای گردان «نصر» از شمال منطقه، این بار کلیه خطوط را در دست می گیرند. حسین در حالی که دست خونیش را با چفیه می‌بست نیروها را به جلوی جاده رساند. در منطقه نزدیک به یک کیلومتر، گردان زیر آتش دشمن قرار داشت.یک لحظه صدای خمپاره 80 شنیده شد. دود و خاک جلوی چشم‌ها را گرفت.

- کسی حسین را دیده است؟

- من دیدم؛ شهید شد!

حادثه‌ای رخ داده بود که کسی باورش نمی‌شد، واقعا کسی حسین را به درستی نشناخته بود و هنوز جبهه‌ به وجود او نیاز داشت. حسین چه زود به قربت وصل دست یافت و دوستان را در غربت فراق گذاشت، آن هم در اولین عملیاتش در جبهه جنوب!!

برادر! این را کنار حسین پیدا کردم انگار وصیت‌نامشه !

شهید حسین حدادی با سمت فرمانده گردان «امام محمدباقر» در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به کتف، صورت و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

 


نگارنده : fatehan1 در 1393/3/10 11:58:7
جمعه 22 خرداد 1394  4:09 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید شهرام کاوه

وصیتنامه شهید شهرام کاوه
خدايا من هرچه به خود و عمر خود نگاه مي‌كنم چيزى را كه براى تو باشد به انجام نرسانده ام و آنچه را كه سايه رضا و خشنودى تو باشد نكرده ام و همه گناه و معصيت است خدايا گرچه رويى ندارم اما بجز تو هم كسى را ندارم و نمى شناسم كه قادر به بخشندگى گناهانم باشد

   
 بسم الله الرحمن الرحيم 
الحمدالله رب العالمين 
سپاس خداى بزرگ و آفريدگار جهان و جهانيان كه نعمت موجود و هستى را به بندگانش عطا فرمود و سپاس بى كران را كه راه دايت و رستگارى را با فرستادن پيامبران بر بنده ضعيفش گشود تا با شكر نعمت او به مقصد برسند و سپاس خداى متعال و رحمان و رحيم و مهربانى را كه لطف حركت در ارهش را بر اين بنده بى چيز نمود تا فرمانش را بجان و دل بخرد و در آرزوى پذيرش او مشتاق باشد. درود فراوان بر رهبر كبير انقلاب اسلامى كه حجت و نعمت خدا در نيابت امام زمان (عج ) بر ماست و درود بر همه امامان وشهداى انقلاب اسلامى از اول تا آخر كه همه مديون ايثار و شهادت آنان هستيم. پروردگارا اين بنده حقير با همه روسياهى و با همه دريدگى پرده عصمت و با همه بيمارى قلب و گناه و حجاب و تسلط نفس و ضعف عقل در حالى كه خجالت زده از بزرگى و بخشندگى توست اميد واثق به عفو تو دارد و در همه حال شهادت به يكتايى تو دارد كه تنها يار و پناهگاهش تو بوده اى و هستى و خواهى بود و شهادت‌مى دهد كه محمد (ص ) بنده فرستاده توست و شهادت مى دهد كه امام على (ع ) و فرزندان او تا حجه بن الحسن العسكرى (عج ) ولى و حجت تو هستند. 
خدايا من هرچه به خود و عمر خود نگاه مي‌كنم چيزى را كه براى تو باشد به انجام نرسانده ام و آنچه را كه سايه رضا و خشنودى تو باشد نكرده ام و همه گناه و معصيت است خدايا گرچه رويى ندارم اما بجز تو هم كسى را ندارم و نمى شناسم كه قادر به بخشندگى گناهانم باشد چرا كه حيات همه با تو است. خدايا اين بنده را بپذير و گناهش را ببخش. اما آنچه بعنوان وصيت دارم اول از همه افرادى كه به نحوى مرا مى شناسند مى خواهم كه مرا حلال كنند و بر من ببخشند و بالاخره التماس دعا دارم ثانيا اينكه اين انقلاب بر پايه مكتب و امامت و شهادت به يارى و پشتيبانى خداى متعال ؟؟؟ مختلف پيروز همين سه پايه استوار بوده است. لذا است كه تمام يامت همه برادران و خواهران با تمام امكانات و از روى عشق رعايت اين سه اصل را در همه اصول نمايند و هميشه توحيد كلمه و كلمه توحيد را مدنظر داشته و جان امور كنند. باشد كه بر اين شكر خدا هم نعمات و پيروزيها را به ما عطا كند. همه كارها را براى خدا و فقط براى او انجام دهند كه حيات همه چيزها در اين رابطه معنى مي‌دهد و غير از اين نابود و فناست. خدايا تو توفيق كار در راهت و برايت و بخاطرت را به ما عطا كن. به برادران اتحاديه و انجمن ها بخصوص برادران انجمن اسلامى مخابرات الحمدلله شما بهتر از من مى دانيد لاكن به حد تاكيد مى گويم كه مطيع امام باشيد و قبل از همه اصول اخلاق اسلامى را فرا گرفته و متصف بدان شويد حدود شرع و عقل را در همه امور رعايت نمائيد و دراين مهم در تماس با روحانيت مبارز و در خط امام باشيد در همه كارها نظم و تقوى را به فرمايش على (ع ) رعايت نمائيد تا پيروز باشيد و سرانجام مرا ببخشيد خدا يار و ياورتان باشد. و به برادران همكارانيكه در اين برهه از زمان موقعيت ها و شرايط را در نظر داشته باشيد و كار را براى خدا انجام بدهيد و فقط براى او رعايت شرع و اخلاق اسلامى را در همه امور بكنيد البته شما بزرگتر و آقاى ما هستيد لاكن از اين برادر ؟؟/ امت خدا يارتان باشد و به اميد بخشش و حلال بودى شما. و اما به خانواده پدر و مادر و عمو و زن عمو و ديگران و همه بالاخره با اينكه از رفتن من ناراحت بوديد و من هم مى دانستم لذا تكليف شرعى بود و مرا ببخشيد و هرچند من ناتوان از خدمت براى شما بودم و كارى نكرده ام لاكن مرا عفو كنيد بياد خدا باشيد و همه چيز را از او بخواهيد و براى او بخواهيد كه او قادر و حاكم به امور هست. من اين راه را به حسب تكليف شرعى به امر خداى متعال و به اطاعت امام عزيز و بزرگمان درانجام يك وظيفه در حركت انقلاب اسلامى عزم كرده ام باشد كه خدا بپذيرد و صلاح در دست اوست. هرچه خدا بخواهد ما رضاى بدان هستيم ما شيعيان پروان راه على (ع ) و فرزندان او هستيم و در خط سرخ حسين (ع ) گام برميداريم كه نجات و رستگارى ما دراين است. و اما مطالب خصوصى كه آنچه را كه به ؟؟؟ داده ام قصدم بلاعوض بوده است و براى خودش همين طور هم كه از ديگران طلب دارم اگر داشتند بياورند و بدهند كه خودشان مى آورند چيزى ديگرى ندارم. بجز كتابها كه مقدارى از آنها مال شهيد جهاد است و د راختيار ؟؟؟ باشد و استفاده كند رعايت يكديگر را بكنيد و بياد خدا باشيد كه همه ما از او هستيم و بسوى او باز مى گريدم. من از همه اول از خداى متعال و ديگر از همه برادران و خواهران طلب بخشش مى كنم و باز تاكيدمي‌كنم كه هميشه بياد خدا باشيد و براى او كار كنيد و اين سه پايه را رعايت كنيد مكتب امامت و شهادت و در همه حال پيامدار آن ابشيد خدا به همه توفيق دهد. پروردگارا امام را در پناه خودت حفظ و پيروز بگردان پروردگارا امام ما را تا انقلاب مهدى (عج ) در پناهت حفظ و موئيد بفرما پروردگارا دشمنان اسلام را از آمريكات گرفته تا اسرائيل و صدام تا شرق و متجاوز همه را نابود و خواربگردان پروردگارا ما را ببخش و پاك در قيامت محشور بگردان پروردگارا همه مريضهاى اسلام بخصوص رزمندگان معلول و مجروح را شفاى عاجل و صبر عنايت كن. پروردگارا صبر جميل به همه امت مسلمان ما عطا كن. خداحافظ همگى شما 

درباره شهید   
نام:  شهرام
نام خانوادگی:کاوه
 نام پدر:علي محمد
تاریخ تولد:1350/10/12
تاهل:مجرد
محل شهادت:سردشت
تاریخ شهادت:1374/08/02
محل تولد:شیراز


نگارنده : fatehan1 در 1393/3/13 11:49:43
جمعه 22 خرداد 1394  4:09 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصيتنامه شهيد جلال بارنامه

وصيتنامه شهيد جلال بارنامه
آرزو دارم تمام فرزندانم راه اسلام همچنانكه عموهاي شهيدشان و ديگر عموها، دائي ها و پسر دائي هايم انتخاب كردند و لباس سبز برتن داشتند شماها هم لباس سبز حريم اسلام و قرآن برتن كنيد، هيچوقت از اسلام  جدا نشويد و من راهي را كه رفته ام راه واقعي اسلام را در آن پيدا كرده ام ، فرزندانم مواظب همديگر باشيد



اينجانب جلال بارنامه فرزند مرحوم علي به اهل خانواده  و فرزندانم وصيت و سفارش مي نمايم همچنان كه يك وصيت نامه ديگري در خصوص مسايل خصوصي خانواده ام مكتوب كرده ام، مجدداً سفارش مي نمايم كه اهل خانواده ام راه خدا و قرآن و اسلام را در پيش بگيرند، راهي كه در آن صداقت وپاكي وخلوص نيّت هست، راهي كه از طريق آن به خداوند منان رسيد، نسبت به فقر و فقراء سخاوتمند و مساعدت نماييد و با افراد ناپاك و خائن رفت وآمد ي نداشته باشيد، همواره از حق دفاع كنيد.

آرزو داشتم و دارم همچنان كه خودم زندگي كرده ام تمام فرزندانم همين طور باشند و راهي را كه من رفته ام و آن را مي پيمايم، شماها آن راه را نيز بپيماييد، توكل بخدا داشته باشيد، شايد اين دنيا براي شماها سخت و دشوار به اتمام برسد و اين همان خواست پروردگار است كه براي افراد صالح خودش اين دنيا را دنياي مشقت و سختي قرار داده و در آخرت اجر وپاداش آن را عطاء مي فرمايد.


آرزو دارم تمام فرزندانم راه اسلام همچنانكه عموهاي شهيدشان و ديگر عموها، دائي ها و پسر دائي هايم انتخاب كردند و لباس سبز برتن داشتند شماها هم لباس سبز حريم اسلام و قرآن برتن كنيد، هيچوقت از اسلام  جدا نشويد و من راهي را كه رفته ام راه واقعي اسلام را در آن پيدا كرده ام ، فرزندانم مواظب همديگر باشيد و اتحاد و همبستگي درميان شماها باشد و از خود غافل نشويد كه دشمن در شماها رخنه كند، در وصيتنامه ديگرم به مسايل شخصي و خانوادگيم پرداخته ام و هيچ موقع از خير و ثواب در حق اينجانب دريغ نورزيد و يك باغ را كه در روستاي بلكر كاشته ام از ثمره آن بعنوان خيّرات تحت هيچ عنواني كوتاهي نكنيد، مرگ حق است و هيچ كس نمي تواند از آن بگريزد و از خداوند متعال خواستارم كه مرگ حقيقي و واقعي به من عطاء بفرمايد كه شهادت در راه او باشد.



مي دانم وصيت كردن جهت مكان خاكسپاري شايد از نظر شريعت اسلام درست و جايز نباشد ولي دوست دارم يا در باغ شخصي خود يا در كنار برادران شهيدم جمال و عبدالله دفن شوم. 

درباره شهید


قبل از پيروزي انقلاب اسلامي هراس رژيم ستم شاهي از دلاورمردان كرد و همچنين حضور خان هاي طماع خون مردم كرد را در شيشه كرده بود و با پيروزي انقلاب مردمي سال 57 اجير شدگان اجنبي بارديگر به جان مردم اين ديار افتادند و به خيال خام خود خواستند تا كردستان را از مام وطن جدا كنند و اين معركه يي شد تا ديگر بار مردمان خوب اين سرزمين طعم تلخ ظلم را بچشند.

در اين ميان با حضور جواناني چون محمد بروجردي، مصطفي چمران، احمد متوسليان و بسياري ديگر كه براي آزادي كردستان به اين سرزمين با صفا رفته بودند مرداني كرد نيز با تشكيل سازمان پيش مرگان كرد مسلمان در برابر ضد انقلاب ايستادند و مردانه جنگيدند.

شهيد كاك جلال بارنامه يكي از اين سربازان گمنام است. كاك جلال اهل روستاي باغان مريوان بود و به سال 1329 پا به جهان گذاشت . پدر بزرگش ماموستا (روحاني ) محمد از همان كودكي ، به كاك جلال قرآن آموخت و چون هميشه در برابر تعدي خان ها مي ايستاد، نوه اش درس آزادگي را هم آموخت . در همان كودكي بخاطر فشار شديد خان باغان ، خانواده ماموستا محمد بارنامه مجبور شد تا به روستاي بلكر مريوان مهاجرت كنند. كاك جلال نوجواني خود را در بلكر گذراند و در كنار پدر كشاورزي كرد.

سال 44 كاك جلال ازدواج كرد و ثمره آن تولد ۴ دختر و ۹ پسر است . در سال 57 با آغاز تظاهرات مردم عليه رژيم ستم شاهي كاك جلال به جمع مبارزان پيوست و در تمامي تظاهرات هاي مريوان حضور داشت . عهده دار توزيع اعلاميه و نوارهاي سخنراني حضرت امام (ره ) در روستاهاي مريوان بود.

در اين دوران كاك جلال به همراه دو برادر شهيدش جمال و عبدالله بارنامه و چهل نفر از بستگانش بخاطر شرارت هاي شبانه روزي ضد انقلاب مجبور شدند تا راهي كرمانشاه شده و به سازمان پيش مرگان كرد مسلمان ملحق شد.

مدتي بعد با توجه به رشادت ها و مبارزات شبانه روزي اش فرماندهي اين سازمان را برعهده گرفت و در كنار حاج احمد متوسليان و يارانش در پاكسازي شهرهاي كامياران ، سنندج ، سروآباد و سرانجام مريوان از لوث وجود ضد انقلاب بارها تا پاي شهادت پيش رفته . با آزادسازي مريوان در كنار حاج احمد متوسليان نقش بسزايي در پاكسازي شهر و جلوگيري از اشغال اين شهر مرزي توسط رژيم عراق و همچنين باز پس گيري نقاط اشغال شده توسط رژيم بعث عراق از جمله : قوچ سلطان ، ارتفاعات مشرف بر شهر مريوان و طرح عمليات هاي چريكي نقش اساسي داشت و در اين مدت سه بار مجروح شد.

با آزادسازي مريوان و بازگشت آرامش به مريوان و سروآباد عهده دار سازماندهي و آموزش نيروهاي مردمي و ايجاد پايگاه هاي مقاومت بسيج در روستاهاي مختلف شد و بزودي محبوب مردم شد.

با پايان جنگ تحميلي عراق عليه ايران كاك جلال كه سال ها جنگيده بود، از سپاه پاسداران بازنشسته شد اما سنگر را خالي نكرد و به عنوان فرمانده گردان 101 عاشوراي شهرستان مريوان و همچنين فرمانده سازمان پيشمرگان كرد مسلمان مريوان در صحنه حاضر بود.

كاك جلال از هر ۹ پسر خود خواسته بود تا براي حفظ و حراست از نظام مقدس جمهوري اسلامي در سنگر سپاه پاسداران حضور داشته باشند و راه پدر را ادامه دهند. كاك جلال كشاورزي مي كرد و دوباره در روستاي بلكر به كشت و كار پرداخته بود.


همچنين در سال هاي پس از دفاع مقدس ، او روايت گر سال هاي دفاع بود و چه بسيار كاروان هاي راهيان نور دانشجويي كه حكايت مظلوميت كردستان و مريوان را از كاك جلال شنيده بودند.
    ضد انقلاب مي ديد كه حالا كاك جلال بارنامه در سنگر فرهنگي و با روايت جنايات آنان به مبارزه پرداخته و انگار كه نمي خواهد حتي لحظه يي آنان را راحت بگذارد، پس سرانجام بارديگر شرايط ترور او را فراهم كردند. كاك جلال زراعت مي كرد و حالا ترورش زياد مشكل نبود.
    با توجه به شواهد موجود در محل سه تن از عناصر ضد انقلاب در عصر شانزدهمين روز خردادماه سال 83 در مسير بازگشت شهيد كاك جلال از مزرعه به منزل پس از استفاده از مشروبات الكلي در ساعت 18 و 40 دقيقه غروب وي را از راه دور به گلوله مي بندند و حتي جرات نمي كنند كه بر سر پيكرش بروند.
درست يك ماه قبل از شهادتش او را ديده بودم. يك روز ميهمانش بوديم ، از صبح مناطق مختلف را نشانمان داد و از يارانش مي گفت ، از دلاوري ها و مظلوميت ها، از حاج احمد متوسليان مي گفت و... نيمه هاي شب بود كه از او پرسيدم : «كاك جلال حالا چه آرزويي داري؟» آهي كشيد، لحظه اي سكوت كرد و نگاهش را به مهتاب دوخت و با آن لهجه شيرين كردي آرام گفت: «دو چيز از خدا مي خواهم ، اول كه قبل از مرگ حاج احمد متوسليان را ببينم، دومي هم اينكه خدا مرگم را شهادت كند!»

و وقتي خبر شهادتش را شنيدم دلم گرفت كه چرا آرزوي اولش اجابت نشد و او همرزم قديم و دوست عزيز و فرمانده مهربان خود، حاج احمد متوسليان را نديد و به شهادت رسيد.

شهید جلال بارنامه


نگارنده : fatehan1 در 1393/3/17 10:21:56
جمعه 22 خرداد 1394  4:10 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصيتنامه شهيد احدالله مرادی

وصيتنامه شهيد احدالله مرادی
با درود و سلام فراوان به پیشگاه مقدس تنها منجی عالم بشریت، امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی رهبر مستضعفان و با درود و سلام بی کران بر ارواح طیبه شهدای اسلام و.....


بسم الله الرحمن الرحیم

به: حضور محترم گرامی پدر عزیزم جناب آقای حاجی حبیب الله مرادی رسیده. ملاحظه فرمائید:

وصیت نامه اینجانب، رزمنده جان برکف اسلام سرباز وظیفه احدالله مرادی:

با درود و سلام فراوان به پیشگاه مقدس تنها منجی عالم بشریت، امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام خمینی رهبر مستضعفان و با درود و سلام بی کران بر ارواح طیبه شهدای اسلام و مسلمین که در راه دفاع از انقلاب اسلامی ایران به عرت ابدی رسیده اند و شربت شیرین شهادت را نوشیده اند. سلام و درود ما بر آنها.

پدرجان و مادر جان، از شما حق حلالیت می طلبم که شما پدرم و مادرم در بزرگ کردن من مخصوصا مادرم در بزرگ کردن بنده حقیر خیلی خیلی زحمت کشیده است. شبها بی خواب مانده است و با زحمات فراوان و رنج و مشقت زیادی روبرو شده است و مرا بزرگ به بار آورده است و به اسلام تحویل داده اید. از شما (....) تشکر می کنم چون شما مرا به این مقام رساندی و من به هدف خودم رسیدم و این هدف را، هدف (با)افتخاری می دانم و هم نصیب من شد خدا را شکر می کنم و امیدوارم که حقتان را به بنده حقیر حلال کنید و مرا ببخشید. من که نتوانستم جبران زحمات شما باشم چونکه بتوانم از آتش سنگین دشمن متجاوز برآییم.(به دلیل حضور در جبهه نتوانستم لطف شما را جبران کنم.) و از یکایک برادرانم، آقای ذبیح الله مرادی، خلیل الله مرادی، ابراهیم مرادی و دیگر برادرانم (...) آقای قربانعلی شهریاری و محمد علی کردلو حق حلالیت می طلبم و امیدوارم که حقشان را به من حلال کنند. از خواهرانم یک به یک حلالیت می طلبم و امیدوارم که ایشان نیز حقشان را حلال کنند و دیگر وصیتم این است که از تمام اهل خانواده از کوچک و بزرگ باریک آب(نام روستا)، پدرجان به عوض من حلالیت بطلبید. وصیت دیگرم این است که پدرجان نگذار مادرم و برادرانم و خواهرانم بروی مزار من گریه و زاری کنند و سر و صدا راه بیاندازند و وصیت می کنم که عکس مرا بروی مزارم بگذارید.

خداحافظ، خداحافظ

امیدوارم که در امان و آسایش خداوند قرار بگیرید.

وصیت نامه اینجانب برادر رزمنده دلیر اسلام احدالله مرادی.


وصیتنامه آغشته به خون شهید

درباره شهید

شهید احدالله مرادی متولد 1348، روستای بارک آب زنجان در 4 خردادماه سال 67 در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید. وی در حالی به جمع دیگر یاران و همرزمانش پرکشید که تنها حدود یک ماه قبل از شهادت، وصیتنامه ای را نوشته بود که در آن اوج سادگی و بار سبک شهید به وضوح قابل مشاهده است. این شهید روستایی، با دلی صاف تنها دغدغه هایش را در این دنیای پرهیاهو با خانواده اش در میان می گذارد. در دنیایی که مردمانش آنچنان درگیر جزئیات شده اند که شاید برای رفتن از این دنیا کوله باری سنگین بر پشت داشته باشند. وصیتنامه و برخی از لوازم شخصی شهید، مدتی بعداز شهادت به دست خانواده اش می رسد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

 

جمعه 22 خرداد 1394  4:10 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید سید مهدی تهامی پور زرندی

وصیتنامه شهید سید مهدی تهامی پور زرندی
ای پدر و ای مادر و ای خواهران وبرادران عزیزم این را از این راه دور به شما بگویم به شرافتم قسم که من ازشما مفت جدا نشدم ومجانی شما راول نکردم بلکه   بابت این عمل پاداش عظیم گرفتم و آن قول بهشت رضوان ازخداوند بزرگ برای خودم وهمه شما بوده اگرصبر کنید وتقوا پیشه کنید که بدرستیکه خداوند خوب وفا کننده به وعده است.


بسم الله الرحمن الرحیم 

انالله و اناالیه راجعون

 بنام خداوند رحمان ورحیم وبه نام خداوند محمد (ص)و علی (عج)و فاطمه (س)و حسنین (ع)و به نام خداوند اولیاءالله و شهیدان ورزمند گان راه حق ازاو ل پیدایش زمین تا قیا مت وبه نام خداوند خمینی این نائب امام زمان (عج)و این امیدمستضعفان و این دشمن مستکبرا ن .

باسلام سلامی به گرمی دل مومن (نه من گنهکار)برشما ،شما عز یزا ن بهتر از جا ن من پدر ،مادر،مهدی،عباس ،معصو مه ،احمد وعلی
 شما که فقط خدامی داند چقدر دو ستتان دارم و بس و همچنین سلام بر شما دوستان و اشنایا ن و اقوام عزیزم.


ای پدر و ای مادر و ای خواهران وبرادران عزیزم این را از این راه دور به شما بگویم به شرافتم قسم که من ازشما مفت جدا نشدم ومجانی شما راول نکردم بلکه   بابت این عمل پاداش عظیم گرفتم و آن قول بهشت رضوان ازخداوند بزرگ برای خودم وهمه شما بوده اگرصبر کنید وتقوا پیشه کنید که بدرستیکه خداوند خوب وفا کننده به وعده است. 
اگربدا نید عزیزان من قصد نوشتن خطبه ونوشته های شسته و رفته ندار م بلکه من بنده گنهکار خدا میخواهم حرف دلم را که حرف دل یک رزمنده اسلا م جهاد و شهادت است برای شما بگویم به امید خدا .دیشب برادر علیرضا معا ون برادر سلیما نی فر مانده لشکر با ما بو د درمحیط گر م وصمیمی واحد تخریب از مسئولیت خطیر ومهم برادرا ن تخریب می گفت که سرنوشت حمله در دست بچه های تخریب است چه انفجار بی مو قع یک مین مسا وی است با لورفتن حمله و درنتیجه شهادت ومجروح واسیر شدن تعداد زیادی از عزیزا ن ما .امیدوارم که خدا وند به همه ما تو فیق انجام دادن جهاد و شهادت واقعی را بدهدامید وارم من دعا می کنم شما هم دعا کنید .
پدر عزیزم خواهشهایی ازشما دا رم که امیدوار م اجابت کنید و ر وسیاه را خو شحال کنید متشکر م خدا وند به شما اجربد هد .اول آنکه من می دانم همه شمارا بسیار اذ یت کردم و آزار رساندم همه شما عزیزا ن بخصوص تو پدر عزیزم وتو مادر مهربانم ونور چشما نم بنابراین از همه شما تقاضای عفو می کنم وعا جزانه حلال بود ی می طلبم و امید وار م که خداوند به همه شما اجروتو فیق صبر بد هد چون من و اقعا "ازاینکه زحما ت شما راجبران کنم عاجزم. 
پدر و مادرعزیزم اجر و پاداش شما و همه پدرا ن ومادران شهدا ازاجر من وسایرشهدا در نزد خدا بیشتر است چو ن شهدا به محض شهادت در نعمت های الهی فر و می روند ولی شما ها دوری ما را تحمل می کنید وصبرمی کنید واجراین کار شما به مراتب ازاجر شهدا بیشتر است.

موضو ع بعد این بود که به نیابت ازطرف من از همه دوستان واقوا م خاله ها وشوهر خاله ها ودایی وزن دایی ،پدربزر گ و مادربزر گ وهمه و همه حلال بود بطلبید که سخت محتاجم .
موضوع بعد این بودکه درصورت امکان حجت الاسلام سید یحیی جعفری امام جمعه ونماینده محتر م امام درکرمان بر جنازه من نماز بخوا ند و درصورت امکان در مو قع تشییع و دفن من سوره تکویر ونا زعات را برای من ازروی نوار یا چیزدیگر پخش کنید وهر موقع که بیکار شدید و حال داشتید در وحله اول سو ره تکویر ودر وحله دو م نازعات رابخوانید و ثواب آن را نثار روح محتاج به د عا و قرآن من بکنید همچنین درموقع دعا درصورتیکه دلتان شکست التماس دعادارم .نمازو رو زه هر چه بیشتر بگیرید وبخوانید بهتر خدااجرتان بدهد مخصو صا " که در این ماه حدود 21روزه قضا دارم .کلیه کتا بهای قابل استفاده من رابه کتا بخا نه مسجدقائم بد هید البته به صورت نا شناس همچنین ازتاریخ 1361/12/10تا حالاحقوق نگرفته ام .....




درباره شهید
نام شهید  :  سیدمهدی تهامی پور زرندی
نام پدر : سیدماشالله
تاریخ تولد:    1344
تاریخ شهادت  1364-09-01:  
محل دفن شهید   :   قطعه 9 ردیف 2 قبر  20  گلزارشهدای کرمان



زندگی نامه

بسمه تعالی
 16مهر1364آغاز شکفتن غنچه ای بود که  میرفت سالیانی لبخند گرم ونگاه مهربانش هستی بخش و جود پدرو مادری ر نج دیده و چشم به راه با شد.
 تولد نخستین نو زاد خا نه کو چک اما صمیمی آنها را به ر وشنا یی امید منور سا خت و با صدای گر یه زیبا یش به شادی را دا شت .اکنون سالیان درازی است که عکس تو را در آیینه دل به عینه می بینم .از آن زما ن که چشم دنیا ئیمان محر و م ازدیدارتو شد .صدا یت بسیار پر طنین ورساست و نوای قرآنت همچنان جاو دا نه در گو ش جا نمان زمزمه گر است و یاد آور لحظه های زیبا ی با تو بو دن .برادرم غر یبا نه ر فتی و مظلو مانه ماندی آنجا که هزا ران لاله سر خ معصو مانه با مظلو میتی ابدی در سا یه سیاه ظلم مفقو د شد ند .شما برادران مفقو د ،شما همه خوبا ن گمنام گلهای معطری هستید که عا شقا نه دردشت ایثار گم شد ید تا خورشید اسلا م همیشه جا و دانه پیدا بما ند .شماشهابهای آتشینی هستیدسو زا ن از عشق الهی ر وشنایی چهره های گلگو نتان دریو م د ین نورا نیت خورشید را به تمسخرمینشیند .شما راچه بنامم ؟چه بخوا نیم که که مغروق بحر سخا وت و حیرا ن نجابت و انگشت به دهان عزم پولادین و دل مهربا ن و عاشق بنما ئیم .
آنجا که جلوگاه ظهورایثار است مجالی برای حرف باقی نمی ما ندچرا که دالان تار یک الفا ظ بسیار نا توان تر از بیا ن و تجسم رشاد تهاست و قلم ارزانتر ازهمیشه برصفحا ت سفید می لغزد تاشا ید خا طرا ت به یاد مانده ات را نوازشگر دیدگانمان نما ید .
در16مهر 1343کودکی با گر یه هایش دلهایی را به وجد آو رد که 20سال نهال امید را به شو ق پرورید و در ست در همین تار یخ به با غ الهیش سپرد کو دکی گر یست و گریه های مداومش تا 2سالگی ادامه یافت و این تنها صدای مهربا ن لالایی مادر بود که گهگاه اورا آرام کر ده وبه خواب شیرینی فرو می برد.

بهتر ین سرگرمی اش شنید ن قصه وکتابهای دا ستان بو د .کم کم بزرگ می شد بر شیطنتها و شلوغ کارهایش هم افزوده می شد .برای رفتن به مدر سه بسیار عجله دا شت .6سالش تمام نشده بود که باتو جه به اصرارزیاد و اشتیاقش به در س خواندن در مدر سه ملی ثبت نام کرد و دوسال در این مدر سه درس خواند باقی دوران د بستان را نیز در مدرسه ای نزد یک مغازه پدر ادامه تحصیل داد.درطول 5سال دبستان تقر یبا" تنهابودبعدازتعطیل شد ن کلاسش به مغا زه پدررفت وبا اوداد .دود وره راهنمایی تنها سه دوست صمیمی دا شت که بایکی ازانها به کلاس قرآ ن میر فت یاد گیری در کلاس کارا ته آشناشده بو دوسو مین نفر نیز پسرهمسا یه بو دکه باهم به کلاسهای آموزش نظا می می رفتندواونیز دوسال قبل از مهدی مفقود شد .در دوران انقلاب به اقتضای سنش در پخش اعلامیه های حضر ت امام شر کت در کشیکهای شبا نه و راهپیما یی هافعالیت می کرد .درجریا ن حمله به مسجد جامع او نیز ازکتک چماق به دستان سا وا کی بی نصیب نمانده بود.گر وههایی تشکیل داده بو د از جمله گر و ه جوا نان مبارزکه متشکل ازتعدادی از د وستان وافراد فامیل بود که برای محرومین ومستضعفین پول وکمک جمع اوری میکر د .بعدا"در جریا ن جنگ کمکها بیشتر به جبهه اهدامیشد.
کتا بهای خود وتعدادی از دوستان را جمع آوری کرده کتابخا نه ای تشکیل داده بود که به بچه های محل کتاب اما نت می داد باآغاز جنگ اونیز تشنه حضور در جبهه ها شد که متاسفا نه با مخالفت و الدین روبروشد.اما او که عاشق بودوبی قرار برای ثبت نامبه بسیج رفت اما چون فاقد رضا یت نامه بود این کارانجا م نشد .

پدر بزرگوارش می گوید:زمانی که سیدمهدی در سن 15 سالگی می‌خواست به جبهه برود، گفتم تو باید زمانی بروی که بتوانی کاری انجام دهی و باید خودت را نشان بدهی و در طول چهار ماه در زمینه‌های مختلف به او کار می‌دادم و توانش را آزمایش و به او نمره می‌دادم و بعد از این مدت به او اجازه دادم به جبهه برود. 

 


نگارنده : fatehan1 در 1393/2/22 10:19:18
 
 
جمعه 22 خرداد 1394  4:10 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت‌نامه شهید سید محمدرضا دستواره

وصیت‌نامه شهید سید محمدرضا دستواره
حرف چندانی ندارم فقط پیروی از امام امت که پیروی از ائمه و پیامبر و خداست را سرلوحه همه امور قرار دهید و محکم و مستحکم بر پشت سر او لحظه‌ای دست از مبارزه و استقامت برندارید.


بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ و بالله من الشیطان الرجیم

حمد و شکر و ثنا و سپاس برای خداوند قادر متعال و درود و رحمت بی‌پایان برای پیامبر گرامی اسلام و ائمه اطهار سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین و نیز درود و سلام به پیشگاه امام بزرگوار امت این امید همه امیدواران و مستضعفان و همچنین درود به پیشگاه امت خدا‌جو و حق‌طلب و کفر‌ستیز این امام عزیز، خاصه رزمندگان مخلص جبهه‌های نبرد حق بر علیه باطل و نور بر علیه ظلمت.

ننگ و نفرین و خواری ابدی برای دشمنان دون‌صفت و اهریمنی‌منش که ظالمانه با این اسلام و انقلاب و رهبر و امت در قعر شقاوت در ستیز است. حرف چندانی ندارم فقط پیروی از امام امت که پیروی از ائمه و پیامبر و خداست را سرلوحه همه امور قرار دهید و محکم و مستحکم بر پشت سر او لحظه‌ای دست از مبارزه و استقامت برندارید. 
من که در این عمر خود نتوانستم بهره‌ای از این اقیانوس بیکران الهی یعنی جهاد فی‌سبیل‌الله ببرم، ولی همواره سعی داشتم با چاکری مجاهدان مخلص خود را خاک پای آنها سازم. پدر و مادر پر قدرت و طاقتم مرا حلال کنید. همسرم مرا حلال نما و در تربیت اسلامی فرزندم شدیدا کوشا باش و از همه خواهران و برادران تنی و دینی برایم طلب حلالیت نما. پدرزن و مادرزن مهربانم نیز مرا حلال کنید .از مال دنیا و محمد الله چیزی ندارم ولی هر چه همت از آن همسرم و قیومیت زندگیم با او. همسرم خودت میدانی فقط 15000 تومان خرد خرد برایم رد مظلمه بده.

از همه التماس دعا

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

سید محمد رضا دستواره


درباره شهید

به سال 1338 ه.ش در خانواده ای مذهبی و مستضعف در جنوب شهر تهران به دنیا آمد و دوران تحصیل دبستان را در مدرسه ای بنام باغ آذری گذراند. سپس تا مقطع دیپلم، تحصیلات خود را با نمرات عالی به پایان رساند. ایشان در تمام طول دوران تحصیل از هوش و حافظه ای قوی برخوردار بود.

گرایش دینی و علایق مذهبی از همان كودكی در حركات و سكنات شهید دستواره به وضوح نمایان بود و هر روز افزایش می یافت. او به تلاوت قرآن و شركت در مسابقات قرائت قرآن علاقه وافری داشت. زمانی كه خود هنوز به سن تكلیف نرسیده بود اعضای خانواده را به انجام تكالیف الهی و رعایت اخلاق اسلامی توصیه می كرد و همسایگان، او را به عنوان روحانی خانواده اش می شناختند.

فعالیتهای سیاسی – مذهبی

با اوج گیری انقلاب اسلامی، همراه با سیل خروشان امت مسلمان در تظاهرات و فعالیتهای مردمی شركت فعال داشت و در این زمینه چند بار توسط عوامل رژیم منحوس پهلوی دستگیر شد.

سال 1357 زمانی كه در سال آخر دبیرستان درس می خواند نه تنها خود فعالانه در تظاهرات و اعتراضات عمومی علیه طاغوت شركت می كرد، بلكه دوستان همكلاسی و برادران كوچكترش را نیز به این امر ترغیب و تشویق می نمود.

زمانی كه یكی از برادرانش گفته بود شاه توپ و تانك دارد و پیروزی بر او مشكل است اظهار داشته بود كه: «ما خدا را داریم.»

به واسطه حضور فعال و مستمری كه در صحنه های مختلف داشت توسط عوامل رژیم شناسایی و در روز 14 آبان سال 1357 در دانشگاه تهران دستگیر و روانه زندان گردید، اما پس از مدتی از زندان آزاد شد. به هنگام ورود حضرت امام خمینی(ره) فعالانه در مراسم استقبال از حضرت امام(ره) شركت كرد و مسئولیت امنیت قسمتی از میدان آزادی را به عهده گرفت.

پس از پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی جهت پاسداری از دست آوردهای انقلاب به جمع پاسداران كمیته انقلاب اسلامی پیوست و طی چهار ماه خدمت خود در این نهاد انقلابی، زحمات زیادی را در جهت انجام ماموریتهای مختلف و تثبیت حاكمیت انقلاب اسلامی تحمل نمود. سپس به خیل سپاهیان پاسدار پیوست و بلافاصله داوطلبانه طی ماموریتی عازم كردستان شد.

حضور در كردستان و مقابله با ضدانقلاب

او همراه فرماندهان عزیزی چون شهید چراغی و حاج احمد متوسلیان، زحمات زیادی را در مقابله با ضدانقلاب به جان خرید. بعد از آزادسازی شهر مریوان در معیت برادر متوسلیان و سایر برادران رزمنده وارد شهر مریوان شد. از آنجا كه این شهر جنگ زده پس از آزادی با مشكلات متعددی مواجه بود و سازمانها و موسسات دولتی تعطیل شده بودند، به دستور برادر متوسلیان، برادر پاسدار در مراكز و ادارات مختلف از جمله شهرداری،‌رادیو و تلویزیون مشغول خدمت شدند. شهید دستواره نیز ماموریت یافت تا كالاهای ضروری مردم را تهیه كرده و در اختیار آنان قرار دهد. او به نحو احسن این ماموریت را انجام داد و در روزهای عملیات نیز مانند سایر برادران، سلاح به دست در قله های مریوان با ضدانقلاب و با دشمن بعثی جنگید. ایشان مدتی نیز فرماندهی پاسگاه شهدا، در محور مریوان را به عهده داشت.



شهید دستواره و دفاع مقدس

هنگامی كه سردار متوسلیان ماموریت یافت تیپ محمدرسول الله(ص) را تشكیل دهد، او همراه سایر برادران به سمت جبهه های جنوب عزیمت كرد و در آنجا به علت مهارت در جذب نیرو مامور تشكیل واحد پرسنلی تیپ گردید.

ایشان با میل باطنی كه به گردانها رزمی داشت، روحیه اطاعت پذیری اش باعث شد تا بدون هیچگونه ابهامی مسئولیت محوله را قبول كند، اما از فرماندهان تقاضا كرد كه مجاز به شركت در عملیات باشد. بنابراین در روزهای عملیات، سلاح به دست در كنار فرماندهان گردان وارد عمل می شد.

شهید دستواره به همراه سرداران لشكر محمدرسول الله(ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان و ستمدیده لبنان و شركت در نبردهای پرحماسه رمضان و مسلم بن عقیل به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب گردید و تا زمان عملیات خیبر در همین مسئولیت به خدمت صادقانه مشغول بود.

در عملیات خیبر بعد از شهادت فرمانده دلاور لشكر محمدرسول الله(ص) - «شهید حاج همت» و واگذاری فرماندهی به «شهید كریمی» - سید به عنوان قائم مقام لشكر 27 حضرت رسول(ص) منصوب گردید. پس از شهادت برادر كریمی در عملیات بدر، به عنوان سرپرست لشكر در خدمت رزمندگان اسلام علیه كفار جنگید و در نهایت با انتصاب فرماندهی جدید لشكر، ایشان همچنان به عنوان قائم مقام لشكر، در خدمت جنگ و دفاع مقدس انجام می كرد.

مناطق اشغالی كردستان و صحنه های مختلف جبهه های جنوب كشور بویژه عملیات والفجر8 و جاده ام القصر (در فاو) شاهد دلاوریهای عاشقانه و جانفشانیهای این شهید عزیز است.

ویژگیهای اخلاقی

از خصوصیات بارز شهید، خوشرویی، جذابیت، صفای باطن، اخلاص و توكل به خدا بود. به گفته همرزمانش، جایی كه او بود غم و اندوه بیرون می رفت. او در روحیه دادن به رزمندگان نقش به سزایی داشت. از شجاعت بالایی برخوردار بود. تجزیه و تحلیل حساب شده مسائل جنگ و قدرت تصمیم گیری سریع، یكی از ویژگیهایی بود كه در مشكلات، سید را یاری می كرد. با آنكه از نظر جسمی بدنی نحیف و لاغر داشت، خستگی ناپذیری و اعتماد به نفس او زبانزد خاص و عام بود.

او در اكثر نبردها بجز مواقعی كه مجروح شده بود، حضور داشت و در شبهای عملیات تا صبح در خط اول درگیری با دشمن و در كنار رزمندگان از نزدیك به هدایت عملیات می پرداخت.

آن بزرگوار تا هنگام شهادت 11 بار مجروح شد ولی هرگز از پای ننشست و با شجاعت كم نظیر تا نثار جان عزیزش به دفاع از اسلام و آرمانهای متعالی حضرت امام خمینی(ره) و حفظ كیان جمهوری اسلامی ادامه داد.

نحوه شهادت

در عملیات كربلای 1 – كه برادرش حسین در خط پدافندی شهید شد – جهت شركت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت. وقتی به وی گفته می شود كه خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت می ماندی و بعد بر می گشتی، در جواب می گوید به آنها گفته ام كنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید.

بیش از 10 روز از شهادت برادرش نگذشته بود كه در عملیات كربلای 1، «روز آزادسازی شهر مهران» از چنگال دشمن بعثی، روح بزرگش از كالبدش رها شد و مظلومانه به شهادت رسید و در جرگه شهیدان كربلا راه یافت و بر سریر «عند ربهم» جلوس نمود.


نگارنده : fatehan1 در 1393/1/26 10:19:47
 
جمعه 22 خرداد 1394  4:18 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیّت نامه شهید احمدرضا عراقی

وصیّت نامه شهید احمدرضا عراقی
بیایید به اسلام و وظیفه خود بیندیشیم نه اینکه ملاک ما تنها مبارزه و چه و چه باشد و از شعارهای پوچ و بی اعتنا بشدّت احتراز کنید. 
بخشی از وصیّت نامه شهید احمدرضا عراقی

لازم است چند نکته ضروری به نظر محترم همه ملّت برسانم؛

1- بیائیم تا می توانیم در خدمت انقلاب و جنگ باشیم نه اینکه انقلاب و جنگ را در خدمت خود بگیریم.

2- اگر خود در میان نباشد بریدنها و از بین رفتنها از میان می رود.

3- بیائیم همچنانکه تاکنون از روحانیون حمایت و پشتیبانی کردیم اینک این پیوند را نزدیک تر کنیم.

4- بیایید به اسلام و وظیفه خود بیندیشیم نه اینکه ملاک ما تنها مبارزه و چه و چه باشد و از شعارهای پوچ و بی اعتنا بشدّت احتراز کنید.

5- خدا را در نظر بگیرید و از جوّ سازیهای اشخاص نادان پیروی نکنید.

6- سعی کنید تحلیلهای شما و نظراتتان نسبت به همه از روی شرع و اسلام باشد نه جوسازی و مسائل ظاهری. خدایا تو را شاکرم که زندگیم را آنطور که صلاحت بود، مقرّر فرمودی.

خدایا ! چگونه شکرت کنم که تو اینقدر رحیمی.

درباره شهید

شهید احمدرضا شاه‌نظر عراقی در دوّم فروردین 1340 پا به عرصه گیتی نهاد. از وقتی زبان باز کرد ذاکر و عاشق اهل بیت بود. او در محله نازی آباد تهرون رشد کرد. آن روزها منطقه نازی آباد پر بود از جلسات مذهبی و احمد یک پای ثابت این جلسات بود. شخصیت احمد در این جلسات شکل گرفت و داشتن پدری که شغل معلمی را پیشه خود کرده بود در این مسیر کمک کار احمد بود.

احمد از دوران نوجوانی با مکتب امام خمینی آشنا شد و 17 ساله بود که انقلاب امام ثمر داد و او از آن روز به بعد تمام دغدغه اش شد حفظ انقلاب اسلامی...

احمد از جمله کسانی بود که توانست به دیدار امام خمینی (ره) نائل شود. اوایل آغاز توطئۀ ضد انقلاب و اعلام جداسازی کردستان بود که امام فرمود: «بروید و مسئله کردستان را حل کنید!»

وی را مصمم کرد و به همراه دوست صمیمی اش ناصر ترکان عازم کردستان شد. سال 1359 بود که احمد رضا عازم کردستان شد. هوشیاری و دقتی که احمد رضا داشت باعث شد تا با آغاز توطئه ضد انقلاب و اعلام جدا سازی کردستان به عنوان نیروی اطلاعاتی بارها به عمق خاک کردستان نفوذ کند و با وجود مشکلات بسیار، مأموریت‌های خود را با موفقیت به اتمام رساند.

در یکی از عملیات‌ها در کردستان، احمد و ناصر توسط مزدوران خود فروخته ضد انقلاب دستگیر شدند. ناصر ترکان توسط ضد انقلاب به شهادت رسید. اما با عنایت خداوندی احمد جان سالم به در برد تا در جبهه ای دیگر شهادت را نوش جان کند. تازه جنگ بر انقلاب اسلامی تحمیل شده بود که از کردستان آمد و او که درس و مدرسه را رها کرده بود با سعی فراوان توانست درسال 60 دیپلم خود را در رشته برق و الکترونیک از هنرستان شهید بهشتی بگیرد. احمد در زمره رزمندگانی بود که از غرب به جنوب آمدند و تیپ محمد رسول الله(ص) را شکل دادند و با این تیپ در ماموریت‌های مختلف شرکت کرد.

با تاسیس تیپ سیدالشهداء(ع) احمد که از رزمنده های زبده تیپ محمد رسول الله در سال 61 تشکیل شد، به این یگان پیوست و مسئولیت یکی از گشت های تیم های شناسائی اطلاعات عملیات در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی و والفجر یک را بر عهده گرفت. با جمع آوری اطلاعات با ارزشی از جبهه دشمن با هدایت گردان ها، مواضع و موانع دشمن را در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک در هم کوبید. در تابستان سال 1362 برای شناسایی خطوط دشمن به جبهه های شمالغرب اعزام شد و در برگشت از ماموریت شناسایی مواضع دشمن در ارتفاعات "بمو " با توجه به اینکه کارشناسایی آنها 6 روز به طول انجامیده بود با میدان مین نامنظمی که توسط دشمن احداث شده بود مواجه می‌شوند و احمد پای راستش در اثر برخورد با مین از زیر زانو قطع می‌گردد.

«احمد تعریف می‌کرد جایی که روی مین رفتم درست زیر دید دشمن بود.- با وجودی اینکه پای راستم به شدت آسیب دیده بود باز با همین پای مجروح صدها متر دویدم تا خود را به یک شیار امن رساندم. دشمن تمام منطقه رو با منور روشن کرده بود و دنبال علت انفجار می‌گشت و از اونجایی که خدا می‌خواست چون منطقه کوهستانی بود و محل تردد گرازها بود دو تا گراز پایشان با مین برخورد کرد و صدای انفجار دوم شنیده شد و دشمن به خیال اینکه انفجار قبل هم برای رفتن گراز روی مین بوده؛ حساسیتش از بین رفت.

هوا خیلی تاریک بود و برادری که همراه من بود متوجه رفتن من روی مین نشده بود و من هم چیزی نگفتم تا اینکه از شدت ضعف افتادم و اون تازه فهمید قضیه چی بوده و به من گفت تو داخل این شیار بمون تا من برم کمک بیارم. وقتی او رفت من کالک و قطب نما و دوربین شناسایی رو مخفی کردم که نکنه دست دشمن بیفته و نارنجکی که همراه داشتم ضامنش رو کشیدم و منتظر بودم که اگر گشتی های دشمن اومدند با اونها مقابله کنم» ... وقتی نیروی کمکی اومد که احمد از شدت خونریزی بیهوش افتاده بود.

 
« جانباز شهید احمد رضا عراقی » فرمانده اطلاعات عملیات لشگرده سیدالشهداء(ع)

احمد بعد از بهبودی نسبی با پای مصنوعی برای عملیات خیبر خودش رو به منطقه رساند تا در کنار شهید رحمت الله کُرد گره‌گشای عملیات خیبر باشه و بعد از شهادت شهید کُرد در عملیات خیبر مسوولیت واحد اطلاعات و عملیات تیپ سیدالشهداء(ع) به حاج احمد سپرده شد.

واحدی که خود احمد آن را این‌گونه توصیف می کند: «اطلاعات و عملیات از چند بعد در جنگ نقش اساسی دارد و اگر بخواهیم جایگاه واحدهای اطّلاعات عملیات، را در صحنه های جنگ در یک عبارت کوتاه توصیف کنیم، کاملترین عبارت این است که: « اطلاعات عملیات به منزله چشم سپاه اسلام است.»

حاج احمد به تواضع و فروتنی در بین دوستان و سایر همرزمانش مشهور بود و از خصوصیات برجسته او این بود که هنگام سختی ها، روحیه شاد خود را از دست نمی داد و ظرفیت بالایی برای پذیرش مشکلات و سختی ها داشت، همیشه خنده رو و بشاش بود. خودش بارها شده بود با پای مصنوعی همپای بقیه بچه های اطلاعات در گشت های شناسایی همراه می‌شد و بعضا نیاز بود که روزها در منطقه دشمن توقف داشته باشند و در گرمای جنوب کمین دشمن رو دور بزنند و به عمق مواضع دشمن نفوذ کنند تا به اطلاعات دقیق و کامل دست پیدا کنند اما احمد هیچ شکایتی از وضعیت جسمی اش نداشت. بلکه جلو تر از همه به مواضع دشمن نفوذ می‌کرد. کار شناسایی عمق موانع دشمن و خطرات اونها برای بچه های گشتی و شناسایی با همراهی و سرپرستی حاج احمد شیرین بود.


 
ازراست به چپ: نفراول سردار فضلی، دوم شهید زینال الحسینی و سوم شهید عراقی

احمد با اینکه پاش قطع بود ولی باز هم اهل تحرک و ورزش بود با همین پای قطع فوتبال و والیبال بازی می کرد. گاهی هم ادعای کشتی گرفتن می کرد، و می گفت: « حاضرم پشتتان را به زمین بزنم!».

همین نشست و بر خاست او با نیروهایش، الفتی میان آنها ایجاد کرده بود که نتیجه اش اطاعت محض آنها از فرمانده شان بود. احمد نه خستگی را می شناخت و نه اجازه خستگی به نیروهاش می داد. از همان ابتدا هم با نیروهایش شرط می کرد که: «در واحد اطلاعات خستگی معنا ندارد، همیشه باید آماده کار باشید، حتی اگر چندین شب نخوابیده باشید.»

احمد24 ساله بود که ازدواج کرد و بعد از آن به جهت اینکه از جبهه دور نباشه، همسرش را به اهواز برد و در خانه های سازمانی به همراه سایر فرماندهان زندگی کرد. همیشه نمازش رو اول وقت می‌خوند او اهل تهجد و شب زنده داری بود.

احمد با درایت و تیزهوشی در کنار یار و همرزمش شهید حاج غلام کیانپور هدایت نیروهای غواص برای شناسایی جزیره ام الرصاص در عملیات والفجر8 به عهده داشت. عبور ایمن غواصان تیپ سیدالشهداء(ع) از رودخانه خروشان اروند و گرفتن سرپل درجزیره ام الرصاص مدیون راهنمایی های احمد در امر شناسایی و انتخاب بهترین راهکاربود. در این عملیات احمد از ناحیه شکم و صورت به سختی مجروح شد. احمد سریعا به عقب انتقال داده شد و در یکی از بیمارستان‌ها بستری گشت. احمد به شدت نگران سایر بچه ها بود، با اینکه حالش وخیم بود، لحظه شماری می کرد که هر چه زود تر بتواند بهبودی یابد و دوباره سرپا شود. به خاطر نگرانی که احمد نسبت به بچه ها داشت و خودش هم لحظه ای دلش نمی آمد از جبهه دور بماند، هنوز بهبودی کامل نیافته بود که دوباره عازم جبهه شد. او درعملیات‌های سیدالشهداء(ع) در اردیبهشت 65 و آزاد سازی مهران در کربلای یک و کربلای 2 در ارتفاعات پیرانشهر واحد اطلاعات عملیات را هدایت کرد.

 

از چپ به راست: سردارفضلی- شهید احمدرضاعراقی- شهید غلامرضاکیانپور

 عملیات کربلای 5 ، دیماه سال 1365، نقطه اوج حرکت حاج احمد شد. با توجه وسعت حد عملیات ل10 و مواضع و موانع آهنین دشمن و زمان محدود برای کار شناسایی حاج احمد با همه توان به میدان آمد و یاری مثل شهید غلام کیانپور همواره قوت قلب او بود. سختی نفوذ در دژ آهنین شلمچه همه را کلافه کرده بود در این عملیات، به لحاظ شدت نبرد و هراس زیاد دشمن و به کارگیری غالب توان نظامی و حجم بالای ارتش دشمن، پیکر بیشتر شهداء بر جای ماند. اما احمد می دانست که با شهادت هر نفر بخشی از نیروها از دست می روند، به خاطر همین با استقامت فوق العاده نیروها را سریعا جایگزین می کرد. احمد برای شکستن مقاومت دشمن در نونی های کربلای 5 عزیرترین یارش را به میدان فرستاد. با جلوداری غلام کیانپور مقاومت دشمن در هم شکست و خبر شهادت غلام کمر احمد را هم شکست.

او پنج سال به همراه غلام مدام به شناسایی رفت، هر دو از بزرگترین موانع عبور کردند و مهمترین معضلات گشت و شناسایی را حل کردند. شهادت غلامرضا کیانپور بزرگترین ضربه عاطفی برای او بود. آن دو مثل یک روح در دو بدن بودند... شهادت کیانپور آنقدر تاب و قرار را از احمد گرفت و با شور و شوق در پی درمان خود افتاد. به همه دکتر ها مراجعه می کرد، از فک و صورت گرفته تا ارتوپد داخلی و دندانپزشکی.

دیگر هیچ جای سالمی در بدن احمد وجود نداشت. در بیمارستان خبر« عملیات کربلای 8» را شنید. دست از پا نمی شناخت و با همان بدن مجروح دوباره عازم جبهه شد. شب میلاد امام عصر(ع) بود که به قرارگاه تاکتیکی لشگر10 سیدالشهداء(ع) در شلمچه رسید. با دیدن حاج احمد جان تازه ای به فرماندهان و رزمندگان تزریق شد. غروب بود و آرامش نسبی در فضای قرارگاه ایجاد شده بود. حاج احمد برای وضو گرفتن از سنگر خارج شد، همه بچه ها سرگرم راز و نیاز با پروردگار متعال بودند.

جعفر محمدی معاون عملیات لشکر، کنار یکی از سوله ها ایستاده بود. رو به احمد کرد و گفت:« حاجی التماس دعا !» احمد هم همانطور که در سکوت روحانی خود بسر می برد، با تبسمی جوابش را داد. که یکباره باران کاتیوشا فضای قرارگاه را غبارآلود کرد. در میان این غبار فریادی شنیده شد که به سنگرهایتان بروید. حاج احمد به سوی جعفر دوید، دید که غرق خون است و دوباره با فریاد از بقیه خواست که به سنگرهایشان بروند. خودش جعفر را بغل کرد و شروع به حرکت کرد. دوباره با صدای انفجار پی در پی همه از سنگر ها بیرون ریختند. این بار حاج احمد هم در کنار جعفر افتاده بود. بچه ها خود را بالای سر احمد رساندند. ترکش دست احمد را شکسته بود و روی صورتش افتاده بود. تمام صورتش را ترکش گرفته بود و به سختی صدایش بیرون می‌آمد. اول بچه ها فکر کردند تقاضای کمک می‌کند اما صدای لرزان احمد داشت شهادتین را بر زبان جاری می‌کرد. بچّه های قرارگاه حاج احمد را سوار ماشین کردند. اما حاجی دیگر خود را در آغوش گرم الهی یافته بود.

 
سردار شهید رضا عراقی    

عاقبت آن جستجوگر شهادت در عملیات کربلای 8 در فروردین ماه سال 66، به مراد دلش رسید. او آرام خوابیده بود، مثل همیشه دوست داشتنی. گویی ملائک بالهایشان را بر بدن خونین این مرغ پرگشوده گسترده بودند. بچه های نازی آباد به دنبال پیکر پاک این بسیجی عاشق همچون رودی پرخروش در این محله شهید پرور جاری شدند، سینه زدند و بعد هم میثاق بستند که بر جاده ای که او خیلی خوب آن را شناسایی کرده بود گام بردارند .

گفته ها:

پروردگارا ! کمکمان کن تا ایثارگری حسین(ع) و استقامت زینب کبری(س) در وجودمان متجلّی گردد. به خون مقدس شهیدان تو را قسم می دهم که همه ما را شاکر نعمتهای خود قرار دهی. پروردگارا! این را می دانم که هر چیزی بخواهد وابسته ام کند تو خالق آن هستی و این ارزش ندارد. طاقت یک لحظه دوری از جبهه را ندارم. خدا را شاکرم که حقیقت را یافتم ام و سعادت حضور در جبهه های حق علیه باطل را نصیبم کرده ای.

به هر کس به اندازه ارتباطش می دهند. هرچقدر با خدا گیری. تا می توانیم درخدمت انقلاب و جنگ باشیم ، نه اینکه انقلاب و جنگ را به خدمت خودمان بگیریم. 


منبع:فارس

نگارنده : fatehan1 در 1393/1/27 10:58:35
 
جمعه 22 خرداد 1394  4:18 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید علی اصغر وصالي تهرانی فرد

وصیت نامه شهید علی اصغر وصالي تهرانی فرد
امام را حتماً یاری کنید. انقلاب را تنها نگذارید


بخشی از وصیت نامه شهیدعلی اصغر وصالي تهرانی فرد 

«اینجانب اصغر وصالی سرباز الله برای جنگ با کفار عازم غرب می گردم، خواهشمندم امام را تنها نگذارید و یک سوم از آنچه از مال دنیا دارم برای نماز و روزه من که قضا شده است، خرج کنید. امام را حتماً یاری کنید. انقلاب را تنها نگذارید.»


درباره شهید

سردار شهید وصالی به سال 1329 در منطقه دولاب تهران به دنیا آمد که به دلیل تقارن میلادش با ماه محرم نامش را علی اصغر گذاشتند.وی در سال های جوانی توانست با مشقت فراوان از ایران خارج شده و دوره‌های چریکی را در میان مبارزان فلسطینی طی کند. 

 
سپس به ایران آمد و زندگی مخفی خود را شروع نمود اما سرانجام توسط عوامل رژیم طاغوت بازداشت شد.او در دادگاه به دوازده سال زندان محکوم شد و در اواخر سال 56 پس از طی پنج سال و نیم حبس، از زندان آزاد شد.
 
با پیروزی انقلاب، علی اصغر انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و در سال 59 وارد تشکیلات نوپای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه گردید مدتی فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را نیز بر عهده گرفت.روحیه علی اصغر به هیچ وجه با امور اداری و ستادی سازگار نبود و به همین دلیل مسوولیت خود را در ستاد کل سپاه رها کرده و به جبهه غرب شتافت تا به نبرد رویارو با ضدانقلاب و متجاوزین بعثی بپردازد. او و گردان تحت امرش در سخت ترین جبهه های غرب کشور خوش درخشیدند و جمع قابل توجهی از آنان به شهادت رسیدند. نیروهای تحت امر «علی اصغر وصالی» به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن هایشان به «گروه دستمال سرخ ها» شهرت داشتند .(وجه تسمیه این گروه به شهادت یکی از اعضای جوان آن باز می گردد.او به هنگام شهادت ، لباسی سرخ بر تن داشت که همرزمانش به عنوان یادبود وی ، تکه هایی از لباس او را بر گردن بستند و عهد کردند که تا گرفتن انتقامش ، آن را از خود جدا نکنند)روز تاسوعای سال 1359 تصمیم گرفته شد عملیاتی برای روز عاشورا تدارک دیده شود.حوالی ظهر عاشورا،علی اصغر در تنگه حاجیان از ناحیه سرمورد اصابت گلوله قرار گرفت و بر اثر همین جراحت ، مصادف با چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل به شهادت رسید.پیکر پاک شهید اصغر وصالی تهرانی فرد در قطعه 24 بهشت زهرای تهران در کنار برادرش و در میان یارانش (گروه دستمال سرخ‌ها) به خاک سپرده شد.


 

نگارنده : fatehan1 در 1393/1/30 11:56:6
جمعه 22 خرداد 1394  4:19 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید سید حمزه سجادیان

وصیت نامه شهید سید حمزه سجادیان
سپاس خدای را که بر ما منت گذاشت و چنین نعمت بزرگی را نصیب و ما را از ظلمت به نور هدایت کرد تا بتوانیم چنین تحول عظیمی را نه تنها در کشور خود بلکه در جهان بوجود آوریم و این بزرگترین افتخار است که فرماندهی لشکر یانمان را حضرت مهدی ارواحنا له الفداء به عهده دارد. 

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه سید حمزه سجادیان

 
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی

ای نفس قدسی مطمئن و دل آرام امروز به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود و او راضی از تو است .   باز آی و در صف بندگان خاص من درآی و با خشنودی در بهشت من داخل شو

معبودا     ! پاک پروردگارا چه زیباست جلوه جمالت و چه باشکوه است نمایشگاه جلالت در حیرتم ای خداوند که این منم که افتخار جنگیدن و شهید شدن در راه تو در این زمان نصیبم گشته است آیا این منم که توفیق نظاره بر فروغ تابناک ملکوتی تو را دریافته ام. آری ای رب اعلای من این منم ولی نه آن من که روزگار بس طولانی مرا از دامام مهر و محبت گرفته و از بیابان بی سر و ته و سراب آب نمای زندگی حیوانی رهایم ساخته بود .این همان من مشتاق به دیدار شکوه و جلال و جمال توست که معنای زندگی حقیقی را برای من آشنا ساخت و چه آشنایی شیرین و روح افزا در این لحظات که شعاع خورشید کمال اعلا بر همه سطوح روحم تابیدن گرفته و جز نور و جهان نورانی چیز دیگری نمی بینم و نمی فهمم به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان با درود و سلام بر مهدی موعود بقیه الله اعظم آخرین برج ولایت و آخرین سلسله ختم امامت و آخرین امید امت و برگزار کننده عدل و عدالت منجی عالم بشریت و نایب بر حقش امام خمینی این قلب تپنده امت و خورشید تابنده عصرمان و درود بر رزمندگان جان بر کف و ایثارگر و با سلام به شهدای اسلام از صدر اسلام تا کربلای امام حسین(ع) و از کربلای امام حسین(ع) تا کربلاهای غرب و جنوب ایران و از کربلاهای ایران تا کربلا های هفت تیر حزب جمهوری اسلامی دکتر بهشتی و 72 تن از یارانش و با سلام بر امت شهید پرور و حزب الله و یاران ر وح الله .

سپاس خدای را که بر ما منت گذاشت و چنین نعمت بزرگی را نصیب و ما را از ظلمت به نور هدایت کرد تا بتوانیم چنین تحول عظیمی را نه تنها در کشور خود بلکه در جهان بوجود آوریم و این بزرگترین افتخار است که فرماندهی لشکر یانمان را حضرت مهدی ارواحنا له الفداء به عهده دارد.

الحمدالله که توفیق الی شامل حالم شد و در زمان امامت و ولایت نایب بر حق امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خمینی بت شکن در جنگ سپاه اسلام با سپاه کفر تحت فرماندهی مولا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با آگاهی تمام راه حق و حقیقت را انتخاب و به این نعمت عظمی شهادت که سعادت دو جهان در آن نهفته است رسیدیم. آری شهادت، شهادت همچون میوه ای است که نمی توان آن را کال از درخت چید و شهید آگاه است و برای وصول به این آگاهی باید سرمایه گذاری عظیم کرد باید خدا و قرآن را شناخت و با پوست و گوشت آن را لمس نماید و یا به عبارت دیگر از مرحله ایمان به جهاد گذشته تا به مرز شهادت برسد و شهادت را آن زمان شیرین تر احساس خواهم نمود که پیروزی اسلام بر کفر تمام شده جلوه نماید و کفر و مزدوران کفر و قابیلیان قرن بیستم به لجنزار تاریخ فرستاده شوند.

برادران و خواهران جَوَرد (روستایی در منطقه لواسانات) ما سال ها آرزو می کردیم کاش در کربلا بودیم تا به (هل من ناصر ینصرنی) سرور شهیدان امام حسین(ع) لبیک بگوییم و به یاری او بر می خواستیم حال و زمان نایب امام زمان ارواحنا الفداه بیایید حسین زمان را یاری کنیم و به ندای او لبیک بگوییم و برادر ها در جبهه ها حسینوار و خواهر ها در پشت جبهه ها زینب وار محکم و استوار دین اسلام را یاری کنید و از شما می خواهم در همه حال گوش به فرمان امام باشید و انقلاب را با جان و دل پاسداری کنید و همیشه برای اماممان دعا کنید و دعایتان این باشد خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار و از شما می خواهم که تقوا پیشه کنید و خود را بسازید و مستمندان ر ا یاری و یتیمان را نوازش کنید بیشتر با خدای خود راز و نیاز کنید و نگذارید که در نوجوانی و جوانی قلب رئوف و پاکتان با مال حرام و سخن زشت آلوده شود .



درباره شهید

شهید بزرگوار سید حمزه سجادیان کشاورز بود و در یکی از روستاهای رودهن به نام "جورد" زندگی می کرد . حاصل ازدواجش پنج پسر و دو دختر بود . مدرسه نرفته بود ولی سواد مکتبخانه ای داشت و به همین دلیل قرآن را به خوبی قرائت می کرد و به احکام مسلط بود . همواره فرزندان خود  را از کارهای حرام نهی و به کارهای حلال تشویق می کرد .

از عنفوان کودکی آنها را به جلسات قرآن کریم و مراثی اهل بیت (ع) می برد . در زمان حیات آیت الله بروجردی  مقلد ایشان بود و پس از ایشان به امام رجوع کرد و در  آن بحبوبه درگیری ها و فضای ویژه امنیتی و پلیسی ، رساله ایشان را نگهداری و مطالعه می کرد .  او ارتباط خوبی با علمای قم داشت و همواره پس از سفر به قم و حضور در محضر بزرگان اطلاعات و اخبار روز را برای اهالی روستا می آورد .

همواره می گفت که به مال مردم چشک ندوزید و دست درازی نکنید . به درخت مردم نگاه نکنید که دلتان بخواهد از میوه اش بخورید . همیشه به یاد خدا باشید و هر چه می خواهید از او بخواهید  . طبق معمول هیچ گاه نماز شبشان ترک نمی شد . در زمانی که زمستان بسیار سختی هم بود ، ایشان جهت گرفتن وضو برای نماز شب ، بیرون می رفتند و در آن سرمای طاقت فرسا وضو می گرفتند . 

ایشان مکبر مسجد هم بود و اذان زیبایی می گفت . 
یکی از همرزمانش نقل می کرد :
" وقتی اقا سید حمزه با تعدادی از همرزمان به شهادت رسیدند ، به دلایلی که در اثر شرایط جنگ و موقعیت منطقه شکل گرفته بود  نتوانستیم متوجه شویم که آنها در کدام منطقه به شهادت رسیدند ؛ اما پس از چندی کتوجه نوای دلنشین صدای اذانی شدیم که ما را به سمت خود می خواند . رد صدا را گرفتیم و به محلی رسیدیم که پیکر مطهر شهدای بزرگوار در آنجا قرار داشت . با حیرت تمام متوجه شدیم که این صدای پیر اذان گوی گردان  حاج سید حمزه سجادیان که بود که ما را به آن منطقه رهنمون گردید ، با اینکه مشخص بود مدتی از زمان شهدات ایشان گذشته است ....."

شهید آوینی مستندی را که درباره  شهید سید حمزه سجادیان  و جهار فرزند شهیدش ساخته است به نام"رزق حلال " ..ایشان حقیقتا متوجه حلال و حرام بود.

درست در زمانی که منافقان سینما رکس ابادان را به آتش کشیدند و حدود 200-300 نفر ار به شهادت رساندند .  ایشان پس از اقامه نماز جماعت مغرب رو بهپسرانش می کند و می گوید : " بسم الله الرحمن الرحیم ، ما زمان شاه سرباز ندادیم و نباید هم می دادیم ولی الان زمانی است که باید سرباز بدهیم و شماها بایستی دوره ببینید و خودتان برای رفتن به جبهه و پیروزی و حفظ انقلاب آماده کنید . " بعد از اینکه این جملات را به ما گفت ، با حالتی خاص گفت : " خدایا ! من این ساعت مقدس را شاهد میگیرم که تا آن اندازه که در فهمم بود ، من امر خدا را به فرزندانم امر کردم و آنها را نهی خدواند ، نهی نمودم " .

ایشان بعد از شهادت چهار فرزندشان به شهادت رسیدند و هر دفعه که خبر شهادت هر یک از شهدا را به ایشان می دادند  بسیار آرام و مطمئن به شکرگزاری خدواند می پرداختند .
اولین شهدایب این خانواده ، اقا سید داوود و اقا سید کاظم بودند که در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند ،اما بدن مطهر آقا سید داوود را نیاورده بودند و تنها بدن مطهر سید کاظم را به خانواده تحویل دادند و آنها نیز عکس اقا سید کاظم را بالای در خانه زده بودند . در آن زمان ایشان ، مشهد بودند و همین که از مشهد برگشتند و عکس فرزندشان آقا سید کاظم را دیدند به محض ورود به خانه ، دو رکعت نماز شکرانه به جا آوردند و گفتند که خدایا این فرزند را که به راه تو تقدیم 
نمودم از من بپذیر .

فرزند ایشان نقل می کند:

وقتی خودشان می خواستند به جبهه بروند در اثر کهولت سن بیماری ها و دردهای متعددی داشتند . زانویشان درد می کرد و معده شان ناراحت بود . من مانع می شد و می گفتم که پدر شما چهار فرزندتان را در راه خدا داده اید خواهش میکنم که دیگر شما نروید . ایشان در پاسخ به من گفتند که من می روم تا موجب روحیه گرفتن دیگر رزمندگان شوم ، به هر حال هر کس می بایست به وظیفه خودش عمل کند . ایشان در عملیات کربلای 5 عازم و به شهادت رسیدند که بنده نیز با اینکه به دنبال پدر اعزام گردیدم اما نتوانستم در مراسم تدفین ایشان حاضر شوم .

پس از شهادت پدر در چهلمین روز از عروج آسمانی ایشان ، در راه برگشت به منزل به چند خارجی برخوردم و چند تا از پوسترهای پدر را که در داخل ماشین بود ، به آنها دادم که یکی از آنها با دست اشاره کرد که صاحب این عکس را در خبرگزاری های غربی و در کشورهایی چون آلمان و .. نشان داده و گفته اند که وی از پدران شهیدی است که چندین شهید در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داده است ؛ که من نیز تایید کردم که بله ایشان پدر بنده هستند و باعث افتخار بنده و تمام ایرانیان می باشند .

 

نگارنده : fatehan1 در 1393/1/31 11:0:46
جمعه 22 خرداد 1394  4:19 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصيت نامه سردار شهيد حاج حسين بصير

وصيت نامه سردار شهيد حاج حسين بصير
شما رزمندگان هستيد كه بايد در آينده اين جنگ را به پيروزي برسانيد؛ شهدايمان كه رفته اند، ارزش آنان را خدا مي داند و بس، مقامشان را هم خدا مي داند و بس. و ما اگر لياقت داشتيم كه در كنارشان باشيم، سعادتي بود كه خداوند نصيب مان كرد .اگر با شما هم سنگر بوديم باز هم اين سعادت بزرگي بود كه خداوند نصيب ما كرد و جز اين چيز ديگري نبود؛ من وصيتي براي شما ندارم و صحبت خاصي هم براي شما ندارم ولي خاطراتتان در ذهنم هست؛



بسم الله الرحمن الرحيم

بنام خدا خدايي كه به ما جان داد، حيات بخشيد و ما را به وجود آورد. شكر مي كنم در اين مقطع زماني، فردي هستم كه گر چه شايد گناهكار باشم ولي در جايي هستم كه رزمندگان عزيزمان در اين مكان مقدس حضور دارند. شهدايمان هم در اينجا حضور داشتهاند .ما در كنار رزمندگان عزيز هستيم و من خودم را قطره اي مي دانم از درياي بيكران رزمندگان. خود را رزمنده به حساب نمي آورم؛ چرا؟ براي اينكه جرأت ندارم كه بگويم يك رزمنده هستم...

 

خطاب به همسرم:


شمايي كه در مدت زندگي با سختي و راحتي ساختيد، با مشكلات، خنده و گريه هايمان همراه بوديد و من افتخار مي كنم همسري مثل شما دارم.
اميدوارم به لطف خداوند كه فرداي قيامت پيش حضرت زهرا (س) شما را روسفيد ببينم ... اميدوارم كه دعاي خير اين حقير بدرقه راه شما و ديگر عزيزاني باشد كه همسرانشان را در راه خدا به جبهه فرستاده و مي فرستند. من زبانم قاصر از بيان فداكاري و گذشت شماست، با اينكه به علت مشكلات ـ نتوانستيد معلومات لازم را كسب نماييد ولي شما گاهي استاد من بوديد، گاهي به من درس مي داديد ...
اگر شما مخالفت مي كرديد شايد من همچه روزي، هم چنين وضعيتي نداشتم و اگر شما مانع حركت من بوديد شايد نمي توانستم اينطور موفق بشوم كه بتوانم وضعيت خود را در اينجا درك كنم، شايد اگر مانع بوديد نه تنها از نظر توفيق حضور در جبهه، بلكه در بيشتر چيزها عقب مي افتادم ... اين گذشت شما و فداكاري شما باعث شد كه ما را در اينجا ثابت قدم نگهدارد و خداوند ياريمان كرد و تحويلمان گرفت ... 
اينكه اينجا ماندن نظم خداست شكي نيست . اينجا ماندن، سعادت مي خواهد و شكي در آن نيست ولي اگر همه سعادت ها را بررسي كنيم بيشترين مانعي كه انسان مي تواند جلويش داشته باشد خانواده اش است اگر توانست موفق شود اولين مانع را پشت سر بگذارد ،دومين مانع نقش خودش است، خواسته هاي درونيش است. اگر توانست اين را پشت سربگذارد ،سومين مانع گرفتاري ها و وضعيت روزگارش است. و اگر آن را پشت سرگذاشت چهارمين مانع خود خط و ماندن در خط و مواجهه با مشكلات جبهه است و همه اين مشكلات را براي رضاي خدا به اميد اينكه بتوانيم قيامت نزد ائمه اطهار (ع) سربلند باشم تحمل كرديم. 
خودت مي داني كه به اسلام بدهكار هستيم . خودت مي داني كه چقدر به اين انقلابمان بدهكار هستم . انقلابي كه از شروعش شهداي زيادي در راه خدا داده است.
كوچه پس كوچه هاي كشورمان از خون عزيزانمان رنگين شده است، از محله خود گرفته تا محله هاي ديگر، شهر و شهرستان هاي ديگر و ساير نقاط كشورمان همه از خون بدن هاي مطهر شهدايمان رنگين شده است. من نمي توانم در مقابل آنها اظهار وجود بكنم، چرا؟ براي اينكه اين شهدا بودند كه خونشان را در راه خدا داده اند، ما مي توانيم موقعيتي را خلق كنيم كه در جبهه بمانيم و از حقوق حقه خود كه همان اسلام هست دفاع كنيم .اگر اين شهدا نبودند، علما نبودند اماممان نبود ما نمي توانستيم وضعيت خود را در اينجا آنچنان كه هست شكل بدهيم كه بتوانيم قد علم كنيم ،در ميان اين همه دشمنان اسلام.
خداوند اين عزت و آبرو را با قيمت زيادي به ما داد با قيمت خيلي زياد. اگر خوب حساب كنيم از قيمت خون علي بن ابيطالب در محراب گرفته تا خون امام حسين (ع) و همه يارانش در كربلا و همه اطهار عليهم السلام و تا جنگ هاي بعد از آن كه مجاهدين حركت مي كردند و جهاد مي نمودند نواب صفوي ها، چمران ها، شهيد بهشتي ها، شهيد صدوقي و دستغيب ها، و حال همه شهيداني كه خونشان خاك هاي غرب و جنوب كشورمان را رنگين نموده است.
پس اين عزت را شهدايمان به ما داده اند پس اين حركت را شهدايمان به ما داده اند پس اين شوكت، جلال و استقامت را شهدايمان به ما درس داده اند، پس خود هيچي نداريم و هيچي نداشتيم، اگر هم داريم مال شهداست؛ اين است ما به اين انقلاب بدهكاريم، اين است كه ما به اين اسلام بدهكاريم .
اينكه من خود را بدهكار مي دانم و نمي توانم خودم را قانع كنم يك رزمنده باشم براي اين است كه مي دانم همه آن عزيزاني كه جلوتر رفتند كساني بودند كه به ما عزت دادند، چون عزت از آنهاست پس من كاره اي نيستم، آنان در راه خدا به شهادت رسيدند تا استقلال و آزادي و جمهوري اسلامي امضا شود. اگر الآن ناموس من و شما حفظ است به خاطر شهادتهايشان است؛ اين است كه من خود را بدهكار مي دانم و نتوانستم هنوز خور را تطبيق بدهم، مگر اينكه به آنها ملحق بشوم تازه آن موقع مي توانم بگويم من شريك آنان هستم ... و تو هم همچنين ... اگر مي خواهي يك فردي باشي كه خدا از تو راضي باشد، اگر مي خواهي فردي باشي كه فرداي قيامت حضرت زهرا (س) ترا نگاه كند بايد همچون گذشتي داشته باشي ، داري، بيشتر داشته باشي وضعيت و نصيحت خودم را به شما عرض مي كنم تا صبر، شكيبايي و پرهيزگاري را كه داشتي منبعد دخترهايت را نيز همينطور بار بياوري، صبر و شكيبائي را به آنان هم بياموزي ... نگذار فرزندي ناراحت شود، نگذار فرزندي دلخور شود، با آنان به مهرباني و خوشرويي رفتار كن اين نيست كه هر كس شهيد شود و يا هر كس بميرد همه مطالب به هدر رفته، ناديده گرفته شود مگر اينكه در راه باطل باشد كه ما بر حقيم، ما كه حق با ماست، ما كه خدا با ماست چرا قاطعانه صحبت نكنيم وقتي بر حقّيم، وقتي خدا با ماست چه باكي از دشمن داريم ـ چه دشمن داخلي چه دشمن خارجي ـ چه دشمن دروني چه دشمن بيروني، به خدا اتكاء كنيد، به خدا دل ببنديد و متكي به هيچكس نباشيد.

 

خطاب به فرزندم فرشته:


و اما فرزندم فرشته، تو دختر بزرگم هستي، اميدوارم كه خوشبخت كه هستي خوشبخت تر شوي. اميدوارم تو و فرزندت محمد جواد كه نديدمش و دوست دارم يك لحظه هم كه شده زيارتش كنم و شوهرت مرتضي كه فرزند آن خيابان، كوچه و آن محله است فردي است كه داراي خصوصيات خوب و ارزنده يك رزمنده است
يك فردي است كه نياز به توضيح و توصيف من نيست، همه او را مي شناسند اين را بايد به تو بگويم كه رضايت او را از جنبه معنوي كه در جبهه است جلب كن؛ نكند مانع حركت او بشوي كه مي دانم نمي شوي او براي رفتن به جبهه خواسته هميشه بر اين است كه در جبهه باشد؛ 
آفرين بر تو دخترم، درود بر تو كه مثل مادرت فداكار و با گذشت هستي و با اينكه تازه ازدواج كردي، شوهرت را به جبهه فرستادي، من خوشحالم ـ اميدوارم كه خداوند از تو راضي باشد كه هست انشاء ا... فرداي قيامت پيش حضرت زهرا (س) رو سفيد باشي و آنجا شفاعت ما را هم بكني .

صحبتي دارم با دخترم زهرا ،دخترم حجاب را سرلوحه زندگي خود قرار بده، اميداورم كارهاي ديني و مذهبي را به خوبي انجام بدهي چون همه اين حركت ها و جاده ها ، در راه خدا ، براي پياده كردن احكام اسلامي است و همه شهيدان خون داده اند تا ظالمي نباشد، ستمكاري نباشد، فاسدي نباشد كه در كره زمين فساد كند بي بندوباري را از خود دور كنيد، دروغ گفتن را از خود دور كنيد حرف هايي كه مي زنيد رضايت خداوند را در نظر بگيريد آن گونه كه همه كارها و برنامه هايتان با احكام الهي تطبيق كند زيرا شما هستيد كه مي توانيد آينده را در وضعيتي قرار دهيد كه واقعيت بيشتري را در خود داشته باشد و شما كه اينجا (اهواز) هستي مي تواني مسايل و مطالبي را كه ديديد ـ فداكاري رزمندگان اسلام ـ در آنجا نشر بدهيد شما رسالتي سنگين را بر دوش داريد، گريه كردن اگر در راه خدا و براي امام حسين (ع) و اهل بيتش باشد خوب است، گريه كردن براي مظلوميت امام حسين (ع)، گريه كردن براي مظلوميت حضرت زهرا (س) شايسته است ... گريه براي كسي نيست مگر اينكه انسان به مراد مطلوب خود نرسد انسان بايد براي خودش گريه كند چون كه وضعيت خودش معلوم نيست كه، چطور مي ميرد؟ بايد از خداوند طلب آمرزش كند و از او بخواهد طوري به شهادت برسد كه خداوند قبولش نمايد يا اقلاً طوري بميرد كه خدا قبولش داشته باشد مردن مومن بايد مردن خدايي باشد انسان وقتي مي ميرد بايد طوري زندگي كرده باشد كه نه از كسي آزار ببيند و نه به كسي آزار برساند، مردم از او راضي باشند. دخترم با خانواده شهدا بيشتر رفت و آمد كن. با فرزندان شهدا ارتباط بيشتري داشته باش، چرا؟ براي اينكه ممكن است آنان در دل احساس كمبودي بنمايند ولي اگر به حقيقت شهيد و ارزش شهادت آشنا شوند مي فهمند كه پيش خداوند رو سفيد و سربلند هستيد آنان چيزي را از دست ندادند بلكه چيزي را به دست آورده اند كه دنيا و آخرت را با هم دارند.

محدثه، دختر خوب و مهربان من باش

، دختري باش كه به حرف هاي مادر، خواهر و برادرت گوش مي كند. سعي كن در زندگيت احكام اسلام را بيشتر در نظر داشته باشي. سعي كن زندگي خود را بر آنچه كه ائمه اطهارمان حضرت زينب (س) و حضرت معصومه (س) فرمودند تطبيق بدهي حجاب و عفت را سرمشق زندگي خود قرار بدهيد كاري نكنيد كه خداي نكرده كسي از شما رنجيده شود، خوش رو و خوش اخلاق باشيد.
زينب دخترم من تو را نديدم ولي دوست دارم ترا ببينم. شما هم مي توانيد يك دختر خوب باشيد. بعد از اينكه بزرگ شدي نگويي كه بابايم را نديدم، من شايد ظاهراً ترا نديده باشم ولي باطناً ترا ديدم، من در خواب ترا ديدم كه دنيا آمده بودي؛ انشاء ا... اميدوارم كه همديگر را ملاقات كنيم و با حجاب و عفت باشي، وقتي كه بزرگ شدي؛ براي خود خانمي باش.

و اما مهدي فرزندم،

پسرم اميدوارم كه فرزندي صالح و پاك در جامعه باشي، اميدوارم كه از پليدي ها و ناپاكي ها دوري كني و آنچه اسلام مي پسندد آنرا پياده كني، الآن ما نياز به شعور بيشتر و منطق بيشتر و كار بهتر و پربارتر داريم؛ فكر شما مي تواند خدمت زيادي به اسلام بكند شما جوانيد مي توانيد هم عقيده و اراده اي كه بنماييد به آن دست پيدا كنيد شما الآن مي توانيد وضعيت زندگي خود را طوري تطبيق كنيد ك وضعيت زندگي صدر اسلام باشد براي الگو گرفتن شما ميثم تمارها را در نظر بگيريد، عمار و ياسرها را در نظر بگيريد، شما بلال حبشي و سلمان فارسي را در نظر بگيريد شما اباذر غفاري را در نظر بگيريد در آن زمان خفقان، آنچنان به حضرت علي (ع) بودند كه حاضر بودند همه وجودشان فداي اسلام شود حتي يك كلمه بر عليه علي (ع) حرف نمي زدند شما هم همينطور باشيد سفت و خيلي محكم، استوار، وفادار به انقلاب و اسلام و وفادار به امام عزيز ،گوش به فرمان امام و گوش به حرف روحانيت و گوش به حرف مسئولين مملكتي داشته باشيد شما مي توانيد آينده را طوري براي خودتان رقم بزنيد و جامعه اي براي خودتان درست كنيد آنگونه كه جنگ را لمس كرده ايد ... از كوچكي وارد عرصه جنگ شده اي، ترا به آبادان آوردمت تا بفهمي جنگ يعني چه؟ و پدرت براي چه دارد مي جنگد؟ و رزمندگان براي چه مي جنگند تو بايد اين مطلب را درك كني كه جنگ با كفر، جنگ با الحاد و جنگ با كافران همه جنگ ها و عمليات كوچكي هستند كه انسان انجام مي دهد ولي آن چه عمليات بزرگ است نقش مهمي است كه انسان دارد .ما اگر توانستيم اين نقش مهم را خوب ايفاء كنيم آن وقت يك نيروي جنگي هستيم؛ آن موقع مي توانيم سربلند كنيم و بگوييم يك رزمنده هستيم؛ من كه پدر تو هستم هنوز نتوانستم خود را با اين وضع تطبيق بدهم . انسان موقعي مي تواند خود را يك رزمنده به حساب آورد كه بتواند واقعاً با درون خودش بجنگد يك آرپي جي زن اول بايد آر پي جي را به نفس خود بزند . يك آرپي جي زن اولين شليك را بايد به خودش ، نفسش، بكند تا بتواند شليك هاي بعدي را به دشمن نابكار، بعثي متجاوز ،داشته باشد آن موقع است كه آر پي جي زن يك رزمنده است و اينهايي كه بيشترين تلاش را در جبهه مي كنند و انشاء ا... توانستند سرباز واقعي امام زمان (عج) باشند همين كار را كرده اند. اولين شليك را بر نفسشان انجام داده اند؛ اولين گلوله را بر نفسشان زدند آري اينگونه عمل كردند تا به مطلب رسيدند، شهيد باقري را مي گويم، شهيد اسماعيل شيرزاد را مي گويم، شهيد اسماعيل نجات بخش را مي گويم. محسن آقا برابرنژاد را مي گويم. اميني را مي گويم، محمد عباس زاده و محمد تيموري و ديگر شهيدانمان را مي گويم ... ما بايد ادامه دهنده واقعي راه اين عزيزانمان باشيم ما بايد پيرو واقعي مكتبشان باشيم.
وقتي راضي شدي براي خواندن درس طلبگي، من خوشحال شدم و اميدوارم كه درست را ادامه بدهي، طلبگي ات را ادامه بدهي كه بهترين كارهاست، هم رضايت خداوند را بدنبال دارد و هم مورد رضايت ماست؛ همه ائمه اطهار (ع) انشاءا... نظرشان به شماست. توكلت را به خداوند بيشتر كن، حالا كه در اين وضعيت قرار گرفتي طوري عمل كن كه بيشتر فكرت خدا باشد بيشتر ذكرت ذكر خدا باشد، اول كارت را با زندگي ائمه عليهم السلام تطبيق ده ... خوش پوشيدن، خوش رفتن، خوش خوردن مطلبي را درست نمي كند؛ خوش گشتن و خوش رويي با بعضي ها نمي تواند به انسان آگاهي بدهد ولي انسان مي تواند با توكل به خدا و توسل به ائمه اطهار (ع) هم دنيا را داشته باشد و هم آخرتش را تأمين كند. تو مي تواني آينده اي را براي خودت ترسيم كني كه همه كارهايت در جاي خود مهيا شده باشد . اگر وضعيت زندگي پدرت را خواستي مطالعه كني و شايد هم مطالعه كردي كار سختي نيست وضع زندگي پدر بزرگ، مادر بزرگ و فاميل هايت را اگر خواستي مي تواني مطالعه كني، اين وضع بهتر مي تواند انسان را اميدوار كند چون با اين مطالعه بن و ريشه شناخته مي شود و انسان پايه اش محكم تر مي گردد و اگر بنيه اش قوي شود قادر خواهد بود به مسأله هاي ديگري هم دسترسي پيدا كند، به اين ترتيب تو راه هاي خوبي را براي خودت مهيا خواهي نمود؛ بهترين كار اين است كه همان درس طلبگي را پي بگيري و آن را دنبال كني كه انشاءا... هم رضايت خداوند و هم رضايت ائمه اطهار (ع) بدنبال دارد. مبادا وقتي رفتي حرف اين و آن را گوش كني در مكتب مطالبي را ياد بگير كه به سود اسلام است. آني را كه امام فرمود ـ همان را دنبال كن مطالب نامأنوسي را كه بعضي عنوان مي كنند و خلاف است از يك گوش در كن و از گوش ديگر دروازه ، از دايي عزيزت كه يك روحاني خوب، مبارز و واقعاً دوست داشتني است كمك بگير، با كمك او مي تواني از وضعيت خوب و بهتري برخوردار شوي حاج آقا براري، جناب عبدالحق، استاد عزيزم اميدوارم كه شما هم در زندگي تان موفق باشي و اگر بدي از من ديدي با بزرگي خودتان مرا عفو كنيد، همچنين پدر بزرگوار شما حاج آقا براري، حسين آقا و آقا محمود، احمد آقا و ديگر برادران و خواهران، انشاء ا... اميدوارم كه مرا عفو كنند و خصوصاً مادر عزيز شما اميدوارم كه مرا به بزرگي خودشان عفو كنند اگر اشتباهي از من در طول زندگي سرزده، حرفي از من شنيده اند كه رنجيده شان كرد اميدوارم به بزرگي خود مرا ببخشيد اميدوارم فرداي قيامت پيش ائمه اطهار (ع) رو سفيد باشيم و در آنجا پيش شهيدانمان و مومنين رو سفيد باشيم انشاء ا... خدا يار و نگهدار همه شما باشد.

شما رزمندگان هستيد كه بايد در آينده اين جنگ را به پيروزي برسانيد؛ شهدايمان كه رفته اند، ارزش آنان را خدا مي داند و بس، مقامشان را هم خدا مي داند و بس. و ما اگر لياقت داشتيم كه در كنارشان باشيم، سعادتي بود كه خداوند نصيب مان كرد .اگر با شما هم سنگر بوديم باز هم اين سعادت بزرگي بود كه خداوند نصيب ما كرد و جز اين چيز ديگري نبود؛ من وصيتي براي شما ندارم و صحبت خاصي هم براي شما ندارم ولي خاطراتتان در ذهنم هست؛ بياد مي آورم وقتي در حمله بوديم دوش به دوش هم جنگ مي كرديم، همديگر را تنها نمي گذاشتيم، با درد و رنج همديگر آشنا بوديم، دلسوز همديگر بوديم، نسبت به هم گذشت و فداكاري داشتيم؛ همه اينها را به ياد دارم و به آنها عشق مي ورزم،شما جوانيد و نيرو داريد و شما مي توانيد تا سال هاي بعد مبارزه كنيد با اينكه بدنهاي عزيز شما مجروح است تا آن اندازه كه گاهي از حركت باز مي افتيد. با اين همه عشق خدايي شما را به وجد مي آورد و شما را حركت مي دهد، شما را به سوي جبهه روانه مي كند.
خاطرات زيادي از شما دارم، از خاطرات آبادان، گيلان غرب، سرپل ذهاب، كردستان، جبهه هاي جنوب و غرب سرزنده ام، از جفير، از هور الهويزه، هور العظيم، از تبور، از عمليات والفجر 4،عمليات والفجر 6،عمليات ثامن الائمه (ع)،عمليات بدر،عمليات قدس، عمليات والفجر 8، عمليات يا صاحب الزمان (عج) ادركني، كربلاي 4 ، همه اينها برايمان خاطره است و در هر كدام دنيايي مطلب نهفته است،فداكاري هاي شما كه لحظه به لحظه بود در عمليات مختلف مردانگي، شرف و اسلام خواهي را به ذهن متبادر مي سازد وليكن قدرت بيان را از انسان سلب مي كند. وقتي برادر يزدان خواه پدرش را شهيد مي بيند در حين عمليات پيش من مي آيد و مي گويد پدرم به شهادت رسيد آنگونه كه احساس كردم كه خوابيده است، گفتم كجا؟ گفت همين جا ، گفتم چرا به عقب نبرده اي؟ گفت چطور ببرم؟ هستند مي برند. او راهش را رفت، من بايد كار خودم را انجام بدهم او مأموريتش تمام شد ،من بايد مأموريت خود را تمام كنم، من چون توي عمليات بودم در حرف هايش دقيق نشده بودم كه چه مي گويد؟ بعد از مدتي شنيدم كه او هم به شهادت رسيد حتي جنازها يشان را نگرفتند و به عقب نياوردند. مطلب زياد است كسي در حال تيراندازي به دشمن، هدف گلوله قرار مي گيرد، ديگري مي آيد جايش را پر كند. چون سنگر نبود، شهيد را از سنگر خارج مي كند و خودش داخل سنگر مي شود، شروع به تيراندازي مي كند تا بتواند نيروهاي بعثي را به جهنم بفرستد و آن هم به شهادت مي رسد . اين نوع فداكاري و گذشت را در جبهه زياد ديديم، در عمليات والفجر 8 وقتي بچه ها زخمي مي شوند با بدن زخمي نارنجك به دست مي گيرند تا بتوانند اقلاً يك سنگر دشمن را به هوا بفرستند مي روند تا شايد بتوانند سنگرهايي از دشمن را منهدم كنند دوباره گلوله دشمن به آنان اصابت كرده، به شهادت مي رسند.

اين فداكاري هاي شما را نمي توانم از ياد ببرم. اميدوارم هر چه زودتر راه بسته شده كربلا به همت شما و بازوان پرتوانتان باز شود و خانواده شهدا را به كنار قبر شش گوشه امام حسين (ع) ببريد تا عرض ادب نمايند و غم هاي خودشان را فراموش كنند سفارشم اين است كه امام را كه پشتيبان بوده ايد بيشتر پشتيباني كنيد، گوش به حرف رهبرتان باشيد و سنگر را خالي نگذاريد انشاءا... با تشويق برادران ديگر سنگرها را گرم نگه داريد خودتان هم بيش از گذشته سنگرها را گرم نگهداريد و همانطوري كه امام عزيز فرمودند سنگرها را گرم نگه داريد شما هم بيش از اينها حفظش كنيد. سنگر نه اين است كه انسان چهار تا كيسه خاك را روي هم بگذارد و الوار و پليت رويش بگذارد و رويش را خاك بريزد و اين را فقط سنگر بداند، سنگر، همان سنگر دفاع از اسلام است همان دفاع از قرآن است همان سنگري است كه شهيد چمران با همه وجود حفاظتش مي كرد، همان سنگري است كه شهيد بهشتي با تمام وجودش اين سنگر را حفظ مي كرد همان سنگري كه شهيد صدوقي و شهيد دستغيب پير مرد ولي قوي و محكم از اين سنگر حفاظت مي كردند سنگري كه حافظش شهيد مدني بزرگوار بود كه وقتي نماز را اقامه مي فرمود مي لرزيد، گريه مي كرد آنهم براي ترس از خدا و ترس از اينكه نكند نتواند مسئوليتي را كه به او واگذار شده است انجام وظيفه بكند، آن سنگر، سنگر اسلام است سنگر اسلام بايد در وجود انسان باشد در فكر و ذهن انسان باشد.

و اما، مسئولين وبرادران عزيزي كه در اين لشكر با آنان بوديم و افتخار در خدمت آنان بودن را داشتيم، از همه و از تك تك آنان عذر مي خواهم خصوصاً برادر بسيار بزرگوارمان مرتضي قرباني فرماندهي لشكر 25 كربلا و برادران ديگر حاج آقا نوريان و حاج آقا بابايي و برادر كسائيان و برادر طوسي و برادر كميل نور چشم همه ما، و تك تك برادرها كه اگر بخواهم اسم ببرم و همه عزيزاني را كه با آنان بوديم و افتخار حضور در خدمتشان را داشتيم فراوانندو خداوند به ما توفيقي داد تا در ركابشان باشيم، سرداران بسيار بزرگ سپاه اسلام، خصوصاً فرماندهان عزيز گردان ها، تيپ ها و گروهان ها، دسته ها و نيروهاي رزمنده لشكر 25 كربلا، همه واحدها و همه عزيزاني كه در اين جنگ زحمت هاي فراواني را كشيده اند تا جنگ را به اينجا رسانيده اند؛ اميدوارم كه با برنامه ريزي هاي بهتر، با فكري بازتر، با قوت و قدرت بيشتر بر عليه كفر بتازيم تا بتوانيم اين آخرين جرثومه فساد را در منطقه خفه كنيم به فرمايش حضرت امام آخرين سيلي را بر بدن كثيف و بي ارزش صدام بزنيم تا ظالمان ديگر و زورگويان انديشه نكنند كه مظلومان را تحت فشار خودشان قرار بدهند.

حاميان صدام بايد بدانند كه ملت ما، مكتب دارد، قرآن دارد، اسلام دارد،خدا دارد و امام زمان (عج) پشتيبان اوست. قدرت ها اگر اسلحه دارند مغرورند. در 
عمليات كربلاي 5 مشاهده شد كه تانك هاي دشمن چطور با پرتاب يك آر پي جي به هوا رفت يك آر پي جي شايد 14000 تومان يا 7000 تومان باشد ولي قيمت يك تانك دشمن 50000 تومان است با يك آر پي جي 50000 تومان به هوا مي رود؛ اين قدرت را چه كسي به اين رزمنده داده است جز اينكه خداوند داده است جز اين است كه به بركت فرماندهي، فرمانده كل سپاه اسلام حضرت امام زمان (عج) است جز اين است كه ائمه اطهار (ع) نظر دارند همه ابرجنايتكاران بايد بدانند كه كلك همه شان كنده مي شود و همه به گور سياه مي روند و شايد هم در تاريخ اسمي از آنان برده نشود همانطوري كه شاه رفت ... سادات رفت ايادي شان هم رفتند و اثري از آنان باقي نماند، اين قدرت اسلام است اين قدرت قرآن است اين حكومت عدل الهي است كه بايد در كره زمين گسترش يابد و انشاءا... شما رزمندگان اسلام كساني باشيد كه وقتي امام زمان (عج) ظهور مي فرمايد و حكومت اسلامي تشكيل مي دهد پشت سر حضرت حركت مي كنيد انشاء ا... به زودي خداوند لباس فرج را بر اندام مباركش بپوشاند و همه ما را سربازان واقعي آن حضرت قرار دهد و ما را نيروي واقعي مكتب سرخ تشيع قرار دهد و خداوند امام عزيزمان را تا ظهور حضرتش و در كنار ايشان نگهدارد.
 

صحبتي است با امام عزيزمان ،

امام اي قلب تپنده همه ملت مظلوم، اي كسي كه همه محرومين چشم به تو دوخته اند ، بنام تو و به نگاه تو و صحبت هاي تو اميد بسته اند امام عزيز اگر اين حقير اكنون چيزي دارم مال من نيست مال شهيد است از وجود مبارك و رهبري تو بوده است از وجود راهنمايي ها و ارشادات تو بوده است. 

امام عزيز

از تو خيلي ممنون هستم خداوند را شكر مي كنم كه خداوند ترا مأمور بر اين نموده است كه ما را نجات بدهي، ما به كجا مي رفتيم، چه بوديم و حال در كجا هستيم؟ عزت پيدا كرديم، شوكت پيدا كرديم، عظمت پيدا كرديم، همه اينها اول از وجود خداست و دوم از رهنمودهاي تو امام عزيز بوده است از تو خيلي ممنون هستيم و انشاء ا... اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالي وجودت را هميشه در پناه خودش محفوظ بدارد و فرداي قيامت شفيع ما بنمايد و ما در آن زمان دامن ترا بگيريم و از تو استمداد بخواهيم و از تو ياري بجوييم و از تو كمك بگيريم و تو آنجا دستمان را بگيري و آنجا ما را كمك كني همانگونه كه اينجا ما را كمك كردي، رهبر ما بودي، آنجا هم پيش جدت كمك كني و از جدت بخواهي كه ما در آنجا شرمنده نباشيم، رو سفيد باشيم. امام عزيز من با چه زباني از تو تشكر كنم كه لياقت تشكر كردن را هم ندارم من نمي توانم خودم را به عنوان يك شاكر آن هم در مقابل وجودت، در مقابل خوبي هايت مقاومتت، استواريت و گذشتت قرار بدهم، آن قدر آقايي و آن قدر مولايي كه حتي به آن افرادي كه منافق بودند و بر عليه اسلام قيام كردند فرمودي اسلحه هايتان را تا جنايت نكرديد بر زمين بگذاريد و به آغوش مردم بازگرديد؛ اين قدر مهرباني و اين قدر عفو مي كني ، امام عزيز تو ما را حيات بخشيدي خداوند به ما منت گذاشت كه ترا به هدايت ما فرستاد ما خدا را شكر مي كنيم و او را شاكريم.

خدايا خدايا تا انقلاب مهدي حتي كنار مهدي خميني را نگهدار.......

 

و اما صحبتي است با خانواده معظم شهدا، سلام عليكم،
اي كساني كه در راه خدا شهيد داده ايد چه يك نفر، چه چند نفر، همه تان الآن خون هايتان با هم يكي شد شما خانواده هاي شهدا خونهايتان با هم عجين شده است خداوند لطفي به شما نمود كه اين لطف را به همه كس نكرد خداوند شما را در وضعيت ارزشمندي قرار داد ارزشمندي همان بود كه عزيزتان را در راه خدا هديه كرديد، حضرت ابراهيم (ع) وقتي حضرت اسماعيل را به قربانگاه مي برد آن موقعي ارزشش پيش خدا زياد مي شود كه خنجر بر گردن اسماعيلش مي گذارد چرا خداوند گوسفندي فرستاد تا حضرت اسماعيل در آنجا قرباني نشود براي اينكه از نسل حضرت ابراهيم بماند و حضرت اسماعيل خود پيغمبر است، امام و رهبر است اين امتحاني از جانب خداوند براي حضرت ابراهيم (ع) بوده است و شما هم در اين راه امتحان شده ايد، قرباني در راه خدا داديد اين قرباني را به عنوان يك قرباني كه امام حسين (ع) در روز عاشورا در راه خدا داد قبول كنيد، وقتي مادر وهب فرزندش را به جبهه مي فرستد خيلي فرزندش را دوست داشت بخاطر اينكه دشمن دل مادر را به درد بياورد و بشكند وقتي وهب جنگيد سر مباركش را از بدن جدا مي كنند و پيش مادرش مي آورند مي گويند بيا اين هم فرزندت، مادر وهب نگاهي به سر فرزندش مي كند و سر را جلويشان پرت مي كند و مي گويد من سري را كه در راه خدا داده ام پس نخواهم گرفت من هديه در راه خدا داده ام.

 

برادران، خواهران، همسران شهيدان، پدر شهيد، مادر شهيد

خداوند امانتي به شما داد كه وظيفه داشتيد حفظ كنيد اكنون وضعيتي را خداوند به شما داد كه بايد تا زماني كه جان در بدن داريد براي رضاي خدا محفوظ داريد نكند شيطان شما را گول بزند، نكند هم مطلبي را كه مي خواهيد مطرح كنيد بگوييد من شهيد داده ام هر مسأله و مشكلي داريد بگوييد من شهيد داده ام اين حرف ها و كلمات رانزنيد چون شما صاحب داريد، صاحب شما امام زمان (عج) است شما تحت تكفل خدا هستيد و امام زمان به شما عنايت دارد خودتان را مواظبت كنيد نكند خداي نكرده اعمالي از ما سر بزند كه خداوند ناراحت شود و اعمالمان نزد او مقبول نباشد بايد سعي كنيم اعمال ما پيش خداوند ارزش داشته باشد درست است كه هديه در راه خدا داده ايم ولي هنوز هم بدهكاريم اگر شوهر، فرزند پدر يا برادرت در راه خدا به شهادت رسيد اگر كشته مي شد آن موقع هم داد و فرياد مي كرديم كه خدايا چرا او را از ما گرفتي؟ يا طلبكار بوديم؟ آنهايي كه مي ميرند وضعيت زندگي شان را بررسي كنيد وضعيت شما ـ خودتان ـ را هم بررسي كنيد ببينيد واقعاً ما پيش خدا و پيش ائمه اطهار (ع) و پيش قرآن و انقلاب ارزش داريم تا كه اينطور نيست؛ عزيزان همه ما بايد بميريم چه بزرگ، چه كوچك، پير يا جوان، فقير يا غني؟ سرمايه دار يا بي پول، بهتر اين است انسان در راه هدفي بميرد كه مقدس باشد. خدا گونه باشد و خدا پسندانه باشد پس ما چيزي را نباختيم و چيزي را از دست نداديم بلكه عزت پيدا كرديم شما به ياد امام حسين (ع) باشيد. امام تمام يارانش را در راه خدا هديه كرد همه يارانش را در راه خدا فدا كرد؛ وقتي زن و بچه اش را در راه خدا به اسارت بردند ما بايد خودمان را با زندگي آن امام عزيز تطبيق بدهيم و برگرديم به زندگي امام حسين (ع) و حضرت زينب (س)كه آنها بيشتر رنج ديده اند يا ما؟ ببينيم آنان بيشتر شكنجه ديدند يا ما؟ ببينيم آنان بيشتر در به دري كشيدند يا ما؟ بيبنيم آنان بيشتر به اسارت رفته اند يا ما؟ ما اگر كسي را اسير داده ايم، خودمان كه اسير نشديم ... اگر كسي از ما به شهادت رسيد ما عزت پيدا كرديم آبرو پيدا كرديم نكند خداي نكرده زبان و عمل ما طوري باشد كه بعضي ها سوء استفاده بكنند، اين مطالب را نمي خواستم به شما عرض كنم چون علاقه و اطمينان به شما دارم اين چند كلمه را فضولي كردم مرا ببخشيد، من خيلي به شما علاقمند. بعضي هاتون را كه بيشتر مي شناسم خيلي به شما علاقمندم و خدا مي داند كه چنين است.
اميدوارم كه خداوند تبارك و تعالي فرداي قيامت پيش ائمه اطهار (ع) انشاء ا... رو سفيد باشيم و آنجا سربلند و سرافراز باشيم فرزندانتان را خوب تربيت كنيد و نگذاريد فرزندانتان ناراحتي بكشند گريه نكنيد و اگر هم خواستيد گريه كنيد درجاي خلوت و براي امام حسين (ع) و حضرت زينب (س) و يارانش و به اسارت رفتن بچه هاي امام حسين (ع) گريه كنيد كه آن گريه ارزش دارد اون گريه به حساب شما نوشته مي شود نه گريه اي كه شوهرم را از دست داده ام يا فرزندم را از دست دادم اين گريه هست دوري درست است ولي آن گريه ـ گريه بر حسين (ع) ـ ارزش بيشتري دارد اميدوارم كه خداوند همه شما را تأئيد كند
.
امام حسين (ع) پس از اينكه خودش را معرفي مي كند لحظه هايي كه اراده فرمود تا خود را فداي اسلام كند از اهل بيتش خداحافظي مي كند، با زن و بچه هايش خداحافظي مي كند؛ با دخترش خداحافظي مي كند يك وقت مي بيند حجت را تمام كند حجت هاي او ـامام حسين (ع) ـ برادرش بچه هايش بودند آوردن زن و فرزندش در ميدان جنگ بود، خودشان همه برادرزاده ها و خواهر زاده ها و همه عزيزاني بود كه اعضاء و ياران امام بودند ـ حبيب بن مظاهر ها، مسلم بن عوسجه ها، زهيرها و همه آنهايي كه مدتي زياد با امام عزيزشان بودند و فدا شدند حالا بايد خودش وارد ميدان شده، وارد كارزار شود در اين زمان به در خيمه خواهرش زينب (س)مي آيد و صدا مي زند زينب جان، خواهرم فرزندم را بياور، علي اصغر را بياور ... فرزند را در آغوش مي گيرد. نظاره اي به او مي كند و قنداقش را به دست مبارك مي گيرد و به سوي ميدان حركت مي كند امام قبلاً خود را معرفي كرده بود. فرمود من پسر پيغمبرم، من پسر زهرايم من پسر علي مرتضي ام. وقتي وارد ميدان شد لشكر كفر به او نگاه مي كنند چيزي را در دستش مي بينند حسين (ع) اصغرش را روي دست مي گيرد و مي گويد: مردم اين فرزند كوچك از خاندان من است مدتي است كه آب نخورده و تشنه است لبش خشكيده، مي خواهم بگويم اگر به نظر شما ما گناهكاريم، اگر به نظر شما كشتن ما حلالتان است، اين فرزند كه گناهي نكرده است مي خواهم سيرابش كنيد آن شيطان ها و بچه شيطان هاي بزدل و ترسوهايي كه منتظر بودند تا جنگ تمام شود و هر كدام فرمانده و زمامدار بشوند، رئيس بشوند و زندگي خودشان را بكنند، بروند دنبال خوشگذراني و لذا ميل داشتند جنگ را هر چه زودتر به نفع خودشان خاتمه دهند تا چند صباحي خون ملت را مكيده، حكومت كنند و حكومت شيطاني خود را پياده كنند هرمله را مامور كردند و او جلو آمد خوش دستي كرده، خودي نشان داد تا در دنيا بگويد بله من مي توانم فرزند امام حسين (ع) رانشانه بگيريم با نشانه به گلوي مباركش تير انداخت و علي اصغر روي دست بابا پر زد و به شهادت رسيد. اين آخرين صحبت امام در ميدان عمل بود كه به مانور گذاشت به نمايش عمومي گذاشت اين اقدام پيامي بود به همه انسان ها و آيندگان كه اي كساني كه دم از اسلام مي زنيد، اي همه آنهايي كه پيرو واقعي خدا هستيد و خود را مسلمان مي دانيد آگاه باشيد كه من آخرين حجت خود را در ميدان عمل فدا كرده ام شما حواستان جمع باشد نيايي فرداي قيامت بگويي تو چه دادي؟ كه من بدهم اين هشدار به من و تو مسلمان است كه من و تو شيعه علي (ع) كه فرداي قيامت نگوييم حسين (ع) چه داده است از امام حسين طلبكار نباشيم بايد طوري عمل كنيم كه بتوانيم بگوئيم حسين جان يك سال، دو سال، سه سال، پنج سال و، جنگيديم . در مقايسه با آن امام ما چه در اين جنگ داده ايم امام حسين (ع) امام است امامت در وجودش مباركش است رسالت از جانب خدا دارد كه بايد به مردم برساند او وجودش و بدن مطهرش را فداي اسلام كرده است او اين درس را داده است كه بايد تمام وجودمان را فداي اسلام بنمائيم زن و بچه هايمان ،پدر و مادرمان، دوستان و رفقايمان را فداي اسلام نماييم و ناراحت نباشيم از اينكه از آنان دوريم ناراحت باشيم ولي از اينكه به شهادت رسيده اند ناراحت نباشيم. خوشا بحال آن كساني كه اسلام را درك نمودند و توانستند در اين موقعيت حساس خدمتي به اسلام بنمايند قدمي براي اسلام بردارند، ما كه بوديم؟ چه كار مي كرديم؟

كجا مي رفتيم، امام عزيزمان به ما جان وروح جديدي بخشيد به ما حركت داد و مكتب رهايي بخش را به ما نشان داد و هدف را براي ما مشخص كرد دشمنان را به ما نشان داد و دوستانمان را به ما نشان داد و هدف را براي ما مشخص كرد دشمنان را به ما نشان داد و دوستانمان را به ما معرفي نمود سختي ها و مشكلات را به ما گفت همه اين درس ها را به ما داد و ما هم حركت امام را قبول كرديم و به جان و دل خريديم و مشت هايمان را در ميدان عمل بلند كرديم ميدان عملي كه از كوچه ها و خيابان ها شروع شده بود به امام گفتيم اگر همه وجودمان را در راه اسلام از دست بدهيم ترا تنها نخواهيم گذاشت ما مردمان كوفه نيستيم كه بخواهيم امام خود را تنها بگذاريم گفتيم ما ترا تنها نخواهيم گذاشت امام. فرمان تو فرمان پيامبر گونه است، امام گونه و نشأت گرفته از انديشه خدايي است با دل و جان خريدار پيام تو هستيم پيام را كه قبول كرديم حركت را شروع كرديم عده اي در حركت ثابت قدم ماندند وعده اي در ميانه راه بازماندن برگشتند و يا در جا زدند مثل غربال كردن، نيم دانه ها و آشغال ها افتادند ... آنهايي كه دروغ مي گفتند كه ما با شما هستيم، ما مردمي هستيم، ما مرد عمل هستيم، همه آنها در وسط راه بريدند كمونيست ها (اكثريت يا اقليت) منافقين همه چهره هايشان را لعاب مسلماني دادند و عاقبت رسوا شدند آنان از راه بازماندن و دست بيعت با ابرجنايتكاران دادند شيطان بزرگ و كوچك ـ همه آنهايي كه منافعشان در خطر بود ، خواستند سر سپرده ها، معدومي ها، ملي گراها چهره خودشان را به صورت مسلمان نشان دادند دستشان رو شد آنها فكر مي كردند اگر وارد ميدان شوند منافع آنان حفظ مي شود به زودي فهميدند كه اسلام به فكر منافع اسلام و آناني كه در خط اسلام هستند مي باشد، كاري كردند كه چهره هاشان مشخص شد وضعيت آنان بر مردم معلوم گرديد و مردم آنان را شناختند يكي پس از ديگري طرد گرديدند، رشته همبستگي، دوستي و محبت خودي ها در جبهه ظاهر شد، جنگي كه آمريكا براي ما به وجود آورد از طريق عراق بر ما تحميل كرد. در جريان جنگ آناني كه حزب ا... بودند، در خط امام بودند حركت كردند و هم آن عزيزان در اين جا گرد هم جمع شدند دست به دست هم دادند و عهد كردند از هم قول مي گرفتند وقتي به بهشت مي روند در جوار ائمه اطهار (ع) سفارش ديگران را بنمايند رفاقت فقط در اينجا نباشد اگر در اينجا همسنگر و دوست هستيم وقتي در جوار ائمه (ع) رفتيم يكديگر را به ياد بياوريم اين نحوه همدلي در جبهه يك حركت دروني براي نيروها ايجاد نمود خودشناسي و خداشناسي معيار گرديد وقتي خود و امام خود را شناختند و خدا را شناختند فهميدند جبهه يعني چه؟ جنگ يعني چه؟ و همه اينها يك حركت دروني بود و وقتي در جبهه بودند به فكر پشت جبهه نبودند كه وضعيت خانواده و زن و بچه هايشان چگونه است؟ 
زيرا با زن و بچه هايشان وداع كرده بودند آناني كه پدر و مادر داشتند و فرزند يكي يك دانه آنان بودند با پدرشان و مادرشان وداع كردند آناني كه مادري پير داشتند به او فهماندند مادر امام ما ـ امام حسين (ع) ـ فداي اسلام شد و همه زندگي اش را فدا كرد تو بايد راضي بشوي و از خدايت بخواهي كه من بتوانم در جبهه و جنگ از دين خدا حمايت كنم و برايم طلب آمرزش نمايي ... او مادر پيرش را راضي مي كرد و به جبهه مي رفت پدري كه فقط يك فرزند داشت او را در راه خدا هديه نمود خانمي كه فقط چند روزي با شوهرش زندگي نمود بعد از چهارده روز زندگي مشترك، وي را به جبهه فرستاد اين ها همه سندهاي زنده و تاريخي عصر ما هستند اين همه سندهاي زنده حركت هاي اسلامي در سرتاسر جبهه هاي جنگ هستند من چون مقداري در اينجا ـ داخل ماشين ـ صحبت كردم و با اينكه گلويم اجازه نمي دهد اينگونه سخن بگويم ولي احساسات و عاطفه باعث مي شود كه بلند صحبت كنم و البته دور و بر من كسي نيست جز خدا و ملائكه هايي كه همه ما بهمراهمان داريم ... بايد اين ملائكه را واسطه قرار بدهيم و از خدا بخواهيم كه از ما راضي باشد و آنان عمل صالح ما را به خدمت امام زمان (عج) ببرند و بتوانيم پيش امام خودمان سربلند باشيم و رضايتش را جلب نماييم. امام زمان (عج) منجي عالم بشريت، پناه بي پناهان، ياور مظلومان، نجات دهنده محرومان جهان، حامي مظلومان، انتقام گيرنده از همه ستمكاران و همه آنهايي است كه به اسلام ظلم كرده اند به ائمه اطهار (ع) ظلم كرده اند... امام زمان قيام مي كند تا انتقام همه آنان را بگيرد. و همين امام كسي را مي خواهد كه پيروش باشد خود را عملاً وارد مرحله كارزار كرده، و با شيطان صفتان بجنگد: جنگ عملي داشته باشد بعضي منتظر آقا هستند كه بيايد و جنگ را شروع كند و به همين دليل وارد جنگ نمي شود امام زمان (عج) به كسي كه اين عقيده را دارد نگاه نمي كند منتظر آقا كسي بايد باشد كه الآن در غربت اسلام و مظلوميتي از آن كه سراسر جهان را فرا گرفته است، مسلمان را شكنجه مي كنند و او زير چكمه ابرقدرت ها له مي شود بپاخيزيد! اي مسلمان، كسي كه دم از شيعه ميزني بلند شو حركت كن، تو مرد مبارزه و عمل باش، تو مرد مبارزه در ميدان جنگ باش مرد مبارزه ميدان كارزار باش، تفنگ و اسلحه ات را به دست بگير و در دست ديگر قرآن را بگير، پيرو مكتب اسلام و دنباله رو امامت باش ... امام عزيزمان در جماران نداي هل من ناصر ينصرني سر مي دهد و مي گويد گوشهايت را باز كن اگر نشنوي صداي مظلومانه اش را و حركت نكني آن وقت ديگر در صف شيعيان و مسلمين نيستي ... تو بايد خود را آماده كني ـ تو بايد خود را مهيا كني براي عملي كه امروز جهان درگيرش است يعني همه كفر به ميدان آمد و تو بايد با همه وجودت اسلامت را دريابي و با همه زندگي، قوت، قدرت كه داري در معرض عمل حاضر شوي، بايد اسلحه ات را پر از فشنگ كني مهماتت را برداري، چه مهمات معنوي و چه مهمات تداركاتي و تسليحاتي، بايد مهمات برگيري، فردا به خانواده شهدا جوابي نداري كه بگويي چرا كه فرداي قيامت خانواده شهدا جلوي ما حاضر مي شوند و با شهدايشان كه سندهايشان است...


عزيزاني ،رزمندگاني، كه بدون هم جايي نمي رفتند اگر مي خواستند مرخصي بروند، استراحت كنند، زيارت بروند حتي در عمليات شركت كنند با هم بودند، با هم مي جنگيدند ولي حال عزيزان برگشتندوبدون دوستان و رفقا، امروز روز شهادت حضرت زهرا (س)است و من در داخل ماشين نشسته ام و از هفت تپه به اهواز در حركت هستم ماموريتي دارم به همراه خود ضبط صوتي آوردم و مي خواهم حرف هايم را ضبط كنم تا براي آيندگان بماند شايد لياقت شهادت را نداشته باشم ولي مي خواهم داشته باشم كه اگر يك وقتي دلم گرفت اين صداها خيلي چيزها را به خاطرم بياورد، رفقا و دوستان را به ياد بياورم كه در عمليات چه مي كردند چه عملي را در خط مقدم از خود بروز مي دادند چه ايثارگري ها و فداكاري هايي داشته اند چطور مي جنگيدند؟

يادم بيايد آموزش ديدن، نيروي ويژه شدن، خط شكن شدن و دقت كردن آنان در آموزش و يادگيري شان. مسايلي است كه بايد ضبط شود فداكاري برادران بايد گفته شود شايد يك روزي ما نبوديم خانواده هاي معظم شهدا خاصه شهدايي كه با هم بيشتر بوديم بيشتر تماس داشتيم صداي گنهكاري مثل من را بشنوند و به فرزندان معصومشان كه اين همه فداكاري نموده اند توجه بيشتري بفرمايند بدانند چقدر موفق بودند و در مورد آنان حرف و مطلب زياد است زيرا هفت سال از جنگ مي گذرد و آنان با رشادت هاي پي در پي و شركت در عمليات متعدد، متحدانه، با يكپارچگي، اخوت و محبت منطقه جنگي و جنگيدن را لمس كردند بياد زندگي و دنيايشان نبودند به ياد همه آنهايي كه در پشت جبهه است پدر،مادر، تحصيل، كارگاه، دانشگاه، مدرسه، اداره، مزرعه نبودند معلم، دانشجو، محصل، كارگر، كشاورز همه بودند كلاس و مدرسه، كارگاه و. مزرعه را رها نمودند فقط گفتند حسين و خواستند حسين (ع) را ياري دهند خواستند راهش را ادامه بدهد خواستند شجاعت ها، ايثارها و حركت شهادت گونه امام حسين و يارانش را به نمايش گذاشته، امتحان پس بدهند هر چند اين حقير لياقت وصف وضعيت رزمندگان را ندارم و شناخت لازم را براي وصف رزمندگان ندارم و نمي توانم يك پاسدار واقعي اسلام را شناسايي كنم و واقعيت را از دورنشان دريافت كنم تا براي خودم درس باشد. و براي زندگي خودم برنامه ريزي كنم . اسرار زيادي در ميان بسيجيان نهفته است كه هر كدام از آنان خط درست را فهميده اند انقلاب را فهميده اند، اسلام را شناختند امامشان را درك كردند ارتباط خود و خدايشان را درك كردند صحبت كردن پيرامون تك تك اين عزيزان مشكل است در خط بودنشان، در عملياتشان، آموزششان، مطيع و گوش به فرمان بودنشان. همه اش هوش بودند و حافظه كه مطلب را بگيرند و در جايش مصرف كنند هدف اين بود كه تجربه چند سال جنگ به عزيزان ديگر انتقال داده شود روحانيون در خط امام و مبارز بي وقفه در جبهه ها هستند عمامه به سر مي گيرند، سلاح بر دوش و قرآن در دست جلوي صف ها حركت مي كنند و مثل ستاره مي درخشند آنان از خدا، ائمه، بهشت و رستگاري سخن مي گويند و در خط مقدم از وعده هاي خداوند به مومنين و مجاهدين سخن مي گويند همه رزمندگان به گوش هستند اينجا همه مطالب را مي گيرند وقتي از جهنم و خشم خدا صحبت مي شود سر را به زانوان مي چسبانند، گريه مي كنند، ناله مي كنند و با خدايشان العفو العفو مي گويند خدا مگر مي شود انسان گناه نكند من گناهكار آمدم در اين جبهه آدم بشوم آمدم در دانشگاه امام حسين (ع) ثبت نام كردم تا در صف مجاهدين قرار گيرم رزمنده مي گويد خدايا مي شود من آن فردي باشم كه توبه اش را قبول كني؟ مي شود كسي باشم كه بتوانم ترا از خود راضي كنم... همه اش در دلش راز و نياز است و استغاثه به درگاه خدا دارد با خدايش ناله و گريه مي كند مثل آدمي كه يك دنيا گناه كرده باشد مثل آدمي كه تمام وجودش گناه است ضجه مي زند به سجده مي افتد و حسابي گريه و ناله مي كند آنقدر كه چشمانش از گريه اي كه مي كند پر از خون مي شود در همين حال اگر فرمانده دستور دهد كه بلند شو رزم شبانه است بايد حركت كنيم در دل شب حركت مي كند لباس رزم مي پوشد و گوش به فرمان فرمانده اش است چند ساعت با كوله بار مهمات، اسلحه و ... حركت مي كند پشتش به درد مي آيد ولي اظهار خستگي نمي كند 

چرا؟ براي اينكه عشقي در دل دارد كه عشق رزمندگي و دفاع از اسلام است دفاعي كه از حضرت آدم (ع) تاكنون به پاي اسلام صرف شد و خون هاي فراواني ريخته شد. در اين راه همه ائمه اظهار (ع) ما شكنجه ديده اند. زندان رفتند و به شهادت رسيدند تا اينكه اسلام باقي بماند همه پيغمبران به عناوين مختلف به دست جلادان شكنجه شدند و همه آنان را به دردها و رنج ها مبتلا مردند ولي آنان فقط خدا را صدا مي زدند... فقط خدا را داشتند هدفشان فقط خدا بود فقط الله بود هدفشان پياده كردن احكام الهي بوده است، خواستند حاكميت خداوند را در كره زمين پياده كنند حاكميت خداوند و قرآن را در زمين گسترش بدهند پرچم توحيد را به اهتزاز در بياورند چون حركت، حركت الهي و خدايي بود معلوم است كه دشمن دارد اين حركت موانع زيادي دارد كه شيطان در جلويش مي گستراند همه بچه شيطان ها دنبال شيطان بزرگ حركت مي كنند تا بتوانند اين حركت الهي را توقف بدهند و اين همان حركتي بوده است كه انبياء الهي و ائمه اطهار شروع كرده بودند و خدا و قرآن به آن فرمان داده بود نوري درخشيدن گرفت خواستند نور هدا را بپوشانند و خاموش كنند ولي مجاهدين راه خدا، آنهايي كه جهادگر في سبيل ا... هستند حركت كردند دنباله روي روحانيت و امامشان بودند نگذاشتند نور خدا خاموش شود.

آنهاخود را آماج گلوله هاي دشمن ، شيطان بزرگ و بچه شيطان ها ، كردند و فدا شدند. سينه هايشان را به امواج گلوله ها سپردند و به شهادت رسيدند. آنچنان غريدند و جنگيدند كه روح قوي و الهي آنان كه بر بدن سواري مي گرفت رو به ضعف رفت. تا نفس داشت ،مي خواست اعلام كند كه فدايي اسلام است در گوشه اي مي نشست تا نفسي تازه كند تا بتواند دوباره جنگ كند همان جنگ و دفاعي كه سفارش خدا و پيغمبر بوده است و امام خميني به پيروي از رسول گرام (ص) توصيه اش فرمود. 

پيامبران در اين راه فرزندانشان را فدا مي كردند.خانواده شان را فدا مي كردند، امام حسين (ع) همه هستي خودش را به ميدان آورده همه خانواده اش، زن، بچه، برادر، برادرزاده ها، خواهرش، دخترش، طفل شيرخوارش را به ميدان آورد اين منتهاي درسي بود كه مي خواست به ما شيعيان بدهد درس بدهد كه اي شيعه نبايد زير بار ظلم بروي، تو نبايد زير بار ستم، تجاوز كاران بروي، تو نبايد گول شيطان و شيطان بچه ها را بخوري، تو انساني، آزاده اي ، بايد در دنيا سربلند باشي، بايد در دنيا سرت را بلند كني و به همه مسلمين بگويي من خود را فداي اسلام كردم بايد همه ما فداي اسلام بشويم امام حسين (ع) با كفار، مشركين و نابكاران ـ آنهايي كه كشتن وي را حلال مي دانستند و مي گفتند كه اگر امام حسين را بكشيم بهشت را براي خود خريده ايم ـ جنگيد همانهايي كه به قول خودشان تسبيح و سبحان ا.. مي گفتند ولي كمر به قتل امام حسين (ع) بسته بودند. امام حسين حجت خود را در كربلا تمام كرد موقعيت كربلا را بپا نمود مردانگي، شرافت، حريت و آزادگي را در آنجا پياده كرد. قدرت اسلام را در معرض ديد همگان قرار داد. همه وجودش را در راه اسلام در معرض نمايش گذاشت امام حسين وقتي وارد ميدان مي شد سخنراني مي كرد ... مردم اگر مرا نمي شناسيد بشناسيد اگر كسي تا به حال مرا نشناخت، بشناسد اگر هم مي شناختيد بهتر بشناسيد من فرزند زهراي مرضيه هستم من فرزند كسي هستم كه پدرش پيغمبر است من فرزند كسي هستم كه پدرش ـ پدر من ـ علي مرتضي است و برادرم امام حسن مجتبي (ع) است .


خداوندما را ياري فرمايد تا مسايلي را مطرح كنيم كه به نفع اسلام و جامعه اسلامي باشد. قطعه شعري است كه يادم آمد براي همه مايي كه بايد در ميدان عمل و نبرد با دشمن كارزار كنيم ودر اين ميدان كه نمايانگر حقايقي ارزنده است، مفيد خواهد بود:

با بيرق خون بيا به ميدان نبرد درهم بشكن سپاه دشمن اي مرد
مردانه به پيش چشم هر چه نامرد بشوي با سرخي خون خويش، گونه زرد

دل مي تپد از ترانه خون شهيد بر خاك ببين گونه گلگون شهيد
در دفتر روزگار از روز نخست با جوهر خون نوشته قانون شهيد


وصیتنامه شهید با صدای خودش ضبط شده است


بنام خدا و بنام هستي بخش دانا و به ياد شهداي گرانقدر اسلام و به ياد شهداي كربلاي امام حسين (ع) و شهداي كربلاهاي ايران. امشب در اين خانه به خاطر ضبط وصيتنامه خود تنها هستم و پيش بيني قبلي هم نداشتم كه چه مطالبي را عنوان نمايم ولي اميدوارم خداوند كمك فرمايد تا بتوانم همه مطالبي را كه لازم است عنوان كنم تا همانطور كه عرض شد آن مطالب به نفع اسلام باشد.

اين حقير حسين بصير متولد 1322 شماره شناسنامه 108

تاريخ جنگ دراسلام تاريخي است كه براي ما و آيندگان درس است و مكتبي است براي همه انسان هاي در خط خدا و مسلمانان جهان ،و يك حركتي است كه نوع نگاه و حركت انسان را در صحنه كارزار معين مي نمايد و هدف ها را در آن حركت ها معلوم مي دارد. چه هدف آن كسي كه هدف نامقدس و پليدوشيطاني ، براي خود درست مي كند، هدف مقدس ندارد .بلكه انديشه هاي شومي در سر دارد كه آن هم زور گفتن و تعدي كردن به مال و نواميس مردم است. حركت اسلامي، حركتي انسان ساز است و براي آينده و بشريت درس و كلاسي آموزنده است كه انسان مي تواند با اين حركت و جنگ ، با اين جهاد ، همه مسائل انساني را تأمين كند. اين است كه خداوند بر ما جهاد في سبيل الله را واجب كرده است. همه ارزش ها را در مقام مجاهدين به انسان داده است كه بهشت جاودان است. مجاهدين في سبيل الله افضل بر مردمي هستند كه دائم به عبادت خداوند مشغولند از همه آنهايي كه به خداوند ايمان دارند افضل هستند. اين است كه بايد نواري را پر كنم كه برخي از مسايل جبهه در آن ضبط شود و برخي از مسايل خودمان هم گفته شود اين حرف ها را با ياد خدا شروع مي كنم و با ياد خدا و ياد امام زمان (عج) به اتمام مي رسانم. حدود 6 سال و خرده اي شايد حدود 7 سال است كه ما در جنگ هستيم و در اين مدت جوانان رزمنده فراواني به جبهه آمدند و رفتند مجاهدين راه خدا براي رضاي خدا دست از خانه و زندگي شان دست كشيدند و در اين ميدان عمل حاضر شدند تا بتوانند وظايف ديني خود را به انجام رساند به امام عزيزشان لبيك بگويند بتوانند پرچم لا اله الا الله را به اهتزاز در آورده حسين وار خود را در معرض خطرات، شدايد و سختي ها و آزمايشات قرار دهند شايد بتوانند در زمره پيروان واقعي امام حسين (ع) قرار بگيرند. 
من عذر مي خواهم از اينكه اين نوار را پر مي كنم ، بخاطر اينكه قدرت بيان و قدرت حرف ندارم كه بتوانم مسايل را مطرح كنم.

اول اينكه اين بسيجيان و پاسداراني را كه در خط مقدم و جبهه و پشت جبهه عاشقانه جهاد مي كنند و احكام اسلامي را اجرا مي نمايند بشناسيم آنان شيفتگان حقيقت هستند مي خواهند هميشه صداقت، پاكي و درستي در وجودشان و محل كارشان موج بزند اگر پليدي و ناپاكي را ببينند آزرده خاطر مي شوند. آن قدر نسبت به اين ارزش ها حساس هستند كه حاضرند تمام وجودشان را در اين راه بدهند ،تا ديگران را صادق،پاك و درستكار ببينند متأسفانه عده اي صداقت آنان را درك نكرده اند تا حمايت لازم را از آنان داشته باشند آناني كه درك كرده اند همان مسئولان مستقيم شان است كه ارزش آنان را مي دانند و نظرشان به آنان است و همه ورد زبانشان اين است كه وجود اين عزيزان ، رزمندگان ،سالم باشد بايد شرايطي حاصل شود كه به زندگي و كارهايشان رسيد هنوز هستند كساني كه آنان را درك نكرده اند و نتوانستند بفهمند بسيجي يعني چه؟ بسيجي ها وقتي به جبهه اعزام مي شوند واحدها را خودشان اعلام مي كنند وقتي از آنان مي خواهي در فلان واحد كار كن مي گويد من در ادوات ورزيده ام آنجا بايد مشغول بشوم يا در گردان آر پي جي زن بايد باشم يا فلان واين عشق توي دلش هست از همانجايي كه دارد مي آيد به عشق همان واحد حركت مي كند وقتي واحد مورد علاقه اش را انتخاب نمود شروع به آموزش و يادگيري مي كند آموزش هاي مختلف را ياد مي گيرد شب تا صبح و صبح تاشب به كار و آموزش امور جنگي مشغولند اگر در كارش نواقصي است سعي دارد آنها را برطرف نمايد اگر در آموزش چيزي را جا گذاشته است سعي مي كند ياد بگيرد تا قادر باشد كار بهتري را عرضه كند چون عمليات كوهستاني، دشت باز و ديگر عمليات به يك صورت نيست هر كدام تاكتيك هاي مربوط به خود را دارد بايد از تجربيات گذشته استفاده شود و آنها را با شرايط جديد تطبيق داد و در اين صورت مي تواند خود را به خوبي براي عمليات آينده آماده سازد مثلاً زماني عمليات ما آبي خاكي شد از اين جهت خيلي از امور لازم براي خودمان روشن نبود ولي الحمدلله روشن شد خيلي از مسائل بود كه ما متوجه آنها نبوديم ولي وقتي در عمليات قرارگرفتيم متوجه شديم كه اين جنگ برايمان منفعت داشت منفعت هاي زياد، ما قرارشد روز اول به تبور برويم و آنجا را تحويل بگيريم كيلومترها با بلم راه رفتيم در داخل هور العظيم متوجه شديم كه در اينجا بايد يك طور ديگر جنگيد تاكتيك هايي را به كار ببنديم كه بتوانيم مقاومت كنيم حداكثر مقاومت را داشته باشيم روزهاي اول وضعيت داخل آب برايمان مأنوس نبود شايد هم فكر مي كرديم كه نتوانيم در اينجا خوب بجنگيم نتوانيم خوب مقاومت كنيم ولي با رفتن و حضور يافتن در آنجا و با آموزش هايي كه برادران ما ديدند باورمان شد كه مي توانيم دو عمليات انجام شد آنقدر اعتماد به نفس و قدرت يافتيم كه مي توانستيم ادعا كنيم در اقيانوس ها هم مي شود جنگيد با همين امكانات كم خود مي توانيم خيلي كارها بكنيم. حتي كشتي هاي دشمن را ساقط كنيم حتي ناوگان هاي دشمن را از كار بياندازيم حتي در مقابل همه قدرت هايي كه بر عليه اسلام بلند شدند قد علم كنيم اين را دشمن هم فهميده بود، دشمن قدرت اسلام را فهميد موقعيت و وضعيت اسلام را و خلوص بچه هاي بسيجي را متوجه شد در وجود بسيجي ها عشقي زبانه مي كشد كه همه چيزشان را فرا مي گيرد ايثارشان، فداكاري هايشان همه و همه به عشق به مكتب وابسته است كه انسان را عاشق مي كند اين مكتب است كه انسان را اميدوار مي كند؛ او را پا بر جا و استوار نگه مي دارد يادآوري جنگ هاي گذشته در صدر اسلام براي نيروهاي مان لازم است ما مي توانيم با يادآوري جنگ هاي بدر، احد، خيبر و ديگر جنگ هاي صدر اسلام كه در بيشتر آنها مولايمان علي مرتضي (ع) شركت كرده بود پيامبر اكرم (ص) در آن جنگ ها حضور داشته اعتقادشان را ريشه دار كنيم و بگوييم بعد از آن نبردها، امام حسين (ع) در كربلا حماسه اي بپا نمود و بر عليه ظلم قيام جانانه كرد؛ او بر عليه ستم پيشگان و ستمگران قيام كرد مظلوميت خود را به عالم نشان داد. به ما درس داد كه چگونه بايد در آينده زندگي كنيم و قدرت مكتب خود را به عالم بشناسانيم امام حسين (ع) در روز عاشورا يك عمليات نكرد چندين هزار عمليات انجام داد.
عمليات امام (ع) جنبه هاي معنوي، اقتصادي، اجتماعي، رزمي، تاكتيكي و ... را در خود داشت وضعيت خود، موقعيت خود و مشخصات خود به مردم و مردم را به آينده اي كه در پيش دارند آگاه نمود گذشته و جاداد خود را معرفي فرمود. با همه آنهايي كه كمر به قتل او بسته بودند اتمام حجت نمود تا نگوئيد نمي دانستيم چه كسي را كشته ايم وقتي توطئه هاي آنان در قتل امام حسين (ع) در خانه خدا برملا شد و رسوا شدند جنگ روي در روي را ‎آغاز نمودند و امام حسين (ع) همه ياران خود را يكي پس از ديگري فداي اسلام كرد و زن ها و بچه ها را به صحنه آورد تا به آيندگان بياموزد وقتي اسلام در خطر است اهل و عيال ارزش ندارند و بايد خدا شوند ...
زينبي كه در دامان پر مهر و محبت چون دامن پاك فاطمه زهرا (س) پرورش يافت و از او درس ها آموخت از پيامبر اكرم (ص) و از پدرش علي مرتضي (ع) درس گرفته بود از برادرانش حسن و حسين (ع) چيزهاي فراواني آموخت در عاشورا حضور يافت و همه آن دانسته ها را در صحنه عاشورا و در اسارتش پياده كرد؛ اسارتش يك كلاس درس بود رشادت و بزرگواريش و قدرت بيانش درس بود، خطبه اش دانشگاه بود اين ها همه اهدافي هستند كه رزمنده به آنها عشق مي ورزد، و مفتخر است كه آن درس ها را از ائمه گرفته است.
حركتي كه يك رزمنده در جبهه مي كند اين است كه آر پي جي بر دوش به دنبال شكار تانك مي رود چون مكتب دارد و به خاطر مكتب آر پي جي بر دوش مي گيرد تا شكارش نكند آرام نمي گيرد اين رشادت، جسارت و قدرت را مكتبش به او داده است دليري به او داده است. مكتب به او قدرت و جسارت داد تا بتواند از حريم مقدس اسلام دفاع كند.
در عمليات والفجر 8 مسايلي را در عمليات آبي خاكي داشته ايم كه همه اش را نمي شود بيان كرد ولي گوشه اي از آموزش هاي را كه آنان ديده اند نقل مي كنم براي اولين بار در آب بهمن شير افتادند وقتي اولين بار داخل آب شدند تصور نمي كردند كه بتوانند از اين طرف آب به آن طرف بروند با آموزش هايي كه ديدند بعد از چند روز توانستند عليرغم جزر و مدي كه آب داشت به آن طرف آب بروند روزهاي بعد رفتن و آمدن ها چندين بار تكرار شد و همين تمرين در شب و شب هايي كه هوا تاريك بود انجام مي شد.آنان در آب سردي كه جزر و مد هم داشت تمرين مي كردند، مي لرزيدند ولي با اين همه اميد به چيزي داشتند، اميد به پيروزي، اميد به رسيدن هدف، اميد به اينكه حرف امامشان اطاعت كرده باشند اميد به اينكه حرف و فرمان خدا را اطاعت كرده باشند و وعده هايي را كه خداوند داده است تحقق يابد ... آنان اين تلاش را داشتند تا بلكه خانواده شهدا را خوشحال كنند روح همرزمان شهيدشان را آنان راضي و خشنود باشد چون پيمانهايي بسته بودند كه آنان كه مانده اند راه را ادامه بدهند و شوق ادامه دادن راه است كه آنان اين همه خطرها را پشت سر مي گذارند و بعد از آموزش خسته و كوفته برمي گردد به سنگرهاي خودشان، همانجايي كه گرد هم مي آيند با هم غذا مي خورند، حرف مي زنند دعا و مناجات مي كنند، نماز اقامه مي كنند همانجا آقايي بلند مي شود نوحه مي خواند و بقيه به سينه مي زنند البته نوحه خواندن و سينه زدن در آنجا حالت ديگري دارد چون نوحه و سينه در ميدان عمل است و با شرايط عادي فرق دارد حالتي كه يك رزمنده در محوطه جنگش دارد نمي تواند با بيرون از اين حالت يكي باشد چون در ميدان عمل حالتي پيش مي آيد كه خود رزمنده متوجه نيست حتي چشم نيز بين دوربين ها قادر به ثبت دقيق آن حالت نيستند صداها قادر به برداشتن همه صداها نيستند حتي نويسندگان قاصرند كه اين حركت ها و حرف ها و صحبت هايشان را روي كاغذ بياورند اين مسايل و حد ارزش آنها را فقط خدا مي داند غير از خدا كسي نمي داند كه حركت معنوي آنان چه اندازه بالاتر از حركت عملي آنان است آن حركت معنوي انسان است كه مي تواند حركت عملي اش را جهت بدهد اگر رزمنده حركت معنوي نداشته باشد حركت عملي اش ارزشي ندارد. اگر دقت كنيم همين حركت عملي و عملياتي را دشمن هم دارد ولي سوال اين است كه چرا به او مقاومت و استواري نمي دهد؟ ولي ما مقاوم هستيم چه فرقي است؟ فرق اين است كه ما در سنگرهايمان قرآن داريم مناجات داريم، دعا داريم، ياد و خاطره شهدا را داريم، امام حسين (ع) و عشق به ولايت را داريم به ياد مظلوميت علي (ع) زهرا (س) هستيم ولي دشمن اين حركت را ندارد. وقتي سنگرهاي دشمن را تصرف مي كرديم داخل آنها عكس، روزنامه ناجور و شيشه هاي مشروبات الكلي را مي ديديم ورق هاي مار و عكس ها مبتذلي كه به ديوار زده بودند!! عكس ها و نقاشي هاي مبتذل روي ديوارهاي سنگرهايشان كشيده بودند ولي در سنگرهاي ما عكس هاي امام امت نصب شده بود. مطالب ارزنده و آموزنده نوشته شده بود آنچه كه رزمندگان ما به همراه دارند قرآن، نهج البلاغه، مفاتيح و كتاب هاي شهيد مطهري و ...است ولي دشمن و سنگرهايش اين وضعيت را ندارد اين است كه ما پيروزيم، اين است كه ما استوار و مقاوم هستيم و مي توانيم ادعا كنم همه وجودمان صرف اسلام مي شود باكي ندرايم.

اين مقدمه اي بود از وضعيت ما و نيروهايمان وقتي كه وارد عمل مي شدند. وقتي عمليات والفجر 8 شروع شده بود و نيروهاي ما داخل آب افتادند غواص ها كه همان نيروهاي خط شكن ما بودند كار را آغاز نمودند. نيروهاي موج بعدي آنهايي بودند كه در قايق ها نشسته و آماده بودند تا اينكه غواص ها به سنگرهاي دشمن حمله كنند اين عمل آنان با ما امكان مي داد تا نيروهاي دوم ـ داخل قايق ها ـ را حركت بدهيم مي بايست حركت زماني و مكاني را دقيقاً محاسبه مي كرديم باشيد مشخص مي شد كه چه ساعتي بايد اين نيرو را حركت داد.

آن شب مقداري باران آمد ابر روي آسمان پيدا شد دشمن متوجه نشد كه ما قصد حمله داريم اطلاعي نداشت . نيروهاي عمل كننده همچنان به پيش مي رفتند چون عرض اروند زياد بود و نيروها مي بايست وقت زيادي صرف مي كردند با وضعيت سرد هوا اين حرف تو دل نيروها بود كه آيا مي توانند خوب عمل كنند آنان مي خواستند پيروز شوند و پيروزي را براي خانواده هاي شهدا به ارمغان ببرند بتوانند با اين پيروزي امام خودشان را شاد كنند.

بتوانند با اين پيروزي ملت محروم دنيا را اميدوار كنند حركت شروع شد وقتي به وسط آب رسيدند عده اي از برادرها ، چند نفري ، با صداي يا حسين و يا علي و يا زهرا از پا مي افتند گويا آب آنان را گرفته بود ولي حركتشان را ادامه مي دادند و جلو مي رفتند سر و صداي آب اين صداها را به گوش دشمن نرساند و آنان نتوانستند از موضع رزمندگان سر در بياورند تا اينكه به پاي كار رسيدند. تخريب چي ها يكي پس از ديگري معبرها را باز كردند نيروها وارد معبر شدند آمادگي خودشان را اعلام كردند تا دستور عمليات با رمز يا زهرا (س) داده شد و نيروها در آن وهله اول با نارنجك ها و سلاح هايي كه داشته اند به دشمن حمله كردند.
با اولين برخورد با دشمن، نيروهاي خودي روي سنگرهاي آنان رفتند زمان زيادي طول نكشيد كه قايق ها به حركت در آمدند و معبرهايي را كه از پيش تعيين شده بود باز كردند. قايق ها با دريافت علامت چراغ دستي به سمت معبرها رفتند و جنگ را شروع كردند. دشمن تا آن زمان متوجه اين مسأله نشد كه اين طور غافلگير بشود قبل از رسيدن غواص ها به سنگرها و باز كردن معبرها دشمن چند بار چراغ روشن و خاموش كرد با نور افكنهاي خيلي قوي اين كار را كرد. اول خيال كرديم دشمن از حمله ما آگاه شد بعد فهميديم دشمن متوجه مسأله نشد. برادران با اطمينان كامل معبرهايشان را باز كردند منورها يكي پس از ديگري زده شد تيراندازي آنها به چپ و راست مي شد باز خيال كرديم حمله لو رفت در اين عمليات بعد از اين غافلگيري برادران بالا رفتند و دشمن را به عقب راندند يك نفر از دشمن قادر به فرار نشد همه را به هلاكت رساندند فرماندهي گردانشان به فرماندهي تيپ پيام داد كه ما داريم اسير مي شويم ما داريم اينجا كشته مي شويم رزمندگان ايراني خيلي به سرعت آمدند و ما را غافلگير كردند فرمانده تيپ مي گويد مقاومت كن فرمانده گردان مي گويد من نمي توانم مقاومت كنم رسيدند، ديگر تمام شد صدا قطع مي شود و بعد از چند لحظه خود فرمانده تيپ به فرمانده لشكرش مخابره مي كند كه من هم دارم اسير مي شوم باورشان نشد كه اين اندازه سرعت عمل داشته باشيم و بتوانيم دشمن را غافلگير كنيم اين از عظمت روح اين رزمندگان است اين رزمندگان خداجو .

اين گوشه اي است از وضعيت والفجر 8، همينطور بودند عمليات يا صاحب الزمان ادركني از داخل آب عبور كرديم با اينكه دشمن مي دانست و مي توانست عزيزان ما را درو كند ولي اينجا خدا نخواست و برادران رفتند و كار دشمن را يكسره كردند و دشمنان را به جهنم فرستادند. بعد از آن عمليات هاي ديگر آبي شروع مي شود كه در گوشه و كنار خليج يا در جاهاي ديگر بود. تنها چيزي كه به اين عزيزان دلگرمي مي دهد عشق به خداست و عشق به لقاي پروردگار و عشق به ائمه اطهار (ع) است عشق به حقوق حقه اسلام است و هدف پياده كردن احكام مقدس اسلام و برافراشتن پرچم افتخار اسلام است.
اين عزيزان ـ اين پاكبازان در همه عمليات ها، پرشور و پرطراوت و با عشقي مملو از ايمان، ايثار، فداكاري و گذشت شركت نموده، مردانه ايستادند و جنگيدند.
خدا ما را موفق گرداند تا بتوانيم سرباز خوب و واقعي اسلام باشيم و بتوانيم فرداي قيامت نزد ائمه اطهار عليهم السلام سربلند باشيم.والسلام


پايان


درباره شهید



حسین بصیر در شب شام غریبان سال 1322 در فریدونکنار به دنیا آمد. وی در دوران کودکی و نوجوانی با جمع کردن کودکان و نوجوانان،مجالس عزاداری برگزار می‌کرد و بعدها پرتو گیرای ولایت او را محور سوگواران کرد و در همان اوان کودکی از مرثیه سرایان خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) شد.

 

مادرش اظهار می‌دارد:«تولد او در غروب روز عاشورا (شب شام غریبان) بود و به خاطر همین ما نام او را حسین نهادیم و خدا می‌داند که محبت امام حسین (ع) در جان او خانه کرده بود و روی همین علاقه،از مداحان تراز اول شهر محسوب می‌شد و در دسته‌های سینه‌زنی روز عاشورا در همان ایام طاغوت،شعرهای او همه‌اش حماسی و انقلابی بود. درحقیقت حق امام حسین (ع) را در ایام اختناق با شعارهای حماسی حسینی، در حد توان ادا می‌کرد.

 


حسین دوران تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی نظام قدیم پشت سر گذاشت و از آن پس به کار روی آورد و شغل آهنگری را انتخاب کرد و تا مرحله استادی پیش رفت. علی‌رغم اینکه سال سربازی او به علت مسائلی از طرف دولت وقت معاف اعلام شده بود ولی برای آمادگی نظامی داوطلبانه به سربازی رفت و دوران سربازی را در پادگان «منظریه» تهران زمانی آغاز کرد که نهضت حسینی امام خمینی مرحله پنهانی‌اش را طی می‌کرد. او هم به نوبه خود به خیل یاوران گمنام امام در روزگار عصیان و اختناق پیوست و با پخش اعلامیه‌های حضرت امام در پادگان، این رسالت عظمی را به دوش می‌کشید. فعالیت مؤثر حسین سبب شد که مأموران مزدور پهلوی جایگاه کاری‌اش را تغییر دهند، ولی هیچگاه او دست از مبارزه نکشید و حتی در تسلیحات ارتش هم دست از تکلیف برنداشت و باعث شد که بر او سختگیری شود.

 

بعد از گذراندن سربازی به استخدام تسلیحات (صنایع دفاع) ارتش وقت درآمد و بعد از مدتی به زادگاهش فریدونکنار بازگشت و با برگشت به فریدونکنار، تجربیاتی که در این مدت کسب کرده‌ بود، جلسات مذهبی زیادی را در شهر تشکیل داد و از این طریق به مبارزه خویش، علیه رژیمم شاهی رونق بخشید. اینجا بود که بار دیگر توسط عوامل رژیم منحوس پهلوی دستگیر و به بازداشتگاه برده شد. حسین چندین بار در این مهلکه به زندان روانه شد اما دست از عقیده محکم و پولادین خویش بر نداشت. در ماه‌های پایانی سلطه رژیم پهلوی در شهر هسته‌های مبارزه و گروه‌های راهپیمائی را تشکیل و سازمان داد. برنامه تظاهرات را با حرکت مردم به پاخاسته تهران هماهنگ می‌کرد و چندین بار نیز با کفن پوش کردن مردم شهر، راهپیمائی کفن‌پوشان را به راه انداخت.او در این گیر و دار با چند نفر دیگر در مقابل فضای رعب و توحش طاغوت و سلاح آتشین مزدوران ایستادند و پاسگاه ژاندارمری فریدونکنار را در غروب 22 بهمن سال 1357 خلع سلاح و تصرف کردند.

 

حسین در دوران ظلمانی ستمشاهی هرگز لحظه‌ای از پا ننشست و پرچم مبارزه همواره بر دوشش به ‌اهتزاز درمی‌آمد تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید اما او باز از پای ننشست و با حساس شدن شرایط نهضت توسط خودفروختگان ضدانقلاب، با کیاست و دقت انقلابی به پاکسازی دانشگاهها از منافقین و گروههای ضد انقلاب همت گماشت و با همین انگیزه در تشکیل انجمن‌های اسلامی شهر و روستا و مبارزه با منکرات و تشکیل دادگاه انقلاب شرکت فعال داشت. به محرومان و دردمندان می‌اندیشید و براین عقیده بود که صاحب اصلی ‌این ‌انقلاب آنها هستند و در تقسیم زمین برای محرومان دین خود را ادا کرد.

 

زمانی را که مردم مظلوم، بی‌دفاع و بی‌سلاح افغانستان مورد هجوم ارتش شوروی سابق قرار گرفتند، حسین بی‌تابانه به آن دیار سفر کرد تا تکلیف اسلامی خود را در قبال برادران همدرد و همدین خویش به انجام برساند و مدتی را در میان مجاهدان افغانی، به مبارزه علیه رژیم شوروی پرداخت.

 


همزمان با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز عراق به مرزهای مقدس میهن اسلامی، حسین بعد از بازگشت از افغانستان لباس خاکی عشق را بر تن کرد و از روز هفتم جنگ کوله‌بار سفر را بست و تا آخرین لحظه شهادت این لباس را از تن درنیاورد. همیشه می‌گفت:«دوست دارم لباس رزمم، کفنم شود، و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سر به زیر می‌ایستند در غافله پرشور شهیدان، سر بلند برحریر خویش مباهات کنم چرا که هر کسی با هر لباسی که به شهادت می‌رسد با همان لباس در پیشگاه رب وجود حاضر می‌شود».

 

او همراه ‌گروه شهید چمران و نیروهای فدائیان اسلام که فرمانده آن همسنگر شهید چمران سردار شهید«سید مجتبی هاشمی» فرمانده نیروهای فدائیان اسلام بود به منطقه سرپل ذهاب در غرب کشور رفت و پس از مدتی عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات مهم «ثامن‌الائمه (ع) » آبادان را دوشادوش رزمندگان اسلام، از محاصره دشمن خارج کرد.

 

او نیروهای فدائیان اسلام شهرهای بابل، بابلسر، فریدونکنار، آمل و محمودآباد را به جبهه‌ها اعزام می‌کرد، لذا بار دیگر همراه همین گروه دل به جبهه ذوالفقاریه سپرد و مدت زمانی فرماندهی جبهه ذوالفقاریه -آبادان تا ماهشهر- را به عهده داشت و در محورذوالفقاریه در مقابل، لشکر 20 عراق قرار گرفت و حماسه آفرید.

 

سردار بصیر در جبهه‌ها و مناطق مختلف زخمی و شیمیائی شد اما به مبارزه‌اش ادامه داد و عاشقانه به استقبال عملیات‌های سپاه اسلام رفت. سال 60 با عملیات «طریق‌القدس» (فتح بستان) که حسین درآن نیز حماسه آفرید، گذشت و سال 61 از راه رسید و اوراق خاطره‌انگیز خود را رویاروی سردار شجاع گشود. او ابتدا در این سال به کردستان، منطقه بانه و سردشت عزیمت کرد و رشادت‌های زیادی را در این منطقه به یادگار گذاشت و در بهمن ماه سال 61 و هنگامه «عملیات والفجر مقدماتی»، وارد لشکر ویژه 25 کربلا در جنوب کشور شد و گردان یا رسول الله (ص) را تشکیل داد.

 

با آغاز سال 62 سردار جبهه‌ها از لباس خاکی بسیجی، به کسوت سپاه پاسداران درآمد.

 

سردار بصیر در عملیات والفجر «4» به سمت جانشین تیپ یکم لشکر ویژة 25کربلا منصوب شد و در عملیات والفجر «6» نیز با همین مسئولیت انجام وظیفه کرد و در سال «63» با تقلیل بعضی از تیپ‌های لشکر، بار دیگر، گردان یا رسول‌الله (ص) را تحویل گرفت و در همان سال به زیارت خانة خدا مشرف شد، در این مدت، «گردان یا رسول (ص)» تحت فرماندهی سردار شهید حمید رضا نوبخت، قرار گرفت.

 

با بازگشت حاج بصیر از سفر مکه، گردان یا رسول (ص) تحت فرماندهی او اولین گردانی بود که در خط آبی «تبور» مستقر شد تا جهت شرکت در عملیات «بدر» آموزش‌ها و شناسائی‌های لازم فرا گرفته و انجام دهد. بعد از شرکت در عملیات بدر و خلق حماسه‌های ماندگار در این عملیات، صحنه دیگر رشادت حاج حسین «عملیات قدس 1»؛ «بهار سال 64» بود که توانست با فرماندهی قاطعانه‌ای پاسگاه (بلالیه وابولیله) عراق را تصرف کند.

 

با پایان این عملیات و پیروز شدن رزمندگان اسلام، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه، مأمور ادغام در لشکر 77 خراسان شد و بعد از اتمام این مأموریت، سردار خستگی‌ناپذیر جبهه‌ها، نیروهایش را جهت آموزش غواصی و آماده‌سازی برای شرکت در «عملیات والفجر 8» به منطقه «بهمن شیر» منتقل کرد و خود شخصاً به آموزش نیروهایش در رودخانه بهمن شیر پرداخت.

 

«عملیات والفجر8 » آغاز شد و قدم‌های خسته، اما باز هم استوار حاج حسین بصیر «فاو» آن سوی «اروند رود» را لرزاند و با دلاوری غواصان دریادل و خط شکن لشکر ویژه 25 کربلا این عملیات به پیروزی رسید و پرچم مطهر بارگاه حضرت امام رضا (ع) به دست توانمند فرماندهی این لشکر(سردار مرتی قربانی) بر فرازمسجد امام رضا(ع) فاو برافراشته شد. دشمن سعی کرد شهر «فاو» عراق را با ضدحمله‌های پی در پی پس بگیرد که در این زمان فرماندهی وقت لشکر، بصیر را به علت لیاقت و شجاعتی که داشت به فرماندهی محور عملیاتی «فاو» منصوب کرد تا او با تدبیر خاص خود از این منطقه نگهداری کند و او در این دفاع جانانه نشانه‌هائی ازعنایت حق دریافت کرد و سینه و بازوی توانایش مجروح شد.

 

سال 65 برای سردار جبهه‌ها، سالی استثنائی بود. حاج حسین با بهبودی نسبی جراحات سینه و بازو در «عملیات حضرت صاحب‌الزمان (عج)» شرکت کرد. او در این عملیات فرماندهی «تیپ یکم» لشکر ویژة 25 کربلا را بر عهده داشت و تا آن هنگام مسئولیت‌های متعدد فرماندهی، از دسته و گروهان تا گردان و محور را تجربه کرده بود. او از صدق و صفائی که داشت هیچگاه به دنبال مقام ‌و عنوان نمی‌رفت بلکه این ‌مسئولیت تکلیف الهی بود که او را لایق می‌یافت و نام فرماندهی را به روی وی می‌گذاشت.

 

به‌ گواهی دریابان شمخانی، «معمولاً برای سخت‌ترین عملیات‌ها لشکر ویژه 25 کربلا انتخاب می‌شد و وقتی حاج‌بصیر فرمانده گردان بود از گردان او و زمانی که فرمانده تیپ بود از تیپ او استفاده می‌شد.... با این حال هرگز از عناوین خود نامی نمی‌برد و زمان فرماندهی گردان در جواب خانواده‌اش که پرسیدند در جبهه چه عنوانی دارد، گفت:« مثل رزمندگان بسیجی، من هم دارم می‌جنگم». سردار بصیر حتی در ایام مرخصی هم از اصحاب جبهه غافل نبود و به سرکشی خانوادهایشان و دلجویی از یادگاران جنگ و جبهه و شهادت و فرزندان شهدا همت می‌گماشت و همیشه برای مردم از جبهه و رشادتهای بسیجیان می‌گفت.

 

عملیات دیگری که سردار حاج حسین بصیر در آن درخشید «عملیات کربلای1»- آزادسازی مهران – بود. سردار همراه برادرش علی اصغر فرماندة گردان یا رسول‌الله (ص) به ضیافت این عملیات رفت و در همین عملیات بود که خبر پرواز برادر را به او دادند.

 

با آغاز «عملیات کربلای 4» حاج حسین در این عملیات نیز مانند همیشه حاضر شد و به همراه نیروهایش در منطقه ام‌الرصاص در محاصره دشمن افتاد و بعد از 10 ساعت با رشادت برادران بسیجی حلقه محاصره شکسته شد. سردار بصیر 22 روز در کربلای شلمچه و غرب کانال ماهی، علم پایداری لشکر ویژه 25 کربلا را به دوش داشت. یکی از همان روزها دشمن بعثی با تمام قدرت نظامی دست به ضد حمله زد و در حالی که وزیر دفاع و فرمانده سپاه چهاردهم عراق یعنی «عدنان خیرالله» برای روحیه دادن به نیروهایش با هلی‌کوپتر به منطقه آمده بود و با بی‌سیمی که صدای آن شنود می‌شد، می‌گفت: «دیگر هیچ کس در خط وجود ندارد، ما همه را خاکستر کردیم، حتی یک ایرانی وجود ندارد!» در این نبرد مرگ و زندگی، حسین بصیر به اتفاق دو پاسدار و دو طلبه بسیجی، رودرروی دو تیپ کماندویی دشمن، آنچنان مقاومت کردند که آنان را به عقب راندند.

 

بصیر به سردار قربانی (فرماندة وقت لشکر 25 کربلا) گفته بود: «ما پنج نفر به تعداد پنج تن آل عبا(س) با ذکر «یا فاطمه الزهرا (س)» جلو می‌رویم، حال یا شهید می‌شویم یا پیروز. » بعد از این درگیری اسرای دشمن می‌گفتند: « شما حدود 10 الی 15 گردان و تقریباً سه الی 5000 نفر وارد عمل کردید. این در حالی بود که نیروهای خودی کسی جز حاجی و چهار نفر دیگر نبودند.

 

بعد از «عملیات کربلای 5» برای تداوم و تکمیل عملیات، «عملیات کربلای 8» آغاز شد و حاجی در این عملیات به قائم مقامی لشکر ویژة 25 کربلا منصوب شد و در همین عملیات بود که بهترین یاران خود، از جمله سرداران شهید طوسی و نوبخت را از دست داد و به دلتنگی‌هایش بیش از پیش افزوده شد.

 

سال 66 از راه رسید. «عملیات کربلای 10» در پیش بود و سردار خستگی ناپذیر برای فراهم کردن مقدمات کار، در ارتفاعات برفگیر «ماووت» به سر می‌برد. او شب عملیات با اینکه سه شبانه‌روز پلک‌هایش خواب را لمس نکرده بود، از تلاش باز نمی‌ایستاد به طوری که در شب عملیات وقتی فرمانده وقت لشکر (سردار قربانی) گفت: «حاجی امشب جلو نروید، چون آتش سنگین است.»‌ حاجی با لحنی که پرده از احساس وظیفه‌اش برمی‌داشت، گفت: «من فرمانده این محور و عملیاتم و باید در کنار بسیجیانم باشم تا از کار آنها و نحوة عملکردشان مطلع باشم تا انشاءالله مشکلی پیش نیاید.» آن شب حاج حسین با نیروها در قله ماند و گفت:« اگر مصلحت خدا باشد، ما دیگر رفتنی هستیم و شهید می‌شویم.»

 

عاقبت در شب عملیات کربلای 10 دوم اردیبهشت‌ماه سال 1366 خمپاره‌ای بر سنگر او فرود آمد و بصیر جبهه‌ها با بصیرت تمام بر قله‌های ماووت تا جایی اوج گرفت.

 

شهادت حاج بصیر، شهر فریدونکنار و سراسر مازندران را تکان داد. جمعیتی انبوه به بدرقه پیکر شهید رشیدشان آمده بودند.


نگارنده : fatehan1 در 1393/2/2 9:31:0
 
جمعه 22 خرداد 1394  4:19 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید احمد افشار

وصیت نامه شهید احمد افشار
شهادت هرچند از عسل شیرین‌تر است اما دوست من! من، به جبهه نیامدم که شهید بشوم چه بسا لیاقتش را هم نداشته باشم، انسان مؤمن باید برای اسلام جهاد کند نه برای شهادت.


بسم الله الرحمن الرحیم

امروز که این وصیتنامه را می‌نویسم امکان دارد که همین امرزو یا فردا و یا حداکثر تا 5 روز دیگر به منطقه رفته و عملیاتی کنیم به همین دلیل تا امروز وصیتنامه ننوشته بودم ولی چون امروز مشخص شد وصیتنامه خویش را می‌نویسم.

خطر قلم بیشتر از خطر سلاح است

چون خطر قلم بیشتر از خطر سلاح است لذاست که باید تفکر کنم و بعد بنویسم هرچند که این نوشتن یک وصیتنامه باشد به همین دلیل از تو برادر و خواهری که این وصیتنامه را می‌خوانی تقاضا دارم اشتباه مرا به حساب اسلام نگذاری و ناقص بودن عملم را به حساب منحرف بودن از خط امام که وصل به حکومت حجت‌الله و بقیه‌الله است نگذاری.

انسان مومن باید برای اسلام جهاد کند نه برای شهادت

راجع به شهادت باید بگویم که هرچند از عسل شیرین‌تر است اما دوست من! من، به جبهه نیامدم که شهید بشوم چه بسا لیاقتش را هم نداشته باشم، انسان مومن باید برای اسلام جهاد کند نه برای شهادت. آن وقت اگر خدا خواست و طلب کرد که انسان شهید بشود آن را دیگر نمی‌شود کاری‌اش کرد و انسان شهید  می‌شود. همانطور که امام حسین در روز عاشورا در سرزمین کربلا به خدای خود گفت الهی رضم به رضائک و تسلیمم به امر تو.

امروز که گفته‌اند ساک‌ها را به تعاون بدهید یک قدم دیگر به حمله نزدیک شده‌ام شاید یک قدم به شهادت در راه خداو انشاءالله می‌رویم که قدمی برای پیروزی اسلام برداریم و با خود کاری نداریم داور آن بالاست هرچه مصلحت دانست.

اسلام و هدایت اسلام را احساس کرده‌ام/خدا تکلیف معاندان را روشن می‌کند

اگر می‌بینید انقدر از پیروزی دم می‌زنم من احساس کرده‌ام اسلام را و هدایت اسلام را. چون خود را به وسیله ولی‌عصر و نائب بر حقش هدایت شده می‌بینم برای گسترش اسلام و هدایت انسان‌های کره زمین از گمراهی که این گمراهی یا از روی نادانی و جهالت و یا از روی لجبازی و عناد است. آن‌ها عناد می‌ورزند و در شب حمله رو در روی ما هستند و خدا تکلیف‌شان را روشن خواهد کرد. ما پس از آنکه از سد این‌ها به یاری خدا گذشتیم برای هدایت و ارشاد نادانان و یا مردم دربند و مستضعف عراق حرکت خواهیم کرد و این حرکت را آنقدر ادامه می‌دهیم تا هدایت کلیه انسان‌ها و تا فرج آقا امام زمام عجل الله تعالی فرجه الشریف.

نوشته شده در تاریخ 28 بهمن‌ماه سال 62


درباره شهید

 پاسدار شهید «احمد افشار»، فرزند عزت‌الله متولد 1343 تهران است. او در سن 19 سالگی وقتی برای دومین بار به جبهه اعزام شده بود، طی عملیات خیبر و در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به سرش در روز چهارم اسفندماه 62 به شهادت رسید. شهید لشگر 27 محمد رسول الله(ص) تهران به مدت 30 سال پیکرش در منطقه باقی ماند و در عملیات تفحص برون مرزی اخیر که در خاک عراق انجام شد، پیکرش کشف و طی تبادل در 7 بهمن ماه 92 به کشور بازگشت. خانواده شهید افشار 3 اسفندماه با حضور در معراج شهدای تهران بعد از گذشت 30 سال با پیکر شهیدشان دیدار کردند.

احمد از همان دوران کودکی با مکتب اهل بیت(ع) آشنا و نسبت به انجام فرایض دینی متعهد و مقید بود با شرکت در نمازهای جماعت مسجد مهدوی و فعالیت‌های فرهنگی محل و همچنین جلسات هیئت عشاق الحسین با آیات الهی قرآن کریم مأنوس گشت. در دوران دبیرستان مشغول به تحصیل بود که انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی به وقوع پیوست و او نیز همراه با سیل خروشان امت حرلب‌الله در راهپیمایی‌ها و تظاهرات برعلیه رژیم منحوس پهلوی فعالانه شرکت می‌کرد.

پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی موفق به اخذ دیپلم ریاضی با معدل عالی شد و در کنکور سراسری سال 62 شرکت و دررشته مهندسی پذیرفته شد. کلیه دوستان و بستگانش او را به ادامه تحصیل تشویق می‌کردند لکن او عارفانه و عاشقانه دانشگاه خود را برگزیده و در آن ثبت‌نام کرده بود و آن دانشگاه جز جبهه نبرد حق علیه باطل نبود که استادی همچون حسین‌ابن علی(ع) سرور و سالار شهیدان داشت، انتخابی آگاهانه و به جا کرد.

احمد در دوران دفاع مقدس ابتدا به مدت دو ماه از طرف کمیته انقلاب اسلامی منطقه 12 به عنوان پاسدار افتخاری راهی جبهه جنوب شد و در منطقه کوشک مستقر گردید و در طی دوران مأموریت بر اثر اصابت ترکش از ناحیه ابرو مجروح و به تهران مراجعت کرد. در بازگشت صورتش را نورانیتی فرا گرفته بود که هرکس به راحتی می‌‌توانست آیات الهی و آرام بخش قرآن را در چهره معصوم و مطلومش بخواند. احمد پس از بازگشت از جبهه جهت ادامه خدمت به انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و پس از سپری کردن مراحل دروه آمزوش نظامی در پادگان امام حسین در سال 62 همراه دیگر همرزمانش راهی دانشگاهی شد که مدت طولانی در آروزی ورود به آن بود.

مدتی از حضورش در جبهه جنوب نگذشته بود که عملیات خیبر آغاز شد احمد نیز عاشقانه و ایثاگرانه با دیگر هم رزمانش در گردان مالک اشتر لشکر 27 حضرت رسول در عملیات فوق شرکت کرده و حماسه علی اکبر امام حسین را دوباره زنده کرد.



 


نگارنده : fatehan1 در 1393/2/6 11:54:24
جمعه 22 خرداد 1394  4:20 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید علی ‌اکبر شیرودی

وصیت نامه شهید علی ‌اکبر شیرودی
هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم


بخشی از وصیت نامه شهید شیرودی

هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز خالص نشده ام تا به سوی خداوند برگردم.

اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمی گرفتم و به جبهه نمی رفتم. پیروزیهای ما مدیون دستهای غیبی خداوند است. این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچ یک از حزب ها و گروه ها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم.


درباره شهید


شهید علی ‌اکبر شیرودی

خلبان

نام پدر: محمد علی

تولد: ۲۰ فروردین ۱۳۳۴

محل تولد: روستای شیرود تنکابن 

تاریخ شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰

نحوه ی شهادت: اصابت گلوله یکی از تانک‌های عراقی به هلیکوپترش

محل دفن: روستای شیرود تنکابن

امیر سرافراز ارتش اسلامی سرتیپ خلبان شهید علی اکبر شیرودی، در دی ماه 1334 در شیرود تنکابن به دنیا آمد.
وی دوران ابتدایی و دبیرستان را در تنکابن پشت سر گذاشت. سپس به تهران رفت و سپس از طی مراحل جذب در هوانیروز و آموزش خلبانی به اصفهان اعزام شد.
شهید شیرودی در طول دوران قبل از انقلاب در زمینه‌های مذهبی فعالیت می‌‌کرد و علیه رژیم شاه فعالیت‌هایی را انجام می‌داد.
این شهید بزرگوار با سختی و مصائب بسیار تا سوم متوسطه در زادگاهش به تحصیل پرداخت ، سپس راهی تهران شد و همراه با کار به تحصیل خود ادامه داد .
شهید شیرودی با اتمام تحصیلات متوسطه در سال 1351 وارد ارتش شد و دوره مقدماتی خلبانی را در تهران به پایان رساند . سپس دوره هلی کوپتری کبرا را در پادگان اصفهان دید و با درجه ستوانیاری فارغ التحصیل شد .
وی پس از سه سال خدمت در ارتش به کرمانشاه رفت وبا شهید کشوری و چند نفر دیگر آشنا شد بطوری که بیشترین اوقات را با آنان می گذراند و با اوج گرفتن جریانات انقلاب اسلامی شهید شیرودی از ارتشیانی بود که به صفوف راهپیمایان پیوست و به دستور حضرت امام مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها او نیز خارج شد.
پس از خروج از پادگان درصدد تشکیل گروهی چریکی بر آمد و با تعدادی از دوستانش در کرمانشاه در این زمینه اقدام کرد تا اینکه امام به میهن بازگشتند و انقلاب به پیروزی رسید .
شهید شیرودی پس از جریانات پیروزی انقلاب با پیش‌مرگان کرد مسلمان همکاری کر و سپس با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به سپاه غرب کشور پیوست.
بر پایه این گزارش زمانی که جنگ کردستان آغاز شد شیرودی و چند تن دیگرازخلبانان وارد جنگ شدند و او ساعتی ازجنگ فاصله نگرفت وچنان جنگید که شهید دکتر چمران او را ستاره درخشان جنگ کردستان می نامید و شهید تیمسار فلاحی نیز او را ناجی غرب و فاتح گردنه ها و ارتفاعات آربابا ، بازی دراز ، میمک و دشت ذهاب وپایگاه ابوذر معرفی می کرد .
شهید شیرودی بالاترین ساعت پرواز در جنگ را در جهان داشت و با بیش از 40بار سانحه و بیش از 300 مورد اصابت گلوله به هلی کوپترش ولی باز سرسختانه می جنگید و همیشه عاشق به تمام معنی بود.
وی بار ها هنگام پرواز می گفت: وقتی که پرواز می کنم حالتی دارم همانند یک نفرعاشق که به طرف معشوق خود می رود. هرلحظه فکر می کنم که به معشوق خودم نزدیک تر می شوم و به آن آرزوی قلبی که دارم می رسم ولی وقتی برمی گردم هرچند که پروازم موفقیت آمیزبوده باشد باز مقداری غمگین هستم چون احساس می کنم هنوز آنطوریکه باید خالص نشدم تا مورد قبول دعوت خدا قرار بگیرم.
شهید علی اکبر شیرودی در نهایت به خلوصی که خواهانش بود رسید و مورد دعوت حق قرار گرفت و در هشتم اردیبهشت ماه سال 1360 در حالیکه تانک های عراقی به طرف قره بلاغ دشت ذهاب در حرکت بودند با هلی کوپتر به مقابله با آنان پرداخت و پس از انهدام چندین تانک از پشت سر مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفت و به شهادت رسید .
تیمسار فلاحی بعد از شهادت وی گفت : وقتی خبر شهادت شیرودی رابه امام دادم یک ربع به فکر فرو رفتند و حضرت امام در مورد همه شهدا می گفت خدا آنها را بیامرزد ولی در مورد شیرودی گفت او آمرزیده است.
وی عاشق انقلاب و ولایت بود و همواره سعی می‌کرد پیوند مستحکم بین ارتش و روحانیت برقرار کند و در این راستا از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کرد. شیرودی عاشق پرواز بود، او برای پیروزی و نبرد علیه دشمن زمان را نمی‌شناخت و شبانه روز برای پیشبرد اهداف جنگی تلاش می‌کرد.
بیژن شیرودی از همرزمان شهید درباره شهید شیرودی می گوید: خلبان شهید شیرودی، یک نظامی شجاع و دلیر و بی‌نظیر بود و زمانی که رژیم بعثی عراق با نیروهای زرهی خود به ایران حمله کرد شهید شیرودی با کمک همرزمان خود جلوی پیشروی عراقی‌ها را گرفت و با توجه به اوضاع نابسامان کشورمان در اوایل انقلاب نقش ممتاز و بی‌نظیر خلبان شیرودی در سرکوب متجاوزان و منافقین قابل توجه بوده و هر زمانی که ایشان در آسمانی بود رزمندگان نیروی مضاعفی می‌گرفتند.
وی می افزاید: در اوج بحران داخلی و تلاش منافقین علیه انقلاب، شهید شیرودی تلاش فراوانی را بر علیه آنان انجام می‌داد و زمانی که برای دیدن والدین خود به شیرود تنکابن می آمد، همشهریان خود را نسبت به توطئه‌های آنان آشنا می‌ساخت و در مراسم تظاهرات و راهپیمایی شرکت فعال داشت.
محمدعلی میرزایی یکی دیگر از خلبانان هوانیروز و همرزم شهید شیرودی نیز می‌گوید: شیرودی همچون ستاره پرفروغ آسمان همواره برای رسیدن به اهداف عالیه خویش نور افشانی می‌کرد و در راه عشق و شهادت و پایمردی خستگی را نمی‌شناخت و تا پای جان می‌رفت و زمانی که در پایگاه هوایی کرمانشاه بودیم، مقام معظم رهبری در نماز جماعت به ایشان اقتدا کرد و نماز خواند و مؤذن این نماز جماعت بنده بودم.
وی اظهار داشت: شجاعت و دلیرمردی شیرودی در بین خلبانان هوانیروز مثال زدنی بود و برای رسیدن به هدف هیچ مانعی نمی‌توانست وی را از انجام مأموریت باز دارد.
امیر سرافراز ارتش اسلام سرتیپ خلبان شهید علی اکبر شیرودی در فرازی از وصیت نامه خود می‌گوید: هنگامی که پرواز می‌کنم احساس می‌کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می‌شوم و در بازگشت هر چند پروازم موفقیت‌آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم چون احساس می‌کنم هنوز خالص نشده‌ام تا به سوی خداوند برگردم.
شیرودی در هشتم اردیبهشت سال 60 پس از انجام مأموریت خود در منطقه بازی دراز و شکست سنگین دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای شیرود به خاک سپرده شد.
شهید علی اکبر شیرودی حماسه نامه‌ای است که باید بارها خواند، مردی که حماسه‌ای بی ‌بدیل در تاریخ از خود به یادگار گذاشت.

 


خاطراتی از شهید علی اکبر شیرودی

ماجرای آخرین عملیات شهید شیرودی

 


نگارنده : fatehan1 در 1393/2/8 9:26:24
 
جمعه 22 خرداد 1394  4:20 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید مرتضی بابائیان

وصیت نامه شهید مرتضی بابائیان
 انسان بنا بر مسئولیتی که بر دوش او گذاشته شده است، باید این مسئولیت را که پاسداری از خون هزاران شهید و مجروح و معلول است به انجام رساند و من نیز بنابر مسئولیتی که حس نمودم برای الله و برای پاسخ دادن به ندای «هل من ناصرینصرنی»حسین(ع) به جبهه های جنگ که به قول اماممان انسان را به یاد صدر اسلام می‌اندازد آمدم


بسم الله الرحمن الرحیم

 من طلبنی  وجدنی و من وجدنی عرفنی ومن عرفنی احبنی ومن احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته ومن علی دیته فانا دیته

هر کس که مرا طلب کند خواهد یافت و هر کس که مرا بیابد مرا خواهد شناخت و هر کس مرا بشناسد مرا دوست دارد وهر کس مرا دوست دارد عاشقم خواهد شد و هر کس که عاشقم شود عاشقش خواهم شد و هر کس که عاشقش گردم او را خواهم کشت و هر کس را که بکشم دیه او را بر گردن خواهم گرفت و هر کس که دیه‌اش بر گردن من باشد دیه‌اش را خواهم پرداخت.

حدیث قدسی

 

به نام الله حافظ حرمت خون شهیدان که سرنوشت انسان به دست اوست. اوست که می‌میراند و زنده می‌کند.

 با درود فراوان بر خاتم انبیاء و اهلبیتش و با سلام بر مهدی(عج) موعود منجی انسانها و نائب بر حقش رهبر کبیر انقلاب امام خمینی و تمامی شهدا و خانواده آنانکه فرزندان خود را در راه بدست آوردن آرمانهای اصیل اسلامی از دست داده‌اند و با سلام بر ملت قهرمان ایران و با سلام بر مادر، برادر و خواهر عزیز خود و دوستان و آشنایان

 فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا  و قتلوا  لا کفرن عنهم سیئاتهم  و لادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثواباً من عندالله... «آل عمران آیه 195»

آنانکه از وطن هجرت نمودند و از دیار خویش بیرون شده ، در راه خدا رنج کشیده و جهاد کرده و کشته شدند ، همانا گناهان ایشان را (در پرده لطف خود) بپوشانیم و آنها را به بهشتهایی در آوریم که زیر درختانش نهرها جاری است ، این پاداشی است از جانب خدا...

 ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد. امام خمینی

 انسان بنا بر مسئولیتی که بر دوش او گذاشته شده است، باید این مسئولیت را که پاسداری از خون هزاران شهید و مجروح و معلول است به انجام رساند و من نیز بنابر مسئولیتی که حس نمودم برای الله و برای پاسخ دادن به ندای «هل من ناصرینصرنی»حسین(ع) به جبهه های جنگ که به قول اماممان انسان را به یاد صدر اسلام می‌اندازد آمدم تا با کفار به جهاد بپردازم و اگر در این راه کشته شدم که چه سعادتی از این بالاتر که در راه خدا و برای خدا کشته شده‌ام و به جایی می‌روم که آنجا را بهشت نامند و اگر قرار باشد که روزی من بمیرم هرگز نمی‌خواهم که در بستر مرگ بمیرم بلکه مرگ سرخ و شهادت در راه خدا را ترجیح می‌دهم، اما افسوس که سالها از عمرم گذشت ولی هنوز مانند آب راکدی هستم. زیرا تا به حال از این همه نعمتی که خداوند به ما داده سپاسگذاری نکرده‌ام و شرمنده‌ام از اینکه به سخنان امام خود توجه درستی نکرده‌ام و کلیه فرامینی را که بر یک مسلمان واجب است انجام نداده‌ام

 و اما درود بر تو ای مادرم که با امضا کردن رضایتنامه در حقیقت شهادتنامه من را امضا نمودی و مبادا ناراحت باشی، همیشه در یاد خدا باش زیرا یاد خدا قلبها را آرامش می‌بخشد و چون کوه استوار و سر افراز باشی و هر گاه که خواستی برای من گریه کنی دلت را به کربلا ببر و بیاد حسین(ع) و اهلبیت او گریه کن و همیشه فریاد لااله‌الاالله و الله‌اکبر خمینی رهبر را بلند کن که پیام شهیدان را به مردم رسانده ای

 و اما تو ای خواهرم؛ مانند زینب(س) باش و مانند زینب(س) زندگی کن و مسئولیت خویش را در قبال این انقلاب و امام به انجام رسان و همیشه حجابت را سنگر خود قرار ده، زیرا خواهرم حجاب تو برنده تر از خون من است

 و شما ای برادران عزیزم محمد، اصغر و حسن؛ شما ادامه دهنده راه شهدا باشید و راه مرا ادامه دهید و همیشه در پی تهذیب نفس خود باشید که باعث خواهد شد به خدا نزدیک شوید و در پی این باشید که اسلام را احیا کنید

 و پیامم به دوستان، آشنایان و ملت شهید پرور ایران این است که پشتیبان ولایت فقیه و امام باشید و سخنان امام را بر قلبهایتان جاری سازید و با جان و دل پیرو امام باشید و مواظب باشید که این منافقین مبادا به اسلام ضربه بزنند و بر عهده شماست که آنان را از صفحه روزگار براندازید. ادامه دهنده راه شهدا باشید. در این صورت است که خدا و رسول او و شهیدان از شما راضی خواهند بود. در غیر این صورت مدیون خون شهدا هستید.

 و تو ای خواهر و برادر محصلم تو در سنگر مدرسه و من در سنگر جبهه و قلم سلاح تو و اسلحه سلاح من است و هر دوی ما در پی یک هدفیم و آن هم اسلام و خداست. پس بیدار باش و قلمت و کتابت را محکم در دستانت بفشار و در مقابل هر گونه انحرافی بایست و سعی کن همیشه کار را برای خدا انجام دهی.

 چند تذکر که در پایان دارم:

1- 100 تومان پولی را که در دفترچه ام دارم، به حساب دولت بریزید.

2- حتی الامکان از گذاشتن حجله خودداری کنید.

3- در شهادتم ای مادر و ای خواهر و ای برادرم و دوستان و آشنایانم به هیچ وجه پیراهن سیاه نپوشید،زیرا مرگم آگاهانه بوده.

4- مجلس ختم مرا در مسجد امام جعفر صادق(ع) برگزار کنید و از حجه الاسلام قاضوی نیز برای سخنرانی دعوت کنید.

در پایان از کلیه دوستان و آشنایانی که موفق به دیدار آنها نشده ام حلالیت می طلبم.

 

والسلام

امام را دعا کنید.

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

مرتضی بابائیان

دوم فروردین 1361

 

Babaeian3

درباره شهید 

شهيد مرتضي بابائيان 

تولد : 1344

نام پدر:شير علي(در سال 1357 به رحمت ايزدي پيوست. روحش شاد)

ميزان تحصيلات هنگام شهادت : دانش آموز سال سوم نظري

تاريخ شهادت : 26 اردیبهشت ماه 1361

محل شهادت : ايستگاه حسينيه خرمشهر

خط شكن عمليات بيت المقدس (آرپجي زن) - با رمز يا علي ابن ابي طالب

محل دفن : تهران - بهشت زهرا - قطعه ۲۶ - ردیف 59 – شماره 41

 

Babaeian2

 

 


نگارنده : fatehan1 در 1393/2/9 10:20:53
جمعه 22 خرداد 1394  4:21 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید حمیدرضا پورزرگری

وصیت نامه شهید حمیدرضا پورزرگری
بر مزارم سوره الرحمن، تلاوت کنيد


فرازهایی از وصیت نامه

بار الها این ناتوان دوست دارد چشم هایش را و تحمل از دست دادن آن را برای یک لحظه ندارد... اگر دشمن در اوج درد از حدقه دراورد چشم هایم را و دست هایم را در تنگه چزابه قطع کند و پاهایم را در خونین شهر ببرد و قلبم را در سوسنگرد آماج رگبار گلوله خود قرار دهد و سرم را در شلمچه از تن جدا سازد؛ اگر چه چشم هایم و دست و پایم و سر و سینه ام را از من گرفته اند، اما یک چیز را نتوانسته اند بگیرند و آن ایمان هدفم است که عشق به الله و عشق حسین و رهبر و اسلام است.

سخنی با بردارم: محمدرضا جان انشالله بتوانی در راه قرآن گام های بیشتری برداری و در ضمن به معنای قرآن که اصل آن است بتوانی توجه داشته باشید. نباشد جوری که فقط خواننده قرآن باشی که علی (ع) بسیار بسیار قاریانی را که قرآن را می خواندند و عمل نداشتند و در راه غیر خدا و قرآن صوت خویش را صرف می کردند، لعنت کرده است.

برادر بر سر قبرم سوره الرحمن را تو قرائت نما شاید از فضیلت آن فیضی شامل من شود و اگر خدا خواست و به مکه رفتی مرا در حرم مطهر حضرت رسول (ص) بسیار بسیار صدا کن و مرا بخوان و به یاد من باش.



درباره شهید

شهید حمید رضا پورزرگری اول فروردین 1351 در شهر تهران دیده به جهان گشود و ایام کودکی را در دامان پر مهر خانواده و آشنایی با خاندان عصمت و طهارت سپری کرد.
این شهید والا مقام با عشق و علاقه ای که به ساحت مکرم و مقدس حریم اهل بیت رسول الله و مخصوصاً حضرت سیدالشهدا (ع) داشت در جلسات عزاداری شرکت می کرد و تلاش زیادی به خرج می داد که در جلسات هفتگی خواندن زیارت عاشورا حاضر باشد.

شروع فراگیری قرآن

شهید حمیدرضا دوران دبستان را که مصادف با اوج انقلاب اسلامی بود، در مدرسه مهرومه و سپس در مدرسه علوی گذراند و در این اثنا به فراگیری روخوانی و قرائت قرآن مجید در" دارالتحفیظ القران الکریم"مشغول شد و همزمان با تحصیل در دوره راهنمایی در مدرسه امام عصر (عج) به عضویت پایگاه بسیج سادات اخوی و آموختن فنون رزمی، نظامی و پاسداری و دفاع از حریم مقدس انقلاب اسلامی پرداخت و با عشق و علاقه ای که به بسیج، این جایگاه عظیم مخلصان و مردان خدا داشت، در این کار هم موفق بود.پس از پایان تحصیلات دوره راهنمایی شهید حمیدرضا وارد مرحله دبیرستان شد و در دبیرستان علمیه مشغول به ادامه تحصیل شد.

مقام اول قرآنی

شهید پورزرگری در دوران کوتاه زندگی خود چندین بار مسابقات قرائت قرآن درر مدرسه به مقام هایی نائل آمد و 2 بار مقام اول قرائت قرآن را زا آن خود کرد.

این شهید بزرگوار در طول دوران کوتاه اما پربرکت خود علاوه بر پرورش فکر و روح خود، از پرورش جسم خویش نیز غافل نبود و در کلاس های روزشی، از قبیل شنا، تکواندو و سایر فعالیت های رزمی نیز شرکت می کرد و در تلاش بود تا در همه ابعاد به خودسازی بپردازد.

ويژگي اخلاقي شهيد

شهید حمیدرضا جوانی پاک و بی آلایش، مخلص و با صفا و در عین صمیمی و خوش برخورد بود که روحیه بسیار بلند و شکست ناپذیرش باعث می شد در همه فعالیت هایش موفق و سربلند شود و همه نزدیکانش از شادی و شعف درونی شهید خاطرات زیادی دارند وی در همه جا، به اطرافیان خود شور و شوق و روحیه می بخشید و به قول یکی از همرزمان خود، حمیدرضا در منطقه دستگاه روحیه بود.

شهید به مستمندان یاری مي رساند و اگر کودک یتیمی را می دید و می شناخت با لطاف و ظرافت خاصی با وی برخورد می کرد و همیشه به اطرافیان و دوستان خود سفارش می کرد که اگر توانستند به این افراد یاری کنند و حداقل در برخوردهای خود با این افراد دقت نظر داشته باشند.

قرائت زیارت عاشورا

شهید حمیدرضا پورزرگری هر سال در ایام ولادت با سعادت حضرت ولی عصر (عج) بیشتین تلاش را در در برپائی مراسم چراغانی و جشن وشیرینی و شربت در محله از خود نشان می داد و سعی می کرد همه دوستان خود را در این جشن ها بسیج کند.

این شهید والا مقام با عشق و علاقه ای که به ساحت مکرم و مقدس حریم اهل بیت رسول الله و مخصوصاً حضرت سیدالشهدا (ع) داشت در جلسات عزاداری شرکت می کرد و تلاش زیادی به خرج می داد که در جلسات هفتگی خواندن زیارت عاشورا حاضر باشد.

شهید علاقه و ارادتی خاص به پیشگاه امام هشتم، حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) داشت و در ایامی که به زیارت مرقد مطهر مولای خود مشرف می شد، با خلوص نیتی وصف ناشدنی به خواندن ادعیه می پرداخت و مرقد پاک مسی الرضا را زیارت می کرد.

لیبک به ندای امام خمینی و عزیمت به جبهه

شهید حمیدرضا زرگری پور همیشه مرگ در راه خدا و خدمت به هم نوع و مسلمانان را مقدس می شمرد و این مساله را از اولویت های زندگی خود می دانست و چون علاقه ای تسلیم وار در برابر امام خمینی (رض) داشت، به ندای ملکوتی «هل من ناصر ینصرنی» او لبیک گفت و علی رغم مشکلاتی که از جهت اعزام به جبهه داشت، بالاخره در اول آذر ماه 1366 عازم جبهه های نبرد علیه دشمن ددمنش بعث شد و خود را به خیل عظیم رزمندگان و صفوف مجاهدان در راه خدا رسانید و پس از رسیدن به اهواز، با مدتی تلاش به لشکر 27 حضرت رسول (ص) ملحق شد و در گردان حبیب ابن مظاهر، واحد تدارکات به همراه دیگر دوستان خود مشغول خدمت به عزیزان سلحشور مستقر در جبهه شد . با شوری وصف ناپذیر از هوای پاک و مطهر و روحانی جبهه در جهت تزکیه بیش از پیش روح لطیف و ظریفش به عطر ایمان به خداوند باری تعالی پرداخت.

شرکت در عملیات ها و شهادت

این شهید جنت مکان در مناطق عملیاتی بیت المقدس 3-4 شرکت و بعد از آن عملیات والفجر 10 که توسط سپاهیان اسلام صورت گرفته بود، حاضر شد و در عملیات بیت المقدس 4 با اصرار زیاد و درخواست های مکرر از مسئول واحد تدارکات حضور یافت و پس از ورود به ارتفاعات شاخ شمیران در منطقه عمومی در بندیخان، به هنگام ظهر روز چهارم فروردین ماه مطابق با 5 شعبان 1408 سالروز ولادت چهارمین اختر تابناک آسمان عصمت و امامت، حضرت امام زین العابدین (ع) و آن یادگار نهضت عاشورا و پس از 4 ماه و 4 روز حضور در جبهه های نور، در حالی که 16 بهار از عمر کوتاه، ولی پربارش می گذشت، در حین تخلیه تدارکات رزمندگان از خودروی حامل بار و آذوقه با حمله هوایی خفاش خون آشام بغداد، قلب بزرگش مورد اصابت قرار گرفت و چون گلی پرپر به سوی معبود شتافت و سرانجام به آرزوی خود که شهادت در راه خدا و دیدار مولایش بود، رسید و جان خود را فدای جان آفرین خود کرد.

شهید حمیدرضا پورزرگری در تاریخ 10 فروردین سال 1367 روز ولادت حضرت علی اکبر، در کنار مزار پاک همرزمان خود در بهشت زهرا و در قطعه 29 ، با لباس خونین رزم چهره در خاک نهفت و به لقا الله پیوست.

 

 

جمعه 22 خرداد 1394  4:21 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید مجید ابوییان جهرمی

وصیتنامه شهید مجید ابوییان جهرمی
بار خدایا من کیستم که در این محفل پاکان آمده ام من کجا بودم یا الله من بنده ای گنهکار و بدبخت و بیچاره هستم که برای اطاعت از تو با استفاده از قرآن کریم به این محفل آمده ام و از تو می خواهم حال که برای رضای تو آمده ام مرا به راه راست هدایت کنی .


بسم الله الرحمن الرحیم 

 یا ایها الذین امنو هل ادلکم علی تجارة تنجیکم و من عذاب الیم" 10" 
تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون "11" سوره صف . 

ای اهل ایمان آیا شما را بتجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم * آن تجارت اینست که بخدا و رسول او ایمان آرید و بمال و جان در راه خدا جهاد کنید این کار ( از هر تجارت ) اگر دانا باشید برای شما بهتر است * 
اسلام علیک یا ابا عبدالله : 
بار خدایا من کیستم که در این محفل پاکان آمده ام من کجا بودم یا الله من بنده ای گنهکار و بدبخت و بیچاره هستم که برای اطاعت از تو با استفاده از قرآن کریم به این محفل آمده ام و از تو می خواهم حال که برای رضای تو آمده ام مرا به راه راست هدایت کنی . از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ، به کجا می روم آخر ننمائی وطنم . با سلام و درود به رهبر عزیز انقلاب این نور جماران و این مرد با تقوا و پرهیزکار این بر افرازنده و زنده کننده اسلام بعد از چند هزار سال پیش و سلام بر تمامی شهداء که جان خود را در راه اسلام و قرآن عزیز فدا کردند و سلام بر این ملت حزب الله که نامشان در تاریخ زنده خواهد ماند من کوچکتر از آن هستم که به این ملت پیامی بدهم اما به عنوان تذکر چند جمله ای عرض می کنم 

یکی آنکه شما که این انقلاب کردید ایستادگی کنید و سعی کنید که آن را حفظ کنید 
دوم آنکه همیشه به جان امام دعا کنید و خدا را شکر کنید که در زیر پرچم اسلام قرار گرفته اید و تا آنجا که در توان دارید از اسلام حمایت کنید که هرچه داریم از اسلام داریم اگر امروز اسلام و ایران در جهان سرافراز است و اگر جوانان ما امروز عاشقانه به طرف شهادت می روند همه آن از برکت اسلام و کسانی که به اسلام خدمت کرده اند مانند امام حسین علیه السلام که جان خود را در راه اسلام داد می باشد و اگر ما امروز تا حدودی به راه راست هدایت شده ایم و در میدان جنگ آمده ایم از برکت حسین علیه السلام است و از روحانیت هم پشتیبانی نمانید که واقعاً هم در خدمت اسلام می باشند و هرگز با نگاه کردن بر کسانی که به این انقلاب جنگ کمک نمی کنند و نق می زنند دلسرد نشوید که انشاء الله وقت آنها هم خواهد رسید اما تا آنجا که می توانید به آنها تودهنی بزنید .

 سخنی چند با پدر و مادر عزیزم : پدر و مادر عزیزم من می دانم شما برای من رنجها و زحمتها کشیده اید از روزی که من از تو ای مادر متولد شده ام جزء رنج و سختی برای تو چیزی نداشته ام من خودم می دانم در دل تو چیست و با اینکه من این همه زحمت برای تو داشته ام باز هم مرا دوست داری و حاضر نیستی حتی یک لحظه از من دور باشی و همچنین تو پدر عزیز که با یتیمی بزرگ شدی و از همان کوچکی جز زحمت چیزی نداشته ای حتی جمعه و شنبه هم برای تو فرقی نمی کرده و حتی هیچ تفریحی نداشته ای هم از آن روزهایی که در امواج دریاها بدنبال یک لقمه نانی بودی و اما از روزهایی که در این زمین دست پینه بسته اما رحمت به شیرت که دست نیاز به سوی خلق دراز نکردی و تو به این شعر عمل کردی . با کمال احتیاج از خلق استغنا خوش است ، با دهان تشنه مردن بر لب دریا خوش است . " انا لله و انا الیه الراجعون " 

اما آیا پدر و مادر بازگشت همه ما بسوی خدا نیست آیا اگر ما به جبهه و جهاد نرفتم از دنیا نمی رویم پس حال که همه ما باید به سوی خداوند بازگشت کنیم چرا این بازگشت در راه اسلام نباشد آیا شما راضی دارید که اسلام و قرآن از بین برود و من در کنار شما باشم آیا این سعادت است برای ما و آیا این سرافرازی است ما وقتی سعادتمند و سرافراز می باشیم که اسلام و قرآن زنده باشد پدر و مادر مگر شما نبودید که شاه را بیرون کردید و اسلام آوردید .

 حال که اسلام آوردید باید به پای زحمتهای آن هم ایستادگی و مقاومت کنید پدر و مادر من با پیروی از این آیه کریمه که در اول وصیتنامه ذکر کردم و با اطاعت از رهبر انقلاب که می فرماید حفظ اسلام برای هر مسلمان از حفظ جان امام زمان واجبتر است به جبهه آمده ایم من شبی که می خواستم به جبهه بیایم این سوره را خواندم و در آن تفکر کردم و پس پدر و مادر آیا من کار اشتباهی کرده ام و آیا من در راه ابدی قدم برداشته ام . آیا شما نمی خواهید که بهترین چیزهای خود را به خداوند هدیه کنید انشاءالله که اینطور نیست پس از شما می خواهم که وقتی خبر شهادت مرا شنیدید ناراحت نشوید و بگوید الحمدالله درست است که عزیز خود را از دست داده اید اما نگاهی بکنید که به چه کسی داده اید و از شما می خواهم که از شهادت من هیچگونه سوء استفاده نکنید چون که من در راه خدا شهید شده ام و از شما می خواهم که همیشه بیاد خدا باشید و ببینید که خداوند از شما راضی است یا نه .

 نصیحت سخنی با برادران و خواهرانم : برادران و خواهرانم سلام عرض می کنم و از شما می خواهم که به هیچ وجه ناراحت مباشید و همیشه کارهای خود را برای خداوند انجام دهید و راه راست را پیشینه خود نمائید و در نمازهایتان کاملاً به خداوند توجه داشته باشید و به پدر و مادر کمک کنید که این پدر و مادر ما بسیار زحمت کشیده اند و می کشند و حرمت آنها نگه دارید . سخنی چند با دوستان : دوستان عزیز اگر من نتوانسته ام دوست خوبی باشم برای شما مرا ببخشید و مرا حلال کنید و من کوچکتر از آن هستم که پیام یا نصیحتی برای شما داشته باشم . پدر و مادر گرامی اگر من شهید شدم اگر راه کربلا باز شد مرا در کربلا به خاک بسپارید و اگر باز نشد در قبرستان رضوان مرا به خاک بسپارید و از شما می خواهم که در نماز جمعه و تشییع جنازه از طرف من از همه حلال بودی بطلبید . والسلام . 
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از شما می خواهم که همیشه برای من طلب آمرزش کنید و اگر نتوانستید از خودتان برایم روزه بگیرید 2- نماز بخوانید 3- قرآن بخوانیم 4- نماز لیله الدفن را فراموش نکنید . 



درباره شهید

نام : مجید  
نام خانوادگی:ابوییان جهرمی
نام پدر: مرتضی    
شماره شناسنامه:459
تاریخ تولد:1346/08/06
محل شهادت:خرمشهر شلمچه کربلای 5
تاریخ شهادت: 1365/12/13    
محل تولد:جهرم
    
زندگینامه شهید مجید ابوییان جهرمی      

شهید مجید ابوئیان فرزند مرتضی در آبان ماه سال 1346 در جهرم در خانواده ای مذهبی و مستضعف دیده به جهان گشود . 
دوران کودکی خود را محله علی پهلوان گذراند و تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسه نمونه قائم مقام به پایان رساند و دوره راهنمایی را در مدرسه ای که اکنون به نام شهید منصور محبوبی نام دارد گذراند و از نظر اخلاقی و عاطفی نزد دوستان و همکلاسان خود الگوی صبر و مقاومت و در نزد خانواده معلم اخلاق بود به امام خمینی و به روحانیت بویژه آیت اله آیت اللهی امام جمعه شهرمان علاقه خاصی داشت در کلیه سخنرانی های ایشان شرکت می کرد به جمعه و جماعات اهمیت زیادی می داد و دیگران نیز به شرکت در آن دعوت می کرد.
از ویژگی های شهید عزیز این بود که همیشه آرام حرف می زد و آهسته و بدون تکبر راه می رفت و در هنگام راه رفتن فقط پشت پای خود را می دید قبل از انقلاب در کلیه راهپیمایی ها و تظاهرات و پخش اعلامیه های امام نقش موثری داشت . دوران راهنمایی بود که راهی جبهه شد در دبیرستان هم فعالیت داشت که با عده ای از یارانش عازم جبهه شد و در عملیات والفجر 8 حماسه آفرید در کربلای 4 هم شرکت کرد و هنگام بازگشت از میدان روی آبهای اروند از ناحیه سر تیر خورد هنوز زخم سرش بهبود نیافته بود دوباره به جبهه برگشت و در عملیات کربلای 5 حماسه ها آفرید و بالاخره شب 13/12/1365 شهد شهادت را نوشید و جسد پاک او پس از 44 روز در صحرای سوزان نزدیک دریاچه ماهی زیر دود آتش و خمپاره به خاک سپرده شد .

 روحش شاد و یادش گرامی باد .      

          


 


نگارنده : fatehan1 در 1393/2/15 10:29:22
جمعه 22 خرداد 1394  4:21 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
دسترسی سریع به انجمن ها