0

وصیت نامه های شهدا

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید حمیدرضا دستگیر

وصیت نامه شهید حمیدرضا دستگیر
پدر و مادر و خواهران و برادران و همسرم در شهادت من ناراحت نباشید چرا که من این راه را آگاهانه انتخاب کرده‌ام و با هدف .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام ودرود بر پیشتازان انقلاب اسلامى در راس آنها قائد اعظم امام خمینى پرچمدار حماسه‌آفرین حسینى که براى پیشبرد هدفهاى اسلام عزیز بر طاغوت و طاغوتیان عصر خود پیروز گشته و چون ابراهیم بت‌شکن ، تمام بتها را در هم شکسته و مى‌رود تا پرچم اسلام را در اقصى نقاط جهان به اهتزاز درآورد . با رخدایا خود آگاهى که هدف و پیکارما نه از آن جهت است که به پایگاه قدرتى برسیم و یا چیزى از کالاى بى‌اجردنیا را به چنگ آوریم بلکه بدان جهت است که نشانه وپرچمهاى دین تو را برافرازیم و در شهرهاى تو شایستگى را هدیه آوریم تا بندگان ستمدیده تو امان یابند و ستمگران به کیفر خویش برسند . امروز حسین زمان تنهاست ، امروز فرزند فاطمه در برابر سپاهیان کفر وابرقدرتهاى پست بى‌یاور است ، امروز کربلاى انقلابمان خون مى‌خواهد من میروم شاید نینوایى را بیابم و در عاشوراى دوران هدیه ناقابلى را در راه پیروزى حق بر علیه باطل و اسلام بر کفر در پیشگاه مولایم مهدى(عج) تقدیم نمایم .
وصیت من به ملت شهیدپرور ایران این است که گوش به توطئه‌هاى مشرکین و منافقین ندهند و یاوران امام را که در خط امام نیز مى‌باشند با همه قدرت ووجود حمایت کنند .
به امید پیروزى تمامى مسلمین بر کافرین
پدر و مادر و خواهران و برادران و همسرم در شهادت من ناراحت نباشید چرا که من این راه را آگاهانه انتخاب کرده‌ام و با هدف . پس عالى مى روم و از شما مى خواهم که برایم گریه نکنید و اگر گریه مى‌کنید به یاد شهداى کربلا بیفتید و براى غریبى و مظلومیت امام حسین(ع) گریه کنید .
پدر جان دوست داشتم در خدمت باشم و کوچکترى کنم اما چه کنم که دین در خطر است و اسلام عزیز نیاز به دفاع دارد .
همسرم زندگى یک کلاس درس بیش نیست که انسان باید دیر یا زود امتحان پس بدهد و اگر من داوطلب به جبهه براى حق و اسلام مى‌روم شاید موقع امتحانم فرا رسیده باشد ، از اینکه ترا و فرزندانم را تنهاگذاشتم امیدوارم ببخشى چون ما ایمان داریم که نگهدارمان خداوند است و چون خدا را قادر مطلق مى‌دانیم پس نگران نباش امیدوارم بعد از من بچه‌هایم را خوب تربیت کنى و از تو خواهش مى‌کنم بیاد خدا باشى و همه کارهایت را براى رضاى خدا انجام بده و تنها خواهشى که از تودارم این است که بعد از من گریه نکنى و تو باید افتخار کنى که همسر یک شهید هستى و یا همسر لبیک‌گوى حسین‌زمانى .
( والسلام ) – حمیدرضا دستگیر …
تاریخ‌تولد :۰۳/۰۱/۱۳۴۵
تاریخ شهادت :۱۵/۰۲/۶۷
استان :‌ایلام

درباره شهید

 شهید حمید رضا دستگیر در سال ۱۳۴۶ دیده به جهان گشود.
شهید توانست تا مقطع سوم راهنمایی تحصیل نماید پس از پشت سر گذاشتن اوج‌گیری انقلاب حمله دشمن به خاک پاک وطن موجب شد که شهید با توجه به عشقی که به امام و انقلاب داشت جذب سپاه شده و به عنوان پاسدار رسمی به جمع سبزپوشان بپیوندد.
شهید بارها در مناطق عملیاتی و جبهه‌ها شرکت نمود و با دشمن نبردی مردانه داشت.
سرانجام در ۱۵/۲/۱۳۶۷ در منطقه قلاویزان در حالیکه فرماندهی گردان را به عهده داشت به شهادت رسید ودر جوار علی صالح(ع) به خاک سپرده شد. از شهید ۲ فرزند به یادگار مانده است.

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/4 11:37:20
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  1:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:وصیت نامه های شهدا

وصیتنامه شهید مفقودالاثر حمید رضا ملاحسنی
ای افرادی که وصیت نامه این حقیر را می شنوید زندگی این دنیا را خانه اصلی خود مپندارید ،که زندگی در رفتن است و نه به قصد رسیدن 

«بسم رب الشهدا والصدیقین»

من المؤمنین رجال صدقوا ماعاهدالله علیه، فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»

بعضی از آن مؤمنان بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملاً وفا کردند، بعضی از آنها بر آن عهد ایستادگی کردند و شهید شدند و برخی به انتظار شهادت مقاومت کرده و عهد آنها تغییر نکرد.

چه عارفانه است ناله آخرین را سر دادن چه عاشقانه است لبیک آخرین را گفتن

با سلام و درود بی کران به محمد و آل محمد (ص) که خط سرخ شهادت را ترسیم نموده تا به انسانها راه به خدا رسیدن را بیاموزد ، به ما یاد بدهد که در مقابل دشمنان اسلام و اهل بیت و معصومین چگونه مبارزه کنیم و امروز این سلاله پاک رسول الله ،زاده زهرا(س)، خمینی روح الله است که چراغ روشنای راه ما می باشد و این مسئولیت خطیر رهبری را به عهده دارد.شهادت راحترین و آسانترین و بهترین راه رسیدن به خداوند می باشد.شهادت با بالاترین درجه کمال انسان است.

ای افرادی که وصیت نامه این حقیر را می شنوید زندگی این دنیا را خانه اصلی خود مپندارید ،که زندگی در رفتن است و نه به قصد رسیدن ما برای خوشی به این دنیا نیامده ایم ،اینقدر به فکر دنیای فانی نباشید که چشم بر هم زنید پیر شده اید و پایتان لب گور است و آن وقت دیگر خیلی دیر شده است و جز این نیست که دنیا فریب و دروغ است و به فقرا و جبهه های جنگ و جنگ زدگان کمک کنید. اگر توانستید کتاب های آقای دستغیب را بخوانید تا میلتان به زندگی این دنیا کم شود.

ای حزب الهی ها ، 16 کلید بهشت شرط خودسازی که فرموده امام عزیز است را خوب عمل کنید. قرآن را زیاد بخوانید. در روز قیامت قرآن درد ما را دوا می کند، پشیمانی به درد ما نمی خورد و گفته قرآن را تا حد امکان عمل کنید و به دیگران بیاموزید. آیة الکرسی را زیاد بخوانید .شبها با وضو بخوابید هر شب در موقع خواب،که مرگ کوتاه مدت است سوره واقعه را بخوانید .ذکر خدا را فراموش نکنید ، دعا ها را زیاد بخوانید .ما غیر از دعا و نیایش چیز دیگری نداریم. مسائل نفسانی را که جهاد اکبر است مواظب باشید که سرکش نباشد. برای خدا کار کنید.اختلافات داخلی را کم کنید.مسائل اخلاقی را حتماً رعایت کنید. در نماز جماعت و نماز جمعه حتماً شرکت کنید.مساجد را خالی نکنید، در هر سنگری که هستید آنرا محکم حفاظت کنید.

اگر جسمی ناتوان از من باقی ماند که امید آن کم است آن را در کربلای ایران یعنی بهشت زهرا(س) دفن کنید و اگر جسمی برای شما نیامد این را بدانید که فاطمه زهرا(س) و امام زمان (عج) بر بالای سر ما می آیند و ما تنها نیستیم

مبادا میدان را خالی کنید تا کسانی که دشمن اسلام هستند بر همه مسلمین تسلط پیدا کنند.سطح آگاهی بچه های مسلمان را بالا ببرید و ریشه های عقیدتی آنها را محکم کنید تا از اسلام منصرف نشوند.امیدوارم تا آنجا که ممکن است به وصیت های برادر کوچک خود عمل کنید.البته اگر نتوانستم به تمام این مسائلی که برای شما گفتم انجام دهم. امیدوارم که شما به آنها عمل کنید و به دیگران تذکر دهید و از این لحاظ شرمنده شما هستم .اگر شهادت نصیب من شد که به آرزوی دیرینه خویش رسیده ام و راه حسین (ع) را که راه مبارزه و خون بود را تداوم داده ام و من و تمامی رزمندگان برای رفع تکلیف می جنگیم و در این راه از هیچ عاقبتی نمی هراسیم. انشاء الله که شما حزب الهی ها هم در این راه (شهادت) از دنیا بروید چون مرگ در بستر درد آور است برای جوانان و ان شاء الله خداوند گناهان گذشته ما را ببخشد برادران حزب اللهی جبهه را تنها نگذارید و حتماً در این دانشگاه اسلامی که کارنامه قبولی اش شهادت است شرکت کنید.

من این راه را با علاقه و میل قلبی خویش انتخاب کردم و با آغوش باز به استقبال لقاء الله می شتابم و انشاء الله به هدفم می رسم.و این مرگ در راه خدا یعنی «شهادت» از عسل برایم شیرین تر و از آب خنک در روز تابستان گواراتر می باشد.

اما سخن با پدر و مادر و برادرانم و خواهرم

هر کدام برای من الگوی تقوا و ایمان بودید و احکام اسلامی را برای من یادآوری می کردید، زنده ماندن من که نتوانست برای شما و اسلام مفید باشد. شاید شهید شدنم بهتر باشد.من که در این مدت اندک عمرم نتوانستم زحمات شما را جبران کنم.انشاء الله در روز موعود پاداش زحمات شما را خواهم داد.در این مدت عمر کوتاهم خطاهای زیادی از من سر زده است امیدوارم که هم شما و هم همه کسانی که این وصیتنامه را می شنوید من را ببخشید و از درگاه خداوند متعال برای من طلب مغفرت و آمرزش نمایید.اگر جسمی ناتوان از من باقی ماند که امید آن کم است آن را در کربلای ایران یعنی بهشت زهرا(س) دفن کنید و اگر جسمی برای شما نیامد این را بدانید که فاطمه زهرا(س) و امام زمان (عج) بر بالای سر ما می آیند و ما تنها نیستیم. مقدار پولی که از من باقی مانده به جبهه های جنگ و جنگ زدگان و اگر هم خودتان لازم داشتید یک مقدار مورد احتیاج را برداشته و بقیه را به اسلام و مسلمین بدهید تا شاید آنها باعث جلوگیری از ورود آتش بر من در روز قیامت باشند.اگر توانستید یک ماه روزه و یک ماه نماز قضا بجا آورید برای من، و همچنین هر موقع که بیکار شدید برای من صلوات بفرستید.مراسم شادی و شوق شهادت را کم خرج کنید .گریه نکنید چون شهید عزاداری نمی خواهد پیرو می خواهد.

خدایا کمکم کن تا این جسم ناتوان خویش را در راه تو نثار کنم.اگر کسی ادعای طلب کرد و شما او را می شناختید طلب او را بپردازید .کسیکه شهادت را دوست دارد دنیا و دروس علوم و فیزیک برای او فریبی بیش نیست. در هر جا که هستید در صف نماز جمعه و جماعت و...همیشه امام راه این قلب تپنده مردم مستضعف دینا را، این پیر جهان را ، این ناخدای کشتی نجات را دعا کنید.تا خداوند نگه دار او باشد و شما هم او را یاری کنید و همچنین خداوند تمام مسئولین کشور را که در خط امام هستند محفوظ بگرداند.با سلام و درود بر امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و روحانیت مبارز در سنگرهای مختلف. مرگ بر آمریکا ، شوروی، فرانسه، انگلیس، اسرائیل و تمامی دولت های ظالم روی کره زمین.

«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

29/02/1362

درباره شهید

شهید حمید رضا ملا حسنی در تاریخ 1344/5/5 دریکی از مناطق جنوب غرب تهران در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد وپس از گذراندن مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی مقطع متوسطه قبل از اخذ دیپلم و با حمله ور شدن آتش جنگی که صدامیان کافر به را ه انداخته بودند عزم خودر اجزم می کند تا به هر نحو ممکن در مناطق جنگی حضور پیدا نماید.
لذا در لشگر 27 محمد رسول الله ودر گردان عمار سازماندهی شده و خود را آماده عملیات نماید و در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق در تاریخ 12 /08 / 1362 مفقود الاثر می گردد.
سالها بود خانواده منتظر بودند.2 سال پیش برادران شهید می خواستند مقبره ای را به صورت نمادین برای ایشان بر پا کنند که شهید به خواب برادر میاید ومی گوید دست نگه دارید.
بعد از 2 سال شبی خواهر شهید در خواب می بیند که در منطقه پونک خیابان سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او می پرسد شما اینها را...
سپس می گوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه می ورند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت می کنم.
خواهر شهید همیشه سر مزار شهید احمد پلارک  که او نیز از شهدای گردان عمّار می باشد می رود.شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می شود.در یکی از روزها در قاب بالای سر مزار دریک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.
پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا می شود خانواده ایشان می فرمایند که شهید  پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل می شدند بالای سرشان یک ضربدر میزد معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده.
خواهر شهید ملاحسنی بر سر مزار شهید پلارک او را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهند که به برادرم بگو یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد.
خواهر شهید دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقود الاثر خودرا در خواب می بیند و او به خواهر می گوید نمی خواهی مرا ببینی،من که برای دیدار شما آمده ام.
خواهر می گوید کی،شهید به او می گوید در پارک نهج البلاغه سه شهید دفن کرده اند.قبر وسطی مربوط به من است خواهر از خواب بلند می شود و تعجب می کند که این چه خوابی است که بعد از 27 سال برادر شهیدش به خواب او می آید.
در شب بعد مجددا شهید به خواب خواهر می آید و می گوید نمی خواهی مرا ببینی من منتظرت هستم و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد خواهر صبح اقدام به پرس وجو میکند ومطلب را با سپاه پاسداران درمیان می گذارد و پس از بررسی  ویافتن همرزمان شهید وجویای نحوه شهادت او قبر شهید مورد تایید واقع می شود واو شهید  حمید رضا ملاحسنی است.
 
کتاب راز رجعت روایتی است از زندگینامه ،خاطرات و نحوه رجعت شهید حمید رضا ملاحسنی 
ماجرای مفقود شدن پیک گروهان شهید باهنر

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/5 11:39:58
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  1:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت‌نامه شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده

وصیت‌نامه شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده
خداوند بر ما مقرر داشته كه با كفار و متجاوزین به حریم حكومت اسلامى مبارزه كنیم و آنها را به قتل برسانیم. 

بروید به طرف جبهه نور علیه ظلمت با قلبهاى مملو از محبت، قلبهائى كه از هیچ قدرتى ترس ندارند.   ( امام خمینى )

مكتبى كه شهادت دارد اسارت ندارد.   ( امام خمینى )

بسم الله الرحمن الرحیم

اى كاش جانها داشتیم و بارها براى پیروزى اسلام بر كفر مى‌جنگیدیم.

مادر مهربانم، اسلام احتیاج به خون دارد. از كشته شدن من ناراحت نباشید هر موقع احتیاج به فداكارى داشت پیش قدم باشید.

به نام خداوند بخشنده مهربان با سلام و درود به رهبر كبیر انقلاب اسلامى ایران امام خمینى و سلام به روان پاك شهداى كشور اسلامى ایران بخصوص شهداى این جنگ تحمیلى رژیم بعثى صدام كافر كه از قدرتهاى غرب و شرق تقویت مى‌شود. در اینجا لازم است چند كلمه‌اى را براى دوستان و بازماندگان بنویسم :

خداوند بر ما مقرر داشته كه با كفار و متجاوزین به حریم حكومت اسلامى مبارزه كنیم و آنها را به قتل برسانیم.


در اینجا مسئله‌اى كه وجود دارد این است كه انسان ذاتا آرامش و آسایش را بیشتر ترجیح مى‌دهد تا اینكه خود را درگیر جنگ و خونریزى نماید چرا كه جان و اموال و خانواده‌اش در خطر و نابودى قرار خواهند گرفت و نا آرامى و ضرر و زیان جنگ برایش قابل تحمل نیست اما هنگامى كه مسئله جنگ اسلام با كفر مطرح مى‌شود آنهائى كه ایمان محكم به خدا و روز جزا دارند با همه كراهتى كه از جنگ دارند آماده پیكار و مبارزه و جهاد بر علیه دشمن اسلام مى‌شوند و در وجودشان عشق به پیكار در راه خدا و شهادت جایگزین ترس و وحشت از نقصى اموال و انفسشان مى‌شود و با گذاشتن از جان و اموال و پدر و مادر راهى صحنه پیكار در راه خدا و شهادت مى‌شوند. هنگامى كه خداوند دستور و فرمانى نازل نمایند در آن چیزى جز خیر و صلاح آدمى نیست حتى كشته شدن در راهش كه خود وعده داده است كسانى كه در راه من كشته شوند آنها را به بهشت خود وارد مى‌كنم كه جاى هر كسى نیست و در آنجا غرق در نعمتها و لذتهایشان مى‌كنم و از آرامش جاودانى برخوردارشان خواهم نمود.

و اینكه من بنده گنهكار عازم جبهه جنگ با كفار هستم، مى‌روم تا با دستانم و اسلحه‌ام به یارى خدا قلب دشمن اسلام را از كار بیندازم و اگر خداوند اراده فرمودند و در این راه توفیق شهادت نصیم شد در خون خویش بغلتم و تطهیر شوم. امیدوارم در آن هنگامى كه جان از بدن رها مى‌شود در فكر عوامل دلفریب دنیا نباشم و یگانه اندیشه‌ام جهاد و شهادت در راه خدا باشد.

و اما خواهران و برادران عزیز ایرانى، در این لحظات آخر عمرم كه قلم روى كاغذ مى لغزانم از شما مى‌خواهم كه روحانیت متعهد و مبارز موتور حركت این انقلاب است ولى این حركت الهى است كه هیچ موقع شكست نمى‌خورد، از شما مى‌خواهم پشتیبان روحانیت باشید.

و اما پدر و مادر، برادران، دوستان و قومان، از شما مى‌خواهم براى من گریه نكنید زیرا با این كارتان منافق را خوشحال و روح مرا ناراحت مى‌كنید هر چند مى‌دانم سخت است ولى براى رضاى خدا هر كارى امكان دارد.

در پایان از امت حزب الله مى‌خواهم كه راه شهداى ایران را به رهبرى امام امت ادامه دهند.

والسلام

سید ابراهیم اسماعیل زاده  


درباره شهید


نام  :سیدابراهیم 
نام خانوادگى  :اسماعیل‌زاده
نام پدر :سیدمصطفى
تاریخ‌تولد  :10/07/1342
تاریخ شهادت  :28/08/62
ش.ش   :20 
محل‌صدورشناسنامه   :قائنات

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/7 11:28:37
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  1:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید سیدابراهیم علوی

وصیت نامه شهید سیدابراهیم علوی
ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندربهم یرزقون   سوره آل عمران آیه169 
گمان نکنید آنان که در راه خداکشته شده اند،مردگانند، بلکه زنده اند ونزد پروردگارشان روزی می خورند
حدیث قدسی:
من طلبنی وجدنی ومن وجدنی عرفنی ومن عرفنی عشقنی ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فعلی دیته
هرکس که مراطلب کند،دریافت مراوهرکس که مرادربیابد مراخواهد شناخت و هرکس مرابشناسد عاشقم خواهد شد،و هرکس عاشقم شودشد، عاشقش خواهم شد، وهرکس که عاشقش کردم اوراخواهم کشت ودیه اوبرگردن من خواهد بود و هرکس که دیه اش برگردن من باشد دیه اوراخواهم پرداخت.

پس ازستایش خداوند شعبانیه، و درود بررسول اکرم(ص) وائمه اطهار(ع) بالاخص حضرت مهدی (عج) ونایب برحقش امام خمینی ،رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، وملت شهید پرور ایران.

من سید ابراهیم علوی فرزند سید عباس بر اساس رسالت و مسولیتی که حس نمودم ودر راه الله وبرای حراست از انقلاب کبیر اسلامی که خونبهای یک صدو شصت هزار کشته ومجروح است به جنوب کشور آمدم وبه جنگ علیه ضد خدا پرداختم.گام نهادن دراین مسیر خدارایک فریضه می دانم، ودرآنجا که امام عزیزمان می فرماید: هرکسی که می تواند اسلحه بر دوش بگیرد،باید به جبهه برود،جبهه برتمام کارها مقدم است
برادران عزیز:من به شما می گویم که این همه به دنیا و مادیات تکیه نکنید بروید و در جبهه ببینید در آنجا برادران چه حماسه ها می آفرینند.
بلاخره براساس مسولیتی که داشتم ، به جبهه های نبرد اعزام شدم، ودراین راه اگربه قول امام دشمن راشکست دهیم، پیروزیم و اگرچه به ظاهر شکست بخوریم و کشته شویم به هر حال ما مایه شکر پروردگار و افتخارماست و ما پیروز هستیم
برای من وشماست در این راه به درجه رفیع شهادت برسیم، به جائی می رویم که ملکوتش می نامند، آنجا که به بهشت نامند
زندگی ذلت بار راهیچ وقت قبول نخواهم کرد ومرگ سرخ شهادت رابرآن ترجیح می دهم همان طوریکه قلبم آگاه است به آرزوی خود خواهم رسید
هیهات، 18 سال ازعمرم گذشت وهنوز اندر خم یک کوچه ام زیرا ازنعمت هائی که پروردگار به من داده سپاس گذاری نکرده ام وشرمنده ام وبیشتر از نعمت بزرگ خداوند ناسپاسی کرده ام ، که امام ومرجع تقلید ما، روح خدا خمینی بت شکن باشد توفیق نداشتم آن طور که باید درگفتارش تفکر کنم و توفیق نیافتم که بیشتر بشناسمش افسوس وصد افسوس که با هم عصر بودم ولی ازولایتش ، بهره نجستم و فرامینش رانشنیدم
پدر عزیزم: درود خدا برتوکه با امضاء نمودن رضایت نامه  برای من شهادت نامه مرا امضاء کردی
مادرم: کوه باش وهمچون کوه استقامت کن لحظه ای از یاد خدا غافل مباش ودر راه دین بکوش که هر چه بکوشی بازهم کم است
قامتت را بلند گیروندای الله اکبر وخمینی رهبر سرده ،وفریاد شهیدان خدارا به مردم برسان ومانند آنان فریاد بزن که پیام ما پیروی کردن از خدا و قران وخمینی است
پدر ومادرم وخواهران وبرادرانم امکان دارد اتفاقی واقع شود وجنازه ام به دست شما نرسدآنگاه به یاد شهید کربلا بیفتید وناراحتی به خود راه ندهید هروقت دلتان گرفت به گلزار شهدای ورزگ بروید در هر حال پیرو ولایت فقیه باشید وتقوی راپیشه نموده اخلاق اسلامی رادر زندگی خود پیشه نمائید وهمیشه روحانیت را سرمش خود قرار دهید
وبا کفار و منافقین وآمریکا و شوروی ودیگر قدرت های شیطانی باتمام قوا بجنگید و انتقام خون شهدا رابگیرید در نمازهای تان امام رادعا کنید  برای پیروزی اسلام وبرای نابودی صدام دعاکنید. ای خواهرانم من دوست دارم درمرگم زینب وار استقامت داشته باشید و زینب وار بادشمنان مبارزه کنید. سخنی با آشنایان ودوستان دارم، به راه پاک روح الله ایمان داشته باشید وبیشتر در راه اهداف جمهوری اسلامی پیش بروید.
وصیتی دارم با آنهائیکه در گوشه وکنار، مدام نق می زنند : من ازشما می خواهم دست های مرا ازتابوت بیرون بگذارید تا دنیا پرستان بدانند که من دست خالی ازدنیا می روم و چشمان مراباز بگذارید تا کوردلان بدانند ،کورکورانه این راه را انتخاب نکرده ام
اگر به خواست خدا شهید شدم مرادر زادگاه خودم همان روستای ورزگ دفن کنید که مردم آن شب و روز کار می کنند و زحمت می کشند و مردمی کشاورز هستند
اگر ان شاءالله دراین راه به شهادت نایل آمدم روز عروسی من،روز شهادت من است پس برای من عزاداری نکنید بلکه جشن بگیرید.
درپایان سلامتی کامل برای رهبرکبیر انقلاب خواستارم                                                              
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی،حتی کنارمهدی،خمینی رانگهدار، ازعمر ما بکاه وبرعمر رهبر افزا

درباره شهید
روحانی شهید سید ابراهیم علوی فرزند سید عباس در سال 1347 در روستای «ورزگ» از توابع شهرستان قاینات در خانواده ای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در زادگاهش گذراند و به دلیل علاقه ای که خانواده اش به لباس روحانیت داشتند برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه شهر قاین شد. پس از مدت 2 سال که از محضر اساتیدی چون حضرت حجه الاسلام و المسلمین اصفهانی و دیگر اساتید معزز کسب فیض نمود برای ادامه تحصیل عازم حوزه علمیه مشهد مقدس شد و در مدرسه علمیه حضرت ولی عصر «عج» به تحصیل معارف اسلام و علوم دینی مشغول گردید...


پس از آغاز جنگ تحمیلی چندین دفعه در جبهه های نبرد حق علیه باطل شرکت نمود و سرانجام در پنجمین مرحله اعزام که در تاریخ 1365/9/23 صورت گرفت در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به تاریخ 1365/11/30 ندای حق را لبیک گفت و به ملکوت اعلی پیوست.

شرح حال این شهید بزرگوار از زبان خود ایشان (پیاده شده از روی نوار کاست)
درسال 1362درتاریخ62/2/10بود که خواستم به جبهه بروم ولی چون سن من خیلی کم بود چندین دفعه مراجعه کردم وقبول نشدم وبلاخره به هرسختی بود رفتم وشناسنامه ام رازیادکردم مراقبول کردند وعازم شدیم برای آموزش یکی از روزهای سرد زمستان بود درجلوی پادگان بسیج ما رابه صف نموده که خیلی شلوغ بود درست یادم هست برف شدیدی آمده بودوماهم جهت رفتن به آموزش داخل صف بودیم وقتی خواستم داخل پادگان بروم برادری که بازرسی می کرد چون جثه ی کوچکی داشتم مراردکرد خیلی ناراحت شدم ومرتب پیش او عذرخواهی می کردم ومی گفتم:برادرجان چرا مرا رد میکنی؟وهمچنان گریه میکردم برادران همه داخل رفتند و من آنجا ماندم ،بعد از مدتی به سختی داخل پادگان رفتم وبه برادر یعقوبی گفتم :برادرجان چرا مرا اعزام نمی کنی من می خواهم به جبهه بروم ایشان گفتند که شما خیلی کوچک هستی برادرجان.بعدهمه برادران سوار مینی بوس شدند باز پیش آنها خواهش والتماس کردم ،بلاخره مراهم سوار کردند وبرای آموزش به سرخس به یکی ازپادگان های ارتش در روستائی به نام زرقان فرستادند
حدود یک ماه کلیه آموزش های نظامی رافراگرفته وپس زآن به شهرستان رفته و بازدومرتبه برای اعزام به جبهه به مشهدآمدیم ، پس ازرفتن به مشهد، به جبهه اعزام ودر سایت4مستقرشدیم قبل ازعملیات والفجرمقدماتی بود درتیپ 21 امام رضا(ع) بودیم درهمان موقع برادرم سیدغلامرضا و شهیدمصطفی اسلامخواه (رحمت ا..) درآنجا تشریف داشتن...
بعد از 2 روزعملیات موفقیت آمیز والفجر 4شروع شد شب اول درگردان ،گورهان شهید حیدری درسمت خدمه دوشیکا بودیم،2ساعت بعداز عملیات از اروند عبور کردیم، عملیات شروع شده بود برادران عزیز با رمز یاالله ویا فاطمه الزهراء(س) عملیات راشروع کرده بودند از اروند عبور کردیم وساعت 3یا4صبح بود که به اتوبان فاو _ بصره رسیدیم ودر آنجا پدافند کردیم، دشمن بعثی آن شب نتوانست پاتک بزند ولی صبح آن روز شروع به پاتک کرد که الحمدلله پاتک دشمن تا شب هنگام و تا وقت نمازمغرب وعشاءدفع شد،شب راآنجاگذراندیم ودرحقیقت آن شب لشکر 25 کربلابود که شهرفاو،بندرام القصروجزیره ام الرصاد راآزاد کرد و درآن شب لحظات خیلی حساسی برما گذشت یادش بخیر چه لحظاتی بود درحالیکه بعضی ازبرادران مناجات می کردند،بعضی ازبرادران شهید شده بودند و درکنار ماآرام درازکشیده بودند،خوشا به حالشان ،ازجمله شهید ابوسراج ازمجاهدین عراقی و برادر غفوریان وزهرایی مقدم بلاخره آن روز را گذراندیم وبعدازظهر دشمن پاتک شدیدی را اغازکرد،که الحمدلله والمنه این پاتک دفع شد شب شد،بازشب را سپری کردیم صبح شد ودشمن شروع به پاتک کرد هواپیماهای عراقی مرتب ما رابمب باران می کردند ولی فایده ای نداشت ،توپخانه دشمن همه اش آتش می ریخت ولی به لطف خداوند تبارک و تعالی اصلا آسیبی به مانرسید و خداوند   تبارک و تعالی همیشه یار ویاور رزمندگان بود صبح همان روزساعت5/7 بود دوشیکای ماگیر کرده بود، ودرحالیکه ما درصدد رفع گیر آن بودیم،ناگهان ضدتانک ما رو ازروبرو به رگبار بستند ودرهمان جامن ازناحیه کتف راست به علت اصابت تیر مستقیم دشمن مجروح شدم ،برگشتم عقب اورژانس وبعد به اهواز وازآنجا به اراک منتقل شدم ازآنجا به مشهد آمدم ومدتی رادربیمارستان آنجا بستری بودم، پس ازترخیص ازبیمارستان به روستا رفتم وبعدازمدتی مجددا به مشهد آمدم وشروع به تحصیل نمودم معالم راتمام کردم ، ماه مبارک رمضان درپیش بود،برادران همه به قاین رفتندولی من مشهد ماندم ،نوارگرفته ودروسی راکه عقب بودم گوش می کردم شبهای زیبائی بود. درهمان مواقع یک روز از ناحیه خراسان تلفن زدند،وبرادران ما از لشکر 5نصر تلفکس فرستادند وگفتند برادران:علوی ،محبتی فر ومحمدی هرچه سریعتر خود رابه به منطقه عملیاتی برسانید چون فعلا نیرونیازهست وعملیات نزدیک است رفتیم و حکم ماموریت گرفتیم ودر تاریخ65/4/25 لباس گرفته وعازم جبهه های نور علیه ظلمت شدیم
 

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/7 11:39:26
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  1:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید جواد احمدی

وصیت نامه شهید جواد احمدی
 هرچه مي توانيد مطالعه كنيد زيرا در آينه يقيناً به دردخواهد خورد.

 

به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان

با سلام و درود بررهبر كبير انقلاب و سلام برشهيدان بخون خفته و گلگون كفن و با سلام برشما برادر گرامي و همرزمان و همسنگرم و پس از تقديم عرض و سلام اميدوارم حالتان خوب باشد و اگر از احوالات اينجانب جويا باشيد الحمدالله سلامتي برقرار است و تنها نگراني حقيراز جانب شماست.
برادر عزيز اميدوارم در تحت توجهات و عنايات حضرت بقيت الله صحت و سلامت و خوش و معيد باشيد انشاءالله برادرعزيز تو خود خوب ميداني با همه اينكه من صدها كيلومتر از ميانه دور مي باشم اما قلب من آنجاست زيرا آنجا زادگاه عقيده و فكر وانديشه من مي باشد زيرا آنجاست كه به من آموخت چهره نفاق چگونه مي تواند بشكل مذهبي وارد صحنه شود و آنجا بود كه به من آموخت كه چگونه  منیت شيطاني سابقه مبارزات شخصي را خراب می کند . خلاصه امام و خط روحانيت اصيل (مدرسين حوزه) كنار مباش و هميشه پشتيبان ولايت فقيه باش دوم اينكه بچه هائي را كه استعداد دارند در محور جلسات متشكل نما

 سوم به خودسازي و تهذيب نفس اهميت ده.

چهارم هيچكاري را بدون مشورت با بزگترها (استادان انجمن) انجام مده زيرا گمراهي است

 پنجم خود را با بدنسازيها و كوهنوردي براي جنگ روياروئي بزرگ با آمريكا آماده ساز

ششم جلسات را به پاي دار حداكثر استفاده را از جلسات ببريد.

 هرچه مي توانيد مطالعه كنيد زيرا در آينه يقيناً به دردخواهد خورد. و در مبازه خود بر عليه هر سنتي كوشا باشيد و تاپيروزي نهایی به مبارزه اسلامي خود ادامه دهيد در سنگر انجمنهاي اسلامي اگر استادان صلاح بدانند فعاليت كنيد

از كارهاي بيهوده دوري كنيد

دوست عزيز سلام گرم مرا به تمام دوستان بلاخص  رحمان- احمد جباري- هوشنگ  وساير دوستان برسان و سلام مرا به آيت  شعبان ناصر- و به تمامي استادان برسان

                                    دعاگوي هميشگي شما جواد

 درباره شهید
شهید جواد احمدی
نام پدر: احمد
تاریخ تولد 7/11/44
ش.ش426
محل صدور میانه
آخرین مدرک تحصیلی : سوم راهنمایی
مدرسه محل تحصیل : ابوذر
محل شهادت :شلمچه(جاوید الاثر)

تاریخ شهادت 1/5/61

نام عملیات :مرحله دوم عملیات رمضان

شهید جواد احمدی در زمستان سال 44 در یک خانواده روحانی در میانه به دنیا آمد. به مدت ده سال در دامن پدر بزرگش که مردی عالم وباتقوا وخادم حضرت سید الشهدا بودپرورش یافت  .قبل از ورود به دبستان به دلیل هوش و ذکاوت فوق العاده اش کلاس واول ودوم  ابتدایی درخانه نزد برادرش سپری کرد وسپس دردبستان مالک اشتر ثبت نام کرد همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود بعداز پایان دوران ابتدایی در مدرسه راهنمایی ابوذر ثبت نام کرد . درتعطیلات تابستان نزدعموی بزرگوارشان حضرت آیت الله حاج میرزا علی احمدی که از علمای حوزه علمیه قم می باشندکسب فیض می کرد و زمانی که در مقطع سوم راهنمایی تحصیل می کردبه جبهه اعزام شد . 

 

 
 
شنبه 30 خرداد 1394  1:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهيد كاظم خائف

وصیت نامه شهيد كاظم خائف
 اي خميني عزيز بدان اگر لايق باشيم تا آخرين قطره خونمان از راه تو که همان اسلام است دفاع خواهيم کرد و نخواهيم گذاشت که مورد هجوم مخالفان اسلام قرار گيرد.     

بسمه تعالي

به نام ايزد متعال و به نام خدايي که با فرمان جهاد تمام گناهان انسان‌هايي را که در جواب او لبيک مي‌گويند مي‌بخشد و آنها را به کمال مي‌رساند....
 اي خميني عزيز بدان اگر لايق باشيم تا آخرين قطره خونمان از راه تو که همان اسلام است دفاع خواهيم کرد و نخواهيم گذاشت که مورد هجوم مخالفان اسلام قرار گيرد.

اي ملت شهيدپرور ايران بايد افتخار کنيد که خداوند چنين هديه‌اي به شما داده و قدر آن را بدانيد تمامي شهدا مال شما هستند و اين انقلاب به شما تعلق دارد حال وظيفه شما بزرگ و سنگين شده و بايد با تمام نيرو و قدرتي که داريد از انقلاب پشتيباني کنيد زيرا امروز اسلام و انقلاب اسلامي مورد هجوم تمام مخالفين اعم از مخالفني داخلي و خارجي قرار گرفته...
بدانيد که تا زماني که ابرقدرتي و ظالمي در جهان وجود داشته باشد جنگ و جبهه هم خواهد بود.... 
به هوش باشيد که پيروزي شما را ذوق زده نکند و مغرور نشويد زيرا خدا نبردي ما را امتحان خواهد کرد. پروردگارا اگر من لايق شهادت هستم مرا شهيد گردان. کلامي با خانواده :‌ سلام پدرم، مي‌دانم شما آنقدر آگاه هستيد که اگر فرزند شما لايق شهادت باشد افتخار کنيد.... چون امروز اسلام مبارز و پشتيبان مي‌خواهد ....بايد مانند کوه مقاومت کنيد و مشتي محکم باشيد بردهان دشمنان اسلام ...... 
به همه بگوييد به جاي تسليت به شما تبريگ بگويند. پدرم اين را بدانيد که اسلام با خون امام حسين (ع) زنده است و هرچه جوانانش شهيد مي‌شوند چهره او برافروخته مي‌شود. مادرم اين حرف هميشه در ذهنتان باشد که ما امانت هايي هستيم که خداوند چند صباحي در دنيا به شما داده است.برادرانم مي‌دانم که شما از شهادت و مقامي که به خدا به شهيد مي‌دهد باخبريد.... سفارشم اين است که از امام و انقلاب پشتيباني کنيد و حفظ و حراست از خون شهدا بر شما بلکه بر همه مسلمين واجب است اميدوارم زماني شما مفتخر به اين شويد که فرزندي از شما در لشگر اسلام به فرماندهي امام زمان (عج) با دشمنان اسلام بجنگد.... خواهرم حضرت زينب (س) استمرار خط سرخ شهادت و الگوي عظيم زن در تاريخ بشريت بود. آن بانوي بزرگ وقتي احساس کرد گريه‌اش تضعيف اسلام است مانند کوه ايستاد و خطبه هاي آتشين خواند همگي بدانيد شهادت گوهري است که حضرت علي (ع) براي آن بي‌صبري مي‌کرد و شهادت لذتي دارد که حضرت علي‌اکبر(ع) از خدا مي‌خواست به او هزار جان بدهد تا همه را در راه او بدهد....
يک لحظه امام را تنها نگذاريد که خداي ناخواسته دچار سرنوشت مرم کوفه خواهيد شد. من با آگاهي کامل اين راه را انتخاب کردم شهادت آخرين مرحله تکامل است هر شهيد آن را با آگاهي تمام انتخاب کرده و هيچ ترسي ندارد و هيچ‌وقت از روي احساست خود را به خطر نمي‌اندازد.هرکس مي گويد که اينگونه شهيد شدن از روي احساسات خودش بيايد و از نزديک مشاهده کند که در اين جا احساسات از بين مي‌رود و جان آن را شوق پيروزي اسلام، رضاي خدا و آرزوي شهادت مي‌گيرد، همه شما را به خداوند بزرگ مي سپارم.به اميد پيروزي اسلام .
کاظم خائف


درباره شهید

سال ۱۳۳۷ خانواده خائف هم زمان با تابیدن آفتاب مهربانی در سرزمین کویری بیرجند، به تماشای روییدن جوانه ای، لحظه شماری می کرد. این مولود نورسته کاظم نام گرفت.راهی دبستان که شد خانواده اش در کنار تحصیل، او را به فراگیری قرآن رهنمون شدند.او از نوجوانی با سجده در نماز عشق بر سر سجاده توحید می نشست و همین سیر راهگشایی بود برایش تا به وادی سلامت برسد و او موفق به گرفتن دیپلم از هنرستان فنی شد.کاظم خائف هم زمان با پرورش فکر و روح در اندیشه تقویت جسم و تن خویش به ورزش های رزمی و شنا روی آورد و در این راه هم مربی شایسته ای شد.چندی نگذشت که به خدمت فراخوانده شد و دوره سربازی را در لشگر ۷۷ خراسان گذراند.اواخر سربازی اش هم زمان بود با بارقه های امید و وزش نسیم عدامت خواهی در دل دریایی ملت ایران.او نیز دل به فرمان امام (ره) به مقابله با دسیسه های رژیم منحوس پهلوی پرداخت.پس از پیروزی انقلاب با حضور در کمیته انقلاب اسلامی، در صحنه های گوناگون سیاسی، اجتماعی و مذهبی فعالیت داشت و همراه با یاوران نوظهور امام در گشت های شبانه و پایگاه های بسیج، ایثارگرانه خدمت می کرد.

از آن جا که سپاه را بهترین جایگاه برای حفظ آرمان های انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن می دانست، همدوش با آن پیشگامان، لباس مقدس سربازی امام زمان(عج) را بر تن کرد.


شهید کاظم خائف
تاريخ تولد :1337
نام پدر :محمدرضا
تاریخ شهادت : 10/ارديبهشت/1361
محل تولد :خراسان /بيرجند
طول مدت حیات :24
محل شهادت :منطقه كرخه
مزار شهید :گلزار شهداي بيرجند   

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/12 10:16:27
شنبه 30 خرداد 1394  1:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه مهندس شهید محمود نیلی احمدآبادی

وصیتنامه مهندس شهید محمود نیلی احمدآبادی
چیزی برای گفتن ندارم الا اینکه آنچه از جیبم مانده انفاق شود          

بسمه تعالی

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و ان علیا وصیه

در وصیت خود چیزی برای گفتن ندارم الا اینکه آنچه در جیبم مانده در راه خدا انفاق شود ، پنج سال نماز احتیاطاً قضا دارم که امیدوارم پدر و مادرم نائبی بگیرند و ادا نمایند .

توفیق و سعادت همگان را در راه به ثمر رساندن انقلاب تحت لوای پرچم اسلام به رهبری امام عظیم الشان خواستارم.

 
من الله التوفیق و علیه التکلان

 و منه الغفران و الیه انیب

محمود نیلی

20/5/60


درباره شهید

نام : محمود                                   نام خانوادگی : نیلی احمدآبادی

نام پدر : فضل الله                            تاریخ تولد : 1333/3/27

محل تولد : اصفهان                          رشته تحصیلی : مهندسی شیمی

نام دانشگاه : صنعتی شریف

تاریخ شهادت : 1361/1/4                 محل شهادت : رقابیه (عملیات فتح المبین)

                         

زندگینامه مهندس شهید محمود نیلی احمدآبادی           

او که به سال 1333 در اصفهان در خانواده ای مذهبی متولد گشت از همان اوان زندگی دل در گرو اسلام نهاد و خیلی زود راه خویش را شناخت . در دوران دبیرستان از جمع شاگردان خوب و فعال و مذهبی به شمار می آمد. ورودش به دانشگاه در سال 1351 در اوج سلطه مزدوران خون آشام و خفاشان تبهکار حرکت او را سرعتی دوچندان بخشید و محمود از همان بدو ورود به دانشگاه نشان داد که دانشجویی فعال و با هوش و استعداد در تمام زمینه ها می باشد . در یادگیری دروس دانشگاهی ( در رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف ) کوشش و جدیت زیادی از خود نشان می داد . وی در ادامه فعالیتهای مذهبی اش در محیطی آکنده از فساد و تباهی به تعلیم زبان عربی همت گماشت و پس از مدتی با تلاش پی گیر خویش تا مرز  روزنامه عربی خواندن پیش رفت . اوقات فراقت را به مطالعه می گذراند و اشتیاقی تحسین آمیز در مطالعه کتابهای مرجع اسلامی از قبیل قرآن ، نهج البلاغه و سایر متون اسلامی و کار کردن بر روی کشف الآیات از خود نشان می داد . از سال سوم دانشگاه فعالیتهای عملی وی چشمگیرتر شده و از این موقع تا آخر دانشگاه یکی از اعضای فعال شرکت تعاونی که زیر نظر دانشجویان مسلمان اداره می شد ، به حساب می آمد . وی در شرکت تعاونی مسئول مطالعه و آوردن کتابهای مفید جهت دار اسلامی بود که الحق و الانصاف با تلاش شبانه روزی خویش به نحو احسن از عهده این مهم برآمد ، به طوریکه علاوه بر کتابهای موجود در بازار با تلاشی خستگی ناپذیز کتابهای ممنوعه و به اصطلاح قاچاق را بدون توجه به تمامی خطراتی که در پی داشت جهت مطالعه دانشجویان به دانشگاه می آورد .

اما روح پر خروش و ایمان بی تزلزل محمود آنچنان نبود که به این قناعت ورزد و در اوج اختناق ستم شاهی ، شاهد تاراج و بر باد رفتن هستی و ایمان ملت مسلمان و مستضعف ، به دست مشتی مزدور پست وابسته به اجنبی باشد . لذا ضمن شرکت در جلساتی که مخفیانه جهت برگزاری تظاهرات و اعتصابات برگزار می شد، مسئولیتهای مختلفی در در برگزاری تظاهرات دانشجویی در دانشگاه به عهده می گرفت . وی در تظاهرات تاسوعا و عاشورا و همچنین در تظاهراتی به مناسبت ورود کارتر به ایران و دیگر تظاهرات خیابانی نیز نقش فعالی داشت .

در سال 57 در اوج مبارزه مردم مسلمان و قهرمان ایران در مقابل استکبار جهانی و مزدور دست نشانده داخلی اش ، شاه جنایتکار ، به دنبال فارغ التحصیلی از دانشگاه به خدمت سربازی رفت و مدتی بعد که ندای امام را مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها از جان و دل لبیک گفت و به صف امت شهید پرور پیوست و همیشه جان بر کف ، پیشاپیش در تظاهرات شرکت می کرد . بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز از فعالیت در جهت انقلاب و خط امام باز نایستاد و از ابتدای تشکیل جهاد سازندگی وارد این نهاد شد و به کمک دیگر برادران به سازماندهی آن پرداخت و پس از مدتی به جهاد بندرعباس رفت و با اخلاص تمام و پی گیری مداوم و تلاش شبانه روزی به جهاد بندرعباس چهره ای تازه بخشید .

 پس از تصویب لایحه واگذاری زمین در شورای انقلاب ، به عنوان نماینده تام الاختیار جهاد سازندگی در ستاد مرکزی واگذاری زمین انتخاب گردید و تا زمان شهادت با نهایت تلاش و کوشش به خدمت در این ارگان انقلابی پرداخت .

محمود پیرو اسلام فقاهت بود و عاشق امام و طرفدار سرسخت روحانیت آگاه و مبارز و همیشه در صحنه ، تا بدانجا که در قبل از انقلاب سفرهای زیادی را به گوشه و کنار کشور خصوصا به مناطق سردشت و بانه و سنندج برای دیدار روحانیون در تبعید انجام داد و سعی داشت تا حدی که توان دارد با روحانیت مبارز در تماس باشد .           

نگاه نافذ و سکوت عمیق و روحیه عارفانه شهید ، از دنیای دیگری حکایت می کرد . دنیای ایمان و اخلاص و ایثار و عبودیت و بندگی معبود . در نماز چنان خاشعانه می ایستاد و در دعا چنان عاشقانه که آوایش تا اعماق وجود هر انسانی نفوذ می کرد . سرسختی تحسین آمیزی در رعایت و پیاده کردن معیار و ضوابط اسلامی از خود نشان می داد و در این جهت تمام ناملایمات را یک تنه پذیرا می گشت . با چهره جذاب و اخلاق پسندیده و برخوردهای کریمانه و لبخندی آمیخته با رضای خدا و آرامشی عمیق ، همه را تحت تاثیر قرار می داد . صبری بی حد و حصر و به وسعت دریا داشت و به معنی ،و در تمام ابعاد کلمه صبور و مقاوم . سرسخت و استوار با متانتی که از ویژگی های خاص وی بود در مقابل هر نا حقی می ایستاد و می خروشید و تا اعاده حق از باطل ، از پای نمی ایستاد .محمود مسلمانی متشرع و اصولی بود و همیشه سعی داشت از غیبت و تهمت و بدگویی بپرهیزد . کارش برای رضای خدا بود و هیچگونه نشانه ای از ریا در آن وجود نداشت و بدین جهت کارها و خدمات و زحماتش در راه به ثمر رسیدن انقلاب حتی برای خیلی از دوستانش نیز پوشیده ماند. او جانش را در طبق اخلاص نهاده و برای خدا به هر کاری دست می زد . او به وجه الهی کار نظر می کرد و او بر کارش شاهد و گواه بود .

در ستاد مرکزی هیئت های هفت نفره به عنوان ستونی محکم و استوار ، سرسخت و پایدار ، در مقابل تمام مشکلات ایستادگی می کرد . گاه اتفاق می افتاد که یک تنه به عنوان تنها مسئول قانونی تمام مشکلات را به جان می خرید و با بینش ژرف و عمیق تا آنجا که در توان داشت مسائل را حل می کرد .

شهید محمود نیلی در تهیه و تدوین طرح احیا و واگذاری اراضی مزروعی در مجلس شورای اسلامی نقش بسزایی داشت و یافته هایش را اعم از تجارب علمی و مطالعات اجتماعی- اسلامی در طبق اخلاص می گذاشت تا شاید محرکی برای پیشبرد انقلاب و پیاده کردن آرمانهای اصیل اسلامی در جهت رفع ظلم وستم از طبقه محروم و مستضعف باشد . شعله عشق به شهادت در راه خدا همواره در وجود او زبانه می کشید و با حالتی خاص از جبهه ها صحبت می کرد . گاه می گفت همه چیز در آنجا هست ، در جبهه جنوب و غرب و بدین ترتیب بود که از کوجکترین فرصت تعطیلات عید استفاده کرد و به جبهه ، به دیار فتح شتافت . و در حالی که بیش از یک روز از مراسم عقدش نمی گذشت به حجله گاه عشق و شهادت وارد شد . آزاد و سبکبال ، سرمست از باده فتح و پیروزی ، چون پروانه در عشق معبود سوخت و پیکر سوخته اش دیگر بار مورد اصابت گلوله گشت تا شاهدی باشد بر راهیان نور و روشنایی و مشعلی فرا راه نسل فردای انقلاب .

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/13 9:27:40
شنبه 30 خرداد 1394  1:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید محسن گلستانی

وصیت نامه شهید محسن گلستانی
ما از کثرت گناهان خویش آگاهیم و به مردن هم اعتقاد کامل داریم، پس چرا از فرصتی که خداوند در این جهاد اصغر (جنگ با کافران و مشرکان ودنیاپرستان) به ما داده است استفاده نکنیم تا بتوانیم یک شبه ره صدساله را بپیماییم و با جنگیدن در راه خدا و کشته شدن در راه او پرده‌ای عظیم روی گناهان چندین ساله‌امان بکشیم؟

بسمه تعالی

به نام آن کسی که یادش آرامش‌دهنده قلبها و ذکرش شیرینی کامهاست.

سلام علیکم و رحمه الله و برکاته

وصیت نامه محسن گلستانی فرزند علی

«مؤمنان باید در راه خدا با آنان که حیات مادی دنیا را بر آخرت ترجیح داده‌اند، جهاد کنند و هر کس در جهاد به راه خدا کشته شود یا فاتح گردد، زود باشد که او را در بهشت ابدی اجری عظیم دهیم.»

قرآن کریم، سوره نساء، آیه ۷۴

طبق این آیه شریفه و چندین آیه دیگر مشابه همین آیه، خداوند متعال وظیفه مسلمین را در قبال دین اسلامی که برگزیده‌اند، مشخص نموده که ما نباید تا زمانی که انسان‌نماهایی هستند حیوان صفت، که زندگی دنیوی را بر عالم آخرت ترجیح داده‌اند، دست از مبارزه بر علیه مشرکان به خدا و این دنیاپرستان بی‌دین و حس دنیاپرستی و حب متاع دنیا برداریم.

البته مسئله آخرت و زندگانی جاوید مسئله‌ای نیست که بشود شرحش را در همین چند صفحه مختصر و با جوهر یک خودکار بیان کرد، اما همین قدر که حس می‌کنم باید روزی مقابل خداوند و رسولان و امامان و شهدا بایستم و خجالت بکشم از خیانت در امانی که آنها در اختیار ما گذاشتند، نمیدانم چه بگویم و چطور حسی را که به من دست می‌دهد، برایتان شرح دهم.

اگر ما کمی با خود خلوت کنیم و با عقل خودمان مشورت کنیم، می‌بینیم تمامی راههایی را که می‌توانیم با پیمودن آن به طور صحیح رضایت خداوند و اولیاء او و مقربین درگاهش را جلب کنیم، خود پروردگار توسط پیامبر و قرآن کریم پیش پای ما گذاشته و آن این است که هر فردی که خودش را انسان باعقل و اندیشه سالم می‌داند، باید این نیرو و توان را در خودش حس کند که می‌تواند در برابر هواهای نفسانی خود بایستد و مبارزه کند که این کار در اسلام جهادی است به نام جهاد اکبر و ما برای این که بتوانیم جهاد اکبر را در وجودمان پیاده کنیم، مراحلی را باید بگذرانیم که سختی‌ها و مشقات و مصیبت‌ها و شکست‌هایی را باید متحمل شویم و صادقانه مقاومت کنیم.

ما از کثرت گناهان خویش آگاهیم و به مردن هم اعتقاد کامل داریم، پس چرا از فرصتی که خداوند در این جهاد اصغر (جنگ با کافران و مشرکان ودنیاپرستان) به ما داده است استفاده نکنیم تا بتوانیم یک شبه ره صدساله را بپیماییم و با جنگیدن در راه خدا و کشته شدن در راه او پرده‌ای عظیم روی گناهان چندین ساله‌امان بکشیم؟

پس در راه تحقق بخشیدن به جهاد اکبر در خودمان به جهاد اصغر با دشمنان دین بپردازیم. آری در جبهه از خیلی گناهان کبیره دوریم و بیشتر سعی می‌کنیم با یاد خدا، روحمان آرامش و قلبمان نشاط و وجودمان حالتی روحانی داشته باشد.

باری هیچ کس نباید برای ناکامی شهیدی در این دنیا اندوهگین شود زیرا به کام و به وصال معشوقی دیرینه می‌رسد که از بطن تولد او را یاوری نموده و آن روزی که من شهید شوم، روز عروسی من، و آن سنگری که در آن جان دهم، حجله دامادی من و آن لباسی که به خونم آغشته شود، لباس دامادی من است.

از شما می‌خواهم برایم مجلسی ساده در شأن خودمان بگیرید و خرج‌های اضافه نکنید، درعوض به محتاجان کمک کنید و اگر اشکی از دیدگان شما سرازیر شد، به یاد آقا اباعبدالله (ع) باشید و برای خانم زینب و یتیمان گریه کنید و به پهلوی بشکسته فاطمه زهرا (س) گریه کنید و اگر برای این خاندان و مصیبت‌های آنان اشکتان سرازیر نشد، برای خودتان بگریید که مبادا از اهل بیت دور باشید و متوجه نباشید که مصائب آنان از تمامی مصیبت‌ها بزرگتر است.

و در آخر به عنوان خدمتگزار کوچکی برای شما و به عنوان برادر حقیرتان حرفها و خواهشی عاجزانه دارم که برایتان ذکر می‌کنم:

۱) امام عزیز را در هر زمان وعبادتتان دعا کنید.

۲) در راه تداوم و صدور انقلاب اسلامی تا پای جان بایستید.

۳) سعی کنید در تمام جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور داشته باشید، چه خط مقدم و چه پشت جبهه، چه با مالتان و حتی با جانتان.

۴) سعی کنید خودتان را چنان بسازید که آمادگی ظهور حضرت مهدی (عج) را داشته باشید.

۵) یاد تمامی شهدا را همیشه زنده نگهدارید و دعا کنید که خداوند تمامی شهدا را با شهیدان صدر اسلام و با ائمه و اولیای خودش محشور بسازد.

۶) اتحادتان را حفظ کنید و از صف خداپرستان حقیقی متفرق نشوید و منافقان تفرقه‌انداز را از خودتان دور کنید تا اسیر وسوسه‌های شوم شیطانی آنان نشوید.

۷) قرآن را زیاد تلاوت کنید و به معنای آن بیشتر عمل کنید.

۸) یاد امام حسین (ع) و شهدای کربلا و تمامی وقایع ایثارگرانه پیامبران و امامان و مصیبتهایشان را زنده نگهدارید.

۹) به خاطر رضای خدا و پابرجا بودن پرچم لااله الا الله و برای دین مبین اسلام بجنگید و سختی بکشید نه به خاطر حب متاع و دنیا و زمین و ثروت.

۱۰) اشعار اسلامی را زنده نگهدارید و سعی کنید نوحه‌خوانی و سینه‌زنی و مراسم دعای کمیل و توسل و ندبه را هر چه باشکوهتر برگزار کنید که تنها راه نزدیک شدن به خدا ادامه راه ائمه و گام برداشتن در راه آنهاست.

در پایان متذکر می‌شوم که من در این راه بی‌اجازه پدر و مادر نیامدم و آنها به من از کوچکی ادب آموختند و نماز و شیوه پاک‌بودن را در کنار آنها فراگرفتم و از آن موقعی که پدرم به من نوحه‌خوانی را آموخت، خودشان مرا با رضایت کامل به جبهه علیه ناپاکی و مشرکان با خدا فرستادند تا با آنها بجنگم و این جنگ دنباله همان جنگ و این جبهه ادامه همان جبهه است که از کودکی مرا در آن ثبت‌نام کردند.

پس من افتخار می‌کنم به چنین پدر و مادری و خیلی هم دوستشان دارم و من نمی‌خواهم فقط در این دنیای دو روزه با آنها باشم و می‌خواهم در آن دنیا تا ابد کنار هم باشیم، اگر خدا قبول کند، چون سرانجام آنها هم باید بیایند پیش ما و انشالله من زودتر بتوانم راهی را که میخواهند بیایند آب‌وجارو کنم چون این جور پدر و مادرها را علی و فاطمه (ع) باید پذیرایی کنند.

هر کجا خواستید مرا دفن کنید، چون فرق نمی‌کند، فقط اعمال انسان مهم است.

این چند بیت شعر را از قول خداوند به بنده فراری و گنهکار به روی کاغذ می‌آورم:

ای یاغی ستمگر بر ما وفا نکردی            عمری تو ای فراری، رو سوی ما نکردی

هر شب منادی ما، می‌زد تو را صدایت      اما تو یک شبی هم، ما را صدا نکردی

ما پرده پوشیم از مهر، بر جمله گناهت      اما تو ای جفاجو، از ما حیا نکردی

جداً بیاییم شرم و حیا کنیم که در محضر خدا معصیت نکنیم و بیاییم با خدا آشتی کنیم که برگشت همه ما به سوی اوست.

و با آنهایی که می‌گویند این جنگ تا کی ادامه دارد و یا این که می‌گویند شما سهمیه خود را به جبهه رفته‌اید و دیگر بس است، این آیه از سوره انفال را بازگو می‌کنم:

«ای اهل ایمان! بکشید در راه خدا تا زمانی که فتنه و فساد برطرف شود و دین همه، دین خدا گردد.»

در پایان از تمامی دوستان و آشنایان و اقوام حلالیت می‌طلبم و امیدوارم این حقیر را ببخشید.

خداحافظ شما

بنده حقیر خداوند محسن گلستانی

نگارش به تاریخ ۳۰/۰۷/۱۳۶۳

التماس دعا

درباره شهید

شهید محسن گلستانی درسال ۱۳۴۰ در محله‌ای به نام شهرستانک از توابع شهریار در ۲۶ کلیومتری جاده ساوه چشم به جهان گشود.

او از عملیات والفجر مقدماتی وارد لشکر حضرت رسول(ص) شد و ابتدا در تدارکات و سپس در گردان عمار و بعد در گردان حمزه مشغول شد.

در عملیات والفجر۴ در منطقه‌ی کانی‌مانگاه بعد از جدالی سخت با دشمن از ناحیه ی کتف مجروح گشت که بعد از بهبودی در بیمارستان شیراز دوباره راهی جبهه شد.
درعملیات خیبر و بدر از ناحیه‌ی چشم و گوش آسیب دید، در حالی که در بیمارستان قم بستری شده بود و تحت معالجه قرار گرفته بود، نگذاشت خانواده اش با خبر شوند و بعد از معالجه بلافاصله به جبهه برگشت.
محسن از صدای گرم و دلنشینی برخوردار بود و به خاطر همین مزیت به عنوان مداح لشکر حضرت رسول(ص) در مراسم صبحگاه و دیگر مناسبت ها مداحی می کرد.
همیشه آرزو داشت که مانند حضرت فاطمه زهرا (س)شهید شود و همان طور که دوست داشت در عملیات پیروز مندانه‌ی والفجر هشت در جاده ی فاو – ام‌القصر در حالی که دو برادرش حسن و حسین مجروح شده بودند، از ناحیه ی پهلو مورد اصابت گلوله‌ قرار گرفت و در حالی که دست به پهلو داشت در سن ۲۵ سالگی به شهادت رسید.

 
فیلمی دیدنی از قرائت دعای صباح توسط شهید گلستانی در مراسم صبحگاه پادگان دوکوهه 


شهیدی که آرزو داشت مانند حضرت فاطمه زهرا (س)شهید شود.

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/11 11:13:17
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  1:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه مهندس شهید عبدالمهدی مغفوری

وصیتنامه مهندس شهید عبدالمهدی مغفوری
آنچه برای بنده مهم بوده عمل به تکلیف شرعی و انجام وظیفه بود 
وصیت نامه شهید خطاب به همسرش

بسم الله الرحمن الرحیم

همسر عزیزم زهرا خانم سلام امیدوارم در راه انجام وظائف و تکالیف شرعی و الهی خودت موفق موید باشی. بنده اعتراف می کنم که در این مدت زندگی شوهر خوبی برای تو نبوده ام و اینک امیدوارم که از خطاهایم درگذری و اشتباهاتم را نادیده بگیری و از خداوند بزرگ برایم درخواست آمرزش بنمایی و تو خود می دانی، برایت در این مدت روشن شد که آنچه برای بنده مهم بوده عمل به تکلیف شرعی و انجام وظیفه بود، اگرچه در انجام آنها کوتاهی می کردم ولی حداقل در صحبتهایم این مطلب واضح و روشن بود و لذا تنها چیزی که از تو می خواهم این است که به وظائف شرعیت عمل نمائی و آنگونه باشی که خداوند متعال و نبی مکرم اسلام (ص) و ائمه معصومین سلام الله علیه اجمعین خواسته اند و بکوش که بچه ها هم همین گونه بار بیایند (البته این سفارش بنده حقیر به تمام خواهران و برادران ایمانیم هست).

اینک چند مطلب است که لازم است با تو در میان بگذارم:

1-اگر از وسائل و پاکتها و نوارهای مربوط به سپاه و همچنین جزوه های مربوط به سپاه چیزی در خانه هست آنها را به سپاه برگردان .

2- بنده از مال دنیا چیزی نداشتم و اگر مختصر چیزی که هست، هرچه شرع مقدس در مورد آنها حکم کند باید انجام شود ولی مایلم که 2 عدد قالیچه ماشینی به عنوان یادگار به منزل پدرم داده شود. همچنین مبلغ هفت هزار تومان به صندوق قرض الحسنه شهید نصیری لاری سیرجان و هفده هزار تومان به صندوق قرض الحسنه بقیه الله کرمان که مربوط به سپاه می باشد و برادر کیا شمشکی همت (حساب 1116) بدهکارم و مبلغ پنج هزار تومان به برادر ذهاب (پاسدار واحدبسیج) بدهکارم. همچنین از ایشان خواهش کرده بودم که راجع به پدرم با بیمارستان شهید باهنر تسویه حساب بنماید که اگر این کار را کرده باشد این مبلغ را نیز به ایشان بدهکارم. لذا می توانید با فروش موتور سیکلت و بعضی وسایل دیگر بدهکاریها را بپردازید.

3-بچه ها هم در اختیار خودت باشد و کسی حق ندارد آنها را از تو بگیرد: سفارش می کنم آنها را تحت صحیح ترین تربیتها (تربیت اسلامی) قرار داده و از اینکه بچه ها در اختیار افراد بد اخلاق و دور از تربیت اسلامی قرار گیرند و یا اینکه با آنها معاشرتهای طولانی داشته باشند جداً پرهیز کن.

4- بعد از من انتخاب زندگی با خود توست (منظورم ازدواج است که اختیار داری ازدواج نمائی یا ننمائی) و هیچ کس در این رابطه نمی تواند متعرض تو بشود ولی هرکجا که بودی سعی کن که فقط رضایت خداوند متعال در زندگیت مطرح باشد.

5-هر چند وقت یکبار حتماً با بچه ها دیداری از خانواده پدرم داشته باش. در این رابطه باید عرض کنم همانگونه که در وصیت نامه ای که به پدر و مادرم می نویسم درباره تو به آنها سفارش کرده ام، درباره آنها نیز به تو سفارش می کنم که با گرمی و صمیمیت با آنها رفتار نمائی و مواظب باش که خدای ناکرده رابطه بین شما تیره نشود.

6-اگر خداوند تعالی فرزندی به تو عنایت کرد، اگر دختر بود اسم او را راضیه و اگر پسر  بود اسم او را مرتضی بگذار.

7-در مورد تذکرات فوق و سایر مواردی که پیش می آید کسی نمی تواند خارج از شرع مقدس اسلام بر تو تکلیفی را اعمال نماید و ضمناً راجع به سایر مسائلی که پیش خواهد آمد و یا لازم بود تذکر داده شود من آنها را فراموش کردم و یا در نظر نداشتم که یادداشت کنم و در این رابطه لازم است کسی اعمال نظر کند، من پدرم را به عنوان وکیل خودم و ولی تو قرار می دهم که با توجه به موارد فوق، امور ضروری را با الطاف پدرانه و بزرگوارانه خودش به انجام برساند(البته با عرض پوزش و معذرت از محضر پدر بزرگوارم).

8-عرض دیگری ندارم و از همین موقعیت استفاده می کنم و سلام خودم را خدمت فرزندانم، مریم خانم، فاطمه خانم و آقا مصطفی تقدیم می دارم و امیدوارم که خداوند متعال آنها را در زمره عبادالله المخلصین قرار دهد (آمین).

9-از فرزندانم می خواهم که مرا ببخشند و از آنها معذرت خواهی می کنم چون پدر خوبی برای آنها نبوده ام و ممکن است که آنها را به ناحق زده باشم، و یا ترسانده باشم و یا آزار و اذیت کرده باشم و یا تکلیف خود را در برابر آنها انجام نداده باشم. امیدوارم که مرا ببخشند و حلال کنند.

 

آثارباقی مانده از شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت برادر بزرگوار و عزیزم جناب محمد رسول جمشیدی

سلامٌ علیکم

امیدوارم که وجود عزیز شما مادام که برای اسلام مفید است در تحت عنایات و توجهات حضرت حقتعالی مصون و حفظ و بیمه باشد و همواره در راه انجام وظائف و تکالیف الهی خویش موفق بوده باشید.

 اینجانب بحمدالله حالم خوب است و تمامی برادران و سروران بخصوص ابوی جنابعالی حالشان خوب است و احوالپرس شما و دیگر برادران حاضر در جبهه.

 برادر عزیز، در تاریخ 6/7/63 دیروز صبح از سیرجان به کرمان آمدم و ظهر در نماز جمعه شرکت نمودم در آنجا یکی از برادران را ملاقات کردم که قرآن ارسالی شما را به بنده داد و از این بابت شرمنده شدم، خواستم هدیه ای برای شما بفرستم ولی دیدم هیچ هدیه ای در مقابل قرآن نمی تواند برابری کند و لذا به شرمندگی مجدد قلم دست گرفتم و چند سطری برای شما نوشتم و اینک در نظر دارم که تذکراتی چند را به عرض شما برسانم. استدعایم این است که به نویسنده این کلمات توجه نکنید، باشد که مورد رضایت حضرت حقتعالی واقع شود؛

1- شما هم اکنون در جبهه ها حضور دارید، جائی که بزرگان علم و عمل و عرفان آرزوی حضور آنجا را دارند و به لحاظ اهمیت آن و به همانگونه که ائمه معصومین علیهم السلام به آنجا توجه دارند و بخصوص حضرت مهدی (عج) در آنجا حضور و توجه دارد، به همین نسبت حضور شیاطین نیز در آنجا زیاد است و لذا گاهی انسان با اندک مسئله و بهانه ای به انحراف کشیده می شود.

2-  آنچه که در طول زندگی انسان از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است داشتن اخلاص است، لذا توجه داشته باشید که هرکار انجام می دهید با اخلاص باشد. دقت داشته باش کارهایی که بعهده ی شما واگذار می شود بخوبی انجام دهی و به احدی با چشم حقارت ننگری که ای بسا او از اولیاء الله باشد و به احدی توهین نکنی که او از سربازان مهدی (عج) به شمار می رود. مواظب باش که بخاطر مسائل بیهوده و پوچ با کسی به بحث و  جدل ننشینی و از ناحق دفاع نکنی. حتماً تقوی الهی را پیشه کن که از متقین پذیرفته شوی.

3- جبهه بهترین محیط برای خودسازی است و همچنین برای دیگران سازی بخصوص برای شما که در کارهای تبلیغاتی فعالیت دارید. شبی بر شما نگذرد که در آن شب نماز شب شما قضا شود و روزی بر شما نگذرد که در آن روز از قرائت و بهره برداری از قرآن محروم شده باشید. عمر چیزی جز همین لحظات نیست که یکی پس از دیگری در گذر است. هرگز به انتظار ننشینی که روزگار فراغتی برایت پیش آید که این از القائات شیطان است. هیچ فرصتی بهتر از جبهه نیست و هیچ محیطی در حال حاضر شاید بهتر از جبهه نباشد که در آنجا عبادت قبول شود و دعا مستجاب شود زیرا جبهه حرم امام زمان (عج) است. جبهه محل نزول فرشتگان خداست، جبهه محل اعطای برکات و نعمات خداست، جبهه محل دیدار امام زمان (عج) است بلکه جبهه محل ملاقات حضرت حقتعالی است، زنهار که اوقاتت به بطالت بگذرد که پشیمانی است که هیچ مجال جبران ندارد.

4- آنچه که روزی به شما سفارش کردم اینک نیز تکرار می کنم و آن اینکه هرگز ارتباط با ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین را قطع نکنی. سعی کن علاقه آن بزرگواران در دلت ریشه یابد و ریشه اش قوی شود و این امر هم جز کمک و عنایت حضرت رب العالمین میسر نیست لذا برادر عزیزم از این فرصت استفاده کن و دست حاجت به درگاه خداوند صاحب رحمت بلند کن و از او این امر را مسئلت نما. سعی کن که هر روز به چهارده معصوم سلام دهی و بخصوص هر روز به حضرت مهدی (عج) بیشتر اظهار ارادت نما. هر صبح دعای الهم کن لویک را در دعای دست نماز صبح بخوان و یا بعد از نماز صبح بخوان و در فرصتهای مختلف به آن حضرت سلام بده و بگو السلام علیک یا صاحب الزمان(عج). اگر بتوانید با برادران جانباز روضه خوانی راه بیاندازید و از حضور روحانیون حاضر در جبهه بهره ببرید تا انشاءا... امام حسین(ع) همگی را جزء سربازانش محسوب فرماید و توجه بیشتری به جبهه ها بنمائید.

5- برادر عزیزم همانگونه که عرض کردم شیاطین در جبهه ها شاید بیشتر از سایر جاها حضور داشته باشند و به اغوا بپردازد. آنچه که مسلم است این است که جبهه اثر وضعی خود را بر روی افراد می گذارد یعنی چون در آنجا غذاهای گرم و مطبوع منزل نیست و لحاف گسترده و گرم در آنجا یافت نمی شود و... خواهی و نخواهی اثری بر روی افراد می گذارد ولی این کافی نیست و باید گامی فراتر نهاد. به شما سفارش می کنم در زمانی که دیگران به لهو لعب می نشینند شما به یاد خدا باشید و از غذاهای و خوردنیهای رنگارنگی که در جبهه هست اعراض کنید و فقط به قدر احتیاج بدن اکتفا کنید. بسیاری از خوردنیها هست که خوردن آنها برای انسان ضرورت ندارد. بلکه بدن مرکبی است برای روح  و بقیه نیاز، باید از خوردنها تناول نمود و آن هم بر اساس ضابطه ای صحیح که موجب اقمال و انحراف انسان نشود و جایگاهی برای نفوذ شیطان نگردد. برادر عزیزم، آنچه که نوشتم خود شدیداً بدانها محتاجم ولی همانگونه که به عرض رساندم شما به نویسنده این کلمات نگاه نکنید که او گناهکاری دیوانه بیش نیست که خود شدیداً نیاز به موعظه و بیش از آن به عمل دارد. اینک بنده در اینجا حسرت جبهه را می خورم، کاری کنید پس از بازگشت از جبهه هم خوراک من نشوید (حسرت خوردن).

 سلام نا قابل بنده را به برادران ابلاغ نمائید. من عاجزانه و ملتمساً التماس دعا دارم، باشد که  خداوند ذوالجلال توجه به این نا قابل گنهکار نموده و او را از منجلاب هلاکت دائمی نجات بخشد.

 و مجدداً برادران عزیزم آقایان سلیمانی ، برادر احدی و دیگر همکاران عزیزم را خصوصاً سلام برسانید.
خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

                                                  با شرمندگی مجدد، برادر کوچکتر عبدالمهدی مغفوری 

وصیت نامه شهید با دست خط خودش


درباره شهید

مهندس عبدالمهدی مغفوری
 
نام : عبدالمهدی                      نام خانوادگی : مغفوری

فرزند : ـــــــ                            تاریخ تولد : 1335/11/05

محل تولد: کرمان                       رشته تحصیلی : برق

نام دانشگاه : دانشگاه کرمان

تاریخ شهادت : 1365/10/05        محل شهادت : جزیره ام الرصاص (عملیات کربلای 4)

 

زندگینامه مهندس شهید عبدالمهدی مغفوری

عبدالمهدي مغفوري در روز پنجم بهمن ماه 1335 در روستای سرآسیاب فرسنگی شهر كرمان ديده به جهان گشود. خانواده تنگدست پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد . عبد المهدی در سایه چنین خانواده ای رشد کرد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در کرمان به پایان برد . آنچه در این دوران او را از دیگر همسن و سالانش متمایز کرد پایبندیش به دینداری بود. او بعد از کسب دیپلم ریاضی جهت ادامه تحصیل در رشته برق وارد انستیتو برق کرمان شد و فوق دیپلم گرفت .با پايان تحصيل به سربازي فرا خوانده شد. یکی از بدترین و تلخترین دوران زندگی شهید، دوره خدمت و سربازی اوست. برحسب وظیفه در سال 1356 به خدمت سربازی می رود و با سپری کردن دوره آموزش خود در پادگان آموزش لشگرک تهران، به عنوان درجه دار در مخابرات در سمت متصدی تلفن شروع به کار می کند. به دلیل رفتار و روحیه تواضعی که داشت دوستان زیادی اعم از سرباز و درجه دار به خود جلب کرده و تحت تاثیر قرار می گیرند. شهید مغفوری جزو اولین کسانی است که به ترک خدمت و فرار از پادگان همت می کند و به دستور امام خود لبیک می گوید و پس از ترک خدمت به صفوف فشرده مردم انقلابی می پیوندد. وی در جریان انقلاب و تظاهرات خیابانی با بچه های حزب الهی مرتب در حال فعالیت بود و به جمع آوری و تکثیر و پخش نوارهای حضرت امام می پرداخت. به دلیل فرار از خدمت سربازی رژیم حکم اعدام او را صادر کرده بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به دستور امام به پادگان برگشت و با اتمام دوره نظام وظیفه، کارت پایان خدمت خود را از نظام جمهوری اسلامی دریافت کرد. بعد از بازگشت به کرمان در سال 1358 فعالیت های اجتماعی و سیاسی خود را در نهادهای انقلابی کرمان ادامه داد. از جمله این فعالیتها عضویت در ستاد نماز جمعه کرمان و پیشنهاد تدوین اساسنامه آن بود. ایشان پیش نویسی به این منظور تهیه کرد که مورد تایید و تصویب اعضای ستاد قرار می گیرد که بعد از گذشت سالها هنوز هم این اساسنامه دقیقاً مورد استفاده قرار می گیرد

شهید مغفوری در خردادماه 1359 به سپاه پاسداران پيوست و پس از چندماه خدمت در حفاظت سپاه بدلیل کارایی و استعداد و لیاقت ایشان بعنوان مسئول روابط عمومی سپاه پاسداران زرند منصوب گردید. بعد از آغاز جنگ ، تلاشش برای حضور در میدانهای نبرد و سازماندهی نیروها در استان کرمان، از او چهره ای مخلص و دلپذیر ساخته بود . در موقعيت‌هاي گوناگون و در پست‌هاي مديريتي به خوبي درخشيد. در سال 1363 به فرماندهی سپاه پاسداران شهرستان سیرجان منصوب گردید و در طول دو سال خدمت، تحولات بسیار چشمگیری در سطح شهر سیرجان ایجاد نمود. او مدتی در کردستان بود . در سال 1364 در عملیات والفجر 8 بدلیل بمبارانهای شیمیایی دشمن بعثی از ناحیه کمر و پا بشدت مجروح می شود و در همین زمان مسئولیت واحد بسیج سپاه پاسداران استان کرمان را می پذیرد. حاج عبدالمهدی مغفوری در جبهه جنوب در منطقه دشت عباس با سمت مسئول تبلیغات لشگر 41 ثارا... مشغول فعالیت شد. در عملیات کربلای 4 شهید مغفوری علاوه بر سخنرانی، کارهای ستادی و تجهیز نیروها و پشتیبانی و خدمت رسانی و هدایت آنها تا منطقه عملیاتی فعالیت های بسیار زیادی داشت. مسئولیت ایشان در این عملیات تجهیز و هدایت قایقها تا نزدیک منطقه عملیاتی کربلای 4 بود و از آنجا که این عملیات با سختی و دشواری روبرو شد مجبور به بازگشت به خرمشهر شدند و سرانجام در حالي كه معاونت ستاد لشگر 41 ثارالله را بر عهده داشت در همین عمليات در اثر بمباران منطقه توسط هواپیماهای دشمن، ایشان به شهادت رسیدند.

خاطراتی از شهید 
 

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/13 10:35:34
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  1:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه مهندس شهید جمال اسدی نیارق

وصیتنامه مهندس شهید جمال اسدی نیارق
محل دفن من در قبرستان ججين مابين شهدا بالخصوص برادران شهيد وحدانى (ايرج) و محمد حميدكريمى باشد.  
بسم الله الرحمن الرحيم

«اللهم فاطر السموات و الارض عالم الغيب و الشهاده الرحمن الرحيم. اللهم انى اعهد اليك فى دار الدنيا انى اشهد ان لا اله الا انت وحدك لا شريك لك و ان محمدا صلى الله عليه و آله عدلك و رسولك و ان الجنه حق و النار حق و ان البعث حق و الحساب حق و القبله و الميزان حق و ان القرآن كما انزلت و انك انت الحق المبين جزى الله محمدا صلى الله عليه و آله خيرالجزاء و حيا الله محمدا و آل محمد بالسلام. اللهم يا عدتى عند كربتى و يا صاحبى عند شدتى و يا وليى فى نعمتى الهى و آله آبائى لا تكلنى الى نفسى طرفه عين فانك ان تكلنى الى نفسى كنت اقرب من الشر و ابعد من الخير و آنس فى القبر وحشتى و اجعل لى عهدا يوم القاك منشورا.»  (باب 3 حديث 1)          

عليهذا توفيقات ربانى شامل حال اين جانب جمال اسدى داراى شناسنامه شماره 93324 صادر از اردبيل فرزند ناصر ساكن اردبيل شده كه به وحدانيت الهى و نبوت جميع انبيا و خاتميت حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و ولايت و عصمت ائمه و حضرت فاطمه زهرا صلوات الله عليهم اجمعين و بكليه عقايد اسلامى اصولا و فروعا اقرار و در حال صحت و اختيار من دون الاكراه و الاجبار در حالتى كه تمامى اقارير شرعيه از من مضى و نافذ بود وصيت نموده و وصى خود قرار دادم مادر بزرگوارم را كه با نظارت برادر عزيزم جمشيد به وصيت هاى من كه در اين اوراق به شرح رفته است عمل نمايد:

اولا محل دفن من در قبرستان ججين مابين شهدا بالخصوص برادران شهيد وحدانى (ايرج) و محمد حميدكريمى باشد. دوما: نماز وحشت خوانده شود. سوما تجهيز و تعزيه دارى حقير بسيار ساده و در ضمن دشمن شكن باشد و رابعا نماز و روزه استيجارى بجا آوريد و خامسا خمس و زكات  و كفارات را بنحو احسن بپردازيد .

در آخر آرزومندم كه مطيع و فرمانبر از امام خمينى نايب امام حجت باشيد و در طول زندگانيتان تنها خدا پرستش و قرآن خوان و عمل كننده به دستورات قرآن باشيد و در ضمن حلاليت بطلبيد. از طرف من از جميع فاميل و از جميع دوستان و خلاصه قابل توضيح دانستم كه تمامى حق پدرى خود را به مادر بزرگوارم مى بخشم و همه كتابهاى خود را كه چه در گنجه كمد و ميز مطالعه ام است همگى را به علت مربوط بودن به رشته ساختمان به كتابخانه هنرستان شيخ بهايى بدهيد و تا حال حاضر طلب من از مهندس رضوانپور همكارم در دفتر فنى مى باشد كه در صورت داشتن و قادر به پرداختن بودنش بطلبيد و به حساب 100 امام بپردازيد و تا حال حاضر بدهى به كسى ندارم و اگر داشته ام و خودم يادم رفته بعد از فوتم از مال (حق پدريم) بپردازيد.

در آخر دست مادر بزرگوارم و پدرم كه در آخر زندگانيم مرا بسيار رنجاند و برادر بزرگوارم و خواهر عزيز و گرامى را با همه محبتهاى قلبى مى بوسم و خواهشمندم حلالم كنيد تا در دنياى آخرت حداقل شاد باشم و در ضمن از برادران همسنگرم كه با هم بوده ايم و هم از برادران عزيزم كه در پشت جبهه با هم رفيق بوديم حلاليت طلبيده و خواهشمندم ادامه دهنده خون پاك شهدا باشيد.


درباره شهید    

نام : جمال                             نام خانوادگی : اسدي نيارق

فرزند : امیر                            تاریخ تولد : 1345/12/15

محل تولد: اردبیل                     رشته تحصیلی : نقشه کشی ساختمان

نام دانشگاه : ـــــــــــــــ

تاریخ شهادت : 1364/11/22        محل شهادت : اروندرود (عملیات والفجر 8 )

 

زندگینامه مهندس شهید جمال اسدی نیارق

شهيد جمال اسدي نيارق در تاريخ 1345/12/15 و در شهر اردبيل بعد از تولد دو فرزند و به عنوان سومين فرزند خانواده به دنيا آمد.
 
دراين دوران (دوران تولد شهيد) پدر شهيد، يکي از بهترين معماران بود و از وضع اقتصادي بهتري برخوردار بودند. شهيدجمال اسدي دوران خردسالي خود را در خانه و همراه خواهرش سپري کرد. شهيد جمال خيلي جسور بوده و حرفهايش را راحت به زبان مي آورده. شهيد راديوي کوچکي داشت که اغلب با آن بازي مي کرد. شهيد بيشتر به کارهاي بنايي و ساختماني علاقه داشت و با پدر به سر ساختمان مي رفت و کار مي کرد.

در دوران کودکي خانواده شهيد به منزل ديگري نقل مکان مي کنند. شهيد جمال دوران ابتدايي خود را در دبستان آموزگار سپري کرده و اولين روز را به اتفاق پدر به مدرسه رفته است. شهيدجمال تکاليف خود را به خوبي و سر وقت انجام مي داد. در اين زمان جمال با آقايان فريد طايفي و يوسف نعمت الهي دوست بود.

يکي ديگر از دوستان شهيد و البته دوست صميمي شهيد جمال آقاي شاپور اسدي بود که اکثر مواقع با هم بودند. در اوقات فراغت نيز شهيد به سر ساختمان هايي که پدرش کار مي کرد مي رفته و کمک مي کرده.

برادر شهيد مي گويد: روزي به اتفاق جمال به سر ساختماني که پدرم کار مي کرد رفته بوديم و به کارگران نگاه مي کرديم که ناگهان طناب قرقره پاره شد و سطل (خدا رحم کرد که خالي بود) به سر جمال افتاد و چون سطل فلزي بود و لبه آن تيز بود سر جمال را شکاف داد و خون زيادي از سرش جاري شد.

من درحالت شوخي به دائيم که آن موقع درآن جا بود گفتم که جمال مرد و تا شهيد جمال اين را شنيد گفت من که مرده ام پس چرا سر پاهستم و خود را به زمين انداخت و بعد از چند لحظه به ما که در حال خنده بوديم گفت: من که مرده ام لااقل شما کاري کنيد و مرا به جايي برسانيد اگر پدر من را اينگونه ببيند خودش را مي کشد.

 سپس خودش از روي زمين بلند شد و آن روز خاطره اي که هر چند تلخ ولي با شوخي همراه بود.

روزها سپري شد و شهيد جمال اسدي دوره راهنمايي تحصيل خود را در سال 1359-1357 در دبستان شهيد اعيادي گذراند و بعد از اتمام دوره راهنمايي، براي گذراندن دوران دبيرستان به دبيرستان فني و حرفه اي شيخ بهايي در سال 1360 رفت و در سال 1364 اين دوره را نيز گذرانده و موفق به اخذ ديپلم شد.

شهيد دوران راهنمايي و دبيرستان خود را به خوبي و با نمره هاي خوب و بالاي 15 گذرانده و قبول شده بود.

شهيد به غير از تحصيل در دفتر مهندس رضوانپور مشغول به کار نقشه کشي بود و يا به کارهاي ساختماني که خود قبول مي کرد مي پرداخت. شهيد بيشتر مواقع به فکر فرو مي رفت و شبها در اتاق خود به نوار شجريان گوش مي داد و گريه مي کرد. شهيد جمال علاقه فراواني به کوهنوردي داشت.

 شبها تا ديروقت کتابهاي زيادي در موضوعهاي متنوعي مطالعه مي کرد و به اتفاق آقاي شفائي مهر به پايگاه مسجد مي رفت و فعاليت مي کرد.

مادر شهيد مي گويد: ماه محرم که مي آمد جمال به مسجد مي رفت و هر وقت که از مسجد و عزاداري بر مي گشت سينه هاي کبود شده خود را نشان مي داد و من هم مي گفتم پسرم قربان امام حسين (ع) و يارانش باشد.

شهيد جمال بيشتر با خواهرش که هم سن و سال بودند هم صحبت مي شد.

 شهيد کارهاي خانه را خوب بلد نبود به طوري که يکي از دوستانش را پس از برگشتن از کار به خانه آورده بود و براي او غذا درست کرده بود (البته نيمرو) که به شکل يک تخته درآورده بود و برادرش آقاي جمشيد اسدي او را مسخره کرده و گفته بود که به من مي گفتي تا برايتان چيزي درست مي کردم.

رابطه شهيد با ديگران نيز از روي مهر ومحبت بود. چنانچه برادر شهيد مي گويد: پس از شهادت جمال فردي به خانه ما آمده بود و گريه مي کرد و مي گفت که اي مهندس اي بدقول.

 پسرم تو که به من قول دادي خانه ام را بسازي، برايم سيمان و آهن خريدي و گفتي که به مرخصي مي روم و بر مي گردم.

 و بعداً از سخنانش فهميديم که آن مرد بي بضاعت بوده و شهيدجمال نه تنها خانه او بلکه خانه چند نفر ديگر را هم درست کرده بود. شهيد جمال احترام خاصي به خانواده و والدين خود مي گذاشت و بيشتر از همه مادرش را دوست داشت.

شهيد جمال اسدي در پايگاه مسجد سلطان آبادخيلي فعاليت داشت و مي توان گفت که همه کاره بود.

 در آنجا گروه سرود ترتيب مي داد و نهج البلاغه براي بچه هاي کوچکتر مي خواند و علاوه بر آن به تدريس قرآن نيز در پايگاه مي پرداخت.

 وي امام خميني را بسيار دوست مي داشت و چنانچه به فرمان امام نيز اعتقاد داشت که وظيفه هر مسلمان ايراني است که از خاک و ميهن خود دفاع کند و به همين خاطر تحصيلات عاليه دانشگاهي را به خاطر دفاع از ارزشها ترک کرد.

برادر شهيد آقاي جمشيد اسدي مي گويد: جمال تقريباً 16 سال داشت. روزي ماشين جيپ پدرم را که براي ناهار به منزل آمده بود يواشکي بر مي دارد و در کوچه ها مي راند.

 ناگهاني کنترل ماشين از دستش خارج مي شود و با سرعت ماشين را به ديوار مي کوبد و ديوار ريخته و با ماشين به حياط خانه اي وارد شده بود. آقاي جمشيد اسدي مي گويد: جمال به من مي گفت: داداش با ماشين که وارد حياط شدم همگي اهل خانه در ايوان نشسته و آبگوشت مي خوردند به يکباره همه ترسيدند و پدر خانواده مرا شناخت و دستم را گرفت و به پيش پدرم که در منزل خوابيده بود آورد.

 پدرم سراسيمه پرسيد چه شده؟ ماجرا را گفتم. پدر مرا در حال لرزيدن ديد چيزي نگفت و من هم گفتم پدر قلکم را مي دهم تا خسارت ديوار را بدهي.

در سال 1364، شهيد جمال اسدي در رشته مهندسي نقشه کشي ساختمان از دانشگاه آزاد اسلامي قبول شد.

در اين دوران با آقايان يوسف نعمت الهي (که مي خواستند باهم شرکت تجاري تاسيس کنند) و محمد نصيرپور (که هم دانشگاهي بودند) و آقاي بابلاني (که با هم به جبهه رفتند) دوست صميمي بود. اوقات فراغت خود را بيشتر با پدر به کار معماري مي پرداخت و به ساختمان هاي در حال ساخت مي رفت و سرکشي مي کرد و يا ساختمان هايي که خود کار معماري و ساخت آنها را قبول مي کرد مي رفت.

برادر شهيد مي گويد: جمال هميشه در برابر مشکلات و گرفتاريها صبور بود و هرگاه من در برابر ناملايمات روزگار زود عصبي مي شدم با من برخورد مي کرد و مي گفت: چرا زود از کوره در مي روي کمي صبور باش.

شهيد جمال آرزوي موفقيت در تحصيلات خود را داشت و از اين رو شبها تا دير وقت درس مي خواند و بزرگترين آرزويش اين بود که ساختمان چهل مرتبه بسازد به طوري که نقشه اش را هم کشيده بود. دوست داشت در آينده مهندس ساختمان بسيار موفقي باشد و کشفيات و موفقيات بسياري را در اين زمينه داشت.

 شهيد در اين زمان دانشگاه رابه خاطر دفاع از ميهن اسلامي خود و فرمان اما (ره) ترک کرد و به همراه بسيج عازم جبهه حق عليه باطل شد. برادر شهيد مي گويد: تقريباً يک ماه قبل از به جبهه رفتن جمال بود.

در آن زمان شهيد جمال در دفتر مهندسي آقاي مهندس رضوانپور مشغول به کار بود و در مواقعي هم که آقاي مهندس نبود جمال کارهاي مهندسي را اعم از نقشه کشي و نظريه دادن انجام مي داد روزي بي حال به خانه آمد از او پرسيدم جمال چه خبر است چرا بي حالي جواب نداد و گفت: برادرم هم نمي گذارد تو حال خودم باشم و به اتاق خودش رفت. شب به اتاقش رفتم وديدم جمال گريه مي کند از او پرسيدم چه شده؟ گفت: در دفتر مهندسي بودم و به فکر رفته بودم در همين حال به خواب رفتم در خواب سيدي را ديدم که به من گفت: جوان چرا به فکر فرو رفتي گفتم آقا به فکر زندگي هستم گفت: آن رگ به شکل 7 در پيشانيت چيست گفتم شما از اولاد پيامبريد شما مي دانيد جواب داد: نشانه جوان مرگ بودنت است.

شهيدجمال در آن زمان رزمنده ها و شهدا و جببه را مي ديد و مي گفت: ميخواهم من هم به جبهه بروم و وقتي هم که من (برادر شهيد) اعتراض ميکردم مي گفت: ازمن کوچکترها مي روند چرا من به جبهه نروم و از ميهنم دفاع نکنم.

شهيدجمال اسدي در تاريخ 20/8/1362 براي اولين بار به جبهه اعزام شدند و بعد از 4 ماه حضور در جبهه در عمليات خيبر شيميايي شدند.

شهيد جمال از خط زيبايي برخوردار بود و در راهپيمايي ها و پشت جبهه و براي جبهه پلاکارد مي نوشت. خود جبهه هم که مي گفتند پلاکارد بنويس مي گفت: اينجا ديگر من يک در سرباز هستم

و براي جنگ آمده ام نه پلاکارد نويسي.

شهيدجمال هميشه به برادرش مي گفت: به کسي بدهي ندارم احياناً اگر هم يادم رفته باشد و کسي آمد و طلبش را خواست بدهيد. فقط از کساني که در نامه نوشته ام مقداري طلب دارم از آنها بگيريد و به حساب 100 امام واريز نمائيد.

آقاي اسدي برادر شهيد مي گويد:جمال در مقابل خانمها خيلي سر به زير بود و در همه حال شوخ طبع بود و اين شوخ طبعي او را بسيار دوست مي داشتم. هر يک از افراد خانواده را ناراحت مي ديد با شوخ طبعي هاي خود ناراحتي ها را برطرف ميکرد.

آقاي جبرائيل اکبر نسب همرزم شهيد مي گويد: من و شهيد اسدي در تاريخ دي ماه سال 1364 در پادگان هوايي اهواز با هم بوديم يک روز وقتي که من براي آوردن غذاي شام رفته بودم در راه تپه اي از شن بود زمين خوردم و شني به دستم (انگشت شصت) فرو رفت.

 در راه بازگشت ديدم شهيد اسدي به طرفم مي آيد و وقتي دست زخمي و خوني مرا ديد از من پرسيد چه شده؟ گفتم به زمين خوردم و دستم زخمي شده است. به دستم نگاه کرد و شن را از دستم در آوردانگشت خونين مرا به دهان گرفت و خونش را مکيد و زماني که من علت اين کارش را پرسيدم گفت: اين نشانه بهشت است و من نيز از سخن شهيد اسدي همين طور بهت زده مانده بودم.

مادر شهيد جمال اسدي مي گفت: روزي که جمال براي مرخصي آمده بود و من در خانه حلوا پخته بودم جمال از من خواست تا براي رزمنده ها نيز حلوا بپزم بعد از چند روز که مي خواست برود به او گفتم پسرم چرا زود مي روي من براي رزمنده ها حلوا نپخته ام گفت مادر وقت تنگ است و بايد بروم بعد از خداحافظ به تهران و منزل دائيش رفته بود و از دائيش خواسته بود که مهماني ترتيب داده و همه فاميل را دعوت ناميد و چون دائيش او را بسيار دوست مي داشت مهماري بزرگي ترتيب داده بود سر سفره جمال بلند شده و گفته بود که دائي خيلي زحمت کشيده است واين مهماني را براي من ترتيب داده است اين مهماني جدائي من از شماست همه از حرف جمال بهت زده شده بودند و بعدها مي گفتند اين پسر مي دانسته که شهيد خواهد شد.

و براي همه يک لقمه گرفته بود و دائي لقمه اش را نگرفته بود و از جمال خواسته بود که به جبهه نرود چون جامعه به جوانان بااستعدادي مثل او نياز دارد ولي جمال قبول نکرده بود و از همه خداحافظي کرده بود.

آقاي جبرائيل اکبرنسب همرزم شهيد مي گفت شب قبل از عمليات بود خوابم نمي آيد تقريباً ساعت از نيمه هاي شب گذشته بود از چادرمان بيرون رفتم و در حال قدم زدن بودم که ديدم شهيد جمال اسدي نيز بيرون از چادر ايستاده و به فکر فرو رفته است جلو رفتم و تا مرا ديد خوشحال شد با هم کمي قدم زديم شهيد به چادرها نگاه مي کرد و به من نيز مي گفت به آنها نگاه کن فردا اينها را نخواهي ديد اين آخرين شب آنهاست بعضي از آنها شهيد خواهند شد گهگاه هم کفش هاي رزمنده ها را جفت مي  کرد و اگر هم کفش کسي را مي شناخت با نامش مي گفت اين (آقاي فلاني) شهيد خواهد شد به جمال گفتم تو از کجا مي داني که شهيد خواهد شد مي گفت در خواب ديدم. به شهيد اسدي گفتم که ما چکار مي توانيم بکنيم مي گفت هيچ کاري از دستمان بر نمي آيد فقط مي توانيم دعا کنيم که خداوند ما را عاقبت به خير گرداند.

 نيم ساعتي با هم بوديم و در آخر هم گفت که خودش شهيد خواهد شد و دفترچه اي به من داد و گفت قبل از شهادتم آن را نخوان هر وقت خبر شهادت مرا شنيدي آن را مي خواني سپس گفت کاش الان دروبين فيلم برداري بود و از اين لحاظت فيلم برداري مي کردند.

شهيد جمال اسدي براي بار دوم در تاريخ 15/8/64 به جبهه اعزام مي شود و بعد از 2 ماه و نيم حضور در جبهه و درتاريخ 22/11/1364 در منطه اروندرود و در عمليات والفجر 8 بر اثر اصابت گلوله به چشم و ترکش به پهلو به شهادت مي رسد جسد پاکش را در گلزار بهشت فاطمه استان اردبيل به خاک سپرده اند.

 

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/13 10:45:10
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  1:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید امیر حاج امینی

وصیت نامه شهید امیر حاج امینی
بعد از مدت‌ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می‌دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده‌ام و آن در این جمله خلاصه می‌شود: خدایا! عاشقم کن.

 

سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.

بعد از مدت‌ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می‌دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده‌ام و آن در این جمله خلاصه می‌شود: خدایا! عاشقم کن.

از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛
یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟
دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.

پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... .

دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.

ای حسین!
ای مظلوم کربلا!
ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا... .

بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.

خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.
اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.
همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی

اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر... .
خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.
تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.

ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.

یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر
هر چند نیَم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته دل ریش نگر

حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛ هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....

شنبه 7/4/65
ساعت 5 بعدازظهر
بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی



درباره شهید

امیر حاج امینی بیسیم چی گردان انصار لشگر 27 در سال 1340 دیده به جهان گشود. - امیر حاج امینی از جمله دلاورمردان عرصه دفاع مقدس است. وی در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. - دو عکس از شهید امیر حاج امینی بیسیم چی گردان انصار از لشگر27 محمد رسول الله (ص)است، توسط آقای احسان رجبی به ثبت رسیده است. - این عکس ها در تاریخ 10 اسفند ماه 1365 و در کربلای شلمچه در جنوب کانال پرورش ماهی گرفته شده است. این دو عکس ازجمله تاثیرگذارترین عکس های گرفته شده از شهدای دفاع مقدس است.



 


نگارنده : fatehan1 در 1392/8/4 11:5:35
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  2:51 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید مهدی اسفندیاری

وصیت نامه شهید مهدی اسفندیاری
پاسخ به بی‌ادبی یک فریب ‌خورده منتسب به امام (ره) 

با گذشت زمان شاید فراموش کنیم علت و چرایی بودنمان را. قطعا یکی از تاثیرگذارترین و عجیب‌ترین جملاتی که از امام به یادگار مانده، عبارتی است که او درباره وصیت‌نامه شهدا بیان داشته است...

به گزارش شبکه اطلاع رسانی دانا به نقل از صاحب نیوز، باید مراقب بود شهدایی که به نفس آنها زنده ایم و با قطرات خونشان عزت امروز را به دست آورده ایم در قعر زمان در دلهایمان فراموش نشوند. ۲۹ ام مهرماه سالگرد عروج بسیجی شهید مهدی اسفندیاری است که بد نیست وصیت نامه این بسیجی غیور را با یکدیگر بخوانیم. امام خمینی که جایگاه فقاهت و عرفانش بر هیچ آزادمردی پوشیده نیست در عظمت شهدا و جایگاه وصیتنامه ایشان اینگونه فرمودند: «این وصیتنامه ‏هایى که این عزیزان می‌نویسند مطالعه کنید. پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامه‏ ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید.»
 

واقعاً جمله عجیبی است؛ شاید بد نباشد کسانی را که امروز با ساختارشکنی های چندباره شان قصد دارند بر سر زبان ها بیفتند را به خواندن این دست وصیت نامه ها دعوت کنیم تا به خاطر بیاورند آنچه را نباید فراموش می کردند!

شهید مهدی اسفندیاری

مهدی اسفندیاری در مرداد ماه ۱۳۴۴ در خانواده ای مذهبی در محله مارنان، خیابان خاقانی شهر اصفهان متولد شد. او که کوچکترین فرزند خانواده از نظر سنی بود در هفت سالگی پدر خود را از دست داد ولی عشق و علاقه به تحصیل او را از تحصیل باز نداشت و تا کلاس سوم راهنمایی تحصیل نمود. در کلاس سوم راهنمایی بود که با اشاره مادرش و همراه دیگر برادرش به جبهه حق علیه باطل رفت.

 

مدت سه ماه اول را در زمستان سرد سال ۶۰ در کردستان با ضد انقلاب مبارزه نمود و پس از یک مرخصی دو سه روزه به جبهه های خوزستان رفت و در کلیه عملیات ها از عملیات رمضان گرفته تا عملیات بیت المقدس و والفجر ۴ شرکت نمود. یک بار در عملیات رمضان شدیداً مجروح شد و در بیمارستان بستری شد و به محض اینکه توانست راه برود فورا به جبهه رفت و هر چند ماهی چند روزی به مرخصی می آمد و هر بار که از جبهه برمی گشت وضع روحی او حاکی از یک دگرگونی عمیق بود که نشان می داد او راه خود را یافته است و مفهوم عمیق جهاد را با گوشت و پوست خود لمس نموده است.

 

نسبت به سن خود بسیار متین و موقر و خوش برخورد بود، نمازها و دعاهایش را با حال و توجه خاص به معبود می خواند و حتی قبل از ماه رمضان سال ۶۲ به اصفهان آمد و حدود یکماه روزه های قضاء سال گذشته را گرفت و مجددا به جبهه رفت و سرانجام در شب جمعه ۲۹/۷/۶۲ در اولین مرحله عملیات والفجر ۴ در گرمک عراق با اصابت ترکش خمپاره به مغز و کمرش به شهادت رسید و به لقاءالله پیوست، روحش شاد.

 

شهید مهدی اسفندیاری

متن وصیت نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه فاَنَا دِیَتُه”

 

ترجمه

«هر کس مرا طلب کند می یابد و هرکس مرا یافت می شناسد و هر کس که مرا شناخت دوستم می دارد و هرکس مرا دوست داشت به من عشق می ورزد و هر کس به من عشق ورزید من هم به او عشق می ورزم و هر کس که من به او عشق می ورزم می کشمش و آن کس را که من بکشم خونبهایش به من واجب است و آنکس که خونبهایش به من واجب است پس من خودم خونبهایش هستم»

 

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام بر رهبر انقلاب امام خمینی ولی فقیه، این قامت ایستاده که مانند جدش حسین علیه السلام در برابر ظلم و ستم مستکبران و قدرت های بزرگ ایستاده و حتی یک کلمه هم دم از سازش به میان نمی آورد.

 

این جانب به عنوان یک فرد بسیار کوچک اول به خانواده ام و بعد به این امت قهرمان چند نکته ای را متذکر می شوم؛

 

برادران و خواهرانم:

این سخن حضرت علی علیه السلام را بخوانید که می فرماید : “إن الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه” همانا جهاد دری از درهای بهشت است، دری است که خداوند این در بهشتی را بروی همه کس نگشوده است و در قسمت دوم این سخن می فرماید: “و هو لباس التقوی” یعنی جهاد جامه تقواست، تقوا یعنی پاکی راستین، پاکی از تمام آلودگی های روحی و اخلاقی، آنکه از جهاد به دلیل بی میلی و بی رغبتی (نه به دلیل خاص شرایط و احوال) رو بگرداند، خداوند جامه ذلت و روپوش بلا بر تن او می پوشاند و به سختی ها و شدائد گرفتار می گردد، پس شما هم ای مردم مسلمان ایران، این سخن علی علیه السلام را به جان و دل گوش کنید و جهاد را مختص به یک دسته و گروه ندانید و از رفتن بچه هایتان به جبهه ها جلوگیری نکنید که مرگ و زندگی هر دو دست خداست. اگر چه در کاخ های بسیار مستحکم باشید، مرگ شما را فرا می گیرد، پس چه بهتر که مرگ خداگونه را بر مرگ ذلت بار بپسندید، مرگی که بوسیله آن گلوله های سرخ که از دهانه سلاح های روسی به دست مزدوران عراقی بیرون می آید و قلب پاک و منور این بچه های معصوم را پاره پاره می کند.

 

آری آن مرگ پیش خدا از همه مرگ ها افضل است که نامش شهادت است. شهادت سریعترین و نزدیکترین راه تقرب به خدا می­باشد و بدانید که شهید کسی است که نسبت به زمان خود آگاه و مسئول است، هر عملی که می کند از روی کمال آگاهی است، شهید بر نفس سرکش خود و هوا و هوس های پوچ خود غالب است. شهید شهامت دارد، شهید شجاعت دارد، شهید سخاوت دارد، شهید شمع محفل بشریت است، شهید شفاعت می کند، شهید در قبر مورد مؤاخذه و سوال و جواب برزخ واقع نمی شود، زیرا که شهید در زیر برق تیرها و خمپاره های آتشین که بالای سرش بود آزمایش خود را انجام داده و بالأخره پیام شهید این است که در راه خدا آگاهانه قیام کنید و در راه او جهاد کنید و سعی کنید در را ه او شهید شوید، خوشا به حال آنانکه زندگیشان برای خداست مرگشان در راه خداست، خوشا به حال آنانکه جز راه خدا راهی ندارند و جز ذکر خدا یادی ندارند.

 

خدایا! تو خود بر دل ها و نیات ما آگاهی و تو می دانی که قصد من از رفتن به جبهه از روی هوا و هوس و چیز دیگری نبوده، بلکه از روی آگاهی کامل بوده است و با شناخت اینکه این سفر برایم بازگشت ندارد به این راه رفته ام.

 

خدایا! سوگند یاد می کنم که همیشه تا آخرین نفس در راه مقدس تو و برای یاری دین تو مستحکم و جان بر کف در راهت فداکاری کنم.

 

الهی یاریم ده که بتوانم این مهم را آن چنانچه که شایسته مقام باری تعالی است به جا آورم.

 

خدایا! من به جبهه نبرد حق علیه باطل آمده ام تا دشمنان تو را نابود کنم و جان خود را بفروشم، امیدوارم که خریدار جان من تو باشی، نه کس دیگر.

 

خداوندا! من خوب می دانم که من یک بنده گناهکار و بدی هستم و لیاقت پیوستن به لقاء تو را ندارم ولی ای خدا اگر من بنده بد و گناهکاری هستم تو خدای بخشنده و خوبی هستی و با رحمت و مغفرت تو می توانم به این درجه از کمال برسم.

 

پس ای خواهران و برادران عزیز:

حال که می بینم چگونه این برادران رزمنده از جان و مال خود در راه خدا می گذرند، بیایید ما هم دست از این دنیای فریبنده که حضرت علی علیه السلام توصیف آنرا کرده برداریم و غرق در احکام دین اسلام باشیم و از زندگی ساده حضرت محمد صلی الله علیه و آله و حضرت زهرا سلام الله علیها درس بگیریم و زندگی آنها را سرمشق خود قرار بدهیم و از عبادات و نماز شب ها و از خودگذشتگی های آنها در راه پیشرفت اسلام درس بگیریم.

 

عزیزان من نمازهای پنجگانه را که ستون دین است سر وقت و با جماعت در مسجد به پا دارید و خمس و زکات بپردازید که مایه برکت در اموال شماست، امر به معروف و نهی از منکر را کاملاً اجرا کنید. همیشه حق را بگویید، اگر چه به ضرر شما باشد، همیشه خدا را حاضر و ناظر ببینید، همیشه صحنه مرگ را در جلوی چشم خود ظاهر کنید و به فکر سوال و جواب و رسوایی و حسرت در روز قیامت باشید و سعی کنید همیشه برای مردن آماده باشید تا خدای نکرده در حال گناه و غفلت از دنیا نروید و سعی کنید غرق در مادیات دنیا و زن و فرزند خود نشوید که مکر خدا شامل حال شما می شود و از یاد خدا غافل می­شوید. همیشه از خدا بخواهید که به شما توفیق عبادت و توفیق بندگی خود را بدهد و همیشه به فکر این باشید که توشه ای برای آخرت خود ذخیره کنید.

 

و ای مردم قهرمان وظیفه شما در این لحظات حساس انقلاب این است که اول شکر این همه نعمت را که خدا به ما داده است بکنیم و شکر آن این است که پیرو خط ولایت فقیه و دستورات امام باشیم و هر خط انحرافی دیگر را کور کنیم.

 

ای امت شهید پرور

مبادا امام را تنها بگذارید، که این امام یک هدیه و هدایت کننده است که خدا به ما مرحمت فرموده، پس سعی کنید او را بشناسید و بعد از نماز او را دعا کنید.

 

اما مواظب باشید که این دعا به یک عادت و شعاری تبدیل نشود بلکه دعا را با قلبی پاک و سرشار از خلوص بخوانید که خداوند به قلب های شما می نگرد، نه به زبان شما و دیگر اینکه خود را آماده و مهیا برای ظهور حضرت مهدی (عج) بسازید.

 

سخنی با برادران بسیجی:

شما رزمندگان نوجوان بسیجی با اعمال و رفتار و اخلاق نیکوئی که دارید قلب امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی را شاد می کنید.

 

ای برادران عزیز رزمنده که در جنگ شرکت کرده اید و ای برادران بسیجی که در داخل مسجد مشغول خدمتید و ای برادران عزیزی که در این کشور اسلامی پست و مقامی دارید، امروز خدا شما را از میان یک میلیارد مسلمان انتخاب کرده که به اسلام و مسلمین خدمت کنید ، امروز اسلام در دست شما یک امانت است، پس باید در قبال مسئولیت بزرگی که بر دوش شما گذارده شده وظیفه خود را به نحو احسن انجام دهید و این را هم بدانید که آن توجه و نظری را که خداوند امروز به شما دارد به هیچ یک از مردم عادی ندارد.

 

پس ای برادران عزیز:

فعالیت های خود را هرچه بیشتر گسترده کنید و اگر توانستید کلاس های درس اخلاق برای بچه ها برقرار کنید و از تهمت ها و حرف های بیهوده مشتی بی خرد که فقط کار آنها نق زدن است نهراسید و فقط خدا را در نظر داتشته باشید و وقتی که صدای اذان به گوشتان رسید، بسیج را تعطیل کنید و همه دسته جمعی برای اقامه نماز صف های جماعت را پر کنید که تمام کارها و تلاش و کوشش ها برای نماز است و وقتی رو به قبله ایستادی برای نماز، مغز خود را پاک کن از فکر دنیا، و نماز را بزرگ و مهم بشمار، در موقع قیام به فکر قیامت و روز محشر باش که باید ایستاد، در محضر خداوند برای پس دادن حساب، در موقع نماز باید متوجه باشی با چه کسی سخن می گویی و از چه کسی حاجت می طلبی و عظمت خدا را در هنگام تکبیر ملتفت باش و جز خدا را در جنب حق کوچک شمار و گرنه از شیرینی یاد خدا محروم و از جوار قربش محجوب خواهی بود.

 

وقتی در حال خواندن نماز هستی چنان باش مثل آن رزمنده که شب حمله می خواهد آخرین نماز خود را در این دنیا بخواند و چنین باش مثل اینکه بهشت در برابرت، آتش زیر پایت و عزرائیل پشت سرت و پروردگارت در بالای سرت، بر حالت آگاه است.

 

پس نگاه کن، ببین در برابر چه کسی ایستاده ای و با چه کسی مناجات می کنی و چه کسی به تو می نگرد و در پایان نماز شکر خدا را به جای آر و گونه ها را به خاک بمال در برابر خدا از اینکه او به تو اجازه داده که تو او را تسبیح و تمجید کنی، البته ای برادران من این چیزهایی را که نوشتم بیشتر برای تذکر و یادآوری به خودم بود، شما که انشاءالله همه استادان من هستید و انشاءالله که شما برادران بسیج همگی اسوه و الگویی باشید برای تمام مردم و امیدوارم که در گشت های شب و غیره طوری رفت و آمد و فعالیت کنید که موجب اذیت مردم نشود. در ضمن اگر در تفت های شهدا ضبط صوت گذاشتید، صدای آنرا کم کنید و به جای نوار سرود، نوار قرآن بگذارید، خدا انشاءالله شما را برای خدمت به اسلام محافظت بفرماید.

 

سخنی چند با مادرم:

ای مادر عزیزم، اگر تو را در طول زندگیم رنج دادم و با تو بد خلقی کردم باید مرا ببخشی و اگر در بودنم تو را ناراحت کردم در نبودنم برای من ناراحت نباش، چون من مال این دنیا نبودم و به این دنیا دل نبسته بودم.

 

از تمام دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم، امیدوارم که مرا حلال کنید و از خانواده ام تقاضا می کنم پس از دفنم بلافاصله آن دعای “هل انت علی العهد الذی فارقتنا …” را که در مفاتیح و رساله نوشته و موجب آزادی از فشار قبر می شود را برایم بخوانید و سوره الرحمن را بر سر تابوتم بخوانید.

“إنا لله و إنا الیه راجعون والسلام علی عباد الله الصالحین”

خدایا

خدایا

تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا

 

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دوجهان را چه کند

 

والسلام

مهدی اسفندیاری

۸/۴/۱۳۶۲

 


نگارنده : fatehan1 در 1392/8/1 9:22:54
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  2:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصيت نامه شهید علیرضا فیلسوف زاده

وصيت نامه شهید علیرضا فیلسوف زاده
شهادت یعنی انتقال یافتن از زندگانی مادی به زندگی معنوی و الهی و شهادت در مکتب اسلام یک مسئله انتخابی است که انسان وارسته با تمامی آگاهی آن را انتخاب می کند 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله اموتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و تمامی شهدای اسلام و ملت شهید پرور ایران و باسلام به پدر و مادر و برادران و خواهران عزیزم.

شهادت یعنی انتقال یافتن از زندگانی مادی به زندگی معنوی و الهی و شهادت در مکتب اسلام یک مسئله انتخابی است که انسان وارسته با تمامی آگاهی آن را انتخاب می کند و با شهادت خویش شمع راه انسان‌های پاک و نورانی می‌شود و من با انتخاب آگاهانه راه شهیدان را تا رسیدن به جاده پرخون کربلا ادامه خواهم داد تا خود را به لقاء اله برسانم و شهادت حد نهایی تکامل است.

و خون شهید هدر نمی‌رود و در پیکر اجتماع وارد شده و انسان‌های متعهد به مکتب تحویل جامعه می‌دهد با در نظر گرفتن اینکه اگر لیاقت شهادت را داشته باشد و اگر شهادت نصیب من شد شاید من هم یکی از همین افراد باشم(ان شاءالله).

پدر و مادر عزیزم خواهش می‌کنم که مرا ببخشید از آن همه اذیت و آزار که در حق شما روا داشتم و شما را ناراحت کردم ان شاءالله که مرا حلال می‌کنید. من به جبهه می‌روم تا جانم را فدای خدا کنم فدای آنکه جانم امانتی از اوست و در این راه ترس از مردن ندارم و در این میانه سهمی برای آخرت نمی‌خواهم که نداشته باشم و مثل آدم‌های بی‌تفاوت زندگی کنم و به فکر اسلام و وطنم نباشم. اگر شهید شدم امیدوارم تمامی اعضای خانواده مرا مورد بخشش قرار دهند.

و چند کلام هم صحبت برای دوستان عزیزم دارم

برادران، همکاران، همسنگران و سایر دوستان عزیزم، استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمان‌ها برای تسکین دردهاست، همیشه به‌یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید. هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند بالخصوص از امام عزیز و نایب بر حق امام زمان دست برندارید. چون او بود نجات دهنده همه ما از بدبختی‌ها، او را همیشه دعا کرده که خدای عزیز او را برای ملت ما تا ظهور حضرت مهدی(عج) حتی کنار او برای ما نگهدارد.

و چند کلام صحبت هم برای خانواده عزیزم

پدر عزیزم! که می‌دانم برای من زحمت‌های بسیار کشیده‌ای و تو ای مادر مهربانم که چه رنج‌هایی برای من متحمل شدی. شما کار خودتان را به کمال احسن انجام داده‌اید و آن چرا که خدا به شما داده بود در راه خودش فدا کردید. امیدوارم که از این موضوع ناراحت نشده باشید و شما برادران و خواهران عزیزم به حرف‌های پدر و مادرمان خوب گوش کنید و از آن‌ها اطاعت و به آن‌ها نیکی کنید هر چند که ما خودمان شاید این عمل را انجام نداده باشیم. در راه انقلاب قدم بردارید. به شما خانواده عزیزم می‌گویم در همه حال یاد امام عزیزمان باشید و او را دعا کنید و هیچ وقت از او دست برندارید و  راه او را ادامه دهید و در نمازهای خود رزمندگان اسلام را هم دعا کنید. پدر عزیزم من در دوران جوانی نمازم را مقداری قطع و وصل می‌کردم از شما می‌خواهم که نماز قضا برایم بخوانی و چند روز روزه هم بدهکار هستم، به مقدار 15 روز امیدوارم که آن را نیز برایم بگیری.

من از مال دنیا که چیزی ندارم ولی هر چه دارم مال تو و مادرم می‌باشد خودتان هر کاری خواستید بکنید. مادر عزیزم! اگر خدا این لیاقت را به من داد من هم به جوار شهدای عزیز رفتم و شهید شدم اصلا برای من گریه و زاری نکنید چون شهادت برای من مثل عروسی من می‌باشد و از شما می‌خواهم که در مجلسی که برای من بر پا می‌کنید در آن مجلس شیرینی عروسی من را پخش کنید چون آن سفر دامادی من می‌باشد و زیاد هم در مورد مراسم‌ها به خودتان زحمت ندهید. ولی اگر فقط از طرف گردانی که من در آن بودم آمدن برای اینکه مراسم هیئت در آنجا یعنی منزلمان بیاندازند از آن‌ها کمال پذیرایی را بکنید.

یک حرف هم برای بعضی از فامیل‌ها و اقوام این آدم‌ها یک مقدار از این مسئله دنیوی بیرون بیایند و به آخرت خود فکر کنید و در راه انقلاب پای بگذارید و کار کنید و ان شاءالله باشد که خون شهدا هم آنان را نیز متحول سازد و به رحمت الهی نزدیکشان کند. دیگر وصیتی ندارم فقط از طرف من از همه آشنایان حلالیت بطلبید و پدر عزیزم من به کسی مقروض نمی‌باشم ولی اگر باز کسی آمد که من از او طلبکار بودم به او بدهید. خدا شما را حفظ کند.

به امید رسیدن به کربلای حسینی با رهبر کبیر و عزیزمان خمینی

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند     فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی     دیوانه تو هر دو جهان را چه کند(حسین جان)

والسلام من اتبع الهدی

بنده گنهکار خداوند

علیرضا فیلسوف زاده

8/11/64 ساعت 2:10 بعدازظهر

درباره شهید
شهید علیرضا فیلسوف زاده متولد 1342 در تهران است. او که از سال‌های نخست جنگ و در سنین نوجوانی در جبهه‌ها حضور داشت ابتدا به عنوان تخریب‌چی و بعد به عنوان نیروی اطلاعات-عملیات لشگر 27 محمد رسول الله(ص) به مناطق مختلف اعزام می‌شد. پاسدار شهید علیرضا فیلسوف زاده به عنوان معاون مسئول محور عملیات با حضور در مناطق موظف می‌شود تا نقشه عملیات را به نیروهای لشگر نشان دهد که با انفجار یک مین و از دست دادن پایش به درجه جانبازی نائل می‌شود. سپس او در ارتفاعات شاخ شمیران طی بمباران رژیم بعث عراق در روز چهارم فروردین سال 1367 به شهادت رسید.





 
شهادت؛ سفر دامادی

 

نگارنده : fatehan1 در 1392/7/30 11:37:19
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  2:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصيت نامه شهید عبدالمطلب اکبری

وصيت نامه شهید عبدالمطلب اکبری
چند کلامی با زبان ناگویا و گوش ناشنوا به خدمت شما پدر و مادر و همسر و ملت شهیدپرور به عنوان وصیت تقدیم می دارم: 
بسم الله الرحمن الرحیم

بانام خدا ، یار ویاور روح خدا و یاری دهنده امت حزب الله و با درود بر مهدی موعود(عج) آخرین ستاره آسمان ولایت و امامت و با درود بر نائب بر حقش خمینی بت شکن و با سلام بر امت اسلامی ایران و با سلام بر شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی ایران 

چند کلامی با زبان ناگویا و گوش ناشنوا به خدمت شما پدر و مادر و همسر و ملت شهیدپرور به عنوان وصیت تقدیم می دارم:

پدر،مادر و همسر عزیزم! در خانه همیشه مزاحم شما و سایر اعضا خانواده بوده ام اما همیشه قلبم برای اسلام و قرآن می تپید. همه شما می دیدید که در مراسم عزا،نوحه سرایی،سینه زنی،تشییع جنازه ها شرکت می کردم و همه وقت نمازم را در مسجد می خواندم تا این که امریکای جنایتکار جنگ آتش افروز صدامی را بر ما تحمیل کرد.باشروع جنگ تحمیلی همیشه در این فکر بودم که آیا می شود یک بار هم من به جبهه اعزام شوم تابالاخره بار اول به جبهه اعزام شدم و در عملیات رمضان شرکت کردم وبرگشتم و موفق هم شدم که بار دوم و به دنبالش تا به حال به طور کم و بیش و نسبی در جبهه در خدمت اسلام باشم.

اما شما ای پدر ومادر و همسرم! امیدوارم که بعداز شهادتم اشک نریزید و گریه زاری نکنید چون من پهلوی علی اکبر و حضرت قاسم می روم. گریه شما باعث خوشحالی دشمنان اسلام و امام خواهد بود.

از خواهرانم می خواهم که با رعایت حجاب اسلامی مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام بکوبند.

امیدوارم برادرم ابراهیم با خوب درس خواندنش بتواند یکی از یاران صدیق امام باشد.

پدر ومادرم محمد علی را با تربیت اسلامی بارآورند تا انشاءالله یار و غمخوار اسلام باشد. پدر،مادرو همسرم فقط می توانند با صبرشان یار انقلاب وامام باشند.

از ملت شهید پرور ایران می خواهم که امام راتنها نگذارد و تا قدرت دارند جبهه ها را یاری کنند. 

خواهران و مادران با حجابشان و برادران با ایثار جان و مال خود اسلام وانقلاب را به همه جهان صادر کنند. پشتیبان روحانیت و امام و سپاه وسایر ارگان های انقلابی دیگر باشید وتوی دهن دشمنان این ها بزنید. 

امیدوارم که شهادتم ،عبرتی باشد برای آن هایی که اهل مسجد و نماز نیستند و از مسجد و نماز می گریزند. آن هایی که بی خیالند و از جبهه وجنگ خبری ندارند،به جبهه نمی روند.اگر هم می روند جبهه را رها کرده ، فرار می کنند.امیدوارم که بعد از شهادت من دیگر آن ها آدم شوند وحرف امام که می فرماید: مسجد سنگر است سنگرها را حفظ کنید خوب وارد گوش آن ها شودو جبهه رفتن و چگونه جنگیدن را یاد بگیرند .در پایان از خدمت خانواده گرامی خود می خواهم که صبر را پیشه خود قرارا داده و زینب وار زندگی کند با حفظ حجاب و من را حلال کند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

عبدالمطلب اکبری

65/12/4


درباره شهید

شهرستان «خرم بید» در 180 کیلومتری شمالِ شیراز قرار دارد و روستایی موسوم به «شهید آباد» از توابع این شهرستان می باشد. جوانی ناشنوا به نام «عبدالمطلب اکبری» زمانی در این روستا زندگی می کرد. می گویند این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود .ایشان پسر عمویی داشت به نام غلامرضا اکبری . می گویند غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب با تعدادی از همرزمان شهید به زیارت گلزار شهدا رفت و سر قبرپسرعمویش نشست ، بعد با زبون کرولالی خودش سعی کرد چیزی را حالی رفقایش کند .

رفقا گفتند: چی می گی بابا ؟! 

مثل همیشه ، زیاد محلش نذاشتند. عبدالمطلب اما اصرار داشت که منظورش را به بچه ها بفهماند. اما چون فهمیدن اشاره ها و سر و صداهای عبدالمطلب سخت بود ، بچه ها زیاد جدی نگرفتند. آخرش دید نمی فهمند ، بغل دست قبرِ غلامرضا ، روی خاک  با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت : شهید عبدالمطلب اکبری .

بعد به ما نگاه کرد گفت و با همان زبان گنگش گفت : نگاه کنید!

رفقا خندیدند، گفتند آره بابا ! نگهش داشتن واسه تو و... از این دست شوخی ها. واقعا کسی جدی اش نگرفت. می گویند ، عبدالمطلب که دید همه دارند می خندند، مثل همیشه ساکت شد و رفت توی لاک خودش. سرش را انداخت پائین . نگاهی به نوشته های خاکی اش انداخت و با دست پاکشان کرد.

می گویند، عبدالمطلب ، فردای همان روز رفت به جبهه. حدود ده روز بعد هم جنازه اش برگشت. رفقا ، هیچ کدام در حال و هوایی نبودند که ده روز قبل را به خاطر بیاورند ، اما بعد از پایان مراسم خاکسپاری ، یواش یواش یادشان آمد. عبدالمطلب را درست همان جایی دفن کرده بودند که ده روز پیش با انگشت نشان داده بود.

نگارنده : fatehan1 در 1392/7/29 11:39:22
 
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  2:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید شاپور خادم پاپی

وصیتنامه شهید شاپور خادم پاپی
وصیت مى‌کنم با قلم بر کاغذ وصیت مى‌کنم خون بر خاک آرى وصیت من با خون بر خاک نوشته شده است 

بسم الله الرحمن الرحیم

من طلبنى وجدنى و من وجدنى عرفنى و من عرفنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته على دیته و من على دیته فانادیته.
کسى که مرا طلب کند مى‌یابد مرا و آنکس که یافت مرا مى‌شناسدم و آنکس که مرا شناخت دوستم دارد و آنکس که دوستم داشت به من عشق ورزد و آنکس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق مى‌ورزم مى‌کشم او را و آن کس را که من بکشم خونبهایش بر من واجب است و آنکس که خونبهایش بر من واجب است پس من خودم خونبهایش هستم.

سلام بر امام و با سلام بر روان پاک شهداء  و  با سلام به انسانهاى پاک وصیت مى‌کنم، وصیت مى‌کنم با قلم بر کاغذ وصیت مى‌کنم خون بر خاک آرى وصیت من با خون بر خاک نوشته شده است وصیت من این است که بسوى معبود خود پرواز کنم تا معبود خود را دریابم آرى معبود خود را دریابم زیرا که انالله و اناالیه راجعون همه از خداییم و به سوى او باز مى‌گردیم و ما در کام این دنیا  امانتش هستیم که چون خدا آن را به پدر و مادر و جامعه مى‌سپارد و در موقع معین آنرا طلب مى‌کند از این روست که انسان باید بیشتر خود را از بدیها و گناهان پاک سازد تا با نیتى پاک بسوى یگانه معبود خود پرواز کند و در راه رسیدن به خداى خود از موانع زیادى  بگذرد و گذشتن از این موانع انسان را پاک و آزاد و سربلند و سرافراز مى‌کند و با راهش خلقى را آزاد و آگاه مى‌سازد خدا انسان را در دو بعد لجنى و الهى خلق کرد انسان باید گذر کند از این منجلاب فساد و خود را بیرون بکشد و به سوى دنیاى الهى خود پرواز کند من از این دوستان و خویشان خود مى‌خواهم که امام را تنها نگذارند که این اسطوره مقاومت و این پیر خستگى ناپذیر امید امت و مستضعفان جهان مى‌باشد از خداوند مى‌خواهم که او را تا انقلاب مهدى نگهدارد. و اى پدر و مادر ارجمند و گرامیم که مرا با رنج و مشقت بزرگ کردى و من تا آخر عمر دوستدار و دعاگویى شما مى‌باشم این را بدانید که خداوند از میان انسانها گلچین مى‌کند پس به این وصیت من عمل کنید که در عزاى من شیون و زارى نکنید چون با شیون و گریه کارى از پیش نمى‌رود زیرا که عمل نیک است که انسان را به جاى مى‌رساند و همانطورکه امام مى‌گوید تمام فریادتان را بر سرآمریکا بکشید و خالص شوید تا به خدا نزدیک شوید و دیگر اینکه بجاى شیون و زارى به ائمه بنگرید که چگونه نداى شهادت را سر دادند و چگونه با کفار جنگیدند و چگونه کفار را به خوارى و ذلت کشیدند و چگونه مردم را آگاه کردند و بسوى معبود خود شتافتند انسان در این جهان مادى رهگذر است که مى‌آید و مى‌رود و چه بهتر که به خوبى به سوى معبود خود برود من به برادران و خواهران وصیت مى‌کنم که همیشه پشتیبان روحانیت بوده و با ظلم در حالى به ستیز برخیزید و اسلام و امید مستضعفان جهان را یاور باشید و آنها را تنها نگذارید و امیدوارم که مرا ببخشید. از گناهان من در گذرید و این را بدانید که من تا آخرین لحظه عمرم به خدا و امام زمان و دینم و اسلام و به رهبرم خمینى بت شکن و به مردم مى‌نگرم که چگونه با کفار مبارزه کنند و این را هم میگویم که لذتهاى این دنیاى مادى زود گذرند هیچوقت پایدار نمى‌مانند مگر آنکه هدف خدا باشند اى برادران مومن باشید که خداوند مومنان را دوست دارد و خدا همیشه با مومنان است و در هر جا که ظلم مشاهده کردید بر علیه آن بپا خیزید و امر به معروف و نهى از منکر کنید و مردم را آگاه سازید و همیشه سعى کنید که دوستانتان را از افراد مومن باشند زیرا که مومنان به خدا نزدیکترند و اى پدر گرامى چه زحمتها و مشقتهایى که براى من نکشیدى و چه رنجهاى که براى من و برادرانم بر خود تحمل نکردى و من با یارى از شرم تو را دعا مى‌گویم و از خدا مى‌خواهم تو را ارج اعطاء کند و از تو مى‌خواهم که مرا ببخشید و اى مادر مهربانم چه شبها که بر بالین من نشستى و چه کارها براى من و برادرانم نکردى که براستى پدر و مادر نعمت بزرگى هستند و مادر سعى کن که برادران و خواهرانم را مکتبى تربیت کنى من نمى‌دانم چگونه و با چه وسیله‌اى از تو قدردانى کنم نمى‌دانى که چقدر براى من سخت است وقتى به فکر دورى از شماها را مى‌کنم ولى وقتى که به خدا و راهى که در پیش دارم فکر مى‌کنم به خود مى‌گویم که باید تمام سختیها حتى سختى دورى از پدر و مادرم را زیر پا گذاشت و با سبکبالى به سوى معبود خود شتافت امیدوارم که مرا ببخشید و براى امام و دیگر رزمندگان و روحانیت مبارز و مستصعفین جهان دعا کنید مادر جان وقتى که به رنجهایى که براى تو فراهم کرده‌ام فکر مى‌کنم تنم مى‌لرزد و از تو طلب بخشش مى‌کنم و خداوند به شما صبر و ارج اعطاء کند و این پیام را به دوستانم دارم گرچه من خیلى خودم را کوچکتر از آن مى‌دانم پیامى دهم ولى از آنها مى‌خواهم براى خدا کار کنند و همیشه با کفار در حال ستیز باشند و یاد شهیدان را زنده نگه دارند و جملگى سرباز امام زمان باشید و در راه الله مبارزه با کفار کنید مى‌خواهم که کفار را همگى نابود کنید و اگر هم احتیاج باشد با خون خود اسلام را نگه دارید و این دو بیت را همیشه بیاد داشته باشید مى‌گوید:
خوشا آنان که در خون غلتیدند رفتند          خوشا آنانکه در راس زمین درخشیدند و رفتند
همان کار که انبیاء و دیگر شهداى اسلام کرده‌اند و با خون خود درخت اسلام را آبیارى کرده‌اند در آخر از شما طلب بخشش مى‌کنم و همیشه خدا را گواه بر اعمال خود قرار دهید زیرا که خدا بر همه هستى و نیستى آگاه است خداحافظ، خداحافظ، خداحافظ
بعد از من سلاحم را بر زمین نگذارید.
اى یاران، اى مومنان

 

درباره شهید

نام و نام خانوادگی: شاپور خادم پاپی
نام پدر: سیدمیرزا
تاریخ تولد: ۱۳۴۲
تاریخ شهادت:۱۳۶۱
محل تولد:دزفول
محل شهادت: دزفول

نگارنده : fatehan1 در 1392/7/23 10:42:33
 
 
شنبه 30 خرداد 1394  3:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها