0

وصیت نامه های شهدا

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید محسن آقارضی

وصیت نامه شهید محسن آقارضی
اگر مصیبت شما را زیاد ناراحت کرد به یاد خانواده های شهدایی بیفتید که نه تنها چهار فرزند یا بیشتر خود را فدای اسلام کرده اند بلکه پدر نیز اسلحه بدوش راه فرزندانش را در جبهه دنبال میکند و نیز مادر در پشت جبهه ندا و پیام خون فرزندش را به دیگران میرساند.


 بسم الله الرحمن الرحیم

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده نپندارید ، بلکه زنده اند و در نزد خدای خود روزی میخورند
 
ضمن عرض سلام به خانواده عزیزم ، خداوند ان شاء الله که به همه شما صبر دهد 
همیشه آیه فوق را تلاوت و پیش خود زمزمه کنید زیرا که نهایت همه ما وداع گفتن این دار فانی است و چه بهتر که انسان بهترین مرگ را که شهادت در راه خداست انتخاب و به دست بیاورد
این انقلاب برای به ثمر رسیدن خود نیاز به خون دارد ، نگویید اگر به جبهه نمی رفت شهید نمی شد که ان شاءالله توانسته ام و توانسته اید به این انقلاب خدمتی بکنید.
اگر مصیبت شما را زیاد ناراحت کرد به یاد خانواده های شهدایی بیفتید که نه تنها چهار فرزند یا بیشتر خود را فدای اسلام کرده اند بلکه پدر نیز اسلحه بدوش راه فرزندانش را در جبهه دنبال میکند و نیز مادر در پشت جبهه ندا و پیام خون فرزندش را به دیگران میرساند.
از شما التماس دارم که شیرزنی باشید همانند زینب و سعی کنید خدا و امام زمان و نائب بر حقش را خوشحال کنید.
بدانید تازه اول کار است تا ظلم هست مبارزه و جهاد هست و همواره تا برقراری نظام قسط و عدل الهی بدست امام زمان (ع) باید بهتربن ها بروند.

فقط چند خواهش دارم اجابت کنید

۱- برای من رو سیاه به درگاه خدا بسیار فاتحه بخوانید و طلب آمرزش کنید
۲- حلالم کنید و همه بدی های مرا با روح بزرگوار خود جبران کنید
۳- راهم را ادامه بدهید و آنگونه سخن بگویید و عمل کنید که خداوند را خوش آید و مرا خوشحال کنید
۴- با کلیه کمبود ها بسازید و خداوند را شکر کنید
۵- امام را تنها نگذارید و به تمام رهنمود هایش عمل کنید
۶- احتیاطاُ به اندازه یکسال نماز حتماُ کسی را اجیر کنید از پول هایم تا برایم بخواند و پنجاه روز ، روزه نیز برایم بگیرید زیرا در اثر مریضی و در جبهه بودن نتوانسته ام بگیرم.
توصیه دارم اگر در میدان جنگ و در معرکه شهید شدم مرا با لباس فرم سپاه کفن کرده خاک کنید و نیز روی سنگ قبرم آرم سپاه را حک کنید و حتما قبرم را خیلی ساده درست کنید و تجملاتی نکتید که ضعفا را خوش نیاید.
مادر عزیزم حلالم کن و صبر کن تا مهدی (عج) بیاید
خواهرم صبر کن تا مهدی (عج) بیاید.
من خیلی طالب شهادت بودم ولی این را اظهار نمیکردم زیرا شما ناراحت می شدید و مرا ببخشید از اینکه آنطور که شما می خواستید نتوانستم به شما سر زده پیش شما باشم.

در ضمن تمام کتاب هایم را تقدیم جبهه کنید

به امید زیارت کربلا و فتح قدس عزیز
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
محسن آقارضی- ۲۳/۷/۶۳



 
درباره شهید
                                              
متولد ۱۷/۴/۴۱ اصفهان
شهادت ۲۶/۷/۶۳ میمک (عملیات عاشورا)
دانشجوی پزشکی بخش قلب شهید رجایی تهران
جسم پاک ایشان در میمک باقی ماند و هیچ گاه بازنگشت
 
شهید محسن آقارضی در تیر ماه ۱۳۴۱ در اصفهان در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود.
در دوران کودکی فوق العاده با استعداد ، کوشا، بسیار زرنگ و کنجکاو بود.
با توجه به علاقه زیادی که به قرآن داشت در مسابقات قرآنی رتبه اول را بدست آورد.
در سال۱۳۵۵ به علت موقعیت شغلی پدر به همراه خانواده راهی کرمانشاه شد و تحصیلات خود را در کرمانشاه با رتبه بالا سپری کرد و دیپلم خود را در سال۶۰-۵۹ اخذ نمود.
دوران تحصیل ایشان مصادف بود با انقلاب اسلامی
ایشان روزها را به تحصیل و شرکت در مجالس و شب ها را به پاسداری سپری مینمود.
در زندگی چیزی به نام شب و روز برایش وجود نداشت و از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.
ایشان با صدور فرمان امام خمبنی مبنی بر تاسیس جهاد سازندگی در گروه فرهنگی جهاد در مناطق محروم کرمانشاه جهت پایه ریزی و تحکیم پایه های فرهنگ اصیل اسلامی کوشش بسیار داشت
باتوجه به اهمیتی که ایشان برای مطالعه جهت شناخت و آگاهی بیشتر قائل بود به ایجاد کتابخانه در این مناطق همت گمارد
بعد از جهاد به عضویت سپاه در آمد 
چون معتقد بود که این انقلاب نیاز به نیروهای متخصص و متعهد دارد بنابراین در کنکور شرکت کرد و در بخش قلب مدرسه عالی شهید رجایی قبول گردید
اما دانشگاه جبهه را به دانشگاه داخلی ترجیح داد.



شادی روح پاکش حمد و صلوات


 


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/25 10:33:25
 
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:33 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصيت نامه شهید علیرضا شهبازی

وصيت نامه شهید علیرضا شهبازی
اهل دل چون نامه انشاء می کنند ابتدا با نام زهرا (س) می کنند


بسم رب الزهرا (س)


اهل دل چون نامه انشاء می کنند
ابتدا با نام زهرا (س) می کنند

از آنجا که وظیفه هر مسلمانی است که پیش از مرگ خود وصیت نامه ای بنویسد این حقیر نیز انجام وظیفه می نمایم. خوب باید عرض کنم خدمت شما خانواده ی عزیزم که اولاً برای بنده ی سرا پا تقصیر حدود یک یا دو سال نماز و روزه ی قضا بگیرید و از شما پدر و مادرم می خواهم که مرا حلال کنید و از تمامی دوستانم می خواهم که ایشان هم این حقیر را حلال کنند و در آخر از تمامی شما عزیزان التماس دعا دارم.

والسلام 10/4/77
وصيت نامه شهيد علي رضا شهبازي


شهید «علیرضا شهبازی»، در سال 1355 به دنیا آمد. رضا که بیشتر در مناسبت ها پا به مسجد گذاشته بود حالا پایگاه فعالیتهای خود را آنجا قرار داده بود و هیئت های اهل بیت (ع) ماوای تثبیت قدمهایش بود.با به پایان رسیدن دوره راهنمایی برای اخذ مدرک دیپلم وارد آموزشگاه درجه داری قدس نیروی زمینی سپاه پاسداران شد. رضا با توجه به جثه درشت و قوی اش با عضویت در مجموعه ورزشی هویزه در رشته آمادگی جسمانی به تمرین پرداخت و با ورود به رشته"جودو" در سال 1377 با شرکت در پنجمین جشنواره فرهنگی، نمایشی، رزمی،لوح تقدیر دریافت کرد. او در سال 1378 دانشجوی دانشکده علوم و فنون پیاده شد ولی همچنان تمرینات ورزشی را ادامه می داد و در سال 1379 و 1380 به ترتیب موفق به دریافت کمربندهای 6و8 شد. او در تمام این سال ها فرزند انقلاب و جنگ بود و یاد شهدا و امام (ره) پیوسته حرف اول کتاب آرزوهایش بود. همیشه از مادر می خواست تا بعد از نماز برای شهادتش دعا کند.  او در سال 1380 برای پیدا کردن پیکرهای مطهر شهدا وارد گروه تفحص شد، سرانجام در 26 آذر 1380 در قتلگاه فکه به شهدا پیوست و در قطعه 27 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.

شهید علیرضا شهبازی از نیروهای بسیج حوزه شهید قائمی پایگاه کربلا بود که به سپاه پاسداران پیوست و بعد از مدتی به واسطه علاقه فراوانی که به شهدا داشت بخصوص به شهدائی که به علل گوناگون در مناطق جنگی جامانده بودند خود را به برادران تفحص لشگر ۲۷ محمد رسول الله ملحق ساخت و چند ماه بعد در منطقه فکه به همراه شهید زمانی به درجه رفیع شهادت نائل شد. خداوند او را با سیدالشهدا(علیه السلام ) محشور نموده و ما را نیز از وصول به شهادت محروم نفرماید. 

ازدواج خدایی

یادم هست سال آخر بود، از آنجا که با باطن پاک رضا آشنا بودم خانمی را از نزدیکانمان برایش نشان کرده بودیم و اصلاً فکرش را نمی کردم خودش قصد ازدواج داشته باشد اما از انجا که خدا به قول معروف در و تخته را با هم جوش می دهد. یک شب با برادر و خانواده اش جلوی در خانه ما آمدند و ما هم شدیم واسطه این ازدواج خدایی و با هم رفتیم خواستگاری.
شاید باورتان نشود ولی همان شب همه ی هماهنگی ها انجام شد. اما کمتر از دو ماه از این ماجرا نگذشته بود که رضا به رفقایش پیوست.
بعدها همسرش می گفت: در همان ایام کوتاه یک بار به من گفت من مطمئناً شهید می شوم و ازدواجم هم وسیله ایست برای رسیدنم به این هدف.

راوی: برادر میرطاهری
 


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/25 10:5:27
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:33 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهیدشهرام صفایی

وصیت نامه شهیدشهرام صفایی
ای نفس آرمیده بازگردد بسوی پروردگارت ، که تو خشنود و اوراضی از توست و در صف بندگان خاص من در آری و با خشنودی در بهشت من داخل شو .


حسین (ع) بخدا دیدن تو لیاقت میخواهد ، حسین(ع) تو گلی بودی که آنچنان در خاک و خون غلطیدی که تو را خواهرت هم نشناخت پس ما چطور تو را بشناسیم . حسین(ع) نمیدانم چرا وقتی نام تو می آید همه گریه می کنند ولی من اینقدر گناهکار هستم که هنوز تو را نشاختم، پس چطور پیش تو بیایم ، حسین(ع) جان بار دیگر خود را آماده پرواز کرده ام . اما از تو خواهش می کنم این بار مرا بپذیر و درِ خانه ات را به روی من باز کن . میدانم ، که بندگان خدا را دوست داری و مابندة گناهکار خدا هستم

مادر پس از عرض سلام چند وصیت دارم اما چه بگویم ، بگویم شما را اذیت کرده ام، بگویم که از دست من ناراضی هستی ، نه مادر عزیرم اول امیدوارم که مرا ببخشی و شیرت را برمن حلال کنی ، مادر بخدا من شما را خیلی اذیت کردم و شما خیلی به من مهربانی کردی و من الان قدر شما را فهمیدم  مادر عزیزم در نمازهایت برای امام و رزمندگان اسلام دعا کن ، مادر مهربانم وقتی خبر شهادت مرا آوردند ناراحت نشو و گریه نکن ، فقط از تو می خواهم که بیاد زینب (س) باشی که 72 تن از فرزندان خود را با بدنهای تکه تکه دید .  وبیاد زینب باش که برادر حود را دید ولی نشناخت  مادر عزیزم از تو میخواهم وقتی گفتند پسرت شهید شد خوشحال شوی که یکی از فرزندان گناهکار پیش خدا رفت ، پسری که جز آذار و اذیت کار دیگری نداشت . پدر عزیزماول از شما طلب عفو و بخشش میخواهم هر چند که عفو بخشش از آن خداوند است ولی از شما میخواهم اگر شما را اذیت کره ام مرا ببخش ، پدر مهربانم از شما میخواهم که همیشه بفکر امام ( ره ) باشید و پشتیبان ولایت فقیه باشید و قدر انقلاب را بدانید که این انقلاب نوری است که از تاریکی محض تابیده و قرآن تاریکی را محو گردانید و خود را نشان داد . پدر عزیز نماز و روزه به برادران کوچکترم یاد بده و به فکر آخرت باشید که انسان را زنده میکند و از گناه دور نگه میدارد و لی چند کلمه ای با خواهران خود دارم خواهران مهربانم همیشه بیاد زهرا(س) باشید و مثل حضرت زهرا ( سلام الله علیها ) رفتار کنید و همیشه با حجاب بیرون بیائید که انشاء الله خداوند هرچه زودتر شر بی حجابان از کشورمان کمتر بگردان. و از برادران میخواهم که مرا ببخشید و نماز و روزه و زکات و خمس یادتان نرود  من که رفتم ولی معنی نماز و روزه را آخر نفهمیدم  ولی از شما میخواهم که نماز و روزه یادتان نرود . و از دوستان مهربانم می خواهم که جبهه یادشان نروی و اگر نمی توانند به جبهه بیایند در پشت جبهه کمک کنند که انشاأ اله خداوند به شما اجر عظیم عنایت بفرماید .  

« به تمامی بچه های مسجد ابوالفضل (ع) سلام برسانید و خداوند تمام بچه های پایگاه امام خمینی (ره) را حفظ بگرداند» 

آخر چه باشد در این دنیا جز مرگ           

و چه مرگی زیباتر از شهادت 

دوست دارم که روم پیش معبودم                    

با بدن تکه تکه روم پیش معبودم

بنده گناهکار خدا شهرام صفایی  3/12/65  ومن الله التوفیق

درباره شهید

شهید شهرام صفایی                                                                                                

نام پدر : نصرالله                                                                                                  

سن شهادت: ۱۷ سالگی                                                                                                 

تاریخ شهادت: ۸/۱۲/۱۳۶۵                                                                       

محل شهادت:کربلای ۵ شلمچه                                                                                  








نگارنده : fatehan1 در 1392/9/24 9:13:43
 
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:35 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید محرم آشوغ

وصیتنامه شهید محرم آشوغ
هرروز گوشه وکنار دنیا افراد روشن وروشنفکری پیدا می شوند که پی به حقانیت اسلامی برده و نور اسلام چنان قلب جوانان را روشن کرده که توانسته اند حقایق اسلام را به طور دقیق درک کنند




بسم الله الرحمن الرحیم

هرروز گوشه وکنار دنیا افراد روشن وروشنفکری پیدا می شوند که پی به حقانیت اسلامی برده و نور اسلام چنان قلب جوانان را روشن کرده که توانسته اند حقایق اسلام را به طور دقیق درک کنند همچنان که در کشور عزیزمان دیدم که استعمارگر به کمک  دست پرورده های پلید خود از روشهای تربیتی ویژه ای استفاده می کردند که ربطی به پرورش اسلام و ایرانی نداشت بلکه جوانان را به بیراهه می کشاند.
گاه به گاه در مسیر کشورمان فرزندان پاک سر به شورش بر می داشتند و در مظلومیت خویش فریاد می زدند و اسلام همچنان غریب بود تا اینکه طوفانی در گرفت و سیل خون در دره تاریخ جاری شد و اسلام محمد از کربلای سرخ ایران را نشانه گرفت.
 پیام من به خانواده ام این است که از اینکه من به جبهه می روم هیچ ناراحت نباشید پیام من به ملت ایران این است که پشتیبان ولایت فقیه باشند و همواره به فرمان رهبر انقلاب امام خمینی باشند آری ای برادر این چهره شهدا همیشه زنده تاریخ است که رهبر کبیر این چنین از آنان سخن می گوید که آنان دل از همه چیز برداشتند و فقط خدا را طلب کردند و از او یاری خواستند.

 به امید پیروزی     

درباره شهید 

نام :محرم  
نام خانوادگی:آشوغ   
نام پدر  :نوازاله    
شماره شناسنامه: 730   
تاریخ تولد :  1341   
عضویت بسیجی     
تاهل :مجرد   
محل شهادت: رقابیه      
تاریخ شهادت: 1361/01/02    
محل تولد: لارستان 
  
تحصیلات دوره ابتدایی را در دبستان تربیت به پایان برد و وارد مدرسه راهنمایی نامی شد. پس از آن در دبیرستان صحبت لاری مشغول به تحصیل شد. در ایین دوران همراه با دیگر اقشار مردم در راهپیماییها شرکت می کرد.و از جمله کسانی بود که در سرنگون کردن مجسّمه شاه نقش مؤثر داشت. « متواضع، خوش برخورد و فردی اجتماعی بود. با خانواده و همچنین کودکان رفتار حسنه ای داشت. همه وقت به مسجد می رفت، در کلاسهای قرآن شرکت می کرد و اغلب اوقات فراغت سر کار می رفت. » (خاطرات خانواده) در پایگاه شهید راستی فعالیت می کرد و همچنین واحد تبلیغات و تدارکات و عملیات بسیج را بر عهده داشت. تا سال سوم اقتصاد تحصیلات خود را ادامه داد و با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. پس از گذراندن آموزش نظامی در جهرم به منطقه عملیاتی بستان اعزام شد. پس از بازگشت به لار عازم جبهه فاو شد.« هر بار پیروز به آغوش خانواده بر می گشت. امّا روح بزرگ او راضی نمی شد و باز نیرویی او را به سوی جبهه می کشاند تا اینکه برای بار سوم عازم جبهه شد. » (خاطرات خانواده) پس از 4 ماه حضور در جبهه رقابیه در عملیات فتح المبین شرکت کرد. « شب عملیات بود. همه رزمندگان مشغول خواندن نماز و دعا شدیم. همان شب زیارت عاشورا خواندیمو همه بچه ها ضمن خواندن دعا گریه می کردند. مُحرّم مدام مشغول خواندن نماز و قرآن بود. چهره اش آنقدر نورانی شده بودکه از صورتش نور می بارید. آن شب محَّرم خیلی گریه کرد. او مسئول مهمّات و زخمی ها بود ... قبل از طلوع آفتاب من و محرّم و هاشم خداشناس و سایر بچه ها به جایی که به تپه سبز معروف بود رفتیم. عملیات فتح المبین شروع شده بود. خمپاره ها و رگبارهایی که عراقی ها بر سرمان می ریختند آسمان را مثل روز روشن کرده بود. فرمانده یک نفر می خواست تا از پایین تپه مهمّات بیاورد. محرَّ خود را آماده نشان داد و این کار را کرد ... هوا روشن شده بود. به منطقه ای که بعد از تپه سبز می گفتند رفتیم ... وقتی اطرافمان را نگاه کردیم دیدیم که عراقی ها محاصره مان کرده اند. بعد از چند دقیقه دیدیم که هاشم خمپاره خورد و فقط این را به من گفت که : حلالم کن و شهید شد. بعد رفتیم که ببینم محرَّم کجاست. دیدم که بر روی تپه نشسته، مثل اینکه در خواب بود ... صدایش کردم جواب نداد. وقتی دقت کردم دیدم که یک تیر به گلو و یک تیر به قلبش اصابت کرده. سرم را بر روی سینه اش گذاشتم، دیدم که قلبش نمی زند ... » او در چهارم فروردین سال 61 به سوی معبودش پر گشود.     

  


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/23 11:42:42
جمعه 29 خرداد 1394  6:35 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت‌نامه فرمانده ارشد حزب الله شهید «حسان هولو اللقیس»

وصیت‌نامه فرمانده ارشد حزب الله شهید «حسان هولو اللقیس»
برادرانم! شما را سفارش می‌کنم به ادامه دادن راه جهاد در مسیر حزب‌الله که مسیر عزت و کرامت است و سفارش می‌کنم به یاری رهبر حزب‌الله، سید حسن نصرالله، که به خدا قسم راهی را به سوی خدا نیافتم که سریعتر از این راه به رضایت خداوند منتهی شود.
 
 
 شهید «حسان هولو اللقیس» از فرماندهان حزب‌الله است که به «سیدحسن نصرالله»، دبیرکل حزب‌الله بسیار نزدیک بود و مسئول این جنبش در همان منطقه محل سکونتش به شمار می‌رفت.

 

وی تا پیش از ترور در تاریخ 12 آذرماه 1392 بارها در معرض ترور قرار گرفته بود و این نشان از اهمیت جایگاه وی در جنبش مقاومت حزب‌الله دارد و اطلاعات موجود تأکید می‌کند که شهید حسان در ژوئیه 2006 میلادی و طی جنگ «وعده صادق» یکی از هواپیماهای بدون سرنشین رژیم صهیونیستی را هدف گرفته و ساقط کرده بود.

وصیت‌نامه فرمانده مجاهد، شهید «حاج حسان هولو اللقیس» در ادامه می‌آید:

بسم رب الشهداء والصدیقین

سپاس خدای را که اول است و چیزی پیش از او نیست و آخر است و چیزی بعد از او نیست. ظاهر است و باطن و هیچ چیزی ورای او وجود ندارد. سپاس خدای را برای هر آنچه که عطا کرد و هر آنچه که پس گرفت. برای هر صنع نیکویش و هر امتحانی که به آن مبتلایمان ساخت. شکر خداوند را برای هدایت ما و برای نعمت ولایت که بزرگترین نعمت اوست برای ما.

شهادت می‌دهم که محمد(ص) بنده خدا و رسول و حبیب اوست، خداوند او را به حق به پیامبری بر انگیخت تا بندگانش را از پرستش بت‌ها به پرستش خدا رهنمون شود و از اطاعت شیطان به اطاعت خداوند و اولیای خدا بازشان دارد.

شهادت می‌دهم علی(ع) ولی برگزیده خدا و حجت بر همه خلایق است و امامان از نسل او، رهبران مردم و ائمه هدایتند. خداوند ما را در زمره آنان محشور گرداند و به اندازه یک چشم بر هم زدنی بین ما و آنان جدایی نیفکند.  

بارالها! این جان من است که هنگام خلقتم آن را نزد من به امانت سپردی، امانتی پاک و مطهر و بری از هر گونه آلودگی! تو را به محبوبترین بندگان در پیشگاهت، محمد و اهل بیت طاهرینش قسم می‌دهم که این امانتت را در حالی از من قبول کنی که در خون خود آغشته‌ام، تا بدین وسیله آن را از همه آلودگی‌هایی که به واسطه اعمالم در این دنیای پست بر آن نشسته است پاک گردانی. و با همه وجود امید دارم خیانتم در حفظ امانتت را مورد عفو قرار دهی و آن را از من بپذیری همان طور که از ساحران فرعون پذیرفتی. امید آن دارم که قسم مرا به محبوبترین بنده‌ات رد نکنی و از من در گذری، ای مهربانترین مهربانان و بهترین بخشندگان!

سلام بر تو ای آقا و مولایم، یا ابا عبدالله الحسین! ای پیشوای آزادگان و انقلابیون! تویی که راه شهادت را پیمودی و سید شهیدان گشتی. ای کسی که قربانی کردن جان و فدا کردن خانواده را به ما آموختی و آتش شوق به ملاقات پروردگار را در حالی که در خون خود غوطه‌وریم در دل‌های ما برافروختی. همان گونه که خود نیز چنین بودی! از خداوند مسألت می‌کنیم شهادت را بر ما ارزانی دارد تا بدین وسیله با فاطمه زهرا(س) همدردی کرده باشیم و در زمره قافله نورانی تو در آییم که قافله عزتمندی و کرامت شهادت است، در آن روزی که جز اعمال صالح، چیزی به فریاد انسان نمی‌رسد. به خدا قسم که همه ایثارگری‌های شیعیان تو در طول تاریخ با هیچ یک از قربانی‌هایی که در روز عاشورا تقدیم کردی برابری نمی‌کند و حقیقتا هیچ روزی در سختی و شدت، مثل روز تو نیست!

السلام علیک یا سیدی و مولای یا صاحب الزمان! سلام بر تو که خلیفة الرحمن و حجة الله و بقیة الله در عالم و کشتی نجات این امت هستی. جان من و همه عالمیان فدای تو باد! خداوند فرج و ظهور تو را نزدیک گرداند و ما را به واسطه شما بر دشمنان جدتان نصرت عطا فرماید و دینی را که مورد رضای اوست بر عالم بگستراند و زمین را پس از آنکه از ظلم و عدوان لبریز شده، از عدالت سرشار گرداند.

اگر خداوند پیش از ظهور شما شهادت را روزی‌ام فرمود، از خداوند می‌خواهم مرا با بقیه شهیدان، برای یاری تو به این دنیا بر گرداند تا در زیر پرچم تو با دشمنانت بجنگیم و یک بار دیگر شیرینی شهادت را در زیر لوای شما تجربه کنیم. به درستی که خداوند شنوا و اجابت کننده است.

سلام بر بت‌شکن زمان ما و زنده کننده دین پیامبر خاتم و بیدارگر ما و رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی(قدس سره) و سلام بر رهبر و ولی فقیه‌مان، سیدعلی خامنه‌ای (حفظه الله) که خداوند عمر طولانی به او عطا فرماید و حکومت اسلامی و پاسداران آن و مردمش را حفظ و حراست فرماید.

سلام بر سرور شهیدان مقاومت اسلامی حزب‌الله، سید عباس موسوی و سایر شهیدان مقاومت اسلامی که با خون پاکشان از مقاومت حراست کردند و باعث عزت و افتخار برای مقاومت شدند.

وصیت من به رهبرم، جناب سید حسن نصرالله  

سلام من به تو ای سید مقاومت و رهبر و حافظ و نگهبان مقاومت، که پیوسته آن را به انتصارات رهنمون شدی و یکی پس از دیگری افتخار برای مقاومت اسلامی رقم زدی. سید ما، جان‌های ما همه فدای تو باد! اگر روز و شب، خداوند را به جهت رهبری تو در مسیر مقاومت شکر گذار باشیم حق سپاسگذاری را ادا نکرده‌ایم.

تو تمثیل این جمله در مناجات هستی که «آنکس که تو را یافت چه گم کرد؟ و آنکس که تو را گم کرد چه یافت؟!» ما تحت رهبری تو در این مسیر مقاومت، ـ به اذن الله ـ هرگز راه را گم نخواهیم کرد.

 

ای صادق امین! مجاهدت در زیر لوای تو آن قدر شیرین است و آن چنان اطمینان و اعتماد قلبی به انسان می‌دهد که هیچ چیزی بر روی زمین قادر به از بین بردن آن نیست. خداوند تو را با دیده همیشه بیدارش حفظ و حراست فرماید. همان طور که فرزندم علی پیش از آنکه در عملیات «الوعد الصادق» در زیر لوای شما به شرف شهادت نایل آید، در مراسم عمومی، وظیفه حراست و حفاظت از شما را بر عهده داشت، پس از شهادت او را در خواب دیدیم که با عده ای از شهدا، همچنان عهده دار حفاظت از شما هستند.

اگر خداوند توفیق شهادت را روزی‌ام گرداند، اهل آسمان را باخبر خواهم کرد که خداوند چطور شیعیان لبنان را به وجود رهبری چون تو که مجاهدی پرهیزگار و صادق و حکیم و شجاع و متواضع و صبور و پیروز و سرفراز هستی امتیاز بخشیده است. و نیز خواهم گفت که چگونه تو را به وجود مردمی شریف و شجاع و صبور مختص گردانیده است که بسیاری از پیامبران و امامان در طول تاریخ از آن بی‌بهره بودند. مردمی که دوستت دارند و اطمینان به تو دارند و یاری‌ات می کنند و روز و شب پیوسته دعایت می‌کنند.

خوشا به حال تو و خوشا به سعادت آنان! از خداوند می‌خواهم شما را و آنان را حفظ کند و شما را نصرت عطا فرماید و آنان را به سبب شما یاری دهد، و این امت را با عطای عمر طولانی برای شما متنعم سازد، و مجاهدت طولانی‌ات را همانند اجداد مطهرت به شهادت ختم فرماید، تا در بهشت نیز در زمره فرماندهان و امرا باشی همان گونه که در زمین امیر و فرمانده ما بودی؛ به راستی که خداوند شنوا و اجابت کننده است.    

خواهش من از شما این است در مورد کوتاهی‌هایی که از من در دوران خدمتم سر زد، مرا مورد عفو و بخشش قرار دهی، چرا که رضایت شما به معنی رضایت خدا و رسولش و ناخشنودی شما نارضایتی خدا و رسولش است. از خدا می خواهم که من و بقیه شهیدان را با شما در کنار اباعبدالله الحسین و یارانش محشور گرداند.

در خاتمه، از جنابعالی به جهت محبت ویژه و اهتمام خاص‌تان به بنده و خانواده ام مخصوصا بعد از جنگ تموز (33 روزه) تشکر می کنم. ان شاء الله هیچگاه شما را از یاد نخواهیم برد. خداوند بهترین پاداش را از طرف این امت نصیبتان گرداند.  

خادم شما که هرگز فراموشتان نخواهد کرد؛ حسان اللقیس

 

وصیت من به برادران مجاهدم

به همه کسانی که خداوند توفیقم بخشید با آنها زندگی کرده و در کنار آنها جهاد کنم، و خدمتگذار آنان باشم، کسانی که محتاج دعای آنها هستم و از خدا می‌خواهم که از بین آنها شهادت را روزی ام گرداند.

برادرانم! دنیا محل گذر است و مکان توقف نیست. خداوند آن را برای این قرار داده است تا با اعمال خود مهیای آخرت شویم. ما در این دنیا مهمان‌هایی بیش نیستیم و در زمانی زندگی می‌کنیم که هجوم همه جانبه جهانی بر پیروان اسلام ناب محمدی شدت گرفته است. «یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم» می‌خواهند نور خدا را با دهان‌هایشان خاموش کنند، اما خداوند با وجود امثال شما که از صدق و صبر و ثبات قدم اصحاب اباعبدالله برخوردار هستید ابا دارد و نورش را کامل خواهد کرد «یأبی الله الا أن یتم نوره ولو کره المشرکون».

وصیت من به شما برادران این است که به جهاد با نفس بپردازید. چه بسیار برنده‌ای که باخت به سبب اینکه دنیا او را فریفته خود ساخت و گرفتار عجب و غرور و آرزوهای طولانی گرداند. برحذر باشید برادرانم! رضایت خدا جز با اطاعت او و اطاعت اولیایش به دست نمی‌آید و تقوی جز با پرهیز از محرمات الهی حاصل نمی‌گردد و به نیکی نمی‌توان رسید مگر با گذشتن از دل بخواهی‌ها و بخشیدن آنچه که دوست می‌داریم. آیا می‌خواهیم از راهی جز این راه به رضایت الهی دست یابیم و جزو اولیایش گردیم؟؟

هیهات! رضایت خدا و بهشت الهی برای آن بندگانی آماده شده است که تقوی پیشه کنند. و درجات اعلی برای آنان است که مال و جانشان را صادقانه در مسیر او به کار گیرند تا از خاصان اولیایش گردند «أن الله اشتری من المؤمنین أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة». خداوند جان‌ها و اموال مؤمنان را از آنان خرید تا در مقابل، بهشت برای آنها باشد؛ بهشتی که پهنای آن، آسمان‌ها و زمین است، و برای پرهیزکاران آماده شده است: «و جنة عرضها السموات والأرض أعدت للمتقین». 

پس تقوای خدا پیشه کنید و برای تقوی پیشگی، از صبر کمک بگیرید؛ چرا که تقوا، امروز حرز و سپر شماست و فردا در قیامت راه شما به سوی بهشت است.

مؤمن باید با برادر مؤمن خود مهربان باشد و به خاطر عیب یا خطایی او را رسوا نسازد، چه بسا او با وجود آن خطا یا لغزش مورد غفران الهی قرار گیرد. و در مورد خود، حتی گناه کوچک را سبک نشمارد چه بسا به واسطه همان گناه عذاب شامل حالش شود. و باید که در مورد رفتار برادرانش حمل بر وجه نیکو کند چه بسا کسی که چیزی درباره کسی نقل کرده، مرتکب اشتباه شده باشد و بعدا باطل بودن سخن او آشکار شود. خداوند شنوا و بیناست. پس هیچ کدام از شما عیب جویی از برادرش نکند و هرکس باید مشغول سپاس و شکرگذاری از خداوند باشد.

بسیار استغفار کنید که «یرسل علیکم مدرارا»، «و بالشکر تدوم النعم» و با شکرگذاری است که نعمت‌ها استمرار می‌یابد، (مخصوصا نعمت ولایت)، بکوشید تذلل بندگی بر سرتان سایه‌افکن باشد و گردن افرازی و تکبر را از خود دور سازید، چرا که «الکبر رداء الله، ومن نازعه فی ردائه قصمه» (کبریایی، ردایی در خور شأن پروردگار و مختص اوست، هر کس در این خصوص با او منازعه کند خداوند او را در هم می کوبد و هلاک می گرداند!)، و «عاجزترین مردم کسی است که از یافتن دوستان ناتوان باشد». بر حذر باشید که خداوند بندگان مستکبرش را با دوستان خود که ضعیف شمرده شده‌اند به امتحان می‌کشد. خداوند متعال به پیامبر خود موسی (ع) در بیان علت برگزیده شدنش به پیامبری وحی فرمود: «ای موسی! من به بندگانم نظر افکندم، و در بین آنان، متواضع‌تر از تو نیافتم».

برادرانم! همان طور که خداوند پیامبران و اولیای خود را برگزید، این امت عظیم را نیز از بین همه امت‌ها برگزید. سرسخت‌ترین دشمنان را در مواجهه با آن قرار داد و با انواع و اقسام قهر و عذاب و جنگ‌ها و سختی‌ها و نقص در اموال و جان‌ها به امتحان کشید، این امت صبوری کرد و مورد بشارت قرار گرفت. خداوند بهترین رهبران را در طول تاریخ به امامت این امت برگزید که یکی پس از دیگری پیروزی و انتصار و عزت و افتخار برای آن به ارمغان آوردند و باعث مباهات این امت به سایر امت ها در دنیا شدند‌ و رسول اعظم نیز در آخرت به این امت در مقابل دیگر خلایق مباهات می‌کند.

رهبرانی که استحکام اسلام را به آن بازگرداندند پس از آن که گمراهان آن را دچار انحراف ساخته بودند، و طراوات و شیرینی جهاد در راه خدا را یک بار دیگر زنده کردند. خداوند برای مجاهدین در راهش، پرافتخارترین دروازه مجاهدت را گشود، خوشا به حال آنان که به سوی جهاد فراخوانده شدند و این دعوت را لبیک گفتند، به رهبرشان که مورد تأیید و نصرت الهی بود اطمینان کردند و از او اطاعت و فرمانبری کردند؛ بر سختی کارزار صبوری ورزیدند و ثابت قدم ماندند و جمجمه‌شان را به خدا سپردند و فراوان ذکر خدا را گفتند. برخی از آنها از سوی خدا برای دینش انتخاب شدند و سختی و عذاب را به جان خریدند و سرانجام در جایگاه امن خود در کنار محمد و آلش مأوا گرفتند... شما نیز جزو منتظرانی باشید که بر وعده‌شان با خدا ثابت قدم ماندند و دچار تغییر نشدند.

خداوند متعال می فرماید: «هذا یوم ینفع الصادقین صدقهم لهم جنات تجری من تحتها الأنهار خالدین فیها أبدا»؛ امروز روزی است که راستگویان از صدق خود بهره‌مند می‌شوند، برای آنان باغ‌هایی است که از زیر آن نهرها جاری است و در آن تا ابد جاودانه خواهند ماند.

برادرانم! شما را سفارش می‌کنم به ادامه دادن راه جهاد در مسیر حزب‌الله که مسیر عزت و کرامت است و سفارش می‌کنم به یاری رهبر حزب‌الله، سید حسن نصرالله، که به خدا قسم راهی را به سوی خدا نیافتم که سریعتر از این راه به رضایت خداوند منتهی شود، و رهبری را نیافتم که همچون ایشان بر مسیر هدایت قرار داشته باشد تا از او پیروی و تبعیت کنم.

همه ما به چشم دیدیم چگونه خداوند این امت را با رهبری مبارکش پیروزی بخشید، در حالی که او این ندا را سر داده بود (روزگار شکست ها به سر آمد!) و همچنان ما را به پیروزی بشارت می‌دهد. خداوند او را مورد تأییدات خود قرار داده و نصرتش را شامل حالش گرداند و عمر مبارکش را تا زمان ظهور امام مهدی (ارواحنا لمقدمه الفداء) طولانی گرداند. مبادا خدای نکرده روزی همانند ابا عبدالله الحسین(علیه‌السلام) به خداوند شکایت برد که «وا قلة ناصره» که در آن صورت غضب خداوند تا روز قیامت دامنگیرمان خواهد شد.

در خاتمه، از خداوند برای شما مغفرت و رضا و شهادت پس از عمری طولانی طلب می‌کنم و از شما طلب بخشش می‌کنم. برای من و بقیه برادرانتان که پیش از من در این مسیر به فیض شهادت نایل آمدند دعا کنید. مبارک باد بر حزب الله لبنان، این رهبری و این شیعیان و این مجاهدان و این شهیدانش! 

فقیر رحمت پروردگار؛ حسان اللقیس


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/19 10:16:12
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید وحید یدالهی

وصیت نامه شهید وحید یدالهی
براستی من کی هستم ؟ایا پس از تولد تاکنون چه کاری انجام داد ه ام که بتواند توشه راهی برای اخرتم باشد؟ ایا توانستم مانند مردان خدا راه خدا را درپیش بگیرم ودر پی درجات عالیه باشم؟




بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی .

قلم بدست گرفته تا چند سطری بنویسم اما از فرط ناپاکی وسیاهی روح وروانم وتیرگی جسمم قلم قادر به نوشتن نیست .
نمی توانم انچه را که در درونم است بازگو نمایم .چگونه میتوان با کمال وقاحت انجام معاصی را عنوان کرد ونیز خود را مستحق عفو قلمداد کرد ؟
ایا فرق من با مردان تقوی چیزی نیست ؟ 
بدرستیکه در ذهن خود تصوری باطل از خود داشته ام همینطور که قلم را به کاغذ میکشم تا بتوانم انچه را که در درونم هست را عنوان کنم صورتم را عرق شرم فرا میگیرد وناچارم برای راضی نمودن نفس به خود دلداری دهم ایا این منم که اینگونه به خود امده ام ؟
آیا این منم که اینگونه خود را باز یافته ام؟
ایا این منم که اینگونه هدف خود را پیدا نموده ام وبا قلبی شکسته نشسته و میخواهم اندکی با معبود خویش سر سخن باز کنم؟ اما چه سخنی ؟ 
گوش فرا دادن به عرایض بنده ای سیه روی وعاصی وناپاک .
لیکن باز دلم بخود تسلی میدهد که ای بنده گنهکار وزشتخوی خداوند رحمان ورحیم است وتوبه بندگان گنهکار را حتی برای دهها بار مقبول رحمت خود قرار میدهد.
براستی من کی هستم ؟ایا پس از تولد تاکنون چه کاری انجام داد ه ام که بتواند توشه راهی برای اخرتم باشد؟
ایا توانستم مانند مردان خدا راه خدا را درپیش بگیرم ودر پی درجات عالیه باشم؟
خیر به خدا قسم من نه تنها نتوانسته ام به چنین درجه ای برسم بلکه حرکت معکوس را سر لوحه اعمال خود قرار داده ام.

اما در این حال که با روحی نا ارام وقلبی شکسته وبا یاد اوری معاصی مراجعت نموده ام از من در گذر ومرا در خیل خوبان جای ده امین.

ای خدا بتوان گناهان ومعاصی که من به دست خود و با نیت واراده خود مرتکب شده واز صراط مستقیم منحرف شده ام را ببخشی وخون بی ارزشم را هر چند که تعلق به وجودت  دارد و مولود اراده توست از من بپذ یر .

بار الها به پیامبری پیامبر دینت محمد مصطفی و به ذوالفقار علی وبه پهلوی شکسته وقبر گمشده حضرت زهرا ص وبه عطشانی لب تشنه و سر بریده سیدالشهدا و بجدایی دستان ابوالفضل و به ریگهای تفتیده صحرای کربلا وبه مصیبت وارده بر زینب کبرا و بحق معصومین و به چشمان خسته رزمنده ای که به خاطر و نیت حراست از ان لحظه ای درنگ به خود راه نمیدهد و به یتیمی فرزندان شهدا وبه لاله هایی که از ریزش قطره قطره خون هر شهید روئیده وبحق دل داغدار مادران شهدا واسیری فرزندان حسین خدایا خدایا این پدر همه مارا سید اولاد مصطفی را تا ظهور حضرتش نگهداری بفرما .
از تو میخواهم از گناهانم بطوری که شایسته است در گذری ای خداییکه غفور ورحیمی .به ابروی حسین ما راحسینی بمیران. 

مرداد 66

وحید یدالهی


 شهید وحید یداللهی


درباره شهید

شهید وحید یدالهی در تاریخ 16/اذر /1347 در شهر کرمانشاه به دنیا امد فرزند چهارم خانواده واز فرزندان بسیار خوب ودوست داشتنی این خانواده است. دوران کودکی وتحصیلات را در کرمانشاه گذراند ودر سن 18 سالگی بعد از شرکت در ازمون سراسری به جبهه رفت .در دوران کودکی فرزندی بسیار صبور ومهربان بود سالهای ابتدایی را در دبستان رودکی گذراند با ورود به دبیرستان وشروع انقلاب وجنگ او نیز به سهم خود در فعالیتهای پدر ومادرش در جنگ وجبهه کمک مینمود .در سالهای تحصیل در دبیرستان با صوت خوش قران را در مراسم صبحگاه تلاوت میکرد .در این سالها همچنین کمک ویاری رسانی به نیازمندان ومستمندان وهمراهی با پدر از اهم امور زندگیش بود. در سال اخر دبیرستان بعد از شرکت در ازمون سراسری به جبهه رفت وبه عنوان امدادگر در تیپ نبی اکرم ص فعالیت میکرد مدت حضورش در جبهه جنگ بسیار کوتاه ولی با برکت بود در دفتر خاطراتی که از وی به جا مانده ساعات حضور وکارهای انجام داده در جبهه وپشت جبهه را شرح داده است.متن زیر یکی ازدست نوشته های های این شهید عزیز است که چند روز قبل از شهادتش در تاریخ 13 مرداد سال 66 نوشته شده است .امروز صبح بعد از اینکه تمام وسایل را جمع کردیم به طرف خط به راه افتادیم من ومحمد الفتی از بقیه جدا شدیم ودر رودخانه روبرو غسل شهادت کردیم اب خیلی سرد بود چون هنوز ساعت 7 صبح است به خط امدیم وبعد از سازماندهی نیروها به اورژانس لشگر عاشورارفتیم و بعد با اقای گودینی به اورژانس خودمان برگشتیم لودر وتراکتور هم اورده بودند دو بار امتحان کردم ویاد گرفتم اگر خدا بخواهد امشب عملیات است .پنجشنبه 15 مرداد ساعت 2:30 صبح با امبولانس از پست امداد عاشورا براه افتادیم ودر نیمه راه یکی از امبولانسها به سنگ بزرگی برخورد کرد نیاز به طناب برای کشیدن ان بود بخواست خدا 10 متر طناب در همان نزدیکی پیدا شد ومسئله حل شداز میدان مین که عمق 500 متر داشت گذشتیم وبه خط رسیدیم وکار حمل مجروحین اغاز شدتاساعت 10 صبح که خبر جراحت اقای تقی خانی را شنیدم به سرعت حرکت کردیم ولی با پیکر شهید ش مواجه شدیم ودر حین حمل ان به عقب خمپاره ای در بغل ماشین منفجر شد وبا عث مجروح شدن اقای گودینی گردید.وحید یدالهی در هنگامه این کارزار سخت خود 19 ساله است وتنها 6 روز بعد در تاریخ 21 مرداد سال 66 به شهادت میرسد دوست وهم رزم با وفایش اقای کیکاوس صمیمی در دفتر یادداشت وحید اینگونه نوشته است چهارشنبه 21 مرداد روز شهادت داداش وحید جان اصابت ترکش به قلب.در شهریور همان سال بعد از اعلام اسامی پذیرفته شدگان آزمون مشخص شد که این شهید عزیز در رشته مهندسی علوم وفنون دریایی بوشهر پذیرفته شده است.

 

 
شهید یداللهی فرمانده ای که خود را خدمتگذار می نامید

 


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/18 10:6:16
جمعه 29 خرداد 1394  6:36 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت‌نامه شهید حسین راحت

وصیت‌نامه شهید حسین راحت
چون هنگام فتح و پیروزی فرا رسد و در آن روز مردم را بنگرید که فوج فوج به دین خدا داخل می‌شوند در آن وقت خدای خود را حمد و ستایش کن و پاک و منزه دار و از او مغفرت و آمرزش طلب کن که او خدای بسیار توبه پذیری است


بسم الله الرحمن الرحیم
چون هنگام فتح و پیروزی فرا رسد و در آن روز مردم را بنگرید که فوج فوج به دین خدا داخل می‌شوند در آن وقت خدای خود را حمد و ستایش کن و پاک و منزه دار و از او مغفرت و آمرزش طلب کن که او خدای بسیار توبه پذیری است.
به نام خداوند بخشنده مهربان
با سلام خدمت رهبر گرانقدر ما امام خمینی و با درود به ملت شهید پرور ایران، چون چیزی در این دنیا ندارم که وصیت‌نامه‌ای بخواهم بنویسم و چند جمله‌ای که در همین نوار می‌گویم بعد از من عمل بشود ، همسرم وشریک زندگی‌ام من چیزی ندارم که برای تو بنویسم در کاغذ و این چیزهایی که تا به حال بود از این به بعد هم ادامه خواهد داشت و آن حقوقی که از سپاه می‌گیری را خرج خود و بچه‌ها بکن و بچه‌ها به درسشان ادامه بدهند تا جایی که می‌توانید بچه‌ها را بیشتر به اصول‌ اسلامی و عقاید دینی راهنمایی کن تا به وسیله علم علمای عزیز اسلام را دریابند و گمراه نشوند و به پیام‌های رهبر عزیزمان توجه زیاد بکنید چون پیام‌های رهبر عزیزمان هر کدام سر منشایی است برای زندگی‌مان.
به خواهرم سلام می‌رسانم چون تنها یک خواهر نبود بلکه یک مادر هم بود برای ما، خواهرم من در لحظه مردن هم به فکر تو هستم که تو چه زجرهایی برای ما کشیدی ولی من راضی نیستم خواهرم، تو برای ما زجر کشیدی و مریض شدی، خواهرم اگر بخواهی که خدا از تو راضی باشد و ما هم راضی باشیم با کمال سربلندی و افتخار به زندگی‌ات ادامه بده و سرپرستی بچه‌هایت را به خوبی بکن، از خدا بخواهید هر چه زودتر با پیروزی کامل و با استقرار پرچم لا‌اله‌الا‌الله در سراسر جهان به خانه و زندگی‌شان برگردند.
فرزندانم، فاطمه شما هنوز خیلی کوچک هستید ولی بعدأ که بزرگ شدید سعی کنید به فکر این نباشید که پدر ندارید بلکه خدا دارید و خداوند همه جا با ماست، همیشه از خدا بخواهید کمک‌تان کند در زندگی‌تان و کارهایتان تا انحرافی در شما به وجود نیاید. دخترم بیشتر از اینکه بخواهید به فکر اسلام باشید چون پدرت برای اسلام فدا شد چون که من امانتی بودم در نزد شما تا این روز و حالا هم در نزد خدای خود هستم بلکه ما هیچ‌کدام اختیاری از خود نداریم چون که خدا ما را آفریده و تا هر زمانی که لازم بداند ما را از دنیا به دنیای دیگری می‌برد و ادامه زندگی اصلی در آنجاست تا زندگی سعادت‌مند را آن‌جا تجربه کنیم و خوشا به سعادت آن کسانی‌که با پرونده خوب بروند نزد خدای خودشان نه با پرونده‌ای ناقص و نه با پرونده‌ای که با قلم قرمز روی آن کشیده شده باشد. وای بر حال ما اگر جزء آن‌ها باشیم. خدایا، پروردگارا به چهارده معصوم پاک قسم‌ات می‌دهم شهدای ما را با شهدای کربلای حسین محشور گردان و ما را هم لیاقت شهید شدن عطا فرما که شاید ما هم در ردیف شهدای انقلاب ایران قرار بگیریم.
آمین رب العالمین
همسرم بعد من رویه زندگی خود را عوض کن چون که دیگر یک زن نخواهی بود درباره بچه‌ها محبت‌هایت باید محبت‌ یک مادر باشد و در روش زندگی روش یک پدر را داشته باشید. همسرم آخرین خواهش من از تو این است که همانند زینب زندگی‌تان را ادامه دهید و مبادا کاری کنید که منافقان را خوش‌حال کنید. چون منافقان از این لذت می‌برند که شما را در حال ناتوانی و گریه ببینند و بر سر بزنید نه هیچ‌وقت چنین کاری را نکنید و سربلندتر از همیشه و با افتخار زندگی کنید تا خار چشم دشمنان باشید، همسرم مرا ببخشید اگر یک وقت حرفی زدم و باعث ناراحتی شما شدم چون که شما کارتان خیلی مشکل‌تر از من است، من اگر در جبهه با کفار بعثی می‌جنگم ولی شما در خانه مسئولیت سخت‌تری بر دوش‌تان است، تربیت کردن سه فرزند کار مشکلی است و باید طوری تربیت کنی که فردا به درد جامعه اسلامی ما بخورد نه این‌که بر ضد اسلام بلند شوند، خدا نکند که آن‌چنان روزی بچه‌های ما در گمراهی فرو روند.
خدایا، پروردگارا به یاران درگاهت قسم‌ات می‌دهم که این بچه‌های معصوم را خودت به راه راست هدایت کن.
خواهرم اگر یک وقت از من بدی دیدی و یا چیزی دیدی مرا ببخشید چون بعد از درگذشت مادر شما برایمان یک مادر بودید و محبت‌های شما از یک مادر کم‌تر نبود و سعی کنید بعد از ما هم ناراحتی زیاد نکنید برای ما و سربلندتر از همیشه به زندگی‌تان ادامه دهید و به دخترعموهایم سلام می‌رسانم و شاهد زحمت‌هایشان در شهادت برادرم بوده‌ام که چه‌قدر زحمت کشیدند برای برادران سپاس‌گزارم از این زحمت‌های شما و امیدوارم که فراوان اجر شما را بدهد و ما را ببخشد و همسرم سعی کن آن روش زندگی را خوب یاد بگیری چون بعد من تو هستی در زندگی در خانه که باید بچه‌ها را تربیت کنی و اداره کنی و سعی کن قدرت تصمیم‌گیری خودت زیاد باشد به دست این و آن نگاه نکنی و به دهان کسی که می‌خواهد وسط شما اخلال کند، سعی کنید روی پای خود بایستید فرزندانم سعی کنید فرزندانی خوب و مفید برای جامعه اسلامی ما باشید افتخار کنید.
امیر جان پدرت شهید شده و در صف شهدا در روز محشر قرار گرفته شفاعت او شامل شما هم می‌شود و سفارش شماها را نزد خدای خودش و حسین(ع) خواهد کردو شما همگی را به خدای بزرگ می‌سپارم و تمام مومنان اسلام می‌رسانم و از خدا می‌خواهم که شما مومنان را پیروز و موفق در کارتان بدارد. ملت مسلمان ایران خواهران و برادران مبادا یک وقت در کارتان سستی کنید و امام عزیزمان را تنها بگذارید مانند مردمان کوفه که انشاا... این کار را نخواهید کرد و همیشه دعای همیشگی شما یادتان نرود.
" خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگه‌دار"
فرزندان برادرم از این ناراحت نباشید که پدرتان شهید شده و جسدش در منطقه مزدوران بعثی مانده بلکه روحش در نزد خدایش هست و آن جسد تاثیری ندارد که بخواهد در بهشت زهرا باشد و یا در منطقه دشمن هر چه که خدا مصلحت بداند همان خواهد شد.



درباره شهید

 حسین روز 18 بهمن ماه 1337 در روستای (( فیروز آباد سفلی )) در خانه ای محقر ، اما با صفا چشم به جهان گشود . یک ساله بود که طعم تلخ بی پدری را چشید و از داشتن پدری مهربان و با تقوا محروم شد . از آن پس ، خواهر بزرگ و مادر پر عاطفه اش ، خلاء وجود پدر را برایش پر کردند و در تربیت او و دیگر فرزندان خانواده ، از هیچ کوششی فرو گذاری نکردند . حسین در روستاهای کوچک ، با شرایط سخت زندگی می بالد و با احساسات لطیف مذهبی رشد می کند . حسین دوازده ساله بود که به خاطر مشکلات زندگی همراه مادر ، خواهر و برادرش ، مجبور می شوند به تهران مهاجرت می کنند و زندگی تازه ای را در این شهر پر هیاهو شروع نمایند . حسین برای تامین معاش زندگی ، که مجبور می شود ترک تحصیل کند و با برادر بزرگش به کار بنایی روی آورد . او در کار بنایی ، قابلیت و استعداد خوبی از خود نشان می دهد و خیلی زود به مهارت قابل قبولی، دست می یابد . علاوه بر کار بنایی ، در رشته های دیگر نیز تجربه و تخصص کسب می کند و مدتی هم در انستیتو تکنولوژی تهران مشغول به کار می شود .

حسین ، در سال 1354 ازدواج می کند ، ولی دیری نپایید که غم تلخ فقدان مادر را می چشد و مادر مهربان و دوست داشتنی را از دست می دهد 


حسین که با تمام وجود ، مشکلات ناشی از ستم و بی عدالتی رژیم ستمشاهی را چشیده بود ، با شروع انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) نور امیدی در دلش می تابد و آتش خشم مقدسی در درونش زبانه می کشد . او به خاطر احساسات ناب مذهبی اش ،در محافل و مجالس مذهبی حضور می یابد . در هدایت قشر جوان می کوشد و در اکثر راهپیمایی ها همگام با مردم مسلمان ، فعالانه شرکت می کند . روز 17 شهریور 1357 در میدان ((ژاله )) حضور می یابد . در پخش اعلا میه های حضرت امام (ره) سهم بسزایی ایفا می کند . روزهای پیروزی انقلاب ، سر از پا نشناخته و شب و روز در جهت تحقق انقلاب از جان مایه می گذارد .

حسین راحت به تاریخ 18 بهمن ماه 1337 در روستای «فیروز آباد سفلی» متولد شد و در نخستین روزهای عملیات خیبر ، در 9 اسفند ماه 1362 در حالی که فرماندهی محور لشکر 27 محمد رسول الله (صلوات الله علیه) را بر عهده داشت ، بال در بال ملائک گشود.


 

فعالیت های شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی

راحت ، تحقق آرزوهایش را در نهاد انقلابی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مجسم می بیند . از این رو ، به عضویت این نهاد در می آید و پس از گذرانیدن دوره آموزش ، به دنبال غائله کردستان ، برای مبارزه با گروهک های وابسته ، راهی این استان می شود و ایثارگری ها و رشادت های فراوانی از خود نشان می دهد .

فعالیت های شهید در دوران دفاع مقدس

شهید راحت ، هنوز از مبارزه علیه ضد انقلاب داخلی و وابسته خارج فارغ نشده ، برای مبارزه با رژیم متجاوز عراق پس از شروع جنگ تحمیلی ، به جبهه های جنوب اعزام می شود و در جبهه های جنوب ایثارگرانه ، کار آمدی نظامی خود را بروز می دهد و خیلی زود نظر فرماندهان جنگ را به خود جلب می کند .

شهید راحت پس از مدتی حضور چشمگیر در جبهه های جنوب ، به جبهه غرب می رود و در آن جا به عنوان (( مسئوول خط سومار )) منصوب می شود . در عملیات پیروزمند (( والفجر مقدماتی )) خوش می درخشد . برادر بزرگش در این عملیات و در کنار وی شهادت می رسد و جنازه اش در منطقه می ماند . شهادت، حسین را در راهی که برگزیده ، مصمم و استوارتر می نماید . وی خود را وقف جبهه و جهاد می کند و تنها به هنگام ضرورت برای مرخصی و سرکشی به خانواده ، جبهه را ترک می نماید . در اکثر عملیات ها نقشی پر رنگ و حضوری مؤثر می یابد . در ((عملیات سر پل ذهاب )) پرده های گوشش پاره می شود . جسم او به خاطر روح بزرگش راحتی به خود نمی بیند و از جبهه ای به جبهه دیگر ره می گشاید و از عملیاتی به عملیات دیگر خود را می کشاند تا راحتی روح را در سایه سارسنگر یا پشت خاکریز یا در کنار مین و یا سوت خمپاره ای بجوید و سر انجام به آرامش رازآلود می رسد .    


 
نحوه شهادت شهید حسین راحت


 شهید راحت ، در عملیات افتخار آفرین (( خیبر )) ، به عنوان فرمانده یکی از تیپ های لشگر 27 محمد رسول الله (ص) وارد عمل شد . سرانجام در روز 9 اسفند ماه 1362 ، در حالی که با عده ای ، با قایق برای شناسایی منطقه رفته بود ، هنگام بازگشت ، مورد اصابت ترکش خمپاره از ناحیه سر و قلب واقع می شود و به شهادت می رسد .


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/19 9:42:47
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:36 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید غلامعلی پیچک

وصیت نامه شهید غلامعلی پیچک
به دامادی دوماهه ی من نگاه نکنید که دامادی بزرگی در پیش دارم ...  



فرازی از وصیت شهید پیچک

1. جنازه مرا بر روی مین ها بیاندازید، تا منافقین فکر نکنند، ما در راه خدا از جنازه مان دریغ داریم، به دامادیِِ دو ماهه من نگریید، دامادیِ بزرگی در پیش داریم.                                

2. خدا کند که حکومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد، چون انحراف، خیانت به خون شهداست. بگذارید بگویند حکومت دیگری هم به جز حکومت علی (ع) بود به نام خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا سرنگون شد، ما از سرنگونی نمی هراسیم بلکه از انحراف می ترسیم.

 3. مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی بود به اسمحکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت تا یرنگون شد . ما از سر نگونی نمیترسیم . از انحراف میترسیم.


 ‌4. جنازه ی مرا روی مین ها بیندازید که منافقین فکر نکند ما در راه خدا از جنازه مان دریغ داریم . به دامادی دوماهه ی من نگاه نکنید که دامادی بزرگی در پیش دارم ...  

5. من در این راهی که انتخاب کرده ام، سختی بسیار کشیده ام؛ خیلی محرومیت ها لمس نموده ام.

همه ی هدفم این است که زحماتم از بین نرود.

از خدا می خواهم که حتماً این کارها را از من قبول کند و اجرم را بدهد.

 اجر من تنها با شهادت ادا می شود و اگر در این راه شهید نشوم، همه زحماتم هدر رفته است.






درباره شهید



روز هشتم مهر ماه سال ۱۳۳۸، مصادف با سالروز تولد حضرت صاحب الزمان (عج) اولین فرزند خانواده متدین و رنج کشیده پیچک دیده به جهان گشود. او را غلامعلی نام نهادند. در سن پنج سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس اول راهنمایی را، چون دیگر همسن و سالانش به درس و بازی گذراند و در این ایام بود که توسط یکی از معلمینش با مسائل سیاسی زمان خود آشنا شد و به ماهیت دستگاه جابر پهلوی پی برد. از آن پس، قسمتی از وقت خود را به تحقیق و جستجو درباره نهضت اسلامی مردم به رهبری امام خمینی و ظلم و فساد دستگاه حاکم اختصاص داد و پس از مدتی، خود دست به کار شد و به کار تهیه و توزیع اعلامیه ها و شعار نویسی پرداخت. در سال ۵۵ وارد کلاسهای تفسیر قرآن شهید شرافت شد و در کلاس‌های آقای مهذب و آقای کاظمی که از اساتید اصول عقاید و قرآن به شمار می رفتند، شرکت کرد. وی در کنار ادامه تحصیل کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی نیز همت گماشت و دروس مقدماتی را به اتمام رسانده و به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت.

پس از اخذ دیپلم ریاضی، در کنکور ورودی دانشگاه‌ها شرکت کرد و در دانشکده انرژی اتمی قبول شده، تحصیلات عالی خود را در این دانشگاه آغاز کرد. در همین ایام با ورود به گروههای اسلامی مبارز، به فعالیتهای ضد رژیم خود وسعت بخشید و گام به جبهه مبارزه مسلحانه نهاد.



یکی از اقدامات او، طراحی ترور خسرو داد، فرمانده هوانیروز بود که آن را با دقت آماده کرده بود، اما در مرحله آخر، پیش از انجام ترور، برای دریافت اجازه از حضرت امام با نماینده ایشان تماس گرفت و پس از بررسی جوانب و عواقب کار و اطلاع از عدم رضایت نماینده حضرت امام غلامعلی بدون هیچ اصراری طرح را لغو کرد. در زمان ورود حضرت امام به کمیته استقبال پیوست و با توجه به آموزشهایی که دیده بود، چند شب قبل از ورود آن حضرت به بهشت زهرا رفت تا در مقابل هر گونه تحرکات احتمالی دولت بختیار، و پس مانده های رژیم طاغوت در جهت اخلال و خرابکاری، از آنجا محافظت کند. پس از آن نیز اسلحه اش را برداشت و در زد و خورده های سه روزه انقلاب از ۱۹ تا ۲۲ بهمن، در خیابان تهران نو و پادگان نیروی هوایی، به صورت شبانه روزی حضور پیدا کرد و به مقابله مسلحانه با آخرین عوامل رژیم پهلوی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با فرمان تشکیل جهاد سازندگی، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفری به حوالی تهران، راهی سیستان و بلوچستان شد و در آنجا ضمن کارهای بدنی، به شغل معلمی نیز مشغول شد. با تشکیل سپاه پاسداران، غلامعلی جزو اولین نیروهایی بود که به این نهاد انقلابی پیوست و در سپاه خیابان خردمند در کنار عزیزانی چون حاج احمد متوسلیان، شهید رضا قربانی مطلق، شهید محمد متوسلی و شهید حاج علی اصغر اکبری مشغول به فعالیت شد و فرماندهی پاسداران مستقر در این مقر را به عهده گرفت و در همین حال، به تدریس در مدارس یکی ازر مناطق محروم تهران (شمیران نو) نیز مشغول بود. مدتی هم مسئولیت حفاظت از جان شهید مطهری را برعهده داشت و در زمان حیات او و پس از شهادتش، سه بار مورد سوء قصد گروه های چپ قرار گرفت.

با شروع قائله کردستان، غلامعلی هجرت بزرگ زندگی خویش را انجام داد و به همراه سرداران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب شد. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمده ای را ایفا کرد و پس از آن به بانه شتافت. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و یارانش، موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه شدند. در جربان این پاکسازی، غلامعلی پس از یک در گیری با ضد انقلاب به طرز معجزه آسایی نجات یافت و از ناحیه دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گردید.

ارتباط بیسیم با مرکز قطع شده بود؛ به این ترتیب باید برمی گشتیم و فعلاً قید پاکسازی روستای مورد نظر را می زدیم. منتظر بودیم دو نفر از بچه ها را که فرستاده بودیم بالای تپه برگردند تا ما هم راه بیفتیم. بیست دقیقه ای فرصت داشتیم، خیلی نگران بودم. بیست دقیقه برایم مثل یک سال گذشت. سعی کردم خودم را با تماشای مناظر اطراف سر گرم کنم. کوهها و تپه ها و حتی تخته سنگها و خورده سنگها، عجیب داشتند نگاهمان می کردند و هر چه بیشتر می دیدند، تعجب شان افزون تر می شد، تقصیری هم نداشتند آخر برای اولین بار بود که ما را می دیدند و برای اولین مرتبه بود که چشمشان به پاسدارها افتاده بود. گرچه این تعجب ذره ای در آرامش و متانت طبیعت تأثیر نگذاشته و همچنان ثابت و صبور سر جایش ایستاده بود و این بزرگترین درسی است که طبیعت می تواند به انسان بیاموزد. آیه المومن کا لجبل الراسخ (مومن همانند کوه استوار است) مصداق همین صبر و ثبات و ایستادگی و استقامت در مقابل رخدادها است.

عادت داشتم هر موقع حدیث یا آیه ای یادم می آمد، آنرا به غلامعلی می گفتم تا بدانم او در این مورد چه می داند و برداشتش چیست. بعضی وقت ها سر همین کار ساعت ها به بحث می‌نشستیم اما همیشه به نتیجه واحدی می رسیدیم. رو به غلامعلی کردم و صدایش زدم غلامعلی!
- بله
- می گم المومن کالجبل الراسخ یعنی چه؟
تو هم خوب ذوقی داری ها! هر برنامه ای که پیش می یاد یه چیزی تو آستینت داری که بگی! یادته رو تپه ابوذر هم که بودیم اون خطبه حضرت علی رو گفتی؟ خیلی جالب بود.
اما تو این جمله ای که گفته ای مطلب اصلی جبل راسخ هستش که باید معنیش رو فهمید. عقیده تو هم حتماً این نیست که منظور معنی تحت اللفظی کلمه یعنی کوه استوار است؟ آخه اگه همین کوههای بظاهر استوار که مثل شاخ شمشاد اینجا وایستادن رو بخوای ببری توی یک صحرای بی آب و علف، و آب را هم بروشون ببندی دیگه از استواری می افتن. اگه انبوهی از دشمن محاصره شون کنند از استواری می افتن، اگه طفل شش ماهشون رو جلو شون شهید کنی از استواری می افتن، اگه نوجوان چهار ده سالشون رو شهید کنی از استواری می افتن، اگه دست های برادرش رو قطع کنن و بعد هم به شهادتش برسانن از استواری می افتن، اما امام حسین (ع) نه تنها اینها رو داد بلکه…
بچه های دیگر هم داشتند همراه من به دقت به حرفهای غلامعلی گوش می دادند.

هر کدوم از یاران امام حسین (ع) که شهید می شدن، چهره امام بشاش تر و بر افروخته تر می شد و چون حس می کرد داره به خدا نزدیک تر می شه، سبکبال تر و پر تحرک تر می شد. تازه آخرش هم نوبت خود امام حسین رسید و تن بی سرش رو لشگر یزید بخیال خودشون فاتحانه زیر سم اسبهاشون گرفتند و خیمه های اهل بیت نشون داد که جبل راسخ یعنی چه! و صحنه کربلا و روز عاشورا رو همه بحق بزرگترین پیروزی تمام تاریخ اسلام میدونند. گرچه اون موقع همه مسلمونها فکر می کردند فاتحه اسلام خونده شده و دیگه ابر کفر جلوی خورشید حق رو گرفته و کار تموم شده اما می بینید که جوشش همون خون بعد از ۱۳۰۰ سال الان چطور داره اثر خودش رو می کنه! حداقلش اینه که ما هر کدوم از یه گوشه ای و از سر یه کاری بلند شدیم، اومدیم اینجا که بگیم ما اومدیم به ندای هل من ناصر ینصرونی حسین (ع) لبیک بگیم، مگه نه؟
الله اکبر… خمینی رهبر. صدای یکپارچه بچه ها دشت و کوهستان را پر کرد و الله اکبر ها چند مرتبه بین کوهها پیچید و هر بار صدایش بگوشمان رسید، تکبیر کوه ها از تکبیر بچه ها خیلی ضعیف تر بود و انگار از صحبتهای غلامعلی شرمنده شده و دریافته بودند که جبل الراسخ کیست.

غلامعلی رو به بچه ها کرد و ادامه داد: اگر تکبیر شما برای تایید حرفهای من است، باید بگویم نتیجه گیری صحبتهایم هنوز مانده! اگر ما به این حرکت امام حسین مومن هستیم و معتقد هستیم که در خط امام حسین حرکت می کنیم، باید واقعا حسینی باشیم نه یکذره کمتر و نه یکذره بیشتر. زمان را باید همیشه محرم فرض کنیم و همه زمین را کربلا و هر روز را عاشورا و در این عاشوراهای مکر، شتابان به دنبال رویارویی با جبهه کفر و ظلم باشیم. در هر چهره اش جلویش بایستیم، یا شکستش دهیم و یا اینکه حسیین (ع) گونه خونمان را بر زمین بریزیم و فریادگر مظلومیت خودمان و ظالم بودن طرف مقابل باشیم. الان هم که اینجا هستیم همین است. ممکنه در راه کمین بخوریم و هر ۴۵ نفرمان را هم سر ببرند و این را ضد انقلاب بگذارد توی بوق و بگوید که ما داغونشان کردیم و ۴۵ نفرشان را کشتیم و چه و چه! اما این برای آنها پیروزی نیست! شکست است، چرا که کردستان آن قدر در حاکمیت طواغیت بوده که همه چیز و حتی دین هم در اینجا مسخ شده و این خونهای ماست که خاک کردستان را تطهیر می کند و فضا و هوایش را عطر آگین می کند. و لاله هایی که در کردستان می پروراند، جوان های آینده کرد هستند که راهشان را اسلام اصیل قرار خواهند داد و ادای حق این خونهایی که همه جای کردستان را رنگین کرده است.
خلاصه بگم! حسینی هستیم و حسینی عمل می کنیم، مقاومت و جنگ مردانه و با شرافت تا آخرین گلوله و اگر گلوله ها هم تمام شد با سلاح اصلی و آخرین، یعنی خونمان، خط جهاد را متصل می کنیم به خط شهادت.

این بار دیگر فریاد تکبیر بچه ها انگار می خواست سقف آسمان را سوراخ کند و بالاتر برود.
حرفهای غلامعلی خیلی گرم و شیرین بر فطرت بیدار و پاک بچه ها می نشست و روحشان را به آتش می کشید.

گرچه صحبتهای غلامعلی کمی طولانی شد، اما هنوز بچه هایی که بالای تپه رفته بودند، به پایین نرسیده و در نیمه راه بازگشت بودند. بعد از این که بچه ها را کاملاً توجیه کردیم، دستور حرکت صادر شد. یکی فریاد زد: برادران قدر این لحظه های خوب را بدانید که با زبان روزه، زیر آفتاب داغ، آمده اید تا برای اسلام فداکاری کنید، این توفیق هر کسی نمی شود. برادران خدا نصیب هر کسی نمی کند که مثل حضرت علی روزه اش را با شربت شهادت افطار کند. هر کس نصیبش شد، بقیه را از یاد نبرد و شفیع همه باشد پیش ائمه معصومین و پیش خدا.

قطار خودروها کم کم داشت آخرین پیچ منتهی به ده بویین سفلی را پشت سر می گذاشت. احساس کردم انجا چیزی که مدتی بود در پی آن بودم، بسیار نزدیک شده است. ماشین ما پیچ را طی کرد و پس از ماشین ما نوبت ماشین زیل بود که داشت به پیچ نزدیک می شد. ناگاه با صدای یک انفجار، تیراندازی به طرف ستون شروع و یک باره همه جا مثل جهنم زیر و رو شد. تا آن موقع، درگیری به آن شدت ندیده بودم. با همه نوع سلاح و آتشبار به اطافمان آتش می ریختند.

بچه ها به سرعت از ماشین ها بیرون پریدند و کنار جاده موضع گرفتند. با چند تا تیری که به بدنه ماشین ها خورد، ما هم به دنبال راه نجات بودیم. ناگهان سوزش و درد عجیبی در بدنم احساس کردم. خونم روی لباس های غلامعلی ریخت و از لای چشمهای نیمه بازم غلامعلی را می دیدم که داشت داد و فریاد می زد، اما اصلاً نمی فهمیدم چه می گوید.
غلامعلی داخل ماشین بود و سعی می کرد لوله تیربار گرینوفش را که بین شیشه جلو و بدنه ماشین گیر کرده بود، بیرون بیاورد. گلوله ها نیز بدون لحظه ای درنگ و بی محابا با ماشین اصابت می کرد.

غلامعلی بالاخره موفق شد لوله تیربارش را خلاص کند و بیرون جهید. او در کنارم روی زمین نشست. هنوز حرف نزده بودم که صدای انفجار شدیدی هر دوی ما را به کناری پرت کرد. تا چند لحظه دود و غبار به حدی بود که هیچ چیز دیده نمی شد. وقتی هوا کمی صاف شد، دیدم صورت غلامعلی خونین شده است و از گوش او نیز خون می آید. غلامعلی بلند شد که وضعیت بچه ها را برسی کند. به محض برخاستن، تیری که به دست راستش خورد او را بر جای خود نشاند. دستش را گرفت و نشست و اصلاً به روی خود نیاورد. همه بچه ها پشت ماشین زیل سنگر گرفتند.
تیراندازی دشمن خیلی سبک شده بود و چون توانسته بودند ستون را متوقف کنند، فقط تک تیراندازی می کردند.

به غلامعلی گفتم: وضعیت بچه هایی که توی ماشین سیمرغ بودند، چطور است؟ آیا می توانی آنان را ببینی؟ غلامعلی برخاست که عقب را نگاه کند و وضعیت ماشین سیمرغ را بفهمد، باز هم به محض این که بلند شد، یک تیر دیگر به همان دستش اصابت کرد.
انگار تیری بود که به جگر من خورد! فریاد زدم غلام چرا حواست را جمع نمی کنی؟
فریاد من بی جا بود، آخر غلامعلی تقصیر نداشت. با این حال او هیچ نگفت و سرش را پایین انداخت و گفت: به چشم!

در همین لحظه صدای بلندگویی بلند شد و خطاب به ما گفت: برادران پاسدار! ما می دانیم شما روزه هستید؛ ما هم روزه هستیم! بیایید تسلیم شوید تا با هم برویم و افطار بخوریم.
تازه یادم افتاد که همه روزه هستیم.
غلامعلی سرش را از شیار بالا آورد و تیربارش را روی لبه گذاشت و رگبار گلوله ها را به طرفی که صدای بلندگو می آمد، روانه ساخت. این اولین و بهترین واکنش ما بود.
پیراهن غلامعلی را کشیدم و گفتم: اگر بتوانی بچه ها را پخش کنی تا حلقه بزنند و نگذارند محاصره شویم، خیلی عالی است!

گفت پس من می روم پیش بچه ها. راستی تو چکار می کنی؟ گفتم برو من هم پشت سرت می آیم!
گفت خیلی خوب پس معطل نکن!

غلامعلی این را گفت و جستی زد و از درون شیار بیرون رفت و شروع کرد به دویدن. صدها گلوله در آن مسیر بیست متری او را بدرقه کردند! به لطف خدا توانست خود را به بچه ها برساند.
تقریبا یک ساعت از درگیری گذشته بود که ناگهان صدای حرکت یک ماشین سیمرغ از دور به گوش من رسید که داشت به طرف ما می آمد. ماشین سیمرغ خیلی نزدیک شده بود. جای آن همه ترس و ناراحتی را امید و خوشحالی گرفت. راننده ماشین سیمرغ، برادر شهبازی بود که با سه چرخ پنچر، با سرعت زیاد به طرف بانه در حرکت بود. گلوله ها در رفتن به طرف او مسابقه گذاشته بودند! این حرکت برادرمان سبب شد تا همه مطمئن شوند، نیروی کمکم از راه خواهد رسید و از این لحظه به بعد حالت تدافعی شان به یک حالت تهاجمی بدل شد. شدت گرفتن تیراندازی ها حکایت از وحشت بیشتر و بیش از اندازه دشمن از حرکات برادران داشت.

تقریبا پس از چهار ساعت درگیری، از دور، آمدن ستون نیروهای کمکی را احساس کردم. با ورود آن ستون به صحنه نبرد، برای چند دقیقه، درگیری بسیار شدیدی در گرفت، اما این ضد انقلاب بود که صحنه نبرد را خالی کرد و گریخت و تیراندازی ها آرام آرام کم شد.
اولین مجروحی که به طرف بانه منتقل شد، من بودم. یک ساعت بعد از من، غلامعلی را که کاملاً هم بی هوش بود، به بیمارستان آوردند.

شهید پیچک پس از اندک معالجه ای به سر پل ذهاب رفت و بر اساس لیاقت و صلاحیت و ایمانی که از خود نشان داده بود، به سمت فرماندهی منطقه سر پل ذهاب منصوب شد. بعد از مدت کوتاهی، شهید بزرگوار، محمد بروجردی که بسیار شیفته ابتکار عمل و تسلط وی بر امور نظامی شده بود، مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه غرب را به عهده این معلم جوان پاسدار گذاشت.
روح بلند او و منش بزرگوارانه اش، باعث جذب بسیاری از نیروهای لایق و کار آمد به سپاه غرب شد که با کمک آنان عملیات بزرگی چون کلینه، سید صادق و در دنباله آن، عملیاتی بازی دراز را که شخصاً در طراحی آن نقش اصلی را بر عهده داشت با موفقیت هدایت نمود. در تمامی جلساتی که با ارتش داشت، نظراتش همواره از سوی فرماندهان ارتش مورد قبول و تحسین قرار می گرفت و همین امر باعث همکاری بسیار موثر ارتش با سپاه شده بود.

شهید پیچک، در اوایل سال ۶۰ به فکر انجام عملیاتی گسترده برای آزادسازی بخش وسیعی از ارتفاعات میهن اسلامی، از اشغال رژیم بعثی عراق افتاد و به همراه شهید بزرگوار حاج علی موحد دانش، طی حدود ۵ ماه به شناسایی خطوط دشمن و طراحی این عملیات چرمیان، سر تنان، شیا کوه؛ دیزه کش، بر آفتاب دشت شکمیان، اناره دشت گیلان و مناطق دیگری در دشت گیلان غرب بود.

برادرها، شما امشب به جنگ با صدام می روید، برای اینکه حقی را بر جهان ثابت کنید. حق دفاع از اسلام و سرزمین اسلامی ما که مورد هجوم کفار و بیگانگان واقع شده و شما امشب برای اثبات این حق، راهی تنگه قاسم آباد می شوید. با توکل به خدا و استعانت از آقا ابا عبدالله امان دشمن را ببرید. برادرها با وجود این که برای فتح این ارتفاعات خونهای زیادی داده شده، ولی ما هنوز نتوانسته ایم آنها را از وجود دشمن پاک کنیم. انشاالله در این عملیات با آزادی این ارتفاعات استراتژیک، قلب امام را شاد خواهیم کرد.
به محض اینکه غلامعلی برای سومین بار دعای طلب شهادت را تکرار کرد، به طرفش رفتم و بی مقدمه بغلش کردم و با تمام قدرت در آغوشم فشردم. اشک از چشمانم سرازیر بود. با زحمت خودش را از من جدا کرد و با همان لبخند همیشگی گفت:
چه خبرته برادر، معلوم هست چه شده؟
غلام! هر جا که بری باهات می آیم. باید مرا با خودت ببری، تو را به خدا رویم را زمین نزن. با همان خنده جواب داد: اتفاقاً این دفعه فقط من و حاج علی می رویم. آمدنت تو هیچ لزومی ندارد، باشد برای دفعه بعد، اگر عمری باقی بود.
با بغض گفتم: آخه غلام، الان تو هم مجبور نیستی بری، دیگه به تو ربطی نداره.
اخم هایش رفت توی هم و خنده روی دو لبش خشکید. با دلخوری گفت: نزدیک به ۵ ماهه که من و علی و بر و بچه های دیگر داریم روی طرح این عملیات کار می کنیم، حالا می خواهی به خاطر یک همچین موضوعی کار را نصفه کاره رها کنیم. با استفاده از امکانات بیت المال و به خطر انداختن جان بچه های مردم کار را به اینجا رساندیم، حالا می خواهی چون یک عنوان را که به من امانت داده بودند، از من پس گرفته اند، همه چیز را فراموش کنم. نه برادر من، من از اولش هم یک بسیجی ساده بودم و بس.

در همین زمان، حاج علی با چهره های خندان به سمت ما آمد، با دست قطع شده اش، به حسین که لنگ لنگان خودش را به دنبال او می کشید، اشاره کرد و گفت: غلام، این با پای چلاغش یقه من را گرفته که من هم با شما می آیم. این که همه جا به ما آویزون بوده، بگذار این دفعه هم بیاد، منطقه را هم می شناسد، ضرری ندارد. خونش به پای چلاغ خودش.
لبهای غلامعلی دوباره به خنده باز شد و در حالی که به طرف حسین می رفت، گفت: اگه توانست پا به پای

ما بیاد اشکالی ندارد. می توانی برادر من؟ متوجه نشدم حسین به او چه گفت که غلامعلی با صدای بلند خندید و حسین را در آغوش گرفت و از زمین بلند کرد و سر و صدای حسین بلند شد: ای بابا پدرم را در آوردی غلام! این پا دیگه برای ما پا بشو نیست. امشب غلامعلی خیلی عوض شده بود. تا به حال چنین احساسی نسبت به او پیدا نکرده بودم، احساس این که این آخرین باری است که می بینمش، دیوانه ام می کرد. غرق در افکار خود بودم که دستی به شانه ام خورد:
اخوی ما رفتیم اگه ما را ندیدی عینک بزن… فعلا عزت زیاد، حلالمان کن. بار دیگر همدیگر را در آغوش گرفتیم. انگشترم را از انگشت در آوردم، کردمش به انگشت غلامعلی و در یک فرصت مناسب بی هوا دستش را بالا کشیدم و بوسیدم، تا دستش را عقب کشید، بوسه ای هم به پیشانی اش زدم و گفتم: تو را خدا مراقب خودت باش. دستانم را در دستان نرمش فشرد. ناگهان چیزی به خاطرم رسید، عکس کوچکی از امام را که همیشه در جیب پیراهنم داشتم، در آوردم و به غلامعلی دادم. آن را بوسید و به پیشانی اش گذاشت. اشک از چشمانم سرازیر بود، گفتم: تحفه درویش، یادگاری داشته باش.

نمی دانم چرا این کار را کردم، انگار مطمئن بودم که در این رفتن، برگشتی نیست. صدای حاج علی در سنگر پیچید: بجنب غلام، داره دیر می شه صبح شد.

سر انجام در روز ۲۰ آذر ماه سال ۶۰ علی رغم اینکه شهید پیچک دیگر مسئول عملیات منطقه را برعهده نداشت. پس از اعزام نیروها به نقطه رهایی به همراه شهید حاج علی رضا موحد دانش و یکی دو نفر از همرزمانش برای انجام آخرین شناسایی، عازم ارتفاعات «برآفتاب» شد که در آنجا مورد اصابت دو گلوله از ناحیه سینه و گردن قرار گرفته و به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید پیچک در عمق خاک عراق و درست زیر دید دشمن قرار گرفت. سرانجام پس از دو روز تلاش مستمر از سوی رزمندگان و شهادت دو تن از دوستانش هنگام تلاش انتقال پیکر او، جسم پاکش به میهن اسلامی بازگردانده شد.




شهید غلامعلی پیچک کسی است که مقام معظم رهبری درباره ایشان میفرماید:
درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صمیمی و فداکار اسلام، غلامعلی پیچک، شهیدی که در دشوار ترین روزها مخلصانه ترین اقدامها را برای پیروزی در نبرد تحمیلی انجام داد. یادش بخیر و روحش شاد.....

عکس منتشر نشده از شهید غلامعلی پیچک

 
سالرزو شهادت سردار شهید غلامعلی پیچک

 

نگارنده : fatehan1 در 1392/9/20 9:54:3
جمعه 29 خرداد 1394  6:36 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید محمد طالبیان

وصیتنامه شهید محمد طالبیان
همگی برادران و خواهران و فرزندان و همشهریان و همه امت حزب ا... را به پیروی صمیمانه و متعهدانه از بیانات امام عزیزمان سفارش می‌کنم آنها را به نماز و روزه و جهاد و خمس و زکات و امربه معروف و نهی از منکر و فرا گرفتن مسائل مذهبی توصیه می‌کنم.


وصیت نامه های نوشته شده توسط شهید طالبیان

1.
بسم الله الرحمن الرحیم
یرفع الله الذین آمنو منکم و الذین اوتو العلم درجات
خداوند منزه را از هر جهت  ستایش می نمایم که به ما توفیق اسلام را مرحمت فرمود و ما را در زمانی قرار داد که رهبری آگاه از نسل پاک زهرای اطهر(س) رهبری انقلاب و رئیس جمهور دانشمند از نسل پاک زهرا(س)  و اغلب وزرا که از دودمان پیامبر گرامیمان هستند.
در این فضا از تو عاجزانه درخواست می‌نمایم که شیرینی محبت خودت را به ما بچشان و ما را به مقام قرب خودت انس ده و به ما توفیق بده که لحظه‌ای از تو رویگردان نباشیم و ما را برای عشق و محبت خودت خالص گردان و اخلاص در عمل مرحمت فرما تا در علم و تقوا اسوه گردیم و در اخلاص و ایمان و عمل و جهاد و تفکر برای بشریت الهام‌بخش و در این راه ما را یار و یاور باش گرچه ما لایق نیستیم یا درست تر بگویم «لایق نیستم تا لایق جانان شوم» زیرا در این راه باید جمله جان شویم, جمله عشق شویم، جمله ایثار گردیم، جمله شور و شوق گردیم تا لایق سرباز امام زمان(عج) بودن را دریافت کنیم.
 اکنون که مورد تعرض دشمن قرار گرفته‌ایم بایستی از جان مایه بگذاریم، از وقتمان از امکاناتمان تا انشاء‌الله در جبهه حق علیه باطل پیروز گردیم. البته این وظیفه شرکت در جبهه جنگ یک وظیفه اسلامی است و کسیکه در جبهه شرکت نکند با نوعی از نفاق از دنیا خواهد رفت. علاوه بر این امام عزیزمان بر همه واجب کرد که در جبهه بروند تا این عنصر فسادی که جانش به گلو گاه رسیده را زودتر شاهد مردنش باشیم. هرچند با مردن صدام تکلیف ما تمام نمی‌شود چون ما در قبال تمام مستضعفین جهان مسئولیت داریم و اکنون پس از آزاد شدن عراق انشاء‌الله بایستی به جبهه فلسطین رفت و اسرائیل غاصب را به سختی سرکوب و از آن سرزمین بیرون راند و به خاطر داشتن چنین فکری خداوند متعال را باید سپاس گفت.
و ما تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الوالدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیاً و اجعل لنا من لدنک نصیراً. 
پس ما به این علت که در جهان استضعاف هست مسئولیت داریم که آنها را کمک کنیم. دست انتقام خداوند از آستین ما بیرون آید و دشمنان بشریت را مجازات کند, انشاء الله. اینک اینجانب محمد طالبیان بنده خدا و معتقد به یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر که آخرین آنها حضرت محمد(ص) است و معتقد به امامت حضرت علی(ع) و یازده فرزند بزرگوارش و معتقد به معاد و عدل‌الهی و این که امام دوازدهم حضرت حجت‌بن‌الحسن(ع) کسی است که باید قسط و عدل را در جهان حکم فرما کند و ما باید زمینه‌ساز حکومت جهانی آن امام باشیم و معتقد به ولایت فقیه و مقلد امام عزیز حضرت امام خمینی.
همگی برادران و خواهران و فرزندان و همشهریان و همه امت حزب الله را به پیروی صمیمانه و متعهدانه از بیانات امام عزیزمان سفارش می‌کنم آنها را به نماز و روزه و جهاد و خمس و زکات و امربه معروف و نهی از منکر و فرا گرفتن مسائل مذهبی توصیه می‌کنم. بنده برای لبیک گفتن به پیام پیامبر گونه امام به قصد پیروزی انشاء‌اللله.
 به این سفر آمده‌ام و اگر لیاقت شهادت و قبول حضرت حق را پیدا کنم ,انشاء‌الله از وزارت خود خواهشمندم اینجانب را حتماً در جوار امام رضا(ع) دفن نمائید و نماینده حضرت امام مسئولیت شرعی این مهم را به عهده دارد زیرا این بنده خیلی به حضرت امام رضا(ع) عشق می‌ورزم و حاضر بودم همیشه در جوار آن حضرت باشم و از ثلث مالم بهای این قبر را بپردازید و بقیه ثلث را در کارهای مفید مثل کمک به جبهه و به خانوادهای مستمند کمک کردن و هر کار خیر دیگری می‌توانید به مصرف برسانید بحمدالله و المنه نماز و روزه ، خمس و زکاتی بر عهده‌ام نیست و از حضرت باریتعالی امیدوارم به حق چهارده معصوم عبادات ناقابلم را قبول و از عذاب خودش ما را خود نگهداری فرماید.
خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
از همگی التماس دعا دارم.پنجشنبه 18/2/65 مطابق 28 شعبان ، محمد طالبیان


2.
بسم الله الرحمن الرحیم
قال رسول الله (ص ) على مع الحق والحق مع العلى - پیامبر بزرگوار اسلام  فرمود, على  با حق است وحق با على است .
بعد از اعتقاد به خدا وپیامبر و معاد بالاترین مساله اعتقاد به ولایت وامامت امام عادلى چون اوست که جانشین به حق پیامبر بزرگوار اسلام (ص ) است .
ماشیعیان افتخار مى کنیم که معتقد به عدل الهى و جانشینى ائمه اثنى عشر هستیم که طبق گفته پیامبر (ص ) قرآن وعترت وقرآن وائمه اثنى عشر و جداى قائل نیستیم و معتقدیم که این از هم ، هیچ وقت جدا نخواهد شد . ما افتخار مى کنیم مفسرین واقعى قرآن یعنى ائمه اثنى عشر معتقدیم . امامانى که در راه مبارزه با ظلم از هیچ کوششى دریغ نفرموده و همه این امامان معصوم به شهادت رسیده اند .
بنابراین مبارزه با ظلم ودفاع از مظلوم را بر خود فرض می دانیم وطبق فرمایش ائمه معصومین هر کسى بشنود که مظلومى از او داد خواهى مى کند وبه او توجه نکند مسلمان نیست و اکنون انسانها  از عراق در دست منافقین و بعثى ها اسیر هستند .
و اینان بر کوچک و بزرگ وزن ومرد مسلمین رحم نمى کنند تا جایى که زن منافقى با تانک روى مردم مسلمان مى رود و اکنون به قرار اطلاع ستون نظامى منافقین با حمایت تانکهاى بعثى هاى عراقى  به سوى خسروى در حرکت هستند اینان که معتقد به خدا و پیامبر و ولایت امام به حق یعنى على (ع ) و اولاد معصوم او نیستند از هیچ جنایتى فرو گذار نیستند. بنابراین اکنون که به خواست خدا  براى جلوگیرى از این جانیان و مزدوران استعمار عازم نبرد در مرز خسروى هستیم ,با اتکا به قدرت لایزال خداوندى براى دفاع از مستضعفین و دفاع از اسلام عزیز ودفاع از مملکت اسلامى خودمان و نوامیس  مملکت امام زمان با خوشحالى از شهادت در راه خدا وامید این که این حرکت ما مورد توجه ائمه معصومین خصوصا امام زمان (ع ) واقع گردد وصیت خویش را چنین مى نگارم .
1- بعد از شهادت اینجانب محمد طالبیان فرزند مرحوم حسینعلى قرضهاى اینجانب را ادا نمایید که عبارتنداز :
الف - طلب همسرم خانم نصرتى از اینجانب مهریه اى دارند .
ب- فرزند على طالبیان مبلغ 2500 دو هزار وپانصد تومان .
ج- یک هزار تومان رفع مظالم به مستضعفین پرداخت کنید .
د- شلوارهاى اضافه اینجانب را به بهزیستى بدهید تا به مستضعفین بدهد .
ه- لباسهاى اضافى را به مسضعفین بدهید .
و- عباى اینجانب را به یک نفر مومن بدهید تا از آن استفاده کند .
ز- مبلغ یک هزار تومان خمس و سهم امام علیه السلام پرداخت نمایید .
- یک هفته نماز و روزه برایم یا بخرید یا خودتان بجا آورید
- نگذارید خانمم خانه اش از هم بپاشد .
هر جا صلاح دانستید مرا دفن کنید و چنانچه آن پارچه اى که چهل نفر امضاء آورده اند برایم همراه من در قبر بگذارید چون اغلب آنها به شهادت رسیده اند باید خداوند به خاطر آنها مرا عذاب ننماید .
5- از تمام همشهریان عزیز خود مى خواهم مرا به خاطر خداوند عفو نمایند .
6- به وضع زندگى مادرم توجه کنید که ناراحت نشود .
7- در صورت شهادت فورا به خانواده ام نگویید تا عید آنها بخوشى بگذرد .
و در صورت امکان مرا در روز 21 رمضان دفن نمایید .
8- هر مخارجى که مى خواهید بکنید از ثلث مال خودم باشد و در صورت امکان کمتر از ثلث خرج کنید .
9- از ثلث مالم مبلغى خرج عزاى ابا عبدالله الحسین (ع ) نمایید .
10- به آقاى شهبازى در تربیت معلم بگویید که نمره کلاس ابوذر و عمار در میان همان جایى که تحقیق آنهاست وجود دارد و نمره تحقیق دانشجویان را خودشان به نمره آنها اضافه بنمایید .
11- از کسیکه ورقه هاى کلاس هاى دبیرستان شهدا را تصحیح کرده تشکر کنید .
و حتى المقدور او را خوشحال نمایید .
12- به فرزندانم محبت کنید همچنین به همسرم . و نگذارید که به آنها سخت بگذرد . در پایان از همگى حلالیت مى طلبم و امیدوارم مرا به بزرگى خودتان به خاطر خداوند عفو کنید از همگى التماس دعا دارم بخصوص از برادران زیارت عاشورا و برادران مومن مسجدى وبه همه تاکید مى کنم به عبادت اهمیت بیشترى بدهید به خصوص نمازهایتان را سعى کنید به جماعت اقامه کنید . طالبیان


3.
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم اجعلنى من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنى من حربک فان حزبک هم المفلحون .واجعلنى من اولیائک فان اولیائک لاخوف علیهم ولا هم یحزنون .
با اعتقاد کامل به یکتایى خداوند بزرگ وچشم امید بر فضل و کرمش و شرمسارى از گناهانى که از روى نادانى مرتکب شده ام و اعتقاد به یکصد و بیست وچهار هزار پیامبران الهى واینکه پیامبر ما خاتم پیامبران است و اعتقاد به ملائکه و کتب وحى و همچنین به امامت حضرت على (ع ) ویازده فرزند بزرگوارش که اوصیا پیامبر میباشند وحضرت مهدى (ع ) آخرین امام معصوم است که با قیامش ظلمها و جورها از بین خواهد رفت .
وما در زمان غیبت باید با خود سازى و بکار بردن دستورات دین زمینه ساز قیام آن امام معصوم باشیم وامام خمینى نایب آن حضرت و ولى فقیه در این زمان است که اطاعت از او اطاعت از حضرت مهدى (ع ) است .
خیلى خوشحالم که در سپاه حضرت مهدى (عج ) شرکت و امیدوارم این همراهى با سپاه اسلام مورد قبول حضرت بار تعالى و مورد نظر حضرت صاحب الزمان (ع ) باشد و با این دلایل راهى جبهه شدم .
1- از ابتداى خلقت انسان جنگ بین حق وباطل وجود داشته و زمانى دشمن خارجى بوده و زمانى دشمن درونى و خانگى و جنگ عقل با شهوت و شیطان و مظاهر شیطانى و نفس اماره و جنگ خلاصه،  همیشه با بشریت همراه است و پیروزى عقل بر نفس اماره همان جهاد اکبر است و پیروزى در این جهاد احتیاج به ممارست و تمرین در جهاد اصغر و شرکت در جبهه دارد .
2- جنگ با دشمن خارجى حتى بین مللى که مسلمان نیستند وجود داشته که این ملتها براى دفاع از شرف و ناموس وسرزمین خود گاهى زمانى طولانى با متجاوزین در جنگ بوده اند مثلا ژاپن 135 سال ویتنام 30 سال و فلسطین اکنون بیش از چهل سال است که براى آزادى سرزمین خود مى جنگد .
3- جنگ عقیده که مهمتر از جنگ براى سرزمین است وچون جنگ ما اکنون جنگ  عقیده است . استکبار جهانى بطور وسیع براى شکست ما سرمایه گذارى کرده در این جنگ شخص آسان از امکانات مالى گذشته حتى از جان خود وفرزندانش میگذرد و استکبار جهانى انشاءالله با شکست قطعى روبرو خواهد شد و اکنون جنگ ما با عراق جنگ دو ملت نیست بلکه جنگ بین اسلام و استکبار جهانى است که با پیروزى در این جنگ نه تنها عراق را از دست کفر صدامى نجات مى دهیم بلکه استکبار شرق و غرب بخصوص شیطان بزرگ انشاءالله شکست خواهد خورد وشر اینان را از سر مستضعفین جهان کوتاه خواهیم کرد . با استمداد از نیروى الله و حول وقوه او .
4- این انقلاب زمینه رشد وتکامل را براى ملت ما ومستضعفین جهان مهیا نموده واستکبار براى جلوگیرى از آن عراق را وادار کرد که با ما وارد جنگ شود وشما در جریان بودو ارتش عراق با 14 لشکر مکانیز ه زرهى وارد عمل شدند  سربازان خود بعنوان مجوس ونامسلمان معرفى  کردند و در این تهاجم هر کس را در سر راه خود دیدند کشتند و خانه ها را خراب کردند و امکانات منازل را براى ساختن سنگر و استحکامات  خود بکار گرفتند و از شیوه هاى کثیف اسرائیلى هم استفاده کرده و حتى از بى ناموسى نسبت به خواهران مسلمان و هموطن ما خود دارى نکردند و دانشجویان خط امام را زنده زنده آتش زدند و عده اى از آنها را زیر زنجیرهاى تانک انداختند و بعد با کشاندن جنگ به شهرها حتى به کودکان شیر خوار هم رحم ننمودند حال مى شود سکوت کرد وانتقام این عزیزان را از این دژخیمان نگرفت روز قیامت چه جوابى داریم .
5- صدام به بهانه اى قرار داد الجزیره را پاره کرد وپس از شش ماه خودش گفت ما دوهدف داشتیم اول تجزیه ایران دوم از بین بردن انقلاب اسلامى و بعد طارق عزیز عنوان کرد قضیه زمین پوششى بود براى حمله به ایران  -
آنها قصد داشتند اسلام را که عامل انقلاب در ایران بود از بین ببرند .
6- ما که عشق زیارت کربلا را داریم اگر زمانى مشرف شدیم آیا امام حسین (ع ) دست رد به سینه ما نخواهد زد که تو براى اسلام چه کار کرده اى من خودم و فرزندان و برادران و اصحابم را ندا کردم حتى اسارت خانواده ام را براى اسلام پذیرا شدم .
7- چون استکبار از اسلام سیلى خورده خداى نکرده اگر سستى کنیم وآنها پیروز شوند اول اسلام را از بین خواهند برد بعد ناموس و مملکت ما را و در صورتیکه ما پیروز شویم ملتهاى مستضعف تمام بند هاى اسارت را پاره خواهند کرد .
8- از لحاظ اقتصادى پیروزى ما در جهان اثر خواهد کرد و جز اقتصادى دنیا را بنفع جهان سوم تغییر خواهد داد .
9- چون دنیاى استکبار ى سعى کرده اند ملتها ى جهان سوم را ضعیف از نظر فرهنگى و هوشى و فکرمعرفى  کنند این پیروزى باعث مى شود که مستضعفین شخصیت از دست رفته خود را باز یابند و از لحاظ فرهنگى و سیاسى و اجتماعى و اخلاقى پیشرفت کنند .
10- رهبران کمونیست جهان و صهیونیسم و امانیسم غرب که با تکیه بر علم بر سر مذهبى ها در جهان مى کوبیدند و دین را افیون  توده ها مى نامیدند با پیروزى ما در جنگ و اینکه جهان میداند غرب و شرق از لحاظ کمک اطلاعاتى و تسلیحاتى سعى در پیروز کردن عراق داشتند اگر انشاء الله شکست بخورد به ارزش دین وایمان و اقف شده وگرایش به اسلام و معنویت را بدنبال خواهد داشت .
12- چون در این جنگ از وسایل شیمیایى و بمب افکن هاى مدرن رومى و فرانسوى وشرق وغرب استفاده شده با پیروزى ما بى اعتمادى به این سلاحها پیش خواهد آمد و همچنین زمینه شکوفایى استعداد هاى ما در زمینه علمى و صنعتى خواهد شد .
13- ما با الهام گیرى از اصحاب امام حسین (ع ) تا زنده هستیم نخواهیم گذاشت از بستگان امام و مسئولین مملکت درجنگ شرکت نمایند .
با علم وآگاهى که بر ایمان شکست وجود ندارد چون یا پیروز شویم وشر جنایتکاران را از سر راه مسلمین بر میداریم یا شهادت که هر دو پیروزى  است .
14-هنوز دشمن متجاوز قسمتى از مملکت ما را از جمله نفت شهر وخسروى و....
در تصرف دارد و بایستى با آزادى این سرزمینها وآزاد کردن کربلا وآزادى اسراى عزیزمان براى آزادى قدس حرکت کنیم انشاءالله .
15- اطاعت از امام خمینى واجب است وایشان هم تکلیف ما را مشخص نموده  حال امیدوارم چنانچه شهادت نصیبم گردید خداوند به شایستگى قبول فرماید واما پیامم به همسرم و مادر وبرادران و خواهران و فرزندان و همکارانم این است که از یارى امام عزیز حضرت امام خمینى بهر وسیله ممکن خودارى ننمایید .
2- در جهاد و جهاد اکبر و خود سازى کوشا باشید چون جهان مادى گذرا است .
3- با استقامت و صبر خود به دهان ضد انقلاب مشت بزنید واگر خواستید گریه کنید براى شهداى کربلا گریه کنید که ما بیک تار موى آنها هم طراز نیستیم .
4- در مراسمى که تشکیل میدهید گریه و زارى ننمایید و چون کوه پا برجا باشید .
5- از مال خودم ثلث یکصد هزار تومان معین کردم که از آن در جوار مرقد مطهر امام رضا (ع ) برایم خریدارى و در حرم مرا دفن نمایید .
وهمسر مهربانم که خیلى به گردن من حق دارد تا زمانیکه خودش بخواهد  میتواند در خانه خودش زندگى کند وآشیانه وکاشانه او را به هم نریزید تا به تربیت دخترکم مریم بپردازد واحساس از دست دادن شوهر ننماید .
6- از همین یکصد هزار تومان 10 هزار تومان به عنوان رد مظالم و10 هزار تومان به عنوان خمس و سهم امام علیه السلام و دوهزار تومان صرف مراسم سوگوارى امام حسین (ع ) و روضه خوانى و دوهزار تومان هم به سپاه پاسداران نهاوند دهید تا براى رزمندگان کتاب تهیه کند وکتابهاى خودم را به کتابخانه مساجد و مدارس و کتابخانه عمومى نهاوند بدهید پس از تصفیه کتابهاى خراب آن و ما ترک را طبق قوانین ارث تقسیم و سعى کنید به دخترانم ظلم نشود .
7- در نماز و روزه و دعا و زیارت کوشا باشید و به دیگران بدى نکنید و غیبت ننمایید و از اسراف بپرهیزید و در مخارج صرفه جو باشید حتى در مراسم شب هفت و غیره و از مادر وبرادران و خواهران وکلیه فامیل و همشهریان حلال خواهى کنید.
8- در جهاد پیشقدم باشید وقرآن زیاد بخوانید و نماز شب را فراموش نکنید . ودر شب اول دفن خواهش مى کنم از نماز وحشت برایم خود دارى نکنید .

وصیت نامه محمد طالبیان        تاریخ 10/12/65


 

  

 

درباره شهید


هفتم دیماه 1316 در شهرستان نهاوند طلوع کرد. تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را در زادگاهش گذراند وبا شرکت در آزمون سراسری در دانشگاه اصفهان پذیرفته شد .
با قرآن و مفاهیم دینی و معارف الهی انس داشت و در طول دوران حیاتش قدمی از مسیر حق و عدالت جدا نشد . با وجود مشکلات و عقب ماندگی‌های موجود در دوران پهلوی ,به تحصیل علم و دانش پرداخت و با موفقیت کامل به اخذ مدرک کارشناسی نائل شد,این درحالی بود که درآن دوران تعداد افراد ی که را درشهرهایی مثل نهاوند تحصیلات عالی  داشتند ,خیلی کم بود وبیشتر مردم با داشتن مشکلات اقتصادی توان پرداختن به درس را نداشتند.
در سال 1349 از اصفهان به زادگاهش مراجعت کرد و در دبیرستان کورش(سابق) تدریس فقه را برعهده گرفت .همزمان با تدریس با راه اندازی انجمن ضد بهائیت به مقابله با افکار التقاطی بهائیان که باحمایتهای حکومت شاه انجام می شد,پرداخت.
سازمان امنیت شاه مدت‌های زیادی اورا تحت نظر قرار داد، اما به‌خاطر زیرکی محمد طالبیان ,آنها موفقیت چندانی به دست نیاوردند. مدتی بعد با توسعه ی فعالیتهای انقلابی خود,به گروه انقلابی" ابوذر"که از مبارزان بزرگی تشکیل شده بود ,پیوست ومبارزات زیادی برعلیه حکومت جبار شاه انجام داد.
مدتی بعد تعدادی از همرزمان محمد دستگیر شدند و6نفر از نزدیکترین دوستانش را اعدام کردند.او کسی نبود که با این مشکلات دست از مبارزات خود بردارد. سال 1352 به‌دست نیروهای امنیتی شاه دستگیر شد و بعد از شش ماه شکنجه ,به تحمل15 سال زندان محکوم شد.
از آن موقع تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357در زندان‌های مخوف طاغوت زندانی بو وبا انواع شکنجه های ماموران ساواک که از سوی مستشاران آمریکایی و اسرائیلی آموزش داده می شد,مورد شکنجه های قرون وسطایی و وحشیانه قرار گرفت.
 با سرنگونی حکومت شاه وآغاز دوران حکومت اسلامی او از زندان آزاد شد و مسئولیت‌های متعددی در آموزش و پرورش , وزارت کشوروسازمانهای دیگر به عهده گرفت.
بعد از شروع جنگ تحمیلی بی هیچ تردیدی از مسئولیت خود استعفا داد وراهی جبهه شد تا به مقابله با دشمن بپردازد. در جبهه‌های جنگ و مناطق عملیات عاشقانه حضور یافت وتا آخرین روزهای جنگ با  وجود سن بالا ,با قبول مسئولیتهایی مبارزه ای را که از سالها قبل آغاز کرده بود ودر نهایت به دیدار خدا منتهی می شد ,ادامه داد.
جنگ تمام شده بود ومحمدطالبیان ناراحت از اینکه پس از سالها مبارزه و شکنجه ,توفیق شهادت را ندارد.
سال 1370سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تصمیم گرفت به پایگاه منافقین کوردر منطقه عمومی خانقین حمله کند وبا انهدام این پایگاه ,ضدانقلابیون مستقر در آن را نیز به هلاکت رسانده یامتواری سازد تامردم ساکن در مناطق مرزی از شرارتهای آنها در امان باشند.محمدطالبیان با اصرار فراوان توانست با نیروهای انجام دهنده این عملیات همراه شود.او در حین انجام این عملیات در دوازدهم فروردین 1370توسط منافقین به شهادت رسید.


این شهید در سال 90 به عنوان شهید نمونه کشوری از سوی رهبر معظم انقلاب انتخاب شد.

 


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/17 11:7:30
جمعه 29 خرداد 1394  6:37 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه سردار شهید داود حق وردیان

وصیت نامه سردار شهید داود حق وردیان
اگر من از میان شما رفتم ناراحت نباشید .چه پیامبران و امامان معصوم ما خود را عاشقانه فدای اسلام کردند.در راه بر پا ماندن اسلام، اگر همه مردم هم بمیرند ، باز هم کم است ، چه رسد به قطره ای از این اقیانوس بیکران. 
به نام خدا

اللهم صلّی علی محمد وآل محمد:

سلام و درود فراوان به ناجی انسانها و گستراننده ی عدل الهی قائم آل محمد(ص) امام زمان مهدی(عج) و سلام و درود بیکران به نائب بر حقش امید مستضعفان رهبر کبیر انقلاب اسلامی، بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران.

سلام بر امت شهید پرور و قهرمان ایران که عاشقانه و مخلصانه به فرمان روح خدا در راه الله مالها و جان های خود را در راه استقرار حکومت الله فدا می کنند و بزرگترین حماسه های تاریخ بشریت را ایجاد می کنند.

و سلام بر خانواده عزیزم که دین زیادی بر گردن من دارند .عزیزانم همه ی شمارا به تقوی در راه خدا و ترس از خدا وصیت می کنم. عزیزانم، امام عزیزم را تنها نگذارید و سخنان گوهربارش را گوش دهید و با دشمنان اسلام و جمهوری اسلامی بجنگید و نگذارید سلاح من بر روی زمین بماند و به دست دشمنان اسلام بیفتد سلاح افتاده ام را به کف گیرید و با کفار و منافقین بجنگید که اسلام را زنده نگهدارید و از شهادت باک نداشته باشید که به فرموده مولایم امام حسین(ع):

مگر طفل شیرخوار از پستان مادرش می هراسد؟

اگر من از میان شما رفتم ناراحت نباشید .چه پیامبران و امامان معصوم ما خود را عاشقانه فدای اسلام کردند.در راه بر پا ماندن اسلام، اگر همه مردم هم بمیرند ، باز هم کم است ، چه رسد به قطره ای از این اقیانوس بیکران.

پدر و مادر گرامی، خواهران و برادر عزیزم و تو ای همسر مهربان و شجاعم در میان دشمنان برایم گریه نکنید که آنها شاد می گردند.با صبری والا دین خود را بر دهان یاوه گویان ضد اسلام بکوبید. مرا در کنار برادران شهیدم در تازه آباد رشت دفن کنید تا در کنار دوستان دیرینم آرام گیرم .باشد که خداوند رحمت خود را بر من تمام کند و مرا از شهدای اسلام قرار دهد.ان شاءالله.

همسر عزیزم، اسلام را با اعمال و اخلاقیات نیکو زنده نگهدار، و در راه خداوند متعال تلاش کن که خداوند بر تمام اعمال ما ناظر است .پس از من برای رضای خداوند متعال با کسی که شایستگی در درگاه الهی را داشت ازدواج کن و مرا حلال کن، من چیزی ندارم برای شما به ارث بگذارم جز این که شما را به تقوای الهی توصیه می کنم، باشد که خداوند از گناهان مان بگذرد. ان شاءالله.

ای کسانی که وصیت مرا می شنوید ، پشتیبانی کنید از روحانیت و اسلام و ولایت فقیه را تبعیت کنید و پشتیبانی کنید از ولایت فقیه و دولت جمهوری اسلامی ایران و برای سلامتی امام زمان (عج) و سلامتی امام خمینی ، نائب برحقش دعا کنید.

مادر عزیزم، شما خیلی بر من حق دارید و من شما را خیلی ناراحت کردم امیدوارم مرا ببخشید و حلالم کنید .یادتان نرود که حضرت فاطمه زهرا (س) نیز عزیز از دست داد ، حالا شما نیز در غم آن حضرت شریک هستید.صبر داشته باشید.

خواهران گرامیم ، شما نیز بسیار مهربان بودید و من نتوانستم جبران محبتهای شما را به جای آورم.مرا حلال کنید .و شما نیز به یاد حضرت زینب (ع) باشید که چه رنجها کشید. خداوند شما را صبر دهد.

برادر عزیزم، حمید جان، تو بودی که مرا با اسلام آشنا کردی  و آن زمان که نماز بر من واجب نبود، نماز خواندن را به من آموختی و مانند یک معلم تربیت کردی. سلاح افتاده از دستم را برگیر و هدفم را دنبال کن، و مگذار اسلام تنها بماند.امام حسین (ع) در راه اسلام خون داده است.

همسر عزیزم، ای مهربان و تکمیل کننده ی ایمانم و گوشزد به کارهای نیک، اگر از من برایت فرزندی باقی بود وی را به اسلام مزیّن کن، و برای اسلام فدا کن.

پدر جان تو را به اسلام و اخلاق نیکو وصیت می کنم. امید آن است که خداوند تبارک و تعالی از تو بگذرد. از مادرم مواظبت کن.

وسائل جزئی مرا به همسر و برادر و مادرم می بخشم .هر چه صلاح دانستند ، بکنند. وصایع مرا انجام دهید و در راه استقرار حکومت الله در سراسر جهان بکوشید. و کوششتان در راه رضای خداوند تبارک و تعالی باشد.

بر افراشته تر باد پرچم خونین اسلام در سر تا سر جهان بر قرار باد حکومت قسط الهی در جهان به رهبری امام زمان (عج) درود بر امام خمینی نائب الامام زمان (عج)و رهبر کبیر انقلاب سلام بر امت شهید پرور شهیدای گلگون کفن اسلام.

*خدایا ، خدایا، تو را به جان مهدی (عج)، تا انقلاب مهدی (عج) ، خمینی را نگهدار*

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

داوود حق وردیان

60/10/27
 

درباره شهید


تاریخ تولد :  ۱۳۴۱/۱/۱۵
محل تولد :  منجیل
تاریخ شهادت :  ۱۹/ ۲/ ۱۳۶۱
محل شهادت :  خرمشهر
شهادت در عملیات :  بیت المقدس
وضعیت تاهل :  متاهل
تعداد فرزند :  ۱
عضویت در :  سپاه
سمت: فرمانده لشکر ۲۵ کربلا
مزار شهید :  گلزار شهدای رشت


لحظه شهادت مربوط به چه کسی است؟
 

نگارنده : fatehan1 در 1392/9/12 10:30:47
جمعه 29 خرداد 1394  6:37 PM
تشکرات از این پست
shirdel2
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید مجید حسین منصوری

وصیتنامه شهید مجید حسین منصوری
از امت شهید پرور ایران درخواست و تقاضا دارم که به سخنان رهبر کبیر انقلاب این یار مستضعفان گوش فرا دهند و او را تنها نگذارند که در روز آخرت ما همه مسئول خواهیم بود 
بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت نامه مجید حسین منصوری

اینجانب مجید حسین منصوری در روز سه شنبه ۲۸/۴/۶۲ تصمیم گرفتم وصیتی برای خودم بنویسم که چنانچه روزی مرگم فرا رسید لا اقل از این طریق چنانچه باعث نارحتی کس شده ام مرا مورد عفو قرار بدهند . من خود را کوچکتر از آن می دانم که برای کسی پند و اندرزی یا سخنی داشته باشم ولی می خواهم با دوستان خود چند سطری به عنوان وصیت به آنها سخن بگویم دوستان عزیز من از شما درخواست میکنم که دنبال هوای نفسانی خودتان نروید و آنچه که شیطان به شما وسوسه میکند انجام ندهید و نیز به تمام دوستان عزیز و همکلاسهای خودم و شاگردان مدارس می خواهم که درس را برای خدای متعال و برای خلق خدا فراگیرند و آن را در جهت رضای خداوند بکار گیرند .

از امت شهید پرور ایران درخواست و تقاضا دارم که به سخنان رهبر کبیر انقلاب این یار مستضعفان گوش فرا دهند و او را تنها نگذارند که در روز آخرت ما همه مسئول خواهیم بود زیرا آنوقت است که خداوند متعال از ما بخواهد چرا به سخنان ولی امرتان گوش فرا نداده اید و او را تنها گذاشتید آنوقت چه جوابی داریم که بدهیم . از دوستان عزیز خواهانم که به یکدیگر حسرت نورزید زیرا که حسد سلامی بدنتان را از بین می برد و نیز از شما خواهد گرفت وصیت و میزان ایمانتان را از بین می برد و نیز غیبت یکدیگر را نکنید برای اینکه چنانچه همدیگر را کنید همانند این است که گوشت بدن برادر مسلمانت را خورده اید .
در آخر از همۀ عزیزان و دوستان و خانواده ام و آشنایان طلب عفو و بخشش می نمائیم . و از همۀ امت شهید پرور ایران به خصوص جوان و سرباز امام زمان خواهانم که یار و یاور امام عزیز و مهربان باشند و نیز یار و غمخوار همدیگر و نیز فداکار با ایمان .
خداحافظ
به امید پیروزی رزمندگان اسلام
بر کفر جهانی

مشخصات شهید مجید حسین منصوری

نام و نام خانوادگی: مجید حسین منصوری
نام پدر: موسی
تاریخ تولد:—–
تاریخ شهادت:۱۳۶۳
محل تولد:دزفول
محل شهادت:دزفول

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/28 10:21:28
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید علیرضا بنکدار

وصیت نامه شهید علیرضا بنکدار
...پس از شما بازماندگان و تمام دوستانم که در همه جا با من بودید انتظار دارم که با صبر و بردباری الگو باشید و مبلغی باشید که تبلیغ یا جهاد می‌کند. ای عزیزان! امیدوارم مرا حلال کرده باشید و خواهرانم چون زینب(س) و برادرم چون علی(ع) و همسرم نیز فاطمه(س) گونه باشند. 

بسمه تعالی

ربنا افرغ علینا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا علی القوم الکافرین

خداوندا در این مبارزه پایداری را بر ما فرو ریز و گام‌‌هایمان را استوار ساز و بر گروه کافران پیروزمان گردان.

ما عاشقیم، عاشق صبح، در بلندی معراج زندگی به صخره‌ها خورده‌ایم و کف نبودیم تا بمانیم منجلات شویم، ما شیفتیه‌ایم، شیفته رنگی به سرخی گل سرخ، رهسپاریم رهسپار نور تا بوی یاس گیریم ما خوانده‌ایم سرود شهادت را که بسپاریم تن را به گلوله و بگریزیم از زیستن به نابودی دنیا،‌ ما مانده‌ایم که ببینیم که این لحظه‌ها را که ببینیم چگونه تیر خصم یاران را می‌گیرد و به هنگام غروب ما را می‌برد.

ما روسیه از دنیاییم که نگران نشسته‌ایم. خدای من! فردای قیامت که میان بندگانت داوری می‌فرمایی مرا به دیدارت شاد گردان،‌ خدای من! چنان کن سرانجام کار من را که در صحرای محشر روی آن داشته باشم که سرفراز آرم و جلال و جبروت تو را بنگرم. خدای من! در آن روز چنان به عفو و بخشش خود امیدوارم گردان که بتوانم دیده به دست جود و کرم تو بدوزم و سر به آستان فضل تو بسپارم.

خدمت پدر و مادر عزیزم و خواهرانم و برادرم و همسر و فرزندانم! همانطور که می‌دانید هر انسانی سرنوشت خود را با اعمالش انجام می‌دهد. آینده خود را رقم زده و خود را پیدا می‌کند. اگر پیرو راه باشیم که به مقصود رسیده‌ایم وگرنه خویشتن خویش را به وادی برهوت برده‌ایم. خوشحالم از اینکه خداوند این توفیق را به من داد که در نبرد با کفر شرکت کنم و امید آن دارم که بتوانیم ما نیز چون علی(ع) که در محراب عشق به شهادت رسید در این راه به شهادت برسیم و با خون خود تبلیغی باشیم برای بازماندگان. زیرا که مسئله شهید و شهادت شاهدی است بر واقعیت. امید آن دارم که بازماندگان ما بتوانند این انقلاب الهی را که سرانجام پرچم پرافتخارش به‌دست مولایمان حضرت مهدی(عج) است که مهمترین بخش سازنده این انقلاب خون شهیدان است به ثمر برسانند.

پس از شما بازماندگان و تمام دوستانم که در همه جا با من بودید انتظار دارم که با صبر و بردباری الگو باشید و مبلغی باشید که تبلیغ یا جهاد می‌کند. ای عزیزان! امیدوارم مرا حلال کرده باشید و خواهرانم چون زینب(س) و برادرم چون علی(ع) و همسرم نیز فاطمه(س) گونه باشند.

امید آن دارم که پیکرم بازنگردد، امیدوارم که همچون فرزندان مفقودالاثر مادرم فاطمه(س) باشم که از روی هزاران شهیدی که بی هیچ تشییع جانشان را در راه خداوند و انقلاب فدا کرده‌اند شرمنده نشوم و می‌خواهم همچون شهدای گمنام باقی بمانم. در آخر از شما عزیزان خواستارم نگذارید پرچم پرافتخار اسلام بر زمین بماند که منافقان و از خدا بی‌خبرهای کوردل، بی خبران روزگار بتوانند آزادی ملت ما را سلب کرده و خون آنان را لگدمال نمایند و بر این پرچم ارزش بنهند.

خدایا از تو می‌خواهم که مرا ببخشی و آمرزیده گردانی  و نگذاری از قافله شهادت عقب افتم. امام این قلب امت را سالم و هر کس بر او دشمن روا می‌دارد نابودش سازی. یاران امام را همچون خامنه‌ای‌ها را حفظ بفرما و این انقلاب را به حکومت امام زمان ملحق نمایی.

از همسر و خواهران و برادرم و عزیزان و دوستان و یاران و بستگان می‌خواهم که با دوری از وابستگی دنیوی با تلاش در نماز و دعا و نیایش زبان سخن با او را بیاموزید و نگذارید بند اسارت به جانمان بزند. خدایا خط‌های ضد ولایت فقیه و هر آن کس را که مخالف حق است نابودش ساز و در آخر آرزو دارم همچون بانوی پاک حضرت فاطمه(س) مفقود الاثر گردم که دست نامحرمان بر من نخورد شاید خداوند پذیرای وجود من گردد.

« اللهی کفی بی عزا، ان اکون لک عبدا، و کفی بی‌فخر ان تکون‌لی.»

«خداوندا برای من همین عزت کافیست که بنده تو باشم و همین افتخار مرا بس که پروردگار من باشی.»

والسلام علی من اتبع الهدی

علیرضا بنکدار


درباره شهید

پاسدار شهید علیرضا بنکدار متولد 1336 است. او که از روزهای نخستین جنگ در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور داشت در سال 61 به عنوان معاون گردان کمیل در لشگر 27 محمد رسول الله(ص) با فرمانده این گردان یعنی شهید محمود ثابت نیا در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد. عملیات والفجر مقدماتی عملیاتی بود که قبل از آغاز برای عراق لو رفته بود اما رزمندگان اسلام در جبهه خودی این را نمی‌دانستند به همین دلیل خیلی زود گردان‌های حاضر در عملیات در محاصره قرار گرفتند. گردان کمیل که یکی از این گردان‌ها بود و تمامی رزمندگان آن به جز یک نفر در همان کانال کمیل و میانه عملیات به شهادت رسیدند. علت مقاومت گردان کمیل بعدا اینگونه عنوان شد که برای به عقب کشیدن و حفظ بقیه گردان‌ها تا نفر آخر مقاومت کردند. وقتی در منطقه فکه گردان کمیل در محاصره قرار گرفت، شهید علیرضا بنکدار معاون گردان کمیل، با معدود نیروهایی که سالم مانده بودند، در حالی که از شدت تشنگی لب‌های آن‌ها خشک شده بود، با اقتدا به مولایشان اباعبدالله الحسین(ع) به جنگ نابرابر خود با ارتش متجاوز بعث ادامه دادند و پاتک‌های متعدد تیپ‌های زرهی عراق را، در هم کوبیدند و سرانجام مظلومانه در قتلگاه فکه جنوبی به شهادت رسیدند و پیکرهای پاکشان در منطقه باقی ماند.

به دلیل شرایطی که طی عملیات والفجر یک پیش آمد، ‌منطقه‌‌ فکه تا پایان جنگ میان ما و عراقی‌ها قرار گرفت و بازگرداندن شهدا و مجروحانی که در آنجا و در اثر تشنگی و جراحت‌هاشان به شهادت رسیدند، میسر نشد. چند روز بعد از اتمام عملیات والفجر مقدماتی و شهادت اعضای گردان کمیل رژیم بعث عراق داخل کانال را پر می‌کند و شهدا در آن کانال مدفون می‌شوند.

شهید بنکدار به عنوان معاون گردان کمیل نیز در این محاصره در روز 21 بهمن‌ماه 1361 بر اثر اصابت گلوله خمپاره از ناحیه چپ بدن زخمی شد و بعد از چند ساعت خونریزی در کانال کمیل واقع در فکه به شهادت رسید. برادر کوچکتر معاون گردان کمیل، یعنی محمد بنکدار نیز قبل از او در جبهه‌های جنگ تحمیلی به شهادت رسید. از پاسدار شهید علیرضا بنکدار دو فرزند به یادگار مانده است.


شهیدبنکدار؛ معاون گردان کمیل در قتلگاه فکه

نگارنده : fatehan1 در 1392/8/28 11:12:3
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید اسماعیل جمال

وصیتنامه شهید اسماعیل جمال
وصیتنامه مالی جالب شهید اسماعیل جمال 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اینجانب اسماعیل جمال،فرزند حسن، دارنده شماره شناسنامه 115 ،متولد 1343 . اموالی که دارم به شرح زیر اعلام می‌دارم که وصی خودم را پدر بزرگوارم قرار داده و در اجرای آن با حضور و نظر حاج شیخ حسن اختری یا حاج شیخ غلامحسین مهدوی نژاد دایی و امام جمعه سرخه است.

 

1- یک تخته قالی 4*3 که آن را خریداری کرده‌ام و در اختیار پدرم است که اگر خواستند، استفاده کنند.

 

2-مبلغ 2000 ریال در بانک سپه شعبه ژاندارمری مشهد پس انداز داشتم که آن را انتقال داده‌ام به بانک سپه شعبه چهارراه مازندران سمنان،ضمناً 5000 ریال، چون پس‌انداز قرض الحسنه بوده است، برنده شده‌ام.

 

3- مقداری کتاب در کتابخانۀ شخصی خود دارم که هرچه احتیاج خانواده و پسر دایی‌ها، محمد و حسینعلی، بود بردارند و بقیه را به هر کتابخانه‌ای که دایی و امام جمعه سرخه تشخیص دادند اهدا کنند.

 

4- مبلغ 370000 ریال در بانک قرض‌الحسنه سرخه پس‌انداز دارم که دفترچۀ آن نیز در همان بانک قرار دارد.

 

5- مبلغ 200000 ریال به محمد آقا، داماد عزیزمان، قرض داده‌ام.

 

6- مبلغ 50000 ریال به علی چتری ( یکی از دوستانم ) قرض داده‌ام که خودشان پس می‌دهند، لازم به گفتن نیست.

 

7- ضبط صوت و تلویزیون نیز مال خودم است که پول تلویزیون را به دایی شیخ حسن نداده‌ام و این دو نیز در اختیار پدرم است.

 

8- 10 عدد نوار ضبط صوت و یک عدد نوار ویدئو و مقداری باطری در کتابخانه شخصی‌ام موجود است که متعلق به جنگ است و در این مورد آقای حسنعلی رمضانی و محمد احسانی یا جعفر سبحانی در جریان هستند و به ایشان بدهید تا در جای خودش استفاده کنند.

 

9- مبلغ 9000 ریال در بانک ملی شعبۀ مرکزی سمنان نیز پس‌انداز دارم.

 

10- مبلغ 200000 ریال از بانک ملی وام گرفته‌ام که ماهیانه از حقوق من کم می‌شود.

 

11- مقدار 1800 ریال به پسر عمه عباس بدهکارم که امیدوارم آن را بپردازید.

 

12- 15 روز روزه سال 65 و 21 روز روزه سال 66 را ادا نکرده‌ام،جمعاً 36 روز.

 

13- خمس تمامی این اموالی که در اختیارم بوده را نداده‌ام. اگر تعلق می‌گیرد، بپردازید.

 

14- مبلغ 50000 ریال جهت حسینیه شهدا و 50000 ریال جهت کمک به جبهه‌ها از پول من بپردازید.

 

در آخر،از کلیه امت حزب‌الله و دوستان و همسایگان و وابستگان دور و نزدیک حلالیت می‌طلبم.امیدوارم که اگر از من بدی و یا نافرمانی دیدند، مرا عفو کنند.

 

بنده حقیر خدا

اسماعیل جمال

66/8/23 . 



درباره شهید

 

 

اسماعیل در 29 دیماه 1343 در شهر سرخه به دنیا آمد. پدرش حسن، قصاب بود او 4 برادر و 2 خواهر دراد از کودکی در دامان مادری مومنه بزرگ شد. خانواده ی مادری اش از روحانیون مبارز و انقلابی شهر سرخه هستند. این امر سبب شد تا از کودکی به نماز خواندن و قرآن علاقمند شود. همزمان با پیروزی انقلاب، در کنار دایی های خود فعالیت سیاسی و اجتماعی اش را شروع کرد. عدم توجه مأموران رژیم به او به دلیل سن کم امتیازی به شمار میآمد تا نوار های سخنرانی و اعلامیه های امام(ره) به راحتی جابجا کند.

بعد از پیروزی انقلاب و شروع جنگ، به همراه دایی اش با ستاد پشتیبانی جنگ، در پشت جبهه همکاری می کرد. او کمک های مردمی را به اهالی جنگ زده هویزه و سوسنگرد میرساند.

خواندن هر روز سوره واقعه، زیارت عاشورا و جامعه کبیره از ویژگی بارز او بود. او برای جمع کردن مردم در مسجد، آنها را به شرکت در مراسم دعای کمیل و نماز جماعت دعوت می کرد. برای خدمت سربازی به پادگان بلال حبشی تهران رفت. پس از یکسال خدمت در سپاه، در دانشگاه تربیت معلم سبزوار پذیرفته شد مدتی بعد برای ادامه تحصیل به مشهد رفت. او همراه با درس کتابهای استاد شهید مطهری، علامه طباطبایی و آیت الله شهید دستغیب را مطالعه میکرد. بعد از پایان درس بعنوان مربی امور تربیتی و قرآنی در آموزش و پرورش مشغول شد.

 برای بار اول، در 10 اسفند 1360 از طرف بسیج به عنوان تک تیرانداز به جبهه رفت. در عملیات هایی مانند فتح المبین، محرم، خیبر، بدر، کربلای 1، نصر 8 شرکت کرد. او در 10 بار اعزام به جبهه و 30 ماه حضور بعنوان تک تیرانداز، معاون دسته، فرمانده دسته، معاون گروهان، فرمانده گروهان و فرمانده گردان انتخاب شد. در پشت جبهه هم با ایجاد نمایشگاه عکس، کتاب و پوستر از جنگ، تشکیل تیم کوهنوردی جوانان فعالیت می کرد. در این مدت سه بار از قسمت دست چپ در عملیات مهران، پشت سر در عملیات بدر مجروح و در پدافند فاو شیمیایی شد. اسماعیل در 29 آبان 1366 در جبهه ی غرب، منطقه ی ماووت عراق در عملیات نصر 8 بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت شهید شد. او را پس از تشییع در گلزار شهدای سرخه دفن کردند.

 

 

 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید محمدتقی مبلغ الاسلام

وصیت نامه شهید محمدتقی مبلغ الاسلام
سپس اميدوارم كه خداوند قبول بفرمايد شهادت مرحله اي از فيض كمال است كه نصيب هركس نمي‌شود و اين درجه بالاترين درجات است چرا كه خداوند مي‌فرمايد، من مشتري جان كساني هستم كه در راه من به جهاد مشغولند و اين مشتري بهترين مشتريهاست و اين بالاترين درجات است. 
«بسم الله الرحمن الرحيم»

الذين آمنوا و هاجروا و جاهدو في سبيل الله باموالهم و انفسهم درجه عندالله و اولئك هم الفائزون.

آنان كه ايمان آوردند و از وطن هجرت گزيده اند و در راه خدا با مال و جان جهاد كردند آنها را در نزد خدا مقام بلندي است و آنان بالخصوص رستگاران و سعادتمندان دو عالمند.

با درود و سلام بر يگانه منجي عالم بشريت پرچم دار سپاه توحيد، مهدي موعود (عج) و نائب ارجمندش اسوه تقوا و فضيلت امام خميني(ره) و تمامي شهداي بخون غلطان اسلام و بويژه شهداي محل، و با درود بر تمامي خانواده هاي معظم شهدا، اسراء، مفقودين وجانبازان، اميدوارم كه خداوند به همه آنها صبري عظيم عطا بفرمايد.
وصيت نامه ام را آغاز مي‌كنم

اينجانب محمد تقي مبلغ الاسلام فرزند علي اكبر متولد 1311 ساكن روستاي بيشه سر بر خودم واجب دانستم كه در اين برهه از زمان به نداي دل نشين پير جماران لبيك گفته و پرچم سرخ، يا زيارت يا شهادت را در دست گرفته و عازم ديار عاشقان شوم، اي مردم رفتن به جبهه هدف دارد منظور و مقصود دارد و شما مپنداريد كه براي ماديات رفته‌ام بايد بدانيد كه آن ديار صفاي ديگري دارد، با رزمندگان بودن سعادت مي‌خواهد تنها هدف و انگيزه‌ام كمك به اسلام و مسلمين بوده است.

سپس اميدوارم كه خداوند قبول بفرمايد شهادت مرحله اي از فيض كمال است كه نصيب هركس نمي‌شود و اين درجه بالاترين درجات است چرا كه خداوند مي‌فرمايد، من مشتري جان كساني هستم كه در راه من به جهاد مشغولند و اين مشتري بهترين مشتريهاست و اين بالاترين درجات است.

اي مردم مپنداريد كه هميشه در اين دنياي فاني خواهيد ماند. دنيا سراي گذر است نوبت من و تو خواهد رسيد در اين زمان حساس كه اسلام غريب است و ياور ندارد و نداي هل من ناصر ينصروني از حلقوم بريده امام حسين (ع)به گوش مي‌رسد و امام عزيزمان رفتن به جبهه را براي آنهايي كه توان دارند واجب فرمودند پس چرا در خانه‌هاي خود آرميده‌ايد.

 مگر خداوند در سوره توبه آيه 37 نمي‌فرمايد: كه اي كسانيكه ايمان آورده‌ايد جهت چيست كه چون به شما امر شده كه براي جهاد در راه دين بي‌درنگ خارج شويد، به خاك زمين دل بسته ايد، آيا راضي به زندگي دنيا عوض حيات ابدي آخرت شده ايد؟ در صورتي كه متاع دنيا در پيش عالم آخرت اندك و ناچيز است.

سخني با خانواده ام، بتو اي همسرم امروز مسئوليتي بس عظيم برگردن تو افتاده است در درجه اول عفت و پاكدامني و در درجه دوم تربيت فرزندان و نگهداري آنها. پس سعي كن شجاع باشي و هراس و واهمه به دل خود راه مده. پسرانم سلاح خونين مرا بر داريد و دشمنان را از بين ببريد خود نگهدار باشيد و صبر را پيشه خود سازيد.

دخترانم در مرحله نخست بايد بگويم كه حجاب خود را حفظ نمائيد براي من شيون و زاري نكنيد، چرا كه خودم اين راه را انتخاب كرده ام.

اي فاميلان و دوستان و آشنايان، دنباله رو رهبر باشيد اگر يك قدم از او جلوتر رفته ايد سقوط خواهيد كرد و اگر عقب افتاده ايد بيچاره مي‌شويد پس سعي كنيد هميشه امر او را اطاعت كنيد حجاب خود را حفظ نمائيد با عفت باشيد نماز را بپاي داريد و روزه بداريد تا خداوند لطف و رحمت خود را شامل حال شما نمايد.

در خاتمه از كساني كه از من رنجي ديده اند مي‌خواهم مرا ببخشند و اگر من به آنها بدهكارم به فرزندم علي اصغر مراجعه نمايند و مبلغ خود را دريافت نمايند.

اميدوارم كه هميشه قدم برداشتن شما در راه اسلام باشد و هرگز اسلام را فراموش نكنيد.

((والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته ))

محمد تقي مبلغ الاسلام

1365/2/16                                                   

درباره شهید


محمدتقي مبلغ السلام سال 1311 در خانواده مذهبي و روحاني در شهرستان بابل چشم به دنياي خاكيان گشود، همان دوران كودكي بيش از چهار بهار از عمرش نگذشته بود، پدرش را از دست داد و طعم تلخ يتيمي را چشيد. مادرش كه يك زن پاكدامن و كوشا بود با كار و تلاش فراوان مخارج 7 فرزند خود را با سختي و مشقّت تأمين مي‌كرد و فرزندان او از جمله محمدتقي مبلغ السلام از همان كودكي بدنبال كار رفتند تا كمك خرج مادرش باشند، لذا از خواندن درس محروم شد.
 
در سن نوجواني حرفه خياطي را انتخاب كرد و با تلاش فراوان يك خياط ماهر گرديد و در دوران جواني به روستاي بيشه سر مهاجرت كرد و با يك خانم مذهبي وصلت نمودند و در همين روستا ماندگار شدند و با پشتكار فراوان خود زميني خريدند و خانه و مغازه اي ساختند و مشغول كار خياطي و كشاورزي شدند.

در هنگام پيروزي انقلاب همراه و همگام با امت شهيد پرور و حزب الله در راهپيمائيها و تظاهرات بر عليه رژيم طاغوت شركت فعال داشت.

از خصوصيات بارز شهيد سادگي و تواضع و اخلاق خوش نسبت به همه دوستان، فاميلها و محلي‌ها بود، به آرمانهاي انقلاب وفادار بود و عاشق انقلاب و امام بود. شهيد از ابتداي شروع جنگ چندين بار به جبهه هاي حق عليه باطل عزيمت نمودند بطوريكه در سال 1364 وقتي خبر شهادت عباس محمد قلي‌زاده را شنيدند ناراحت شدند و با خود مي‌گفت: كه چرا ما بايد زنده باشيم و اين جوانان رعنا و رشيد و پاك بشهادت برسند.

آخرين بار كه قصد رفتن به جبهه را داشت خانواده‌اش خواستار كمي تحمل و درنگ را داشتند. ايشان گفتند كه ديگر جاي صبر و درنگ نمي‌باشد و من بايد بروم. رفتن همانا و عروج همان. ايشان در روز عيد سعيد فطر مصادف با 23 خرداد 1365 بر اثر تركش راكت هواپيما در منطقه مهران همچون مولاي خود حسين ابن علي (ع) سر خود را از دست دادند. خداوند روحش را با شهداي كربلا و سرور و سالار شهيدان حسين ابن علي (ع) محشور گرداند.

 
منبع :کتاب صحیفه شهادت 

 

 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید حسین معصومی

وصیتنامه شهید حسین معصومی
به جهانخواران  شرق و غرب بگویید که خانه و کاشانه ام را به اتش بکشید اگر گلوله های شما قلبم را سوراخ سوراخ کنند ارزوی شهیدان یک کلمه ضعف و زبونی و ارزوی فروختن دینم را به گور خواهید برد 
بسم الله الرحمن الرحیم
بیهوده می پندارید کسانی که در راه  خدا کشته شده اند مرده اند بلکه زندگانی هستند که در نزد خدای خویش روزی می خورند.

سلام بر مهدی صاحب زمان و خمینی روح خدا و بر پدر و مادرم، وصیتم را با نام الله پیروز گر تمام مسلمین بر مستکبران آغاز می کنم هم اکنون که راهی جبهه های حق علیه باطل  می شوم و تنها امیدی که در دل دارم و آن این است که با پیروزی لشکر اسلام بر کفر صدامی به خاک خود باز می گردم و دیگر امیدی که در دل دارم و تمام برادران رزمنده دارند این است که به هدف نهایی خود برسم و خون ناقابل خود را در این راه هدیه کنم و به پای درخت آزادی  و استقلال و جمهوری اسلامی بریزم و آن را آبیاری  کنم و من که نتوانستم با فکر م کمکی به این انقلاب کنم حالا می خواهم با خودم دین خود را به این انقلاب ادا کنم
 ای مادر و پدر و خواهرنم و برادرانم و ای همسر عزیزم خون من از خون امام حسین (ع) و علی اصغر بخون خفته رنگین تر نیست به جهانخواران  شرق و غرب بگویید که خانه و کاشانه ام را به اتش بکشید اگر گلوله های شما قلبم را سوراخ سوراخ کنند ارزوی شهیدان یک کلمه ضعف و زبونی و ارزوی فروختن دینم را به گور خواهید برد  به آنها بگویید که اگر پیکرم را زنده زنده پاره کنند اگر پاره های  تنم را با آتش بسوزانند اگر خاکسترم را به دریا بریزند از دل امواج خوروشان دریا صدایم را خواهند شنید که فریاد میزنم ، اسلام پیروز است کفر و منافق نابود است ، بر خود ببال ای پدر گرامی چون اسماعیل خود را  در راه حسین قربانی می دهی، و اما مادر عزیزم امیدوارم که شیری را که به من داده ای حلال کنی و همچون زینب  شجاعانه اسیری را استقامت کنی  و شما باید الگوی زنان باشی و با کمترین اشک مرا یاری کنی و ای خواهرانم شما همچون زینب که راه برادرش حسین را ادامه داد می خواهم راهم را ادامه دهی و به یاری امامان بشتابید و بعد از برادرانم می خواهم که مبدا بر مرگ خون بارم گریه کنید و از شما می خواهم که نگذازید اسلحه من به زمین افتد و یک پیام به امت شهید پرور ایران که مبادا پشت امام  را خالی بگذازید اگر این نهضت به پایان نرسد خون هزاران شهید در روز قیامت گریبانگیر شماست و این گناهی است نابخشودنی و از تمام دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم  شبهای جمعه مرا یاد نبرید قدر شهادت شیرین است
والسلام
حسین معصومی 63/11/23


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/2 11:13:31
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:48 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها