0

وصیت نامه های شهدا

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید محمد ديانت

وصیتنامه شهید محمد ديانت
هم اينک که به جبهه مي روم و راه پر مخاطره اي پشت سر مي گذارم و به صراط مستقيم قدم مي نهم اميدوارم که مورد قبول خداي خود گردم و من اميدوارم که در اين راهي که انتخاب کرده ام سرافراز بيرون بيايم

              
  
بنام ايزد يکتا ، بنام رب بي همتا و به نام آن خدائي که مرا آفريد و مرا جان داد تا که در راهش جان فدا کنم و به نام آن کسي که به من تحرک داد که از خون انساني آگاه و فداکار باشم و با درود و فراوان به ابرمرد تاريخ ، مرد تقوي و مرد عمل خميني رو خدا فرمانده کل قوا و با درود بي کران به شهداي صدر اسلام از اولين شهيد و تا آخرين شهيد کربلاي ايران وصيتنامه خود را شروع مي کنم.

هم اينک که به جبهه مي روم و راه پر مخاطره اي پشت سر مي گذارم و به صراط مستقيم قدم مي نهم اميدوارم که مورد قبول خداي خود گردم و من اميدوارم که در اين راهي که انتخاب کرده ام سرافراز بيرون بيايم .شهادت يک نعمتي است گران قيمت که هر کس دارائيش به آن نمي رسد که اين گوهر گرانبها را بخرد .خواهرم و برادرم بدان که برادر تو به راهي قدم گذاشته است که پايان آن برايش روشن و مسير خط آن که همان اسلام واقعي است و برايش واضح است لذا بر تو است که حجابت را حفظ نمائي و ود را از آلودگي ها دور نمائي .خواهر عزيزم حجاب سياه تو خيلي بيشتر از خون سرخ من ارزش دارد .

ما خون داديم تا که پيکر اجتماع از شر فساد ها حفظ نمائيم با شما برادران و خواهران عزيز سخن مي گويم سخني که از ته قلب و آخرين لحظات زندگيم را براي شما درج مي نمائيم مبادا که رهنمودهاي امام عزيز را از ياد ببريد و مبادا که اشعار استقلال آزادي جمهوري اسلامي را ازيادتان ببريد و اما تو اي برادرم محمود و يوسف و خواهرم صغري و کبري و ؟؟؟؟ مبادا که در عزايم اشک بريزيد و گريه کنيد .من دلم مي خواهد که شما شادي و سرور نمائيد و در انزار مردم افتخار کنيد که اين چنين برادري داشته ايم روزهاي پنج شنبه که بر مزارم پاي مي نهيد و سوره اي برايم قرائت مي نمائيد سعي نمائيد اشکي که مي ريزيد در اطراف قبرم بريزيد تا اين اشکها آبي باشد براي رشد خارهايي که بدان پاي دشمن را زخمي نمائيد.

و اما تو اي مادرم ، مادر عزيزم مادري که مرا در دامان پاکت پرورش کردي .گريه برايم نکن چونکه با گريه کردنت دشمن من تو خوشحال مي کند . 
مادرم من بنده حقير مديون زحمات جبران ناپذير تو هستم من نمي دانم در اين راهي که مي روم تو خوشحال کرده باشم يا نه پدر عزيزم بياد مي آورم آن روزهاي که مرا خداحافظي مي کردي و مرا در آغوش گرمت دلگرم مي کردي همچون حسيني بردبار باش خيال کن که مرا همچون علي اکبر حسين فداي اسلام مي کني پدرجان اگر به افتخار شهادت نائل شدم و جسدم به دستت رسيد مرا بغل قبر شهيد بي سر حمزه مژده به خاک بسپار تا با آن برادرم هم صحبت شوم در پايان پيروزي هر چه سريعتر اسلام و مسلمين بر کفر جهاني از خداي خود خواستارم .

برار کوچک شما محمد ديانت . 5/12/60 .

پدرجان اگر به افتخار شهادت نائل گشتم هر چه از لباس و يا چيز ديگري دارم به کميته امداد جهاد سازندگي لامرد تحويل دهيد و اگر پولي در بساط دارم به دفتر تبليغات بسيج جهت تبليغ براي برادران محروم تحويل دهيد . محمد ديانت     

درباره شهید
    
نام:محمد
نام خانوادگی:ديانت    
نام پدر:عباس
شماره شناسنامه:597         
تاریخ تولد:1344/01/02
عضویت:رسمی      
تاهل:مجرد
محل شهادت:شوش  
تاریخ شهادت:1361/01/02  
محل تولد:لامرد


    
زندگینامه شهید محمد ديانت    
  

سال 1344 در خانواده ای متوسط در محله ی گهوردان از توابع شهر لامرد به دنیاآمد تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی ادامه داد و با شروع انقلاب اسلامی در جستجوی گمشده خویش به دریای بی کران انقلاب پیوست. پس از پیروزی وارد بسیج مستضعفین شد و در سال 1360 با تشکیل سپاه در لامرد، عضو فعال این نهاد مردمی گردید. در بهمن ماه سال 1360 در حالی که تنها هفده بهار از عمر شریفش می گذشت به جببه-های نبرد حق علیه باطل رفت. در وصیت نامه¬اش نوشت من راه خودم را یافته ام و گام در راهی گذاشته ام که پایانش برایم روشن است سر انجام در عملیات فتح المبین پس از نبردی قهرمانانه با دشمن در تاریخ 2/1/1361 به آروزی دیرینه اش رسید و به خیل شهیدان پیوست.


 


نگارنده : fatehan1 در 1392/10/18 11:15:58
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  12:42 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید علي روشي

وصیتنامه شهید علي روشي
برادران ودوستان عزيزم امام راتنها نگذاريد وبه فرامين و نصايح ايشان عمل نماييد. سنگر مساجدرا خالى نگذاريد


بسم الله الرحمن الرحیم
        
ربنا افرغ علينا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين
 پروردگارا صبرعنايت فرما وما را ثابت قدم فرما وپيروزمان كن براقوام كافر.
پروردگارا مسلمانان بپا خاسته اند وبراى نصرت دين اسلام جان وهستى را به كف نهاده اند.
خدايا نصرت وامدادهاى غيبى ات را نصيب ما بفرما تا دين اسلام وقوانين حيات بخش وعدالت گستر درسرتاسر زمين سايه افكند . 

برادران ودوستان عزيزم امام راتنها نگذاريد وبه فرامين و نصايح ايشان عمل نماييد. سنگر مساجدرا خالى نگذاريد ايران كربلا شده ونيازبه ياران با وفا دارد.
خدمت دوستان عزيزوارجمندم سلام رسانده والتماس دعا دارم واميدوارم كه شبهاى جمعه فاتحه وقرآن برايم بخوانند واگر سخن يا حركتى بيهوده‌ داشته ام مرا عفو كنند درمورد كليه امورات وداراييم والدينم مختارند ازخداوند متعال طلب مغفرت وعفو دارم .

اللهم الرزقنا توفيق الشهاده فى سبيلك والسلام
 14/11/62 

درباره شهید
      
نام:  علي    
نام خانوادگی:روشي 
نام پدر:حسن
شماره شناسنامه:250     
تاریخ تولد: 1340/08/05
عضویت:رسمی      
تاهل:مجرد    
محل شهادت:عملیات خیبر
تاریخ شهادت:1362/12/06
محل تولد:شیراز


زندگینامه شهید علي روشي   
  
برادر شهيد علي روشي دوران دبستان را در دبستان ابن سينا (آغاجاري) سپري کرد و دوران دبيرستان را در دبيرستان ساسان (آغاجاري) به پايان رسانيد . شهيد از نظر اخلاقي نمونه بود چه در دوران کودکي و چه در دوران تحصيلي و چه در دوراني که که در سپاه پاسداران خدمت مي کرد همگي برادران مي گفتند واقعا جايش را خالي احساس مي کنيم و فراموش نشدني است .فعاليت هاي ايشان تا سالي که انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد (محصل بود ) و در همان سال دپيلم گرفت و بلافاصله به خدمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي آغارجاري در آمد . و از شروع انقلاب اسلامي تا لحظه اي که به شهادت رسيد تماما در خدمت سپاه پاسداران بود فعاليت هاي زيادي داشت .مدتي در عمليات سپاه فعاليت کرد مدتي هم در دفتر مرکزي بسياري در غرب و جنوب کشور و آخرين مرتبه اي که از ماموريت بازگشت پس از يک هفته استراحت به حمله خيبر رفت که در اين عمليات به لقاء الله پيوست .در عمليات خيبر (مرحله 6) جزيره مجنون توسط ترکش خمپاره 120 و اصابت آن به سر شهيد روشي به لقاء الله پيوست .
روحش شاد و يادش گرامي باد . 


نگارنده : fatehan1 در 1392/10/21 11:45:0
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  12:42 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید سید قاسم مرتضوی

وصیت نامه شهید سید قاسم مرتضوی
    خدایا مدت زیادی است که با قبول انواع مشقت ها انتظار رفتن به عملیات را داشتم که در حمله یک بزرگ شرکت کنم و از تو می خواهم سعادت شهادت را نصیبم گردانی.


 بسم الله الرحمن الرحیم

من المومنین رجال صدقو ما عاهدوا... علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا(سوره احزاب)
بعضی از مومنان بزرگ مردانی هستند که به عهد و پپیمانی که با خدای خود بسته اند وفا نمودند پس برخی از آنان بر آن عهد ایستادگی کرده اند.


 با درود بر فرستادگان خدا،پیامبر اکرام حضرت محمد(ص) و ائمه اطهار (ص)بخصوص بر فرمانده جبهه نور،برپاکننده حکومت عدل الهی و طلایه دار فتح برای اسلام و نابود کننده ریشه شرک ،کفر و الحاد،در کل گیتی حضرت مهدی موعود(عج) و سلام بیکران بر قلب تپنده امت مسلمان در سراسر جهان پیر جماران نائب امام زمان حضرت امام که خیلی عاشق و علاقمند به دیدار او و چهره پر نورش بودم ولی سعادت نداشتم و اگر پدر و مادرم توفیق یافتند حضور این روحانی عظیم الشان برسند درود خالصانه ام را به ایشان برسانندهمچنین درود وسلام بر خانواده های معظم شهدا،مفقودین،اسرا و معلولین جنگ تحمیلی انقلاب اسلامی ایران همچنین شما امت حزب الله که طلایه دار مبارزه با کفر و برپایی حکومت اسلامی شده اید و شعارتان همان ندای حسین (ع)که فرمود:لا اری الموت و لا سعادت .
((مرگ را بر زندگی باذلت و خواری ترجیح میدهم))

شما دیگر آن مردم کوفه و شام در زمان امام حسین(ع) و یا امام حسن(ع)نیستیدآن مردم مسلمان نما به حدی دل امام حسین (ع) را به درد آوردند که امام فرمودند من حاضرم ده سربازم را با یک سرباز معاویه عوض کنم.

امروز زمانه شما را همچون فولاد آبدیده کردو ما میگوییم حتی حاضر نیستیم یک بسیجی مان را با هزارسرباز آمریکایی عوض کنیم.

مهدی جان امروز عزیزان این ملت چون یاران حسین(ع)در راه اسلام جان می دهند و از آن دسته نیستند که در زیر خاموشی چراغ فرار کنند اینان چون صدای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان را تشخیص داده اند و با آن حالت خاص عرفانی و با لب تشنه با تحمل تمامی سختیها به لقاء پروردگارشان عروج میکنند و از خدا می خواهند هرچه زودتر ظهور نمایی تا ریشه تمامی ظلم و ستم نابود و محو گردد.

و شما ای کوردلان و سبک مغزان شرق و غرب بدانید دین ما دین اسلام است و شعارمان در اسلام حسین حسین است و شهادت در این راه افتخار ماست.مرام امام حسین در آن رزم بی امانش برعلیه یزید یعنی هرگز زیر ظلم و ستم نرفتن یعنی دادن خون برای برپایی دین یعنی حفظ اسلام و جمهوری اسلامی.

ای ملت شهید پرور سعادت و سربلندی شما اطاعت از ولایت فقیه و اطاعت از امام زمان و در ادامه اطاعت از خداوند منان است،پس این نعمت بزرگ الهی را قدر بدانید و از آن دور نشوید و نگذارید خون شهدا از صدر اسلام تا به امروز به هدر رود،ای امت اسلام ،امروز تمامی کفر باهم بسیج شده اند و کمر به نابودی ما بسته اند و شما که در هر گوشه و کنار این مملکت هستیدآمادگی داشته باشید و خود را آماده مشکلات و مصائب سخت کنید چون در یک آزمایش بس بزرگ قرار گرفته اید و آیه امرالهم و انفسهم را عمل بکنید و دست از اختلاف جزئی که باز دست دشمنان ضد دین در کار است بردارید و از گروهی که مخالف دفاع مقدس مان هستند دوری کنید.

بار الها،همانگونه که می دانی امروز که دارم وصیت نامه ام را برای چندمین بار می نویسم با آگاهی کامل راهی جبهه میشوم تا همچون اصحاب بدر،خندق، حنین،دین رسول الله(ص) را یاری کنم تا درخت اسلام را اگر خداوند لیاقت داد با خونم آبیاری گردد.

خدایا مدت زیادی است که با قبول انواع مشقت ها انتظار رفتن به عملیات را داشتم که در حمله یک بزرگ شرکت کنم و از تو می خواهم سعادت شهادت را نصیبم گردانی.

پروردگارا؛اگر میدانی ریختن خونم بیشتر از زنده ماندنم و خدمت ناچیز من ارزش دارد من آمادگی کامل را دارم و شهادتم را نزدیک می بینم.

ای مردم در این مکان شور دیگری برپاست عزیزانتان با نام حسین (ع) و زیارت کربلایش آنچنان گریه و زاری میکنند که از خود بی خود می شوند.

خدایا تنها تو بهتر می دانی چقدر خوشحالم که هم اینک در این راه پر فراز نشیب که همانا آزمایش توست قدم می نهم و این نه برای انتقام بلکه برای برقراری و استواری حکومت الله در جهان و ادامه راه دیگر شهداست همچون شهدای همسنگرم که مدت ها با هم بودیم ولی هم اکنون اسامی شان در دفتر شهدا نوشته شده است.

به همین جهت نمی توانستم در منزل بنشینم ،گویی نیروئی مرا از درون نهی می کرد و وقتی صدای عملیات به گوشم می رسید خیلی ناراحت می شدم که در آن عملیات حضور نداشتم و این امر منجر به این شد که این بار هم برای چندمین بار به این مکان مقدس و نورانی جبهه قدم نهم و ندای حسین زمان را لبیک مجدد گویم و پیمانی که با شهدا بسته ام عینیت عملی بخشم و امروز هر تیری که از تفنگ گرمم به بیرون می جهد و بر قلب دشمن می نشیند با توکل بر خداست.

عزیزانم شما شهدای زیادی را دیدید ،پیام آنان چه بود و برای چه رفتند،آیا فنا شدند ،خیر این ندای ناآگاهان یا آگاهان منافق است ولی باید گفت راهشان ادامه دارد همانگونه که تاکنون ادامه داشته است.

دوستانم امروز یکی از برادران شما که سالها بین شما بود به ظاهر از بین شما رفت و دیگر او نیست و صدایش را نمی شنوید ولی هدف، وخط مشی او که خدا ،مسیر انبیاء و حسین (ع) بود زنده است و هرگز فنا نخواهد شد و بقا این هدف مهم بستگی به شما و روش شما دارد و با تلاش و کوشش بی دریغ شما چه در جبهه مستقیم با استکبار شرق و غرب و چه در مدرسه و دانشگاه و سایر جبهه های داخلی است که هدف شهدا زنده خواهد ماند.

دوستان عزیز سلاح اصلی ما دعا است و خواهد بود پس در دعاهای توسل و کمیل و نمازهای جمعه و جماعت شرکت فعال داشته باشید.الدعا سلاح مومن –

شما ای ملت اسلام دست از امام عزیز برندارید و همچنان با روحانیت اصیل و در خط امام باشید و همیشه پشت سر آنها حرکت کنید.

و اما سخنی چند با پدر ومادر و خانواده عزیز و مهربانم:
پدر عزیزم من که به این سن رسیده ام شما را همیشه در رنج و سختی دیده ام در اول کودکی همانگونه که برایم تعریف کردی خیلی در سختی بودی لا اقل انتظار داشتی در سر پیری دستت را بگیرم و من خیلی خجل و ناراحتم که نتوانستم شما را در این گونه مسائل یاری کنم و قلم من قاصر است در بیان گفتار ،چه عرض کنم مسائل مسائل اسلام بود.
مسئله دین بود ،ناموس و آبرو بود چطور می توانستم تحمل کنم و باید بگویم خدا مرا بوجود آورد و خودش خواست که سرانجام زندگی ام به شهادت خاتمه یابد و من از ته قلب باید بگویم شما را دوست داشتم و اگر شما را ناراحت کردم مرا ببخشید.

مادر خوبم: مقاوم باش احساس قلبی شما را کاملاًدرک می کنم که خیلی ناراحت هستید ،بابا هم از ته قلب ناراحت است ولی اظهار نمی کند شما هم سعی کن تا جایی که امکان دارد اینگونه باشی ،مادر عزیزم می دانم خیلی دوست داشتی مرا در لباس دامادی ببینی ولی هزاران قاسم ها رفتند و مادرانشان را خداوند صبر داد تو هم سعی کن مانند آنان باشی.
مادر جان زینب وار باش و صحنه عاشورا را در صحرا کربلا به یاد آور که با تمام مصیبت ها و شهادت عزیزانش و جداشدن سر حسین مظلوم (ع)از بدنش صبر کرد تو تنها یک فرزند را فدا کردی ما همگی باید فدای اسلام و قرآن شویم تو باید بین مادران شهدا الگو باشی در لحظه ای که خبر شهادتم به تو رسید نماز شکر بخوان و یاد خدا باش تا اینگونه قلبت آرام گیرد.

از برادرانم می خواهم درس خود را با دقت بیشتر بخوانند و اگر موقعیت اسلام و جمهوری اسلامی ایجاب کرد و هر وقت امام دستور دادند به جبهه جنگ اعزام شوند و راهم را ادامه دهند و نگذارند اسلحه ام به زمین بیفتد.

برادرم (کاظم)هوای مادرم را داشته باش نگذار همیشه ناراحت باشد و با آنها رئوف باش و کتابخانه کوچک را به یادبودم حفظ کن و از کتابهیش استفاده کن.

ازمهدی جانم خیلی خیلی معذرت می خواهم که نتوانستم در قبال قولی که به او داده بودم عمل کنم به او بگویید برادرت پیش خدا رفت.

از خواهران خوب و مهربانم می خواهم همچون زینب صحرا کربلا مقاوم و صبور باشید و حجابتان را بعنوان خواهر شهید کاملاً رعایت کنید همانگونه که تاکنون می کردید و بدانید سیاهی حجابتان کوبنده تر از سرخی خون من است.

در پایان از تمام بستگان ،دوستان و هم محلی ها و پدر و مادرم می خواهم اگر ناراحتی از من دیده اید مرا عفو کنید و برایم قرآن فراوان بخوانید و سالی یک روز ،روزه به عنوانم بگیرید تا همیشه به یادم باشید.

خدایا توطئه دشمنان اسلام را خنثی و پیروزی را بر ملت اسلام عیان کن.
خدایا گناهانم را بیامرز و مرا به زندگی عالم ملکوتی رهنمون گردان.
ما مثل حسین (ع) در جنگ وارد شده ایم و مثل حسین(ع) باید به شهادت برسیم.(( امام خمینی ره))
ما یک وجب از خاک ایران را دست متجاوز نخواهیم گذاشت.
((شهیدمظلوم بهشتی))

والسلام سید قاسم مرتضوی



 درباره شهید
نام:سید قاسم مرتضوی
نام پدر:سید محمد
تاریخ تولد:1345
تاریخ شهادت:8/8/65
محل شهادت:منطقه عملیاتی جنوب


نحوه شهادت شهید سیّد قاسم مرتضوی

همان روزها بود که خبر غرق شدن سید قاسم مرتضوی در رود خانه ی دزکه در اطراف پایگاه آموزشی شهید بیگلو بود،به گردان ما رسید و سخت بچه ها را عزادار کرد. سید قاسم از بچه های دیوکلایی و نیروی گردان انصار بود که در حال شنا ناگهان ناپدید شد. سه، چهار روز هم از غرق شدنش می گذشت و هنوز موفق به پیدا کردن جنازه اش نشده بودند.

شهادت سیّد قاسم برایم ناگوار بود . او از غوّاصان عملیات والفجر 8 بود ودر شنا مهارت خاصی داشت. برایم پذیرفتن شهادت این چنینی او سخت بود.

صبح روز بعد برای سیّد قاسم مراسم ختم برگزار کردیم. داخل حیاط گردان پتو پهن کردیم و مراسم مفصلی گرفتیم. حاج آقا ابدی و حاج آقا شامخی و بقیه ی دوستان هم بودند. مراسم سینه زنی و روضه خوانی هم آن روز داشتیم.

شب همان روزی که مراسم سیّد قاسم را برگزار کردیم ما را برای آموزش غواصی بردند . از زمانی که از نحوه ی شهادت سیّد قاسم باخبر شدم فکرم مشغول شده بود. فکرم روی این مسئله بود که چه طور ممکن است

که در آن آب آرام یک غواص غرق شود. او غواصی بود که در آب های اروند غواصی کرده بود. دوستانی هم شاهد ماجرای غرق شدن او بودند می گفتند مسیری را رفته بود ودر حال مراجعت، رفت زیر آب و دیگر بالا نیامد.

 خبرهایی که از هفت تپه می رسید حکایت از پیدا نشدن جنازه ی سیّد قاسم داشت. مرتضی جعفریان و موسی علی جان نژاد وچند نفردیگر از دوستان، چند روزی دنبال جنازه گشته بودند و پیدایش نکرده بودند. بعدها که جنازه اش پیدا شد حسین مسگرنژاد برایم تعریف کرد که:

بعد از کلی گشتن دنبال جنازه ،سه نفراز بچه ها ،خواب می بینند.شهیدسیّد قاسم مرتضوی از هر کدام شان چیزی می خواهد . به یکی می گوید برایم صلوات بفرستید. به دیگری می گوید برایم قربانی کنید و به موسی علی جان نژاد هم می گوید درآن دور دورها دنبالم نگردید. من همین نزدیکی ها هستم.

با دیدن این خواب بچه ها تصمیم می گیرند گوسفندی لب همان رودخانه قربانی کنند.فکر می کنم صد و بیست و چهار هزار صلوات را هم بین بچه های گردان تقسیم کردند تا همه در ثواب صلوات سهیم شوند . روز سوم بود که مشغول گشتن بودند.موسی آن روزهمراه گروه تفحص نرفته بود و لب ساحل منتظر بود.بچه ها با نگرانی مشغول صلوات بودند و تقریبا صلوات ها رو به اتمام بود که از طرف گروه تفحص تماس گرفتندکه از وضعیت صلوات ها با خبر شوند. موسی که پشت بی سیم نشسته بود. بلندشد ورفت ازحاج آقا یزدانی که آن موقع در بین بچه ها ی گردان انصار بود، از میزان صلوات ها پرسید.حاج آقاهم بعداز پرس وجو گفت:که صلوات ها تمام شد. هم زمان با ختم صلوات بچه ها ، جنازه ی سید قاسم هم روی آب دیده شد. جنازه اش را به هفت تپه آوردند و از آنجا هم به امیرکلا فرستادند.

منبع:کتاب یادگار ابراهیم( روایت فرماندهان لشکر ویژه 25کربلا، راوی:احمد عسکریان، تدوین کننده:صادق کیان نژاد امیری)


نگارنده : fatehan1 در 1392/10/22 11:7:0
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  12:42 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه بانوی شهادت طلب ریم الریاشی

وصیت نامه بانوی شهادت طلب ریم الریاشی
من شهادت طلب « ریم صالح الریاشی» فرزند یگانهای شهید عز الدین قسام ، این عملیات را به صورت مشترک با برادرانم در یگانهای شهدای الاقصی برای جلب رضایت خداوند عزوجل به انجام می رسانم

 

بسم ا.. الرحمن الرحیم

من شهادت طلب « ریم صالح الریاشی» فرزند یگانهای شهید عز الدین قسام ، این عملیات را به صورت مشترک با برادرانم در یگانهای شهدای الاقصی برای جلب رضایت خداوند عزوجل به انجام می رسانم برای انتقام کشیدن از یهود این دشمن بشریت و کسانی که در سرزمینم فساد می کنند در رفح و نابلس و رام الله و جنین و باقی شهرهای سرزمین عزیزم و برای پاک کردن مقداری از ننگی که به واسطه اعمال حاکم سازش کار بر پیشانی این امت نقش بسته است.

مردم قهرمانم!

به محض اینکه آنها به ما ضربه ای بزنند ما نیز انتقام خواهیم گرفت و آتش این خونخواهی شعله ور خواهد ماند و هر روز برافروخته تر خواهد شد تا آنجا که دشمن را بسوزاند و پرچم توحید را بر گستره سرزمین عزیزمان و بر مناره مسجد الاقصی مبارک برافراشته سازد و از شما برای موفقیت و پایداری خود طلب دعا می کنم. دیگر اینکه از خدای عزوجل می خواهم این عمل مرا خالصاً برای ذات کریم خویش قرار دهد و آن را واسطه ذلت یهود و آرامش دلهای مومنین قرار دهد« و هوالولی ذالک و القادر علیه »


دریاره شهید


 روز چهارشنبه چهاردهم ژانويه سال 2004 ميلادي در تاريخ ملت فلسطين و مقاومت اين ملت فراموش نشدني است چرا که اين روز ياد آور خاطره مادر شهادت طلب فلسطيني با نام «ريم صالح الرياشي» است که به هنگام شهادت تنها 22 سال داشت.

به رغم آنکه الرياشي هفتمين زن شهادت طلب فلسطيني است که عليه صهيونيستها دست به عمليات شهادت طلبانه زده اما عمليات وي با ساير عمليات هاي مشابه تفاوت دارد زيرا او اولين مادري است که با شهادتش همسر و دو فرزندش را تنها گذاشت در حالي که فرزند کوچکشم در زمان شهادت او تنها 18 ماه داشت.
نام ريم با اين عمليات در فهرستي ثبت شد که اسامي شيرزنان سرزمين زيتون، وفاء ادريس، دارين ابوعشيه ، آيات الاخرس، عندليب طقاطقه، هبه دراغمه و هنادي جرادات در آن مشاهده مي شود.
زماني که اين مادر حماسه ساز دست به چنين اقدامي زد، اسرائيلي ها سعي داشتند از او شخصيتي نشان دهند که به خاطر مشکلات زندگي و مسائل مالي عاصي شده و دست به يک خود کشي زده است درحالي «صالح» پدر ريم نماينده يکي از شرکتهاي باطري سازي خودروهاي آلماني بود و اوضاع مالي مناسبي داشت.

ريم در سالهاي تحصيل به انجمن اسلامي دانشجويي جنبش مقاومت اسلامي فلسطين (حماس) پيوست.
اجراي طرح عمليات شهادت طلبانه نيازمند آن بود که ريم ابتدا از صحنه عمليات بازديد کند. او گذرگاه ايريز(بيت حانون) تا محل زندگي خود را از نزديک مورد بررسي قرار داده و شيوه فعاليت سربازان اشغالگر را در زمان تفتيش و بازرسي مردم مشاهده کرد.

پس از آن بنا بر پيشنهاد ريم، اصلاحاتي در طرح عملياتي انجام شد و با توفيق الهي طرح تکميل شد و اينک همه منتظر اجراي عمليات بودند تا بار ديگر زندگي صهيونيستها به جهنم تبديل شود. با انجام اين عمليات استشهادي 4 سرباز اسراييلي کشته و 6 نفر هم مجروح شدند.

و اين سرانجام مادري است که علي رغم زندگي مرفه و آرام، با داشتن دو فرزند رفت تا آينده فرزندان کشورش باقي بماند.


نگارنده : fatehan1 در 1392/10/24 11:30:24
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  12:42 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید عبداله نظري حسن آبادي

وصیتنامه شهید عبداله نظري حسن آبادي
خدایا من بسوی تو می آیم و گذشته ام را عفو کن، خداوندا اول پاکم کن بعد خاکم کن و تا مرا نیامرزیده ای از دنیا مبر

              

بسم الله الرحمن الرحیم
                   
ای امام اگر در زمان امام حسین (ع) نبوده ام تا در رکاب آن حضرت بجنگم حال در زمان تو هستم و مردانه مقابل دشمنان اسلام می جنگم و آرزوی شهادت دارم. خدایا من بسوی تو می آیم و گذشته ام را عفو کن، خداوندا اول پاکم کن بعد خاکم کن و تا مرا نیامرزیده ای از دنیا مبر بارالهی تو می دانی انتخاب این راه ممکن است چه مشکلاتی در پیش رو داشته باشد. ای قادر متعال من بخاطر رضا و خشنودی تو هر چیزی را بجان خریده ام ای کاش بجای یک جان هزار جان داشتم تا در راه تو و مکتب تو اسلام عزیز فدا می کردم. 






درباره شهید
      
نام: عبداله
نام خانوادگی:نظري حسن آبادي
نام پدر: بيگ ميرزا
شماره شناسنامه: 282
تاریخ تولد: 1342/05/02
عضویت: بسیجی
تاهل:مجرد
محل شهادت:شلمچه
تاریخ شهادت:1367/03/04
محل تولد:داراب

زندگینامه شهید عبداله نظري حسن آبادي      

برادر شهید عبدالله نظری در سال 1342 در روستای حسن آباد از توابع داراب در خانواده¬ی مذهبی متولد شد.وی دوران کودکی و جوانی را با موفقیت پشت سر گذاشت و تا اول دبیرستان با موفقیت پیش رفت چون در آن سال ها جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شده بود ترک تحصیل کرده و به فرمان رهبرش عازم جبهه های نور علیه ظلمت شده و بمدت سه ماه در جبهه به عنوان خمپاره انداز در خدمت اسلام بود. بار دیگر به مدت 6 ماه در جبهه کردستان مشغول نبرد بود. بعد از برگشتن از کردستان برای استخدام شدن در اداره مخابرات حاجی آباد ثبت نام کرد و دوباره عازم جبهه شد و به مدت سه ماه در جبهه بود پس از بازگشتن از جبهه به استخدام مخابرات درآمد و حدود یکماه در مخابرات بود. در آن زمان به فرمان امام خمینی از ادارات دولتی نیروهای بسیجی می خواستند و یکی از کارمندان مخابرات حاجی آباد معرفی شده بود ولی به علت اینکه زن و فرزند داشت بنابراین شهید نظری به جای او دواطلب شد و بعنوان بسیجی به جبهه رفت و به مدت 6 ماه در جبهه بود پس از آنکه از جبهه بازگشت برای گذراندن یک دوره آموزشی از طرف مخابرات به شیراز رفت و آموزش خویش را با موفقیت پشت سر گذاشت و به مخابرات بازگشت پس از چندی دوباره با نیروهای بسیجی عازم جبهه شد و 6 ماه در جبهه بود و بعنوان مربی یگان ش.م.ر در جبهه خدمت می کرد. پس از مدتی از ناحیه پا مجروح شد و به مرخصی امد و پس از بهبود یافتن دوباره به جبهه رفت. اینبار به کردستان رفت و مشغول مبارزه با منافقین و کردهای کور دل شد که بر علیه انقلاب اسلامی ایران توطئه می کردند. در همین سال ها شایع کرده بوند که او شهید شده است اما طی تماسی مه با خانواده داشت گفت که باین شایعات توجهی نکنید. پس از 6 ماه از کردستان بازگشت وبه سر کار خود در مخابرات حاجی آباد رفت. شهید نظری چون علاقه شدیدی به امام داشت هرگاه امام دستور اعزام نیرو به جبهه را صادر می کرد شهید دست از پا نشناخته عازم نبرد می شدو پس از چند ماهی که در مخابرات بود دوباره بعنوان دواطلب بسیج به جبهه اعزام گردید و 6 ماه در جبهه بود. پس از طی این مدت چند ماهی به مخابرات رفت. اما باز هم نمیتوانست ساکت بنشیند تا دشمن خاک مقدس را لگدکوب کند. بنابراین باز هم تقاضای رفتن به جبهه نمود. اینبار متفاوت با سایر دفعات با شور و حالی مضاعف طوریکه هنگامی که از طرف مخابرات با جبهه رفتناو موافقت نشده بود وی در جواب گفته بود اسلام فعلا به ما نیاز دارد. اگر مزاحم من بشوید از دست شما شکایت می کنم بالاخره با جلب رضایت از اداره مخابرات در سیزده نوروز عازم جبهه شد و در آنجا لشکر 19 فجر گردان امام محمد باقر مشغول آموزش غواصی شد. هنوز دو ماهی از رفتن او نگذشته بود که در تاریخ 7/3/67 در جبهه شلمچه به فیض شهادت نایل آمد.


نگارنده : fatehan1 در 1392/10/25 10:0:39
جمعه 29 خرداد 1394  12:43 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید مهدی جهانبخش

وصیتنامه شهید مهدی جهانبخش
ما به جبهه مي آئيم که خودسازي بکنيم و چند روزي که از دنيا فاصله داريم و در مرحله اي بسر مي بريم که تا حدودي دلبستگي ما به دنيا کم است بنابراين بايد تا آنجا که مي توانيم از اين فضاي تا حدودي معنوي فيض ببريم و هرچه بيشتر خودمان را به خدا نزديک کنيم و به نظر در جبهه معنويت خيلي خيلي زياد است


      
با سلام و درود به ساحت مقدس حضرت وليعصر (عج) و نائب بر حقش امام خميني و با سلام به رزمندگان اسلام و با درود به شهيدان راه خدا . پس از تقديم عرض سلام ، سلامتي شما را از درگاه ايزد متعال خواهانم باري اگر از حال اين حقير جويا باشيد بحمدالله سلامتي برقرار است و هيچ ملالي نيست بجز دوري از فيض حضورتان که آنهم اميد است بزودي هاي زود با پيروزي نهايي رزمندگان اسلام و گشايش راه بسته کربلا برطرف گردد و چشمم به ديدار شما روشن شود . 

سلام عليکم ! اميدوارم که حالت خوب باشد و در را نجام ( در راه انجام ) کارهايت بويژه درسهايت و انجام فريضه بزرگ يعني روزه و جهاد اکبر موفق باشيد . 

مسعود جان الآن که دارم برايتان نامه مي نويسم روز شنبه 17/2/1367 است و چون يکي از دوستان مي خواست به شيراز بيايد اين نامه را نوشتم . 

غرض از مزاحمت تذکر نکاتي بود که بايد به عرض مبارکتان مي رسيد . 

مسعود جان ما به جبهه مي آئيم که خودسازي بکنيم و چند روزي که از دنيا فاصله داريم و در مرحله اي بسر مي بريم که تا حدودي دلبستگي ما به دنيا کم است بنابراين بايد تا آنجا که مي توانيم از اين فضاي تا حدودي معنوي فيض ببريم و هرچه بيشتر خودمان را به خدا نزديک کنيم و به نظر در جبهه معنويت خيلي خيلي زياد است و اونهايي که مي گويند در جبهه معنويت کم است در اشتباهند . انسان بايد سعي کند تا معنويت را بدست بياورد چرا که جبهه جاي ارتباط با خدا و شناخت اوست . 
بنابراين ما که به اين مکان مقدس مي آئيم اولاً بايد از معنويت اينجا بهره ببريم و ثانياً بايد اين معنويات را حفظ کنيم و در شهر ترويج دهيم و به آنها عمل کنيم و عالي مشوقي براي حضور افراد در جبهه باشيم نه اينکه خداي نکرده اصلاً بعد از آمدن به جبهه تغيير نکرده و همان حال را داشته باشيم . جبهه آمدن تنها مسئوليت را زياد مي کند .
 البته اجر و ثوابش جداست . بنابراين سعي کن با حفظ آن معنويتي که در جبهه داشتي و همان روحيه بويژه معنويتي که بچه ها در شب عمليات داشتند هر چه بيشتر در جهاد اکبر موفق باشي و خود را بسازي و بسوزي و ديگران را بسازي . مسعود جان مسجد را ترک مکن . قرآن را بخوان بويژه در اين ماه که ماه بهار قرآن است و دعا هم براي ما بکن . راستي مسعود مسابقه قرآني بين تمام لشکرهاي جنوب برگزار شد که من در لشکر المهدي دوم شدم و امروز مسابقه مرحله دوم را دادم و نتيجه اش معلوم نيست . خوب ديگر بيش از اين سرت را درد نمي آورم و شما را به خداي متعال مي سپارم . همگي را خيلي خيلي سلام برسانيد . سلام مادر را خيلي خيلي برسان . خدايا خدايا تا انقلاب مهدي حتي کنار مهدي خميني را نگهدار .

 17/2/1367 
قربان شما مهدي جهانبخش والسلام . 

درباره شهید
     
نام:مهدی
      
نام خانوادگی:جهانبخش
      
نام پدر:اسلام
    
شماره شناسنامه: 648


تاریخ تولد: 1349/11/29

عضویت : بسیجی


 تاهل :مجرد

تاریخ شهادت: 1367/03/04


محل تولد: شیراز

    
زندگینامه شهید مهدی جهانبخش      


شهيد مهدي جهانبخش در تاريخ 29/11/1349 در شهرستان آبادان در خانواده اي مؤمن و انقلابي ديده به جهان گشود . مادرش نرجس خاتون و پدرش اسلام نام داشتند . شهيد مهدي جهانبخش پس از طي دوران کودکي جهت کسب علم و دانش در سن هفت سالگي به مدرسه مي رود و مراحل تحصيلي را تا اخذ گواهي نامه پايان تحصيلات دبيرستان را در رشته رياضي در دبيرستان توحيد به پايان رسانيد . شهيد مهدي جهانبخش پسري با ايمان و انقلابي بودند و هميشه در همه حال به امر به معروف و نهي از منکر مي پرداختند و جانش را هم در راه خدا و ميهن و امام فدا کردند . ايشان در دوره هاي مختلف مسابقات سراسري قرائت قرآن کريم حضور مستمري داشتند و لوحهاي مختلفي هم دريافت نمودند . ايشان هنرمند هم بودند و گاهي اوقات هم خطاطي مي کردند . اين طور که از نامه هاي شهيد پيداست که ايشان در روز عمليات شلمچه ايشان بيسيم چي بودند زماني که نيروهاي عراقي پاتک مي زنند با اصرار خودش در خط مي ماند و با وجودي که بعضي از برادران به عقب بر مي گردند ، ولي شهيد در خط مي ماند و ديگر با وجود حجم آتش دشمن نمي تواند به عقب برگردد و چهارم خرداد سال ؟؟؟ در مصاف با دشمن بعثي به فيض شهادت نائل مي گردد . روحش شاد و يادش گرامي باد . 
 


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/27 11:17:51
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید حمید قلنبر

وصیتنامه شهید حمید قلنبر
چیزی كه بسیار بر آن تأكید داشته و اجرایش را بر شما واجب می‌دانم ، نحوه تشییع جنازه و دفن من است . به ترتیبی كه می گویم عمل كنید: در هر ساعتی كه جنازه به دست شما رسید ، بشویید و بگذارید تا غروب آفتاب شود

 

"انا لله و انا الیه راجعون"

این کتابت وصیتنامه «بنده خداست »، حمید ، فرزند محمد وانجام آن را سفارش می کنم بر والیان خون و جسدم،و حقی است برای من بر آنان که ادا کنند.

اول : برایم طلب آمرزش كنید؛ بسیار شبها. و به برادران پاسدارم كه دستشان را از روی ادب می‌بوسم ، سفارش كنید در هنگام پست ، به خصوص شب ها ، برایم طلب عفو كنند.

دوم : مقداری مقروض هستم ؛ البته خدا گواه است و دوستانم ، كه دیناری برای خود خرج نكرده ام . مقداری را تهیه كرده و می دهم ، آن چه ماند دوستانم به هر نوعی كه می‌توانند ادا كنند؛ چرا كه برای خدا كار كرده‌ام و حالا گرفتار قرض شده‌ام .

سوم: چیزی كه بسیار بر آن تأكید داشته و اجرایش را بر شما واجب می‌دانم ، نحوه تشییع جنازه و دفن من است . به ترتیبی كه می گویم عمل كنید: در هر ساعتی كه جنازه به دست شما رسید ، بشویید و بگذارید تا غروب آفتاب شود .آنگاه جنازه ام را تنها چهار تن از دوستانم كه نام می‌برم از سردخانه تا گور به دوش كشند.

 
1 - محسن مقدس زاده 2 - رضا حاج محمدی 3 - حسن رضایی 4 - رضا موسوی فر

 
مادرم را بگویید تو را به جان فاطمه گریه نكند ، برادرم هم همین طور. از سردخانه تا گور به جز چهار نفری كه اسم شان را بردم ، هیچ كس حق ندارد بیاید ، آنها جسدم را در قبر بگذارند و رویم خاك بریزند و در كنار قبرم صد مرتبه طلب عفو كنند ، با گفتن «ارحم عبدك یا غفور». هیچ مجلسی در یاد بودم نگیرید و برایم عكس چاپ نكنید . تمام سعی تان را بكنید گمنام بمیرم .

 
چهارم: شعرها را كه حاصل عمر من است به رضا برادرم و خدیجه همسرم هدیه می‌كنم كه به آنها عمل كنند.

 

پنجم: خواهرها و برادرهای مرتبط با من را بگویید حلالم كنند و بیشتر برای خدا بكوشند.

 

ششم : به همه بگویید از حق شان بر من بگذرند و برایم طلب عفو و رحمت كنند.

 

هفتم : برایم نماز و روزه به جای آورید.

 

هشتم: همه شما را به پیروی از امام و آمادگی برای قیام حضرت صاحب ، سفارش می‌كنم.

 

مراحلال كنید . به مادرم بگویید مراحلال كند، حتماً من او را خیلی اذیت كرده ام.

 

برایم طلب رحمت كنید.

 
5/11/1359

 
بنده خدا حمید قلنبر


 
درباره شهید


شهید حمید قلنبر در مرداد 1339به دنیا آمد و 21 سال بعد در ساعت ده شب دوشنبه دوم شهریور1360 در شهر کرمان به دست عوامل ضد انقلاب ترور شد و به شهادت رسید. وی در هنگام شهادت مسئولیت واحد اطلاعات ستاد منطقه شش سپاه شامل استانهای کرمان ،هرمزگان ،و سیستان و بلوچستان را بر عهده داشت. مزار پاک این شهید در قطعه 24 بهشت زهرای تهران به امانت سپرده شده است.





نگارنده : fatehan1 در 1392/9/30 10:15:24
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید غلامحسین بسطامی

وصیت نامه شهید غلامحسین بسطامی
کوتاه ترین وصیت‌نامه از فرمانده شهید سپاه سوسنگرد  شهید غلامحسین بسطامی از دانشجویان پیرو خط امام و فرمانده سپاه سوسنگرد


بسمه تعالی

ان کان دین محمدا لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی اشهد ان لا اله الاالله، اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علی ولی الله و اولاده المعصومین حجج الله . شهادت می دهم به حقانیت راه امام بزرگوار و عزیزمان خمینی روحی له الفداء. وصیت من همان وصیت برادر شهیدم 
ولی الله تاک می باشد که خدای بر درجاتش بیفزاید .از همگان تقاضا دارم این وصیت نامه را مطالعه و به راهنمایی هایش عمل کنند که نوری است به سمت خدای متعال.از همگان التماس دعا دارم” ۲۲/۴/۱۳۶۱

۲۱ رمضان 
امضاء 
بسطامی بنده ذلیل خدا



درباره شهید


شهید حاج غلامحسین بسطامی در سال ۱۳۳۸ در شهر شاهرود (امام شهر) متولد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در همان شهر گذراند. حسین در تمام طول دوران تحصیل شاگر اول و یا شاگرد دوم بود. و به همین علت جوایز متعددی را دریافت نمود.

شهید بسطامی در امتحانات نهایی ششم متوسط در رشته ریاضی در شاهرود (امام شهر) رتبه اول را حائز گردید پس از اتمام دوران دبیرستان شهید بسطامی در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه پلی تکنیک پذیرفته می شود.

ورود حسین به دانشگاه تقریبا مصادف با اوج گیری نهضت اسلامی ملت به رهبری حضرت امام خمینی بود که شهید بسطامی در تظاهرات و مبارزه علیه رژیم شرکت فعال داشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تابستان سال ۱۳۵۸ و پس از صدور فرمان امام خمینی مبنی بر بسیج جهت پاکسازی کردستان و خصوصا شهر پاوره از شر اشرار مسلح و ضد انقلاب ، حسین با تعدادی از دوستانش به منطقه کردستان می رود و در آنجا برای مدتی امر کمک رسانی به عهده دار می شود. پس از آن در آبان ماه سال ۱۳۵۸ حسین همراه با سایر دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لانه جاسویسی آمریکا و منبع فساد و توطئه را تسخیر می کند.

در لانه جاسوسی حسین در واحد عملیات مسئول حفاظت از گروگانها بود. و پس از اینکه تعدادی از گروگانها جهت نگهداری و حفاظت بیشتر به شهرستانهای مختلف انتقال داده شدند شهید بسطامی حفاظت از گروگانها در شهرهای شیراز و قم و محلات را به عهده داشت.

در زمانی که حسین در لانه جاسوسی بود و خصوصا همزمان با برافروختن آتش جنگ تحمیلی از جانب رژیم فریب خورده بعث عراق ، علاقه و استعداد وافری در امر فراگیری فنون و تاکتیکهای نظامی و آشنایی با سلاحهای مختلف از خود نشان می داد و در کلاسها و برنامه های آموزشی که به منظور فوق ترتیب داده می شد فعالانه شرکت می کرد. در این مدت از خود آنچنان لیاقتی نشان داد که برادر شهید «سرهنگ حسین  شهرام فر» از نیروهای ویژه کلاه سبز که کار آموزش دانشجویان خط امام را به عهده گرفته بود، در یک عملیات تاکتیکی فرماندهی یک دسته را به ایشان واگذار کرد.

کمی قبل از آزاد شدن گروگانهای جاسوس شهید بسطامی بلافاصله از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داوطلبانه عازم جبهه نبرد علیه متجاوزین بعثی شد و در آنجا مسئولیتهای متعددی از جمله مسئولیت تدارکات سپاه سوسنگرد را عهده دار بود و در عملیات متعدد شرکت می نمود ، از جمله عملیات ۲۶ اسفند سال ۱۳۵۹ که صاحبنظران نظامی آن را راهگشای عملیات بعدی در جنگ تحمیلی می دانند (رجوع شود به کتاب دو سال جنگ از انتشارات سپاه پاسداران ، انقلاب اسلامی) و نیز در عملیات ۳۱ اردیبهشت ۶۰ که منجر به مجروح شدن وی از ناحیه دست گردید.

پس از مرخصی از بیمارستان با وجودی که دست حسین کاملا بهبود نیافته بود به سوسنگرد بازگشت و در عملیات ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ مسئولیت رساندن تدارکات به خطوط عملیاتی را عهده دار شد. پس از شرکت فعال در عملیات طریق القدس (فتح بستان) در تاریخ ۷/۹/۶۰ (شهید بسطامی در این عملیات از ناحیه سینه جراحت پیدا کرد) ، مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد به ایشان واگذار شد. ناگفته نماند که شهید بسطامی در مدت زمان دارا بودن این مسئولیت (حدود ۷ ماه) خصوصیات یک فرمانده خوب را دارا بود. در عین مدیر و قاطع بودن ، تواضع و فروتنی او زبانزد برادران بسیجی و سپاهی شهر بود.

در جریان عملیات شکوهمند بیت المقدس شهید بسطامی علاوه بر دارا بودن مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد نقش بسزائی را در این عملیات ایفا کرد.

پس از پایان عملیات و آزاد سازی اطراف سوسنگرد (هویزه و …) این شهر از زیر آتش دشمن خارج و زمینه ورود مردم به آن فراهم شد. در این زمان شهید بسطامی معتقد بود که سپاه سوسنگرد احتیاج به فرماندهی دارد که بطور ثابت در شهر بماند و با درک مشکلات در رفع آنها بکوشد. علاوه بر آن حسین مایل بود که بطور مستقیم در عملیات شرکت کند. لذا در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ از سمت فرماندهی سپاه سوسنگرد استعفا و خود را برای شرکت در عملیات رمضان آماده نمود. در این عملیات با وجود اینکه مسئولیتهای متفاوتی به او پیشنهاد شده بود ، ولی او می خواست مانند یک رزمنده بسیجی در عملیات شرکت کند حسین در این عملیات از ناحیه دست راست به سختی مجروح شد. پس از مرخصی اولیه از بیمارستان در حالی که هنوز دستش در گچ بود و احتیاج به عمل جراحی داشت ، توفیق آنرا پیدا کرد که به زیارت خانه خدا و رسول خدا (ص) مشرف شود حسین بعنوان جانباز انقلاب اسلامی همراه با دیگر جانبازان و خانواده های شهدا عازم این سفر روحانی شد.

پس از بازگشت از سفر حج حالت چهره و طرز سخن گفتن حسین نشان می داد که به فطرت پاک و اولیه اش بازگشته ، همچون طفلی که تازه متولد شده و قلبش به زنگار هیچ گناهی آلوده نگشته است. تغییر در حالات و رفتار او به حدی بود که بر خانواده اش مسلم بود که دیگر حسین از آنها نیست. و خود او نیز گویا می دانست که در آینده ای نزدیک جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد. چرا که سعی داشت هرکاری که دارد زودتر به انجام رساند و از همه دوستان و آشنایان دیدن کند.

پس از بازگشت از سفر حج حسین می خواست دوباره به جبهه برود. ولی چون جراحت دست راستش هنوز باقی بود و احتیاج به عمل جراحی استخوان داشت پزشک معالجش جهت انجام اعمال جراحی توقف حداقل ۶ ماه در تهران را برای او ضروری می دانست به ناچار با بازگشایی دانشگاه در ثبت نام و انتخاب واحد و شرکت در کلاسهای درس حاضر شد. ولی این دوری از جبهه برای او قابل تحمل نبود و با شروع عملیات والفجر دیگر نتوانست طاقت بیاورد و بلافاصله عازم جبهه شد. حسین پس از شنیدن خبر شروع عملیات والفجر مقدماتی به یکی از دوستان دانشجو گفته بود که من باید برود دیگر نمی توانم طاقت بیاورم (قریب به این مضمون) حسین در جبهه در واحد مهندسی رزمی قرارگاه خاتم الانبیاء در قسمت راه سازی مشغول به خدمت و در جریان عملیات والفجر ۱ مسئولیت مهندسی رزمی تیپ سیدالشهدا را بعهده گرفت و پس از شروع حمله جهت احداث جاده حساسی به منطقه تپه دوقلو (جنوب فکه) فرستاده شد که سرانجام همین منطقه مشهد وی گشت.

اهمیت این جاده بدان جهت بود که ارتباط تپه دوقلو را که جلوتر از خط مقدم بود و تعدادی از رزمندگان اسلام بر روی آن مستقر بودند را با سایر نیروها برقرار و در نتیجه امکان حفظ این تپه استراتژیک را فراهم می ساخت. چندین شب متوالی شهید بسطامی به اتفاق دیگر برادران از سر شب تا طلوع فجر مشغول فعالیت بودند جاده تقریبا رو به اتمام بود و آخرین شبی بود که با غروب آفتاب ، برادران خود را برای شروع کار و اتمام کار جاده آماده می کردند. آن شب ، شب چهارشنبه ۱۳رجب ، شب ولادت امیرمومنان حضرت علی (ع) بود. با ظاهر شدن قرص کامل ماه ، کار آغاز شد. آن شب حسین شور و احساس و جنب و جوشی دیگر داشت آتش دشمن از شبهای قبل خیلی بیشتر بود. با اینحال حسین مرتب بر روی جاده می دوید و می خواست تا صبح کار جاده را به اتمام برساند کمی پس از نیمه شب شهید بسطامی با برادر محمد صفری مسئول تدارکات مهندسی رزمی خاتم الانبیاء مشغول صحبت بودند. شهید بسطامی با اشتیاق خاصی می گفت: از فردا بچه ها کیفی می کنند و راحت می شوند.

طلوع فجر نزدیک و کار احداث جاده تقریبا به پایان رسیده بود و دشمن با شدت بیشتری بر روی منطقه آتش می ریخت. شهید بسطامی که خسته به نظر می رسید ولی لبخند رضایت بر لب داشت اعلام کرد که برادران کار را تعطیل و به عقب باز گردند. در حین بازگشت برادران ناگهان خمپاره ای هوا را شکافت و دو تن از برادران را بخون نشاند. برادری فریاد کرد که آمبولانس بیاورید. بچه ها زخمی شده اند. آری برادران بسطامی و صفری بخون غلطیده بودند. برادر صفری لحظاتی بعد به شهادت رسید. ترکش خمپاره به چند نقطه از بدن حسین اصابت کرده و خونریزی شدید بود. با اینحال مرتب زمزمه می کرد : الحمدالله ، الحمدالله ، الهی رضا برضائک ، تسلیما بقضائک ، مطیعا لامرک.

در داخل آمبولانس نیز همین کلمات را تکرار می نمود و ابدا شکوه و اظهار ناراحتی نمی نمود. گوئی دردی به جان او نبود و سراپا حلاوت و شیرینی بود که به کام او ریخته می شد. گویی جریان خونی که از او می رفت او را سبکبال تر و آماده تر برای پرواز به سوی دوست می نمود.

زمانی که آمبولانس به پشت خط رسید حسین در حال از هوش رفتن بود. آخرین جملات او استدعا و تقاضای همراه با اصرار از مولا و امامش بود که در این آخرین لحظات جدایی روح از بدن بدیدارش بیاید. می گفت : « مهدی جان ، مهدی جان الهی که قربانت بروم بیا تا ببینمت.» چندین بار این جمله را تکرار کرد و دیگر خاموش شد.

بلافاصله او را به آمبولانس دیگری انتقال دادند تا به بیمارستان پشت خط رسانده شود. شدت خونریزی به حدی بود که از این پس حسین کمتر لب به سخن گشود تنها لبهایش بهم می خورد ولی چیزی شنیده نمی شد. گویا سراپا محو و مات معشوق گشته بود.

براستی کلمات حقیرتر و نارساتر از آنند که توان به تصویر کشیدن این چنین صحنه هایی را داشته باشند. باید حاضر بود و ناظر ، تا بتوان این لحظات را درک کرد. حقیقت و عظمت این لحظات ملکوتی را تنها عاشق می داند و معشوق.

بالاخره هنوز آمبولانس خود را به روی جاده خاکی می کشید که آن لحظه موعود فرا رسید. و روح حسین با شتاب اوج گرفت و بسوی دوست به پرواز درآمد و پیکر مطهرش روانه بیمارستان شد.

شهید بزرگوار حاج غلامحسین بسطامی در ۲۱ رمضان سال ۱۳۶۱ سالروز شهادت مولای متقیان امیرالمومنین علی (ع) در عملیات رمضان مجروح و یکسال بعد در سالروز تولد این امام بزرگوار ، یعنی ۱۳ رجب (۷ اردیبهشت) به آنچه همواره آرزویش بود نائل و به مقام شهادت و نظاره وجه الله رسید.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.


 

وصیت نامه شهید ولی الله تاک


 

 

 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید ولی الله تاک

وصیت نامه شهید ولی الله تاک
ای پیامبر! تو مظهر رحمتی؛ مسلمان زندگی نکردم ولی توبه میکنم، شفاعتم کن و از دوزخ رهایم کن.


بسم الله الرحمن الرحیم 

«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک»: خدایا! دلم را از هر دری نا امید و به درگاه خود متوجه ساز و لحظهای مرا به خود وا مگذار.
«الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا»: خدایا! باورم شده که راهی جز به سوی تو و امیدی جز به امید تو نیست، الهی! در این حیرتکدة دنیا مظاهر فریبنده از هر سو انسان را به ضلالت می کشد و سینهها و قلبها که عرش خدایند به شیطان سپرده میشوند. 
خدایا! در این دیار جز آنانکه کوچکی خود و عظمت خود را بازیافتهاند و نجات را پیشه کردند ودیگران همه یا اسیر کبر شدهاند و طغیان کردند، یا اسیر جهل شدند و شرک ورزیدند، یا ننگ و نفاق را پذیرفتند و جامه فریب پوشیدند، ای خدای مهربان من همه اینها را دچار شدم و باز اعتراف می کنم که « الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا» 
خدایا! دستم را بگیر. خدایا! بر بندگانت ترحّمی کن و خمینی عزیز را زنده بدار تا پرچم هدایت را به امام مهدی-عجل الله تعالی فرجه- بسپار و به امّت مسلم توفیق ده که ولایت فقیه را درک کنند و بیش از این به اطاعت امام خمینی و روحانیت گردن نهند، تا آنجا که حتّی در خیال خود گفتار امام را مو به مو تصدیق کنند و آنجا که سخن امام با گفتارشان مخالف باشد سخن خود را بر دیوار بکوبند، انشاء الله. ای محمد –صلی الله علیه و آله- ای فرستاده خدا! قرآنت را فراموش کردم و گمراه شدم، نکند پیش خدا شکایتم کنی که: «انَّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا»(فرقان/30)، 

ای پیامبر! تو مظهر رحمتی؛ مسلمان زندگی نکردم ولی توبه میکنم، شفاعتم کن و از دوزخ رهایم کن. برادران! قرآن را فراموش نکنید، دوای دلهای حیران شما در قرآن و راهنمای راه پر خطر هدایت در قرآن است. به جای چپ و راست و این سو و آنسو پریدن، شما را به قرآن قسم، اسلام را از قرآن و سنت و روحانیت بیاموزید، تا دنیا قفس تنگ و پوچ برایتان نشود و دلهایتان را با سجدههای طولانی و با تضرع خاشع کنید. به نوای قرآن و سخنان ائمه-علیهم السلام- گوش دهید، آنگاه آرامشی که دلهای اصحاب رسول الله را مطمئن کرده بود، دل های ناآرامتان را آرامش میدهد. 
ای علی -علیه السلام-! تو بگوش کر من خطبه همام و نهج البلاغه میخواندی و من به سخنان غرب زدههای چپ و راست دل داده بودم، عذر میخواهم، دنباله راه تو نرفتم و شیعه تو نبودم ولی تو امام رحمتی و خاندانت مهربانی را از پیامبر-صلی الله علیه و آله- به ارث بردهاند، ببخشیدم به خون حسین –علیه السلام- و گریه های فاطمه-سلام الله علیها- که پشیمانم. ای برادر، پدر و خواهرم! هرگز در مرگ من نگریید و از همه دوستانم تمنّا می کنم بر حسین-علیه السلام- و اصحابش گریه کنید و به آنها که پرده گناه دلشان را سخت کرده وصیتی میکنم قدری بر فردایتان بگریید تا خدا رحمتتان کند و دل ها را با گریه پاکیزه کنید تا عرش خدا شود، انشاءالله. ای مهدی موعود ای فرزند فاطمه! زندگی بی تو رنگ ندارد، تو شاهدی که چگونه جوان پر غرور دیروز، امروز خاشعانه سر بر خاک عزلت نهاده و اشک میریزد، خود را بر خاک میمالد و استغفار می کند و چون نام تو و فراق طولانی تو را به یاد میآورد زیر لب شکایت میکند که «الهی عظم البلاء» ای مهدی –عجل الله تعالی فرجه-! تو بر این امت رحمت فرست و از درد فراق رهایش کن و ای مهدی –عجل الله تعالی فرجه-! کمکم کن که مسلمان بمیرم، نام تو بر زبانم باشد و همراه لشکر اسلام کمر کفر را بشکنیم، انشاء الله. سلام بر خمینی عزیز ای نائب به حق مهدی –عجل الله تعالی فرجه-! کمکم کن که تاریخ این گونه روشنگری ندید، کورباد چشم خفاشانی که هنوز خود را تسلیم ولایت این فقیه اسلام نکرده اند و بخشیده باد نافرمانیها و کجرویهایم از خط امام که هر گاه از خود اظهار کردم در ضلالت افتادم و آنگاه که گوش به سخن امام خمینی دادم راه خدا را یافتم، خدایا! «ثبت قلوبنا علی دینک» انشاءالله. سلام بر امام حسین –علیه السلام- که بدن بیسرش در دشت کربلا تکه تکه شد و سلام بر 72 تن از یاران امام حسین –علیه السلام- اگر جسدم یافت نشود، قبر محمد شهید(فرزند خواهر) مانند قبر من است و من و او فرقی نمیکنیم. بدن زندهام هرگز به شما خدمتی نکرده تا چه رسد به جسد بیجانم، بر قبر محمد و دیگر عزیزان از خداوند برایم طلب آمرزش کنید. راضی نیستم اصرار به یافتن جنازهام کنید و یا به خاطر من کسی را به زحمت بیندازید و دولت و سپاه را مورد سؤال قرار دهید. پدر عزیزم! ]در انجام تکالیف[ بدهکارم، یک ماه و اندی روزه و مقداری هم برایم نماز بخوانید ]و مظالم را به نیت بنده[ به حساب 100 امام بدهید. 
ای برادرانم و خواهرم! هر چند به محبت شما آگاهم ولی باید بدانید که زندگی تلخ و شیرین میگذرد و آنچه میماند، پاکی، نماز و روزه و اطاعت از خداست، فرزندانتان را خوب تربیت کنید، قرآن بیاموزید و همچنانکه در بیماری بدنتان ناراحتید، اگر کودکتان دروغ گفت او را هم موعظه کنید. ]والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته[

درباره شهید

نام : ولی الله تاک
نام پدر : حسن
تاریخ تولد : ۱۳۳۷-۱-۱
محل تولد : شهرضا
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱-۲-۲۰
محل شهادت : شلمچه وشوش-عملیات المقدس
شهرستان : شهرضا
مسئولیت : رزمی تبلیغی
گلزار : گلزار شهدای شهرضا


در چهارمین روز از پاییز 1337 در خانوادهای متدین و مذهبی در شهرضا قدم به عرصة وجود گذاشت. مادر در حالی که بر لب ذکر دعا و صلوات داشت، گهواره او را تاب می داد. روزها و ماه ها یکی پس از دیگری سپری می شد و پدر و مادر در آن سالهای سیاه حکومت ستم شاهی، با تربیت دینی و قرآنی، به ولی الله درس غیرت، شجاعت و مردانگی می دادند. تحصیلات خود را در زادگاهش آغاز نمود و تا اتمام مقطع ابتدایی به پایان رساند. بعد از این دوران، شهید ولی الله تاک قدم در راه عشق نهاد؛ جادة بی انتهای عشق بازی با حضرت دوست. او با دلی بیدار و معرفتی عمیق در همان مسیری قدم گذاشت که برای آن خلق شده بود، مسیر «بندگی و عبودیت». برای پیشرفت و حرکت سریع در این جاده، دنبال ردپای سوار سبزپوش عشق را گرفت تا با دل سپردن و عشق ورزیدن به او تمام حرکات و رفتارش و روح و جانش خدایی شود. عنایت یوسف فاطمه -سلام الله علیها- ولی الله را حجره نشین میکدة ناب علوم اهل بیت -علیهم السلام- کرد. 
او تحصیلات حوزوی را در مدرسة علمیة شهرضا آغاز کرد و بعد از مدتی برای ادامه تحصیل به حوزة علمیه شهر مقدس قم رفت و دروس حوزه را تا پایان سطح سه و درس خارج با موفقیت پشت سر گذاشت. با شروع قیام انقلابی مردمی علیه طاغوت، از پیش کسوتان شرکت در تظاهرات و پخش اعلامیه و نوار سخنرانیهای امام (ره) بود. با شروع جنگ تحمیلی، به ندای آسمانی پیر جماران لبیک گفت و همراه با خیل مشتاق لقای حضرت دوست، بدون اینکه برگة اعزام دریافت کند، به وادی مقدس جبهه گام نهاد. علاوه بر حضور در میدان نبرد، برای رزمندگان کلاسهای قرآن و احکام تشکیل می داد. در عملیات آزادی سوسنگرد نقش بسیار فعال و مؤثری داشت. 

سرانجام در اوج عشق و ایمانش به خدا در عملیات بیت المقدس جلوه گری کرد و در 20/2/1361 در منطقة آبادان به آرزوی دیرینة خود که همان فوز عظیم شهادت بود، نائل گردید و در جوار رحمت حق و دیگر عزیزان شهید و در پیشگاه سرور و سالار شهیدان، اسوة بزرگ شهادت و جانبازی، مأوی گرفت. پیکر غرقه به خونش پس از تشییع بر روی دستان امت حزب الله، در گلزار شهدای شهرضا به خاک سپرده شد. 



 


نگارنده : fatehan1 در 1392/9/30 10:52:2
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید عباس کریمی قهرودی

وصیت نامه شهید عباس کریمی قهرودی
هیچ قطره‌ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست




بسم‌الله القاصم الجبارین

چرا در راه خدا جهاد نمی‌کنید در صورتی که جمعی ناتوان از مرد و زن و کودک شما در چنگال ظلم کافرانند. «و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل‌الله و المستضعفین من الرجال و النساء والولدان و قاتلو هم حتی لاتکون فتنه و یکون الدین لله». بکشید کافران را تا بر کنده شود ریشه فساد، و دین منحصر به دین خدا شود.

هیچ قطره‌ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می‌خواهم که با این قطره خون به عشقم برسم که خداست.
شهید کسی است که حقیقت و هدف الهی را درک کرد و برای حقیقت پایداری کرد و جان داد. 
شهادت در اسلام نه مرگی است که دشمن به مجاهد تحمیل می‌کند بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست می‌یازد.

«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل‌الله اموات احیاء ولکن لا تشعرون» و آن کسی که در راه خدا کشته شده مرده نپندارید بلکه او زنده ابدی است ولیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت. (بقره ۱۵۴)

شهادت برای من یک فیض بزرگی است من لیاقت یک شهید را ندارم و امیدوارم که آنها که قبل و بعد از من به درجه شهادت نائل آمده‌اند من را در آن دنیا شفاعت نمایند.

********
به امید گوشه چشمی….
اللهم صل علی محمد و آل محمد
ما تا ظهور ایستاده ایم
اللهم عجل لولیک الفرج



درباره شهید
شهید عباس کریمی قهرودی
فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله 
نام پدر: احمد
تولد: ۱۳۳۶
محل تولد: قهرود، کاشان
سن شهادت: ۲۷ سال
تاریخ شهادت: ۲۴ اسفند ۱۳۶۳
نحوه ی شهادت: اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سرش
محل شهادت : منطقه شرق دجله و شمال القرنه
 

ماجرای قرار ضدانقلاب با شهید عباس کریمی قهرودی


نگارنده : fatehan1 در 1392/10/7 11:11:56
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید محمودرضا عندالله

وصیت نامه شهید محمودرضا عندالله
عزیزان حزب الله! می خواستم بگویم که قدر انقلاب و امام را بدانید و با حضور خود در صحنه جنگ و اجتماع و جامعه اسلامی انقلاب را تداوم برسانید و در این راه مطالب و مشکلات زیاد گریبان گیرتان می شود. چون به قول معروف انقلاب کردن راحت است ولی انقلابی ماندن مشکل.

 

با اهدای سلام بر حضرت ولی‌عصر و نایب برحقش امام خمینی و درود بی کران به روان پرفتوح شهدای گرانقدر که با اهدای خون خود شجره اسلام و خط ولایت رهبری را آبیاری و تقویت می‌کنند و آخرین سلام بر شما امت حزب الله.

لازم دانستم مطالبی را چند به عنوان وصایا و آخرین صحبت ها حضورتان عرض بنمایم. مطالبی که شاید هشدار و زنگ خطری است که آینده انقلاب را شاید تهدید کند، خدایا شروع صحبت هایم را با آیه شریفه:

«رب اشرح لی صدری و سیرلی امری واحلل عقده من لسانی یفهقوا قولی»

خدایا گواه باش بر من که در این دقایق آخر سخنی جز رضای تو بازگو نکنم:

عزیزان حزب الله! می خواستم بگویم که قدر انقلاب و امام را بدانید و با حضور خود در صحنه جنگ و اجتماع و جامعه اسلامی انقلاب را تداوم برسانید و در این راه مطالب و مشکلات زیاد گریبان گیرتان می شود. چون به قول معروف انقلاب کردن راحت است ولی انقلابی ماندن مشکل. در این راه باید زجر بکشید، مشقت بکشید مگر از فاطمه زهرا (س) بالاتر هستیم برای تعالی اسلام سیلی می خورد و خون دل می خورد، راستی صحبتی از خون دل شد که دامنه صحبت وسیع هست من در یکسال اخیر عمرم بر صحبت گران مایه شهید مظلوم بهشتی رسیدم که می گفت خون دل خوردن از خون دادن مشکل تر است. باور کنید چقدر در این یک سال اخیر بعد از شهادت دوستانم زخم زبان از مدعیان حافظ انقلاب خوردیم و برای بقای انقلاب و حفظ وحدت تحمل کردیم. حال از عمق جان فریاد می زنم حزب الله چشم و گوش خود را باز کنید گرگ های در لباس میش را زیرکانه از یکدیگر جدا کنید. حواستان را جمع کنید بزرگترین ضربه را در صدر اسلام منافقین زده اند و افراد دو چهره بودند و موقعیت فعلی انقلاب از زمان سال 65 و 59 گذشته است. الان حزب الله را ترور نمی کنند، الان ترور فکری و شخصیت می کنند الان نیروهای انقلاب را افرادی پیدا می شوند خراب کنند

این مسئولین قدر نیروهای خدمتگزار را بدانید مگر یک سری (مثل بچه های مظلوم مسجد فاطمیه) فقط ساخته می شوند که بروند شهید شوند تا بعضی ها سنوات و گذشته حزب الله را خدشه دار کنند.

مولا شاهد باش من عاشق امام هستم من هیچ نهادی را به اندازه بسیج دوست ندارم. بسیج معبد عاشقان الله است. بسیج میدان وصل و جهاد و مبارزه در راه رسیدن به معشوق است. بسیج قلب امام است من قلب امام را می بوسم. همه باید در همه جهت بسیج را تقویت کنند. انقلاب مرهون بسیجی هاست. بسیجی ها انقلاب را بیمه کردند. همه بسیجی ها را دعا کنیم که ما مدیون بسیجی ها هستیم بسیجی مردم عمل است، لکن از اخلاص آنها باید به نحو احسن استفاد کرد.

الان ساعت 4 بعد از ظهر جمعه است و از خدا می خواهم آخرین کلماتم باشد که بر روی ورق میاورم بار خدایا خود  توفیق ده که لحظات بعد پایم نلغزد و از این دنیای فانی هجرت کنم. در خاتمه می خواهم تمامی برادرها در جهت تقویت بسیج که ارگان انقلاب اسلامی می باشد گام بردارید. توجه داشته باشید تنها راه تداوم انقلاب در حفظ خط ولایت حضرت امام، تحت سایه وحدت می باشد. دیگر سرتان را درد نمیاورم.

التماس دعا دارم.

محمود رضا عندالله

66/10/25

 درباره شهید


شهید محمود رضا عندالله

تولد: 23 خرداد 1344 در نظام آباد میدان تسلیحات تهران.

شهادت :1/11/66 عملیات بیت المقدس دو، منطقه ماووت.

گردان عمار از لشگر 27 محمد رسول الله(ص)، مسئول تبلیغات گردان.

مسئول پایگاه های تابستانی مسجد جامع فاطمیه.

مسئول انجمن فرهنگی مسجد جامع فاطمیه.

مربی پرورشی مقاطع ابتدایی و راهنمایی.

کارمند اداره گزینش وزارت دفاع.


معلمی که سرمشق بچه‌های یک محله شد
 

نگارنده : fatehan1 در 1392/10/4 10:56:18
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیت نامه شهید حسین عرب‌نژادِ اکبر

وصیت نامه شهید حسین عرب‌نژادِ اکبر
"اگر می‌خواهی مشهور شوی گمنام باش واگر می‌خواهی گمنام باشی مشهور شو و من دوست دارم مشهور شوم..."

 بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و درود فراوان به پیشگاه امام زمان(عج) و با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب و با سلام خدمت تمامی خانواده‌های شهید داده کرمان بخصوص خانواده‌های شهید پرور خانوک و با سلام خدمت خانواده‌های اسیر داده و به امید پیروزی اسلام و مسلمین در سر تا سر دنیا و به امید اینکه انشا الله این عملیات، عملیات پیروز مندانه و نهائی لشکریان اسلام بر کفار و صدامیان باشد. و به گفته امام عزیزمان این سال، سال آخر جنگ باشد. و صدام و ابر جنایتکاران به نابودی کامل برسند. و دیگر نتوانند سر از خاک بردارند, و کربلا و قدس عزیز به دست توانای رزمندگان اسلام آزاد گردند و آرزوهای رزمندگان و تمام مردم ایران بخصوص خانواده‌های شهید و اسیر داده برآورده گردد. وصیت نامه‌ام را شروع می‌کنم.

بسم رب شهدا والصدیقین

ملت مسلمان کرمان! من از شما به عنوان یک برادر کوچکتر از شما می‌خواهم همانطور که تاکنون در صحنه نبرد بوده‌اید. و از رفتن فرزندانتان به جبهه خودداری نمی‌کردید باز هم اگر جنگ ادامه داشته باشد، فرزندان خود را به جبهه‌ها بفرستید و نگذارید اسلام در خطر بماند و خدای ناکرده بعد از سه سال جنگ، ملت ایران ناامید شوند و اسلام آنطور که باید,و شاید در دنیا پیاده نشود.

و ای مادران شهدا! نگوئید که من یک فرزند داده‌ام و از رفتن دیگر فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید بلکه تا آنجا که امکان دارد فرزندانتان را به جبهه بفرستید. و اگر فرزند ندارید کمک‌های مالی خود را به جبهه‌ها ارسال کنید. و پیام دیگری که به برادران دانش آموزم دارم این است که اگر برایشان امکان دارد به جبهه‌ها بروند و اگر امکان ندارد در سنگر مدرسه با کمال میل درس بخوانند که مدرسه خود، جبهه مبارزه با بیسوادی است. و ای دانش آموزان! در مدرسه خوش رفتار باشید و امر به معروف و نهی از منکر کنید و نگذارید که دشمنان قرآن و اسلام در مدارس نفوذ کنند.

من از پدر و مادر خود می‌خواهم که بعد از شهادت من گریه نکنند که باعث ناراحتی روح من می‌شود و هم باعث شادی دشمنان قرآن و اسلام, و از شما می‌خواهم که مرا ببخشید چون من خیلی شما را اذیت کردم و در برابر شما نافرمانی کردم و بالاخره در این چند سالی که از عمرم می‌گذرد فرزند خوبی برای شما نبوده‌ام.

والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته                  

حسین عرب‌نژادِ اکبر


 


شهید پاسدار حمید(حسین) عرب‌نژاد از جمله شهدای آزادسازی خرمشهر بود که کمتر از او گفته شده است. شهید نوجوانی که سنگر مدرسه را رها می‌کند تا به جبهه برود اما در وصیت‌نامه‌اش به همکلاسی‌ها توصیه می‌کند تا خوب درس بخوانند و از تحصیل غفلت نکنند. او به دانش آموزان می‌گوید مدرسه جبهه مبارزه با بیسوادی است.

شهید پاسدار حمید(حسین) عرب نژاد فرزند اکبر متولد سال 1345 در شهر خانوک از توابع استان کرمان است. او که در میان آشنایان به حسینِ اکبر مشهور بود پس از طی نمودن دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی جهت ادامه تحصیل راهی شهر کرمان شد. با شروع جنگ تحمیلی و فرمان بسیج از سوی امام خمینی(ره) مدرسه را رها کرد و راهی جبهه‌ها شد.

پس از مدتی حضور در جبهه‌های حق علیه باطل، به مرخصی آمد و برای بار دوم در حالی که لباس سبز پاسداری را به تن نموده بود، مجددا به جمع حماسه سازان دفاع مقدس پیوست. در عملیات بیت المقدس آرپی جی بر دوش داشت و به شکار تانک‌های بعثی پرداخت. او دقیقا روز آزادسازی خرمشهر یعنی سوم خرداد سال 61 در عملیات بیت المقدس، خودش را از قید دنیا آزاد کرد و به شهادت رسید. شهید عرب نژاد نیز مثل خیلی از شهدای ایام آزادسازی خرمشهر اگر چه تا دروازه‌های خرمشهر رفت و در فتح آن نقش جدی داشت اما نتوانست در جشن فتح این روز همراه دیگر رزمندگان در مسجد جامع خرمشهر حضور پیدا کند.

25 سال گمنامی

پیکر شهید حمید عرب‌نژاد  مفقودالاثر گردید و بعد از گذشت 25سال در جریان تفحص، پیکرش پیدا شد و به عنوان شهید گمنام بر دوش مردم روزه‌دار محله پامنار تهران تشییع و در مسجد فائق دفن گردید. و چندی بعد بر اساس خوابی که یکی از مومنان دید، پیکرش شناسایی شد.

از کودکی باهوش بود. اهل نماز، مسجد و درس بود. در سن 16 سالگی تصمیم گرفت به جبهه برود و می‌گفت تا وقتی در کشور جنگ هست، من نمی‌توانم با آرامش به مدرسه و کلاس درس بروم. حالا می‌روم و می‌جنگم و بعد از جنگ درس می‌خوانم.

خواهر شهید می‌گوید برادرم در نامه‌ای به خانواده در زمانی که جبهه بود نوشت: "اگر می‌خواهی مشهور شوی گمنام باش واگر می‌خواهی گمنام باشی مشهور شو و من دوست دارم مشهور شوم..."


 

نگارنده : fatehan1 در 1392/10/1 11:35:25
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید محمود قادری

وصیتنامه شهید محمود قادری
مادر گرامی؛ ببال بر چنین فرزندی که توانست راه علی اکبر ها و قاسم بن حسن ها را ادامه دهد، چونکه وقتی سید الشهداء به برادرزاده اش میفرماید که شهادت را چگونه می بینی، عرض می کند که من شهادت را شیرین تر از عسل می دانم.

              
بسم الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون 
ما از خدائیم و به سوی او بر می گردیم.(قرآن کریم) 

خدا را شکر می کنم که به من توفیق عنایت نموده تا توانستم راه شیفتگان الله را ادامه دهم. 

با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب خمینی بت شکن که با رهبری پیامبر گونه اش توانست ما را از سیاهی ها به دور نگه دارد و زندگی حسین گونه را به ما بیاموزد. 
طبق وظیفه هر رزمنده که باید وصیت نامه داشته باشد من هم لازم دانستم که دو کلمه ای بنویسم: 

مادر گرامی؛ ببال بر چنین فرزندی که توانست راه علی اکبر ها و قاسم بن حسن ها را ادامه دهد، چونکه وقتی سید الشهداء به برادرزاده اش میفرماید که شهادت را چگونه می بینی، عرض می کند که من شهادت را شیرین تر از عسل می دانم.

مبادا چنین فکر کنید که با شهید شدن ما تمامی روح و وجودمان از بین می رود بلکه این شهادت سرآغاز زندگی ما است و ما با این شهادت یک زندگی جدیدی را شروع می کنیم و طبق آیه قرآنی که می فرماید: کسانی که در راه خدا کشته شدند را مرده نپندارید بلکه آنان زنده اند و در نزد خدای خود روزی می خورند. 

به تو ای مادری که توانستی با شیر پاکت چنین فرزندی را تربیت کنی و تو ای برادری که توانستی نگهداری از چنین برادری کنی و جامعه ای تحویل دهی که وجب به وجبش خون شهیدانی چون شهدای کربلا به زمین ریخته و درخت اسلام را شکوفا نموده است. 
شما ای برادران و خواهرانم اگر من نتوانستم برادر خوبی برای شما باشم امید است که به بزرگواری خود مرا ببخشید و مرا حلال کنید. 

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته 
محمود ابوالحسن قادری اعزامی از لامرد فارس 

 درباره شهید
      
نام:محمود  
نام خانوادگی:قادری
نام پدر:ابوالحسن
شماره شناسنامه: 386  
تاریخ تولد:1345     
عضویت:وظیفه  
تاهل:مجرد
تاریخ شهادت: 1364/12/26 
محل تولد:لامرد

زندگینامه شهید
سال 1345 در محله ي "قلعه ي ملا " در خانواده اي مذهبي ديده به جهان گشود . دو ساله بود که پدرش را در کشورهاي حوزه ي خليج فارس از دست داد . تحصيلاتش را تا سطح دبيرستان ادامه داد . در زمان جنگ تحميلي نوجواني 16 ساله بود که جهاد در راه خدا را آغاز کرد و تا زمان شهادت پنج نوبت به جبهه رفت . در مسئوليتهاي مختلفي از جمله آر پي جي زن ، امدادگر ، تدارکات و بي سيم چي انجام وظيفه نمود . در پشت جبهه نيز خود را وقف انقلاب کرده بود و مسئوليت گروه مقاومت مسجد النبي قلعه ملا را بر عهده داشت . خادم خوبي براي حسينيه بود و با خواندن مرثيه هاي جانسوز مراسم عزاداري سيد الشهدا را رونق مي بخشيد . در دبيرستان يکي از اعضاي فعال انجمن اسلامي بود و سرپرستي گروه فرهنگي را عهده دار بود . سال دوم دبيرستان در حماسه ي بزرگ والفجر 8 شرکت کرد و سرانجام در منطقه ي عملياتي فاو به درجه رفيع شهادت نائل آمد .

 

جمعه 29 خرداد 1394  6:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید عبدالمحمد فراست

وصیتنامه شهید عبدالمحمد فراست
دقت کنیم که خدای نکرده اعمال فقط شعار خالی نباشد و از امام اطاعت کنیم تا چهارده معصوم و خدای متعال اطاعت کرده باشیم .


بسم الله الرحمن الرحیم                  

       
انالله و انا الیه راجعون 

خدایا تو را سپاس می گویم که در حق این بنده سراپا تقصیر عنایتی کردی و حضور نا چیز مرا در دفتر لطف و کرم خویش ثبت نمودی . 

خدایا مرا در حالی به حضور خویش بخوان که دین مبین اسلام و رسول اکرمت(ص) و زعامت و امامت و معصومین دوازد گانه که آخرین آنها مهدی موعود امام عصر روحی له الفداه از ذریه پاک فاطمه زهرا(ع) یقین و ایمانی پاک و سالم پیدا کرده باشم و به حق جوابگوی نائب راستین امام مهدی (عج) و زعیم عالیقدر خمینی کبیر روحی له الفداه بوده باشیم . 

انشاءالله سخنی با تو مادر من 
ای مادر عزیز جانم فدای تو خدایا نمی دانم چگونه شکر نعمتهایت کنم ، خصوصا نعمتی همچون مادرم از آن لحظه که وجود مرا با وساطت شیر یزدان علی (ع) از نزدت در خواست نمود و تا لحظه ها بعد که مرا در مساجد و پای نبردهای سیدالشهداء بر دوش مرا با نغمه های شیرین معصومین (ع) آشنا کرد و آن لحظه ای که مرا به تعلیم در مدرسه برد و سپس در کلاس قرآن توفیق نمود و آنگاه که یتیم شدم و همچون کوه استوار مردانه علاوه بر مادری برایم پدری نیز کرد. 
مادرم زحمت ها کشیدی همه را اعتراف دارم، نافرمانیت کردم ولیکن اینجا هم حق دارم که از تو جدا شوم زیرا راهی انتخاب کردم که امام حسین(ع) گفت اگر با کشتن من دین جدم برقرار می شود پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید همه ما فدای اسلام و قرآن و راه پاک سیدالشهداء خداحافظ مادر عزیزم مادر جفا پیشه ام مادر زخم خورده ام مادر رنج تنهائیها کشیده ام حلالم کن دیدار قیامت در حضور معصومین (ع) انشاءالله صحبتی با امت ای برادران ایمانی من کسی نیستم که برای شما پیامی داشته باشم اما همین قدر بدانید که حضرت امام مد ظله العالی را خداوند برای ما محک قرار داده تا مشخص شود رهرو حقیقتی پیغمبر (ص) و اوصیائش کیست. 
دقت کنیم که خدای نکرده اعمال فقط شعار خالی نباشد و از امام اطاعت کنیم تا چهارده معصوم و خدای متعال اطاعت کرده باشیم .
 صحبتی با همکاران ای برادران شما هم از امت جدا نیستید بالاخره ماجرای شعب ابیطالب و سر گذشت اصحاب صفه را فراموش نکنید و با این اوصاف آینده سازان را به خاطر خدا خوب هدایت و ارشاد کنید دانش آموزان عزیز و ای امید امام و امت شما همانید که امام عزیز در برابر زور گویان و دژخیمان گفت یارانم در گهواره اند و شیر می خورند بنابراین بخوانید و بگوئید و هدایت شوید در خط امام که دینتان را خوب ادا کنید .

 انشاءالله و السلام علی من اتبع الهدی به امید رهگشای راه کربلا و فرج امام زمان و سلامتی امام و یاران صدیقش.      


درباره شهید  


نام:عبدالمحمد
نام خانوادگی:فراست
نام پدر:امراله    
شماره شناسنامه:26    
تاریخ تولد:1342     
عضویت:بسیجی    
تاهل:مجرد    
تاریخ شهادت:  1366/01/20 
محل تولد:لارستان 


    
 زندگینامه شهید عبدالمحمد فراست    
  
عبدالمحمد 21 رمضان سال 1342 به دنیا آمد.او را عبدی صدا می کردند.تحصیلات دوره ابتدایی را با نمرات عالی به پایان رساند و وارد مدرسه راهنمایی رازی شد. «قبل از انقلاب تمام قرآن مجید را نزد مرحوم کربلایی عباس که یکی ا متدینین محله بود فرا گرفت. اهالی محله با اذان های او کاملاً آشنا بودند. نماز جماعتش ترک نمی شد و در کمک به تهیدستان پیش قدم بود.عبدی من یازده ساله بود که یتیم شد.هر وقت می رفت حقوق پدرش را می گرفت حقوق دو روز را به فقرا می داد.» با اتمام دوره راهنمایی وارد هنرستان ابوذر غفاری شد و در این ایام در راهپیمایی ها و ضد رژیم شرکت می کرد.بعد از انقلاب با کمک همسایگان،محله شان را آسفالت و لوله کشی نمود. «اول جنگ پسرم کلاس نهم بود.روزی دیدم با عجله آمد و پاکتی برداشت و شروع کرد به جمع آوری وسایلش. گفتم: کجا؟ گفت هر جا که خدا بخواهد. او رفت و من هم پشت سر او التماس کنان که مادر تو هنوز مرد جنگ نشده ای،الان وقت درس خواندن توست.کاروان اعزامی از سه راه باقرپوریان عازم حرکت بود.تا به او رسیدم بازویش را گرفتم و گفتم:مادر بگذار من دورت بگردم بعد برو. چهار بار دورش گشتم.جماعت حاضر همه گریه کردند و گفتند نزار برود.گفتم نمی توانم.تا چهل روز از او خبر نداشتم.تا اینکه با تن زخمی برگشت.پس از بهبودی چند بار دیگر عازم جبهه شد.» در رشته تراش دیپلم گرفت.سال 62 در رشته کاردانی امور تربیتی دانشگاه تربیت معلم تهران قبول شد و مشغول تحصیل گردید.«بعد از دو سال که از دانشگاه تهران برگشت تا یک هفته اجازه نداد برنج درست کنم. بعد از یک هفته دلیلش را پرسیدم.گفت: برنج را از دو سال پیش درست مصرف نکرده ای.حالا مشمول خمس می شود!گفتم چه می گویی پسر؟ با خنده گفت: مادر برنج ها را بده ببرم برای کمک به جبهه.» معلم عربی و قرآن بود.با این حال از فکر جبهه غافل نبود و هر از چند گاهی جبهه می رفت. اواخر سال 65 مدت کوتاهی پس از بازگشت از جبهه بار دیگر عازم جنوب شد.«هر بار که می گفتم من تنها هستم و بعد از تو کسی را ندارم می گفت خدا که هست بس است و با این جمله به من آرامش می داد.» در منطقه عملیاتی شلمچه مسئول مخابرات گردان امام رضا (ع)،لشکر نوزده فجر بود؛تا اینکه در بیستم فروردین سال 66 به شهادت رسید.
 روحش شاد. 


نگارنده : fatehan1 در 1392/10/7 11:3:48
 
 
جمعه 29 خرداد 1394  6:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

وصیتنامه شهید ولي كوهستاني

وصیتنامه شهید ولي كوهستاني
مادر جان و اى كسانى كه پوينده راه اسلام هستيد خود مى دانيد كه تنها دين اسلام است كه موجب سعادت انسانها و نابودى كفار و ياوه گويان مى شود.سعى كنيد كه در تبليغ آن بكوشيد و آن را به تمام جهانيان عرضه نمائيد .


                               
 بسم رب الشهدا 

و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عندربهم يرزقون 

با درود بر رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران و ياور مستضعفان خمينى بت شكن با درود بر روان پاك شهداى صدر اسلام از كربلا تا كربلاى ايران با عرض سلام به خدمت مادر و دوستان و اهالى محترم روستاى سرگر اميدوارم كه هميشه تحت توجهات حضرت مهدى و نائب بر حقش خمينى بت شكن بوده باشيد. 

مادر جان و اى كسانى كه پوينده راه اسلام هستيد خود مى دانيد كه تنها دين اسلام است كه موجب سعادت انسانها و نابودى كفار و ياوه گويان مى شود.سعى كنيد كه در تبليغ آن بكوشيد و آن را به تمام جهانيان عرضه نمائيد . اى امت مسلمان اى پويندگان راه اسلام هرگز امام را تنها نگذاريد. رهبرى كه وجودش انسجام بخش اسلام و توده عظيم امت اسلامى و مستضعفين جهان مى باشد. رهبرى كه پيام و كلامش مانند خونى است كه در پيكر اجتماع جريان مى بايد مستضعفان را اميدوار ساخته و مستكبرين را خوار و زبون مى سازد.

اى امت اسلام اى ملت هميشه بيدار و در ضمه هرگز گول و فريب منافقين و روشنفكران غرب زده و شرق زده را نخوريد و روحانيت مبارز را حامى مى‌باشيد مادر اگر نتوانستم براى تو فرزندى شايسته باشم مرا ببخشيد اگر نتوانستم براى جامعه و امت اسلامى مفيد باشم معذرت مى خواهم اگر نتوانستم براى آشنايان وظيفه اى انجام دهم پوزش مى طلبم . مادرم و برادرانم راهى كه انتخاب نمودم با شناخت بوده و راهيست كه در آن راه براى استحكام بخشيدن به نظام جمهورى اسلامى بايد از خون و جان خود مايه گذاشت و اگر در اين راه افتخار شهادت نصيبم شده تنها به آرزوى ديرينه ام رسيده ام . 

زيرا رسالت مكتب ما چنين است اگر خونى ريخته نشود نهال اسلام بارور نمى‌گردد. پس اسلام گسترش پيدا خواهد كرد. مادرم مى دانم كه جگرت را بسيار خون كرده ام بايد مرا حلال بكنى و از تو مى خواهم كه برايم اشك نريزى و از تو مى خواهم مانند مادر شهداى بخاك و خون خفته در بين زنها سرت را بالا بگيرى كه چون جوانى را در راه اسلام پرورش دادى سوى خدا سوق دادى. مبادا جامه سياه بر تن كنى وگريه زارى راه بيندازى خشنود باشيدو بر شما بايد درس از زينب (س) بگيريد. و با خطبه خوانى پيام تمام شهيدان را به گوش جهانيان برسانيد . برادرانم مى دانم كه قلبتان گواهى نمى دهد كه شهادت مرا بپذيرى ولى اين خواست خداوند تبارك و تعالى بود و هيچگونه ترديدى در اين بين نبايد داشت . 

برادرانم تنها خواهشى كه ازشما دارم مرا ببخشد و حلالم بكنيد و از شما مى خواهم كه مادر و خواهرانم و دو برادر كوچك ديگرم را هرگز تنها نگذاريد تنها وصيتى كه براى محترم سرگردارم از كليه آنها مى خواهم كه مرا حلال بكند و اگر حقى از گردن بنده دارند از خانواده ام بگيرند. و از آنها مى خواهم كه هرگز مسجد را ترك نكنند همانطورى كه امام مى فرمايد مساجد سنگر است سنگرها را حفظ كنيد . به اميد پيروزى و برقرارى پرچم توحيد در سراسر جهان و نابودى كفار و منافقان و مشركان اگر من شهيد شدم مرا در پاى امامزاده سرگر در محلى كه ديگر برادران انتخاب كردند دفن نمائيد 

والسلام . 
ولى كوهستانى
 با خون وصيت نامه خود را نوشتم كز رهبر پاك پيام آور سرشتم 
خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار

ملتى كه شهادت براى او سعادت است پيروز است. امام خمينى 

درباره شهید
     
نام:ولي     
نام خانوادگی:كوهستاني
نام پدر:حيدر     
شماره شناسنامه:20 
تاریخ تولد:1341/5/1   
عضویت:رسمی    
تاهل:متاهل 
محل شهادت:جزيره مجنون - بدر 
تاریخ شهادت:1363/12/23     
محل تولد:فیروز آباد

زندگینامه شهید ولي كوهستاني  
    
ولي کوهستاني فرزند مرحوم حيدر درسال 1341 ديده به جهان گشود او در روستاي محرومي به نام سرگر در آغوش پر مهر خانواده تا شش سالگي را سپري کرد و سپس راهي مدرسه گرديد که تحقيقات تحصيلات ابتدايي خود را با موفقيت در همين روستا به پايان رسانيده و جهت ادامه تحصيل دوره راهنمايي از روستا راهي شهرستان فيروزآباد گرديد که او اولين سال تحصيلي خود را با موفقيت تازه آغاز کرد زيرا او در اين ايام بود که از نعمت سرپرستي پدر محروم گرديد و از اين پس بويسله برادر بزرگش سرپرستي مي شد و بنا به ميل خود از ادامه تحصيل دست بر نداشت وبا کرايه کردن خانه هاي استجاره اي ( استيجاري ) در فيروز آباد به ادامه تحصيل مشغول بود تا اينکه نهضت مقدس ما در سال 1356 شروع گرديد تلاش خود را جهت به ثمر رسيدن انقلاب از سر گرفت و او هم مانند ديگر برادران دست در دست امت شهيد پرور و قهرمان نهاد تا بدينوسيله پشتيباني همه جانبه اش را اعلام کرده باشد . اين عزيز ما در تمام صحنه ها و به خصوص اعتصاب همه جانبه دانش آموزان به دستور امام اولين فردي بود که دست از تحصيل به فرمان امام برداشت تا اينکه انقلاب اسلامي در سال 1357 به پيروزي رسيد . که بعد از انقلاب تا سال 60 13به تحصيل خود ادامه داد و چون شاهد حملات ناجوانمردانه منافقين از يک سو و حملات صدام بعثي از سوي ديگر روح پر فتوحش را جريحه دار مي ساخت ناچار بنا به ميل خود و اينکه بهتر بتواند انقلاب را حامي باشد دست از تحصيل برداشته و در سال 1360 شغل مقدس پاسداري را پيشه خود ساخت و با توجه به اينکه مسئوليت و سرپرستي خانواده به عهده برادرش بود او هم سال 1359 عازم خدمت سربازي مي گردد که از همان موقع سرپرستي خانواده را بايد به عهده مي گرفت که درست دراين ايام روزگار سختي خود را بر دوش برادر عزيزمان قرار داد. زيرا از يک سو سرپرستي خانواده که شامل مادر و برادر و خواهر مي بود و ديگر شغل مقدس کشاورزي که مي بايست به نحوي رونق يابد و همچنين خود شهيد که در سپاه مي بود که به راستي او با استقامت و رشادت خويش اين همه بارها را متحمل و به نحو احسن از ورطه امتحان به سلامت به در آمد قابل توجه است که برادر عزيزمان چون هنگام ورود به سپاه داراي ديپلم نمي بود با تلاش پيگير خود دست از مطالعه بر نداشته تا اينکه موفق شد ديپلم هم در همان ايام پاسداري بگيرد . برادر شهيدمان در اوايل سال 1363 کانون پر مهر خانواده را تشکيل داد که بعد از 5 ماه از ازدواجش راهي منطقه نور گرديد و در وهله هاي مختلف عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل گرديد که در حمله هاي والفجر و رمضان مسؤليت سنگين فرماندهي گروهان را بر عهده داشت و در عمليات رمضان از ناحيه دست مجروح گرديد و آخرين عمليات که عميلات بدر مي بود از تاريخ 29/4/1363 راهي جبهه هاي نور عليه ظلمت گرديد اين بار هم از روح برخاسته اش ، برخاسته ازايمانش تلاش پيگير خود را همچنان ادامه داد تا مورخ 23/12/1363 در اين عمليات به نهايت درجه آرزوي خويش دست يافت .


نگارنده : fatehan1 در 1392/10/9 11:15:44
جمعه 29 خرداد 1394  6:30 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها