توبه شقیق بلخى
شقیق، فرزند یکى از ثروتمندان منطقه بلخ بود.
زمانى براى تجارت به روم رفت. در یکى از شهرها براى تماشاى مراسم بت پرستان، وارد بت خانه اى شد.
خادم بت خانه را دید که موى سر و صورت را تراشیده، لباس ارغوانى به تن کرده و سرگرم خدمت است.
به او گفت: تو را خداى حىّ و آگاهى است. به عبادت او برخیز و این بت هاى بى جان را واگذار که پرستش آنان براى تو سود و زیانى ندارد.
خادم به شقیق گفت:
اگر انسان را خداى حىّ، عالم، قادر و آگاهى است که قدرت دارد تو را در شهر و دیار خودت روزى دهد، چرا تصمیم گرفته اى همه عمر خود را براى به دست آوردن پول خرج کنى و اوقات گران بهاى عمرت را در این شهر و آن شهر نابود سازى؟
شقیق از نهیب خادم بت خانه بیدار شد و از مادى گرى و دنیاپرستى دست شست و توبه کرد و از عارفان بزرگ روزگار شد.
وى مى گوید:
از هفتصد دانشمند، پنج مسئله پرسیدم.
همه یکسان پاسخ گفتند.
پرسیدم: عاقل کیست؟ گفتند: کسى که عاشق دنیا نیست.
گفتم: زیرک کیست؟ گفتند: کسى که به دنیا مغرور نشود.
پرسیدم: ثروتمند کیست؟ گفتند: کسى که به داده حق رضایت دهد.
گفتم: تهى دست کیست؟ گفتند: آن کسى که زیاده طلب است.
پرسیدم: بخیل کیست؟ گفتند: کسى که حق خدا را در مالش، از محتاجان دریغ مى کند.
روضات الجنات، ج4، ص 107.