"چیدن و مرگ و عبور"
سر برآوردی برون
امید و نور
خاک را از سر نهادی
تو بزور
حال اینک گشته ای
فارغ ز آن
آنهمه تاریکی و
وهم از حضور
"تو"شکفتی
"من"جهانم سبز شد
خواهمش درکش کنم
سخت است و کور
اینهمه زیباییت
جملگی پیدا بود
بهر من نزدیک و
شاید هم ز دور
گفتمش گل از چه
رنجوری چنین؟
گفت باغم،آخرش چه؟
"چیدن و مرگ و عبور"
راست میگفت او
مرگ را چاره نبود
لیک اما،چیدنش
تقصیر من بود،یا عبور
(Faramarz--28/1/94--12:43)