سوره انبیاء
51 : وَ لَقَــدْ اتَیْنــا اِبْـراهیـمَ رُشْـدَهُ مِــنْ قَبْــلُ وَ كُنّا بِــه عــالِمیـنَ
ما وسیله رشد ابراهیم را از قبل به او دادیم و از ( شایستگى ) او آگاه بودیم.
« رُشْدَ » در اصــل به معنــى راه یــافتن به مقصــد است و در ایـنجـا ممكـن است اشاره به حقیقت توحید باشد كه ابراهیم از سنین كودكى از آن آگــاه شده بود و ممكـن است اشــاره بــه هــرگــونــه خیــر و صــلاح بــه معنى وسیــع كلمــه بــوده باشد.
تعبیــر بـــه « مِنْ قَبْلُ » اشــاره بــه قبل از موسى و هارون است .جمله « كُنّا بِه عالِمینَ » اشاره به شایستگى هاى ابراهیم براى كسب این مواهب است ، درحقیقت خدا هیچ موهبتى را به كسى بدون دلیل نمى دهد، این شایستگى ها است كه آمادگى براى پذیرش مواهب الهى است ، هرچند مقام نبـوت یك مقــام مــوهبتــى است .
52 اِذْ قالَ لاَِبیهِ وَ قَوْمِه ماهذِهِالتَّماثیلُالَّتى اَنْتُمْلَهاعاكِفُونَ
آن هنگــام كــه به پــدرش (آزر) و قــوم او گفــت این مجسمــههاى بـى روحــى را كــــه شمــا همــواره پـــــرستش مى كنیــــــد چیســـت ؟
« ابراهیم » با این تعبیر بتهایى را كه در نظر آنها فوق العاده عظمت داشت شدیدا تحقیر كرد . اولاً : با تعبیر « ما هذِهِ » ( اینها چیست؟ ) ثانیا : با تعبیر به « تَماثیل » زیرا « تَماثیل » جمع « تِمْثال » به معنى عكس یا مجسمه بىروح است ( تاریخچه بت پرستى مىگوید : این مجسمهها و عكسها در آغاز جنبه یادبود پیامبران و علماء داشته ، ولى تــدریجــا صــورت قــداست به خــود گـرفته و معبود واقع شده است ) .
جمله « اَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ » با توجه به معنى « عُكُوف » كه به معنى ملازمت توأم با احترام است نشان مى دهد كه آنها آنچنان دلبستگى به این بتها پیدا كرده بودند و سر برآستانش مى ساییدند و بر گردنشان مى چرخیدند كه گویى همواره ملازم آنها بودند . این گفتار ابراهیم در حقیقت استدلال روشنى است براى ابطال بت پرستى ، زیرا آنچه از بتها مى بینیم همین مجسمه و تمثال است ، بقیه تخیل است و توهم و پندار است ، كدام انسان عاقل به خود اجازه مى دهد ، كه براى مشتى سنگ و چوب این همه عظمت و احترام و قدرت قائل باشد ؟ چرا انسانى كه خود اشرف مخلوقات است ، در برابر مصنوع خویش ، این چنین خضوع و كرنش كند و حل مشكلات خــود را از آن بخــواهد ؟
53 قـــالــُوا وَجَــــدْنــا ابــاءَنـــــا لَهــــا عــــابِـــدیـــنَ
گفتنـد : مـا پــدران خــود را دیـدیم كه آنها را عبــادت مىكنند .
54 قـالَ لَقَـدْ كُنْتُـمْ اَنْتُـمْ وَ ابــاؤُكُــمْ فــى ضَلالٍ مُبینٍ
گفت: مسلما شما و هم پدرانتاندرگمراهى آشكارىبودهاید.
كثـــــرت طــــرفــــداران و دوام یـــك فكــــر
از آنجا كه تنها سنت و روش نیاكان بودن هیچ مشكلى را حل نمى كند و هیچ دلیلى نداریم كه نیاكان عاقلتر و عالمتر از نسلهاى بعد باشند ، بلكه غالبا قضیه به عكس است چون باگذشت زمان علم و دانشها گسترده تر مىشود ، ابراهیم بلافاصله به آنها « پاسخ گفت : هـم شمـا و هـم پـدرانتـان بـه طـور قطـع در گمـراهـى آشكـــار بــــودید » . جالب اینكه بت پرستان در جواب ابراهیم ، هم روى كثرت نفرات تكیه كردند و هم طول زمان ، گفتند : « ما پدران خود را بر این آیین و رسم یافتیم » .ابــراهیــم هــم در هــر دو قسمــت بــه آنهــا پــاســخ گفــت ، كه هم شمــا و هـم پـــدرانتـــان ، همیشـــه در ضــــلال مبیـــن بــــــودیــد .
یعنى انسان عاقل كه داراى استقلال فكرى است هرگز خود را پایبند این اوهام نمى كند ، نه كثرت طرفداران طرح و سنتى را دلیل اصالت آن مى داند و نه دوام و ریشه دار بودن آن را .
55 قـالــُوا اَجِئْتَنـا بِـالْحَــقِّ اَمْ اَنْــتَ مِــنَ اللاّعِبیـنَ
گفتند: تو مطلب حقى براى ماآورده اى یا شوخى مىكنى ؟
زیـــرا آنهــا كه به پــرستش بتهــا عــادت كــرده بودند و آن را یك واقعیت قطعى مى پنــداشتنــد، بــاور نمى كــردنــد كســى جــدا بـــا بت پـــرستى مخــالفــت كند ، لــــــذا از روى تعجـــب ایــن ســؤال را از ابــراهیم كــردند .
56 قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ الَّذى فَطَرَهُنَّ وَاَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدینَ
گفت : ( كاملاً حق آورده ام ) پروردگار شما همان پروردگارآسمانها و زمین است كه آنهـا را ایجاد كرده و من از گواهان این مـوضـوع هستم .
ابراهیم با این گفتار قاطعش نشان داد آن كس شایسته پرستش است كه آفریدگار آنها و زمین و همه موجودات است ، اما قطعات سنگ و چوب كه خود مخلوق ناچیزى هستند ، ارزش پرستش را ندارند ، مخصوصا با جمله « وَ اَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدینَ » اثبات كرد تنها من نیستم كه گواه بر این حقیقتم ، بلكه همه آگاهان و فهمیدهها همانها كه رشته هاى تقلید كــوركــورانــه را پــاره كـــردهاند گــواه بر ایـن حقیقتنـد .
57 وَ تَاللّهِ لاََكیدَنَّ اَصْنامَكُمْ بَعْدَ اَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ
و بــه خــدا ســوگنـد نقشــهاى بـراى نابودى بتهایتان در غیاب شما طرح مىكنم .
ابـراهیم نقشــه نــابــودى بــتهــا را مىكشــد
« اَكیدَنَّ » از مــاده « كَیْــد » گــرفتــه شــده كه به معنى طرح پنهانى و چاره اندیشى مخفیانه است. منظورش این بود كه به آنها با صراحت بفهمــانــد ســرانجـام از یك فرصت استفــاده خــواهم كرد و آنهــا را در هم مى شكنم .ابراهیم براى اینكه ثابت كند این مسأله صد در صد جدى است و او بر سر عقیده خود تا همه جا ایستاده است و نتایج و لوازم آن را هر چه باشد با جان و دل مىپذیرد ، اضافه كرد : « به خــدا سـوگند ، من نقشـهاى بــراى نـابـودى بتهاى شما به هنگامى كه خودتان حاضر نبــاشیـد و از ایــنجــا بیـــرون رویــد خـواهــم كشیــد » . در چند آیه بعد مىخوانیم بت پرستان به یاد این گفتار ابراهیم افتادند و گفتند : ما شنیـدیـم جـوانى سخن از تــوطئــه دربــاره بتها مىگفت .
58 فَجَعَلَهُمْ جُذاذا اِلاّ كَبیرا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ اِلَیْهِ یَرْجِعُونَ
سرانجام(با استفاده از یك فرصت مناسب) همه آنها، جز بت بزرگشان را، قطعه قطعه كرد، تا به ســراغ او بیــاینــد ( و او حقــایق را بــازگــو كند ) .
به هر حال ابراهیم در یك روز كه بتخانه خلوت بود و هیچكس از بت پرستان در آنجا حضــــور نـــداشـــت ، طــــرح خـــود را عملــى كـــرد . توضیح اینكه : طبق نقل بعضى از مفسران بت پرستان در هر سال روز خاصى را براى بتها عید مى گرفتند ، غذاهایى در بتخانه حاضر كرده ، سپس دسته جمعى به بیرون شهر حركت مىكردند و در پایـان روز بازمى گشتنـد و به بت خانـه مىآمدنـد تا از آن غذاها كه به اعتقادشان تبرك یافته بود ، بخورند . به ابراهیم نیز پیشنهاد كردند او هم با آنها برود ، ولى او به عذر بیمارى با آنها نرفت .به هر حال او بى آن كه از خطرات این كار بترسد و یا از طوفانى كه پشت سر این عمل به وجود مى آید هراسى به دل راه دهد مردانه وارد میدان شد و با یك دنیا قهرمانى به جنگ این خدایان پوشالى رفت كه آنهمه علاقمند متعصب و نادان داشتند ، به طورى كه قرآن مــى گــویــد : « همــه آنهــا را قطعــه قطعــه كــــرد ، جــــز بــت بــــزرگــى كـــه داشتنــــد » .و هدفش این بود « شاید بت پرستان به سراغ او بیایند و او هم تمام گفتنى ها را بگوید » .
بتپــرستى در اشكـال گوناگون
درست است كه ما از لفظ «بت پرستى» بیشتر متوجه بتهاى سنگى و چوبى مىشویم ، ولى از یك نظر بت و بت پرستى مفهوم وسیعى دارد كه هر نوع توجه به غیر خدا را ، در هر شكل و صورت شامل مىشود و طبق حدیث معـروف « هر چه انسـان را به خود مشغـول و از خدا دور سـازد بت او است »
( كُلُّمـا شَغَلَكَ عَنِ اللّهِ فَهُوَ صَنَمُكَ ) .
59 قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِالِهَتِنا اِنَّهُ لَمِنَ الظّالِمینَ
گفتنــد : هر كس با خدایان ما چنین كرده قطعا از ستمگران است ( و باید كیفر ببیند ) .
سرانجام آن روز عید به پایان رسید و بت پرستان شادى كنان به شهر بازگشتند و یكسر به سراغ بتخانه آمدند ، تا هم عرض ارادتى به پیشگاه بتان كنند و هم از غذاهایى كه بهزعم آنهــا در كنــار بتهـا بركت یـافتـه بــود بخـــورنـد . همینكه وارد بتخانه شدند با صحنه اى روبرو گشتند كه هوش از سرشان پرید، به جاى آن بتخانه آباد با تلى از بتهاى دست و پا شكسته و به هم ریخته روبرو شدند. فریادشان بلند شد « صدازدند چهكسى این بلا را بر سرخدایان ما آورده است » . مسلما هر كس بوده از ظالمان و ستمگران است . او هم به خدایان ما ستم كرده و هم به جامعه و جمعیت ما و هم به خودش . چراكه با این عمل خویشتن را در معرض نــابـودى قرار داده است .
60 قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْكُرُهُمْ یُقالُ لَهُ اِبْراهیمُ
(گروهى)گفتند: شنیدیم جوانى از(مخالفت با)بتهاسخن مىگفت كه اورا ابراهیم مى گفتند.
درست است كه ابراهیم طبق بعضى از روایات در آن موقع كاملاً جوان بود و احتمالاً سنش از 16 سال تجاوز نمى كرد و درست است كه تمام ویژگى هاى « جوانمردان » : « شجاعت » و « شهامت » و « صراحت » و « قاطعیت » در وجودش جمع بود ، ولى مسلما منظور بت پرستان از این تعبیر چیزى جز تحقیر نبوده ، بگویند « ابراهیم » این كار را كرده ،
گفتند : جوانى كه به او ابراهیم مى گفتند چنین مى گفت ... یعنى فردى كاملاً گمنام و از نظر آنـــــان بــىشخصیــت .
اصولاً معمول این است هنگامى كه جنایتى در نقطهاى رخ مىدهد براى پیدا كردن شخصى كه آن كار را انجام داده ، به دنبال ارتباطهاى خصومت آمیز مى گردند و مسلما در آن محیــط كســى جــز ابــراهیـم آشكــارا با بتها گــلاویز نبـوده است .
61 قـالــُوا فَـأْتـُوا بِــه عَلــى اَعْیُــنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ
( عدهاى ) گفتند : او را در برابر چشم مردم بیاورید تا گواهى دهند .
62 قــالــُوا ءَاَنْــتَ فَعَلْـتَ هــذا بِــالِهَتِنــا یــا اِبْــراهیــمُ
( هنگامى كه ابراهیم را حاضر كردند ) گفتند : تو این كار را باخدایان ما كردهاى ،اى ابراهیم؟
جارچیان در اطراف شهر فریاد زدند كه هر كس از ماجراى خصومت ابراهیم و بدگویى او نسبت به بتها آگاه است حاضر شود و به زودى هم آنها كه از این موضوع آگاه بودند و هم سایر مردم اجتماع كردند تا ببینند سـرانجـام كـار این متهم ، بـه كجـا خـواهـد رسید . شور و ولوله عجیبى درمردم افتاده بود ، چراكه از نظر آنها جنایتى بى سابقه توسط یك جوان ماجراجو در شهر رخ داده بود كه بنیــان دینــى مـردم محیط را به لرزه درآورده بود .
سرانجام محكمه و دادگاه تشكیل شد و زعماى قوم در آنجــا جمــع بــودنـد ، بعضى مى گـویند : خــود نمــرود نیـز بـر ایـن مـاجـرا نظـارت داشت . نخستیــن ســـؤالى كــه از ابــراهیــم كــردنــد ایــن بــود ، گفتنــد : تـویى كــه این كــار را بــا خـــدایـــان مــا كــــــردهاى ، اى ابـــــــراهیــم !
آنها حتّى حاضر نبودند بگویند : تو خدایان ما را شكستهاى و قطعه قطعه كردهاى، بلكه تنهــا گفتنــد: تــو ایــن كــار را بـــا خـــدایــان مــا كـــردى ؟
63 قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبیرُهُمْ هذافَسْئَلُوهُمْ اِنْكانُوا یَنْطِقُونَ
گفت : بلكه بزرگشان كرده بــاشد ، از آنهــا سـؤال كنیـد اگـر سخـن مى گــوینـد .
ابراهیم آنچنان جوابى گفت كه آنها را سخت در محاصره قرار داد ، محاصرهاى كه قدرت بر نجات از آن نداشتند ابراهیم گفت : « بلكه این كار را این بت بزرگ آنها كرده ، از آنها سـؤال كنید اگـر سخـن مى گویند » .
اصول جرم شناسى مى گوید : متهم كسى است كه آثــار جــرم را همــراه دارد ، در ایــنجــا آثــار جــرم در دست بت بزرگ است ( طبق روایت معــروفى ابــراهیم تبــر را به گردن بت بزرگ گذاشت ) . اصلاً چرا شما به سراغ من آمدید ؟ چرا خداى بزرگتان را متهم نمى كنید ؟ آیا احتمال نمىدهید او از دست خدایان كوچك خشمگین شده و یا آنها را رقیب آینده خود فرض كـــرده و حســــاب همـــه را یــــك جــــا رسیـــده است ؟
از آنجا كه ظاهر این تعبیر به نظر مفسران با واقعیت تطبیق نمىداده و از آنجا كه ابراهیم پیامبر است و معصوم و هرگز دروغ نمى گوید ، در تفسیر این جمله ، مطالب مختلفى گفته اند آنچه از همه بهتر به نظر مى رسد این است كه :
ابراهیم به طور قطع این عمل را به بت بزرگ نسبت داد ، ولى تمام قرائن شهادت مى داد كه او قصد جدى از این سخن ندارد ، بلكه مى خواسته است عقاید مسلم بت پرستان را كه خرافى و بى اساس بوده است به رخ آنها بكشد ، به آنها بفهماند كه این سنگ و چوبهاى بى جان آن قدر بى عرضهاند كه حتى نمى تواننـد یك جملـه سخن بگوینـد و از عبادت كنندگانشان یارى بطلبند ، تا چه رسد كه بخواهند به حل مشكلات آنها بپردازند .
نظیر این تعبیر در سخنان روزمره ما فراوان است كه براى ابطال گفتار طرف ، مسلمات او را بــه صــورت امــر یــا اخبــار و یا استفهام در برابرش مىگذاریم تا محكوم شود و این به هیچ وجه دروغ نیست ( دروغ آن است كــه قــرینــهاى همــراه نــداشتــه بــاشد ) .
64 فَــرَجَعــُوا اِلــى اَنْفُسِهِــمْ فَقــالــُوا اِنَّكُــمْ اَنْتُمُ الظّالِمُونَ
آنها به وجدان خـود بـازگشتنـد و ( بــه خــود ) گفتنــد : حقــا كه شما ستمگــرید .
سخنان ابراهیم ، بت پرستان را تكان داد ، وجدان خفته آنها را بیدار كرد و همچون طوفانى كه خاكسترهاى فراوان را از روى شعله هاى آتش برگیرد و فروغ آن را آشكار سازد ، فطرت توحیدى آنهارااز پشت پردههاى تعصب و جهل و غرورآشكارساخت. در یك لحظه كوتاه و زودگذر از این خواب عمیق و مرگزا بیدار شدند ، چنــانكــه قــرآن مى گــوید : « آنهــا به وجــدان و فطــرتشان بازگشتند و به خود گفتنــد : حقا كه شمـــا ظـــالـم و ستمگـــریــد » . هم به خویشتن ظلم و ستم كردید و هم بر جامعهاى كه به آن تعلق دارید و هم به ساحت مقدس پروردگار بخشنده نعمتها .و در واقع تمام مقصود ابراهیم از شكستن بتها همین بود ، هدف شكستن فكر بت پرستى و روح بت پرستى بود ، وگرنه شكستن بت فایدهاى ندارد، بت پرستان لجوج فورا بزرگتر و بیشتر از آن را مىسازند و به جاى آن مىنهند، همانگونه كه در تاریخ اقوام نــادان و جـاهل و متعصب ، این مسـأله ، نمونه هاى فراوان دارد .
تا اینجا ابــراهیم مــوفــق شــد یك مـرحلــه بسیار حساس و ظریف تبلیغ خود را كه بیدار ساختن وجدانهاى خفته است از طریق ایجــاد یك طــوفـان روانــى اجرا كند .
65 ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ
سپس بـر سـرهـاشـان واژگــونـه شـدنـد (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند:) تــو مــى دانــى كــه ایــــنهــا سخــن نمـى گــــوینــد .
(آنگاه حکم وجدانی که به سرشان وارد شده بود را فراموش کردند و می دانی که این گونه افراد اهل منطق نیستند)
ولــى افســوس كــه زنگــار جهــل و تعصـب و تقلیــد كــوركــورانه بیشتر از آن بود كه با نداى صیقلبخش این قهرمان توحید به كلـى زدوده شــود . افسوس كه این بیدارى روحانى و مقدس چندان به طول نیانجامید و در ضمیر آلوده و تاریكشان از طرف نیروهاى اهریمنى و جهل قیامى بر ضد این نور توحیدى صورت گرفت و همه چیز به جاى اول بازگشت ، چه تعبیر لطیفى قرآن مىكند «سپس آنها بر سرهاشان واژگونه شدند » ( ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ ) . و براى اینكه از طرف خدایان گنگ و بسته دهانشان عذرى بیاورند گفتند : « تو مى دانى اینها هرگز سخن نمى گویند » . اینها همیشه خاموشند و ابهت سكوت را نمى شكنند و با این عذر پوشالى خــواستند ضعف و زبــونى و ذلــت بتها را كتمــان كنند .
66 قالَ اَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُكُمْ شَیْئا وَ لا یَضُرُّكُمْ
( ابراهیم )گفت: آیا جز خدا چیزى را مىپرستید كه نه كمتری نسودى براى شما دارد و نه زیانى مى رساند ( كه به سودشان چشم دوخته باشید یا از زیانشان بترسید ) .
بـرهـان دندان شكن ابراهیم
اینجا بود كه میدانى براى استدلال منطقى در برابر ابراهیم قهرمان گشوده شد تا شدیدترین حملات خود را متوجه آنها كند و مغزهایشان را زیر رگبارى از سرزنش منطقى و بیدار كننده قرار دهد : « فریاد زد : آیا شما معبــودهاى غیــر خــدا را مىپرستید كه نه كمتــرین ســودى به حــال شمــا دارنــد و نه كوچكترین ضررى » .
این خدایان پندارى كه نه قدرت بر سخن دارند ، نه شعور و دركى ، نه مىتوانند از خود دفــاع كننــد و نـه مىتــوانند بنــدگــان را به حمایت خود بخوانند، اصلاً اینها چه كارى ازشـــــان ســـــاختـــه است و بــــه چــــه درد مى خــــورنــــد ؟
67 اُفٍّ لَكُـمْ وَ لِمـا تَعْبُـدُونَ مِـنْ دُونِ اللّـهِ اَفَـــلا تَعْقِلـُونَ
اف برشما و برآنچه غیر از خدا پرستش مىكنید، آیااندیشه نمى كنید ( و عقل ندارید ) ؟
در حقیقت ابراهیم بسیار حساب شده برنامه خود را تعقیب كرد ، نخستین بار به هنگام دعوت آنها به سوى توحید، صدا زد : این مجسمه هاى بى روح چیست كه شما مى پرستید ؟ اگر مى گویید سنت نیاكان شماست، هم شما و هم آنها گمراه بودید . در دومین مرحله ، اقدام به یك برنامه عملى كرد ، تا نشان دهد این بتها چنـان قدرتى ندارنـد كه هر كس نگـاه چپ به آنـان كند ، نابودش كنند ، مخصوصا با اخطار قبلى به سراغ بتها رفـت و آنها را به كلـى درهم شكست ، تا نشان دهد خیالاتى كه آنها به هم بافته اند همه بیهوده است .
در سومین مرحله در آن محاكمه تاریخى سخت آنها را در بن بست قرار داد ، گاه به سراغ فطرتشان رفت، زمانى به سراغ عقلشان، گاه اندرزشان داد، گاه سرزنش و توبیخ كرد.
خلاصه این معلم بزرگ الهى از هر درى وارد شد و آنچه در توان داشت به كار برد ، ولى مسلم قابلیت محل نیز شرط تأثیر است و این متأسفانه در آن قوم كمتر وجود داشت .
امّا بدون شك ، سخنــان و كــارهــاى ابــراهیــم بــه عنــوان یــك زمینــه توحیدى و حداقل به صورت علامتهاى استفهام در مغزهاى آنها باقى ماند و مقــدمــه اى شد بــراى بیــدارى و آگــــاهـى گستــــردهتـــر در آینـــده .راز تواریخ استفاده مى شود كه گروهى هر چند از نظر تعداد اندك ولى از نظر ارزش بسیار ، به او ایمـان آوردند و آمــادگـى نسبى بــراى گــروه دیگــرى فــراهم گشت .
68 قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا الِهَتَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ فاعِلینَ
گفتند : او را بسوزانید و خدایان خود را یارى كنید ، اگر كارى از شما ساخته است .