0

تشرف طلبه ای در مسير خانقين

 
hoosianp
hoosianp
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1389 
تعداد پست ها : 1508
محل سکونت : خراسان رضوی

تشرف طلبه ای در مسير خانقين

آقاى ميرزا هادى بجستانى سلمه اللّه تعالى از يكى از طلاب مورد اعتماد نقل فرمود: در سال 1304, با والده از راه قصر شيرين و خانقين به زيارت عتبات عاليات مشرف شديم .
در مسير خـانـقين راه را گم كردم , لذا از تپه اى به تپه ديگر مى دويدم ونمى دانستم چقدر از مسير را طى كـرده ام .
خـسـتـگـى بـر مـن غلبه كرد و درمانده شدم زانوهايم تاب و توانى نداشت , لذا بر تپه اى نـشـستم .
روى آن تپه شخصى را ديدم كه خنجرى در دست دارد.
بحدى از او ترسيدم كه نزديك بـود روح از بـدنـم خـارج شوددر اين حال سه مرتبه گفتم : يا اباصالح ادركنى و در مرتبه چهارم گفتم :يا ابا الغوث اغثنى .
(اى فريادرس به دادم برس . )
ناگاه خودم را در جاده ديدم .
گرسنگى برمن غالب شده بود عرض كردم : پرودگارا توفرموده اى كـه روزى بـندگانت را هرجا كه باشند, مى دهى .
ناگاه مرد عربى را كه دامن او مملو از نان بود, ديـدم گـفـت : ايـن نانها را به يك آنه (پول رايج آن وقت عراق )مى فروشم .
من پول دادم و نانها را گرفتم .

بعد از آن به قلعه اى كه معروف به قلعه سبزى است , رسيدم .
در آن جا مرد عرب ديگرى را ديدم گفت : چرا تا حالا عقب افتاده اى ؟ عرض كردم : چاره اى نداشتم .
فرمود: عجله كن .
به مجرد اين كه جمله اش تمام شد, به بركت سخنش ديدم به خانقين رسيده ام .
والـده ام را مـلاقات كرده ايشان از ديدن من بسيار خوشوقت شد.
عرض كردم : شما درچه ساعتى مضطرب شديد؟ گـفـت : در فـلان سـاعـت و هـمان وقت به سوى خدا تضرع كردم ناگاه ديدم نورى ساطع شد.
فهميدم كه خداوند به بركت آن نور, تو را به من مى رساند.
 

مدیریت تالار مهدویت 

مدیریت تالار فرق و مذاهب  

 

 

 

 

 

رسیدن به لقاء پروردگار میسور نیست مگر با درک نشاهه شب

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ان الوصول الی الله سفر لا یدرک الی بامتطاء الیل 

چهارشنبه 1 دی 1389  12:50 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها