امامت شیعه به نحو قطعی از سال 148 ه.ق، یعنی بلافاصله پس از شهادت امام صادق(علیهالسلام) و حتی اندكی پیش از آن، دوران شكوفایی و عصر طلایی خویش را پشت سر نهاده بود.
انقلاب عباسی كه بر دوش داعیان ایرانی، در سال 132ه.ق به پیروزی رسیده بود، مصداق شعار مهم خویش، «الرضا من آل محمد» را در میان عموزادگان هاشمی علویان و به صورت مشخص در ابوالعباس سفاح یافته بود. امام صادق(علیهالسلام) و برخی علویان دیگر چون محمد بن عبدالله، نفس زكیه و برخی دیگر به دلایلی نپذیرفتند تا مصداق این شعار باشند.
بنابراین داعیان موالی ناچار بودند تا به عباسیان كه در واقع فرزندان عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب هاشمی قریشی بودند مراجعه كنند. محمد بن علی بن عبدالله بن عباس دعوت موالی را پذیرفت و تا سال 125 ه.ق انقلاب را رهبری كرد.
پس از او پسرش ابراهیم امام، عهدهدار امور انقلاب شد. ابراهیم در محرم 132 ه.ق در زندان امویان در حرّان به قتل رسید. وصی او برادرش عبدالله بن محمد سفاح بود كه توانست حكومت عباسیان را با كمك موالی در سال 132 ه.ق تشكیل دهد.
هر چند دوران نخست عباسیان را نباید چندان دوران پراقتداری تلقی كرد، اما با به خلافت رسیدن ابوجعفر، عبدالله منصور، دیگر برادر سفاح در سال 136 ه.ق، اوضاع كاملا به سود عباسیان چرخید و آنان توانستند تقریبا تمامی موانع خلافت را از راه خویش بردارند.
از روایات، اینگونه برمیآید كه امام دو بار به دست هارون به زندان افتاده است: زمان نخست مشخص نیست؛ اما مرتبه دوم آن از سال 179 ه.ق تا 183 ه.ق 4 سال به طول انجامیده است.
امام كاظم علیه السلام در سال 148 ه.ق، یعنی در میانه خلافت منصور، به امامت رسید و كاملا طبیعی بود كه منصور، امام را رقیب بالقوه خویش به حساب آورد. از این روی باید حیات اجتماعی – سیاسی امام كاظم(علیهالسلام) را از سویی در تعامل ایشان با عباسیان قدرتمندی مشاهده كرد كه حتی امكان تدریس معارف دینی را كه پیش از آن لااقل در اختیار پدر ایشان قرار داشت، از ایشان سلب كردند و نیز از سوی دیگر در رابطه ایشان با برخی جریانهای درون شیعی مانند اسماعیلیه كه باورهایشان بر برخی آموزههای خاص مذهب تشیع مانند غیبت امام، استوار بود.
با این مقدمه و به مناسبت هفتم صفر، سالروز تولد امام كاظم در دهكدهای كوچك بهنام ابوأ در نزدیكی مدینه، این دو گونه تعامل امام را به اجمال مورد بررسی قرار میدهیم.
امام موسی كاظم(علیهالسلام) در سال 128 ه.ق متولد شدند. بنابراین در آغاز امامت در 148 ه.ق بیش از بیست سال نداشتهاند. این مقارن بوده است با سالهای میانی خلافت منصور. او در خلافت خویش به استثنای جریان امامیه كه اینك نبرد مسلحانه را دنبال نمیكرد، لااقل با یك جریان علوی دیگر مواجه شد كه منجر به دو قیام بزرگ علیه عباسیان شد: یكی قیام محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن(علیهالسلام)، نفس زكیه و دیگری قیامی كه تابع قیام اول بود و به دست ابراهیم، برادر محمد صورت پذیرفت.
محمد گمان میكرد كه منظور از شعار «الرضا من آل محمد» در واقع اوست. بنابراین از بیعت با سفاح خودداری كرد. بیعت نكردن محمد كه از سادات حسنی محسوب میشد، البته دلیل دیگری هم داشت؛ محمد به مصوبات كنگرهای استناد میكرد كه در ابوأ و در اواخر عهد اموی برگزار شد.
در آن كنگره پدر محمد از سران آلهاشم اعم از علویان و عباسیان دعوت كرد تا برای فرزندش محمد بیعت بگیرد. امام صادق(علیهالسلام)، ابراهیم امام، سفاح و منصور از جمله هاشمیان حاضر در كنگره بودند. تمامی شركتكنندگان به جز امام صادق(علیهالسلام) با نفس زكیه بیعت كردند. امام به عبدالله بن حسن گفت: پسر تو به خلافت نمیرسد؛ آن كه قبای زرد پوشیده، به خلافت خواهد رسید.
منصور در آن جلسه قبای زرد پوشیده بود. او بعدا میگفت: من از آن روز خود را برای خلافت آماده كردم.(1) نفس زكیه در زمان سفاح كوشید تا علیه او قیام كند ولی پدرش مانع او شد.
هنگام به خلافت رسیدن منصور در سال 136 ه.ق نیز محمد و برادرش ابراهیم از بیعت خودداری كردند. این عمل فرزندان عبدالله، منصور را سخت به هراس افكند؛ چرا كه او آن دو را جانشینان بالقوه خویش میدید. از همین روی به جستوجوی جدی آنان پرداخت، تا این كه محل اختفای آنان را كشف كرد.
محمد دعوتش را در رجب 145 ه.ق در مدینه آغاز كرد و به گفته مسعودی، لقب امیرالمؤمنین گرفت. او برادرش را به بصره فرستاد تا زمینه قیام را در آنجا فراهم آورد. علویان در این حركت لباس سفید را به عنوان شعار خویش برگزیدند. منصور در ابتدا سعی كرد تا محمد را با نامهنگاری و دادن وعده آرام سازد ولی موفق نشد.
در نهایت همراهی نكردن مردم مدینه عامل اصلی شكست محمد شد. عامل دیگر همزمان نبودن قیام دو برادر در مدینه و بصره بود. قرار بود محمد و ابراهیم هر دو در سیزدهم رمضان قیام كنند؛ اما ابراهیم شدیدا مریض شد. محمد نیز به دلیل آن كه لو رفته بود، تحت فشار مجبور شد تا دوازدهم رمضان خروج كند.
فرماندهی سپاه عباسی را در این نبرد عیسی بن موسی بر عهده داشت كه در واقع ولیعهد و برادرزاده منصور بود. نتیجه این جنگ، شكست سخت علویان و كشته شدن محمد در چهاردهم رمضان 145 ه.ق بود. عیسی بن موسی مدینه را در اختیار گرفت و تمام اموال سادات حسنی را مصادره كرد. وضعیت ابراهیم اما به گونهای دیگر شد؛ او موفق شد در بصره مستقر شود و زیدیه و معتزله را همراه خویش كند.
حتی امویان و عثمانیان و نیز فقهای بصره كه البته سنیمذهب بودند، از او حمایت كردند چرا كه همسر او از نواده عثمان بن عفان بود. او به سادگی بر بصره، اهواز، فارس و مدائن چیره شد. عباسیان كوفه كه به هراس افتاده بودند، سپاهی گران را به سوی او اعزام كردند.
نبرد در ذیقعده 145 هجری در نزدیكی كوفه و در روستایی به نام خمرا در گرفت. در ابتدا شكستهایی بر سپاه عباسی به فرماندهی عیسی بن موسی وارد آمد، اما تیری گردن ابراهیم را درید و او كشته شد. كشته شدن او به سرعت نتایج جنگ را تغییر داد و لشكر علویان به سرعت از هم پاشید. درباره موضع امام كاظم(علیهالسلام) نسبت به این قیام باید گفت؛ ایشان به تبعیت از سیاست پدر خویش، نه تنها از شركت در این قیام خودداری كردند، بلكه حتی از تأیید آن روی گرداندند.
معروف است هارون یك سال به حج میرفت و یك سال به جنگ. در سال 179 كه نوبت سفر حج بود به مدینه آمد و برای زمینهسازی زندانی كردن امام خطاب به قبر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) گفت: ای رسول خدا! من از آنچه میخواهم انجام دهم عذر میخواهم. میخواهم موسی بن جعفر را دستگیر كرده، به زندان بیاندازم. او میخواهد میان امت تو اختلاف اندازد و خون آنها را بریزد.
برخی بر این باورند كه هر چند امام آشكارا در این قیامها شركت نجسته است، اما در خفاء از تأیید آن اجتناب نمیكرده است. در این باره باید گفت اندكی دقت در رفتارهای خودپسندانه نفس زكیه و برادرش ابراهیم و نیز توجه به این آموزه كه امامان پس از كربلا در هیچ قیام مسلحانهای شركت نجستند، بیشك ما را به این نتیجه میرساند كه امامان به آگاهی و نیز عمداً از تأیید آنها روی برتافتهاند؛ چرا كه اگر تكلیف غیر از این میبود، حتما به مانند جد بزرگوار خویش امام حسین (علیهالسلام) قیام میكردند، از این روی در سرتاسر دوره منصور (158-136) و نیز مهدی (169-158) و هادی (170) امام از گزند ایشان در امان ماند.
البته در آغاز خلافت، منصور به كارگزار خود در مدینه نوشت: اگر جعفر بن محمد، شخصی را جانشین خود قرار داد، او را احضار كن و گردن بزن! اما از آنجا كه امام پنج تن و از جمله منصور و محمد بن سلیمان را از جمله وصیان خویش قرار داده بود، منصور از قتل جانشین امام سر باز زد! منصور كه قرار بود در پایان خلافت خویش آن را به عیسی بن موسی واگذار كند از این كار روی گرداند و ولایتعهدی خویش را به پسرش مهدی سپرد، اما از آنجا كه در حضور بزرگان عباسی بر ولایت عیسی سوگند خورده بود او را ولیعهد قرار داد. در سال 147 ه.ق با مهدی عباسی فرزند منصور بیعت شد.
عباسیان در زمان منصور، همچنین دارای پایتخت شدند. آنان پیش از آن به مدت 13 سال بدون پایتخت بودند، تا این كه بغداد را بنا كردند. احتمالا نام بغداد فارسی و برگرفته از بغ و داد به معنای هدیه خداست. منصور آنجا را به میمنت بهشت جاویدان «وادی السلام» و «مدینه السلام» نامید. ساخت بغداد 4 سال طول كشید و در سال 149 ه.ق به پایان رسید. نقشه او برای شهر ابتكاری بود.
او شهر را به صورت دایرهای و در تلاقی دجله و فرات كه دو رودخانه متقاطع بودند بنا كرد. دو حصار پیدرپی شهر را در برمیگرفت و كاملا آشكار بود او از بافت شهرهای قدیمی ایران و از جمله همدان تأثیر پذیرفته است.
منصور همچنین در سال 151 ه.ق شهر رصافه یا بغداد شرقی را برای فرزندش مهدی، روبهروی بغداد بنا كرد كه به عسكر مهدی معروف شد. منصور در شب شنبه، ششم ذیحجه 158 ه.ق مرد.
خلافت مهدی را كه 10 سال و اندی به طول انجامید باید دوران انتقال سیاست عباسیان از خشونت و سركوب به اعتدال و نرمخویی در برابر مخالفان به شمار آورد. او البته در عصر خویش برخی قیامها را سركوب كرد. از جمله قیام زندیقها و قیام ابن مقفع (159-161) كه به لحاظ سیاسی با شخصیت ابومسلم خراسانی، رهبر ایرانی پیوند خورده و استمرار حركتهای سنباد و راوندیه بود.
شیخ مفید مینویسد: هارون از امام كاظم علیه السلام پرسید: این برای دنیا چیست؟ و برای چه كسانی است؟ حضرت فرمود: برای شیعیان ما مایه آرامش و برای دیگران مایه آزمایش است.
در عهد منصور تیرگی روابط میان خلافت شرقی در بغداد و خلافت غربی در اندلس كه در دست امویان آن بلاد بود، ادامه یافت، اما در مقابل روابط حسنهای با امپراطوری روم برقرار شد. مهدی نیز همچون پدرش، عیسی بن موسی را به ولایتعهدی نپذیرفت و دو پسرش موسی هادی و سپس هارونالرشید را به طور پیاپی ولیعهد كرد.
مهدی در 22 محرم 169 ه.ق درگذشت. هادی در 25 سالگی به خلافت رسید. او نفرت از زنادقه را از پدرش به ارث برد و از سیاست او در تعقیب آنان پیروی كرد. هادی تصمیم داشت برادرش هارون را از ولایتعهدی بركنار كند؛ اما موفق نشد و در 18ربیعالاول 170 ه.ق مرد.
برخوردهای اصلی امام كاظم(علیهالسلام) با عباسیان در واقع در همین زمان روی داد. در ابتدا هارون (193-170 ه.ق) چندان با شدت با امام برخورد نمیكرد. شیخ مفید مینویسد: چون حضرت را پیش هارون آوردند، به حضرت گفت: این دنیا چیست؟ و برای چه كسانی است؟ حضرت فرمود: برای شیعیان ما مایه آرامش و برای دیگران مایه آزمایش است. هارون گفت: پس چرا صاحب آن، آن را در برنمیگیرد؟ جواب داد: در حالی كه آباد بود از او گرفته شده است و وقتی آباد شد صاحب آن، آن را در برمیگیرد.
هارون گفت: شیعیان شما كجایند؟ امام در جواب، این آیه را قرائت كرد: «كفار اهل كتاب و مشركان از كفر خود دست بردار نبودند تا آن كه برای ایشان از جانب خدای دلیلی روشن بیامد»(بینه/1)، هارون گفت: پس بدین ترتیب ما كافریم؟! فرمودند: نه، ولی همچنانید كه خدا فرموده: «آیا نمیبینید كسانی را كه نعمت خدا را تغییر داده و كفر پیشه خود ساختند، چگونه مردم خود را به هلاكت افكندند» (ابراهیم /28).
در این هنگام هارون به خشم آمد و با حضرت رفتار تندی كرد(2) از روایات، اینگونه برمیآید كه امام دو بار به دست هارون به زندان افتاده است: زمان نخست مشخص نیست؛ اما مرتبه دوم آن از سال 179 ه.ق تا 183 ه.ق 4 سال به طول انجامیده است.
معروف است هارون یك سال به حج میرفت و یك سال به جنگ. در سال 179 كه نوبت سفر حج بود به مدینه آمد و برای زمینهسازی زندانی كردن امام خطاب به قبر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) گفت: ای رسول خدا! من از آنچه میخواهم انجام دهم عذر میخواهم. میخواهم موسی بن جعفر را دستگیر كرده، به زندان بیاندازم. او میخواهد میان امت تو اختلاف اندازد و خون آنها را بریزد.
در نهایت امام كاظم علیه السلام به دستور هارون الرشید در سال 183 ه . ق به شهادت رسیدند .
پینوشتها:
1- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 158.
2- اختصاص، ص 262.
منبع:
روزنامه همشهری
نویسنده: سهند صادقی بهمنی
مترجم: حامد فرمند