نيچه مي پذيرد جنانچه ما ديده ايم شكل گيري مفهوم موسيقيايي ، آنسوي موجودات شناسايي و شناخت است و از هر چيزي كه قبلا هويتش مقدر شده است تجاوز مي كند. ( قواعد و تكينك ها) . اين ديگر يك منطق از پيش تعيين شده نيست . يك فراسوي موجودات شناخته شده است . در واقع اين مثالي از تفكر ضد دوآليستي است . براي بل بواسطه ادعاي مقدمه براي همه سيستم هاي زيبايي شناسانه بايد تجربه شخصيِ يك هيجانات ويژه وجود داشته باشد ، اين نظريه مي تواند به نوعي ، اصلاح كردن متابعت از قواعد افلاطوني hans باشد . بل ادعا مي كند ابژه فرمي معني دار است و پاسخ به محركِ هيجان بوسيله اين فرمِ معني دار ، آنسوي هيجانات مشترك زيبايي و زشتي و زيبايي شناسي هيجانات ويژه و پاسخ به محرك است . بنا نداريم به ارتباط ميان فرم معني دار و خصوصيات اجتماعي ، فرهنگي و تربيتي ، كه به صورت يك معلول دترميناني در قضاوتهاي زيبايي شناسانه موثرند، بپردازيم. نهايتا انعكاس افلاطوني معني دار بودن فرمي كه صريحا مورد شناسايي با خاصيت ذاتي همه ابژه هاي هنر ي است در تئوري بل قابل مشاهده است . يك خاصيت كه ارائه دهنده عرف اجتماع ، فرهنگ و تفاوتهاي فردي در خصوص قضاوتها و ذائقه است . نيچه چنين استدلالي را نپذيرفت. وقتي نيچه بحث مي كند هنر، متني جمعي و فرهنگي ، دور از ذهن و اغلب پيش پا افتاده نيست. مي توان شواهد و متن تربيتي هنر را در انتقاد كردن از واگنر در او مشاهده نمود . در ابتدا او واگنر را تحسين مي كرد . در زايش تراژدي به اين موضوع به وضوح ايمان دارد كه موسيقي واگنر مي تواند افكار جمعي را به سوي ضرورتهاي يك تمدن و فرهنگ سوق بدهد ، اما بعد از مدتي نيچه مي بيند نه تنها موسيقي واگنر براي درمان تمدن از فساد و تباهي شكست خورده ، يك نشانه قوي ، از تباهي روزگار نيز هست . اين جايگاه تئوري ناب هنر نيچه ناشي از تئوري " نهادي " هنر و دو روش مهم ديگر است . اول نيچه موافق با مدعيات موريس ويتز و در تقابل با تئوري بل در رابطه با خاصيت ذاتي ابژه هنري است. نيچه ممكن است تمام تئوري ويتز را نپذيرد ، دعوي ويتگنشتاين در رابطه با فهميدن اينكه چيزي هنري است يا نه خاصيت ذاتي و يايك بيانيه زيبا شناسانه هر دو به يك اندازه بي فايده اند . بلكه براي فهم هنري بودن يك ابژه ، شباهت خانوادگي به ابژه هاي هنري كارآيي لازم را دارد . دومين روش مهم در تئوري هاي نيچه تحت تاثير تئوري نهادي در ارتباط با ارزش هنري يا استاندارد بودن قضاوتهاي هنري براي گسترش متن تمدن است. در اين تئوري زيبايي شناسي اين روش ارزشگذاري ، بيشتر به كار آرتور دانتو و جورج ديكي نزديك است . از نظر ديكي ، هنري بودن يك را كه جامعه يا انجمن نقد هنري مشخص مي سازند . نيچه نمي پذيرد كه فهم ارزش يك ابژه هنري، محتاج يك تفحص دقيق از زيرگروهي متعلق به جامعه نقد هنر است . تمايل او به موسيقي و و زيبايي شناسي بخصوصش اين حالت را كه يك فرم از شدن ، آفرينش را مي سازد بيان مي دارد . نيچه براي ارزشگذاري اين فرمهاي و فعاليتهاي خلاقانه براي قضاوت زيرگرهي از جامعه الزامي نمي آورد. او از آنسوي نيك وبد وقتيكه احساس عميقي از يك آزادي ، قدرت مطلقه خواهد بود ، گفتگو مي كند. فرديت ما يك ساختار اجتماعي مركب از نفوس متعدد است كه قابليت سرخوشي و رهايي در جهان به مثابه اراده را دارد . كوتاه سخن اينكه نيچه فيلسوفي گمراه از سنتهاست كه در پس كثرت فرمهاي ساده فريب ، وحدت (جهان در خود) را ادراك نموده اما تمام ابزار بيانيش براي مكاشفه و توضيح اين فرآيند ، دوآليستي است . او كسي است باني تخريب تمامي شنتها شده است . براي نيچه ، هنر ، خصوصا موسيقي فرمي از صيرورت و شدن است. هر چند نيچه آشكارا در مي يابد كه ارزش هنر در واقع بدليل تسهيل زندگي يا انكار كردن آن است . توانايي استدلال نيچه كه هنر نه تنها خاصيت ذاتي ندارد بلكه زيبا هم نيست .نيچه ترسي ندارد كه قضاوتهاي ارزشگذارانه سنتي را زير سئوال ببرد . نيچه زيبايي را بعنوان صيرورت ، براي تصديق زندگي و انكار زشتي آن ، معني مي كند . فكر آنسوي تفكر ، تفكر پوچ گرايانه نيست و عدم فكر كردن نيست اما در عوض فكري است كه توسط هيچ خصوصيات مفهومي چارچوب بسته نشده . به اين طريق ما يك شيوه استدلالي مشترك ميان نيچه ، ذن بوديسم و كالينگوود ، پيدا كرديم . اين فكر آنسوي تفكر مفهومي همان تفكر ضد دوآليستي است كه فرمي از شدن است . از سوي ديگر نيز با فرمول بندي تئوري زيبايي شناسي هنسليك هم جهت است . هنر ، فرمي است از شدن كه بتوسط آن طبيعت زشت است . بسياري از ارزشگذاري ها براي نيچه قيد و بندهاي زائدي هستند كه خاصيت وجودي اشان سودگرايي است . نيچه قرار داد هدف را در دانش شادان " هميشه بد است ... آنچه تازه است ، آنچه تمايلات را مسخر خود مي كند و مرزها و تقواهاي قديمي را سرنگون مي كند .... فقط چيزي كه قديمي هست .... خوب است " . زيبايي شناسي هنري نيچه جديد است ، بنابراين امكان دارد كه زيرگروهي از جامعه آنرا مطابق با اصول نبينند . در اينصورت نيچه با ديكي در خصوص نظريه نهادي موافقت نخواهد كرد . بهر حال امكان ندارد نيچه باين كه نقادان زيرگروهِ هنر ، براي صادر كردن قضاوت شايسته اند ، ايمان بياورد . فرم هنري ، فرمي از فرمهاي شدن است كه دهشت ها را كه خصوصيت جهان پديداري و جهان اصل فردانيت است ، از بين برده و نوعي فراكنش تصوير سازانه از جهان به مثابه اراده به ما عرضه مي دارد .
Jeffrey A. Bell
Professor of Philosophy
Southeastern Louisiana University
ترجمه : رضا رفيعي راد