استاد صابر معلم ایثارگری است که مردمان دیار سلطانآباد جز صبوری، مهربانی و تدین چیزی از وی به یاد ندارند. وی در دهه 50 در منطقه محروم سلطانآباد شهر مشهد، مدیر و معلم تنها مدرسه این روستا به نام عطار بود.
یکی از شاگردانش میگوید: استاد صابر متولد مشهد بود و در منطقه محروم سلطانآباد خدمت میکرد. به کودکان درس نهجالبلاغه میداد. وی سخنان و حکمتهای حضرت علی(ع) را به نحوی برایمان بیان کرده بود که در عمق جانمان نفوذ میکرد. کلامش چنان تأثیرگذار بود که هنوز بعد از حدود 50 سال دفترچه سخنانش را مرور میکنم تا درسها و پندهای استاد در جانم زنده شود.
وی اظهار کرد: استاد خیلی گرم و صمیمی بود و ما تشنه خدمت به وی بودیم. به همراه یکی از همکلاسیهایم به خانهاش میرفتیم و ظرفهایش را میشستیم و این نوع خدمت کردن را افتخار میدانستیم. او هم ما را به گرمی و بیتکلف در آغوش خود میپذیرفت.
وی تصریح کرد: بیشترین محبوبیت استاد فرزانه به خاطر تدین و دیانت و رفتار مذهبیاش بود. در دوران طاغوت این دست از افراد که با عشق و علاقه به اهل بیت(ع) کار کنند، انگشتشمار بودند و به ندرت یافت میشدند. رفتارش دوست داشتنی بود، فردی قاطع و مهربان بود، گویی جمع اضداد بود. آدم سیاسی و مخالف شاه بود. رادیو را فقط برای اخبار روشن میکرد و بعد از اتمام اخبار را خاموش میکرد.
پیشبینیهای معلم محقق شد
وی بیان کرد: از ویژگیهای این معلم پیشبینیهایی بود که محقق شد. زمانی که ما دانشآموز سوم ابتدایی بودیم به 3 نفر اشاره کرد و گفت: شما سه نفر طلبه خواهید شد. من را همیشه شیخ ثالث خطاب میکرد؛ بعد از کلاس پنجم پیشبینیاش محقق شد و من نیز به همراه دو نفر دیگری که وی گفته بود سراغ حوزه رفتیم و طلبه شدیم.
مادر یکی از دانشآموزان که امروز غبار پیری بر چهرهاش نشسته ولی هنوز صابر را بعد از قریب به 50 سال به یاد دارد، گفت: از خوبیها و محبتهای بیدریغ این معلم به دانشآموزان و رسیدگی به فرزندان یتیم هرچه بگویم کم است. یتیمان را همچون صاحبخانه پذیرا بود و با صبر و حوصله و متانت؛ محبتش را نثار آنان میکرد. خانهاش وقف یتیمان و افراد کم بضاعت بود.
وی ماجرای حادثهای که برای معلم صابر رخ داد و منجر به فوت او شد را تعریف کرد و گفت: این معلم مهربان زمانی که میخواستند برای مدرسه سرویس بهداشتی بسازند با اهالی روستا همکاری میکرد، دیوار در حالی که وی مشغول به کار بود سقوط میکند و تا دیگران برسند و او را نجات بدهند جانش را از دست داده بود.
پیرزن میگفت: انگار تازه این حادثه رخ داده است، روزی که این حادثه رخ داد، معلم 3 بار پیش صاحب خانهاش رفته بود و از او حلالیت طلبید که «بیبی منو حلال کن». گویی خود از حادثه خبر داشته باشد. این نشان انسانهای پرهیزگار است که از هنگام مرگ خود آگاهی مییابند.
وی تصریح کرد: پسرم تا 3 روز به خاطر از دست دادن معلمش غذا نمیخورد و همیشه میگفت «ای کاش من به جای وی میمردم». شب حادثه تمام اهالی روستای سلطانآباد در غم از دست دادن معلمی ایثارگر و نمونه تا صبح زیر نور چراغهای گردسوز و نفتی عزاداری کردند و برای وی قرآن خواندند.
این مادر کهنسال در پایان گفت: مردم هنوز که هنوز است تشییع جنازه باشکوه این معلم را به خاطر دارند، جنازه این استاد بعد از انتقال به مشهد در کنار حرم امام رضا(ع) در باغ رضوان دفن شد و ما هرساله برای ادای احترام و قرائت فاتحه سرمزارش میرفتیم.