پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در عهدين
محسن پورمحمد
مقدمه
خداى سبحان در آيه 157 سوره اعراف چنين فرموده است: «الذين يتبعون الرسول النبى
الامى الذي يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل يامرهم بالمعروف و ينهاهم عن
المنكر... .» از اين آيه شريفه استفاده مىشود كه اهل كتاب در عصر نزول قرآن، بشارت
به حضرت رسول اكرمصلى الله عليه وآله را در كتابهاى خود مىيافتهاند. همچنين بر
اساس آيه سوره مباركه صف، حضرت عيسىعليه السلام خود را مبشر پيامبرى به نام «احمد»
مىداند: «و اذ قال عيسى بن مريم يا بنياسرائيل اني رسول الله اليكم مصدقا لما بين
يدى من التوراة و مبشرا برسول ياتي من بعدى اسمه احمد فلما جاءهم بالبينات قالوا
هذا سحر مبين.» (صف: 6) اين آيات و نظاير آن ما را از مراجعه به تورات و انجيل
موجود بىنياز مىسازد. گذشته از آن، كسى كه اندك آشنايى با عهدين موجود داشته باشد
به يقين مىداند كه اين كتب اندك شباهتى با تورات و انجيل مورد نظر قرآن ندارند،
حتى تركيب و صورت محرفى از آنها نيز نمىتوانند باشند. عهدين موجود «سيره مانندى»
بيش نيستند كه در طول قرنهاى متمادى، نويسندگان بسيارى آنها را به رشته تحرير در
آوردهاند. بنابراين، جستجو از بشارتهاى قرآنى در اين كتابها اساسا خطاست. با
وجود اين، شواهد و قراينى در آنها وجود دارد كه به خوبى، بر پيامبر اكرمصلى الله
عليه وآله قابل تطبيق است. اين شواهد و قراين هم در عهد عتيق و هم در عهد جديد قابل
پيگيرى است.
پيامبر موعود در عهد عتيق
در عهد عتيق بشارتهاى بسيارى وجود دارد. در ميان آنها، مواردى هست كه در طول
تاريخ تنها بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله قابل تطبيق است. از اين نمونه است
آنچه در خطاب به حضرت موسىعليه السلام در سفر تثنيه از عهد عتيق آمده است:
«نبىاى را از براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام
خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت و هر
كسى كه سخنان مرا، كه او به اسم من مىگويد، نشنود من از او مطالبه خواهم
كرد.» (1)
مسيحيان به بيانى كه در كتاب اعمال رسولان آمده است، (2) مصداق اين
بشارت را حضرت عيسى مسيحعليه السلام مىدانند. اما آيا حضرت عيسىعليه السلام
مىتواند مصداق اين بشارت باشد؟
نقد درونى
در اين عبارت چند خصوصيت مهم براى «پيامبر موعود» وجود دارد كه قابل تامل و
بررسى است:
الف- پيامبرى نظير موسىعليه السلام:
مسيحيان اين عبارت را بر حضرت عيسىعليه السلام تطبيق مىدهند. حضرت عيسى
مسيحعليه السلام چند شباهتبا حضرت موسىعليه السلام داشت:
1- هر دو يهودى بودند.
2- هر دو پيامبر بودند.
ظاهرا اين دو خصوصيتبراى «نظير موسى» بودن كافى نيست; زيرا اگر حضرت عيسىعليه
السلام با داشتن اين دو شباهت، نامزد اين بشارت باشد، هر كدام از انبياى بنى
اسرائيل پس از حضرت موسىعليه السلام نيز همين دو خصوصيت را داشتهاند و حضرت يوشع،
سليمان، اشعيا، يحيىعليهم السلام و برخى ديگر از اين بزرگواران نيز هم يهودى
بودهاند و هم پيامبر، اما كسى اين بشارت را بر آنها تطبيق نكرده است.
از سوى ديگر، دلايلى وجود دارد كه حضرت عيسىعليه السلام «نظير موسى» نبود،
بلكه تنها پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله «نظير موسى» بودند:
1- طبق اعتقاد مسيحيان، حضرت عيسىعليه السلام خداست! او يكى از اقنومهاى
سهگانه اقدس است! اما حضرت موسىعليه السلام نزد آنان از مقام الوهيتبرخوردار
نبود، او تنها پيامبر خدا بود. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نيز با معجزه جاويد
خود - قرآن - فقط پيامبر بود. پس او نظير موسى است.
2- طبق اعتقاد مسيحيان، حضرت عيسىعليه السلام براى گناهان بشريتبر صليب مرد و
دفن گرديد، ولى پس از سه روز به آسمانها رفت. او قيام پس از مرگ داشت و اين حادثه
مهمى در زندگى حضرت عيسى مسيحعليه السلام به شمار مىرود. اما حضرت موسىعليه
السلام اينگونه نمرد و به آسمانها نيز نرفت. پس حضرت عيسى مسيحعليه السلام «نظير
موسى» نبود. در مقابل، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله همانند حضرت موسىعليه
السلام از دنيا رفت.
3- حضرت موسىعليه السلام و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در يك روند طبيعى و
عادى، در اثر مباشرت طبيعى يك زن و مرد به دنيا آمدند. اما حضرت عيسىعليه السلام
با معجزه خاصى خلق شد. انجيل متى درباره ولادت حضرت عيسىعليه السلام چنين آورده
است: «اما ولادت عيسى مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود قبل
از آنكه با هم آيند او را از روحالقدس حامله يافتند.» (3) لوقا در اين
باره چنين نوشته است: «پس فرشته نزد او داخل شده، گفت: سلام بر تو اى نعمت رسيده،
خداوند با تو است و تو در ميان زنان مبارك هستى. اينك حامله شده پسرى خواهى زاييد و
او را عيسى خواهى ناميد... مريم به فرشته گفت: اين چگونه مىشود و حال آنكه مردى را
نشناختهام; فرشته در جواب وى گفت: روحالقدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلى بر
تو سايه خواهد افكند...; زيرا در نزد خدا هيچ امرى محال نيست.» (4)
قرآن كريم نيز خلقتحضرت عيسىعليه السلام را با شكوه هر چه تمامتر، چنين بيان
كرده است: «اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن
مريم وجيها فى الدنيا و الآخرة و من المقربين... قالت رب انى يكون لي ولد و لم
يمسسني بشر قال كذلك الله يخلق ما يشاء اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون.» (آل
عمران: 45 - 47). بنابراين، حضرت عيسىعليه السلام تولدى همانند حضرت موسىعليه
السلام نداشته است. پس نظير او نيست.
4- حضرت موسىعليه السلام و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله هم پدر داشتند و هم
مادر، همچنين تشكيل خانواده دادند و داراى فرزندانى نيز گرديدند. اما حضرت
عيسىعليه السلام فقط مادر داشتند و خلقت ايشان همانند خلقتحضرت آدمعليه السلام
بود، تا پايان عمر هم تشكيل خانواده ندادند و مجرد باقى ماندند. پس او «نظير موسى»
نبودند.
5- حضرت موسىعليه السلام و پيامبر كرمصلى الله عليه وآله نزد مردم خود پذيرفته
شدند. شكى نيست كه يهود مزاحمتهاى فراوانى براى حضرت موسىعليه السلام ايجاد كردند
و در دوران سرگردانى در بيابان پيوسته بهانهجويى مىكردند. اما در عين حال، حضرت
موسىعليه السلام را به عنوان پيامبرى الهى قبول داشتند. به نحو مشابهى، قريش عرصه
را بر پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در مكه تنگ گرفتند و آن حضرت پيوسته مورد
اذيت و آزار آنها بودند تا پس از سيزده سال از محل تولد خود به مدينه هجرت كردند،
اما پيش از رحلت، تمام ملت عرب او را به عنوان پيامبر قبول داشتند. ولى بر اساس
اناجيل موجود، يهود حضرت عيسىعليه السلام را نپذيرفتند (5) و در نهايت،
او را دستگير نمودند و تسليم فرماندار رومى كردند. حتى امروز پس از دو هزار سال،
ملتيهود حضرت عيسىعليه السلام را رد مىكنند و قبول ندارند. بنابراين، حضرت
عيسىعليه السلام «نظير موسى» نبود.
6- حضرت موسىعليه السلام و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله پيامبر بودند و در
عين حال، حكومت و رهبرى جامعه را نيز برعهده داشتند، وحى الهى را دريافت مىكردند و
بر اساس آن، به ارشاد و راهنمايى مردم مىپرداختند. علاوه بر آن، حاكم بر مردم نيز
بودند. حضرت موسىعليه السلام همچون سلطان مقتدرى فرمان مىراند و - به اصطلاح -
حيات و مرگ قوم در دستش بود. او دستور داد مردمى را كه حرمت روز سبت را شكسته بود و
در آن روز، هيزم جمع كرده بودند سنگسار كنند. (6) كم نبود گناهانى كه
مرتكبان آنها به مجازات مرگ محكوم مىشدند و حضرت موسىعليه السلام دستور اجراى حكم
الهى صادر مىكردند. به نحو مشابهى، حضرت محمدصلى الله عليه وآله نيز از چنين قدرتى
برخوردار بودند. اما متاسفانه همه انبياعليهم السلام فرصت اجراى فرامين الهى را
نيافتند. افراد بسيارى بودند كه از موهبت نبوت برخوردار بودند، اما هرگز فرصت اجراى
فرامين الهى را پيدا نكردند. حضرت عيسىعليه السلام نيز از اين دسته بودند. ايشان
نه تنها حكومت عام پيدا نكردند، حتى شاگردان بسيار نزديك و حواريونشان نيز به ايشان
خيانت ورزيدند، (7) او را دستگير نمودند و تسليم فرماندار رومى كردند.
آنها او را به سخريه گرفتند، آب دهان بر رويش انداختند، بر صورت او سيلى زدند و حتى
او را عريان ساختند، لباس قرمزى بدو پوشانيدند، تاجى از خار بافتند و بر سرش
گذاشتند و استهزا كنان به او گفتند: اى پادشاه يهود. در نهايت نيز او را به دار
كشيدند. (8) بنابراين، حضرت عيسىعليه السلام «نظير موسى» نبود.
7- حضرت موسىعليه السلام و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، هر كدام شريعت
جديدى آوردند. حضرت موسىعليه السلام علاوه بر «ده فرمان»، شريعت جامعى براى هدايت
قوم بنىاسرائيل آوردند. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نيز در بين مردمى كه غرق
در جهل و وحشيگرى بودند مبعوث شدند و آنها را از حضيض ذلتبه اوج عزت رسانيدند.
ايشان مصدق و مهيمن تعليمات انبياى سلفعليهم السلام بودند، ولى در عين حال، شريعت
جديدى آوردند. اما حضرت عيسىعليه السلام شريعت جديدى نياوردند و بر اساس نقل
اناجيل فرمودند: «گمان مبريد آمدهام تا تورات يا صحف انبيا را باطل سازم،
نيامدهام تا باطل نمايم، بلكه تا تمام كنم; زيرا هر آينه به شما بگويم تا آسمان و
زمين زايل نشود، همزه يا نقطهاى از تورات هرگز زايل نخواهد شد تا همه واقع
شود. (9) همچنين در انجيل لوقا آمده است: «آسانتر است كه آسمان و زمين
زايل شود از آنكه يك نقطه از تورات ساقط گردد.» (10) بنابراين، حضرت
عيسىعليه السلام «نظير موسى» نبود و تنها پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در تمام
اين موارد «نظير موسى» بودند.
ب از ميان برادران ايشان:
كتاب مقدس از حضرت ابراهيمعليه السلام به عنوان دوست و خليل خدا ياد مىكند.
حضرت ابراهيمعليه السلام دو همسر به نامهاى ساره و هاجر داشت. هاجر اولين پسر
حضرت ابراهيم، اسماعيلعليه السلام، را به دنيا آورد. در اين زمان، حضرت
ابراهيمعليه السلام هشتاد و ششساله بودند. (11) هنگام عهد خدا با حضرت
ابراهيمعليه السلام، حضرت اسماعيلعليه السلام يگانه فرزند ايشان بود. (12)
همسر ديگر حضرت ابراهيم، ساره، نيز در ايام پيرى حامله شد و پسرى زاييد و
حضرت ابراهيمعليه السلام نام او را اسحاق نهادند. در آن هنگام، حضرت ابراهيمعليه
السلام صد ساله بودند. (13) عهد عتيق فرزندان اسماعيل و فرزندان اسحاق
را در مقابل يكديگر با هم برادر خوانده است. (14) فرزندان اسحاق يهودى و
فرزندان اسماعيل عرب زبان بودند. حضرت محمدصلى الله عليه وآله از نژاد اسماعيل،
فرزند اول ابراهيم خليل اللهعليه السلام، بود كه خداوند او را از ميان برادران
اسرائيل - يعنى از نژاد اسماعيل - برگزيد و اين دقيقا همان چيزى است كه در خطاب به
حضرت موسىعليه السلام آمده است. (15)
ج- خداوند كلام خود را در دهان او گذاشت:
در كتاب اشعياى نبىعليه السلام چنين آمده است: «و آن طومار را به كسى كه خواندن
نداند، داده، گويند: اين را بخوان و او مىگويد: خواندن نمىدانم.» (16)
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله چهل ساله بودند كه در غار حرا، در شب بيست و
هفتم ماه رجب، جبرئيل امين ايشان را با زبان مادريشان مورد خطاب قرار داد و فرمود:
بخوان، او فرمود: من خواندن نمىدانم. به او گفته شد: به نام خداوند كريم خود
بخوان. (17) اينچنين فرشته وحى، كلمات الهى را بر دهان مبارك پيامبرصلى
الله عليه وآله گذاشت و ايشان نيز به همان صورتى كه به ايشان وحى و القا شده بود،
تكرار كردند و به مردم ابلاغ نمودند.
در قرآن كريم، سورههاى متعددى وجود دارد كه با كلمه «قل» آغاز شدهاند. همچنين
آيات فراوانى وجود دارد كه در ابتداى آنها كلمه «قل» وارد شده است. تمام اينها
نشانگر آن است كه فرشته وحى كلام الهى را بر دهان حضرت رسولصلى الله عليه وآله
گذاشته است. آن حضرت مكتب نديده بودند و در تمام عمر شريف خود هرگز قلم به دست
نگرفتند. معلم او فقط قادر توانا بود: «و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علمه
شديد القوى.» (نجم: 3-5))(
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد (18)
د- او از خدا و به نام خدا سخن خواهد گفت:
در سراسر قرآن كريم، كه معجزه جاويد پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله است، يك
اظهار نظر و تفسير و حتى يك كلمه و اشاره از خود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله يا
از ياران مؤمن و صديق او ديده نمىشود. قرآن كريم، به تمامى، وحى و كلام خدا و از
زبان خداست. 113 سوره از 114 سوره قرآن كريم با «به نام خداوند بخشنده مهربان»
شروع شده است. تنها در ابتداى سوره مباركه «توبه» است كه «بسم الله الرحمن
الرحيم» وجود ندارد. دليل آن هم خطاب خاص اين سوره مباركه به مشركان است. مسلمانان
به تبع پيامبر خود، هر امرى را با نام خدا شروع مىكنند و هر كارى را كه با نام
اقدس خدا شروع نشود ابتر مىدانند. اما مسيحيان امور خود را با نام خدا شروع
نمىكنند، بلكه با نام «پدر، پسر، روح القدس» شروع مىكنند، در حالى كه خدا اسمى
است كه جنسيتبردار نيست. بنابراين، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله كه از خدا و به
نام خدا سخن مىگفت، مصداق اتم اين بشارت است.
نقد بيرونى
الف- تفسير فرهنگ كتاب مقدس:
در فرهنگ كتاب مقدس (19) ذيل مدخل موسى، (Moses) آمده است:
«موسى به عنوان يك زمامدار و قانونگذار، مؤسس ملتيهود است. او تجمعى سست از
افراد سامىنژاد را يافت كه هيچكدامشان چيزى بيش از يك برده نبودند. انديشهها و
دينشان يك مجموعه كاملا مغشوش بود. او آنان را از اين وضعيتبيرون برد و با تلاش
بسيار به صورت ملتى در آورد كه داراى قانون، غرور ملى و نيز احساس جذاب برگزيده
بودن از طرف خدايى متعالى برخوردار بود. در طول تاريخ، تنها كسى كه - ولو در حد
پايينى - با موسى قابل مقايسه است محمد(ص) است.» (20)
ب- نامههاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله:
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در نامههايى كه براى بزرگان و رهبران يهود و
نصارى فرستادهاند، به اين حقيقت اشاره كردهاند. بنابراين، حقايقى وجود داشته كه
اينك بر ما پوشيده مانده است و اگر ذكرى از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در كتب
عهدين نبود هرگز پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله آنچنان محكم با اهل كتاب محاجه
نمىكرد. در ذيل، به دو نامه از نامههاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، كه براى
سران يهود فرستادهاند، اشاره مىكنيم:
1- كتابهصلى الله عليه وآله الى اليهود:
«من محمد رسول الله(ص)، اخى موسى و صاحبه، بعثه الله بما بعثه به. انى انشدكم
بالله و ما انزل على موسى و يوم طور سيناء و فلق لكم البحر و انجاكم و اهلك عدوكم و
اطعمكم المن و السلوى و ظلل عليكم الغمام. هل تجدون فى كتابكم انى رسول الله(ص)
اليكم و الى الناس كافة؟ فان كان ذلك كذلك، فاتقوا الله و اسلموا، و ان لم يكن
عندكم فلا تباعة عليكم.» (21)
2- كتابهصلى الله عليه وآله الى يهود خيبر:
«بسم الله الرحمن الرحيم من محمد رسول الله، صاحب موسى و اخيه المصدق لما جاء
به، الا ان الله قال لكم يا معشر اهل التوراة، و انكم لتجدون ذلك فى كتابكم "محمد
رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا
من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوراة و مثلهم
فىالانجيل كزرع اخرج شطاه فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار
وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما." و اني انشدكم
بالله و انشدكم بما انزل عليكم و انشدكم بالذى اطعم من كان قبلكم من اسباطكم المن و
السلوى و انشدكم بالذى ايبس البحر لآباءكم حتى انجاكم من فرعون و عمله الا
اخبرتمونى; هل تجدون فيما انزل الله عليكم ان تؤمنوا بمحمد فان كنتم لاتجدون ذلك فى
كتابكم فلاكره عليكم "قد تبين الرشد من الغى" فادعوكم الى الله و نبيه.» (22)
در اين نامهها، رسول اكرمصلى الله عليه وآله خود را دوست و برادر حضرت
موسىعليه السلام معرفى نمودهاند. اگرچه تمام انبياعليهم السلام به تعبيرى، برادر
يكديگر محسوب مىشوند، اما بعيد نيست كه اين مورد خاص اشاره به مورد سفر تثنيه
18:18 باشد.
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در عهد جديد
در قرون اوليه ميلادى، مردم در انتظار پيامبرى نظير موسىعليه السلام بودند.
براى كسانى كه با عهد جديد آشنايى داشته باشند اين مطلب غير قابل انكار است. بر
اساس عهد جديد و اسناد به دست آمده در سواحل بحرالميت، مردم در عصر حضرت يحيى و
حضرت عيسىعليهما السلام در انتظار چند نفر بودند. اين انتظار در مواقع گوناگونى
ظهور و بروز داشته است:
1- اشاره (23) به «آن نبى»
الف- «آن نبى» پس از موعظه روز عيد:
در روز عيد بزرگى كه حضرت عيسىعليه السلام مردم را موعظه مىكردند، پس از اتمام
موعظه، در بين مردم اختلاف افتاد كه او چه كسى است. بعضى او را همان پيامبرى
دانستند كه حضرت موسىعليه السلام و ديگران به آن بشارت داده بودند و بعضى ديگر او
را مسيح موعودعليه السلام دانستند: «آنگاه بسيارى از آن گروه چون اين كلام را
شنيدند، گفتند: در حقيقت، اين شخص همان نبى است و بعضى گفتند: او مسيح است و بعضى
گفتند: مگر مسيح از جليل مىآيد؟... پس درباره او در ميان مردم اختلاف افتاد.»
(24) از اين عبارت به خوبى هويداست كه مردم در انتظار يك مسيح و يك پيامبر
موعود بودند. به عبارت ديگر، آنها در انتظار دو نفر بودند به همين دليل در بينشان
اختلاف افتاد; زيرا بعضى گفتند اين است و بعضى گفتند آن!
ب- «آن نبى» پس از معجزه اطعام:
در طبريه، آن سوى درياى جليل، گروه بسيارى به پيشواز حضرت عيسىعليه السلام
آمدند. آن حضرت با پنج قرص نان و دو ماهى كوچك تمام آن جمعيت را، كه در حدود پنج
هزار نفر بودند، اطعام كردند. «چون سير شدند حضرت دستور دادند كه پارههاى
باقىمانده را جمع كنند تا چيزى ضايع نشود. پس جمع كردند و از پارههاى پنج نان جو،
كه از خورندگان زياده آمده بود، دوازده سبد پر كردند. چون مردمان اين معجزه را، كه
از عيسى صادر شده ديدند، گفتند: "اين البته همان نبى است كه بايد در جهان بيايد" و
اما عيسى چون دانست كه مىخواهند بيايند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها
به كوه برآمد.» (25)
ج- «آن بنى» در تفحص يهود و شهادت حضرت يحيىعليه السلام:
وقتى حضرت يحيىعليه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداختند، درباره او به تحقيق
و تفحص پرداختند. در انجيل يوحنا، در اين باره چنين آمده است: «اين استشهادت يحيى
در وقتى كه يهوديان از اورشليم، كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه
تو كيستى. معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم. آنگاه از او
سؤال كردند: پس چه؟ آيا تو الياس هستى؟ گفت: نيستم، آيا تو «آن نبى» هستى؟ جواب
داد كه نى. آنگاه بدو گفتند: پس كيستى تا به آن كسانى كه ما را فرستادهاند جواب
بريم؟ درباره خود چه مىگويى...؟ فرستادگان از فريسيان بودند. پس از او سؤال كرده،
گفتند: اگر تو مسيح و الياس و «آن نبى» نيستى پس براى چه تعميد مىدهى...؟ يحيى در
جواب ايشان گفت:... او آن است كه بعد از من مىآيد، اما پيش از من شده است. من لايق
نيستم بند نعلينش را باز كنم.» (26) «او از من تواناتر است.» (27)
چنان كه مكرر بيان شده است، انبياى بنىاسرائيل پيوسته از ظهور «مسيح» و
«پيامبرى نظير موسى» خبر داده بودند. بنابراين، طبيعى بود كه مردم گمان كنند حضرت
يحيىعليه السلام همان «مسيح موعود» و يا پيامبر موعود باشد. بدين سبب، حاكمان
اورشليم برخود لازم و واجب مىدانستند كه از اين موضوع تحقيق كنند. آنها افرادى
ساده لوح و زودباور نبودند; اگر كسى ادعاى نبوت مىكرد به خوبى، تحقيق مىكردند.
تحقيق در مورد دعاوى كسانى كه ادعاى نبوت مىكردند و يقين به صحت و سقم ادعاها از
وظايف شوراى بزرگ سنهدرين بود. اين شورا از 71 نفر عضو مشاور تشكيل مىشد.
(28) از اينرو، شوراى مزبور، كه انجيل يوحنا آن را «يهود» مىنامد، هيئتى
اعزام كرد تا درباره دعاوى يحيىعليه السلام تحقيق كنند. هيئت اعزامى سه سؤال از
حضرت يحيىعليه السلام پرسيدند:
1- آيا تو «مسيح موعود» هستى؟
2- آيا تو الياس نبى هستى؟
3- آيا تو «آن نبى» - پيامبر موعود - هستى؟
حضرت يحيىعليه السلام در جواب سؤال اول، اقرار كرد كه مسيح نيست. سؤال دوم
درباره حضرت الياسعليه السلام بود. يهوديان طبق كتاب دوم پادشاهان (29)
معتقد بودند كه حضرت الياسعليه السلام پيامبرى است كه بر گردباد سوار شده و
به آسمان عروج كرده و شخصا به زمين رجعتخواهد كرد. چون حضرت يحيىعليه السلام مسيح
بودن خود را منكر شد، به نظر هيئت اعزامى چنين رسيد كه وى بايد حضرت الياس نبىعليه
السلام باشد كه رجعت كرده است. بنابراين، از حضرت يحيىعليه السلام سؤال كردند كه
آيا تو الياس نبى هستى؟ حضرت يحيىعليه السلام پاسخ دادند كه من الياس نيستم.
(30) سپس فرستادگان با خود گفتند كه اگر او مسيح و الياس نيست، آيا همان
نبىاى است كه حضرت موسى و انبياى ديگرعليه السلام به ظهور او بشارت دادهاند؟ لذا،
سؤال سوم را مطرح كردند. حضرت يحيىعليه السلام به اين پرسش نيز پاسخ منفى دادند و
فرمودند پيامبر موعود «از او نيرومندتر است» (31) و او حتى خود را لايق
نمىيابد كه بند نعلين او را باز كند. (32)
اين مطلب معلوم است كه كليسا همواره حضرت يحيىعليه السلام را منادى ظهور حضرت
عيسىعليه السلام، وابسته و تابع وى معرفى كردهاند. در اين باره چند نكته قابل
توجه است:
1- حضرت يحيى و حضرت عيسىعليهما السلام معاصر و با تفاوت شش ماه، (33)
همسن يكديگر بودند. حضرت يحيىعليه السلام در اين پرسش و پاسخ مىفرمايد: آن
كه بعد از من مىآيد نيرومندتر از من خواهد بود. قيد «بعد» نشان مىدهد كه آن
پيغمبر در زمان نامعينى در آينده خواهد آمد. اين كلمه در زبان انبياعليهم السلام در
عهد عتيق معمولا به معناى يك يا چند دوران است.
2- حضرت يحيىعليه السلام به دنبال بررسىهاى هيئت اعزامى، آشكارا اعلام كرد كه
پيامبر ديگرى در راه خواهد بود. شان و جلال او در پيشگاه قادر متعال آنچنان است كه
او - يحيى - حتى شايسته بازكردن بند كفشهايش نيست. بديهى است كه آن پيامبر، با
چنان مشخصاتى، حضرت عيسىعليه السلام نبود; زيرا اگر حضرت عيسىعليه السلام «آن
نبى» بود، حضرت يحيىعليه السلام مانند يك شاگرد و مريد و حوارى بايد دنبالهرو او
مىشد و البته حضرت يحيىعليه السلام هرگز در مورد حضرت عيسىعليه السلام چنين
نكرد. او بدون آنكه كوچكترين توجهى به حضور پسر خالهاش، حضرت عيسىعليه السلام،
در يهوديه و جليليه داشته باشد، موعظه مىكرد و همچنان مردم را تعميد مىداد و
شاگرد و حوارى جديد مىپذيرفت. (34) او با هردويس در افتاد، (35)
فريسيان و صدوقيان را سخت مورد حمله قرار مىداد (36) و پيشگويى
مىكرد كه پس از او پيامبرى خواهد آمد كه «بس نيرومندتر» از اوست. (37)
البته در تمام اين مدت، حضرت عيسىعليه السلام هم، كه از قبل به آنجا آمده
بود، در آن حوالى، سرگرم فعاليتهايى بود. (38)
3- هنگامى كه حضرت يحيىعليه السلام را نزد خود مجسم كنيم كه در بيابانهاى
يهوديه و در سواحل رود اردن براى تودههاى مؤمن يهودى، كه چند هزار سال سابقه
خداپرستى داشتهاند، با فرياد موعظه مىكرد و با وجود آن، راه به جايى نمىبرد و
آنگاه كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله را در نظر آوريم كه آرام و با وقار، آيات
آسمانى قرآن كريم را به گوش اعراب بتپرست و جاهل ديرباور مىرساند و وقتى كه تاثير
و نفوذ اين مواعظ دوگانه را بر شنودگان آن دو بزرگوار ارزيابى كنيم و به نتايج
نهايى آنها بنگريم مىتوانيم تفاوت عظيم ميان آنان را حس كنيم و به اهميت و معناى
اين كلمات كه «او از من نيرومندتر است» پى ببريم.
هنگامى كه به دستگيرى و زندانى شدن آن تعميدگر بىگناه بينديشيم كه به فرمان
هروديس آنتيپاس بىرحمانه و ستمگرانه به دليل رذالت رقاصه زناكارى سر از بدن مباركش
جدا مىكنند (39) و يا وقايع در هم و مغشوش و در عين حال، غمانگيز و
دردآور زندگى حضرت عيسىعليه السلام را طبق نقل انجيلنويسان، پيش چشم خود مجسم
كنيم كه به فرمان استاندار چكمهپوش روم - به نام پيلاطوس - شلاق مىخورد، اطرافيان
بر رويش آب دهان مىانداختند و حتى شاگردان و حواريون نزديك نيز به او خيانت و يا
از او فرار كردند و يا او را انكار نمودند و به دستور هروديس به رسم تاجگذارى، تاجى
از خار بر سرش گذاشتند و يا فاجعه بزرگى كه در تپه جلجته حادث شد (40) و
هنگامى كه با چشم باطن حوادث ديگرى را نظاره كنيم; ورود ظفرمند اشرف انبيا به مكه،
نابودى كامل همه اصنام و تماثيل باستانى شرك و بتپرستى، تطهير خانه مقدس كعبه،
منظره شورانگيز مقهور شدن دشمن خطرناك به رياست ابوسفيان را كه به پاى رسول خداصلى
الله عليه وآله مىافتاد و به رحمت و بخشايش او پناه برد و اسلام آورد، پرستش
صادقانه خداى واحد، فداكارىها و مجاهدتهاى مسلمانان در راه خدا و خلاصه، آخرين
موعظه خاتمالانبياصلى الله عليه وآله و كلمات ملكوتى او كه فرمود: «اليوم اكملت
لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» (مائده: 3)، در چنين
لحظاتى است كه به مفهوم واقعى گفتار حضرت يحيىعليه السلام پى مىبريم كه فرمود:
«او از من نيرومندتر است.» (41)
4- مردم به شدت در انتظار ظهور «پيامبر موعود» بودهاند و اين مطلب در جاى جاى
عهد جديد آمده است. در بعضى جاها «پيامبر موعود»، حضرت عيسىعليه السلام دانسته
شده، اما از آنجا كه بر خود آن حضرت پوشيده نبوده كه شخص ديگرى در راه استبه
درخواست مردم توجه نكردهاند. حتى ممكن استحضرت عيسىعليه السلام در تعيين او
مطالبى گفته باشند، ولى انجيلنويسان آن را نقل نكرده باشند. اما اجمالا نقل شده
است كه «و چون مردمان اين معجزه را، كه از عيسى صادر شده ديدند، گفتند: اين البته
همان نبى است كه بايد در جهان بيايد و اما عيسى چون دانست كه مىخواهند بيايند و او
را به زور برده، پادشاه سازند باز تنها به كوه برآمد.» (42) اگر حضرت
عيسىعليه السلام همان پيامبر موعود بود نبايد به درخواست مردم پشت پا مىزد. تعداد
جمعيتبسيار زياد بوده است; دست كم، پنج هزار نفر به استقبال حضرت عيسىعليه السلام
شتافتند و آن حضرت با معجزه، تمام آنها را اطعام كرد. (43) بنابراين،
بهترين فرصتبراى اجابت دعوت مردم فراهم بوده است، ولى حضرت عيسىعليه السلام به
اصرار آنها پاسخ منفى مىدهد و به تنهايى به كوه مىرود تا خدا را عبادت كند.
(44) پس چون مردم در تطبيق پيامبر موعود با حضرت عيسىعليه السلام دچار
اشتباه شده بودند، آن حضرت با عدم اجابت دعوت آنها تفهيم كرد كه او آن «پيامبر
موعود» نيست و بايد در انتظار ديگرى باشند. در نتيجه، فرمود كه تسلىدهنده ديگرى در
راه است و او شما را به جميع راستى هدايتخواهد كرد.
2- اشاره به تسلىدهنده يا فارقليط
تسلىدهنده يا فارقليط معروف، در ابواب چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم انجيل يوحنا
آمده است: «من از پدر سؤال مىكنم و او تسلىدهنده ديگرى به شما اعطا خواهد كرد...
.» (45) «و لكن چون تسلىدهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مىفرستم،
آيد... او بر من شهادت خواهد داد.» (46) «و من به شما راست مىگويم كه
رفتن من براى شما مفيد است; زيرا اگر نروم تسلىدهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر
بروم او را نزد شما مىفرستم.» (47)
در توضيح كلمه «تسلىدهنده» بايد بگوييم: اين كلمه در اين عبارتها ترجمه واژه
«فارقليط» است. كلمه فارقليط از طريق زبان سريانى به زبان عربى راه يافته و اصل آن
«پاركليتوس» به زبان يونانى است. در زبان يونانى، اين كلمه به معناى تسلىدهنده
مىباشد، اما كلمه ستايش شده يعنى «محمد» و مشتقات آن نظير «احمد» ترجمه پركليتوس
است. بعيد نيست كه اين دو كلمه در اصل، يكى بوده و با افزودن «الف»، تعريف شده
باشد. در اين نوشته ما همان معنايى را لحاظ مىكنيم كه خود مسيحيان در نظر
گرفتهاند.
مسيحيان معتقدند كه مقصود از تسلىدهنده «روحالقدس» است كه پنجاه روز پس از
عروج حضرت عيسىعليه السلام نزد حواريون آمد و آنان را تقويت روحى كرد، به شرحى كه
در آغاز كتاب اعمال رسولان آمده است. (48) ولى مسلمانان اعتقاد دارند كه
شواهد و قراين كافى وجود دارد كه تسلىدهنده مورد نظر نمىتواند روحالقدس مورد نظر
مسيحيان باشد.
نقد درونى:
در عبارت مربوط به تسلىدهنده چند فراز مهم وجود دارد كه قابل تامل و بررسى است:
الف «تسلىدهنده ديگرى به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند.» (49)
ملتيهود هميشه شرايط دشوارى را تحمل كرده است. سراسر تاريخ يهود با جنگ و گريز،
آوارگى، اسارت و انواع و اقسام بلاهاى ديگر آميخته بوده است. پس از بشارت انبياى
بنىاسرائيلعليهم السلام به فردى نجاتبخش، آنان در انتظار پادشاه قدرتمندى بودند
كه پيروزمندانه وارد اورشليم شود، التيامبخش شكستهدلان و تسلىبخش همه ماتميان
باشد. (50) با ظهور حضرت عيسى مسيحعليه السلام انتظار يهود - به هر
دليل - برآورده نشد. خود حضرت عيسىعليه السلام نيز مردم را به تسلىدهنده ديگرى
بشارت مىدادند و مكررا تاكيد مىكردند كه هر كس مرا دوست دارد وصيت مرا حفظ كند:
«اگر مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد.» (51) «هر كس احكام مرا
حفظ كند مرا محبت نموده است و هر كس به من محبت نمايد خدا به او محبتخواهد
نمود.» (52) سپس فرمودند: «من از پدر سؤال مىكنم و تسلىدهنده ديگر به
شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند.» (53) از قيد «ديگر» استفاده
مىشود كه حضرت عيسىعليه السلام به پيامبر ديگرى همانند خود بشارت داده است.
ب «من به شما راست مىگويم كه رفتن من براى شما مفيد است; زيرا اگر نروم
تسلىدهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم.» (54)
در اين عبارت، حضرت عيسى مسيحعليه السلام مىفرمايد، من بايد بروم تا او
بيايد. ايشان آمدن تسلىدهنده را منوط به رفتن خود دانسته است. بنابراين، اگر
تسلىدهنده روحالقدس باشد، همانگونه كه ارباب كليسا تفسير مىكنند، لازم نبود كه
حضرت عيسىعليه السلام بروند تا او بيايد; زيرا روحالقدس همراه آن حضرت و آن حضرت
در معيت روحالقدس بود. حضرت يحيىعليه السلام شهادت دادهاند كه حضرت عيسىعليه
السلام همراه با روحالقدس بوده است: «پس يحيى شهادت داده، گفت: روح را ديدم كه مثل
كبوترى از آسمان نازل شده، بر او قرار گرفت.» (55) بر مادر حضرت عيسى،
حضرت مريمعليه السلام، نيز روحالقدس وارد شده بود. (56) علاوه بر آن،
خود حضرت يحيىعليه السلام، كه با تفاوت شش ماه (57) همسن حضرت
عيسىعليه السلام بود، «در شكم مادر پر از روح القدس بود.» (58) همچنين
پدر بزرگوارش، حضرت زكرياعليه السلام، نيز «از روح القدس پر شده بود و نبوت
مىكرد.» (59)
بنابراين، تسلىدهنده مورد نظر به طور قطع، بايد غير از روحالقدس مصطلح باشد;
زيرا حضرت عيسىعليه السلام فرمودند: «تا من نروم تسلىدهنده نزد شما نخواهد آمد،
اما اگر بروم او را نزد شما مىفرستم.» (60) بعضى همانند نويسنده قاموس
كتاب مقدس پذيرفتهاند كه روحالقدس به دو معناست. بنابراين، واضح است كه در اينجا
روح قدسى مطرح است، نه روحالقدس مصطلح و آن كاملا با پيامبر اكرمصلى الله عليه
وآله قابل تطبيق است.
ج- «او از طرف خود سخن نخواهد گفت، بلكه آنچه شنيده استسخن خواهد گفت.»
(61) حضرت عيسىعليه السلام نيز همانند انبياى سلفعليهم السلام مىفرمايند:
آن روح راستى كه پس از من خواهد آمد از پيش خود سخن نمىگويد، بلكه از آنچه كه
شنيده استسخن خواهد گفت. در سراسر قرآن كريم يك اظهار نظر و تفسير و حتى يك كلمه و
اشاره از خود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله يا از ياران صديق و مؤمن او ديده
نمىشود. قرآن كريم سراسر وحى و كلام خداست و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله كلام
خداى تبارك و تعالى را آنچنان كه جبرئيل امين بر او فرومىخواند و او مىشنيد، بر
زبان مىآورد و بر جهانيان آشكار مىساخت. كلمات، جملات و تعاليم خود آن حضرت،
علىرغم ارزش قدسىاش، كلام خدا محسوب نمىشود و تحت مقوله جداگانهاى به نام
احاديث گردآورى شدهاند.
د- «او بر من شهادت خواهد داد... او مرا جلال خواهد داد.» (62)
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله بر حضرت عيسىعليه السلام و حواريون او شهادت
دادند و از مادر مكرمه ايشان به خوبى هرچه تمامتر ياد كردند. قرآن كريم از زنان،
با لقب و كنايه ياد مىكند و اسم هيچ زنى در قرآن يافت نمىشود، اما نام مبارك حضرت
مريمعليها السلام بيش سى مرتبه در قرآن كريم تكرار گرديده و سورهاى از قرآن به
نام آن حضرت نامگذارى شده است. اين به دليل عظمت مقام اين بزرگوار و شايد به دليل
جفايى است كه در حق ايشان رواداشتند.
ه- «بسيار چيزهاى ديگر نيز دارم كه به شما بگويم، لكن الآن طاقت تحمل آن را
نداريد، لكن چون او - يعنى روح راستى - آيد شما را به جميع راستى هدايتخواهد
كرد.» (63)
شكى نيست كه همه انبياى الهىعليهم السلام در هدايت مردم مؤثر بودهاند و هر يك
از آن بزرگواران كاروان بشريت را گامى به جلو هدايت كردهاند. دين خدا به تدريج،
كاملتر شده و در نهايت، به صورت كامل به مردم عرضه گرديده است. حضرت عيسىعليه
السلام چنان كه بيان شد، فرصت اجراى فرامين الهى را پيدا نكرد، مردم نيز استعداد و
آمادگى لازم براى پذيرش نداشتند. آن حضرت خود به اين حقيقت اشاره كردهاند كه
«بسيار چيزهاى ديگر نيز دارم كه به شما بگويم، لكن الآن طاقت تحمل آن را نداريد،
لكن چون او روح راستى آيد شما را به جميع راستى هدايتخواهد كرد.» (64)
يكى خط است ز اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر
در اين ره انبيا چون ساربانند
دليل و رهنماى كاروانند
و از ايشان سيد ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در اين كار (65)
و «او از آينده خبر خواهد داد.» (66)
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از طريق وحى الهى از آينده خبر دادند. در سال
615 ميلادى، هنگامى كه ايران روم را شكست داد و موجب خوشحالى قريش شد، قرآن كريم با
قاطعيت كامل فرمود در كمتر از ده سال ديگر روم ايران را شكستخواهد داد. بر اين
قضيه بعضى مسلمانان و كفار با يكديگر شرطبندى كردند. سرانجام، همان شد كه قرآن كريم
خبر داده بود. (67)
قرآن كريم همچنين با قاطعيت كامل خبر داد آن كسى كه پيامبرصلى الله عليه وآله را
«ابتر» مىخواند، خودش «ابتر» است. (68) بعضى به پيامبر اكرمصلى الله
عليه وآله به دليل آنكه فرزند مذكر نداشت، مقطوعالنسل مىگفتند. نسل چنين كسانى به
طور كلى، منقرض شد، اما شجره طيبه ائمه اطهارعليهم السلام و فرزندان آنها از نسل
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله روز به روز در حال فزونى است.
قرآن كريم به مناسبتهاى گوناگون پيشگويىهاى فراوانى ذكر كرده است; در سوره قمر
از شكست كفار در جنگ بدر خبر داده، (69) در سوره آل عمران از شكست كفار
در برابر مسلمانان، (70) در سوره فتح، از فتح مكه و تحقق يافتن رؤياى
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله (71) و در سوره بقره فرموده: هرگز كسى
نخواهد توانست نظير سورهاى از قرآن بياورد و تا امروز نيز كسى نتوانسته است.
(72) علاوه بر آن، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله با معجزه قرآن كريم، افق
ديگرى در مورد آينده حتمى گشود كه در كتب انبياى گذشتهعليهم السلام از عهد عتيق و
جديد اثرى از آنها نيست. ايشان درباره مرگ، برزخ، قيامت و حوادث روز قيامت آيات
فراوانى آوردند. در قرآن كريم كمتر صفحهاى است كه در آن ذكرى از معاد، قيامت،
منازل آخرت و آينده حتمى مؤمنان و غير مؤمنان خبر نداده باشد. حتى در قرآن كريم،
سورههايى تحت عناوين قيامه، واقعه، حاقه، نبا، تكوير، انفطار، زلزال و قارعه وجود
دارند كه در تمام آنها از آينده خبر داده شده است.
ز اتمام حجت: حضرت عيسىعليه السلام در نهايت، با حواريون و پيروان خود اتمام
حجت كرد و فرمود: «اگر نيامده بودم و با ايشان تكلم نكرده بودم گناه نمىداشتند و
اما الآن عذرى براى گناه خود ندارند.» (73)
حضرت موسىعليه السلام نيز با پيروان خود اتمام حجت كرد. در عهد عتيق پس از
بشارت به پيامبرى نظير موسى چنين آمده است:
«و نبىاى را براى ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام
خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت و هر
كسى كه سخنان مرا، كه او به اسم من مىگويد، نشنود من از او مطالبه خواهم
كرد.» (74)
در قرآن كريم نيز پيوسته به كسانى كه دين اسلام را نپذيرند وعده عذاب داده شده
است. بنابراين، بر تمام كسانى كه اين موارد را پس از قرنها در كتب مقدس خود
مىيابند لازم است كه در آن تامل كنند. شايد به نتايج تازهاى نايل آيند!
نقد بيرونى:
الف- برداشت متاخران حضرت عيسى مسيحعليه السلام:
معاصران و حتى متاخران از حضرت عيسىعليه السلام تا قرنها بعد، از كلمه
«فارقليط»، روحالقدس مصطلح را نمىفهميدند. در قرون اوليه ميلادى، مردم اعتقادات
گوناگونى داشتند. ويل دورانت مىنويسد: «پيروان مسيح در سه قرن اول، جز در مبناى
اساسى، صدگونه اعتقاد داشتند.» بعضىها حضرت عيسى مسيحعليه السلام را انسان و
پيامبرى همانند انبياى ديگر مىدانستند، بعضى ديگر او را فقط فرشته مىدانستند كه
به شكل و هئيت انسان بود، بعضى ديگر مىگفتند: او نه انسان است و نه فرشته، او فقط
خداست ولى در شكل و هيئت انسان. (75) سرانجام، كليسا بر اثر تفوق سازمان
خود، بر همه اين جنبشها چيره گشت و نظريه چهارمى مطرح كرد كه حضرت عيسى مسيحعليه
السلام به نحو تجزيهناپذيرى، هم انسان و هم خداست. اين نظريه در شوراى نيقيه در
سال 325 ميلادى تثبيتشد و از آن زمان به بعد تثليثبه عنوان اعتقاد رسمى كليسا
اعلام گرديد. خداى پدر به عنوان اقنوم اول، حضرت عيسى مسيحعليه السلام، پسر خدا،
اقنوم دوم و روحالقدس، اقنوم سوم شناخته شد. بنابراين، در قرون اوليه ميلادى مردم
فارقليط موعود را با روحالقدس يكى نمىدانستند. آنها در انتظار فارقليط موعود
بودند. بر همين اساس بود كه افراد متعددى آمدند و ادعا كردند كه فارقليط موعودند.
در حدود سال 156 ميلادى شخصى به نام مونتانوس در آسياى صغير قيام كرد و خود را
«فارقليط موعود» دانست. وى دنياپرستى روزافزون مسيحيان و خودكامى اسقفها را در
كليسا تقبيح كرد و خواستار بازگشتبه سادهزيستى و زهد مسيحيان نخستين و همچنين
استقرار مجدد حق غيبگويى يا گفتار الهامشده براى اعضاى محافل مذهبى شد. وى با
حالتخلسه چنان شيوا غيبگويى مىكرد كه شاگردانش به او به عنوان «فارقليط موعود»
حضرت مسيحعليه السلام درود مىفرستادند. (76)
از ديگر افرادى كه ادعا مىكرده «فارقليط موعود» عيسى مسيح است، جوانى پارسى به
نام مانى از اهالى تيسفون است. وى در قرن سوم ميلادى، هنگام تاجگذارى شاهپور اول،
در سال 242 ميلادى خود را مسيحعليه السلام خواند و گفت كه خداى حقيقى، او را براى
اصلاح حيات مذهبى و اخلاقى بشر به زمين فرستاده است. (77)
ب- اسناد مكشوفه بحرالميت:
براساس اسناد مكشوفه در سواحل بحرالميت نيز مردم در انتظار پيامبر موعود (آن
نبى) بودند و اين غير از «مسيح موعود» بود. اين پيامبر موعود را در زبان عبرى گبر
به معناى «انسان» مىخواندند. (78) اگرچه پس از حضرت عيسى مسيحعليه
السلام «آن نبى» در ميان مسيحيان با مسيحعليه السلام يكى دانسته شد، اما يكى
دانستن اين دو با پيشفرضى كلامى همراه بود، ولى از حيث تاريخى و بر اساس اسناد و
مدارك موجود، اين تطبيق بىمورد است.
پىنوشتها:
1) تثنيه، 18:18 و 19
2) اعمال رسولان، 3:22
3) متى، 1:18
4) لوقا، 1:28، 31، 34، 35، 37
5) او در جهان بود... جهان او را نشناخت. به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را
نپذيرفتند.» يوحنا، 1:10 و 11
6) اعداد، 15:32، 36
7) يهوداى اسخريوطى براى سى پاره نقره او را تسليم رؤساى كهنه كرد (متى، 26:15)
و پطرس، حوارى ديگر، پس از دستگيرى آن حضرت، سه مرتبه او را انكار كرد. (متى،
26:34))(
8) ر. ك. به: انجيل متى باب 26 ; قابل توجه است كه قرآن مصلوب شدن حضرت عيسى(ع)
را نپذيرفته است.
9) متى، 5:17
10) لوقا 16:17
11) پيدايش، باب 16
12) پيدايش، 17:15 - 1
13) پيدايش، 21:2 - 5
14) پيدايش، 16:12 و 25:18
15) تثنيه، 18:18 قابل توجه است كه در ترجمههاى جديد، كه به نام ترجمه تفسيرى
از سوى كليساها انتشار يافته است، در اين عبارات، لفظ «از ميان برادران» ايشان را
حذف كردهاند. ر. ك. به: كتاب مقدس، ترجمه تفسيرى، انجمن بينالمللى كتاب مقدس،
1995م، تثنيه، 18:18
16) اشعيا، 29:12
17) آيات 1 - 5 سوره علق
18) شيخ محمود شبسترى، گلشن راز
19) Rev. James L. Dow M. A., Dictionary of the Bible, p. 402-403
20)
21) على بن حسينعلى الاحمدى، مكاتيب الرسول، چ سوم، نشر امين، 1363، ص 172
22) على بن حسينعلى الاحمدى، همان، ص 174
23) آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند
نكتهها هستبسى محرم اسرار كجاست
(حافظ)
24) يوحنا، 7:40 - 43
25) يوحنا، 6:10 - 14
26) يوحنا، 1:19 - 27
27) مرقس، 1:7
28) در اسرائيل سه دادگاه وجود داشت كه مهمترين آن دادگاه سنهدرين كبير بود.
اعضاى آن هم وظيفه قضاوت را به عهده داشتند و هم وظيفه هئيت منصفه را، اين دادگاه
مسئوليتهاى سنگينى داشت. پيغمبر دروغين و كاهن اعظم را تنها در اين دادگاه
مىتوانستند محاكم كنند. ر.ك. به: گنجينهاى از تلمود ص 302.
29) كتاب دوم پادشاهان، 2:11
30) بر اساس اناجيل موجود، نظريه عيسىعليه السلام در اينجا مخالف نظريه يحيى
است. حضرت يحيىعليه السلام مىفرمايد كه او الياس نبى نيست، اما حضرت عيسىعليه
السلام، حضرت يحيىعليه السلام را همان الياس نبىعليه السلام مىدانست. ما هر دو
بزرگوار را پيامبر خدا و راستگو مىشماريم، لكن اناجيل موجود را هم مخدوش مىدانيم
اما كليسا كه هم وثاقت اناجيل را پذيرفته و آن را الهام و تحت اشراف روحالقدس
مىداند بايد اين تناقص را حل كند، لابد مىگويند يكى نمىدانسته است! (ر. ك. به:
متى 17:11 - 13)
31) مرقس، 1:7 و لوقا، 3:16
32) يوحنا، 1:27
33) لوقا، 1:26
34) متى، 3:5 و لوقا، 3:18
35) مرقس، 6:21 - 29 / لوقا، 3:19 - 20
36) متى، 3:7 / لوقا، 3:7
37) متى، 3:11 / مرقس، 1:7
38) متى، 4:12 ، 13 ، 23 و ابواب ديگر
39) مرقس، 6:21 - 29
40) ر. ك. به: متى، 27:28 - 34
41) متى، 3:11 / مرقس، 1:7
42) يوحنا، 6:14 و 15
43) يوحنا باب 6.
44) يوحنا، 6:15
45) يوحنا، 14:17 و 18
46) يوحنا، 15:26 و 27
47) يوحنا، 16:7 و 8
48) اعمال رسولان، بابهاى 1 و 2
49) يوحنا، 14:16
50) اشعيا، 61:1 و 2
51) يوحنا، 14:15
52) يوحنا، 16:5
53) يوحنا، 14:16
54) يوحنا، 16:7
55) يوحنا، 1:37
56) لوقا، 1:35
57) ر. ك. به: لوقا، 1:26
58) لوتا 1:15.
59) لوقا، 1:67
60) يوحنا، 16:7
61) يوحنا، 16:13
62) يوحنا، 15:26
63) يوحنا، 16:12 و 13
64) يوحنا، 16:12 و 13
65) شيخ محمود شبسترى، همان
66) يوحنا، 16:13
67) سوره روم: 2-4
68) سوره كوثر: 4
69) سوره قمر: 44 و 45
70) سوره آل عمران: 12
71) سوره فتح: 27
72) سوره بقره: 24
73) يوحنا، 15:23
74) تثنيه، 18:18
75)
76) ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3، ص 708
77) ويل دورانت، همان، ج 3، ص 709 / همچنينن ر. ك. به: جفرى بارندر، المعتقدات
الدينية لدى الشعوب، ترجمه د. امام عبدالفتاح، كويت، 1413 ، ص 129
78)
فصلنامه معرفت شماره 25