وظائف مسلمانان در برابر پيامبر (ص)
از مسائلى كه قرآن به آن اهميت خاصى داده است، وظيفه جامعه اسلامى
نسبت به پيامبر گرامى است، ما در اين بخش به وظائف دهگانهاى كه قرآن از
آنها ياد مىكند، اشاره مىنمائيم و تشريح خصوصيات اين وظائف از قلمرو بحث
ما بيرون است .
1- اطاعت از پيامبر (ص)
پيامبر گرامى را از آن نظر كه وحى الهى را از مقام ربوبى دريافت
مىكند، نبى (آگاه از اخبار غيبى) و از آن نظر كه مأمور به ابلاغ پيامى از
جانب خدا به مردم است، رسول مىنامند، پيامبر در اين دو مقام، فاقد امر و
نهى و اطاعت و عصيان است و وظيفهاى جز پيامگيرى و پيام رسانى ندارد و
لذا قرآن درباره او مىفرمايد:
«ما على الرسول الا البلاغ و الله
يعلم ما تبدون و ما تكتمون (مائده /99): براى رسول وظيفهاى جز ابلاغ نيست
و خدا از آنچه كه آشكار مىسازيد و يا پنهان مىداريد، آگاه است».
اگر قرآن در قلمرو رسالت، براى رسول حق اطاعت قائل مىشود و مىفرمايد: «و
ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله (نساء /64): هيچ رسولى را اعزام
نكرديم مگر اينكه به فرمان خدا، از او اطاعت شود»، مقصود اطاعت طريقى است
نه موضوعى، يعنى به پيامهاى او گوش فرا دهند و به گفتههاى او مانند انجام
نماز و پرداخت زكات جامعه عمل بپوشانند، انجام چنين وظائفى در حقيقت،
اطاعت فرمان خدا است، نه اطاعت پيامبر، هر چند به صورت ظاهر اطاعت پيامبر
نيز به شمار مىرود و قرآن ماهيت اين نوع اطاعتها را در آيه ديگر به صورت
روشن بيان مىكند و مىفرمايد: «من يطع الرسول فقد اطاع الله (نساء /80):
هر كس رسول را فرمان برد، خدا را فرمان برده است».
بنابراين، در بعضى از موارد كه قرآن براى رسول به عنوان رسالت حق اطاعت
قائل شده است، اطاعت حقيقى او نيست، بلكه اطاعت خدا است و به گونهاى به
او نيز نسبت داده مىشود از اين جهت قرآن شخصيت رسول را از «مقام رسالت»
چنين ترسيم مىكند:
«انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر (غاشيه /1-22): يادآورى كن تو تذكر دهندهاى، نه مسلط بر آنها».
در قلمرو اطاعت: در حالى كه رسول گرامى يادآور و آموزنده و پيام رسانى بيش
نيست، گاهى از جانب خدا داراى مقام امامت شده و «مفترض الطاعه» مىگردد كه
با توجه به آن، خود شخصاً داراى مقام امر و نهى مىشود.
در اين قلمرو، پيامبر فقط گزارشگر وحى، و پيام رسان الهى نيست، بلكه رئيس
دولت اسلامى است كه براى تنظيم امور امت، بايد به نصب و عزل فرماندهان و
قاضيان و اعزام سپاه و عقد معاهدات بپردازد.
رسول گرامى آنگاه حقيقتاً داراى امر و نهى مىگردد كه از طرف خدا به عنوان
زمامدار مسلمانان، قاضى و داور آنان، و مدير كليه شؤون اجتماعى و سياسى
واقتصادى و دينى معرفى گردد؛ در اين هنگام است كه او علاوه بر اطاعت
طريقى، داراى حق اطاعت موضوعى مىگردد كه فرمانبر از دستورات او مايه
پاداش، و نافرمانى موجب كيفر مىگردد.
قرآن روى اطاعت پيامبر در موارد زيادى تكيه مىكند و بر مفسر محقق لازم
است ميان دو نوع اطاعت (طريقى و موضوعى) فرق بگذارد و آيات را بر دو نوع
تقسيم كند.
الف: گروهى كه بر اطاعت رسول فرمان مىدهند و قرائن گواهى مىدهد كه مقصود
از اطاعت او، همان انجام دستورات الهى است كه او تبليغ مىكند، مانند
انجام فرائض و دورى از محرمات در اين صورت اطاعت رسول راهى است براى اطاعت
خدا،و خود رسول در حقيقت، اطاعت و عصيانى ندارد.
ب: گروهى كه او را به عنوان «اولى الامر» و فرمانده وقاضى و داور معرفى
مىكند و دست او را در تنظيم امور اجتماع باز نهاده و به او حق امر و نهى
مىدهد در چنين مواردى، اطاعت او خود، موضوعيت پيدا مىكند و داراى احكام
و خصائص مىگردد.
آيات مربوط به بخش نخست به خاطر كثرت، نياز به بيان ندارد، مهم آيات مربوط به بخش دوم است كه برخى را يادآور مىشويم:
شكى نيست كه رسول در آيه، خود از افراد «اولى الامرمنكم» مىباشد و به
خاطر احترام بيشتر از وى، جداگانه از او نام برده شده، و (اولى الامر»
زمامداران واقعى جامعه اسلامى هستند كه از جانب خدا به اين مقام نائل
شدهاند و به خاطر داشتن چنين مقامى، داراى امر و نهى واقعى بوده و براى
خود اطاعت و عصيانى دارند.
در اين مورد رسول خدا به صورت قاضى و داورى، تجلى نموده و براى حفظ نظام
داراى مقام امر و نهى خواهد بود و اگر مطاع نباشد و دستورهاى او اجراء
نگردد، داورى مختل، و هرج مرج بر جامعه حاكم مىگردد.
جمله «عن امره» حاكى از آن است كه پيامبر در اين چشم انداز گذشته بر مقام
تبليغ و تبيين شريعت، امر و فرمان دارد كه مخالفت آن، داراى واكنش سختى
است .
مؤيد مطلب، اين است كه آيه مربوط به مسأله جهاد و حضور در ميدان نبرد است
در اين شرائط پيامبر، مبلغ احكام نيست، بلكه فرمانده «واجب الطاعه» است كه
بايد دستورهاى او مو به مو مورد اجرا قرار گيرد.
«مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا و رسول ايمان دارند واگر در امر مهمى
با او باشند بدون اذن او به جايى نمىروند. آنان كه از تو اذن مىگيرند
آنها كسانى هستند كه به خدا و رسول او ايمان آوردهاند در اين صورت هرگاه
برخى ازآنان براى كارهاى خود اجازه بگيرند، به آن كس كه بخواهى اذن بده و
براى آنان طلب آمرزش كن، خدا بخشاينده و رحيم است».
الزام به استجازه به هنگام ترك ميدان نبرد و يا به هنگام ترك مجلس كه براى
مشورت درباره امر مهمى برگزار شده، نشانه مقام و منصب خطير رسول گرامى است
كه حركات و سكنات افراد بايد زير نظر او صورت پذيرد.
«بر هيچ مرد و زن مؤمن آنگاه كه خدا و پيامبر او در موردى فرمان دادند هيچ
نوع اختيارى دركارشان نيست هر كس كه خدا و رسول او را مخالفت كند، آشكارا
گمراه شده است».
دادن چنين قدرت و موقعيتى بر پيامبر نشانه دعوت به حكومت فردى و استبدادى
شخص نيست زيرا اگر پيامبر خدا يك فرد عادى بود، طبعاً دادن چنين قدرتى به
او، جز استبداد و حكومت فرد بر جمع چيز ديگرى نبود، در حالى كه او چنين
نيست او يك فرد وارسته از هر نوع خودخواهى است كه جز رضاى خدا خواهان چيزى
نيست، او در رفتار و گفتار خود، به وسيله «روح القدس» تأييد شده و از هر
لغزشى مصون مىباشد در اين صورت امر و فرمان او مظهر فرمان خداست كه از
زبان او به مردم ابلاغ مىگردد.
به خاطر چنين عصمت و مصونيتى است كه خدا در دو آيه زير، هر نوع پيشدستى را بر او تحريم مىكند و مىفرمايد:
دلائل اطاعت پيامبر بيش از آن است كه در اين جا منعكس گرديد، آنچه مهم است
تعيين حدود اطاعت و قلمرو آن است كه به گونهاى فشرده بيان مىگردد:
قلمروهاى سه گانه اطاعت: با توجه به آياتى كه در زمينه اطاعت رسول گرامى
وارد شده مىتوان قلمرو اطاعت او را در زمينههاى مسائل سياسى و قضائى و
نظامى محدود ساخت.
پيامبر گرامى علاوه بر مقام تبليغ احكام،رهبر سياسى و مرجع قضائى و
فرمانده كل قوا است و در اين زمينهها «نافذ القول» و مطاع مىباشد و ما
در هر مورد، نمونهاى را متذكر مىشويم:
الف: اطاعت در قلمرو مسائل سياسى: يكى از مسائل حساس به هنگام جنگ، اخبار
جبههها و گزارشهاى مربوط به پيروزى و شكست است تصميمگيرى در پخش و عدم
پخش اين گونه گزارشها، نياز به تفكر و انديشه، و رعايت مصالح عمومى دارد
از اين جهت قرآن شخص پيامبر را معرفى مىكند آنجا كه مىفرمايد:
«هنگامى كه خبرى ايمنى بخش يا بيم زا (از پيروزى و شكست) به آنان برسد
فوراً آن را پخش مىكنند و اگر آن را به پيامبر و صاحبان فرمان از آنها
ارجاع كنند اهل استنباط و ريشه ياب از آنان، از حقيقت مطلب آگاه خواهند شد
(و حقيقت را به آنان بازگو خواهند كرد) اگر كرم و رحمت او نبود همگى جز
گروه كمى از شيطان پيروى مىكردند».(نساء /83).
پخش بى موقع خبر پيروزى چه بسا مايه غرور مىگردد، همچنانكه اشاعه خبر
شكست موجب تضعيف روحيهها مىگردد و لذا وظيفه مسلمانان جز اين نيست كه
اخبار رسيده را در اختيار پيامبر گرامى و صاحبان فرمان از خود (كه به
فرمان پيامبر داراى مقاماتى شدهاند) بگذارند تا آنان پس از ريشهيابى و
تحقيق، ديگر مسلمانان را از حقيقت امر آگاه سازند، البته اين آيه مربوط به
رهبرى سياسى پيامبرگرامى است و اگر از «اولى الامر» نام مىبرد منافاتى با
رهبرى سياسى رسول خدا ندارد زيرا «اولوالامر» به فرمان او «صاحبان فرمان»
و «پيشوايان مردم» مىگردند بالأخص كه از نظر روايات، مقصود از آن
«پيشوايان معصوم» است كه پس از پيامبر گرامى مرجع سياسى مىباشند.
ب: اطاعت در قلمرو مسائل قضائى: اگر پيامبر به حكم اين آيه يگانه رهبر
سياسى است به حكم آيات ديگر، يگانه مرجع قضائى نيز مىباشدو داورى داوران
ديگر به فرمان و نصب او رسميت پيدا مىكرد و چنانكه مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم فان
تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تومنون بالله و اليوم
الاخر ذلك خير و احسن تاويلاً» (نساء /59).
«اى افراد با ايمان خدا را اطاعت كنيد و پيامبر خدا و صاحبان فرمان از خود
را اطاعت نمائيد اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد
اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد، اين براى شما بهتر است و عاقبت و
پايان نيكويى دارد».
اگر اين آيه دستور مىدهد كه مشكلات قضائى را به خدا و رسول او باز گردانيم مقصود از ارجاع به خدا ارجاع به نماينده او است.
به خاطر همين اصل كه پيامبر يگانه مرجع قضايى مسلمانان است، خدا گروهى را
كه با وجود پيامبر، به حكام باطل مراجعه مىكردند، سخت نكوهش مىكند و
مىفرمايد:
«آيا نديدى كسانى را كه مدعى ايمان به آنچه كه بر تو و بر پيشينيان از تو
نازل شده است، مىباشند، و مىخواهند مظاهر طغيان (حكام باطل) را به داورى
بطلبند و شيطان مىخواهد آنها را شديداً گمراه كند».(نساء /60).
مراجعه به طاغوت، دام شيطانى است كه مىخواهد انسانها را از راه راست (داورى پيامبر معصوم) به بيراهه ببرد.
اين آيات، پيامبر را يگانه رهبر سياسى و مرجع قضائى معرفى مىكند و
مسلمانان را موظف مىدارد كه حتماً به او مراجعه كنند و از مراجعه به غير
كه همگى مظاهر طاغوت و حكام باطل و خودكامهاند، خود دارى نمايند و
فرمانهاى او را محترم بشمارند.
ج: اطاعت در قلمرو مسائل نظامى: قرآن پيامبر را يگانه مرجع نظامى مىداند
به اندازهاى كه جزئىترين مسائل نظامى بايد با اجازه او صورت پذيرد مانند
ترك ميدان جنگ كه بايد به اذن او باشد و اگر اذن او نباشد، بايد حضور خود
را در ميدان بر همه چيز مقدم بدارند چنانكه مىفرمايد:
«انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا معه على امر جامع لم يذهبوا حتى يستا ذنوه» (نور /62).
«افراد با ايمان كسانى هستند كه به خدا و پيامبر او ايمان آوردهاند آنگاه
كه در كارى كه اجتماع در آن لازم است بدون اجازه او به جايى نمىروند».
لفظ «امرجامع» به معنى كار مهمى است كه اجتماع مردم در آن لازم است و
مصداق واضح آن مسأله جهاد با دشمن و مبارزه با او است و شأن نزول آيه همين
معنى را تأييد مىكند.
اگرپيامبر در اين آيات، يگانه رهبر و مرجع در امور سياسى و قضائى و نظامى
معرفى شده به خاطر حفظ مصالح جامعه است كه بايد تمام تشكيلات در نقطهاى
متمركز شده و مديريتهاى ردههاى گوناگون به مديريت واحد باز گردد و يك
فكر و انديشه بر تمام تشكيلات سايه افكند.
به خاطر همين مقام نظامى است كه خدا اجازه نمىدهد (آنگاه كه پيامبر مردم
را به جهاد دعوت مىكند) اهل مدينه و باديه نشينان آنها، از پيامبر تخلف
جويند و براى حفظ جان خود از جان او چشم بپوشند چنانكه مىفرمايد:
«ما كان لا هل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله و لا يرغبوا بانفسهم عن نفسه» (توبه /120).
«هرگز بر اهل مدينه و باديه نشينان اطراف آن روا نيست كه از پيامبر خدا تخلف جويند و براى حفظ جان خود، از او اعراض نمايند».
اين آيات كه نمونه آنها در قرآن فراوان است ايجاب مىكند كه مسلمانان
وظيفه دارند كه در مسائل سياسى و قضائى نظامى و... به او مراجعه كنند و از
سخنان او تخلف و تخطى ننمايند و در حقيقت قلمرو لزم اطاعت را روشن
مىسازند.
1- «اطيعو الله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم (نساء /59) : خدا را اطاعت كنيد و رسول و صاحبان فرمان از خود را اطاعت كنيد».
2- «فلا و ربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجربينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم
حرجا مما قضيت و يسلموا تسليماً (نساء /65): چنين نيست، سوگند به پروردگار
تو، مؤمن نخواهند بود مگر اين كه تو را در اختلافهاى خود داور قرار دهند
آنگاه از داورى تو در دل، احساس ناراحتى نكنند و كاملاً تسليم گردند».
3- «فليحذر الذّين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنه او يصيبهم عذاب اليم
(نور /63): آنان كه با فرمان پيامبر مخالفت مىورزند از آن بترسند كه فتنه
و يا عذاب دردناكى دامنگير آنان گردد».
4- «انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله و اذا كانوا مع على امر
جامعه لم يذهبوا حتى يستا ذنوه ان الذّين يستا ذنوك اولئك الذين يؤمنون
بالله و رسوله فاذا استاذنوك لبعض شانهم فأذن لمن شئت منهم و استغفرلهم
الله ان الله غفور رحيم» (نور /62).
5- «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم (احزاب /6): پيامبر به مؤمنان از خود
آنان اولى است» اين نوع اولويت كه در هيچ تشريعى در جهان نظير آن ديده
نشده است، از جانب «مالك النفوس» به پيامبر افاضه شده كه از آن در مصالح
جامعه اسلامى بهره بگيرد، و افراد به فرمانهاى او گوش فرا دهند و خواست او
را بر خواست خود مقدم بدارند و مفاد اين آيه در همين سوره به صورت روشن
نيز وارد شده چنانكه مىفرمايد:
6- «و ما كان لمؤمن ولا مومنه اذا قضى الله و رسوله امر ان يكون لهم
الخيرة من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالاً مبيناً» (احزاب /36).
7-«يا ايها الذين آمنوا لا تقدموا بين يدى الله و رسوله و اتّقوا الله ان
الله سميع عليم (حجرات /1) اى افراد با ايمان بر خدا و رسول او پيشى
نگيريد و از (مخالفت) خدا بپرهيزيد خدا شنوا و دانا است».
8- «و اعلموا ان فيكم رسول الله لويطيعكم فى كثير من الامر لعنِتّم (حجرات
/7): بدانيد در ميان شما است پيامبر خدا اگر در بسيارى از امور از شما
پيروى كند شماها به زحمت مىافتيد».
2- احترام پيامبر (ص)
تكريم بزرگان و ارج نهادن بر
شخصيتهاى الهى با اعتقاد به عبوديت و بندگى آنها، تعظيم خداى سبحان است،
احترام آنان نه تنها از اين نظر است كه انسانهاى كاملى بودند كه راه
سعادت را به روى انسانها گشودند، بلكه در بزرگداشت آنها، انگيزه ديگرى در
كار است كه عارفان را به احترام و تعظيم آنها وا مىدارد و آن، ارتباط
محكم و پيوند استوار آنها با خدا است كه آنى با او به مخالفت برنخاسته و
پيوسته مجريان فرمانهاى خدا و پويندگان راه كوى او بودند.
روى اين اساس هر نوع تكريم و تعظيمى كه از اعتقاد به قداست و طهارت آنها
از گناه، و اخلاص و عشق آنان به كسب رضاى حق، و فداكارى و جانبازى آنان در
گسترش آيين او، مايه بگيرد، در حقيقت تعظيم خدا و عشق به او است و اگر
آنان را دوست مىداريم و احترام مىگذاريم از اين نظر است كه آنان خدا را
دوست داشته و به او عشق مىورزيدند، و خدا نيز آنها را دوست مىداشت.
قرآن اين حقيقت عرفانى را در آيهاى بازگو مىكند و مىفرمايد:
«قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفرلكم ذنوبكم و الله غفور رحيم» (آل عمران /31).
«اگر خدا را دوست مىداريد از من پيروى كنيد (در اين موقع) خدا شما را
دوست مىدارد و گناهان شما را مىبخشد و خدا بخشايشگر و رحيم است».
در اين آيه مهر به خدا علت پيروى از پيامبر گرامى (ص) معرفى گرديده به
گونهاى كه گواه مدعيان دوستداران خدا، پيروى از رسول گرامى اعلام شده
است، و نكته آن همان است كه يادآورى شد كه هر نوع گرايش به پيامبران از
نظر گفتار و رفتار و اظهار مهر و مودت به شخص و مقام آنان، در حقيقت اظهار
علاقه به مقام ربوبى است و همگى از يك عشق ريشهدار به خدا سرچشمه مىگيرد.
آيين وهابيت كه براسا هدم شخصيتها و ناديده گرفتن مقامات اولياى الهى
سرچشمه مىگيرد، ابراز علاقه را به اولياء الهى پس از فوت، يك نوع شرك و
عبادت اولياء و احياناً بدعت و يك نوع عمل نو ظهور تلقى مىكند، در حالى
كه سراسر قرآن مملو از احترام به شخصيت اولياء و انسانهاى الهى است كه
سراپا اخلاص و طهارت و قداست بودند و ما در اينجا بخشى از آيات الهى را
وارد بحث مىنمائيم كه از ديگداه يك وهابى (با مقايسهائى كه در دست دارد)،
دعوت به شرك، و از ديدگاه يك موحد واقعى دعوت به خود توحيد است:
در تكريم پيامبر گرامى همين بس كه قرآن يك رشته از افعال خدا را در عين
انتساب به خود، به رسول گرامى نيز نسبت داده واز هر دو با هم يك جا نام
مىبرد و مىفرمايد:
«ولو انهم رضوا ما اتيهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيوتينا الله من فضله و رسوله انا الى الله راغبون» (توبه /59).
«اگر آنان به آنچه كه خدا و پيامبر او داده راضى گردند و بگويند خدا ما را
كافى است، خدا از كرمش و پيامبر او به ما مىدهند ما به سوى خدا توجه
داريم».
در حالى كه شعار هر مسلمان همان طورى كه در آيه ياد شده وارد شده است،
جمله «حسبنا الله» است مع الوصف در همين آيه، خدا به اندازهاى به پيامبر
خود احترام مىگذارد كه نام او را در كنار نام خود آورده و فعل واحد را به
هر دو نسبت مىدهد و مىفرمايد:
عين همين مطلب در آيه ياد شده در زير نيز منعكس است:
«يحلفون بالله لكم ليرضوكم و الله و رسوله احق ان يرضوه ان كانوا مؤمنين» (توبه /62):
سوگند ياد مىكنند كه شماها را راضى سازند كه خدا و پيامبر او شايستهترند كه آنان را راضى سازند».
جمله «والله و رسول احق ان يرضوه» آن چنان عظمت رسول گرامى (ص) را ترسيم مىكند كه رضايت او را در كنار رضايت خدا قرار مىدهد .
چه احترامى بالاتر از اين كه «اغناء» و «بى نياز كردن» كه فعل خدا است، به
پيامبر خود نيز نسبت مىدهد و او را نيز مايه بى نياز شدن مردم معرفى كرده
و مىفرمايد:
«ان اغنيهم الله و رسوله»
شما اگر نزد وهابيها بگوئيد: بحمدالله خدا و پيامبر او ما را بى نياز
ساختند! فوراً شما رامتهم به شرك كرده و مىگويند تو مشركى زيرا كار خدا
را به غير او نسبت دادى ولى غافل ازآنند كه قرآن مىفرمايد: «ان اغنيهم
الله و رسوله».
اين نوع از نسبتها در عين واقعيت و صحت، يك نوع ارج گذارى بر پيامبر (ص) است .
«خدا و رسول او اعمال شما را مىبينند و سپس به سوى كسى كه از آشكار و
پنهان آگاه است باز گردانيده مىشود و از آنچه انجام مىدهيد شما را با
خبر مىكند».
«آنگاه كه افراد، «احزاب» را ديدند گفتند كه اين همان است كه خدا و پيامبر
او به ما وعده داده، خدا و پيامبر او راست گفتهاند و اين كار (تلاقى با
احزاب) جز ايمان و تسليم، چيزى بر آنها نيفزود».
اين آيات در عين حقيقت و درست بودن نشانه عظمت و قداست رسول خدا است، و
بيانگر آن است كه شايسته است كه فعل واحدى به هر دو (خدا و رسول) نسبت
داده شود، هر چند نسبت آن به خدا، به صورت استقلالى و به پيامبر او به
صورت اكتسابى و وابستگى است.
شيوه معاشرت بيانگر پايه ايمان است: اگر قرآن به تكريم و تعظيم پيامبر
دعوت مىكند، به خاطر اين است كه شيوه معاشرت فردى با فرد ديگر نشانه پايه
عقيده و ايمان او به عظمت و موقعيت طرف است .
درست است كه پيامبر گرامى در زندگى زاده و وارسته بود، و از تظاهر به
مناصب سياسى و قضائى و نظامى خوددارى مىكرد و با ياران خود «حلقه وار»
بدون اينكه مجلس صدر و ذيل پيدا كند، مىنشست، ولى اين كار نبايد سبب شود
كه مسلمانان در معاشرت خود،موقعيت او را ناديده بگيرند، و آداب و مراسم
شايسته به مقام پيامبر را رعايت نكنند.
آيات وارد در مورد احترام پيامبر، بر دو گروهند:
1- «سيوتينا الله من فضله و رسوله».
2- «ما اتيهم الله و رسوله».
2- «و ما نقموا الا ان اغنيهم الله و رسوله من فضله (توبه /74): آنان فقط
از اين انتقام مىگيرند كه خدا و پيامبر او (آنها را) از كرمش بى نياز
ساختهاند».
4- «و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون» (توبه /94).
5- «و لما را المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما و عدنا الله و رسوله و صدق
الله و رسوله و ما زادهم الا ايماناً و تسليماً» (احزاب /22).
1- آياتى كه به طور كلى دستور احترام مىدهد.
2- آياتى كه انگشت روى موارد جزئى مىگذارد و نمونههائى را ارائه مىكند ما در اين بخش از هر دو قسمت آياتى را متذكر مىشويم:
الف: دعوت به تكريم و احترام
قرآن در آياتى جامعه اسلامى را به
تكريم و بزرگداشت پيامبر دعوت مىكند و مىفرمايد: «انا ارسلنا شاهداً و
مبشراً و نذيراً لتومنوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بكرة و
اصيلاً» (فتح /8-9).
ما تو را اى پيامبر! گواه و بشارت دهند و بيم دهنده فرستاديم تا به خدا و
رسول او ايمان بياوريد و اورا كمك و احترام كنيد و او (خدا) را صبح و عصر
تسبيح بگوئيد».
در آيه ياد شده قبل از جملههاى «و تعزروه و...» جمله «لتومنوا بالله و
رسوله» وارد شده است اكنون بايد ديد مرجع ضمائر «و تعزروه و توقروه و
تسبحوه بكرة و اصيلاً» چيست؟
هرگاه بگوئيم هر سه ضمير به لفظ «الله» بر مىگردد، در اين صورت احكام
وارده در آيه مربوط به خدا بوده و از قلمرو بحث ما خارج خواهد بود.
ولى اگر بگوئيم دو ضمير نخست در جملههاى (تعزروه و توقروه) مربوط به
«رسول» است و ضمير سوم در جمله «وتسبحوه» مربوط به خدا است، طبعا دو حكم
نخست (نصرت پيامبر و تكريم او) وظيفه اسلامى هر مسلمانى نسبت به پيامبر
خواهد بود.
از اين جهت برخى از «قراء» پس از جمله «توقروه» وقف را لازم دانسته تا
احكام مربوط به پيامبر، با حكم مربوط به خدا، به هم آميخته نشود.
البته در متن آيه گواهى بر تعيين يكى از دو احتمال وجود ندارد اما با توجه
به اين كار آيه ديگر لفظ «عزروه» را درباره وظيفه مؤمنان نسبت به پيامبر
به كار برده است مىتوان گفت كه احتمال دوم بر احتمال نخست برترى دارد
چنانكه مىفرمايد:
«فالذين آمنوا به عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون» (اعراف /157)
«آنانكه به او ايمان آورده و او را گرامى داشته و يارى نمودهاند و از نوريكه همراه او نازل شده پيروى نمودهاند آنان رستگارانند».
و نيز درباره مطلق پيامبران مىفرمايد:
«و امنتم برسلى و عزر توهم و اقرضتم الله قرضاً حسناً» (مائده /12).
«به پيامبران من ايمان آورديد و آنان را يارى نموديد و خدا را وام نيكو دادهايد؟».
در اين آيه نيز خود مؤمنان را به «احترام» پيامبران دعوت مىكند.
ب: متانت در سخن گفتن
در اين مورد به آياتى كه در سوره «حجرات» وارد شده است، اكتفاء مىورزيم:
«يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصوتكم فوق صوت النبى ولا تجهروا له
بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون»(حجرات /2).
«اى افراد با ايمان! صداى خود را بلندتر از صداى پيامبر نكنيد و با او
بلند سخن نگوئيد (فرياد نزنيد) همانطور كه با يكديگر بلند سخن مىگوئيد،
تا مبادا پاداش عمل شما بدون توجه از بين برود».
«آنهائى كه از صداى خويش در (محضر پيامبر) مىكاهند، كسانى هستند كه
خداوند دلهاى آنان را براى پرهيزگارى آزموده است براى آنان آمرزش و پاداشى
بزرگ است».
«آنان كه تو را از بيرون اطاق بلند صدا مىزنند بيشترشان نمىفهمند».
«اگر آنان صبر مىكردند تا خود بيرون آئى براى آنها بهتر بود، خداوند آمرزنده و مهربان است».
جامعه خشن: پيامبر كه داراى روح لطيف و فردى آزاده بود، گرفتار افرادى شده
بود كه از بسيارى از مزاياى اخلاقى دور بودند و با شخصيتى مانند رسول اكرم
طورى سخن مىگفتند كه گوئى با يك فرد چوپان سخن مىگويند.
در سال نهم هجرت كه آن را «عام الوفود» مىنامند، هيئت و دستههاى مختلفى
از قبائل اطراف براى تشرف به اسلام به مدينه مىآمدند، و وقت و بى وقت پشت
در اطاق پيامبر كه با مسجد چندان فاصله نداشت مىايستادند، فرياد
مىكشيدند كه «يا محمد اخرج: اى محمد ازاطاق بيرون بيا!» 1 اين كار علاوه
بر اين كه استراحت رسول خدا را بهم مىزد يك نوع بى احترامى به شخصيتى
مانند پيامبر (ص) بود و لذا قرآن در آيه چهارم اين سوره اين گونه افراد را
كم فهم و بى خرد شمرده است .
او نه تنها در اين قسمت از آداب معاشرت، از بيگانگان و عربهاى بيابانى
ناراحتى داشت، بلكه برخى از ياران و اصحاب نزديك آن حضرت هم، ادب سخن را
در محضر وى مراعات نمىكردند.
بخارى محدث معروف جهان تسنن مىنويسد: هيئتى به نمايندگى از قبيله «بنى
تميم» وارد مدينه شد، هر كدام از ابىبكر و عمر، شخصى را براى ملاقات با
آنها معين نمودند، اختلاف آنان در تعيين آن فرد منجر به مشاجره شد و داد و
فرياد آنان در محضر پيامبر (ص) باعث رنجش خاطر او گرديد براى جلوگيرى از
تكرار اين حركات ناشايست در محضر آن پيشواى بزرگ، آيه دوم و سوم نازل
گرديد و اين عمل را آنچنان بد شمرد كه نتيجه آن «حبط» اعمال معرفى گرديد. 2
اين احترامات مخصوص زمان پيامبر نيست - اگر پيامبر در حال حيات احترام
دارد پس از وفات نيز همان احترام را خواهد داشت، حتى موقعى كه عايشه در
شهادت حسن بن على (ع) در كنار قبر پيامبر (ص) سروصدا به راه انداخت و به
كمك دستهاى از دفن فرزند پيامبر كنار قبر جدش جلوگيرى به عمل آورد، حسين
بن على (ع) براى خاموش كردند وى اين آيه را خواند:
«يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى» سپس اين جمله را
فرمود: «ان الله حرم من المؤمنين امواتا ما حرم منهم احياء: خداوند انجام
هر نوع عملى را كه درباره شخص مؤمن در حال حيات او تحريم كرده، در حال مرگ
وى نيز تحريم نموده است» 3
همانطور كه دانشمندان از اين آيه فهميدهاند اين قبيل احترامات به پيامبر
عظيم اختصاص ندارد، بلكه همه پيشوايان اسلام، و علما و اساتيد و پدران و
مادران و عموم بزرگان از اين گونه احترامها بايد برخوردار باشند، از اين
جهت در حرمها و آستانههاى مقدس، بايد از داد و فرياد و امثال آن، خوددارى
نمود.
2- «ان الذين يغضون اصواتهم عند رسول الله اولئك الدين امتحن الله قلوبهم للتفوى لهم مغفرة و اجرعظيم» (حجرات /3).
3- «ان الذين ينادونك من و راء الحجرات اكثرهم لا يعقلون» (حجرات /4)
4- «ولو انهم صبروا حتى تخرج اليهم لكان خيراً لهم و الله غفور رحيم».(حجرات /5).
3- مجادله با پيامبر ممنوع است
مجادله و استدلال با مسلمات طرف بر ضد او، يكى از طرق استدلال است كه
در اسلام به آن دعوت شده است آنجا كه خدا به پيامبر دستور مىدهد كه
«وجادلهم بالتى هى احسن» (نمل /125) با آنه با شيوهزيبا به جدال برخيز».
ولى مع الوصف مجادله و مناقشه با پيامبر حرام و ممنوع است و مقصود آن همان «مراء» و تعصب بر باطل مىباشد، چنانكه مىفرمايد:
«و من يشاقق الرسول من بعدما تبين له الهدى و يتبع غير سبيل المؤمنين نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصيراً» (نساء /115).
«هر كس كه با پيامبر پس از روشن شدن نشانه حق، به جدال برخيزد و از غير
راه مؤمنان پيروى كند وارد دوزخ مىسازيم چه سرانجام بدى است».
جمله «من بعد ما تبين له الهدى» بيانگر همين واقعيت است و اين كه هدف را «مناقشه» حقيقت يابى نبوده و جز لجاجت، چيزى در كار نباشد.
با اين بيان مفاد ديگر آياتى كه مجادله با پيامبر را نكوهش مىكند، روشن مىگردد چنانكه مىفرمايد:
«يجادلونك فى الحق بعدما تبيين (انفال /6): با تو پس از روشن كردن واقعيتها مجادله مىكنند».
اين نوع مجادلهها كه براى حقيقت يابى و واقع بينى صورت نمىگيرد، حرام و
ممنوع است ولى اگر طرف به خاطر درك حقيقت از در جدال وارد شود و سرانجام
پس از روشن گشتن حق، از حق پيروى نمايد هرگز حرام نبوده و پيامبر نيز به
اين نوع مذاكرهها گوش فرا مىدهد و مجادله مردم نجران با پيامبر اين نوع
از مجادله بود قرآن آن را در سوره آل عمران آيههاى 59 - 60 نقل نموده است
.
4- رعايت وقت پيامبر (ص)
برخى از ياران پيامبر خواستار آن بودند كه پيامبر وقت خصوصى در اختيار
آنان بگذارد ولى موافقت با اين درخواست، مايه اتلاف وقت گرانبهاى پيامبر
بود.
از طرف ديگر بستن اين باب به طور كلى مقرون به مصلحت نبود، زيرا
چه بسا مطالبى بايد به طور خصوصى به پيامبر برسد و ديگرى از آن آگاه
نگردد، در اين موقع براى جلوگيرى از تفويت وقت پيامبر، مقرر شد كه هر كس
بخواهد، با پيامبر خصوصى سخن بگويد، بايد قبلاً مبلغى به عنوان صدقه
بپردازد تا از اين طريق، فقط كسانى كه واقعاً كار جدى دارند، به طور خصوصى
سخن بگويند.
اين حكم الهى روى مصالحى هر چند بعدها نسخ شد ولى عملاً ثابت نمود كه اين
گروه براى وقت گرانبهاى پيامبر به اندازه يك دينار ارزش قائل نبودند و لذا
پس از نزول آيه احدى از آنان حاضر به «نجوى» با پيامبر نشد زيرا شرط لازم
آن اين بود كه يك دينار، قبلاً به عنوان «صدقه» بپردازند فقط در اين ميان،
اميرمؤمنان به اين آيه عمل نمود و چون كار ضرورى داشت يك دينار صدقه داد
آنگاه با پيامبر به «نجوى» پرداخت.
مجاهد وقتاده مىگويند: احدى پس از اين حكم با پيامبر «نجوى» نكرد جز على
بن ابى طالب (ع) يك دينار صدقه داد و به طور خصوصى با پيامبر به سخن
پرداخت 4.
قرآن در اين مورد مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقة ذلك
خيرلكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم ءاشفقتم ان تقدموا بين يدى
نجويكم صدقات فاذلم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلوة و اتو الزكوة
و اطيعوا الله و رسوله و الله خبير بما تعملون» (مجادله /12-13).
«اى افراد با ايمان هر موقع بخواهيد با پيامبر سرى سخن بگوئيد، پيش از آن
صدقهاى بدهيد اين كار براى شما نيكو و مايه پاكيزگى است اگر چيزى براى
دادن صدقه نيافتيد در اين صورت خدا آمرزنده و مهربان است، آيا از «فقر»
ترسيديد، از اينكه پيش از «نجوى» صدقهاى بدهيد اكنون كه انجام نداديد و
خدا نيز توبه شما را پذيرفت نماز را بپا داريد و زكات بدهيد، خدا و پيامبر
او را اطاعت كنيد، خدا از آنچه كه انجام دهيد آگاه است».
5- ايذاء و آزار پيامبر حرام است
يكى از محرمات در اسلام، ايذاء مسلمان است و اين حكم به پيامبر اختصاص
ندارد ولى تحريم آن درباره پيامبر، از تأكيد بيشترى برخوردار است از اين
جهت در آيات قرآن روى تحريم ايذاء پيامبر تأكيد شده مىفرمايد:
«ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخرة و اعدالهم عذاباً مهيناً» (احزاب /57)
«آنان كه خدا و پيامبر او را آزار مىدهند، در دنيا و آخرت، مورد لعن الهى
قرار مىگيرند و براى آنان در آخرت عذاب خوار كنندهاى است».
روح هر چه لطيفتر شد، تأثير او از كارهاى ناشايست و خارج از حدود ادب
بيشتر مىشود از اين جهت قرآن امورى را متذكر مىگردد كه مايه ايذاء
پيامبر بود هر چند آنان به آن توجه نداشتند و بخشى از اين امور در سوره
احزاب آيه 53 وارد شده است:
«يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يوذن لكم الى طعام غير
ناظرين انيه ولكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طبتم فانتشروا ولا مستانسين
لحديث ان ذلكم كان يودي النبى فيستحيى منكم و الله لا يستحيى من الحق».
: اى افراد با ايمان به خانههاى پيامبر وارد نشويد، مگر اينكه به شما اذن
دهند (و اگر براى صرف طعام دعوت شديد، پيش از موعد نيائيد) و در انتظار
وقت غذا ننشينيد وقتى دعوت شديد وارد شويد، هنگامى كه غذا صرف كرديد متفرق
شويد، به بحث و گفتگو ننشينيد اين كار پيامبر را ناراحت مىكند و از شما
شرم مىكند ولى خدا از بيان (حق) شرم ندارد».
در اين آيه امورى كه مايه ناراحتى روحى پيامبر بود و ياران از آنها غفلت داشتند بازگو شده است و آنها عبارتنداز:
در آيه ديگر يكى از مظاهر ايذاء پيامبر، اتهام «خوش باورى» «خوش بينى» به او زدن است چنانكه مىفرمايد:
«و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خيرلكم يؤمن بالله و
يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم و الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب
اليم» (توبه /61)
«از منافقان كسانى هستند كه پيامبر را اذيت مىكنند و به او مىگويند خوش
باور و گوش است (به سخن همه هر چه هم ضد و نقيض باشد گوش فرا مىدهد) بگو
خوش باور بودن او به نفع شما است، او به خدا ايمان دارد و به نفع مؤمنان
تصديق مىكند، و براى آنان كه فرستاده خدا را اذيت مىكنند، عذاب دردناك
است».
البته مقصود از «خوش بينى» اين نيست كه او در همه جا به طور جدى تصديق
مىكند، زيرا چنين چيزى امكان ندارد و هيچ گاه به نفع جامعه اسلامى نيست،
بلكه مقصود اين است كه سخنان همه را مىشنود، و به ظاهر هيچ كس را تكذيب
نمىكند ولى در مقام عمل، به تحقيق مىپردازد.
1- بدون اذن وارد خانه پيامبر نشويد.
2- در صورتى كه براى صرف طعام دعوت شدهاند، پيش از موعد مقرر نيايند و در انتظار وقت غذا ننشينند.
3- پس از صرف غذا متفرق شوند وخانه رسول خدا را خانه انس قرار ندهند زيرا
اين كار وقت پيامبر را مىگيرد، و او را از انجام امورى بزرگ كه بر عهده
او است، باز مىدارد.
2- وظيفه مسلمانان نسبت به فرزندان او
شعار همه پيامبران اليه اين است:
«و ما اسلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين» (شعراء /109)
از شما براى اداء پيامهاى خدا مزد و پاداشى نمىطلبيم، پاداش فقط بر پروردگار جهان است».
اصولاً كارى كه براى خدا است بايد مزد آن نيز بر عهده او باشد و نبايد از ديگران مطالبه شود.
گذشته از اين، اعمال ارزشمند و بزرگ آنان بالاتر از آن است كه بتوان با
درهم و دينار بر آنها ارزش گذارد و آن را با «زخارف» دنيا معاوضه نمود.
از اين جهت قرآن پاداش پيامبر را چنين معرفى مىكند: و مىفرمايد:
«وان لك لاجراً غير ممنون» (قلم /3) براى تو پاداش عارى از منت است».
ولى در عين حال قرآن در آيهاى به گونه ديگر سخن مىگويد و يادآور مىشود
كه پاداش تلاشهاى من در راه هدايت شما مودت نزديكان من است:
«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (شورى /23).
بگو مزد و پاداشى از شما نمىخواهم جز دوستى نزديكان من».
و در آيه ديگر يادآور مىشود كه اجر و پاداشى كه از شما خواستهام به نفع شما است چنانكه مىفرمايد:
«قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى االا على الله و هو على كل شىء شهيد»(سبأ /47).
«بگو آنچه را كه به نام مزد طلبيدهام به سود شما است، اجر من بر خدا است و او بر همه چيزشاهد و ناظر است»
زيرا همين دوستى خاندان رسالت، كه در آيه 23 شورى اجر رسالت قرار گرفته
است صد در صد آثار تربيتى داشته و باعث ارتباط نزديك با آن بزرگوار
مىباشد چون دوست داشتن گروهى كه جانسين پيامبر و بازگو كننده احكام و
مربى جامعه اسلامى هستند، پيوسته ملازم با آگاهى انسان از فروع و اصول
اسلام و موجب اطاعت و پيروى از دستورات آنان است، در اين صورت دوستى آنان
مايه نجات جامعه و سعادت اجتماع مسلمين است و نفع چنين مودتى به خود جامعه
باز مىگردد و در نتيجه، درخواست مودت نسبت به اهل بيت، دربرگيرنده
درخواست عمل به متن شريعت است و در حقيقت درخواست چنين پاداشى بسان
درخواست پزشك معالج در مثال زير است:
پزشك معالجى بيمارى را به طور رايگان معالجه مىكند و پس از معاينه دقيق
نسخه بلند بالائى مىنويسد و اظهار مىدارد كه من از تو هيچ نوع پاداشى
نمىطلبم جز اين كه به اين نسخه عمل كنى.
هر شنونده به روشنى قضاوت مىكند و مىگويد پزشك از چنين بيمارى اجر و
پاداش نخواسته است و اگر مىگويد پاداش من اين باشد كه به اين نسخه عمل
نمائى، پاداش صورى و ظاهرى است و در حقيقت پاداش نيست .
و مناسب است كه در اين زمينه حديثى از خاندان رسالت ذكر نمائيم. حديثى را
كه شيخ طوسى در امالى خود از امام باقر نقل كرده است يادآور مىشويم. اما
باقر به جابربن يزيد جعفى فرمود:
«اى جابر آيا كافيست كه انسان تنها خود را به تشيع نسبت دهد و ما اهل بيت
را دوست بدارد؟ بخدا سوگند شيعه واقعى ما كسى است كه تقوى را پيشه خود
سازد و خدا را اطاعت كند. (تا آنجا كه مىفرمايد) جابر! اين سو و آن سو
مرو، فكر نكن كه براى آدمى كافى باشد كه بگويد: على را دوست دارم در
حاليكه از نظر عمل با او همراه نباشد، اگر بگويد: پيامبر خدا را دوست
مىدارم و رسول خدا (ص) افضل از على است ،اما از كردار و رفتار او پيروى
نكند، محبت رسول خدا او را سودى نخواهد بخشيد.
از مخالفت خدا بپرهيزيد، و بدانيد ميان خدا و انسانى خويشاوندى نيست،
بهترين بندگان و گرامىترين آنان نزد خدا پرهيزگارترين آنها است».
آرى آنجا كه محبت با پيروى از گفتار و رفتار پيشوايان اسلام توأم باشد،
تبعاً خود محبت نيز بى پاداش نبوده و بحكم گفتار پيامبر گرامى (ص) «حبُ
علىّ حسنة» تبعاً خود محبت و مودت بى اجر نخواهد بود. بنابراين محبت اهل
بيت در حالى كه مايه پيروى از اهل بيت است و در عين حال درصورت توأم بودن
با عمل، ثواب نيز خواهد داشت .
از اين جهت استاد شيعه و مرحوم شيخ «مفيد» مىگويد:
استثناء مودت در قربى از جمله قبل، استثناى منقطع است 5 نه متصل. زيرا
مودت در قربى، پاداشى نيست كه در مفهوم «اجر» داخل شده باشد و سپس به
وسيله كلمه استثناء (الا) خارج گردد، بلكه مودت به خويشاوندان از اول در
مفهوم «اجرا» داخل نبود تا خارج گردد، بلكه درخواست فوقالعادهاى است كه
از امت شده است .
و اين نوع استثناء در قرآن و كلمات عرب فراوان به چشم مىخورد چنانچه قرآن مجيد در باره اهل بهشت چنين مىفرمايد:
«لا يسمعون فيها لغوا الا سلاماً» (مريم /62): در آنجا سخن بيهوده
نمىشنوند جز سلام» در حالى كه گفتار دور از لغو در اين آيه (سلام) از نظر
موضوع داخل در لغو نيست كه از آن خارج گردد.
مؤيد اين مطلب (هدف از دوست داشتن اهل بيت، تحكيم روابط و استفاده از علوم
و معارف آنها است) روايات متواترى است كه از پيامبر گرامى پيرامون مودت
اهل بيت خود ارد شده است، پيامبر به وسيله حديث ثقلين 6 و حديث سفينه 7 به
مردم دستور مىدهد كه اصول و فروع حلال و حرام خود را از اين خاندان فرا
گيرند و برنامه زندگى خود را با گفتار و رفتار آنان تطبيق دهند.
با در نظر گرفتن اين مراتب روشن مىگردد كه مقصود از ايجاب مودت و محبت
خاندان معصوم پيامبر، جز اين نيست كه مردم در شؤون دينى و دنيوى خود به
آنان رجوع كرده و از رجوع به گروههاى ديگر كه پيراسته از گناه يا خطا
نيستند، بپرهيزند.
هدف از الزام مودت آنان جز وسيله جوئى براى بقاى دين، و آگاهى مردم از متن شريعت و عمل مردم به دستورات دين، چيز ديگرى نيست .
شكى نيست كه دوستى با اين خاندان و مراوده با آنان، مايه آگاهى انسانهاى
تشنه، از حقائق نورانى اسلام، و موجب تكامل فكرى و علمى امت است و علم و
آگاهى از متن شريعت، انسان را به سوى عمل كشيده سرانجام انسان، راهى به
سوى خدا پيدا مىكند.
8- درود بر پيامبر (ص)
قرآن يكى از وظايف مؤمنان را اين مىداند كه بر او درود بفرستند چنانكه مىفرمايد:
«ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً» (احزاب /56).
«خدا و فرشتگان بر پيامبر درود مىفرستند اى افراد با ايمان بر او درود بفرستيد، و تسليم وى شويد».
محدثان نقل مىكنند: وقتى اين آيه نازل گرديد مردم از پيامبر پرسيدند كه
چگونه بر تو درود بفرستيم پيامبر فرمود: بگويد: «اللهم صل على محمد و آل
محمد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم» 8
9- خيانت بر پيامبر (ص) حرام است
خيانت بر مؤمن مطلقا حرام و درباره پيامبر گرامى اين حرمت از تأكيد بيشترى برخوردار است قرآن در اين مورد مىفرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون» (انفال /27).
«اى افراد با ايمان! خدا و پيامبر او را خيانت نكنيد و به امانتهاى خود خيانت مورزيد در حالى كه مىدانيد».
آيه درباره «ابولبابه» نازل شده كه در كتابهاى تفسير و سيره پيامبر وارد شده است .
10- درخواست استغفار از پيامبر (ص)
درهاى رحمت خدا و مغفرت و
آمرزش او، به روى بندگان باز است، اين فيض گاهى بدون واسطه و احياناً از
طريق اولياى او به افراد مىرسد از اين جهت قرآن گنهكاران را دستور مىدهد
كه براى تحصيل مغفرت او، حضور پيامبر برسند و از او درخواست كنند كه
درباره آنان از خدا طلب مغفرت كند و در اين حالت دعاى او مستجاب مىباشد و
در پوشش مغفرت او قرار مىگيرند چنانكه مىفرمايد:
«ولوانهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً» (نساء /64).
«هر گاه آنان كه بر خويشتن ستم كردند پيش تو مىآمدند و خود طلب مغفرت
كرده و پيامبر نيز درباره آنان طلب آمرزش مىكرد، خدا را توبهپذير و رحيم
مىيافتند.»
در آيه ديگر منافقان را مذمت مىكند و يادآور مىشود كه: وقتى به آنان
گفته مىشود كه به حضور پيامبر رسند تا وى درباره آنان طلب مغفرت كند
سرهاى خود را به عنوان اعتراض به عقب بر مىگردانند، چنانكه مىفرمايد:
«و اذا قيل لهم تعالوا يستغفرلكم رسول الله لووا ررسهم و رايتهم يصدون و هم مستكبرون» (منافقون /5).
«همانطور كه فيض مادى از طريق اسباب ظاهرى به انسانها مىرسد، مثلاً اشعه
حيات بخش به وسيله خورشيد در اختيار ما قرار مىگيرد، همچنين فيض معنوى
خدا، گاهى بدون واسطه و گاهى از طريق پيامبران و اولياى خدا به انسانها
مىرسد و اين حقيقت در دو آيه ديگر كاملاً متجلى است:
«وصل عليهم ان صلوتك سكن لهم (توبه /103): درباره آنان دعا كن، زيرا دعاى تو مايه آرامش خاطر آنان است».
«گفتند پدرجان براى ما دربارهگناهان طلب آمرزش بنما زيرا ما خطا كار
بوديم (يعقوب گفت به همين زودى براى شما طلب مغفر مىنمايم، او بخشايشگر و
رحيم است».
تا اينجا وظائف مهم مسلمانان درباره پيامبر خدا روشن گرديد، هر چند دائر
وظائف گستردهتر از اين است ولى اين ده وظيفه به عنوان بارزترين وظائف
بيان گرديد.
1- خدا به پيامبر دستور مىدهد كه در حق مؤديان زكات، دعا كند زيرا دعاى وى مايه سكونت و آرامش خاطر آنها است چنانكه مىفرمايد:
2- اين حقيقت به اندازهاى روشن بوده كه فرزندان گنهكار يعقوب به خاطر
پرورش در خانه وحى به آنان توجه داشتند و آنگاه كه پرده از راز آنان
برافتاد، از پدر درخواست استغفار كرده گفتند: «قالوا يا ابانا استغفر لنا
ذنوبنا انا كنا خاطئين قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم»
(يوسف آيهها 97 و 98).
پىنوشتها:
1- نور الثقلين، ج 5، ص 80.
2- التاج، ج 4، ص 213 - 214.
3- نورالثقلين، ج 5، ص 80 - 81.
4- مجمع البيان، ج 5، ص 152.
5- امالى شيخ طوسى، مجلس يوم الترويه جزء دوم، ص 95، چ سنگى.
6- در مورد حقيقت «استثناء منقطع» به جلد چهارم «مفاهيم القرآن» مراجعه بفرمائيد.
7- «انى تارك فيكم فيكم الثقلين كناب الله و عترتى: من در ميان شما دو چيز گرانبها مىگذارم يكى كتاب خدا و ديگر عترت من».
8- «مثل اهل بيتى كسفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق: خاندان من
بسان كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار گشت نجات يافت، وگروه مخالف غرق
گرديد.»
9- مسند الشافعى، ج 2، ص 97.
تفسير منشور جاويد، آيت الله سبحانى،
ج 6 - 167 - 192