تحصيلات مقطع متوسطه راکه به پايان رساندم خواستگاران خوبي داشتم اما آنها با ديدن وضعيت اسفبار برادرانم که معتاد تزريقي هستند و قيافههاي تابلويي دارند بلافاصله از ازدواج با من منصرف ميشدند.
برخي از آنها هم که بيخبر از وضعيت خانوادگي ام به خواستگاريام ميآمدند با برخوردهاي ناشايست مادرم روبه رو ميشدند و دقايقي بعد منزلمان را ترک ميکردند. همه اين موارد را در طول سالها تحمل کردم اما ديگر نميتوانم ضربات مشت و لگد برادرانم را تحمل کنم که به خاطر پرداخت هزينههاي اعتيادشان بر نقاط مختلف بدنم فرود ميآيد و ...
دختر 27 سالهاي که در پي يک نزاع خانوادگي به همراه ديگر اعضاي خانواده اش به کلانتري هدايت شده بود درحالي که عنوان ميکرد از اين همه درگيري و مشاجرات خانوادگي خسته شده ام و ديگر اين وضعيت آشفته را نميتوانم تحمل کنم به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري کوي پليس مشهد گفت: پدرم از همسر اولش فرزندي نداشت و به همين خاطر 28سال قبل با مادرم ازدواج کرد که نتيجه اين ازدواج 2 دختر و 3پسر است و من اولين فرزند اين خانواده هستم اما از زماني که به خاطر دارم پدر و مادرم همواره با يکديگر مشاجره و درگيري داشتند اگرچه علت اختلافات آنها برايم روشن نبود اما زماني که 6سال بيشتر نداشتم روزي مادرم را با پوششي نامناسب در کنار مرد غريبهاي ديدم و از همان زمان اين موضوع تاثير بدي در روح و روانم گذاشت و من هيچ گاه جرات بازگو کردن اين ماجرا را نداشتم ولي حس بدي را تجربه ميکردم و به همين خاطر با لجبازي نسبت به خواستههاي مادرم واکنش معکوس نشان ميدادم.
از همان زمان هر روز ارتباط عاطفي ام با مادرم کمتر ميشد و به پدرم نزديک تر ميشدم. پدرم نيز مرا از نظر مالي حمايت ميکرد به طوري که ديواري از خشم و انتقام بين من و پدرم از يک سو و برادرانم که ديگر به معتاد تزريقي تبديل شده بودند از سوي ديگر ايجاد شده بود.
در همين سالهاي جواني بود که خواستگارانم را با يک تحقيقات اندک و يا مشاهده وضعيت آشفته خانواده ام از دست ميدادم چرا که برادرانم در وضعيت اسفباري قرار داشتند و مادرم نيز به زني دعواگر و فحاش معروف شده بود.
پس از گرفتن ديپلم در دفتر يک شرکت مشغول به کارشدم و مدتي بعد با کمک پدرم و دريافت وام آپارتمان 50متري براي خودم خريدم اين در شرايطي بود که مادر و برادرانم با ترفند خاصي از پدرم شکايت کردند و او براي مدت کوتاهي زنداني شد.
برادرانم که ميديدند پشتيبانم را از دست داده ام مرا به باد کتک ميگرفتند تا هزينههاي اعتيادشان را تامين کنند ديگر چارهاي نداشتم و مجبور شدم در خانه کوچکم به تنهايي زندگي کنم.
وقتي پدرم آزاد شد دوباره به خانه بازگشتم و با کمک او پيکان وانتي به صورت اقساطي خريدم تا پدرم با آن کار کند اما شب گذشته برادر معتادم به خاطر انتقام از من خودرو را به ستون برق کوبيد و 6ميليون تومان خسارت به بار آورد چرا که مدعي بود بايد پول خودرو را به او ميدادم.
ديگر تحمل آزار و اذيت آنها را نداشتم و با يک تصميم نادرست سعي در خودکشي داشتم که با فريادهاي خواهر کوچکم پدرم مرا نجات داد و با عصبانيت به سوي برادرم که در حال مصرف مواد بود حمله ور شد و نزاع شديدي بين اعضاي خانواده صورت گرفت خواهرم که ترسيده بود به 110 زنگ زد و ...
ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي