0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

فریب خوردم!

فریب خوردم!
 
 
فکر می کردم رابطه عاطفی با پسر همسایه مادرم می تواند خلأهای موجود در زندگی ام را جبران کند اما بر اثر ناآگاهی اجتماعی و زجر دادن همسرم درگیر رابطه غیراخلاقی و غیرمنطقی شدم به طوری که اکنون همین موضوع به مهم ترین مشکل زندگی ام تبدیل شده است و ...
این ها بخشی از اظهارات زن 27 ساله ای است که برای فرار از مزاحمت ها و تهدیدهای جوانی که از مدتی قبل با او رابطه عاطفی و غیراخلاقی برقرار کرده، دست به دامان قانون شده بود او در حالی که بیان می کرد با ندانم کاری و اشتباهاتم زندگی خود و آینده فرزند خردسالم را نابود کرده ام به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد گفت: دوران کودکی را در یکی از روستاهای اطراف قوچان سپری کردم. به خاطر این که مقطع دبیرستان در روستای ما وجود نداشت بیشتر دختران روستا بعد از پایان دوران راهنمایی ترک تحصیل می کردند من هم به همین دلیل درس و مدرسه را رها کردم و به امور خانه داری مشغول شدم تا این که در دوران نوجوانی یکی از جوانان روستا به خواستگاری ام آمد. پدرم که وضعیت مالی خوبی نداشت و با کارگری و سختی روزگارش را می گذراند بلافاصله مرا به عقد او درآورد اما او جوانی بی مسئولیت بود و هیچ توجهی به من نداشت او برای کارگری به تهران می رفت و هر چند ماه یک بار به روستا باز می گشت. در این مدت نیز سراغی از من نمی گرفت کم کم از دختران دیگر روستا شنیدم که او در تهران عاشق دختر دیگری شده است اما پدر و مادرش که مخالف ازدواج او در تهران بودند مرا برایش خواستگاری کرده اند این گونه بود که اختلافاتی بین ما شروع شد و من حدود یک سال بعد و در دوران نامزدی از او طلاق گرفتم. دیگر همه به چشم زنی مطلقه به من نگاه می کردند تا این که شش سال قبل «محمود» به خواستگاری ام آمد این بار نیز پدرم بدون آن که نظرم را بپرسد مرا پای سفره عقد نشاند در حالی که هیچ شناختی از او نداشتم. مدت کوتاهی بعد از برگزاری مراسم عقدکنان راهی مشهد شدیم تا زندگی مشترکمان را در یکی از شهرک های حاشیه شهر آغاز کنیم. وقتی در خانه اجاره ای مان ساکن شدم تازه فهمیدم که بسیاری از اهالی آن محله اعتیاد دارند و از راه خرده فروشی مواد مخدر مخارجشان را تامین می کنند. آن جا بود که متوجه شدم همسرم نیز نه تنها معتاد است بلکه هیچ شغلی ندارد و مدام پای بساط مواد مخدر می نشیند. دیگر چاره ای نداشتم و نمی توانستم برای دومین بار طلاق بگیرم سعی کردم با این شرایط کنار بیایم و به زندگی ام ادامه بدهم ولی درحالی که صاحب فرزند شده بودم نمی توانستم فحاشی ها و کتک کاری های او را تحمل کنم این در حالی بود که پدر و مادرم نیز به مشهد مهاجرت کرده بودند و مادرم در خانه های مردم کارگری می کرد حدود یک سال قبل در پی رفت و آمد به خانه مادرم با پسر همسایه آن ها که پنج سال از من کوچک تر بود آشنا شدم. او که در جریان اختلافات من و همسرم قرار گرفته بود تشویقم می کرد تا از همسرم طلاق بگیرم و به عقد موقت او دربیایم من هم که فریب چرب زبانی هایش را خورده بودم با حالت قهر خانه و زندگی ام را ترک کردم و در منزلی که او برایم اجاره کرده بود ساکن شدم تا بتوانم از همسرم طلاق بگیرم اما مدتی بعد فهمیدم که فریب خورده ام و او نیز مانند همسرم معتاد و بیکار است. حالا که به این رابطه غیراخلاقی پایان داده ام او با مزاحمت ها و تهدیدهایش روزگارم را سیاه کرده است. اگرچه اکنون پشیمانم اما کاش ...
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

یک شنبه 13 اسفند 1396  11:48 AM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

تباهی با رویای ازدواج!

تباهی با رویای ازدواج!
 
 
آن زمان نمی توانستم به عاقبت دوستی های خیابانی و ارتباط پنهانی به دور از چشمان خانواده ام فکر کنم. او چنان از زیبایی و کمالات من تعریف و تمجید می کرد که خودم نیز حرف های او را باور می کردم و در یک عشق رویایی غرق می شدم اما نمی دانستم که با این کار آینده و هستی ام را نابود می کنم...
دختر جوان که به دنبال ارتباطی خیابانی در گرداب گناه فرو رفته و آینده اش را به تباهی کشانده بود، درباره ماجرای تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: برای دومین سال در کنکور سراسری شرکت کرده بودم اما خودم می دانستم که در هیچ رشته دانشگاهی پذیرفته نمی شوم.آن روز که نتایج آزمون در سایت سنجش اعلام شده بود نگرانی عجیبی داشتم و در وضعیت روحی و روانی بدی به سر می بردم به طوری که دستانم می لرزید و نمی دانستم این بار چه بهانه ای برای قبول نشدنم بیاورم. با ترس و دلهره به یکی از کافی نت ها رفتم صاحب 31 ساله کافی نت بلافاصله نقطه ضعف ام را فهمید و در حالی که می گفت در آزمون پذیرفته نشده ام به دلداری من پرداخت. آن شیطان که در پوشش انسان ظاهر شده بود می گفت من هم مشکلات تو را داشتم و حالا می توانم با تجربیاتی که دارم در کنکور آینده به تو کمک کنم.تو دختر زیبایی هستی و می توانی زندگی خوبی داشته باشی! این گونه بود که شماره تلفن ام را گرفت و رابطه ما با تعریف و تمجیدهای او و پیشنهاد ازدواجش آغاز شد.هنوز یک ماه از این دوستی خیابانی نگذشته بود که او مرا با ترفند صحبت برای آینده به منزل مجردی یکی از بستگانش کشاند من هم که به ازدواج با او دل بسته بودم به آن لانه شیطانی رفتم و حتی به مصرف مواد مخدرش هم اهمیتی ندادم آن جا بود که «متین» با وعده و وعیدهای ازدواج هستی ام را از من گرفت و مرا به روز سیاه نشاند. از آن روز به بعد بازیچه دست او شده بودم و هر کاری از من می خواست مجبور می شدم به آن عمل کنم. در میان این ملاقات های پنهانی فیلم و عکس هایی نیز با هم گرفته بودیم و من به این امید که با او ازدواج می کنم هیچ وقت نگران آینده ام نشدم اما او هر بار به بهانه های مختلفی خواستگاری از مرا به تاخیر می انداخت. مثلا می گفت پسر عموی پدرم فوت کرده و باید چند ماه دیگر صبر کنی.فریب های او برای سوءاستفاده از من به جایی رسید که با توسل به ترفندهای متفاوت طلاهای مرا فروخت و حتی پول های تو جیبی ام را می گرفت تا به قول خودش پدرش را راضی کند تا به خواستگاری من بیاید.در حالی که چهار سال از این ارتباط خیابانی می گذشت تازه فهمیدم که من بازیچه ای برای هوسرانی های او شدم و متین قصد ازدواج با مرا ندارد.
 وقتی آخرین بار از رفتن به لانه شیطانی خودداری کردم تهدیدم کرد که با فیلم ها و تصاویری که در دست دارد آبرویم را می برد. وقتی به ذات کثیف او پی بردم و فهمیدم در گرداب گناه و بدبختی فرو رفته ام که چیزی نمانده بود مرا هم مانند خودش به سوی مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی بکشاند ولی با یک تصمیم عاقلانه راه درست را یافتم و با راهنمایی مشاور کلانتری، ابتدا ماجرا را برای خانواده ام بازگو کردم و حالا هم دریافته ام که همه حرف های او دروغی بیش نبود و من جوانی ام را نابود کرده ام. شایان ذکر است به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) و با کسب مجوز قضایی، «متین» دستگیر شد تا این پرونده مراحل قانونی خود را طی کند.
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 23 فروردین 1397  8:45 AM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

مادر نگران

مادر نگران ...
 
 
از زمانی که همسر سابقم ازدواج کرده، فرزندم را به پدر و مادرش سپرده تا آن ها دخترم را بزرگ کنند اما با توجه به کهولت سن و بیماری هایی که دارند از عهده نگهداری فرزند سه ساله من برنمی آیند و دخترم دچار اضطراب و ناراحتی های روحی شدیدی شده است و ...
زن جوان درحالی که از شدت غم و نگرانی دستانش می لرزید و اشک می ریخت به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: از همان روزهای اول ازدواجمان متوجه اعتیاد همسرم شدم او مردی عصبی و پرخاشگر بود که با هر بهانه ای مرا زیر مشت و لگد می گرفت و روزگار مرا تلخ و سیاه کرده بود ولی چاره ای جز صبر و تحمل نداشتم چرا که در بین خانواده و بستگان ما «طلاق» لکه ننگی لقب گرفته بود که هیچ کس جرئت نداشت حرفی از آن بزند. من هم به دلیل ترس از جدایی کتک های همسرم را به جان می خریدم و اعتراضی نمی کردم. روز به روز وضعیت روحی و جسمی محسن بدتر می شد این درحالی بود که پدر و مادرش نیز با طرفداری از او رابطه ما را بدتر می کردند. دعواها و کشمکش های بین من و همسرم شدت می گرفت تا جایی که گاهی کار به کلانتری نیز می کشید. همسرم اعتقاد داشت مرا آن قدر کتک می زند که از زندگی سیر شوم تا با بخشیدن مهریه سنگینی که داشتم از او جدا شوم او حتی در زمان بارداری ام نیز به من رحم نمی کرد و مرا با کارها و رفتارهای نامعقولش عذاب می داد. با وجود این همه رنج و عذاب به خاطر فرزندم کوتاه می آمدم و به خانواده ام نیز حرفی نمی زدم. تا این که یک شب محسن روی من چاقو کشید و گفت اگر تا صبح منزل را ترک نکنم مرا می کشد همچنین با تهدید به اسیدپاشی ادعا کرد که مرا هیچ وقت دوست نداشته است. با شنیدن این حرف ها دنیا روی سرم خراب شد و با دلی شکسته و پریشان از منزل بیرون آمدم. در این چند سالی که با محسن زندگی کردم او با هر شیوه ای می خواست مرا طلاق بدهد و این دفعه با تهمت های ناروا، مرا زنی خیانتکار خواند و این گونه بود که کاسه صبرم لبریز شد و با بخشیدن مهریه ام تصمیم به طلاق گرفتم. تازه بعد از جدایی، مادر شوهرم متوجه کارهای زشت پسرش شد. این بود که محسن بعد از کتک کاری مادرش، هفت ماه زندانی شد. من هم برای تامین هزینه های زندگی خود  و تنها دخترم در یک دفتر بیمه مشغول به کار شدم. چرا که همسرم حتی کارت یارانه من و دخترم را سوزانده بود تا خودش بتواند از آن مبلغ استفاده کند. محسن بعد از آزادی با زن دیگری ازدواج کرد و دخترم را به پدر و مادر پیرش سپرد در این میان آن ها نیز برای رهایی از بی قراری و دلتنگی های دخترم به او گفته اند که من مرده ام! دخترم به خاطر آزار و اذیت هایی که شده، حتی از اسم پدر بزرگ و مادربزرگش هم می ترسد و گریه می کند. حالا هم دست به دامان قانون شده ام تا ...
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 23 فروردین 1397  9:05 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

ستاره های روبه رو

ستاره های روبه رو
 
 
آن قدر ساده لوح و بدبخت بودم که تحت تاثیر حرف های یک رمال قرار گرفتم و زندگی و آینده دخترم را تباه کردم. نمی دانم در این میان چه کسی مقصر اصلی وقوع این حوادث دردناک است اما یقین دارم اگر به حرف های زن همسایه برای رفتن نزد یک شیاد رمال گوش نمی کردم امروز دخترم با مرگ دست به گریبان نبود و ...
زن میان سال درحالی که بیان می کرد دخترم را با خون دل بزرگ کردم و نمی توانم به چهره غمناک او نگاه کنم، به تشریح ماجرای اقدام به خودکشی دخترش پرداخت و گفت: «نیره» بدون پدر، بزرگ شد و من با کارگری در منازل مردم مخارج او را تامین می کردم. او دختری بسیار مهربان و با وقار بود به طوری که هیچ گاه با خواسته های من مخالفت نمی کرد. اگرچه حقوقی که بعد از مرگ پدرش دریافت می کردم بسیار اندک بود اما همه آن را برای دخترم سپرده گذاری کردم تا در آینده زندگی راحتی داشته باشد. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که یکی از همسایگان دور، دخترم را برای جوانی خواستگاری کرد که در جنوب غربی کشور زندگی می کرد. آن روزها نیره، خودش را برای شرکت در کنکور آماده می کرد که من موضوع خواستگاری را برای یکی دیگر از همسایگانمان تعریف کردم. به پیشنهاد «کبری» نزد مرد دعانویس رفتیم تا سرکتابی برای این وصلت باز کند چرا که هیچ شناختی از خواستگار نیره نداشتیم. آن مرد شیاد هم با گرفتن پول زیادی از ما گفت: ستاره این دو نفر روبه روی هم است و خوشبخت می شوند اگر با این ازدواج مخالفت کنید دخترتان با یک پیرمرد ازدواج می کند. ترسیده بودم و نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم وقتی «سبحان» (خواستگار) با درخواست ما به مشهد آمد گفت؛ صاحب یک آژانس پیک موتوری است و منزل آپارتمانی 150 متری نیز دارد اما لوازم آن را بعد از ازدواج می خرد. با شماره تلفنی که سبحان داد تماس گرفتیم که فردی از آن سوی خط گفت پیک موتوری سبحان بفرمایید، دیگر به حرف های سبحان اطمینان کردم و دخترم را به عقدش درآوردم. مقدار زیادی طلا برایش خریدم و با چند کامیون جهیزیه کامل که پس انداز حقوق پدرش بود او را راهی خانه بخت کردم. یک ماه بعد که دلم برای دخترم تنگ شده بود به جنوب کشور رفتم. اما طلاها را در سر و گردن دخترم ندیدم. او در حالی که موضوع را از من پنهان می کرد گفت سبحان برای رونق کارش پول لازم داشت، طلاهایم را فروخت تا بعد برایم بخرد! اهمیتی به موضوع ندادم چرا که باید خودشان از پس مشکلات برمی آمدند. مدتی بعد از آن که به مشهد بازگشتم دخترم در یک تماس تلفنی به من گفت، شوهرش همه جهیزیه اش را فروخته و آن آپارتمان 150 متری هم اجاره ای بوده است که باید تخلیه کنند. دیگر طاقت نیاوردم و دوباره به خانه آن ها رفتم. اما وقتی آن جا رسیدم که دخترم با قرص های ترک اعتیاد همسرش دست به خودکشی زده و در بیمارستان بستری بود. تازه فهمیدم که سبحان معتاد است و ... حالا هم که دخترم به لطف خدا زنده مانده است می خواهم طلاقش را بگیرم تا ...
 
 
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 23 فروردین 1397  9:06 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

مرده‌ای که فرار کرد!

مرده‌ای که فرار کرد!
 
 
با آن که از آغاز زندگی مشترکمان دو ماه هم نمی‌گذشت، اما دیگر نمی‌توانستم رفتارهای همسرم را تحمل کنم. او کارمند بود و تا شب اضافه کاری می‌کرد. وقتی هم به خانه باز می‌گشت کمتر در کنار من بود و بیشتر اوقاتش را با دوستان دوران مجردی اش سپری می‌کرد، این بود که ناگهان تصمیم وحشتناکی گرفتم و. ..
دختر 17 ساله‌ای که با طراحی نقشه یک جنایت، پای پلیس و قاضی ویژه قتل عمد را به یک پرونده جنایی ساختگی باز کرده بود، بعد از آن که با هوشیاری پلیس و انجام یک سری اقدامات پلیسی دستگیر شد و ماجرای مقتول فراری لو رفت، در تشریح جزئیات این حادثه به سرگرد خداوردی (افسر پرونده) گفت: حدود سه سال قبل با جوانی که به خواستگاری‌ام آمده بود ازدواج کردم. او کارمند یکی از ادارات بود و موقعیت اجتماعی خوبی داشت. من هم که به او علاقه مند شده بودم پاسخ مثبت دادم و بدین ترتیب خیلی زود مراسم عقدکنان ما برگزار شد. دوران نامزدی خوبی داشتیم اما به دلیل بروز برخی مشکلات نمی‌توانستیم زندگی مشترکمان را آغاز کنیم به طوری که آرام آرام نیش و کنایه‌ها و زخم زبان‌ها در این باره شروع شد. پدرم نیز از این وضعیت نگران و ناراحت بود. بیشتر از دو سال و نیم از زمان عقدمان می‌گذشت و برخی پشت سرمان حرف می‌زدند. تا این که پدرم مجبورمان کرد به هر طریق ممکن زندگی زیر یک سقف را شروع کنیم. خلاصه با همه مشکلات موجود جشن عروسی را برگزار کردیم و من در حالی پا به خانه بخت گذاشتم که مهارت‌های همسرداری و خانه داری را نیاموخته بودم و چگونگی ارتباط با همسرم را نمی‌دانستم. در این شرایط همسرم وقتی از سر کار به خانه بازمی گشت مدت زمان کمتری را در کنار من بود و سپس نزد دوستان دوران مجردی اش می‌رفت و من باز هم در خانه تنها می‌ماندم. او ارزش زیادی برای دوستانش قائل بود و به همین دلیل ساعت‌های زیادی را با آن‌ها می‌گذراند. از سوی دیگر من نمی‌توانستم مشکلاتم را با خانواده‌ام در میان بگذارم. چرا که این ازدواج با خواست خودم بود. از طرفی هم خجالت می‌کشیدم به خانه پدرم بروم و ساعت‌های زیادی را آن جا باشم. این بود که ناگهان تصمیم وحشتناکی گرفتم تا همسرم و دیگران فکر کنند من مرده ام! با همین فکر احمقانه چاقویی را برداشتم و دستم را زخمی کردم، سپس مقداری از خون‌ها را کف آشپزخانه ریختم و چاقوی خون آلود را نیز در معرض دید قرار دادم تا وقتی خون‌ها را آزمایش می‌کنند بدانند که خون‌های ریخته شده از پیکر من است. پس از آن شیشه‌های منزل را شکستم و سوراخ‌هایی را با دلر روی دیوار ایجاد کردم بعد از آن هم لوازم منزل را به هم ریختم و به خانه یکی از دوستانم در منطقه سیدی رفتم تا همه فکر کنند که من به قتل رسیده‌ام اما با این صحنه سازی‌های دقیق، نمی‌دانم چگونه پلیس متوجه موضوع شد و مرا دستگیر کرد. حالا هم از کاری که کرده‌ام پشیمانم. اما‌ای کاش قبل از ازدواج   مهارت‌های زندگی مشترک را می‌آموختم و. .. شایان ذکر است به دستور سرهنگ رضوی (رئیس دایره فقدانی‌های پلیس آگاهی خراسان رضوی) این زن نوجوان تحویل خانواده اش شد تا پرونده مذکور دیگر مراحل قانونی را طی کند.
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 23 فروردین 1397  9:10 AM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

دختری از بیمارستان گریخت

دختری از بیمارستان گریخت
 
 

گریه های دلخراش مرد جوان چشمان هر رهگذری را پر از اشک می کرد، دیدن این صحنه تلخ برای هرکسی دردآور و گویی دنیا برای مرد 30 ساله به پایان رسیده بود. هیچ کس نمی توانست فریادهای سوزناک او را که از اعماق قلبش زبانه می کشید درک کند.
صحنه حادثه تاثر برانگیزتر از آن بود که رانندگان عبوری و حاشیه نشینان جاده، چشم به آن دوخته بودند. چراغ گردان های آمبولانس اورژانس می چرخید و امدادگران به یاری مصدومان شتافته بودند. دقایقی بعد در حالی مصدومان این حادثه هولناک به یکی از مراکز درمانی منتقل شدند و تحت مداوا قرار گرفتند که خیلی زود خبر مرگ زن 26 ساله فضای بیمارستان را حزن انگیز کرد. شوهر 30 ساله متوفی که به همسرش عشق می ورزید تاب و قرار را از کف داده بود و ناله های جانسوزش قلب هر انسانی را می سوزاند. مدت زیادی از زندگی عاشقانه این زوج جوان نمی گذشت که بی مبالاتی و بی احتیاطی یک راننده مست سرنوشت و زندگی او را تغییر داد. این زوج سوار بر پراید از مشهد به سوی منطقه ییلاقی شاندیز حرکت می کردند تا با تفریح در طبیعت، آخرین روزهای تعطیلات نوروزی را پشت سر بگذارند اما ناگهان خودروی سواری دیگری که از سمت مقابل در حرکت بود با سرعت زیاد به جدول وسط جاده برخورد کرد و از بالای فضای سبز تا آن سوی جاده به پرواز درآمد. راننده پراید وحشت زده پدال ترمز را فشرد اما دیگر دیر شده بود و صحنه تصادف هولناک رقم خورد. ولوله ای در بیمارستان برپا بود که خبر رسید دختری که سرنشین خودرو «ساخت ایران خودرو» بود بعد از انجام اقدامات اولیه درمانی از بیمارستان گریخت همین موضوع پرونده این سانحه دلخراش را پیچیده تر کرد و ماموران فرماندهی انتظامی طرقبه و شاندیز با حضور در بیمارستان به تحقیق در این باره پرداختند. راننده پراید که به دلیل بی احتیاطی یک پسر جوان همسرش را از دست داده بود، در میان هق هق گریه فریاد می زد که همسرم برنمی گردد؟ ... در این هنگام بوی زننده ای که از دهان راننده 24 ساله خودروی گران قیمت ساخت ایران خودرو به مشام می رسید بیانگر مصرف مشروبات الکلی بود به همین دلیل ماموران انتظامی او را برای تست الکل به آزمایشگاه معرفی کردند. نتیجه آزمایش حکایت از آن داشت که راننده خودروی مذکور هنگام رانندگی مست بوده است. این جوان مدتی بعد وقتی به حالت طبیعی خودش بازگشت درباره دختری که از بیمارستان گریخته بود گفت: آن دختر دوستم بود! ساعتی بعد وقتی نزدیکان راننده 24 ساله به کلانتری رسیدند همه تلاش خود را به کار گرفتند تا پسر جوان نگران نشود! فردی دست به شانه او زد و گفت: «غصه نخور کاری نشده!» چند ساعت بعد هم در حالی که نزدیکان راننده مست سوار بر خودروهای گران قیمت بودند به دادسرا رفتند و مبلغ وثیقه را در دادسرا به امانت گذاشتند تا راننده مست آزاد شود، این درحالی بود که بر اثر بی توجهی یک راننده جوان، «مرد عاشق» ، همه زندگی اش را از دست داد و لباس سیاه به تن کرد چرا که ...


ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 23 فروردین 1397  9:20 AM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

از آشنایی تا طلاق تلگرامی

از آشنایی تا طلاق تلگرامی
 
 
با وجود این که «پوریا» همکلاسی ام در دانشگاه بود اما ماجرای ارتباط عاشقانه ما با پیامک های تلگرامی آغاز شد. در عین حال همین موضوع به تیغ تیز جدایی تبدیل شده است و همسرم ادعا می کند با یکی دیگر از همکلاسی هایم از طریق تلگرام ارتباط دارم چرا که با این گونه ارتباطات بیگانه نیستم و ...
دختر 24 ساله که تنها چند ماه بعد از برگزاری مراسم عقدکنان تصمیم به طلاق گرفته است، درحالی که آشنایی تلگرامی و ارتباط قبل از ازدواج را فرجام آینده تاریک خود می دانست به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری 24 میرزاکوچک خان مشهد گفت: در دوران دبیرستان علاقه زیادی به تحصیل در رشته پزشکی داشتم و به همین دلیل رشته تجربی را انتخاب کرده بودم اما وقتی نتایج آزمون سراسری اعلام شد در هیچ رشته دانشگاهی پذیرفته نشدم. با این وجود به دلیل علاقه شدیدی که به رشته پزشکی داشتم تصمیم گرفتم با جدیت برای آزمون سراسری سال بعد درس بخوانم و همه وقتم را در کلاس های کنکور می گذراندم یا به مطالعه کتاب های آموزشی می پرداختم ولی باز هم با رتبه چند هزاری روبه رو شدم. دیگر تحصیل در رشته پزشکی برایم به یک رویا تبدیل شده بود. با این وجود بعد از این که چند سال پشت کنکور ماندم بالاخره در رشته پرستاری دانشگاه آزاد یکی از شهرهای خراسان رضوی پذیرفته شدم. دیگر چاره ای نداشتم و با اکراه در این رشته دانشگاهی ثبت نام کردم و مشغول تحصیل شدم. هنوز یک ماه بیشتر از آغاز ترم دوم تحصیلی نگذشته بود که یکی از همکلاسی هایم از طریق تلگرام به من ابراز علاقه کرد و از من خواست تا برای آشنایی بیشتر با یکدیگر ارتباط داشته باشیم. من هم که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بودم به او پیام دادم که اگر قصدتان ازدواج است اول باید با خانواده خودتان صحبت کنید. این ماجرا سرآغاز ارتباط های تلگرامی شد ولی «پوریا» مدعی بود که خانواده اش روشنفکر هستند و افکار مدرنی 
دارند.
بالاخره در میان همین ارتباط های خارج از عرف او را وادار کردم تا با خانواده اش به خواستگاری ام بیاید. مهم‌ترین شرط من برای ازدواج با پوریا زندگی در مشهد بود چرا که خانواده او در غرب کشور اقامت داشتند. بعد از برگزاری مراسم ازدواج وقتی به دانشگاه درخواست انتقال به مشهد را دادم مشکلات ما نیز شروع شد چرا که خانواده زن سالار آن ها فکر می کردند من فقط برای گرفتن انتقالی با پوریا ازدواج کرده ام به همین دلیل بهانه گیری های پوریا هم شروع شد. اوحتی از نزدیک شدن من به برادر یا برادرزاده ام ایراد می گرفت و به بهانه های واهی مرا کتک می زد چند بار طوری گلویم را فشرد که تا سر حد مرگ پیش رفتم. با این وجود جرئت نمی کردم به پدر و مادر پیرم چیزی بگویم پوریا تهمت های زیادی به من می زد و مدعی بود از طریق تلگرام با یکی دیگر از همکلاسی هایم ارتباط دارم چرا که با خود او از همین طریق آشنا شده بودم. وقتی برای آخرین بار از دست او کتک خوردم ماجرا را برای پدر و مادرم بازگو کردم و در حالی که هنوز چند ماه بیشتر از ازدواجمان نمی گذرد تصمیم به طلاق گرفته ام اما ای کاش ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) جلسات مشاوره ای کارشناسان برای متلاشی نشدن یک زندگی آغاز شد.
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 23 فروردین 1397  9:23 AM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

فیلم های شیطانی

فیلم های شیطانی...!
 
 
مدتی است که دیگر از همه چیز و همه کس بیزار شده‌ام از این که هر لحظه امکان دارد تصاویر و عکس های بدون پوشش ام در فضاهای مجازی منتشر شود، خواب به چشمانم نمی آید از همه بدتر این عکس ها و فیلم ها راز هولناکی را فاش می کند که دیگر ...
دختر 25 ساله سراسیمه و پریشان احوال وارد اتاق مشاور کلانتری سناباد مشهد شد و در حالی که از شدت اضطراب دست و پاهایش می لرزید، مقابل مددکار اجتماعی نشست. او که پس از چند دقیقه گفت و گو با مشاور اندکی آرامش خود را بازیافته بود، با بیان این که اگر خانواده ام در جریان این ماجرا قرار گیرند، نمی‌دانم چه سرنوشت شومی در انتظارم خواهد بود، افزود: آخرین فرزند پدر و مادرم هستم و پنج خواهر و برادرم نیز ازدواج کرده اند. به همین دلیل اعضای خانواده آزادی بیشتری به من می دادند و کمتر رفتارهای مرا کنترل می کردند. هر کاری را دوست داشتم انجام می دادم ولی سرزنش نمی شدم تا جایی که در دوران راهنمایی ترک تحصیل کردم و به کارهای هنری مانند گل دوزی و قلاب بافی روی آوردم. به خاطر علاقه ای که به این کار داشتم خیلی زود در بافتن انواع کیف، کلاه و لباس های گوناگون مهارت یافتم به طوری که بسیاری از دوستان و اطرافیانم بافتنی های مرا می خریدند. طولی نکشید که مشتریان زیادی پیدا کردم و از شوق درآمدزایی سعی می کردم از خلاقیت هایم بهتر استفاده کنم. در این میان یکی از دوستانم پیشنهاد کرد برای فروش بیشتر، نمونه کارهایم را در یکی از شبکه های اجتماعی به نمایش بگذارم تا این که از این طریق با راننده اتوبوسی آشنا شدم که در استان البرز زندگی می کرد. گفت و گوهای تلفنی و چت های اینترنتی در فضای مجازی با «ناصر» موجب شد آرام آرام به او وابسته شوم. باورم نمی شد که مدام با یک جوان غریبه در حال گفت و گو هستم. ناصر چندین بار عکس های متفاوتی را از خودش برایم فرستاده بود و اصرار می کرد تا من هم تصویری از خودم برایش ارسال کنم. در همین حال خواستگارانم را به بهانه های واهی رد می کردم اما پدر و مادرم نمی دانستند که من اوقاتم را در فضای مجازی با مردی سپری می کنم که از مدتی قبل دلباخته او شده ام. ناصر در این مدت آشنایی دو بار به مشهد آمد و یکدیگر را در رستوران و مراکز تجاری ملاقات کردیم. او در این ملاقات ها مدام وعده ازدواج می داد و از آینده شیرین زندگی مشترکمان سخن می گفت تا این که مدتی قبل ناصر دوباره به مشهد آمد و مرا با چرب زبانی به مسافرخانه‌ای کشاند که برای اقامت دو روزه اجاره کرده بود. آن جا بود که این موجود کثیف با توسل به ترفندهای شیطانی مرا اغفال کرد و ...
زمانی که متوجه شدم چه بلایی به سرم آمده است، لرزه بر اندامم افتاد. وقتی فهمیدم که او از رفتارهای شیطانی اش عکس و فیلم های زیادی تهیه کرده است از شدت ترس، این راز را پنهان کردم و با او تماس گرفتم ولی آن جا بود که فهمیدم ناصر همسر و فرزند دارد و مدعی است من هم مانند دختران هوسران دیگری بودم که در چنگ‌اش گرفتار شده ام. اکنون در حالی دیگر پاسخ تلفن اش را نمی دهد که تهدیدم کرده است تصاویر زشتی را که از من در اختیار دارد در فضای مجازی منتشر می کند و ...
 
 
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

شنبه 15 اردیبهشت 1397  1:33 PM
تشکرات از این پست
nezarat_ravabet
دسترسی سریع به انجمن ها