0

در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

حفره هاي تاريک زندگي
 

ديگربه آخر خط رسيده ام و هيچ راه گريزي ندارم جز آن که سال هاي زيادي از باقي مانده عمرم را پشت ميله هاي زندان سپري کنم اما از قديم گفته اند از ماست که بر ماست...

زن 35ساله اي که به اتهام آدم ربايي و اعتياد دستگير شده بود، درحالي چراغ خاطراتش را در حفره هاي تاريک زندگي اش روشن کرد که سوسوي نوري از پشيماني از کنار چشمانش عبور مي کرد. او که حتي رمقي براي آه کشيدن نداشت ماجراهاي تلخ سال هاي گذشته اش را در ذهنش به خط کرد و گفت: من هم در دوران نوجواني همانند خيلي از دختران ديگر دوست داشتم رخت سپيد عروسي را بر تن کنم و در روياهاي عاشقانه ام غرق شوم اما خيلي زود اين روياهاي عاشقانه به کابوس هاي وحشتناک تبديل شد به طوري که هيچ وقت طعم يک زندگي شيرين را نچشيدم. آن روزها 17سال بيشتر نداشتم که نگاه هاي هومن مرا وارد يک عشق خياباني کرد او از جمله افرادي بود که هميشه يک قبضه چاقو در جيب داشت و همواره با تعدادي از دوستان هم سن و سالش سرکوچه محله مان مي ايستاد. خيلي از اهالي محل از او مي ترسيدند وقتي عصباني مي شد حتي با چاقو به دستان خودش هم آسيب مي رساند اما نمي دانم چه اتفاقي افتاد که من به او دل بستم و روابط پنهاني ما با يکديگر آغاز شد. در همان روزهاي اول اين رابطه خياباني فهميدم او به مواد مخدر اعتياد دارد ولي «هومن» ادعا مي کرد به صورت تفنني مواد مصرف مي کند. طولي نکشيد که با وجود مخالفت هاي شديد خانواده ام «هومن» را به همسري قبول کردم و بدين ترتيب از خانواده ام طرد شدم اما زندگي ما 4سال بيشتر دوام نياورد و «هومن» به يک معتاد کارتن خواب تبديل شد. او در حالي که مرا نيز به مواد مخدر آلوده کرده بود به مکان نامعلومي رفت که ديگر هيچ گاه از او خبري نيافتم. تنهايي و اعتياد شديد به شيشه و کراک موجب شد تا به دزدي از مغازه ها روي آورم با آن که چند بار نيز دستگير شده بودم اما رهايي از چنگال مواد افيوني برايم امکان ناپذير بود تا اين که براي تامين هزينه هاي سنگين کراک به گدايي کشيده شدم . مصرفم نيز بالاتر مي رفت و نمي توانستم با گدايي هم هزينه هاي آن را تامين کنم تا اين که روزي هنگام عبور از يک خيابان، پسربچه 3 ساله اي که به تنهايي از منزل بيرون آمده بود توجهم را جلب کرد. يک لحظه تصميم گرفتم تا از او براي برانگيختن عواطف و احساسات مردم استفاده کنم اين بود که کودک را ربودم و با پنهان کردن او زير چادر مندرسم، گدايي مي کردم.مردم با ديدن گريه هاي کودک فکر مي کردند او از شدت گرسنگي و بيماري ناله مي کند به همين خاطر پول بيشتري به من مي دادند تا اين که ماموران متوجه موضوع شدند و مرا دستگير کردند. پدر و مادر کودک با ديدن فرزندشان از خوشحالي اشک مي ريختند و من در حالي که به دستبندهاي آهنين خيره شده بودم به آينده تاريک خودم مي انديشيدم که...

ماجراي واقعي براساس يک پرونده قضايي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

دوشنبه 15 تیر 1394  8:37 AM
تشکرات از این پست
Lovermohamad
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

وسوسه اي براي سرقت!
 

وقتي به آن زن کمک کردم و او را به بيمارستان رساندم احساس مي کردم برداشتن مبلغي اندک از حساب بانکي او هيچ اشکالي ندارد چرا که کمک من به او ارزش بيشتري دارد اما پس از آن وسوسه شدم و مبالغ بيشتري را از حساب او سرقت کردم. درحالي که نمي دانستم آن زن با کارکردن در کوره هاي آجرپزي اين مبلغ را پس انداز کرده است و ...

جوان 20ساله اي که به اتهام دستبرد به حساب بانکي زن ميانسال با ردزني هاي اطلاعاتي دستگير شده بود درحالي که عنوان مي کرد «فکر نمي کردم چند روز پس از دستبرد به حساب بانکي آن زن شناسايي و دستگير شوم» به تشريح زندگي اش پرداخت و به رئيس اداره اجتماعي پليس فتاي خراسان رضوي گفت: چند روز قبل خدمت سربازي ام را به پايان رساندم و به مشهد بازگشتم اين درحالي بود که همواره سعي مي کردم به طور مستقل و بدون اتکا به ديگران زندگي کنم اگرچه هنوز در خانه پدرم زندگي مي کنم و پول تو جيبي ام را از مادرم مي گيرم اما نمي خواستم نزد دوستانم کم بياورم و هميشه آنها هزينه ها و مخارج تفريح و دور هم بودن را تامين کنند اما چون هنوز کار ثابتي نداشتم به خودم گفتم براي آخرين بار از مادرم پول مي گيرم و بعد از آن با ماشين پدرم کار مي کنم وقتي به آشپزخانه رفتم و از مادرم خواستم مقداري پول به من بدهد او با عصبانيت گفت: ديگر پولي ندارم که به تو بدهم پدرت در اين گرماي سوزان کار مي کند و تو پول ها را براي خوشگذراني و تفريح با دوستانت هزينه مي کني. اين بود که پس از مشاجره با  مادرم سوار پيکان پدرم شدم و از خانه بيرون آمدم اما ديدم آمپر بنزين خودرو خوابيده است در اين فکر بودم که چگونه پول سوخت خودرو را تامين کنم که ناگهان موتورسواري را ديدم که با يک عابر پياده برخورد کرد. وقتي آن زن روي زمين افتاد موتورسوار هم از محل گريخت ناخودآگاه خودرو را در حاشيه خيابان متوقف کردم و به سمت آن زن دويدم. دلم به حالش سوخت و با کمک دو زن ديگر او را در صندلي عقب پيکان گذاشتم و به نزديک ترين درمانگاه بردم يکي از کارکنان درمانگاه از من خواست 20هزار تومان را به حساب درمانگاه واريز کنم آن زن مجروح که اين جمله را شنيد کارت عابر بانکش را به همراه رمز آن به من داد. او گفت هرقدر نياز است از پول هاي اين کارت استفاده کن وقتي کارت را گرفتم وسوسه شدم که يک شارژ تلفن همراه نيز براي خودم خريداري کنم چرا که اين مبلغ در برابر کاري که براي آن زن کرده بودم چيزي نبود، اما پس از خريد شارژ رمز دوم هم براي کارت او ايجاد کردم و سپس کارت آن زن را به او بازگرداندم از آن روز به بعد مبالغي را به صورت اينترنتي از حساب او خريد مي کردم تا اين که توسط پليس دستگير شدم اين جا بود که فهميدم آن زن در کوره آجرپزي کار مي کرد و همه موجودي اش 350 هزار تومان بوده که آن را براي اجاره منزلش پس انداز کرده بود. کاش...

ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

سه شنبه 16 تیر 1394  7:25 AM
تشکرات از این پست
Lovermohamad
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

خيانت در خيانت
 

ريشه همه اشتباهات و بدبختي هاي من تنها در جمله اي به نام «دوستي قبل از ازدواج» خلاصه مي شود چرا که همين 3 کلمه 8 سال از زيباترين سال هاي عمرم را در حالي تباه کرد که همه لحظات و ساعت هاي آن با خيانت در خيانت توام بود و ...

زن 28ساله در حالي که عنوان مي کرد ديگر از اين زندگي نکبت بار خسته شده است ، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شهيد نواب صفوي مشهد گفت: در آخرين روزهاي تابستان 8 سال قبل زماني که در اوج شور و حال جواني قرار داشتم به مشهد مسافرت کردم و به همراه خانواده ام در يک هتل ساکن شديم آن روزها تلاقي نگاهم با نگاه جوان 23ساله اي به نام احمد مسير زندگي ام را تغيير داد ديگر عاشق شده بودم و از هر فرصت و بهانه اي براي خلوت کردن با احمد استفاده مي کردم او پسر مدير هتل بود و من هم به بهانه هاي مختلف در هتل مي ماندم تا بيشتر با احمد آشنا شوم که در اين ميان گاهي نيز پا را از صحبت و گفت وگو فراتر گذاشتيم. درحالي که خانواده ام از اين ارتباط پنهاني بي خبر بودند، مدتي بعد مشهد را به مقصد شهرمان ترک کرديم اما من دل باخته احمد بودم و ارتباط تلفني ما با يکديگر ادامه داشت تا اين که روزي مادرم متوجه موضوع شدو من هم به ناچار پرده از اين ارتباط پنهاني برداشتم به همين خاطر 6ماه بعد و در ايام نوروز دوباره به مشهد آمديم و با وجود مخالفت هاي هردو خانواده با يکديگر ازدواج کرديم در چند ماه اول ازدواجمان چيزي نمي ديدم و تمام خوبي هاي دنيا را در وجود احمد خلاصه مي ديدم اما کم کم به روابط نامشروع و دوستي او با دختران ديگر پي بردم. باورم نمي شد اما حقيقت داشت تصميم گرفتم به اين عشق ناخالص پايان دهم و به شهرم بازگردم اما التماس هاي مادر احمد مرا از اين تصميم منصرف کرد در همين اثنا و درحالي که چند ماه از تولد فرزندم مي گذشت دختر همسايه مان نيز از رابطه اش با احمد گفت. اگرچه به او قول دادم چيزي در اين باره نگويم اما ديگر تحمل اين زندگي برايم سخت بود چرا که احمد هيچ توجهي به من و فرزندم نداشت و مهر و محبت از زندگي ما رخت بربسته بود در همين روزها بود که با رامين آشنا شدم و با انگيزه انتقام رابطه ام را با او ادامه دادم. ديگر هر روز بيشتر از يکديگر فاصله مي گرفتيم که متوجه شدم احمد اين بار با يکي از بستگانش ارتباط دارد اين درحالي بود که او پي به ارتباط خياباني من و رامين نيز برده بود با شکايت همسرم، به تحمل ده ها ضربه شلاق محکوم شدم اما نمي توانستم بدون مدرک پرده از ارتباطات خياباني همسرم بردارم تنفرم از او شدت گرفته بود که فهميدم زن ديگري را به عقد موقت خودش درآورده است اين بود که تصميم به طلاق گرفتم اما احمد براي شکنجه دادن من حاضر به طلاق نيست درحالي که من تنها خودم را مقصر مي دانم و ريشه اين زندگي کثيف را در روابط ناسالم قبل از ازدواج مي دانم. چرا که...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 18 تیر 1394  7:22 AM
تشکرات از این پست
Lovermohamad
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

کاش «نه » مي گفتم
 

غرور و خودنمايي، رفاقت با دوستان ناباب و مشروب خوري زندگي ام را در آغاز دوران جواني طوري به آتش کشيد که هر شب با ديدن کابوس هاي وحشتناک از خواب مي پرم. کاش وقتي براي آخرين بار توبه کردم که ديگر لب به مشروبات الکلي نزنم، توبه ام را نمي شکستم و ...

جوان 21ساله که دستانش به خون يک عابر بي گناه آلوده شده و هم اکنون به اتهام قتل عمد دستگير شده است درحالي که ريشه همه بدبختي هايش را در «مشروب خوري» خلاصه مي کرد گفت: وارد هنرستان که شدم در رشته تاسيسات ساختماني درس مي خواندم.آن روزها به بهانه گشت و گذار و رفاقت، بيشتر اوقاتم را با دوستانم مي گذراندم و علاقه اي به درس نشان نمي دادم به همين دليل هم در کلاس دوم دبيرستان ترک تحصيل کردم و در منطقه گاراژدارهاي مشهد شاگرد مکانيکي خودرو شدم تا اين که مدتي بعد به خدمت سربازي رفتم و خرداد سال گذشته با پايان يافتن دوران سربازي به مشهد بازگشتم و در يک نانوايي واقع در سه راه فردوسي مشغول کار شدم و پس از مدتي به فکر ازدواج افتادم، دختري را که از بستگان برادرم بود و از زمان کودکي او را مي شناختم براي ازدواج در نظر گرفته بودم، هنوز هيچ کس از اين موضوع اطلاعي نداشت که مصرف مشروبات الکلي و معجون بيرجندي زندگي ام را به آتش کشيد و همه آرزوهايم را بر باد داد.

اولين بار کلاس دوم راهنمايي بودم که مشروبات الکلي معروف به «عرق سگي» مصرف کردم. آن روز چند تن از دوستانم که با آن ها در باشگاه بوکس آشنا شده بودم سراغم آمدند و در حالي که چند پلاستيک حاوي مشروب در دست داشتند از من خواستند با يکديگر به فضاي سبز پل فجر برويم من هم که هيچ وقت «نه» گفتن را در زندگي تجربه نکرده ام با آن ها همراه شدم و بدين ترتيب مصرف مشروبات را ادامه دادم، ديگر استفاده از مشروب برايم به يک عادت تبديل شده بود و با دوستان ديگرم به باغ ها و بيابان هاي اطراف مي رفتيم و مشروب مصرف مي کرديم آن روزها من هم به تقليد از دوستانم چاقوي بزرگي خريده بودم و آن را به کمرم مي بستم.

روزها به همين ترتيب سپري مي شد تا اين که زمستان سال گذشته توبه کردم و بعد از آن به مصرف معجون بيرجندي (نوعي مواد مخدر) روي آوردم اما پس از مدتي احساس کردم قيافه ام به هم ريخته و اعتيادم نمايان گشته است اين بود که توبه ام را شکستم و دوباره مصرف مشروبات الکلي را آغاز کردم تا اين که حدود 2ماه قبل درحالي که مست بودم و حالت طبيعي نداشتم خنجر را از کمرم بيرون کشيدم و عابر بي گناهي را کشتم اين درحالي بود که قبلا نيز به اتهام مصرف مشروبات دستگير و محکوم شده بودم اما راه درست زندگي را پيدا نکردم تا اين که ...

ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

شنبه 20 تیر 1394  7:35 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

زندگي گناه آلود
 

بي بندو باري، بي شرمي، بي حيايي و فراموش کردن اعتقادات ديني چهره زندگي سراسر گناه من و خانواده ام است. اگرچه پدر و مادرم پس از 2 بار طلاق قصد داشتند به بهانه فرزندانشان براي بار ديگر با هم ازدواج کنند اما يقين دارم که اين ازدواج نيز يک ماه بيشتر دوام نخواهد آورد چرا که ...دختر 22ساله اي که هنگام ملاقات با جواني نامحرم توسط ماموران انتظامي دستگير شده بود درحالي که عنوان مي کرد «امروز فهميدم تنها يک بازيچه براي فردي بوده ام که ادعاي عاشقي و ازدواج داشت» به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شهيد آستانه پرست مشهد گفت: از زماني که به خاطر دارم پدر و مادرم مدام با هم درگيري داشتند به طوري که ديگر به اين وضعيت عادت داشتيم آن ها 2 بار از يکديگر طلاق گرفتند اما هيچ گاه نتوانستند حتي چند روز زندگي آرام و بي دغدغه اي را تجربه کنند اين بار نيز قصد دارند به بهانه ازدواج من و خواهرانم با هم آشتي کنند ولي اين کار امکان پذير نيست و نتيجه اي جز جنگ اعصاب و جيغ هاي دلخراش ندارد. پدرم مدام در سفرهاي کاري طولاني مدت بود و با زنان غريبه و نامحرم روابط بسياري داشت مادرم نيز براي انتقام از پدر به تلافي کارهاي زشت او با دوستان و همکاران پدرم روابط صميمانه اي برقرار کرده بود به طوري که بيشتر اوقاتش را با افراد نامحرم و غريبه مي گذراند در همين اثنا پدرم به خاطر ولخرجي هاي زياد ورشکست شد و از ترس طلبکارانش به شهر ديگري نقل مکان کرد اين ماجرا موجب شد تا مادرم براي دست يافتن به آزادي هاي بيشتر، به صورت توافقي از پدرم جدا شود من و خواهرانم نيز به اجبار نزد مادرمان مانديم اما طولي نکشيد که پاي نامحرمان به منزل ما باز شد و شرم و حيا و حجاب از زندگي ما رخت بربست تا اين که اين وضعيت نامناسب تربيتي، ما را نيز به سوي بي بندوباري هاي اجتماعي کشاند به گونه اي که زشتي دوستي هاي خياباني را هم فراموش کرديم هم اکنون که ترم آخر مقطع کارداني را مي گذرانم با چند تن از همکلاسي هايم که به بهانه ازدواج و خواستگاري به من نزديک شده بودند ارتباط خياباني برقرار کردم در اين ميان يکي از آن ها که آرمين نام دارد نسبت به من ابراز علاقه بيشتري مي کرد و مدعي بود که به زودي به خواستگاري ام مي آيد تا اين که چند روز قبل يکي از دوستانم ماجرايي را فاش کرد که آسمان دور سرم چرخيد. او گفت آرمين که با تو رابطه دوستي دارد از من نيز خواستگاري کرده است. او هر پيامک عاشقانه اي را به طور هم زمان براي هر دو نفر ما ارسال مي کرد با ديدن آن پيامک ها در گوشي مهشيد ناراحت شدم و با آرمين در خيابان قرار گذاشتم اما ناگهان ماموران رسيدند و آرمين پا به فرار گذاشت حالا اگرچه ريشه اين گونه بي بندوباري ها را در فراموش کردن اعتقادات ديني مي دانم اما با خود مي انديشم آيا اين گونه ازدواج ها عاقبتي هم خواهد داشت...؟

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

یک شنبه 21 تیر 1394  7:22 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

آتش طلاق
 

فقط به خاطر دلسوزي براي برادر معتادم دست به سرقت زدم تا کمکي به او کرده باشم اما پس از سرقت بلافاصله دستگير شدم و نتوانستم لوازمي که از فروشگاه دزديده بودم را به برادرم برسانم همه اين اتفاقات در حالي رخ داد که من و برادرانم قرباني اختلافات پدر و مادرمان شديم و تربيت صحيحي را در زندگي تجربه نکرديم با آن که ...

دختر 24 ساله در حالي که به آينده تاريک خود مي انديشيد آهي از سر پشيماني کشيد و ماجراي تلخ زندگي اش را به سال ها قبل گره زد. او که خود را فوق ديپلم رشته گرافيک معرفي مي کرد به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري کوي پليس مشهد گفت: با آن که پدر و مادرم هر دو شغل فرهنگي داشتند اما هيچ وقت با يکديگر تفاهم نداشتند و ناسازگاري و مشاجره در زندگي ما موج مي زد در حالي که آن روزها من در مقطع ابتدايي تحصيل مي کردم باز هم کاملا عصبانيت ها و درگيري هاي پدر و مادرم را با تمام وجودم احساس مي کردم چرا که همواره من و 2 برادر بزرگ ترم بهانه اي براي مشاجره و قهر آن ها مي شديم. 14 سال بيشتر نداشتم که پدر و مادرم تصميم گرفتند به طور جداگانه از يکديگر زندگي کنند. براساس تصميم آن ها قرار شد من نزد مادرم و برادرانم کنار پدرم زندگي جديدي را شروع کنيم اين گونه بود که مسير زندگي ما به سوي تاريکي و بدبختي سوق يافت اما هنوز 2 ماه بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود که برادرانم به خاطر اختلاف شديدي که با پدرم پيدا کرده بودند نزد ما آمدند و مادرم نيز به ناچار آن ها را پذيرفت ولي در همين مدت کوتاه هر دو برادرم ترک تحصيل کرده و به شرارت و خلاف روي آورده بودند آن ها شب دير به منزل مي آمدند و روزها نيز با ايجاد سر و صدا و کتک کاري از مادرم پول مي گرفتند تا اين که 2 سال قبل پدر و مادرم به طور رسمي از يکديگر طلاق گرفتند و مادرم موفق شد برادران معتادم را از خانه بيرون کند اگرچه آن ها شرارت مي کردند اما من ناراحت بودم و ابراز دلتنگي مي کردم چرا که نمي توانستم از آن ها روي گردان شوم اين در حالي بود که مادرم حتي اجازه ديدن آن ها را هم نمي داد تا اين که روزي به طور اتفاقي يکي از برادرانم را در خيابان ديدم و او از من تقاضاي مبلغي پول کرد اما چون پولي نداشتم به او قول دادم مقداري موادغذايي برايش تهيه کنم. دلم به حالش سوخت چون او حتي قدرت سرپا ايستادن را هم نداشت به خاطر سخت گيري هاي مادرم نمي توانستم لوازمي را از منزل بردارم و يا از مغازه محله مواد غذايي نسيه خريداري کنم در همين افکار غوطه ور بودم که وارد يک فروشگاه بزرگ شدم و ناخواسته چندين قوطي تن ماهي، بسته چاي، ماکاروني و مقداري لوازم ديگر برداشتم اما در حال خروج از مغازه توسط ماموران دستگير شدم و بدين ترتيب آتش طلاق هر کدام از اعضاي خانواده ام را به نوعي سوزاند و ...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

دوشنبه 22 تیر 1394  7:18 AM
تشکرات از این پست
shirdel2
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

مخفي کاري!
 

زماني که خانواده آرش به خواستگاري ام آمدند تصميم گرفتم همه خصوصيات و از جمله بيماري صرعم را صادقانه براي آن ها بازگو کنم نمي خواستم زندگي ام از همان ابتدا با حيله گري و پنهان کاري آغاز شود اما خانواده ام با اين بهانه که «اگر حقيقت را بگويي تا پايان عمر نمي تواني ازدواج کني.»مرا از اين کارمنع کردند تا اين که ...

زن 23 ساله اي که کودک يک ساله اي را در آغوش داشت و دست پسر 4 ساله اي را نيز گرفته بود وارد اتاق مشاور کلانتري امام رضا (ع) مشهد شد. او که اشک در چشمانش حلقه زده بود و بغضي گلويش را مي فشرد با دستاني لرزان دادخواست طلاق را از داخل کيفش بيرون آورد و در حالي که به چشمان کودک خردسالش خيره شده بود به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري امام رضا (ع) مشهد گفت: 6 سال قبل وقتي به همراه مادرم در صف نانوايي ايستاده بودم زن ميانسالي با مادرم به گفت وگو نشست و آدرس منزلمان را از مادرم گرفت. چند روز بعد آن زن مرا براي پسرش خواستگاري کرد اين درحالي بود که ازمدت ها قبل به بيماري صرع دچار شده بودم و داروهاي اعصاب و روان مصرف مي کردم و در صورتي که به هر دليلي نمي توانستم داروهايم را استفاده کنم به حالت «غش» روي زمين مي افتادم و چيزي متوجه نمي شدم. قبل از آن که مراسم خواستگاري به صورت رسمي برگزار شود تصميم گرفتم تا ماجراي بيماري ام را به همسر آينده ام و خانواده او بگويم اما پدر و مادرم با تهديد مرا از اين کار منع کردند تا اين فرصت طلايي براي ازدواج را از دست ندهم من هم که به حرف هاي پدر و مادرم اعتماد داشتم اين موضوع را پنهان کردم و تا مدت ها به طور مخفيانه داروهايم را مصرف مي کردم اما روزي آرش متوجه ماجرا شد و کارمان به مشاجره و درگيري کشيد. آن روز پدرم تعهد داد تا مداواي کامل من هزينه هاي درمان را بپردازد آرش هم به خاطر نوزاد چند ماهه ام گذشت کرد و با اين وجود بخشي از هزينه هاي درمان را نيز پرداخت مي کرد اما چند سال بعد به خاطر خسارتي که به يک اتومبيل در محل کارش وارد کرده بود ناچار شد تاوان سنگيني بپردازد و به همين دليل ديگر از عهده مخارج من برنمي آمد اين درحالي بود که ديگر پدرم نيز کمکي به ما نکرد و کارمان به شکايت کشيد از سوي ديگر خانواده همسرم او را تحريک کردند که زن دوم بگيرد و همين اتفاق نيز افتاد هنوز مشکلات مالي ما حل نشده بود که مخارج هوويم نيز به زندگي ما اضافه شد شوهرم در اين شرايط به فردي پرخاشگر و عصباني تبديل شده بود ودر محل کارش دردسرهاي زيادي را به وجود مي آورد تا اين که از محل کارش اخراج شد و بدين ترتيب در حالي که همسرم در انزوا قرار گرفته و افسردگي و بيکاري از او يک بيمار روحي ساخته بود، هيچ کس کمکي به ما نکرد و در شرايط سختي قرار گرفتيم ديگر نمي توانم اين وضعيت را تحمل کنم و تصميم به طلاق گرفته ام تا شايد بتوانم 2 فرزندم را به تنهايي بزرگ کنم اما مي ترسم...

 

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

سه شنبه 23 تیر 1394  7:26 AM
تشکرات از این پست
shirdel2
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

قرباني بي گناه
 

اگر چه مسير اشتباهات زندگي من با کشيدن اولين سيگار از ۵ سال قبل آغاز شد اما ورود من به بيراهه بدبختي از ۳ سال قبل هنگامي شروع شد که براي اولين بار در کنار دوستانم استعمال مواد مخدر را تجربه کردم که ادامه آن مرا به سوي ارتکاب جنايت کشاند و دستانم به خون کودکي بي گناه آلوده شد...

جوان ۲۵ ساله اي که هنگام دفن غيرقانوني و مخفيانه کودک ۲ ساله اي دستگير شده است پس از آن که به سوالات تخصصي قاضي سيدجواد حسيني (قاضي ويژه قتل عمد مشهد) پاسخ داد به تشريح ماجراي زندگي اش پرداخت و درحالي که عنوان مي کرد من دوستان ناباب را به تنهايي عامل بدبختي هايم نمي دانم، گفت: تا کلاس دوم راهنمايي درس خواندم اما استعداد تحصيل نداشتم به همين خاطر هم همواره مورد سرزنش خانواده و ديگران قرار مي گرفتم. اين گونه بود که ترک تحصيل کردم و کارگر ساختماني شدم. پدرم رفتگر شهرداري است و من يک خواهر و سه برادر دارم. با آن که گچ کاري ساختمان درآمد خوبي داشت اما من علاقه اي به آن کار نشان ندادم و به شغل جوشکاري اسکلت ساختماني رو آوردم. چند سال بعد به خدمت سربازي رفتم و آن جا بود که اولين سيگار را به همراه دوستانم در حالي کشيدم که به مرخصي داخل شهري آمده بودم و بدين ترتيب پنهاني سيگار مي کشيدم تا اين که سه سال قبل خدمت سربازي ام به پايان رسيد و من به مشهد بازگشتم. در محيطي که ما زندگي مي کرديم مصرف مواد مخدر قبحي نداشت و خيلي از افراد ساکن در آن منطقه مواد مصرف مي کردند من هم براي اولين بار با تعارف دوستانم که در منزل آن ها نشسته بودم به سوي مواد مخدر کشيده شدم. اگر چه مقصر اصلي اين ماجرا خودم هستم و دوستان ناباب نقش کمي در زندگي ام داشتند اما من ۵۰ درصد از گمراهي ام را محيط زندگي ام مي دانم. روزها به همين ترتيب سپري مي شد که به خواستگاري يک دختر رفتم اما آن ها پس از تحقيق پاسخ منفي دادند. ديگر با مواد مخدر خو گرفته بودم و با دوستان و همسايگانم مدام در حال استعمال بوديم تا اين که يکي از همسايگانمان که به مکان ديگري نقل مکان کرده بودند دوباره به محله ما بازگشتند. مدتي بعد او را به جرم خريد و فروش مواد مخدر دستگير کردند که به تحمل ۵ سال زندان محکوم شد. اين در حالي بود که همسر او نيز به مواد مخدر صنعتي آلوده شده بود و من گاهي براي همسرش که فرزند کوچکي نيز داشت مواد مخدر تهيه مي کردم و در منزل او مصرف مي کرديم، اما سال گذشته در يک شب برفي وقتي کودک ۲ ساله او بي تابي مي کرد، پتويي را دور کودک پيچيدم که صدايش من و آن زن را هنگام مواد اذيت نکند. مدتي بعد وقتي به سراغ کودک رفتم، او کبود شده و جان باخته بود...

ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

چهارشنبه 24 تیر 1394  7:19 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

تصورات عاشقانه...!
 

همه چيز از ۶ ماه قبل آغاز شد زماني که خواهر ۱۷ ساله ام به خواستگارش پاسخ مثبت داد و آن ها با يکديگر نامزد شدند. من که علاقه زيادي به خواهرم داشتم تقريباً تنها شده بودم. اين در حالي بود که ساعت ها ابراز علاقه و روابط عاشقانه خواهرم و نامزدش را مشاهده مي کردم. با ديدن اين صحنه ها که مقابل چشمانم اتفاق مي افتاد آرزو مي کردم من هم زودتر عروس شوم و با پوشيدن لباس سپيد عروس،زندگي رويايي و عاشقانه اي را با همسرم شروع کنم و...

اين ها بخشي از اظهارات دختر ۱۴ ساله اي است که با اعلام شکايت راننده يک خودروي سواري به کلانتري هدايت شده بود. او در حالي که التماس مي کرد تا پدرش از اين ماجرا باخبر نشود به مشاور مددکار اجتماعي کلانتري طرقبه گفت: حدود ۶ ماه قبل خانه اجاره اي‌مان را در همان محله سکونتمان تغيير داديم تا مراسم عقدکنان خواهرم در منزلي بزرگ تر برگزار شود. با ازدواج خواهرم و ديدن صحنه هاي عشق و علاقه آن ها به يکديگر، در افکار خودم روزهاي زيباي پس از ازدواج را تصور مي کردم و صحنه هاي عاشقانه همانند سکانس هاي يک فيلم مدام در ذهنم تکرار مي شد. اين در حالي بود که جوان ۲۱ ساله اي هر روز در مسير مدرسه مرا تعقيب مي کرد و از من مي خواست تا شماره تلفن همراهم را به او بدهم. با آن که هيچ شناختي از او نداشتم اما تصورات هيجاني ازدواج چنان در من تقويت شده بود که خيلي زود با «متين» رابطه دوستي برقرار کردم. بسيار مواظب بودم تا خانواده ام از ماجراي دوستي خياباني من مطلع نشوند. به همين دليل ساعت ها در تنهايي و از طريق شبکه هاي اجتماعي با «متين» در تماس بودم و هر روز علاقه ام به او بيشتر مي شد. «متين» مدعي بود در اصفهان کار مي کند و پس از ازدواج مرا با خود به اصفهان مي برد تا در کنار زاينده رود با يکديگر زندگي کنيم. روزها به همين ترتيب سپري مي شد تا اين که روز قبل «متين» از من خواست به طور پنهاني و براي تفريح چند ساعته به منطقه ويلايي و زيباي طرقبه برويم. اين بود که نيمه هاي شب و در حالي که اعضاي خانواده ام خواب بودند خود را به محل قرار با «متين» رساندم. ابتدا قصد داشتيم کمي زير درختان حاشيه خيابان ها قدم بزنيم اما ترسيديم توسط پليس دستگير شويم. اين بود که متين خودروي سواري را «دربستي» به مقصد طرقبه کرايه کرد ولي هنوز از شهر خارج نشده بوديم که تلفن همراه «متين» زنگ خورد و او بدون پرداخت کرايه هراسان از خودرو پياده شد و گفت: «خودم را در طرقبه به تو مي رسانم!» من هم چنان مبهوت مانده بودم که راننده به طرقبه رسيد چون فقط هزار تومان داشتم و جايي را نيز نمي شناختم اسکناس را داخل خودرو انداختم و به داخل منزلي که در آن نيمه باز بود فرار کردم و مخفي شدم اما پس از تماس راننده با پليس، مأموران مرا دستگير کردند و با پدرم تماس گرفتند. حالا من مانده ام که...

ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديز

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 25 تیر 1394  7:34 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

مرا در کوزه انداختند!
 

کاش حداقل از ماجراهاي ستون در امتداد تاريکي روزنامه خراسان عبرت مي گرفتم و با دوستان ناباب رفاقت نمي کردم، تا خودم اين گونه سوژه اي براي عبرت ديگران نشوم. البته من سعي مي کردم داستان هاي ستون در امتداد تاريکي را بخوانم که خودم در کوزه نيفتم، اما باز هم ديگران مرا در کوزه انداختند.

اين ها بخشي از اظهارات سومين متهم پرونده گرگ هاي زرد است که توسط کارآگاهان پليس آگاهي فريمان دستگير شد. او که مدعي بود تحت تأثير وسوسه هاي شيطاني يکي از دوستان و بستگانش قرار گرفته و دختري را به زور مورد آزار و اذيت قرار داده است، در ادامه به تشريح ماجراي زندگي اش پرداخت و گفت: سال گذشته که در ترم آخر دبيرستان تحصيل مي کردم از 2 درس نمره قبولي نگرفتم و قرار بود امسال دوباره امتحان بدهم به همين خاطر اوقات بيکاري ام را در کارواش عمويم سپري مي کردم. پدرم با آن که به شغل بنايي اشتغال داشت، اما نمي گذاشت من و 2برادر کوچک ترم کمبودي در زندگي احساس کنيم ولي بدبختي هاي من از زماني آغاز شد که «ع. ن» ( يکي ديگر از متهمان پرونده گرگ هاي زرد) نزد من مي آمد و مدام از دوستي هاي خياباني خود با دختران سخن مي گفت. او چنان ماجراهاي دوستي هاي خياباني اش را با آب و تاب تعريف مي کرد که من هم ناخودآگاه تحت تأثير حرف هاي او قرار مي گرفتم و با آن که خيلي وقت ها ستون در امتداد تاريکي روزنامه خراسان را مي خواندم، اما وسوسه هاي شيطاني او به حدي بود که توجهي به اين ماجراهاي عبرت آموز نکردم و روزي که «ع. ن» از من خواست به همراه او به يک لانه فساد بروم بدون انديشيدن به عاقبت اين کار، بلافاصله با او همراه شدم. اين اولين باري بود که کار خلاف انجام مي دادم و ديگر قبح اين موضوع برايم شکست. البته پدرم نمي گذاشت من جايي بروم ولي «ع. ن» به پدرم زنگ مي زد و اجازه مرا مي گرفت اگرچه از قبل مي دانستم اين کارها عاقبتي ندارد ولي در عمل انجام شده قرار مي گرفتم و عقلم از کار مي افتاد. حتي وقتي زني را به زور از مشهد ربوديم و مورد آزار و اذيت قرار داديم من به دوستانم گفتم مي خواهم ديگر اين کارها را نکنم اما آن ها خنديدند و مرا مسخره کردند. من اگرچه گاهي به خاطر اختلافات جزئي با پدرم درگيري لفظي پيدا مي کردم، اما هيچ وقت پدر و مادرم چيزي را از من دريغ نکردند و تنها اين دوستان ناباب بودند که مرا به اين مسير کشاندند اگر با آن ها به لانه هاي فساد نمي رفتم امروز کارم به اعدام نمي کشيد. اکنون هم به همه دوستان و هم سن و سال هاي خودم مي گويم اشتباهي را که من کردم آن ها تکرار نکنند و دنبال تحصيل و زندگي درست باشند چرا که اين کارها عاقبتي جز تباهي و آبروريزي ندارد.

ماجراي واقعي با همکاري پليس آگاهي خراسان رضوي

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 25 تیر 1394  7:54 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

تبليغات واهي...!
 

اگر مي دانستم اين داروها تقلبي و خطرناک است هيچ گاه فريب تبليغات واهي را در خريدهاي اينترنتي نمي خوردم حالا که بر اثر ناآگاهي و تعريف و تمجيدهاي دوستانم از خريدهاي اينترنتي اين بلا به سرم آمده است ديگر حتي جرات نمي کنم مقابل آينه بايستم و به چهره ام نگاه کنم...

دختر ۱۷ ساله اي که براي پيگيري شکايت خود از يک سايت جعلي به پليس فتاي خراسان رضوي مراجعه کرده بود درباره چگونگي ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعي پليس فتا گفت: از مدتي قبل جوش هايي در صورتم نمايان شد و من براي مداواي صورتم از هر دارويي استفاده مي کردم چرا که اين موضوع مرا عذاب مي داد و احساس مي کردم ديگران با تحقير به من نگاه مي کنند، به همين خاطر بيشتر اوقات حتي به ميهماني نمي رفتم تا مبادا درباره جوش هاي صورتم سخني به ميان بيايد اگرچه مادرم معتقد بود با پشت سر گذاشتن دوران نوجواني جوش هايم به تدريج بهبود مي يابد و من بايد با نظر پزشک نکات بهداشتي را در مورد پوستم رعايت کنم ولي من توجهي به حرف هايش نداشتم و باز هم هر نوع دارويي را که ديگران پيشنهاد مي کردند استفاده مي کردم ديگر از اين وضعيت خسته شده و اعتماد به نفسم را طوري از دست داده بودم که به دختري گوشه گير و افسرده تبديل شده بودم حساسيت زياد من در اين باره، موجب شده بود تا حتي از دوستان و همکلاسي هايم نيز فاصله بگيرم تا اين که روزي يکي از دوستانم درباره خريد آسان از اينترنت سخن گفت او معتقد بود هر نوع لوازم آرايشي، بهداشتي و دارويي را مي توان از طريق اينترنت خريداري کرد با شنيدن اين جمله، خوشحال به منزل بازگشتم و با جست وجو در اينترنت به تبليغات زيادي درباره يک کرم مارک دار برخورد کردم که بهبودي کامل آکنه و جوش صورت را تضمين مي کرد سپس با پرداخت مبلغ ۳۵۰ هزار تومان آن کرم را از طريق اينترنت تهيه کردم، اما بعد از چند روز استفاده لک هاي عجيبي در چهر ه ام نمايان شد ابتدا موضوع را جدي نگرفتم، اما وقتي آن لک ها عفوني شد به پزشک متخصص پوست مراجعه کردم آن جا بود که فهميدم کرم مورد استفاده من تقلبي بوده و حتي سايتي که از آن خريد کرده ام نيزجعلي است و افرادي با اين شيوه دست به کلاهبرداري مي زنند حالا نه تنها جوش هاي صورتم بهتر نشد بلکه با مشکل بدتري روبه رو شدم اکنون نيز دست به دامان قانون شده ام تا شايد پليس آن فرد شياد و کلاهبردار را دستگير کند. اي کاش به حرف مادرم گوش مي کردم تا ...

ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 25 تیر 1394  7:57 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

تبلت...!

اگرچه با همکاري ماموران پليس فتا از بروز يک فاجعه در زندگي ام جلوگيري کردم، اما در واقع مقصر اصلي اين ماجرا خودم بودم چرا که تحت تاثير احساسات و عواطف مادرانه براي پسر ۱۱ ساله ام يک دستگاه تبلت خريدم تا او نزد دوستانش شرمنده نشود و از سوي ديگر نيز خيلي دير متوجه گوشه گيري و افسردگي او شدم، اما باز هم...

زن جوان وقتي متوجه شد که عامل فريب و ارسال کننده فيلم هاي مستهجن براي فرزندش دستگير و روانه زندان شده است، نفس راحتي کشيد و در تشريح ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعي پليس فتاي خراسان رضوي گفت: چند سال قبل به دليل اختلافات شديد خانوادگي و نداشتن تفاهم در زندگي به ناچار از همسرم طلاق گرفتم اما پسرم را نزد خودم نگه داشتم از آن روز به بعد منزل کوچکي را اجاره کردم و در کنار جگر گوشه ام به زندگي ادامه دادم اگرچه در ماه هاي ابتدايي بعد از طلاق خانواده ام به من کمک مي کردند ولي کمک آن ها براي تامين مخارج زندگي ام کفايت نمي کرد به همين دليل در يک شرکت خصوصي کاري دست و پا کردم و مشغول کار شدم اين در حالي بود که فرزندم در کلاس ششم ابتدايي تحصيل مي کرد و بيشتر اوقات در منزل تنها بود. سعيد به خاطر اين که برخي دوستانش تبلت دارند هر بار اصرار مي کرد که برايش تبلت بخرم به ناچار براي اين که آرزوي کوچک فرزندم را برآورده کنم به عنوان هديه تولد يک دستگاه تبلت گران قيمت برايش خريدم، از آن روز به بعد او فقط با تبلت سرگرم بود و من از اين موضوع خوشحال بودم تا اين که چند روز قبل متوجه رفتارهاي مشکوک و افسردگي سعيد شدم وقتي پنهاني رمز تبلتش را گشودم دنيا دور سرم چرخيد فيلم هاي مستهجن و بسيار زننده اي در تبلت او وجود داشت که توسط فرد ناشناسي برايش ارسال شده بود وقتي ماجرا را از پسر ۱۱ ساله ام پرسيدم او گريه کنان گفت مردي با اين بهانه که هم اسم من است با من دوست شد و از چندي قبل عکس و اين فيلم ها را برايم مي فرستاد تا اين که هفته قبل هنگام تعطيلي مدرسه کنارم آمد و سعي داشت با نوازش کردن من و قول ارسال فيلم هاي بيشتر مرا با خود به شهربازي ببرد، اما من که از چشم هاي او ترسيده بودم در يک فرصت مناسب فرار کردم و داخل حياط مدرسه رفتم ولي او با ارسال پيام هايي در شبکه هاي اجتماعي تهديد کرد که «مي دانم با مادرت زندگي مي کني اگر با من نيايي خانواده ات را اذيت مي کنم» من هم از اين موضوع مي ترسيدم و جرات بازگو کردن آن را نداشتم... زن جوان ادامه داد حالا که آن مرد شياد روانه زندان شده است خيلي خوشحالم اما اي کاش...

ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 25 تیر 1394  7:59 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

هوسران
 

نمي دانم چرا خانواده ام ماجراي ازدواج اول پرويز را از من پنهان کردند و من به عنوان جواني مجرد با او ازدواج کردم، اما اشتباه بزرگ تر را خودم مرتکب شدم چرا که وقتي حرف هاي همسر اول پرويز را شنيدم کوچک ترين توجهي به آن ها نکردم و موضوع را ناديده گرفتم...

زن ۲۸ ساله در حالي که راي دادگاه را روي ميز مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شهيد آستانه پرست مشهد مي گذاشت گفت: ۴ ماه است طلاق گرفتم و دادگاه حضانت تنها دخترم را به شوهر سابقم واگذار کرده است، اما در حالي که طبق همين راي دادگاه من بايد روزهاي پنج شنبه و جمعه دخترم را ملاقات کنم ولي اکنون ۳ ماه است که پرويز مرا از ديدن دخترم محروم کرده است و نمي گذارد حتي براي چند ساعت جگرگوشه ام را در آغوش بگيرم. زن جوان در حالي که با گفتن اين جملات اشک هايش سرازير شده بود به بيان ماجراي ازدواجش پرداخت و ادامه داد: فرزند دوم يک خانواده ۶ نفره هستم و پدرم با کارگري مخارج زندگي مان را تامين مي کرد. به تحصيل علاقه اي نداشتم و به همين خاطر بعد از گرفتن ديپلم در فروشگاه يکي از بستگانمان که مردي متدين بود کار مي کردم. مدتي بعد از آن که خواهر بزرگ ترم ازدواج کرد آرام آرام زمزمه هاي ازدواج من نيز در خانواده به گوش مي رسيد به طوري که به اولين خواستگارم پاسخ مثبت دادم. پرويز از بستگان يکي از همسايگان مان و اهل شهرهاي شمالي کشور بود. با آن که بيشتر از ۹ سال با يکديگر اختلاف سني داشتيم اما پدر و مادرم خيلي زود به او اعتماد کردند و بدين ترتيب من به عقد پرويز درآمدم. ۲ ماه اول زندگي، خود را خوشبخت ترين فرد روي زمين مي دانستم اما خيلي زود متوجه شدم که پرويز قبلا ازدواج کرده و ۲ کودک خردسال نيز دارد و تنها چند ماه از طلاق او مي گذرد. اين موضوع آن قدر مرا عذاب مي داد که بالاخره با ترفندهاي خاصي آدرس محل سکونت همسر اول پرويز را پيدا کردم و به سراغش رفتم. «منيره» علت جدايي از پرويز را دروغ گويي، هوس بازي و شراب خواري او عنوان کرد و گفت: تا صاحب فرزند نشدي از او طلاق بگير، اما حرف هاي منيره را جدي نگرفتم و به زندگي مشترکم ادامه دادم. اين در حالي بود که پرويز اصرار داشت من در بيرون از منزل کار کنم تا کمک خرج خانواده باشم. ولي پس از مدتي زمزمه هاي روابط پنهاني پرويز با زنان غريبه در ميان بستگانم پيچيد به طوري که شوخي هاي آن ها تلنگري به من زد و روزي سرزده از سر کار به منزلم رفتم. آن روز پرويز و ۵ زن غريبه در اتاق بودند که با سر و صداي من او مرا کتک زد و تا شب زنداني کرد.

پس از گذشت ۵ سال در حالي که دختر ۲ ساله اي نيز داشتم به ناچار از او طلاق گرفتم چرا که او نمي توانست از هوس بازي هايش دست بردارد با اين وجود او مرا از ديدن دخترم محروم کرده است و...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 25 تیر 1394  8:00 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

عشق خيالي
 

از وقتي گرفتار يک عشق خيالي شدم نه تنها با افکار پوچ و واهي زندگي را بر خودم تلخ کردم بلکه به خاطر همين موضوع زبانزد عام و خاص شدم به طوري که ديگران از اين نقطه ضعف من سوء استفاده کردند و مرا طعمه کلاهبرداري هاي خود قرار دادند. دختر ۲۳ ساله اي که طعمه يک فرد شياد در شبکه هاي اجتماعي قرار گرفته و چند ميليون تومان را فقط به اميد آشنايي و ازدواج با يک خواننده موسيقي پاپ از دست داده بود، در تشريح ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعي پليس فتاي خراسان رضوي گفت: حدود ۲ سال قبل زماني که در دانشگاه تحصيل مي کردم يکي از همکلاسي هايم تصوير يکي از خوانندگان موسيقي پاپ را که در گوشي تلفن همراهش ذخيره کرده بود به من نشان داد و به تعريف و تمجيد از صداي زيبا و حيرت انگيز او پرداخت. آن روز پروانه چند قطعه از اجراهاي آن خواننده را برايم پخش کرد، اما نمي دانم چگونه و به طور خيالي عاشق تيپ و قيافه و صداي دل انگيز آن خواننده ايراني شدم. از آن روز به بعد فقط به جمع آوري پوستر، تصاوير و آهنگ هاي او فکر مي کردم و مدام نزد دوستان و بستگانم از اين خواننده سخن مي گفتم به طوري که او همه افکارم را به خود مشغول کرده بود و همواره با گذاشتن هدفون به آهنگ هاي او گوش مي کردم و تصاويرش را در اتاقم و حتي داشبورد خودروام چسبانده بودم. ديگر همه از عشق خيالي من به آن خواننده پاپ مطلع بودند و من هم اميدوار بودم شايد روزي بتوانم با او ازدواج کنم. پس از آن که ليسانس گرفتم و بيکار بودم نيز دست از اين اعمال برنداشتم تا اين که روزي تصوير او را در يکي از شبکه هاي اجتماعي که من هم عضو آن گروه بودم مشاهده کردم. ديگر از خوشحالي در پوست خودم نمي گنجيدم تا اين که ارتباطم را از طريق چت با او آغاز کردم. او هم پس از مدتي به من ابراز علاقه کرد و من از اين موضوع بسيار خوشحال بودم تا اين که روزي او از من خواست يک ميليون تومان به حسابش واريز کنم چون مدعي بود در آن شرايط به حساب بانکي اش دسترسي ندارد. درخواست هاي او چند بار ديگر هم تکرار شد و من هم به خاطر علاقه اي که به او داشتم بدون تأمل مبالغ ميليوني را پرداخت مي کردم به اميد اين که روزي با او ازدواج کنم و همه آرزوهاي ديرينه ام برآورده خواهد شد، اما پس از مدتي وقتي ديدم مورد تمسخر يکي از بستگانم قرار گرفته ام به ماجرا مشکوک شدم و تازه فهميدم که يکي از آشنايانم با تصوير جعلي، خود را به نام خواننده مورد علاقه من معرفي کرده است و خودش در مشهد سکونت دارد. بلافاصله ارتباطم را با او قطع کردم، اما او مرا تهديد کرد که همه مطالب و تصاويرم را براي پدرم ارسال مي کند. وقتي با اين عشق خيالي و کار احمقانه آبروي خودم را در معرض خطر ديدم دست به دامان قانون شدم تا...

ماجراي واقعي با همکاري پليس فتاي خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

پنج شنبه 25 تیر 1394  8:01 AM
تشکرات از این پست
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:در امتداد تاریکی (ماجراهای واقعی)

آن شب کذايي!

ديگر زندگي برايم لذتي ندارد و دنيا در برابر چشمانم تيره و تار شده است. من همه هستي ام را در قمارخانه تاريک و بي روح زندگي باخته ام و ديگر چيزي ندارم تا به اميد آن چشم به آينده بدوزم. اشتباهات پي درپي من عاقبت رنگ سياهي گرفت تا به تاريکخانه اي رسيد که هيچ روزنه اميدي در آن ديده نمي شود و...

زن ۲۳ ساله که با صدور دستوري از سوي قاضي سيدجواد حسيني (قاضي ويژه قتل عمد مشهد) به اتهام قتل کودک خردسالش بازداشت شده است در حالي که وانمود مي کرد هيچ نقشي در مرگ فرزندش نداشته است به مشاور و مددکار کلانتري بانوان مشهد گفت: ۱۳ ساله بودم که يکي از فاميل هاي دور پدرم مرا خواستگاري کرد. من هم درس و مدرسه را در کلاس دوم راهنمايي رها و با احمد ازدواج کردم اما از همان روزي که پا به خانه «بخت» گذاشتم تيره بختي هايم آغاز شد چرا که احمد در همان شب اول ازدواج و بدون هيچ دليلي مرا به باد کتک گرفت و با کمربند همه بدنم را سياه کرد. آن روزها من هم مانند ديگر تازه عروس ها دوست داشتم جملات عاشقانه بشنوم و با همسرم به تفريح و گردش بروم ولي مدام به بهانه هاي واهي فقط کتک مي خوردم و نمي توانستم در برابر خشم او ايستادگي کنم. آن قدر کتک خوردم تا اين که فهميدم همسرم جنون دارد و مدتي را نيز در يک مرکز درماني بستري بوده است. اين گونه بود که موفق شدم با جمع آوري مدارک پزشکي از احمد طلاق بگيرم. پس از اين ماجرا تنها شدم و به خانه پدرم بازگشتم. ۶ سال ديگر از دوران جواني ام نيز در تنهايي سپري شد تا اين که پسرخاله مادرم مرا به عقد خودش درآورد و زندگي جديدي را با صمد آغاز کردم. او بناي ساختمان بود و در ابتدا زندگي خوبي داشتيم اما طولي نکشيد که به خاطر دوستي با افراد ناباب به فروش مواد مخدر روي آورد. او تمام وقتش را با بسته بندي انواع مواد مخدر و توزيع آن در شهر مي گذراند. اين در حالي بود که من نيز به مصرف مواد آلوده شده بودم. ديگر صمد توجهي به من و زندگي اش نداشت و با افراد ديگري رابطه برقرار کرده بود. او در را به روي من قفل مي کرد و هر وقت دلش مي خواست به خانه برمي گشت تا اين که او هم سال گذشته در حالي که دختر ۶ ماهه اي داشتم دستگير و روانه زندان شد. دوباره تنها شده بودم که با جواني به نام حبيب آشنا شدم. او کمبودهاي مرا جبران مي کرد و همبازي دخترم شده بود تا اين که در آن شب کذايي دخترم خيلي بي تابي مي کرد. حبيب که شيشه مصرف کرده بود سيلي به گوش دخترم زد و او را به اتاق خواب برد. حدود ۴۰ دقيقه بعد وقتي از پاي بساط مواد مخدر بلند شدم، ديدم چهره دخترم کبود شده است. هراسان او را به بيمارستان رساندم اما...

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي

 

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

دوشنبه 29 تیر 1394  7:12 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها