شعری محلی از یحیی وحیدی به نام < اشم اونجا که توسو هم بهارن >
1. عروس افتو از مشرق سر اِشزد به پشت زنگی شو خنجر اِشزد
2. زمی از نور حسنش زیور اِشدا به فرق غنچه تاجی از زر اِشنا
3. گلاب اِشرخت ری زلف زمونه شکر اِشبیخت شخ شخ، دونه دونه
4. هوا با زلف گل سرگرم بازی درختا ویسده با سر فرازی
5. گِل از رخسار گل اِش شُشت و شامشت غبار خسته گی از صورت دشت
6. چغول وکوگ و بنجیک و کموتر درخت ودشت شو کِرده مُسخّر
7. هوا عطر و زمی غالی و رَه صاف قدم ها تند و صحرا فرش گلباف
8. قبا و گیوه و شال و جُوونی رَه دیر و دراز و شروه خونی
9. کویا، تا باغ، آثار قدیما اِشم اونجا به دیدار قدیما
10. اِشم اونجا که پنج ششتا کپر بی تک و گُردینه و نور فنر بی
11. کپونی پر رطب، دولی پر از اُو لباسا کانه اما بختر از نو
12. تلیت و خوشکو و دمباز پیوو گپ و گال خنه تا نیمه یِ شو
13. صدای باره یِ گا، بعکه ی میش ترهک اِشکنه بی خش خش پیش
14. صفای مشتو و گرمای چاری دل ایکوت فارغ از درد نداری
15. اِشم اونجا که حرفا همچو دُرّن زن و مرد و بچه تو باغ ذرّن
16. اِشم اونجا که اونجا سایه هم هن صفای خویشی وهمسایه هم هن
17. اِشم اونجا که اهلش یک زبونن جوون وپیرش اونجا مهربونن
18. اِشم ، با روحم اونجا سازگارن اِشم اونجا که تُوسو هم بهارن
***********************************************
معنی روان شعر همراه با برگردان فارسی کلمات محلی توسط محمد دراهکی
1. عروس آفتاب از مشرق بیرون آمد و به پشت زنگی شب خنجر زد ( آفتاب از پشت کوه بیرون آمد و شب را از بین برد)
افتو : آفتاب
اشزد : زد
شو : شب
2. و زمین را از نور حسنش زیور داد و بر سر غنچه تاجی از طلا گذاشت
زمی : زمین
اِشدا : داد
اِشنا : گذاشت
3. روی زلف زمانه گلاب ریخت و شکر را مشت مشت و دانه دانه الک کرد
اشبیخت(بیختن) : به عمل جداکردن دانه های بزرگ از کوچک بوسیله ی الک گفته میشود
شخ شخ : مشت مشت
4. باد سرگرم بازی با زلف گل و درختان با سرفرازی ایستاده اند
ویسده : ایستاده
5. خاک را از رخسار گل شست و غبار خستگی را از صورت دشت پاک نمود
اِش شُشت: به عمل شستن گفته میشود
شامشت : به عمل جارو کردن گفته میشود
6. چغول و کبگ و گنجشک و کبوتر دشت و درخت را در اختیار خود گرفته اند.
چغول : به پرنده ی خاکستری تاج داری گفته میشود که در سرزمین های خشک زندگی میکند
کوگ : کبک
بنجیک : گنجشک
کموتر : کبوتر
شوکرده : کرده اند
7. هوا عطرآگین و زمین مانند قالی و راه صاف ، قدم ها سریع و دشت و صحرا مانند فرش گل بافت است
زمی : زمین
غالی : قالی
گلباف : گلبافت
8. قبا و دمپایی و شال جوانی(برای راهی دور شال و کلاه کرده ایم) ، راه دور است و ما هم در حال شروه خوانی هستیم
گیوه : دمپایی
دیر : دور
شروه خوانی : یک سبک خواندن آهنگ در جنوب
9. هنوز تا باغ و آثار روزهای قدیم خیلی راه است ، بروم آنجا و ایام قدیم را یاد کنم
اِشَم : بروم
10. بروم آنجا که پنج یا شش تا کپر بود و آنجا تک و گردینه و نور و فانوس بود
کپر : کلبه ی ساخته شده با شاخه ی درخت خرما
تک : فرش قدیمی که با استفاده از برگ درخت خرما می بافتند
گردینه : دری که بوسیله ی متصل کردن شاخه های درخت خرما می ساختند
فنر : فانوس
11. کپونی پر از رطب و دَلو پر از آب و لباس های کهنه ایی که از لباس نو امروزی بهتر بود
کپونی : کاسه ایی که بوسیله بافتن برگ درخت خرما ساخته می شد
دولی ( یک دول) : دَلو
اُو : آب
کانه : کهنه
بختر : بهتر
12. نان و کشک و دمبازو پیاز و شب نشینی و حرف و خنده تا نیمه های شب
تلیت : نانی که در آب خیس می کنند
خشکو : کشک
پیوو : پیاز
خنه : خنده
شو : شب
13. صدای گاو و گوسفند و صدای اشکنه کردن درختان خرما و خش خش برگهای درخت خرما بود
باره ی گا : صدای گاو ( نام آوا مخصوص گاو)
بعکه ی میش : صدای گوسفند ( نام آوا مخصوص گوسفند)
ترهک : صدای یلندی مانند ( تق )
اشکنه : به عمل منظم کوتاه کردن شاخه های درخت خرما گفته می شود
پیش : برگ درخت خرما
14. صفای مشتو و گرمای چله ی تابستان دل را از درد نداری فارغ می کند
مشتو : حفاظی که برای خرمای برداشت شده در برابر باد و یا حیوانات می ساختند
گرمای چاری : گرمای چله ی تابستان
ایکوت : میکند
درد نداری : منظور در بی پولی
15. بروم آنجا که سخن ها مانند درّ قیمتی است و زن و مرد و بچه در باغ گردش میکنند
همچو دُرّن : مثل دُرّ است
ذُرّن : راه رفتن و گردش کردن
16. بروم آنجا چون آنجا هم سایه هست و هم همسایه ی خوب
هن : هست
17. بروم آنجا که همه ی اهالی یک زبان اند و جوان و پیر در آنجا مهربان اند
18. بروم ، چون آنجا با روح من سازگار است و بروم آنجا که تابستانش هم بهار است
توسو : تابستان