انتظار زیباترین نقاشی دنیاست
وقتی حاصل تصویرش تو باشی …

شعر، قافیه نمیخواهد!
سطر به سطر، آغوشم را ردیف کردم! تو فقط بیا…

تو را از وقــــــــتی که به قــــنوت نمازم پیوستی خالصانه دوستت دارم

من از تمام دنیـــا …
فقط آن دایـــره ی مشکے چشمـــان تـــو را میخواهم ..،
وقتے که در شفافیتش….
بازتاب عکس خـــودم را میبینم …!!!

هــــــیچی تو دنیـــــــا ..
به اندازه بغل محکم و عاشقانه..
کـــسی کــه دوســــتش داری ..
به آدم آرامــــش و امنـــیت نمیــده!!

قیمت ندارد نازنینم
میم مالکیتی که از زبان تو می شنوم عاشقتم

آسمان نیستم که هر پرنده سهمی از من باشد
من آن پرنده ام که سهم آسمانش را
از چشمان تو میخواهد

خـــراب شــود
کــافه ای که عــطرت را سِـــرو می کنــد
” هنــوز “

دست نخورده ترین احساساتم را
براى روز مباداى عشق تو در دلم احتکار کرده ام

تو میروی … اما بدان چیزی عوض نمی شود
پای ما تا ابد گیر است …
من و تو شریک جرم یک مشت خاطره ایم

می خواهمت …
این خلاصه تمام حرف های عاشقانه دنیاست

لحظه لحظه در دلم عشق تو غوغا می کند
کی خدا رحمی به حال این دل ما می کند

من، تو، ما
یادت هست؟
تمام شد…
حالا تو، او، شما
من هم به سلامت . . .

ای صبا گر بگذری از کوی مهرافشان دوست
دوست ما را گو سلامی، دل همیشه تنگ اوست

دلبرا در دل سنگ تو وفا نیست چرا؟
کافران را دل نرم است و تو را نیست چرا؟
هر که قتلی بکند، کشته بهایی بدهد
تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟

کاش میشد در میان اطلسیها خانه کرد
کاش میشد با نگاه بی کسی کاشانه کرد
باد و باران را میان دام کرد و دم نزد
کاش میشد با صدایی عاشقانه ناله کرد . . .

پیراهن خیس ابر تن پوش من است
صد باغ تبر خورده در آغوش من است
این زندگی کبود این تلخ بنفش
زخمی است که سالهاست بر دوش من است . . .

بخار شیشه ایم،
نازمون کنی اشکمون در میاد چه برسه فراموشمون کنی!

تو صادقانه گفتی در خانه قلبت هیچ جایی برای من نیست
من بر قلب سنگی ات بوسه می زنم، که با من صادق بود . . .

دلامون بزرگه تنگش نکنیم، زندگی آسونه سختش نکنیم،
رفاقت قشنگه ترکش نکنیم!

ای مثل غرور ساده ی آیینه فاش
کاری نکنی شکستگی آید و کاش
دیدار تو با آیینه حرفی دارد
هم با همه باش و هم جدا از همه باش

ساده بودم که تو را ساده تصور کردم
بعد لبخند تو با گریه تبسم کردم
آشنا با همه ی پنجره های شهرم
چون تورا پشت همین پنجره ها گم کردم

سردم شده است و از درون می سوزم
حالا شده کار هر شب و هر روزم
تو شعر مرا بپوش سرما نخوری
من دکمه ی این قافیه را می دوزم!

“به یاد” هم بودن، قشنگترین هدیه ایست که نیاز به “با هم” بودن ندارد . . .