من علیم که جهان واله و شیدای من است
قامت دین علم از همت والای من است
سرمه چشم ملک خاک کف پای من است
هستی کون و مکان در ید و بیضاء من است
معنی کن فیکون لازمه <<لای >> من است
هر چه دارم همه از نعمت زهرای من است
تا که اوهست دلم واهمه از غم نکند
در جهان هیچ کسی پشت مرا خم نکند
تا نبی بود گل باغ علی خرم بود
با حسین و حسنش شادی بری از غم بود
همدم زینب و کلثوم مرا محرم بود
محترم نزد همه سیده ی عالم بود
آنکه میکرد سلامش به ادب خاتم بود
عشق او بود که با خون علی توام بود
عشق او بود که من ریشه ی بت برکندم
نام او بردم در از قلعه ی خیبر کندم
تا نبی رفت صفا رفت ز کاشانه ی من
سوخت ازآتش بیداد در خانه ی من
ناله برخاست چو نی از دل جانانه ی من
کشته شد کودک شش ماهه ی در دانه من
بست دشمن به رسن بازوی مردانه ی من
سوخت ازآتش بیداد در خانه ی من
رشته ی عمرعلی را غم ایام گسست
پهلوی فاطمه بین در و دیوار شکست
قصه ی درد من از سوز دل زار بپرس
راز گنجینه ی اسرار ز مسمار بپرس
غم تنهایی من از در و دیوار بپرس
شرح مظلومیم از صدمه ی بسیار بپرس
قصه باد خزان از گل بی خار بپرس
داستان غم دل از رخ دلدار بپرس
که در آن کوچه چه رخ داد و چه آمد به سرش
کس نداند که چه آمد به سرش جز پسرش
پسرم گفت دلم از غم جانکاه گرفت
مادرم شیرصفت داد ز رعبا گرفت
سند باغ فدک زان در گمراه گرفت
لیک در کوچه به ما خصم سر راه گرفت
آنچنانی که به من راه نفس آه گرفت
قصه کوتاه کنم جان پدر ماه گرفت
لاله از داغ غمش جامه به تن چاک کند
ناله از سوز دلش سید لولاک کند
گریه در ماتم او عالم افلاک کند
دوست دارم که شبی سر بیرون از خاک کند
غم و اندوه و بری از دل غمناک کند
من کنم گریه و او اشک مرا پاک کند
یار من با من دلسوخته وفا داری کرد
تا نفس داشت مرا از دل و جان یاری کرد
کتاب درد مرا آب و تاب لازم نیست
گذشت درد من از حد حساب لازم نیست
به وقت غسل رخ نیلگون تو دیدم
برای پوشش آن رخ نقاب لازم نیست