* معلم : بنویس صابون
شاگرد روی تخته نوشت ، سابون
معلم : ببین عزیزم صابون با ص است نه با س
شاگرد : خانم فرقی نمی کنه نگران نباشید اینم کف می کنه
* معلم به شاگرد : چرا انشایت را خوردی؟
شاگرد : خانم اجازه ، آخه شما گفتید انشایم با مزه است!
* دو نفر دروغگو به هم رسیدند
اولی گفت : من دیشب توی کره ی ماه شام خوردم
دومی : آره ، وقتی از کره ی مریخ برمی گشتم تو را در کره ماه سر سفره دیدم
* اولی :
چرا اون خانم معلم توی کلاس عینک آفتابی می زند؟
دومی :
چون تو کلاس استعدادهای درخشان درس می دهد!
* مادر : علی بیا اسفناج بخور آهن داره
علی : آخه مادر جان الان آب خوردم می ترسم زنگ بزنم
* پدر : حالا که رفوزه شدی به کسی نگو تا آبروت نره
پسر: چشم پدر، به همه سفارش کردم تا به کسی نگن
* معلم انگلیسی : فصلهای سال را به انگلیسی بگو
شاگرد: بهار، تابستان ، پاییز ، زمستان
معلم: این ها که فصلهای فارسی اند.
شاگرد : خوب من اون ها رو ترجمه کردم.
* معلم: بگو به غیر از اکسیژن چه چیزهایی در هوا وجود دارد؟
شاگرد : آقا اجازه، کلاغ ، مگس ، پشه!!!!....
* معلم: چند وقته که حمام نرفتی؟
شاگرد: از موقعی که امیرکبیر توی حمام کشته شد
* یک نفر مغازه بادکنک فروشی باز می کنه ولی بعد از مدت
کوتاهی ورشکست می شود، چون بادکنکهاش رو به
شرط چاقو می فروخت
* معلم : قوی ترین فردی که می شناسید چه کسی است:
شاگرد : صاحبخانه ، چون با یک برگ کاغذ می تونه تمام اسباب های ما رو بریزه توی خیابون!
* یک نفر می خواست یک ماهی رو خفه کنه هی سر
ماهی رو زیر آب می کرد و در می آورد
* یک نفر به کله پزی می ره.فروشنده از مشتری
می پرسه: آقا چشم بذارم؟
مشتری: بله،ولی اول بذار قایم بشم
* روزی خودکار آبی پدرش می میرد تا یکماه مشکی
می نویسد
گردآوری: بخش سرگرمی کودکان
منابع:
koodakcity.com
reza10000.blogsky.com