0

غزل شمارهٔ ۳۴۴. عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم

 
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

غزل شمارهٔ ۳۴۴. عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم

 

عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم

دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می‌زنم

بی ماه مهرافروز خود تا بگذرانم روز خود

دامی به راهی می‌نهم مرغی به دامی می‌زنم

اورنگ کو گلچهر کو نقش وفا و مهر کو

حالی من اندر عاشقی داو تمامی می‌زنم

تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی

گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می‌زنم

هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل

نقش خیالی می‌کشم فال دوامی می‌زنم

دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را

این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می‌زنم

با آن که از وی غایبم و از می چو حافظ تایبم

در مجلس روحانیان گه گاه جامی می‌زنم

 

 

یک شنبه 24 اسفند 1393  5:19 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شمارهٔ ۳۴۴. عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم

۳۴۴. عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم 
• زمان : 1:15 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330271/۳۴۴-عمریست-تا-من-در-طلب-هر-روز-گامی-می‌زنم/

 

یک شنبه 24 اسفند 1393  5:20 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شمارهٔ ۳۴۴. عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم

معانی لغات غزل (344)
طلب : جست و جو، در اصطلاح صوفیه و عارفان: طالب آن را گویند که شب و روز در یاد و جست و جوی حقیقت باشد و به چیز دیگری نیندیشد .
شفاعت : توسّل، خواهشگری، استعانت .
نیکنامی : انسان و شخص خوشنامی .
ماه : در اینجا به معنای محبوب زیباروی .
مِهر افروز : 1- خورشید افروز، 2- برانگیزاننده محبت .
دامی : تله یی .
اورنگ : نام عاشقی مانند مجنون و فرهاد و عاشق گلچهر .
گلچهر : نام معشوقی مانند لیلی و شیرین و معشوق اورنگ .
نقش : اثر، نشانه و در اصطلاح قمار: وضع مساعدی که برای بردن روی می دهد .
وفا و مهر : نام داستانی است که شاعری به نام ابو محمد رشیدی معاصر مسعود سعد به نظم کشیده و حافظ در جای دیگر هم چنین از آن یاد می کند :
مــا قصّـه سکنـدر و دارا نخـوانده ایم از مـا به جـز حـکایت مـهر و وفـا مپرس
داو : دَوّ، نَدَب، نوبت بازی در قمار، اصطلاح بازی قمار در نرد است که هر کس در بازی شانس بردن داشته باشد میزان گرو بازی را هر میزان باشد به 2 یا چند برابر افزایش داده و اعلام می کند و اگر تا پانزده برابر بالا ببرد به آن داوِ تمام گویند یعنی تا منتها حدّ بالا بردن حدّ گرویِ که بر سر آن بازی انجام شود ( از توضیحات علامه قزوینی به اختصار ) .
تا بو که : تا باشد که، شاید که، به امید اینکه .
سرو سهی : سرو خوش قامت .
گلبانگ : آواز بلند و رسا .
خوش خرام : آن که خرامیدن زیبا دارد و راه رفتنش مطبوع است .
نقش خیال : تجسّم آرزو، صورت خیال .
نقش خیالی می کشم : صورت آرزو و خیالی را مجسم می کنم .
فال دوامی می زنم : تفألی برای دوام آن می زنم .
رنگین برآرد قصّه را : قصّه را رنگین جلوه دهد .
خون افشان : خونبار .
از خود غایبم : از خود بی خبرم .
تائب : توبه کننده .
روحانیان : آن ها که از روح و جان اند نه از تن مانند فرشتگان و در اینجا اشاره به انسان های کامل و اهل عشق و صفاست .

معانی ابیات غزل (344)
1) در تمام مدت عمری که گذشت، من هر روز در جستجوی حقیقت گامی برداشته و هر لحظه (به منظور حسن طلب) به آدم نیکنامی متوسّل می شوم .
2) در غیاب محبوب زیباروی محبت انگیز خود، برای این که روز را به شب برسانم تله و دام در راه نهاده و مرغی را به دام می افکنم .
3) اورنگ و گلچهر (این دو عاشق و معشوق) کجا رفتند و از مهر و وفا کجا نشانی باقی مانده است؟ در حال حاضر این منم که در کار عاشقی داعیه سرآمد همه عاشقان را دارم .
4) به امید این که به سایه آن سرو خوش اندام دست یافته ( و در پناهش بیارامم) با صدای بلند برای هر زیباروی خوشخرامی آواز عشق سر می دهم .
5) هرچندمی دانم که آن آرام بخش جان من، مرا به کام دلم نمی رساند، آرزویی را در دل می پرورانم و برای دوام آن تفأل می زنم (فال می گیرم) .
6) می دانم که این آه خونباری که صبح و شام از سینه برمی آورم غصّه مرا به پایان و قصّه زندگی مرا جالب و دلپذیر می سازد .
7) با آن که ترک خودی و هستی گفته از وجود خود بیخبرم و مانند حافظ از خوردن شراب توبه نموده ام، گاهگاهی در مجلس بزم اهل دل و عشق و صفا جامی از باده ( باده معرفت ) می نوشم .

شرح ابیات غزل (344)
وزن غزل : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
بحر غزل : رجز مثمّن سالم
*
در علم قافیه برای کلماتی که به (ی) ختم می شوند ضوابطی تعیین شده و برحسب اینکه این (ی) به چه صورت و معنا باشد بکار گرفتن آن کلمه را به شرایطی موکول کرده است. روی هم رفته سیزده نوع (ی) در زبان فارسی می تواند به آخر کلمه یی وصل شود. مانند یاء نسبت، یاء مصدری، یاء خطاب، یاء متکلم که این چهار نوع (ی) را معرفه می نامند و یاء وحدت، یاء نکره، یاء شرط، یاء استمرار، یاء ربط، یاء زائده که این شش نوع (ی) را مجهول نام نهاده اند بالاخره یاء جزء کلمه، یاء لونی، یاء عهدی .
در شعر فارسی تمام این یاء ها را می توان با هم قافیه کرد مگر یاء وحدت و نکره که اگر قافیه شعری با کلمه یی که به یکی از یاءهای وحدت یا نکره ختم شده شروع شد بایستی تمام قوافی آن شعر و غزل با کلماتی همانند آن ختم شود ( نقل به اختصار از نقد الشّعر ) .
حافظ در غزل :
نقــدها را بــود آیـا که عیـاری گیرند تـا همه صومعـه داران پـی کـاری گیرند
تمام قافیه ها را از کلماتی که به یاء نکره و وحدت ختم می شود انتخاب کرده و در این غزل نیز چنین است .
این التزام در انتخاب قوافی مختوم به یاء سبب می شود که شاعر در بند قافیه مورد نظر دچار محدودیت فکر و اندیشه برای خلق مضمون گردد .
در این غزل مشاهده می شود میان مفهوم بیت اول و دوم غزل هیچگونه قرابت معنا و فکر دیده نمیشود و بیت سوم از هیچگونه تناسبی با معانی ابیات بالا برخوردار نیست .
با این همه باید در نظر داشت که شاعر به بهترین وجهی ابیات این غزل را به هم تلفیق نموده که هیچ خواننده یی متوجه استقلال معانی ابیات نمی شود .
شاعر در بیت سوم از اورنگ و گلچهر دو نام عاشق و معشوق و داستان وفا و مهر که شاعری به نام ابومحمد رشیدی معاصر مسعود سعد آن را به رشته نظم کشیده نام می برد به نحوی که به گوش ناآشنا نمیآید چنان که در جای دیگر نیز می فرماید :
مــا قصــه سکــندر و دارا نخوانـده ایم از مـا به جـز حـکایت مــهر و وفــا مپرس
امروزه از شرح حال اورنگ و گلچهر و داستان مهر و وفا چیزی به یاد ابناء زمان نمانده اما در زمان حافظ گوش ها به آن آشنا بوده است. چنان که عبید زاکانی در مثنوی عشّاق نامه آنجا که به معشوق پیغام می فرستد و از لیلی و مجنون و ویس و رامین و وامق و عذرا و فرهاد و شیرین نام می برد می گوید :
نشـــیند شــاد بـا گلــچـهـره اورنـگ بـه دستـی گـل بـه دسـتی جــام گلرنـگ
منظومه عاشقانه مهر و وفا که اصل آن به زبان فارسی است گویا از طرف انتشارات دانشکده ادبیات تبریز به زبان کردی به ضبط و ترجه و تصحیح قارد فتّاحی قاضی منتشر شده و آقای رحیم ذوالنّور در جستجوی حافظ به آن اشاره کرده اند .
اورنگ و گلچهر نام دو عاشق و معشوق ایرانی مانند فرهاد و شیرین است
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  2:09 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شمارهٔ ۳۴۴. عمریست تا من در طلب هر روز گامی می‌زنم

تعبیر :

زمان طولانی را گذرانده اید تا بتوانید نامی نیک و جایی خوب در دل مردم برای خود باز کنید. ولی دشمنان مدام برای بدنامی تان دام پهن می کنند و به آنچه می خواهید می رسید و به تمام کسانی که خوبی کرده اید به خوبی نتیجه می بینید و کام دلتان شیرین می شود.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  2:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها