0

غزل شمارهٔ ۳۴۳. چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

 
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

غزل شمارهٔ ۳۴۳. چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

 

چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

کز چاکران پیر مغان کمترین منم

هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش

ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم

از جاه عشق و دولت رندان پاکباز

پیوسته صدر مصطبه‌ها بود مسکنم

در شان من به دردکشی ظن بد مبر

کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم

شهباز دست پادشهم این چه حالت است

کز یاد برده‌اند هوای نشیمنم

حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس

با این لسان عذب که خامش چو سوسنم

آب و هوای فارس عجب سفله پرور است

کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم

حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشی

در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم

تورانشه خجسته که در من یزید فضل

شد منت مواهب او طوق گردنم

 

 

یک شنبه 24 اسفند 1393  5:16 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شمارهٔ ۳۴۳. چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

۳۴۳. چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم 
• زمان : 1:25 


با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330272/۳۴۳-چل-سال-بیش-رفت-که-من-لاف-می‌زنم/

 

یک شنبه 24 اسفند 1393  5:18 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شمارهٔ ۳۴۳. چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

معانی لغات غزل (343)

لاف زدن : گزافه گویی کردن، دعوی و ادّعایی بی مورد کردن، خودستایی کردن .

چاکر : بنده، خدمتگزار .

یُمن : برکت .

عاطفت : مهر، لطف، محبت .

مــی صافِ روشن : شراب زلال و بی دُرد با رنگ قرمز روشن، شراب ناب .

جاه : مقام و منزلت .

دولت رندان : اقبال و خوشبختی رندان .

مصطبه : سکّو، ایوان شاه نشین، صُفّه .

در شأن : در قدر و مرتبه، در حقِّ، درباره .

دُرد کشی : شراب کدر و دُرد دار ارزان قیمت نوشیدن، دُرد نوشی و خوردن شراب های پست و ارزان در میخانه ها که کار تهیدستان و بی نوایان معتاد به شراب است .

ظنّ : گمان .

… هوای نشیمنم : عشق و علاقه به مقام و مکان درخور استحقاقم .

حیف است : ظُلم است ، ستمگری است .

لسان : زبان .

عَذب : گوارا، شیرین، خوش .

خیمه بر کندن : کوچ کردن، ترک دیار کردن، سفر کردن .

به زیر خِرقه قدح تا به کِی کشی : تا به کی خرقه را بر سر کشیده و در زیر آن به صورت پنهانی قدح شراب را سر می کشی .

تورانشه : جلال الدّین تورانشاه وزیر شاه شجاع .

خجسته : مبارک پی، فرخنده .

مَن یزید : مخفّف هل مَن یزید ؟ ، آیا کسی زیادتر می کند ؟ ، چه کسی قیمت را بالاتر می برد ؟

مَن یزید فَضل : حراجی فضل و کمال و معرفت .

مواهب : نعمت ها، بخشش ها، مساعدت ها .

معانی ابیات غزل (343)

1) بیشتر از چهل سال است که من ادّعای این را دارم که یکی از کوچکترین بندگان پیر مـِی فروشم .

2) (و) به برکت لطف و محبت این پیر مـی فروش هرگز ساغرم از باده ناب خالی نبوده است .

3) (و) به برکت مقام و منزلت عشق و اقبال رندان یکرنگ و بی ریا همیشه جایم در صدر مجالس بود .

4) از این که دُردی کش میخانه ها هستم درباره من گمان و اندیشه بد مکن؛ که هر چند جامه ام به شراب آلوده شده اما دامنم پاک و از گناه منزّه است .

5) من آن عقابی هستم که جایگاه من روی دست پادشاه می باشد، این چه وضعیّتی است که در موقعیّت و مکان درخور استحقاق مرا از یاد برده اند؟

6) حیف است که بلبل خوش آوازی چون من در حال حاضر در قفس گرفتار و با این زبان شیرین و خوش به مانند گل سوسن خاموش باشد .

7) آب و هوای فارس به طرزِ شگفت آوری، فرومایگان را می پروراند و بر می کَشَد. کجاست رفیق راهی که از این دیار، خود را به در اندازم ؟

8) حافظ تا به کی به صورت پنهانی و در زیر خرقه شراب می نوشی من در مجلس عیش خواجه تورانشاه راز تو را فاش و پرده از کارت برخواهم داشت .

9) خواجه تورانشاه فرّخ پی که در حراج و مزایده کالای فضیلت، منّت بخشش ها و مساعدت هایش چون حلقه یی بر گردن من و گردنم زیر بار منّت اوست .

شرح ابیات غزل (343)

وزن غزل : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

بحر غزل : مضارع مثمّن اخرب مکفوف محذوف

*

سعدی : گــــر تیــغ برکشد که مُحـــبّان همی زنم

اول کـســــی کـه لاف محــبّـت زنـد مـنـم

*

انوری : ای بــارگـاه صاحـب عــادل خــود این منم

کـز قـــربت تـو لاف زمیــن بــوس می زنم

*

روی سخن در این غزل با خواجه جلال الدّین تورانشاه، وزیر لایق شاه شجاع است که شاعر ادّعا می کند که بیشتر از چهل سال است که نسبت به او ارادت می ورزد . بنابراین تاریخ سرودن این غزل به سال های آخر حکومت شاه شجاع برمی گردد. حافظ در تعریف تورانشاه اظهار می دارد که در تمام این مدّت هرگز در فکر این نبودم که (تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا) بلکه همیشه مستظهر به عنایات آن مقام بوده و به سبب این که در راه عشق و رندی به صداقت گام می زده ام آن خواجه نیزمرا از برکات و عنایات خود برخوردار می کرده و پیوسته صاحب مقام و غزّت و صدرنشین بوده ام. در این مطالب رگه های حقیقت و واقعیّت کاملاً مشهود است . بیشتر صاحبان معرفت به مسلمانی و بی آزاری و عمق دانش دینی و ادبی حافظ اذعان داشتند اما معاندین و حسودان او را به بی دینی و کفرگویی و لاابالی گری متّهم می کردند چنانکه گاه شاعر مجبور می شده تا در مواقع حسّاس از خود دفاع کند چنانکه در این غزل در بیتی که شاهاکار و بیت الغزل به شمار می آید می فرماید :

در شـأن من به دُرد کشی ظـنّ بد مبر کالوده گشـت خـرقه ولـی پاک دامنم

شاعر از آوردن این بیت در این غزل با اینکه به خوبی می دانسته که طرف صحبت او چنین کسی نیست مقصود و منظور معیّـنی را دنبال می کرده است به این معنا که خطاب تورانشاه درباره موضوعی که ما به الاختلاف و سبب کدورت بین او و شاه شجاع و در نتیجه باعث دور شدن او از دربار و مقام خود شده به اشاره و کنایه و در پرده صحبت کرده و خود را در آن مورد بی گناه و بی تقصیر می داند سپس صراحتاً در مقام گله و شکایت برآمده می گوید من از نزدیکان پادشاه و به مانند شهباز دست او بوده ام حال چرا باید وضعیّتی پیش آید که به کلّی فراموش شده و دیگران که لیاقت و کفایت مرا ندارند جای مرا بگیرند؟ استعمال کلمه (شهباز) در اینجا بی سبب نیست زیرا شاه شجاع در بیت مشهوری خود را شاهباز خوانده و به این نام در بین خواص اهل ادب مشهور شده است. حافظ خطاب به تورانشاه این نکته را یادآور می شود که حیف است بلبل غزلخوانی چون او در قفس فراموشی در بند و از یاد برده شود وصدایش خاموش گردد؟

آنگاه حافظ در مقام تجاهل العارف برآمده و همه گناهان را به گردن آب و هوای فارس می اندازد تا مبادا شاه شجاع از لحن تند کلام او دلگیر و کار از سابق بدتر شود .

شاعر در پایان غزل تورانشاه را ستوده و از مواهب اودر حقّ خود قدردانی می کند .

آنچه از این شرح و مقوله برمی آید اینکه حافظ گاهگاه در غزلی که با صنعت ایهام زیور یافته پیغامی منظوم برای شاه و وزیر ارسال می داشته تا شاید آب رفته به جوی بازگردد و یکباره فراموش نشود و این غزل یکی از آن هاست .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  1:55 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شمارهٔ ۳۴۳. چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

تعبیر :

عمر گرانقیمت خویش را صرف کردی بدون آنکه چیزی عایدت شود چه مادی و چه معنوی. فقط زنده بوده ای. آرزویی کرده ای بدون اینکه برای رسیدن به آن تلاش کنی. اعتقاد داری که انسان بدشانسی هستی ولی اینطور نیست شما خودت فرصت ها را از دست داده ای. باز هم وقت هست طوق بندگی خداوند را به گردن بینداز و یا علی بگو.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  1:55 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها