0

غزل شمارهٔ ۳۳۶: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

 
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

غزل شمارهٔ ۳۳۶: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات

کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم

 

 

یک شنبه 24 اسفند 1393  4:58 PM
تشکرات از این پست
hadis162
hadis162
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1393 
تعداد پست ها : 658

پاسخ به:غزل شمارهٔ ۳۳۶: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

۳۳۶. مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم 
• زمان : 1:04 
با صدای استاد موسوی گرمارودی

 

 

 

 

دریافت فایل 
http://rasekhoon.net/media/download/330279/۳۳۶-مژده-وصل-تو-کو-کز-سر-جان-برخیزم/

 

یک شنبه 24 اسفند 1393  4:59 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

شرح غزل شمارهٔ ۳۳۶: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

معانی لغات غزل (۳۳۶)

مژده وصل : نوید ملاقات

از سر جان برخیزم : دست از جان بکشم، جان را ترک کنم .

طایر قدس : پرنده عالم پاک و منزّه بالا، کنایه از فرشته ومَلَک .

دام جهان : (اضافه تشبیهی) جهان به دام تشبیه شده .

وِلا : دوستی، محبت، مخفف ولاء .

به ولای تو : قسم به دوستی و محبت تو .

خواجگی : سروری، آقایی .

ابر هدایت : (اضافه تشبیهی) هدایت به ابر تشبیه شده .

هدایت : راهنمایی، و در اصطلاح عرفا دلالت برچیزی که آدمی را به مطلوب رساند و پیمودن راهی که به مطلوب انجامد .

باران : در اینجا کنایه از رحمت و فیض حق تعالی است ودر اصطلاح عرفا و صو فیه : امداد غیبی است که از عالم غیب بر ممکنا ت فایض گردد و غلبه عنایات که در احوال سالک حاصل شود .

به بویت : ۱- رایحه ات، ۲- آرزویت .

لَحَد : قبر .

خیز : برخیز، بلند شو.

بالا بنما : قد و بالای خود را نشان بده .

بُت شیرین حرکات : زیبای خوش رفتار .

دست افشان : ۱- دست افشانی و رقص. ۲- دست رَدّ به نشانی ترک نمودن تکان دادن .

تَنگ : با محبت و از روی میل، سِفت و محکم .

نفسی : لحظه یی، یک دَم .

کون و مکان : دنیا و مافیها .

معانی ابیات غزل (۳۳۶)

۱) نوید و خبر خوش وصال تو چه زمانی فرا می رسد تا من که پرنده و فرشته عالم پاک بالایم، از زندگی چشم پوشیده و از دام ایین جهان پرواز کنم .

۲) سوگند به دوستی و محبت تو که اگر مرا غلام و چاکر خود بدانی، از فکر سَروَری بر دنیا و هرچه در آن است دست برمی دارم .

۳) خدایا پیشتر از آنکه این تن خاکی من چون گرد و غباری از عالم هستی برخاسته و ناپدید شود، از ابر راهنمایی بارانی رسانیده و مرا هدایت فرما .

۴) (و تو ای زائر) لحظه یی با باده و رامشگر بر سر خاک آرامگاه من درنگ کن تا با شنیدن بو و در اشتیاق گرویدن به تو، رقص کنان از گودی گور به پاخیزم .

۵) ای زیبای خوش رفتار، از جای برخیز و اندام خود را نشان بده تا در حال رقص و شادی دست از هستی و زندگی بشویم .

۶) هرچند پیر و ناتوانم، شبی مرا با گرمی و محبت در آغوش بفشار تا بامدادان از کنار تو برخاسته جوانی از سر گیرم .

۷) هنگام مردنم لحظه یی (جلوه گر شو و) خود را به بنما تا حافظ وار دست از زندگی ودنیا بشویم .

شرح ابیات غزل (۳۳۶)

وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن

بحر غزل : رمل مثمّن مخبون اصلم

*

کمال خجند : نقـد جان چیست که در دامـن جـانـان ریزم

گــر بـخـواهـد ز سـر هـر دو جــهان بــرخـیزم

*

سلمان ساوجی : صبح محشرکه من از خواب گران برخیزم

بـه جـــمال تـو چـو نـرگس نـگــران بــرخـیزم

چـو شـوم خـاک بـه خـاکــم گـذری کــن چــو صــبـا

تـا بـه بـویت ز زمـیـن رقــص کــنان بــرخـیزم

*

ناصر بخارایی : هرکه مردانه به عشـق از سر جان برخیزد

در نخــستـین قــدم از هـر دو جــهان بــرخـیزد

*

در شرح این غزل ناب حافظ جای آن دارد که یادی از معلم بزرگوار خود؛ مرحوم حسین آموزگار کرده و نظریه آن معلم ادبیات که هنرمندی خوش خط و موسیقیدانی خوش آواز بود و با ما نسبتی داشت و به بیماری سل درگذشت، کرده و به روح آن شادروان و مادرم که حافظ بیشترین غزل های حافظ بود درود بفرستم.

خانواده پدری و مادری ما همه معمار بودند و پدر مادر من با فامیل دیگری ازدواج کرده بود که آن فامیل که اهالی مهریز بوده وآن ها هم با فامیل معمار دیگری که اهالی خرّمشاه یزد (محله یی در یزد) بودند وصلت کرده بودند. مرحوم حسین آموزگار از اهالی خرّمشاه و با همسر دایی مادر من یعنی استاد جعفر معمار قرابت نزدیک داشت و گاهگاه برای دیدار به محله تل یعنی محله ما می آمد. او اطلاع داشت که مادر من د رکودکی در مکتب، حافظ را فراگرفته و بیشتر غزل ها را از بَر می خوانَد .

روزی آن مرحوم که به رسم عیادت به منزل مادربزرگم آمده بود، با خود ۱۲ برگ که بر روی هرکدام غزلی از حافظ به خط خوش نوشته شده و به خط خود آن مرحوم بود آورده بود و با مادرم صحبت می کرد و من هنوز به مکتب می رفتم و چیزی از شعر حافظ سر درنمی آوردم و مادرم دارای کتاب حلفظ بود که همیشه در کنار چرخ خیاطی اش دَمِ دست داشت . سال ها بعد که من در سال های اول دبیرستان بودم و مرحوم حسین آموزگار سمت معلمی مرا در دبستان و دبیرستان دینیاری داشت روزی در فتر مدرسه با مرحوم طاهری رئیس مدرسه سخن می گفت و با دیدن من که برای کاری به آنجا رفته بودم گفت : (مادرِ این ! غزل های حافظ را که عرض کردم از حفظ است .) ظهر آن روز که من به خانه رفتم با مادرم موضوع را درمیان نهادم و او گفت : آقا حسین از همه کتاب حافظ ۱۲ شعر را با خط خودش نوشته و دارد و من هم آنها را در کتاب حافظ علامت گذاشته ام و من به یاد آن روز کودکی افتادم . که آن مرحوم ۱۲ برگ غزل را لای یک روزنامه شیرکوه که در زمان رضا شاه در یزد منتشر می شد پیچیده و با مادر و مادر بزرگم صحبت می کرد. بلافاصله به سراغ دیوان حافظ مادرم رفته آن را ورق زدم و بر کنار ۹ غزل، علامت (×) مشاهده کردم و چون از مادرم پرسیدن که آن ۳ غزل دیگر کدام است ؟ گفت من فقط غزل های حافظ را خوانده ام و آن چهار شعر دیگر چون در غزل ها نبود علامت نگذاشتم. اجمالاً آن غزل ها به ترتیب اعداد این دفتر به شرح زیر بود :

غزل ۱، ۱۴۶، ۱۷۱، ۱۷۴، ۲۴۴، ۳۰۴، ۳۲۲ و ۳۵۸ .

از آن پس تا کنون بارها این ناتوان غزل های یاد شده را مورد مداقّه قرار داده و به این نتیجه رسیده ام که وجه اشتراک این غزل ها در این است که تمامی مشحون از نکات بدیع عرفانی بازگو کننده عقاید و نظریات حافظ است که بدان ها ایمان و اعتقاد راسخ داشته و از طرف دیگر این تعداد غزل فاقد کنایات و اشارات مسائل روزمرّه زندگی حافظ بوده و می توان به جرأت چنین بازگو کرد که شاعر در لحظاتی از عمر پر بار خویش ماحصل معرفتی را که بدان دست یافته بوده است بازگو کرده و شادروان حسین آموزگار آنها را برای خود با خطّ خوش خویش نوشته بوده است .

اما در مورد این غزل آنچه می توان گفت این است که زمان سرودن آن به احتمال بسیار زیاد اواخر عمر حافظ بوده و شاعر که خود را طایر قدس می دانسته و با شیخ عطّار هم عقیده بوده که می گوید :

ز فــرط شادی وصلــش به قطـع جـان بـدهم اگـر ز وصــل تـوام مـژده یی به گـوش رسـد

گوش به زنگ صلایِ الرّحیل کارساز جهان بوده است و در ابیات بعد، در کمال فروتنی خود را به هیچ انگاشته و چنین انتظار دارد که به بندگی خدای عزّ و جلّ پذیرفته شود و پیش از آنکه از آن خاکدان در گذرد، مورد لطف و عنایت پروردگار خود واقع شده و در اثر توجّهات ذات بی چون، به مطلوب خویش یعنی معرفت کامل در حق پروردگار دست یابد .

شاعر در بیت چهارم این غزل مناجات گونه، خطاب به آیندگان و به منظور توجه دادن آن ها به این نکته اساسی و اصلی دست یابی به پایگاه معرفت، چنین تذکر می دهد که اِشراق، همزمان با اصغای آهنگ موزون موسیقی که بازتاب صدای موزون گردش کاینات است، د رعالم بی خودی و فراغ از چند و چون عقل، به انسان دست می دهد .

شاعر در بیت مقطع همانطور که در جایی دیگر می فرماید :

ایـن جـان عـاریت کـه بـه حافــظ سپـرد دوسـت

روزی رخـــش بـــبینم و تســـلیـم وی کــنم

بار دیگر این آرزوی خود را بازگو کرده و در اشتیاق دیدار معنوی و درک عارفانه خالق یکتا آخرین آرزو و تمنّای خود را از خدا می طلبد .

بی سبب نیست که این غزل سراپا عارفانه که شامل عقاید کلّی و اشتیاق حافظ به دست یابی نکات عرفانی تا لحظه آخر حیات اوست برای سنگ مزارش انتخاب و بر سنگ مرمری حکّ و بر تربت پاک این عارف پاک نهاد قرار داده شده است .

شرح جلالی بر حافظ- دکتر عبدالحسین جلالیان

 
 

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  12:10 PM
تشکرات از این پست
salma57
salma57
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1391 
تعداد پست ها : 35499
محل سکونت : گیلان

تعبیر غزل شمارهٔ ۳۳۶: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

تعبیر :

به خاطر ایمان قوی و تقوی از بندگان مقرب الهی هستی. اراده کنی خداوند همه چیز به تو می دهد ولی همیشه دیگران را مقدم دانستی و برای آنها دعا می کنی فقط از خدا می خواهی بهشت را نصیب بگرداند. به آرزویت می رسی هم در این دنیا و هم در جهان آخرت.

در زندگی بکوشلباس صبر بر تن بپوشبا دانایان بجوشعزت نفس را به هیچ قیمتی مفروش

یک شنبه 21 تیر 1394  12:10 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها