0

باچه کسی رفیق شویم؟

 
09169311129
09169311129
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1393 
تعداد پست ها : 49
محل سکونت : قم

باچه کسی رفیق شویم؟

علي بن حمزه مي گويد: رفيقي داشتم كه در دربار بني اميّه به منشي گري مشغول بود، روزي او به من گفت: از امام صادق (عليه السّلام) وقت بگير تا به زيارتش شرفياب شويم.
علي بن حمزه مي گويد: از امام وقت گرفتم و خدمت آقا رسيديم، دوستم پس از سلام عرض كرد: فدايت شوم من يكي از منشيان دربار بني اميّه هستم و مال زيادي را از راههاي مختلف به دست آورده ام و در طرز به دست آوردن آن پولها بي توجّه بوده ام.
امام (عليه السّلام) فرمودند: اگر شماها بني اميّه را ياري نمي كرديد حق ما را نمي گرفتند و اگر شما و امثال شماها نبوديد حق ما را غصب نمي كردند. دوستم گفت: فدايت شوم چاره اي ندارم. امام فرمود: اگر راه چاره را نشان دهم عمل مي كني؟
دوستم عرض كرد: آري.
امام فرمود: هر چه از اين را به دست آورده اي كنار بگذار كساني را كه مي شناسي اموالشان را به آنان برگردان و آناني را كه نمي شناسي، هرچه از آنان گرفته اي از سوي آنان صدقه بده در اين صورت من بهشت را براي تو ضمانت مي كنم.
علي بن حمزه مي گويد: آن جوان لحظه اي فكر كرد و تصميم خود را گرفت و گفت: فدايت شوم فرمانت را پذيرفتم. سپس علي بن حمزه گفت: دوستم با ما به كوفه بازگشت،‌ هرچه داشت همه را به صاحبانش پس داد، حتّي لباسهاي تنش را خارج كرد. ما با دوستان خود مقداري پول و لباس و هزينه زندگي برايش فراهم كرديم. تا آنكه پس از مدّتي آن جوان مريض شد از او عيادت نموديم، دوستم در حال احتضار بود چشمانش را باز كرد و گفت: قسم به خدا كه همنشينت ( امام صادق ) به وعده اش وفا كرد.

چهارشنبه 29 بهمن 1393  11:03 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 farhad6067
09169311129
09169311129
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1393 
تعداد پست ها : 49
محل سکونت : قم

پاسخ به:باچه کسی رفیق شویم؟

دو نفر براي شكار خرس به جنگلي رفتند،‌ خرسي از دور پيدا شد، يك نفرشان كه خيلي ترسو بود فرار كرد و از درختي بالا رفت ولي ديگري كه نمي توانست از درخت بالا برود؛ شنيده بود كه خرس با مرده كاري ندارد از اين رو روي زمين دراز كشيد و خود را به مردن زد،‌ خرس نزديك او آمد و قدري در اطراف او گشت و او را بو كرد و بي آنكه آسيبي به او برساند از آنجا دور شد، بعد از رفتن خرس رفيقي كه از غايت ترس رفيق خود را تنها گذاشته بود و بالاي درخت رفته بود پائين آمد و چون شرمنده بود از اينكه رفيقش را گذاشته و فرار كرده بود شوخي اي به خاطرش رسيد و گفت: راستي بگو ببينم آن وقتي كه خرس، سر به گوش تو گذاشته بود چه مي گفت؟
رفيقش جواب داد: « خرس به من گفت: با آدم ترسو رفاقت نكن.

چهارشنبه 29 بهمن 1393  11:05 PM
تشکرات از این پست
omiddeymi1368 farhad6067
دسترسی سریع به انجمن ها