0

زندگی نامه شهدا

 
mahdihghghg
mahdihghghg
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 20

زندگی نامه شهدا

زندگی نامه شهيد سيد مرتضی آوينی

زندگينامه

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت:

 "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را -  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... -  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

شهید آوینی فیلم‌سازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه درباره‌ی غائله‌ی گنبد (مجموعه‌ی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه‌ی مستند خان گزیده‌ها) آغاز کرد

"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم بعدها ضرورت‌های موجود رفته‌رفته ما را به فیلم‌سازی کشاند... ما از ابتدا در گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همه‌ی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام پیش می‌آید عکس‌العمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که بعدها مجموعه‌ی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی فیروز‌آباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنه‌های جنگ را ما در آن‌جا، در جنگ با خوانین گرفتیم.

گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانه‌اش خورده بود، از حلقه‌ی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت و در روزهای محاصره‌ی خرمشهر برای تهیه‌ی فیلم وارد این شهر شد:

"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونین‌شهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه احساس نمی‌شد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به تهران بازگشتیم و شبانه‌روز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی درباره‌ی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."

مجموعه‌ی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب می‌شد که یکی از هدف‌های آن ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.

"یک هفته‌ای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جست‌و‌جوی "حقیقت" ماجرا به آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعه‌ی حقیقت این گونه آغاز شد."

کار گروه جهاد در جبهه‌ها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً منسجم و به هم پیوسته‌ای پیدا کرد آغاز تهیه‌ی مجموعه‌ی زیبا و ماندگار روایت فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان ایام باز می‌گردد. شهید آوینی درباره‌ی انگیزه‌ی گروه جهاد در ساختن این مجموعه که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین می‌گوید:

"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند آن‌ها را به جبهه‌های دفاع مقدس می‌کشاندند وظایف و تعهدات اداری.

اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و آخرین‌شان مهدی فلاحت‌پور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب، دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشده‌ایم و اگر باز جنگی پیش بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. می‌دانید! زنده‌ترین روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه می‌گذراند و زندگی در تقابل با مرگ است که خودش را نشان می‌دهد.”

اواخر سال 1370 "موسسه‌ی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلم‌سازی مستند و سینمایی درباره‌ی دفاع مقدس بپردازد و تهیه‌ی مجموعه‌ی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطع‌نامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلم‌برداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی مدتی کم‌تر از یک سال کار تهیه‌ی شش برنامه از مجموعه‌ی ده قسمتی "شهری در آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیه‌ی مجموعه‌های دیگری را درباره‌ی آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه‌ی محاصره، سقوط و باز پس‌گیری خرمشهر می‌پرداخت در ماه‌های آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه‌ی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام ماند.

شهید آوینی فعالیت‌های مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت در جبهه‌ها و تهیه‌ی فیلم‌های مستند درباره‌ی جنگ، با نگارش مقالاتی در ماهنامه‌ی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر می‌گرفت او طی یک مجموعه مقاله درباره‌ی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشه‌های رایج در مود دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی ماخوذ از وحی و نهج‌البلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهم‌السلم و جایگاه آن با جنگ‌های صدر اسلام و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگ‌هایی که به خصوص در قرون اخیر واقع شده‌اند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزم‌آوران و بسیجیان، در زمره‌ی مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و تفکر می‌کرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمه‌ی تکامل". "تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ می‌سپرد. در کنار نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامه‌ی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت "بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سال‌ها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و مونتاژ مجموعه‌ی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی گرفت با عنوان "گنجینه‌ی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول ده‌گانه‌ی آن را نوشت. اما در حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنی‌هاشم را انجام داده و نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.

او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه هم‌خوانی نداشت، از ادامه‌ی تدریس صرف‌نظر کرد. مجموعه‌ی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیش‌تر در مقاله‌ای بلند  به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامه‌ی "فارابی" به چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینه‌ی جادو"، "قاب تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامه‌ی هنری "سوره" منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعه‌ی این مقالات در کتاب "آینه‌ی جادو" که جلد اول از مجموعه‌ی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمع‌آوری و به چاپ سپرده شد.

سال‌های 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. هرچند آشنایی با سینما در طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینه‌ی کارگردانی مستند و به خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب بی‌اعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره  ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامه‌ی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غرب‌زدگی و روشن‌فکری، تجدد و تحجر و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.

مجموعه‌ی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجاب‌آور است. در حالی که سرچشمه‌ی اصلی تفکر او به قرآن، نهج‌البلاغه، کلمات معصومین علیهم‌السلام و آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز می‌گشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آن‌ها را نقد و بررسی می‌کرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دانست چرا که این شناخت زمینه‌ی خروج از عالم غربی و غرب زده‌ی کنونی را فراهم می‌کند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی مدد می‌رساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبه‌ی بشریت" می‌نامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار حق" منتهی خواهد شد.

member38720-albums1325-3006469243.jpgحکم جهاد در عرصه فرهنگی صادر شد پس دراین رابطه تلاش کنید یاحق

چهارشنبه 22 بهمن 1393  1:52 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mahdihghghg
mahdihghghg
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 20

پاسخ به:زندگی نامه شهدا

عنوان : مروري بر زندگي شهيد بهشتي

 

مروري بر زندگي شهيد مظلوم
 

راستي استقامت را از كه بايد آموخت ؟ از انسانهائي كه در طول سالهاي پس از پيروزي انقلاب آماج شديدترين حملات ، در اجراي دشوارترين ماموريتها بوده‌اند يا از افرادي كه در كنار گود نظاره‌گر و تشويق كننده تضعيفها و تصميمات هستند؟ اگر پاسخ اول جواب ماست پس بايد استقامت زير بنائي باشد و پايداري در مقابل آماج تهمتها و… را اتصالي به حق تعالي‌، از اين رو سير در زندگي رئيس ديوان عالي كشور مي‌‌‌تواند انسان را با نحوة تربيتي كه ميتواند استقامت را الگو باشد آشنا سازد و شما را به مرور اين انسان سراسر پايداري فرا مي‌خوانيم:
من محمد حسيني بهشتي كه گاه به اشتباه محمد حسين بهشتي مينويسند . نام اولم محمد و نام خانوادگي تركيبي است از حسيني بهشتي.در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محلة لومبان متولد شدم . منطقه زندگي ما يك منطقه قديمي از مناطق بسيار قديمي شهر است . خانواده من يك خانواده روحاني است . پدرم روحاني بود . پدرم در هفته چندر روز در شهر به كار و فعاليت مي‌پرداخت و هفته‌اي يك شب به يكي از روستاهاي نزديك شهر براي امامت جماعت وكارهاي مردم مي‌رفت و سالي چند روز به يكي از روستاهاي دور كه نزديك حسين آباد بود و روستاي دورتر از آن حسن آباد نام داشت . آمد و رفت افراديكه از آن روستاي دور به خانه ما مي‌آمدند برايم بسيار خاطره انگيز است . پدرم وقتي به آن روستا مي‌رفت ، در منزل يك پنبه زن بسيار فقير سكونت مي‌كرد ، آن پيرمرد اتاقي داشت كه پدرم در آن زندگي مي‌كرد . اين پيرمرد نامش جمشيد بود ، داراي محاسن سفيد ، بلند و باريك ، چهره‌اش بياباني روستائي ، و نوراني بود . پدرم مي‌گفت ما با جمشيد نان و دوغي مي‌خوريم و صفا مي‌كنيم و هميشه مي‌گفت : من سفره سادة‌نان و دوغ اين جمشيد را به هر جلسه ديگري ترجيح مي‌دهم و اين جمشيد هر سال دو بار از روستا به شهر و به خانه ما مي‌آمد و من بسيار به او انس داشتم .
تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهار سالگي آغاز كردم . خيلي سريع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را ياد گرفتم و در جمع خانواده بعنوان يك نوجوان تيز هوش شناخته شدم . و شايد سرعت پيشرفت و يادگيري ، اين برداشت را در خانواده بوجود آورده بود . تا اينكه قرار شد به دبستان بروم ، دبستان دولتي ثروت در آن موقع كه بعدها بنام 15 بهمن ناميده شد . وقتي آنجا رفتم از من امتحان ورودي كردند و گفتند كه : بايد به كلاس ششم برود ، ولي از نظر سن نمي‌تواند . بنابراين در كلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستاني را در همانجا به پايان رساندم .
در آن سال در امتحان ششم ابتدائي شهر نفر دوم شدم . آن موقع همة كلاسهاي ششم را يكجا امتحان مي‌كردند . از آنجا به دبيرستان سعدي رفتم . سال اول و دوم را در دبيرستان گذراندم و اوائل سال دوم بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد . با حوادث 20 شهريور علاقه و شوري در نوجوانها براي يادگيري معارف اسلامي بوجود آمده بود .
دبيرستان سعدي هم در نزديكي ميدان شاه آن موقع و ميدان امام كنوني قرار دارد ، نزديك بازار است ، جائيكه مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست . مدرسه صدر ، مدرسه جده و مدارس ديگر . البته بطور طبيعي بين اينجا و منزل ما حدود چهار ، پنج كيلومتر فاصله بود كه معمولاً پياده مي‌آمديم و برمي‌گشتيم . اين سبب شد كه با بعضي از نوجوانها كه درسهاي اسلامي هم مي‌خواندند آشنا شوم . علاوه بر اينكه در يك خانواده روحاني بودم و در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جواني بودند ، يك همكلاسي داشتم يادم مي‌آيد كه او هم فرزند يك روحاني بود . نوجوان بسيار تيز هوشي بود و پهلوي من مي‌نشست . او در كلاس دوم به جاي اينكه به درس معلم گوش كند ، كتاب عربي مي‌خواند . يادم هست و اگر حافظه‌ام اشتباه نكند او در آن موقع كتاب معالم الاصول مي‌خواند كه در اصول فقه است . خوب اينها بيشتر در من شوق به وجود مي‌آورد كه تحصيلات را نيمه كاره رها كنم و بروم طلبه بشوم .
به اين ترتيب در سال 1321 تحصيلات دبيرستاني را رها كردم و به مدرسه صدر اصفهان تحصيلات ادبيات عرب ، منطق ، كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه اين سرعت و پيشرفت موجب شده بود كه حوزه آنجا با لطف فراواني با من برخورد كند . و چون پدر مادرم مرحوم حاج مير محمد صادق مدرس خاتون آبادي از علماي برجسته‌اي بود و من يكساله بودم كه او فوت شد و اين تداعي مي‌كرد در ذهن اساتيد من كه شاگردهاي او بودند به اينكه اين مي‌تواند يادگاري باشد از آن استادشان . در طي اين مدت تدريس هم ميكردم . در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند در يك حجره‌اي كه در مدرسه داشتم ، شبها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه روزي باشم . از يك نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 4-5 كيلومتري مي‌شد و هر روز رفت و آمد مقداري وقت از بين مي‌رفت و هم بيشتر به كارهايم مي‌رسيدم و هم در خانه‌اي كه بوديم پرجمعيت بود و من اتاق تنها نداشتم و نمي‌توانستم به كارهايم بپردازم . البته من در آن موقع فقط يك خواهر داشتم ولي با عموها و مادر بزرگ همه در يك خانه زندگي مي‌كرديم ، به اين ترتيب خانه ما شلوغ بود و اتاق كم .
سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود كه تصميم گرفتم براي ادامه تحصيل به قم بروم . اين را بگويم كه در دبيرستان در سال اول و دوم زبان خارجي ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم ولي در محيط اجتماعي آن روز آموزش زبان انگليسي بيشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم تصميم گرفتم يكدوره زبان انگليسي ياد بگيرم . يك دوره كامل ً ريدر ً خواندم پيش يكي از منصوبين و آشنايانمان كه او زبان انگليسي را مي‌دانست ، و با انگليسي آشنا شدم .
در سال 1325 به قم آمدم . حدود شش ماه در قم بقيه سطح ، مكاسب و كفايه راتكميل كردم و از اول 1326 درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزيزمان مرحوم آيت الله محقق داماد مي‌رفتم و همچنين درس استاد و مربي بزرگوارم و رهبرمان امام خميني و بعد درس مرحوم آيت الله بروجردي ، مقداري درس مرحوم آيت الله سيد محمد تقي خوانساري و مقداري خيلي كمي هم درس مرحوم آيت الله حجت كوه كمري .
در آن شش ماهي كه بقيه سطح را مي‌خواندم كفايه را هم مقداري پيش آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري يزدي خواندم و مكاسب و مقداري از كفايه كه پيش آيت الله داماد مي‌خواندم كه بعد همان را به خارج تبديل كرديم . در اصفهان منظومه منطق و كلام را خوانده بودم و در قم ادامه اين قطع شد ، چون استاد فلسفه در آن موقع كم بود ، يكسره بيشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون مي‌پرداختم و تدريس ، معمولاً در حوزه‌ها طلبه‌هائيكه بتوانند تدريس كنند ، هم تحصيل مي‌كنند و هم تدريس مي‌كنند و من هم اصفهان تدريس مي‌ كردم و هم قم .
به قم كه آمدم به مدرسه حجتيه رفتم . مدرسه‌اي بود كه مرحوم آيت الله حجت ، تازه بنيان گذاري كرده بودند . از سال 1325 در قم بودم و اين درسها را مي‌خواندم . در آن سالهائي بود كه استادمان آيت الله طباطبائي از تبريز به قم آمده بودند . در سال 1327 به فكر افتادم كه تحقيقات جديد را هم ادامه بدهم بنابراين با گرفتن ديپلم ادبي بصورت متفرقه و آمدن به دانشگاه معقول و منقول آن موقع كه حالا الهيات و معارف اسلامي نام دارد ، دوره ليسانس را آنجا گذراندم . در فاصله 27 تا 30 ، و سال سوم را به تهران آمدم و سال آخر دانشگده را براي اينكه بيشتر از درسهاي جديد استفاده كنم و هم زبان انگليسي را اينجا كاملتر كنم و با يك استاد خارجي كه مسلط تر باشد يك مقداري پيش ببرم در سال 1329 و 1330 اينجا ، در تهران بودم و براي تامين هزينه‌ام تدريس مي‌كردم و خودكفا بودم ، خودم كار مي‌كردم و تحصيل مي‌كردم .
سال 1330 ليسانس شدم و براي ادامه تحصيل به قم برگشتم و ضمنا براي تدريس در دبيرستانها ، بعنوان دبير زبان انگليسي در دبيرستان حكيم نظامي قم مشغول تدريس شدم و آن موقع‌ها بطور متوسط روزي سه ساعت كافي بود كه صرف تدريس كنيم و بقيه وقت را صرف تحصيل مي‌كردم . از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفي پرداختم و به درس استاد علامه طباطبائي به درس اسفار و شفاء ايشان مي‌رفتم ، اسفار ملاصدرا و شفاء ابن سينا و همچنين شبهاي پنجشنبه و جمعه با عده‌اي از برادران ، مرحوم استاد مطهري و آيت الله منتظري و عده ديگري جلسه بحث گرم و پرشور و سازنده‌اي داشتيم .
5 سال طول كشيد كه ما حصل آن بصورت متن كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد . در طول اين سالها فعاليتهاي تبليغي و اجتماعي داشتيم . در سال 1326 يعني يك سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقاي مطهري و آقاي منتظري و عده‌اي از برادران حدود هجده نفر ، برنامه‌اي تنظيم كرديم كه برويم به دورترين روستاها براي تبليغ و دو سال اين برنامه را انجام داديم . در ماه رمضان كه گرم بود با هزينه خودمان مي‌رفتيم براي تبليغ ، البته خودمان پول نداشتيم ، مرحوم آيت الله بروجردي ، توسط امام خميني ، آنموقع با ايشان بودند نفري صد تومان در سال 26 و نفر صد و پنجاه تومان در سال 27 بعنوان هزينه سفر به ما دادند چون قرار بود كه به هر روستائي مي‌رويم مجبور نباشيم مزاحم يك روستائي بعنوان مهمان او باشيم و خرج خوراكمان را در آن يكماه خودمان بدهيم و براي كرايه آمد و رفت و هزينه زندگي يكماه ، خرج سفر را با خودمان مي‌برديم . فعاليت‌هاي ديگري هم در داخل حوزه داشتيم و اينها مفصل است و نمي‌خواهم در يك مقاله فعلاً گفته شود .
در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم ، مقارن بود با اوج مبارزات سياسي اجتماعي نهضت ملي نفت به رهبري مرحوم آيت الله كاشاني و مرحوم دكتر مصدق و بصورت يك جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و ميتينگها شركت مي‌كردم . در سال 1331 در جريان 30 تير ، آنموقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تير فعاليت داشتم و شايد اولين يا دومين سخنراني اعتصاب كه در ساختمان تلگراف‌خانه بود را به عهده من گذاشتند .
يادم هست كه مقايسه مي‌كردم كار ملت ايران را در رابطه با نفت و استعمار انگليس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله كانال سوئز و انگليس و فرانسه و اينها در آن موقع ، موضوع سخنراني اين بود . اخطاري بود به قوام السلطنه و شاه و اينكه ملت ايران نمي‌تواند ببيند نهضت ملي‌شان مطامع استعمارگران باشد . به هر حال بعد از كودتاي 28 مرداد در يك جمع بندي به اين نتيجه رسيديم كه در آن نهضت ما كادرهاي ساخته شده كم داشتيم ، باز اين مسئله مفصل است . بنابراين تصميم گرفتيم كه يك حركت فرهنگي ايجاد كنيم و در زير پوشش آن كادر بسازيم . و تصميم گرفتيم كه اين حركت اصيل ، اسلامي باشد و پيشرفته باشد و زمينه‌اي براي ساخت جوانها .
دبيرستاني بنام دين و دانش در قم تاسيس كرديم با همكاري دوستان ، كه مسئوليت اداره‌اش مستقيماً به عهده من بود ، در سال 1333 تاسيس شد . تا سال 1342 كه در قم بودم و همچنان مسئوليت اداره آن را بعهده داشتم و در ضمن در حوزه هم تدريس مي‌كردم و يك حركت فرهنگي نو هم در حوزه بوجود آورديم و رابطه‌اي هم با جوانهاي دانشگاهي برقرار كرديم . پيوند ميان دانشجو و طلبه و روحاني را پيوندي مبارك يافتيم و معتقد بوديم كه اين دو قشر آگاه و متعهد بايد هميشه دوشادوش يكديگر حركت كنند ، بر پايه اسلام اصيل و خالص و در ضمن ، آن زمانها ، فعاليتهاي نوشتني هم در حوزه شروع شده بود ، مكتب اسلام ، مكتب تشيع ، اينها آغاز حركتهائي بود كه براي تهيه نوشته‌هائي با زبان نو و براي نسل نو ، اما با انديشه عميق و اصيل اسلامي و در پاسخ به سئوالات اين نسل مختصري در مكتب اسلام و بعد بيشتر در مكتب تشيع همكاري مي‌كردم . و بعد در سالهاي 1330 تا 1338 دوره دكتراي فلسفه و معقول را در دانشكده الهيات گذراندم ، در حالي كه در قم بودم و براي درسها و كارها به تهران مي‌آمدم . در همان سال 1338 جلسات گفتار ما در تهران شروع شد . اين جلسات براي رساندن پيام اسلام بود به نسل جستجوگر با شيوه جديد ، در هر ماهي در كوچه قائن در يك منزل بزرگي بود و جلسه تشكيل مي‌شد . و در هر ماه يكنفر صحبت مي‌كرد و سخنراني مي‌كرد و موضوع سخنراني قبلاً تعيين مي‌شد كه در مورد سخنراني مطالعه بشود . و نوار از آنها گرفته مي‌شد و اين نوارها را پياده مي‌كردند و بصورت جزوه و بعد كتاب منتشر مي‌كردند كه از عمدة آنها بصورت سه جلد ً كتاب گفتار ماه ً و يك جلد ً پيام ً گفتار عاشورا ً منتشر شد . در اين جلسات هم باز مرحوم آيت الله مطهري و آيت الله طالقاني و آقايان ديگر شركت داشتند و جلسات پايه‌اي خوبي بودو در حقيقت گامي بود در راه كاري از قبيل آنچه بعدها در حسينيه ارشاد انجام گرفت و رشد پيدا كرد . در سال 1339 ما سخت به فكر سامان دادن به حوزه علميه قم افتاديم . مدرسين حوزه جلسات متعددي داشتند براي برنامه ريزي نظم حوزه و سازمان دهي به حوزه ، در دوتا از اين جلسات بنده هم شركت داشتم . كارما در يكي از اين جلسات به ثمر رسيد و در اين جلسه آقاي رباني شيرازي و مرحوم آقاي شهيد سعيدي و خيلي ديگر از برادران شركت داشتند ، آقاي مشكيني و خيلي‌هاي ديگر . و ما در يك برنامه‌اي در طول يك مدتي توانستيم يك طرح و برنامه تحصيلات علوم اسلامي در حوزه تهيه كنيم در هفده سال و اين پايه‌اي شد براي تشكيل مدارس نمونه‌اي كه نمونه معروفترش مدرسه حقانيه ، يا مدرسه منتظريه ، بنام مهدي منتظر سلام الله عليه است ولي بنام حقاني كه سازنده آن ساختمان است . مردي است كه واقعاً عشق و علاقه سرمايه و همه چيزش را روي اين ساختمان گذاشت . خداوند او را به پاداش خير ماجور بدارد ، بنام او معروف شد . مدرسه حقاني تاسيس شد و اين برنامه در آنجا اجرا شد و در اين مدارس باز مقداري از وقت مي‌گذشت و صرف مي‌شد .
در سال 1341 كه انقلاب اسلامي با رهبري امام و رهبري روحانيت و شركت فعال روحانيت نقطه عطفي در تلاشهاي انقلابي مسلمانان ايران بوجود آورده بود ، در اين جريان‌ها حضور داشتم تا اينكه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقويت پيوند دانش آموز و فرهنگي و دانشجو و طلبه به ايجاد كانون دانش آموزان قم دست زديم و مسئوليت مستقيم اين كار را برادر و همكار و دوست عزيزم مرحوم شهيد دكتر مفتح بدست گرفتند . بسيار جلسات جالبي بود ، در هر هفته يكي از ما سخنراني مي‌كرديم و دوستاني از تهران مي‌آمدند ، گاهي مرحوم مطهري و گاهي ديگران ، مدرسين قم مي‌آمدند در يك مسجد و در يك جلسه طلبه و دانش آموز و دانشجو و فرهنگي همه دور هم مي‌نشستند و اين در حقيقت نمونه ديگري بود از تلاش براي پيوند دانشجو و روحاني و اين بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام . اين تلاشها و كوششها بر رژيم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بيايم .
سال 42 به تهران آمدم و در ادامه كارها با گروههاي مبارز از نزديك رابطه برقرار كرديم . با جمعيت هيئت‌هاي موتلفه رابطه فعال و سازمان يافته‌اي داشتيم و در همين جمعيت‌ها بود كه به پيشنهاد شوراي مركزي اينها ، امام يك گروه چهار نفري بعنوان شوراي فقهي و سياسي اين جمعيتها تعيين كردند ، ( مرحوم آقاي مطهري ، بنده آقاي انواري و آقاي مولائي ) اين فعاليت‌ها ادامه داشت . در همان سالها به فكر اين افتاديم كه با دوستان اين كتابها و برنامه تعليمات ديني مدارس را كه امكاني براي تغييرش فراهم آمده بود تغيير بدهيم .
دور از دخالت دستگاههاي جهنمي رژيم ، در جلساتي توانستيم اين كار را پايه گذاري كنيم و پايه برنامه جديد و كتابهاي جديد تعليمات ديني را با آقاي دكتر باهنر و آقاي دكتر غفوري و آقاي برقعي و بعضي از دوستان ، آقاي رضي شيرازي كه مدت كمي با ما همكاري داشتند و بعضي ديگر مانند مرحوم آقاي روزبه كه خيلي نقش مؤثري داشتند ، با همكاري اينها پايه‌هاي اين برنامه فراهم شد . مقداري از كارهائي را كه فراموش كردم بگويم ، سال 1341 اگر اشتباه نكرده باشم 41 يا اوائل 42 ، در يك جشن مبعث كه دانشجويان دانشگاه تهران در امير آباد در سال غذاخوري برگزار كرده بودند ، دعوت كردند كه من در آن روز مبعث سخنراني كنم . در اين سخنراني موضوعي را من مطرح كردم بعنوان : ً مبارزه با تحريف يكي از هدفهاي بعثت است ً و در اين سخنراني طرح يك كار تحقيقاتي اسلامي را ارائه كردم كه آن سخنراني بعدها در مكتب تشيع چاپ شد . مرحوم حنيف نژاد و چند تاي ديگر از دانشجويان كه براي اين دعوت به قم آمده بودند و عده‌اي ديگر از طلاب جوان كه باز آنجا بودند ، اينها اصرار كردند كه اين كار تحقيقاتي آغاز بشود . در پائيز همان سال ما كار تحقيقاتي را آغاز كرديم و با شركت عده‌اي از فضلا در زمينه حكومت در اسلام ، ما همواره به مسئله سامان دادن به انديشه حكومت اسلامي و مشخص كردن نظام اسلامي علاقمند بوديم و اينرا بصورت يك كار تحقيقاتي آغاز كرديم . اين كارهاي مختلف بود كه به حكومت گران آمد و من را ناچار كردند به تهران بيايم و در تهران آن همكاري را با قم ادامه مي‌داديم . بعد از چند ماه فشار دستگاه كم شد ، باز گاهي آمد و شد مي‌كرديم ، هم براي مدرسه حقاني و هم براي همين جلسات حكومت در اسلام كه البته بعدها ساواك اينها را گرفت و دوستان ما را تار و مار كرد .
در سال 1343 كه تهران بودم و سخت مشغول اين برنامه‌هاي گوناگون ، مسلمان‌هاي هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنيان گزارش روحانيت بود كه به دست مرحوم آيت الله بروجردي بنيان گذارده شده بود ، فشار آورده بودند به مراجع كه چون مرحوم محققي آمده بودند به ايران بايد يك نفر روحاني به آنجا برود . اين فشارها متوجه آيت الله ميلاني و آيت الله خوانساري شده بود و آيت الله حائري و آيت الله ميلاني به بنده اصرار كردند كه بايد برويد به آنجا .
آقايان ديگر هم اصرار مي‌كردند ، از طرفي ديگر چون شاخه نظامي هيئت‌هاي موتلفه تصويب كرده بودند كه منصور را اعدام كنند و بعد از اعلام انقلابي منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود ، دوستان فكر مي‌كردند كه به يك صورتي من را از ايران خارج كنند و در خارج مشغول فعاليتهائي باشم . وقتي اين دعوت پيش آمد بنظر دوستان رسيد كه اين كار خوبي است و زمينه خوبي است كه برويد و آنجا مشغول فعاليت بشويد . البته خود من ترجيح مي‌دادم كه در ايران بمانم ، مي‌گفتم كه هر مشكلي كه پيش بيايد اشكالي ندارد ولي در جمع دوستان مي‌پذيرفتند كه بروم خارج بهتر است . مشكل من گذرنامه بود كه به من نمي‌دادند ولي دوستان گفتند از طريق آيت الله خوانساري ميشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اين گونه كارها از طريق ايشان حل مي‌شد و آيت الله خوانساري اقدام كردند و گذرنامه را گرفتند . به اينطريق مشكل گذرنامه حل شد و در رابطه با اين آقايان مراجع ، بخصوص آيت الله ميلاني به هامبورگ رفتم . دشواري كار من اين بود كه از اين فعاليتهائي كه اينجا داشتيم دور مي‌شدم و اين براي من سنگين بود و تصميم اين بود كه مدت كوتاهي آنجا بمانم و كار آنجا كه سامان گرفت بلكه برگردم ، ولي در آنجا احساس كردم كه دانشجويان سخت محتاج هستند به يك نوع تشكيلات ، تشكيلات اسلامي ، چون جوانهاي عزيز ما از ايران ، خيلي‌شان با علاقه به اسلام مي‌آمدند و كنفدراسيون و سازمانهاي الحادي چپ و راست اين جوانها را منحرف و اغوا مي‌كردند . با همت چند تن از جوانهاي مسلماني كه در اتحاديه دانشجويان مسلمان در اروپا بودند كه با برادران عرب و پاكستاني و هندي و آفريقائي و غيره كار مي‌كردند و بعضي از آنها هم در اين سازمانهاي دانشجوئي ايراني هم بودند ، هسته اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان گروه فارسي زبان آنجارا بوجود آورديم . مركز اسلامي گروه هامبورگ سامان گرفت . فعاليتهائي براي شناساندن اسلام به اروپائيها داشتيم و فعاليتهائي براي شناساندن اسلام انقلابي به نسل جوانمان داشتيم .
بيش از 5 سال آنجا بودم ، كه در طي اين 5 سال سفري به حج مشرف شدم سفري به سوريه ، لبنان و آمدم به تركيه براي بازديد از فعاليتهاي اسلامي آنجا و تجديد عهد با دوستان مخصوصاً برادر عزيزمان آقاي صدر ( امام موسي صدر ) و اميدوارم هر كجا كه هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاء الله به آغوش جامعه‌مان باز گردد و سفري هم به عراق آمدم و به خدمت امام رفتم در سال 1348 و به هر حال كارهاي آنجا سروسامان گرفت و در سال 1349 به ايران براي يك مسافرت آمدم اما مطمئن بودم كه با اين آمدن امكان بازگشتم كم است ، ضرورتهائي ايجاب مي‌كرد از نظر ضرورتهاي شخصي كه حتما سفري به ايران بيايم . به ايران آمدم و همانطور كه پيش بيني مي‌كردم مانع بازگشت من شدند . در اينجا مدتي كارهاي آزاد داشتم كه باز مجددا قرار شد كار برنامه ريزي و تهيه كتاب‌ها را دنبال كنيم . و اين كار را دنبال كرديم و همچنين فعاليتهاي علمي را در قرم و در رابطه با مدرسه حقاني ، فعاليتهاي تحقيقاتي گسترده‌اي را با همكاري آقاي مهدوي كني و آقاي موسوي اردبيلي و مرحوم مفتح و عده‌اي ديگر از دوستان شروع كرديم ، بعد مسئله تشكيل روحانيت مبارز و همكاري با مبارزات بخشي از وقت ما را گرفت . تا اينكه در سال 1355 هسته‌هائي براي كارهاي تشكيلاتي به وجود آورديم و در سال 1356-1357 روحانيت مبارز شكل گرفت و در همان سالها در صدد ايجاد تشكيلات گسترده مخفي يا نيمه مخفي و نيمه علني بعنوان يك حزب و يك تشكيلات سياسي بوديم و در اين فعاليت‌ها دوستان مختلف هميشه با هم بوديم .
در سال 56 كه مسائل مبارزاتي اوج گرفت ، همه نيروها را متمركز كرديم و در اين بخش و بحمدالله باشركت فعال همه برادران روحاني در راهپيمائي و مبارزات به پيروزي رسيد . البته اين را باز فراموش كردم بگويم از سال 50 من يك جلسه تفسير قرآني را آغاز كردم كه روزهاي شنبه بعنوان مكتب قرآن ، مركزي بود براي تجمع عده‌اي از جوانان فعال از برادرها و خواهرها ، در اين اواخر حدود 400 الي 500 نفر شركت مي‌كردند . كلاس سازنده‌اي بود ، در سال 54 به مناسبت جريانهاي اين جلسه و فعاليتهاي ديگر كه در رابطه با خارج داشتيم ، ساواك ، كميته مرا دستگير كرد . چند روزي در كميته مركزي بودم كه بعد با كارهائي كه قبلا كرده بوديم كه برگ‌هاي زياد به دست دشمن نيافتد ، توانستيم از دست آنها خلاص شويم . البته قبلا مكرر ساواك من را خواسته بود . قبل از مسافرتم و بعد از مسافرتم ، ولي در آن نوبت‌ها بازداشتها موقت و چند ساعته بود . اين بار چند روز در كميته بودم و آزاد شدم ، ديگر آن جلسه تفسير را نتوانستيم ادامه بدهيم تا در سال 57 بار ديگر به مناسبت فعاليت و نقشي كه در اين برنامه‌هاي مبارزاتي و راهپيمائي‌ها داشتيم در عاشورا چند روزي مرا دستگير كردند و به اوين و بعد به كميته بردند و باز آزاد شدم .
و به فعاليتها ادامه دادم تا سفر امام به پاريس . بعد از رفتن امام به پاريس چند روزي خدمت ايشان رفتيم و هسته شوراي انقلاب تشكيل شد يا نظرهاي ارشادي كه امام داشتند و دستوري كه ايشان دادند شوراي انقلاب ، اول هسته اصلي‌اش مركب بود از آقاي مطهري و آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي موسوي اردبيلي و آقاي باهنر و بنده ، بعدها آقاي مهدوي كني اضافه شدند . بعد آقاي خامنه‌اي و مرحوم آيت الله طالقاني و آقاي مهندس بازرگان و دكتر سحابي و عده ديگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ايران ، فكر مي‌كنم كه ديگر از بازگشت امام به ايران به اينطرف ، فراوان در نوشته‌ها گفته شده كه ديگر حاجتي نباشد كه در باره‌اش صحبت كنيم .
و اما خانواده ما سه فرزند داشت كه من و دو خواهر هستيم و هم اكنون هر دو خواهرم هستند . ولي پدرم در سال 1341 به رحمت ايزدي پيوست و مادرم هنوز در قيد حيات است . مرگ پدر در زندگي ماجز يك تاثير عاطفي و يك مقدار بار مسئوليت مادر و خواهر تاثير ديگري نداشت ، تاثير شكننده‌اي نداشت ، البته از نظر عاطفي بسيار ناراحت شدم ولي چنان نبود كه در شيوه زندگي من تاثير بگذارد و آن موقع من ازدواج كرده و داراي فرزند هم بودم .
در ارديبهشت سال 1331 با يكي از بستگانم ازدواج كردم . او هم از يك خانواده روحاني است و ثمره ازدواجمان تا امروز ، 29 سال زندگي مشترك با سختي‌ها و آسايش‌ها و تلخي‌ها و شاديها ( چون همسر من همه جا همراه من بوده در خارج همينطور ، در اينجا همينطور ) چهار فرزند ، دو پسر ودو دختر ميباشد .
بعد از پيروزي انقلاب و تشكيل شوراي انقلاب شهيد بهشتي يكي از مؤثرترين و فعالترين و با استقامت ترين افراد شوراي انقلاب بودند و نيز را راي مردم تهران به مجلس خبرگان راه يافت و همچنين از سوي امام امت به رئيس ديوان عالي كشور برگزيده شد .
شهيد بهشتي همچنين با تعدادي از افراد مؤمن و معتقد ، حزب جمهوري اسلامي ايران را تاسيس نمودند و ايشان را به دبير كل حزب برگزيدند و تا لحظه شهادت در اين سمت بودند .
يادش گرامي و راهش پررهرو باد

 

member38720-albums1325-3006469243.jpgحکم جهاد در عرصه فرهنگی صادر شد پس دراین رابطه تلاش کنید یاحق

چهارشنبه 22 بهمن 1393  1:55 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mahdihghghg
mahdihghghg
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 20

پاسخ به:زندگی نامه شهدا

 
عنوان : سرلشگر خلبان شهيد سيدعلي رضا ياسيني
 


سرلشگر خلبان شهيد سيدعلي رضا ياسيني
 

آبادان شهري به بزرگي يك حماسه
آبادان شهري كوچك با مردمي بزرگ. آبادان جايي كه مي شد پيش بيني كرد كه روزي مورد تهاجم عراق قرار مي گيرد. آبادان مهد دليران و شيرمردان.
بهار بود و سالي جديد آغاز شده بود و خانواده ياسيني منتظر تولد فرزندي بودند كه خداوند او را در تاريخ 15 فروردين ماه 1330 به آنها بخشيد. نام او را «سيدعلي رضا» گذاشتند.
سال ها پشت سر هم سپري مي شد و علي رضا روزبه روز بزرگ تر مي شد و هر روز به روز موعود نزديك مي شديم. بعد از طي شدن دوران طفوليت، علي رضا تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان مهرگان آبادان با موفقيت سپري كرد و درحالي كه خانواده اش در فقر و تنگدستي بسر مي بردند، تحصيلات متوسطه خود را با سختي در دبيرستان دكتر فلاح آبادن به پايان رسانيد.
حالا او جواني است 18 ساله كه روياي پرواز را در سر مي گذراند. پس باتوجه به علاقه شديدي كه به خلباني داشت، در سال 1348 وارد دانشكده خلباني نيروي هوايي شد و پس از گذراندان دوران مقدماتي پرواز با هواپيماهاي تي 33، به منظور گذراندن دوره تكميلي خلباني و پرواز با هواپيماهاي پيشرفته شكاري، به آمريكا اعزام شد. در مدت حضور در آمريكا دوره هاي آموزش پيشرفته خلباني را ابتدا با پرواز با هواپيماي تي 37 و سپس با پرواز با هواپيماي پيشرفته اف 4 با موفقيت كامل به پايان رسانيد و موفق به اخذ كارنامه خلباني با هواپيماي فانتوم گرديد.
پس از بازگشت به ايران، علي رضا با درجه ستوان دومي در پايگاه ششم شكاري نيروي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. به محض بازگشت خلبانان از آمريكا ابتدا خلبانان در گردان هاي تاكتيكي تقسيم مي شدند و اكثر خلبانان شكاري مشغول تمرينات هوايي بودند. اين روند تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. شهيد ياسيني هم از اين قاعده مستثني نبود.
انقلاب اسلامي
سال 1357 با اوج گيري حركت انقلابي مردم، شهيد ياسيني هم عليرغم فشارهاي همه جانبه رژيم، با پخش اعلاميه در بين پرسنل متعهد دست به افشاگري زد و جزو خلباناني بود كه با انتقال هواپيماهاي اين پايگاه به پايگاه چابهار، مخالفت كرد. زيرا طبق اطلاعاتي كه به پايگاه بوشهر رسيده بود، قرار بود اگر اوضاع كشور بدتر شد هواپيماها به روي ناوهاي آمريكايي انتقال پيدا كنند كه تعدادي از خلبانان شجاع اين پايگاه از جمله شهيد ياسيني و شهيد طالب مهر با عنوان كردن اين نكته كه اين هواپيماها اموال بيت المال است، از اين كار سرپيچي كردند كه در نهايت هم با مقاومت خلبانان اين طرح منتفي شد.
با پيروزي انقلاب اسلامي و خروج مستشاران خارجي از كشور، كه به قول خود شهيد ياسيني بعضي از آنها حتي فرصت بستن چمدان هاي شان را نيز پيدا نكردند پرسنل متعهد نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران توانايي هاي خود را بروز دادند و نشان دادند كه از چه استعداد و نيروي علمي و عملي بالايي برخوردار هستند.

جنگي ناخواسته آغاز شد
سرانجام 31 شهريور سال 1359 ساعت 45/13 دقيقه بعدازظهر، نيروي هوايي عراق با حمله همه جانبه به پايگاه هاي هوايي ايران، جنگ را آغاز نمود و اكثر پايگاه هاي هوايي ايران را بمباران كرد كه خوشبختانه خسارت وارده به آن شكل كه عراق فكر مي كرد، نبود.
در آن زمان شهيد ياسيني در پايگاه هوايي بوشهر مشغول به خدمت بود. بلافاصله بعد از بمباران پايگاه ها در بوشهر، غوغايي به پا بود و هركس شايعه اي را عنوان مي كرد. يكي مي گفت آمريكا حمله كرده است. ديگري عنوان مي كرد كه كودتا شده و ديگري هم مي گفت راديو همه چيز را مشخص مي كند.
شهيد ياسيني بلافاصله بعد از اين ماجرا، با مراجعه به گردان پرواز پايگاه به همراه تني چند از خلبانان اين پايگاه، مشغول طرح ريزي يك پاسخ مناسب مي شوند و در بعداز ظهر همين روز شهيد ياسيني به همراه تعدادي از خلبانان تيزپرواز پايگاه ششم شكاري، پاسخي دندان شكن به عراق مي دهند تا آنها متوجه اين نكته شوند كه نيروي هوايي ايران هميشه يك نيروي قدرتمند است.
در روز اول جنگ (يكم مهرماه1359) با توجه به دستوري كه از قبل براي انجام عملياتي گسترده داده شده بود، تعداد زيادي جنگنده بمب افكن اف 4 از پايگاه ششم شكاري به پرواز در مي آيند. شهيد ياسيني به همراه سرتيپ خلبان مسعود اقدام هدايت يكي از فانتوم ها شركت كننده در اين عمليات را برعهده مي گيرد. آنها در اين عمليات در آسمان شهر بغداد با مانورهايي زيبا، هواپيما را از لابه لاي ساختمان ها عبور مي دادند. روز بعد خبرنگاران خارجي گزارش دادند كه خلبانان ايراني با مهارت خاصي هواپيما را از بين ساختمان ها عبور مي دادند.
در تاريخ هفتم آذر سال 1359 شهيد ياسيني به همراه شهيدان بزرگوار سرلشكر خلبان شهيد عباس دوران، سرلشكر خلبان شهيد حسين خلتعبري و سرگرد خلبان شهيد حسن طالب مهر، در عملياتي مشترك با نيروي دريايي ارتش جمهوري اسلامي ايران به نام عمليات مرواريد، توانستند نيروي دريايي عراق را نابود كنند. در اين عمليات بزرگ، شهيد ياسيني به تنهايي 8 سورتي پرواز داشت.
جنگ، بيشتر از آن چيزي كه پيش بيني مي شد ادامه پيدا كرد و در طول اين مدت شهيد ياسيني حتي در موقعي كه به سمت فرماندهي پايگاه هم منصوب شد، در انجام عمليات برون مرزي پيش قدم بود. در طول مدت دفاع مقدس، وي بيش از 90 پرواز عمقي به خاك عراق داشت كه اين تعداد عمليات برون مرزي او بود، و ماموريت هاي بسياري در جبهه ها جنوب و بر روي نيروهاي دشمن نيز انجام داد به طوري كه بعد از تيمسار محققي با 2759 ساعت پرواز با هواپيماي فانتوم بيشترين پرواز را با اين هواپيما داشت.

رشادت
شهيد ياسيني مهارت خاصي در هدايت هواپيماي اف 4 داشت. در يكي از ماموريت ها هواپيماي وي در هنگام بازگشت از عملياتي برون مرزي مورد تعقيب يك فروند ميگ 23 عراقي قرار مي گيرد كه در اروندرود مورد اصابت موشك قرار مي گيرد.
به محض برخورد، سيستم اجكت خلبان خود به خود فعال مي شود و خلبان اجكت مي كند ولي شهيد سرلشكر ياسيني كه به عنوان افسر كابين عقب در اين پرواز بود، با مهارت خاصي هواپيما را درحالي كه تقريبا سيستم هيدروليك خود را از دست داده بود، در پايگاه ششم به زمين مي نشاند.
در يكي ديگر از عملياتها، وي از پايگاه ششم شكاري براي زدن هدفي در عراق به پرواز درمي آيد و بعد از عبور از اروندرود، در محدوده خورموسي با ارتفاع پايين و با سرعت بالا درحال پرواز بود كه ناگهان هواپيما با يك دسته پرندگان برخورد مي كند. در اين هنگام به دليل شكستن كانپه كابين جلو، شهيد ياسيني بيهوش مي شود. سرتيپ اقدام كه به عنوان كمك در اين پرواز بود، بعد از چند لحظه بيهوشي حالت عادي پيدا كرده و به تصور اين كه ياسيني اجكت كرده، سعي در بازگردادندن جنگنده مي كند ولي به دليل مشكلاتي كه در سيستم ناوبري بوجود آمده بود، راه خود را گم مي كنند. بعد از دقايقي كه با نااميدي درحال گشتن به دنبال راه بودند، ناگهان صداي دلنشيني را كه اكثر خلبان هاي فانتوم با آن آشنا بودند،از طريق راديوي هواپيما مي شنوند و اين صداي شهيد سرهنگ خلبان هاشم آل آقا بود كه بعد از تماس راديويي از طريق ايشان، اعلام مي شود كه ياسيني اجكت نكرده و فقط چترش باز شده و بر روي صندلي مي باشد.
آل آقا جلو تر حركت مي كند و اقدام با كمك شهيد آل آقا، راه پايگاه را پيش مي گيرد در اين هنگام شهيد ياسيني به هوش مي آيد و درحالي كه تمام صورت او آغشته به خون بود، به دليل ديد بهتر تصميم مي گيرد تا هدايت هواپيما را بعهده بگيرد و درحالي كه مجروح بود، هواپيما را به سلامت در پايگاه بوشهر به زمين مي نشاند.

جانبازی و مسئولیت پذیری
شهيد ياسيني به علت ایجكت از هواپيما داشتتند از ناحيه كمر و دست مجروح و جانباز 55 درصد بودند، ولي هيچ گاه درد كمر و مسئوليت هاي فراواني كه داشت مانع از پروازهاي جنگي او نمي شد.
شهيد ياسيني عاشق پرواز بود. او با انواع مختلف هواپيما از جمله اف 4، اف 5، ميگ 29، سوخو 24 و پي اف3 پرواز كرد كه از اين حيث، از خود يك ركورد بجاي گذاشت ولي هواپيماي محبوب شهيد ياسيني، اف 4 (فانتوم ) بود.
ياسيني تا زمان شهادت با اين كه به عنوان يكي از فرماندهان نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي بود و تمام فعاليت هاي ستادي را انجام مي داد در كنار آن به عنوان يكي از استادان خلبان مشغول آموزش دانشجويان خلباني بود.


مسئوليت هاي شهيد ياسيني
اين شهيد بزرگوار در طول دوران حيات خود بجز اين كه همواره به عنوان افسر خلبان كابين جلو اف 4 خدمت مي كرد، مسئوليت هاي فرواني هم داشتند كه از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد :
- فرمانده عمليات پايگاه سوم شكاري همدان
- فرمانده پايگاه هاي شكاري همدان و چابهار از سال هاي 1363 تا 1365
- افسر هماهنگ كننده آموزش خلبانان ايراني در پاكستان در سال 1364
- فرمانده پايگاه ششم شكاري بوشهر در سال 1367
- مديريت جنگ الكترونيك و معاون عملياتي نهاجا (اواخر سال 1369)
- فرمانده منطقه هوايي شيراز در سال 1371
- معاون هماهنگ كننده و رئيس ستاد نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي از 10/10/1372 تا زمان شهادت

لازم به ذكر است كه پروازهاي متعدد جنگي او در نيمه دوم سال 1359 و نيمه اول سال 1360، دو سال ارشديت برايش به ثبت رسانيد و درجه نظامي اش از سرواني به سرگردي ارتقاء يافت.
همچنين شهيد ياسيني 7 مورد تشويق در دستور، 5 مورد ارشديت جمعي به مدت 60 ماه و اعطاء 2 مورد نشان درجه 2 فتح(از دست مقام معظم رهبری) در دوران حضور درخشانش در صحنه هاي سرنوشت ساز جنگ تحميلي دریافت نمودند.

شهادت و پرواز ابدي

در تاريخ 15/10/73 در ساعت 30/6 صبح هواپيماي جت استار حامل فرماندهان ارشد نيروي هوايي، (شهيد منصور ستاري، شهيد ياسيني و شهيد مصطفي اردستاني) از تهران به سمت كيش پرواز كرد تا فرماندهان در جلسه شوراي هماهنگي نيروي هوايي در كيش شركت كنند. بعداز ظهر قرار مي شود كه هواپيما قبل از عظيمت به تهران، در پايگاه هوايي اصفهان توقفي كوتاه نمايد. بعد از بازديدي كوتاه از اين پايگاه، هواپيما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت تهران مي شود و پس از دقايقي هواپيما به پرواز درمي آيد.
ناگهان در ساعت 42/8 شب از سوي خلبان اعلام مي شود كه به علت بازشدن پنجره كابين خلبان، هواپيما مجبور به فرود اضطراري مي باشد. لحظاتي بعد هواپيما در حال گردش براي نشستن بر روي باند در 64 كيلومتري جنوب پايگاه اصفهان، سقوط مي كند و چراغ زندگي سيد علي رضا ياسيني براي هميشه خاموش مي شود و او به درجه رفيع شهادت نائل مي آيد.
شهيد ياسيني در زمان شهادت 43 سال داشت و از وي سه فرزند پسر و يك دختر به يادگار مانده ولي ياد و خاطره دلاوري ها و رشادت هايش، هيچگاه از ذهن مردم ايران و پرسنل نيروي هوايي ارتش، پاك نخواهد شد.
گفتني است كه ايشان پس از تيمسار محققي بيشترين ساعت پرواز (2759 ساعت) را با فانتوم داشتند و همچنين پايگاه ششم شكاري بوشهر به نام اين بزرگوار مزين شده است.

لازم به ذكر است كه خانواده ياسيني يك شهيد و يك جانباز را نيز تقديم انقلاب، اسلامي و ايران اسلامي نموده است.شهيد رضا ياسيني كه در سن 17 سالگي در تنگه چزابه به شهادت رسيد و عباس ياسيني كه جانباز قطع عضو مي باشند.

مقام معظم رهبري: شهيد ياسيني مردي مومن بود پرتلاش بود صادق بود صميمي بود
مقام معظم رهبري در مراسم اين شهيد بزرگوار در وصف او فرمودند:
- فقدان بزرگي بود؛ نه فقط براي شما براي من هم اين طور بود. ولي خب چاره اي نيست بايد تحمل كرد. شهيد ياسيني مردي مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صميمي بود و خود همين ها موجب شده بود كه به ايشان اميدوار باشم. در اين حوادث سخت است كه جوهر ما آشكار مي شود و نيروها و توانايي هاي دروني ما آشكار مي شود.

مقام معظم رهبري در جمع خانواده اين عزيز نيز فرمودند:
- من به شهيد ياسيني خيلي اميدوار بودم من همين حالا به ايشان (سرتيپ بقايي فرمانده سابق نيروي هوايي ارتش) مي گفتم خيلي به اين جوان اميد داشتم براي آينده، ولي حالا خداوند متعال اين جوري مقدر كرده بود، چاره اي نيست بايد تحمل كرد و اين تقديرات الهي است.

در بخشي از وصيت نامه شهيد ياسيني مي خوانيم:
من يك خلبان هستم. سالها از بيت المال برايم هزينه كرده اند تا به اينجا رسيده ام. حال وظيفه دارم كه دينم را ادا كنم. مگر نه اينكه همواره آرزو كرده ايم كه اي كاش در واقعه عاشورا مي بوديم و فرزند زهرا(س) را ياري مي كرديم؟
اكنون زمان آن فرا رسيده و همگان مكلفيم كه براي لحظه اي روح خدا را تنها نگذاريم. بنابرين از من انتظار نداشته باشيد كه بيش از اين در كنارتان باشم.
به يقين اجر شما نيز كه به تربيت فرزندان و امور خانه همت مي گماريد و زمينه را براي حضور بيشتر ما در صحنه فراهم مي كنيد نزد خدا محفوظ خواهد بود.»

جهانبینی انقلابی آن شهید در پیامش هویداست:
«ما اعتقاد داريم و معتقد هستيم كه اين نظام جمهوري اسلامي يك نظام الهي است. اين را استكبار جهاني نمي پذيرفت.اما الان مي بينيم كه راي دادند به ماندن نظام جمهوري اسلامي و در نهايت تسليم شدند و پذيرفتند كه نظام جمهوري اسلامي بايد باشد و هيچ راهي براي شكست آن هم نيست...»

 

 

member38720-albums1325-3006469243.jpgحکم جهاد در عرصه فرهنگی صادر شد پس دراین رابطه تلاش کنید یاحق

چهارشنبه 22 بهمن 1393  2:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mahdihghghg
mahdihghghg
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1393 
تعداد پست ها : 20

پاسخ به:زندگی نامه شهدا

 
عنوان : شهيد دكتر مصطفي چمران

 

  تولد:

دكتر مصطفي چمران در سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، متولد شد.

 

تحصيلات:

وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشته الكترومكانيك فارغ‌التحصيل شد و يك سال به تدريس در دانشكده‌ فني پرداخت.

وي در همه دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام شد و پس از تحقيقات علمي در جمع معروفترين دانشمندان جهان در كاليفرنيا و معتبرترين دانشگاه آمريكا-بركلي با ممتازترين درجه علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد.

 

فعاليتهاي اجتماعي:

از 15 سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت‌الله طالقاني، در مسجد هدايت، و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت مي‌كرد و از اولين اعضاء انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران  دكتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت نفت شركت داشت و از عناصر پر تلاش در پاسداري از نهضت ملي ايران در كشمكشهاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد و سقوط حكومت دكتر مصدق، به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سخت‌ترين مبارزه‌ها و مسئوليتهاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناكترين مأموريتها را در سخت‌ترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد.

 

در آمريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي اولين بار انجمن‌اسلامي دانشجويان آمريكا را پايه‌ريزي كرد و از مؤسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در آمريكا بشمار مي‌رفت كه به دليل اين فعاليتها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع مي‌شود. پس از قيام خونين 15 خرداد 1342 و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان ايران دست به اقدامي جسورانه و سرنوشت‌ساز مي‌زند و همه پلها را پشت سر خود خراب مي‌كند و به همراه بعضي از دوستان مومن و همفكر، رهسپار مصر مي‌شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سخت‌ترين دوره‌هاي چريكي و جنگهاي پارتيزاني را مي‌آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته مي‌شود و فوراً مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني به عهده او گذارده مي‌شود.

 

در لبنان:

بعد از وفات عبدالناصر، ايجاد پايكاه چريكي مستقل، براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا مي‌كند و لذا دكتر چمران رهسپار لبنان مي‌شود تا چنين پايگاهي را تأسيس كند.

او به كمك امام موسي‌صدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومين و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مباني اسلامي پي‌ريزي نموده كه در ميان توطئه‌ها و دشمني‌هاي چپ و راست، با تكيه بر ايمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستين انقلابي را پياده مي‌كند و علي‌گونه در معركه‌هاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو مي‌رود و در طوفانهاي سهمناك سرنوشت، حسين‌وار به استقبال شهادت مي‌تازد و پرچم خونين تشيع را در برابر جبارترين ستمگران روزگار، صهيونيزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستيگرايان «فالانژ» به اهتزار درمي‌آورد و از قلب بيروت سوخته و خراب تا قله‌هاي بلند كوههاي جبل عامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده از خود قهرمانيها به يادگار گذاشته؛ در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته و شرح اين مبارزات افتخارآميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاك شهداي لبنان، بر كف خيابانهاي داغ و بر دامنه كوههاي مرزي اسرائيل براي ابد ثبت گرديده است.

 

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران:

دكتر چمران با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران، بعد از 21 سال هجرت، به وطن باز مي‌گردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي‌گذارد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي‌پردازد و همه تلاش خود را صرف تربيت اولين گروههاي پاسداران انقلاب در سعدآباد مي‌كند. سپس در شغل معاونت نخست‌وزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مي‌اندازد تا سريعتر و قاطعانه‌تر مسأله كردستان را فيصله دهد تا اينكه بالاخره در قضيه فراموش ناشدني پاوه قدرت ايمان و اراده‌‌ آهنين و شجاعت و فداكاري او بر همگان ثابت مي‌گردد.

 

در كردستان:

در آن شب مخوف پاوه، همه اميدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل‌شكسته در ميان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اكثريت پاسداران قتل عام شده بودند و همه شهر و تمام پستي و بلنديها به دست دشمن افتاده بود و موج نيروهاي خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزديكتر مي‌شد. باران گلوله مي‌باريد و مي‌رفت تا آخرين نقطه مقاومت نيز در خون پاسداران غرق گردد. ولي دكتر چمران با شهامت و شجاعت و ايثارگري فراوان توانست اين شب هولناك را با پيروزي به صبح اميد متصل كند و جان پاسداران باقيمانده را نجات دهد و شهر مصيبت‌زده را از سقوط حتمي برهاند.

آنگاه فرمان انقلابي امام خميني (ره) صادر شد.فرماندهي‌كل قوا به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهي منطقه نيز به عهده دكتر چمران واگذار شد .

رزمندگان از جان گذشته انقلاب اعم از سرباز و پاسدار به حركت درآمدند و همه تجارت انقلابي ايمان فداكاري شجاعت قدرت رهبري و برنامه ريزي دكتر چمران در اختيار نيروهاي انقلاب قرار گرفت  و عاليترين مظاهر انقلابي و شكوهمندترين قهرمانيها به وقوع پيوست و در عرض 15 روز همه شهرها و راهها و مواضع استراتژيك كردستان به تصرف نيروههاي انقلاب اسلامي درآمد و كردستان از خطر حتمي نجات يافت و مردم مسلمان كرد با شادي و شعف به استقبال اين پيروزي رفتند .

 

وزارت دفاع:

دكتر چمران بعد از اين پيروزي بي‌‌نظير و بازگشت به تهران از طرف رهبر عاليقدر انقلاب امام خميني(ره) به وزارت دفاع منصوب گرديد .

در پست جديد براي تغيير و تحول ارتش از يك نظام طاغوتي به يك سلسله برنامه‌هاي وسيع بنيادي دست زد كه پاكسازي ارتش و پياده كردن برنامه‌هاي اصلاحي از اين قبيل است تا به ياري خدا و پشتيباني ملت ارتشي به وجود آيد كه پاسدار انقلاب و امنيت و استقلال كشور باشد و رسالت مقدس اسلامي ما را به سر منزل مقصود برساند .

مجلس :

دكتر مصطفي چمران در اولين دور انتخابات مجلس شوراي اسلامي از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخابات شد و تصميم داشت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابي بخصوص در ارتش حداكثر سعي و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشته ارتش به نظامي انقلابي و شايسته ارتش اسلامي تبديل شود .در يكي از نيايشهاي خود بعد از انتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي اينسان خدا را شكر مي‌گويد. ((خدايا مردم آنقدر به من محبت كرده‌اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده‌‌‌اند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك مي‌بينم كه نمي‌توانم از عهده آن به درآيم. خدايا تو به من فرصت ده توانايي ده تا بتوانم از عهده بر‌آيم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم.))

وي سپس به نمايندگي رهبر كبير انقلاب اسلامي در شوراي عالي دفاع منصوب شد و مأموريت يافت تا به طور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه كند.

 

در خوزستان:

پس از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران، دوران حماسه‌ساز و پر‌تلاش ديگري را آغاز مي‌كند كه نمونه كامل ايثار، شجاعت و در عين فروتني و كار مداوم بدون سروصدا و فقط براي خدا مي‌باشد.

دكتر چمران بعد از حماه ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهاي ايران و يورش سريع آنها به شهرها و روستاها و مردم بي دفاع نتوانست آرام بگيرد و به خدمت امام امت رسيد و با اجازه ايشان به همراه آيت‌الله خامنه‌اي نماينده ديگر امام در سوراي عالي دفاع و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي به اهواز رفت. از آنجايي كه او هميشه خود را در گرداب خطر مي افكند وهراسياز مرگ نداشت از همان بدو ورود دست به كار شد و در آن شب اولين حمله چريكي را عليه تانكهاي دشمن كه تا چند كيلومتري شهر در حال سقوط اهواز پيشروي كرده بودند آغاز كرد.

 

تشكيل ستاد جنگهاي نامنظم:

گروهي از رزمندگان داوطلب به گرد او جمع شدندو او با تربيت و سازماندهي آنان ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد. اين گروه كم كم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد. تنها كساني كه از نزديك شاهد ماجراهاي تلخ وشيرين پيروزيها و شكستها شهامتها و شهادتها و ايثارگريهاي آنان بودند به گوشه‌اي از اين خدمات كه دكتر چمران شخصاً مايل به تبليغ و بازگويي انها نبود آگاهي دارند.

ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگهاي نامنظم يكي از اين برنامه‌ها بود كه به كمك آن، جاده‌هاي نظامي به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهاي آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود بيست كيلومتر و عرض يك‌صدمتر در مدتي حدود يك ماه، آب كارون را به طرف تانك‌هاي دشمن روانه ساخت،‌ به طوري كه آنها مجبور شدند چند كيلومتر عقب‌نشيني كنند و سدي عظيم مقابل خود بسازند و با اين عمل فكر تسخير اهواز را براي هميشه از سر به دور دارند.

يكي از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول، ايجاد هماهنگي بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند. 

 

member38720-albums1325-3006469243.jpgحکم جهاد در عرصه فرهنگی صادر شد پس دراین رابطه تلاش کنید یاحق

چهارشنبه 22 بهمن 1393  2:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
دسترسی سریع به انجمن ها