زهرادری
هرکه آمد قامتم را دست مالی کرد و رفت
برگ هایم را به هم زد، حول و حالی کرد و رفت
هرچه کردم صبر تا از جیب خود خرجم کند
از فروشنده همین جوری سوالی کرد و رفت
جای من یک ساندویچ و چای با پولش خرید
قطره های آخرش را روم (!) خالی کرد و رفت
روز اوّل، دست در دست نگار اوّلی
آمد و در طول سالن، بال بالی کرد و رفت
روز دوّم، با نگار دوّمی آمد، ولی
پول خود را خرج چیپسی با بلالی کرد و رفت
روز سوّم با نگار سوّمی سر زد به من
این کَرَت خرج چاقاله و باقالی کرد و رفت
روز بعدی ده نفر یا بیشتر همراه داشت
غیرتش گل کرد، ناگه قیل و قالی کرد و رفت
کیست تا داند که من نه ماه و اندی قبل از این
دست سانسور روزگارم را ذغالی کرد و رفت؟
تا مجوّز صادرم کردند، شش سالی گذشت
شاعرم از ذوق چاپم، ارتحالی کرد و رفت!
در نمایشگاه، ما را هیچ کس قابل ندید
بخت ما از کُرّه گی هی اتّصالی کرد و رفت!