0

شعرطنزشکرخند

 
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

شعرطنزشکرخند

عزیزان من

منبعدچنانچه شعرطنزی داشتیددراین پست قراردهید.باتشکر

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

سه شنبه 21 بهمن 1393  8:34 AM
تشکرات از این پست
fatemexry mhzahraee mty1378 rasekhoon_m zahra_53
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

عمل زیبایی گوش الاغی

به گزارش شیرین طنز، به نقل از سرویس فرهنگی جام نیوز، متأسفانه اخیرا عمل زیبایی جدیدی موسوم به عمل «گوش الاغی» در میان جوانان مرفه ایرانی رواج یافته و خبر آن به صورت گسترده در رسانه‎های بیگانه انتشار یافته است.

در این عمل زیبایی، با برش قسمت بالایی گوش و سپس بخیه زدن، آن را تیز و به گوش الاغ شبیه می‌کنند؛ اقدامی که در نتیجه آن و با تغییر فرم طبیعی گوش، بازگشت به حالت اولیه ناممکن می‌شود.
شعر طنز زیر را جناب آقای اسماعیل تقوایی نگاشته اند:

بشنو از مخبر حکایت می کند
از مُدی تازه روایت می کند

تازه مد پیدا نمودندی رواج
جردن و فرمانیه میدان کاج

اهل این مد دل به حیوان بسته اند
زآدمیت هم پشیمان گشته اند

بین حیوانات هم خر دوستند
ظاهراً در اصل آدم پوستند

دست جراحان دهندی گوش را
در نظر دارند یک خرگوش را

گوش خر چون می نماید دلبری
می کنندی گوش خود گوش خری

یادم آید بیت ناب مولوی
وِرد لب باشد به هر روز و شبی

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

شاعر : اسماعیل تقوایی

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

سه شنبه 21 بهمن 1393  8:41 AM
تشکرات از این پست
fatemexry rasekhoon_m
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

همین خوبه …!

(لطفا با آهنگ بخوانید !)

همین خوبه که غیر از تو
همه جنسا رو می گیرن
هنوز داری که راه می ری …!
همه چشما بهت خیره ن !

به جز تو همه می دونن
داره این مرد ، می میره
نمی دونم توی بازار
چرا هیچّی نمی گیره ؟

بخر دیگه …همین خوبه !
همین خوبه …همین خوبه !

همین خوبه ، پُرُو رفتی
درش رو روی من بستی!
دو ساعت شد بیا بیرون
هنوزم توی پُرُو هستی ؟!

همین خوبه که دربندی
و حس می کنی آزادی !
که دست کم توی مترو
هنوزم پیشم ایستادی !

واسه من کافیه این که
تو از من چشم ترس داری
به یاد من که می افتی
واسه من وقت می ذاری !

همین خوبه
همین خوبه

همین خوبه که با این که
جُک من رو نمی گیری
جک تازه برات گفتم
بخند بابا ،نمی میری !

به جز تو همه می خندن
یکی از خنده می میره
واسه این خنده هاشه که
همش دل درد می گیره !

همین خوبه
همین خوبه …
شاعر : زهرا دری

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

سه شنبه 21 بهمن 1393  8:44 AM
تشکرات از این پست
omegaa fatemexry rasekhoon_m
sarez1353
sarez1353
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : مهر 1389 
تعداد پست ها : 475
محل سکونت : اصفهان
سه شنبه 21 بهمن 1393  9:38 AM
تشکرات از این پست
fatemexry rasekhoon_m
javad2012_1
javad2012_1
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1391 
تعداد پست ها : 217
محل سکونت : خراسان

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

بایــــــــد برم ســـــــــــــربازی

به جــــــــــــــای این نِت بازی

إن شاالله قسمتت شــــــــــــــــه

بیــــــــــای تو گـــــــــودِ بازی

راستــــــی توی فامیلـــــــــــت

سربازی هست نزدیکـــــــت؟

ببینی یَـقـلــــــــــــوی چیست؟

بشنوی اســـــــم شب چیست ؟

من که میشم گروهــــــــــــبان

 فـــــــدای این گــــــــروه جان

نمی دونم که میشــــــــــــــه ؟

 مطلب بـــــــــــــدم به تبیان !

می دونی خنده دار چیســـت؟

موی با نمـــره چهار چیست؟

نگــــــــو که بی خیــــــــالش

سربازی مالِ مـــــــــا نیست

سربازی رو میگــــم چیست؟

بعدش بگـــــو حق با کیست؟

خدمت یعنی،بیای که آدم بشی

گر آدمی ،بیای که بهتـر بشی

خدمت یعنی که صبحـــــگاه

 به صــف بشی تو جایـــگاه

خدمت یعنی همیشــــــــــــه

تخت تــو آنکارد میشــــــه

خدمت یعنــــــی همیشــــه

دشمن ، خسته می شـــــه

خدمت یعنی به خط شین

هــر ساعتی که کم شین

خدمت یعنی بی خواب شی

امشب تــو پست شب شـی

خدمت یعنی یه کـــــــوله

 جــــــادار به قدِ ســــوله

خدمت یعنی خطوطـــی

که تــــو کلاه کشیــــدی

خدمت یعنی یه فرونــــد

پوتین ، مگــــــر ندیدی ؟

خدمت یعنــــــــی ارادت

به خـاکِ پاکِ پاکــــــــت

دل دختـرها نســـــوزه !

چون ندارن سعـــــادت !

خدمت یعنـــــــــی بخندی

 در روی غـــــــــم ببندی

چــــون که غمــی نمونده

 بَعد از غـــــــــذای مونده

خدمت یعنـــــی بفهمــــــی

وطــــــن چقـــــدر عزیزه

بوســـــه بزن به خاکـــت

چون همه جــاش عزیزه

خدمت یعنــــــی ریاضت

بـِکن تو پوســـــت پیازت

خدمت یعنــــــی رفاقـت

  با بچــــــه هــای خاکت

خدمت یعنــی یه جوری

سر بـــــه سرت بـــذارن

یه وقت هایی بد جـوری

پـــــدرت رو در بیـــارن

بیت های ایـن شعر من

فکر میکنم زیـــــــاد شد

مثــل همین خدمتـــــــی

 که باز میگن زیــــاد شد

خدمت یعنی یه شعــری

تو سایت تبیان بگــــــی

جـــاده دوستی ات هــم

بهــــــر تخلص بگـــــی

بیاین خـــــــدا وکیلــــی

یه قول بدین صمیمــــی

میــــرم و بر می گردم

بشین رفیق قدیمـــــــی

اگر بــــــــرم سربازی

شعــــــــــرم ادامه دارد

شــــــــک نکنید عزیزان

 نهضت ادامـــــــه دارد

 

لبیک یا حسین

صلوات

سه شنبه 21 بهمن 1393  9:50 AM
تشکرات از این پست
fatemexry rasekhoon_m
ghasem8224
ghasem8224
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : آذر 1393 
تعداد پست ها : 1025
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

طنز باحال فوتبال

 

طنز باحال فوتبال

 
عجب حال و هوایی داره فوتبال
زمین با صفایی داره فوتبال
و جالبناک این که در سیاست
همیشه رد پایی داره فوتبال

تماشاچیش خیلی با شعوره
نمک داره ماشاالله شوره شوره
و گاهی مثل لات چاله میدون
طرف دار چماق و حرف زوره

یکی با مهربونی واسه داور
حواله می ده صد شیر سماور
یکی هم شعر های بند تنبون
واسه تیم حریفش داره از بر

یکی شون چون چمن می بینه با ناز
لگد میندازه و می خونه آواز
و چون جو گیر شد با نعره ای تند
میگیره از بغل دستی خود گاز

همه بازیکنان شیر نر هستن
ز برزیلی و آلمانی سر هستن
ولی هنگام (فول) و کارت اخطار
به فکر مشت و مال داور هستن

یکی هد (hed) میزنه تو هند (hand) هافبک
یکی لگ (leg) می زنه تو چونهء بک
یکی با مشت های مهربونش
به نرمی می کنه فوروارد را دک

سبد های پر از گل را رقیبا
کنن تقدیم تیم ملی ما
ولی بی معرفتها در جوابش
نمیدن شاخه ای گل دست آن ها

بنازم سر مربی های پر شور
که هر روزی یکیشون میشه مامور
سر شب حکم ژنرال می شه امضاء
سحر جاشو میدن به امپراطور

شنیدم تازگی ها سر مربی
نوشته نامه ای خوش خط و زیبا
ادب می ریزه از هر سطر نامه ش
خجل فرموده گنده باقالی ها

می ترسم در چنین اوضاع و احوال
که هرکاری شده باری به هر حال
بشه « جاوید» روزی سر مربی
بخونه فاتحه بر هر چه فوتبال

 
 

http://www.axgig.com/images/46102340277214272922.jpg

چهارشنبه 22 بهمن 1393  7:31 PM
تشکرات از این پست
omegaa fatemexry rasekhoon_m
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

- گزارشی از نود و یکمین شب شعر طنز شکرخند/ بهمن ماه 1393

رضا رفیع با خواندن یک شعر از شاعری که نامش را به خاطر نداشت، شکرخند نود و یکم را آغاز کرد:

خدا را شکر می خندی، هوا هم کاملا صاف است
... البته هوا که چندان صاف نیست، شاید منظورش دهان ما بوده!
عزیزم خانه معذورم، ولی یک پارک اطراف است!...

وی سپس به بررسی وقایع ماه اخیر پرداخت و گفت: معمولا در هر ماه اختلاسی داشته ایم و ناشکر هم نیستیم. من همیشه سعی می کنم نیمه پر لیوان را ببینم. چرا ما اختلاس هایی که انجام نمی شود را نمی بینیم؟! این اشکال از من نوعی است که در ماه، 29 اختلاس که انجام نمی شود را نمی بینم ولی درست به همان یک دانه اختلاس که آن هم برای این انجام می شود تا یادمان نرود اختلاس چه بود، گیر می دهم. در مساله فوتبال هم همین طور است. باید زحمت های بچه ها را ببینیم و بدانیم این شکست می تواند مقدمه شکست های بهتر... ببخشید، مقدمه قراردادهای کلان تر باشد.

رفیع افزود: در این ماه مختصر مسایلی هم در مجلس پیش آمد و همان عزیزی که یک بار درباره ساپورت حرف زده بود، این بار درباره چیز دیگری حرف زد. باید یاد بگیریم هرکس می تواند حرف خودش را بگوید و نظرش را بدهد.

شعرخوانی شکرخند 91 با ارمغان زمان فشمی شروع شد.

بنی آدم اعضای یک پیکرند
ولی عده ای قلب و برخی سرند

گروهی دوتایی چنان چشم و گوش
گروهی شبیه کبد، تک پرند...

مجری دوم برنامه، آزاده نامداری بود که قدری دیر رسید و وقتی در جای خود مستقر شد، رضا رفیع مشغول یاد کردن از استاد مشفق کاشانی بود: مدتی پیش استاد به روزنامه اطلاعات آمد، درحالی که حال خوشی هم نداشت. برایشان ویلچری آوردند و ایشان گفت حالا چطور بنشینم؟ سید محمود دعایی(مدیر مسئول روزنامه) گفت به نازی که لیلی به محمل نشیند! من گفتم چرا لیلی؟ بهتر از آن می شود گفت به نازی که مشفق به محمل نشیند! و این آخرین شوخ طبعی میان ما بود.

بعید نبود اولین پذیرایی رضا رفیع از آزاده نامداری، پخش فیلم اتفاقاتی که سر صحنه برنامه های تلویزیونی برای او افتاده بود، باشد؛ آنجا که میز سقوط می کند یا میهمان برنامه همراه با صندلی اش واژگون می شود! خانم نامداری گفت باید می دانستم توطئه ای در سر دارید! و توضیح داد که میز آن برنامه، چرخدار بوده و برای همین با فشار مختصری، سقوط کرده است. وی افزود: مدتی بعد از آن هم به کیش رفته بودم، محل ضبط برنامه در کنار آب های نیلگون خلیج فارس بود و دکور تنها شامل یک پرچم ایران بود که پشت سر ما قرار داشت. از شانس ما این پرچم با مغز آمد توی سر میهمان برنامه! این اتفاقات به فاصله چند هفته، باعث شده بود همه به من مشکوک بشوند و بگویند هرجا می روم یک چیزی می افتد!

رفیع گفت: یادم هست همان وقتی که صندلی میهمانتان افتاد، من به شما پیامک دادم که درست است بدشانسی آوردید، اما بدشانسی بدتر این بود که من هم آن برنامه را دیدم. اگرچه معمولا تلویزیون نگاه نمی کنم اما آن روز به طور اتفاقی در حال عوض کردن کانال ها بودم و چون مدتی پیش از آن خودم میهمان برنامه شما بودم، با دیدن آن برنامه به تماشا مشغول شدم. یادش به خیر سالادهایی را که در برنامه درست می کردید، تا آخر می خوردم، چون می دانستم به خانه خودم که برگردم، همین هم گیرم نمی آید!

رفیع برای آن که خانم نامداری را دلداری بدهد، افزود: برای من هم پیش آمده که در برنامه زنده، زبانم اشتباه بچرخد، طوری که به جای «گروه های خودجوش» گفته ام «گروه های خودجیش»! که بعدش ماله را درآورده و مشغول ماستمالی شده و حتی کارت ملی ام را نشان داده ام تا بگویم من هم آدمیزادم و گاهی چیزی را اشتباه می گویم. اگرچه ملت گفتند اتفاقا از این سوتی تو خوشمان آمد!

خانم نامداری با شنیدن این خاطره، احساس راحتی بیشتری کرد و خواست خاطره مشابهی تعریف کند اما گفت نمی دانم بگویم یا نه! رفیع پرسید: خاطرات شمال که نیست؟! و جواب شنید: نه، آنها را که محال است یادم برود! و با این پاسخ نشان داد اگرچه به نظر خودش آدم بامزه ای نیست و نمی داند چرا به شکرخند دعوت شده، اما انتخاب درستی برای این محفل دوستانه طنزآمیز بوده! خاطره آزاده این بود: چند سال پیش با گروهی از هنرمندان و با هزینه خودمان به مکه رفته بودیم؛ منصور ضابطیان، مجید اخشابی، اندیشه فولادوند، هومن حاجی عبدالهی... وقتی برگشتیم من یک استیج داشتم... او در اینجا رو به مردم کرد و پرسید: استیج می دانید چیست؟ رفیع پاسخ داد: اختیار دارید، اینجا همه به روز هستند! خانم نامداری با بیان این که استیج، اصطلاحی است میان مجری ها، افزود: در آن استیج، قرار بود من از هومن حاجی عبدالهی دعوت کنم تا با عروسک پنگولش روی صحنه بیاید. رفیع از مردم پرسید: دعوت که می دانید چیست؟! در میان خنده مردم، خانم نامداری خاطره اش را این طور تکمیل کرد: خلاصه، دروغ چرا... (رفیع: راحت باشید، دروغ عادی است!) هول شدم و به جای آن که بگویم ایشان در مکه همسفر من بوده، گفتم از هم اتاقی ام در مکه دعوت می کنم! ببینید آدم چقدر باید بدبخت باشد که چنین سوتی بدهد! خودم از خجالت کبود شدم. رفیع گفت: من که گل انداختم! خانم نامداری گفت: البته این حرف به بوداری حرف های شما نبود. رفیع فکری کرد و گفت: بله خب... این یک جور دیگر بود!

بعد از تمامی این حرف ها بالاخره امین محمدی برای شعرخوانی فراخوانده شد.

هر روز خدا از همه دلخور باشیم
مشغولِ فقط غیبت و غرغر باشیم
بر شمر و یزید این همه نفرین کردیم
یک بار بیا و رهرو حر باشیم

مژگان مطهری، کاریکلماتور خواند.
* در تابستان، کرسی دانشگاه هم سرد می شود.
* کتابخانه آدم بی مطالعه، قبرستان کتاب هاست.

دکتر حیدریان در دوران جام جهانی فوتبال، شعری برای بازی بوسنی- آرژانتین سروده بود، اما گفت شعرش با حال و هوای این روزها هم سازگار است، شعری برای تمام فصول!

تیم فوتبالی چیده ام که مپرس
هافبکی برگزیده ام که مپرس

حمله، قوچی، پلنگ ایرانی
من دفاعی تنیده ام که مپرس

با دژاگه که مرد میدان است
خواب پابلو بریده ام که مپرس

بهر دروازه بانی این تیم
دلبری برگزیده ام که مپرس!

عکسشو توی وایبر و وی چت
توی فیس بوک دیده ام که مپرس...

شاعر در پایان این شعر اشاره کرد شعر دومی هم داشته که مشمول ممیزی شده است. رفیع گفت: آن هم دلایلی داشته که مپرس! شاعر پاسخ داد: پس به جایش خاطره ای تعریف می کنم. در زمان حج تمتع، شیفت بیمارستان حجاج بودم. آقای خرمشاهی، تهیه کننده – که البته آن موقع ایشان را نمی شناختم- مثل بسیاری دیگر از حاجی ها سرما خورد و پیش من آمد. گفت تزریق دارد اما نمی خواهد انجام بدهد، چون روز قبل آمپولی زده بود که به خاطرش هنوز نمی توانست راه برود. من نگاهی به آمپول انداختم و متوجه شدم آن را اصولا نباید به شکل عضلانی تزریق می کردند، بلکه باید به همراه سرم می زدند. خلاصه برایشان سرم وصل کردیم. موقع زدن سوزن، برای آن که حواسش را پرت کنم، این شعر را خواندم:

احرام نبسته، پرتوقع برگشت
دل پیچه گرفت و با تهوع برگشت
حاجی که خداوند از او برگشته
با ساک پر از حج تمتع برگشت!

آقای خرمشاهی خندید و ما سرم را زدیم. جالب این که یک بار ایشان مهمان شکرخند بود و من هم آمده بودم، دیدم این موضوع را به عنوان خاطره ای شیرین تعریف کرد.

محمد رسول پور، شاعر بعدی شکرخند بهمن ماه 1393 بود.

من ندارم در بساطم پول خرد
آخرین تک سکه ام را باجه خورد
خواجه را دیدم بگیرم سکه ای
ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد!

آقای سنایی معمولا شعرهایی از شعرای دیگر می خواند و از سراینده هم نام نمی برد، برای همین وقتی در این جلسه، برای خواندن شعر مشکل پیدا کرد، یکی پیدا شد که بلند بپرسد: شعر خودتان است؟!

فرید کتابچی یا «مستر بین ایران»، یکی از میهمانان شکرخند 91 بود. وی با حضور روی سن با اشاره به حضور پرواز همای در سالن، گفت: ایشان کنار من نشسته بود. می خواستم بهشان بگویم اگر من شبیه مستر بین هستم، شما چقدر شبیه پرواز همای هستید. خوب شد نگفتم! بعد آمدم به یکی از دوستانم خبر بدهم، دوستم می گوید منظورت پرواز ماهان است؟!

مستر بین ایرانی در پاسخ به این پرسش رضا رفیع که آیا هرگز سعی کرده با ورژن اصلی مستر بین تماس بگیرد، گفت: بله، اول به خودش ایمیل زدم، جواب نداد. بعد به مدیر برنامه اش ایمیل زدم، جواب نداد. بعد به نویسنده شان ایمیل زدم، بازهم جواب نداد. به مدیر برنامه نویسنده اش ایمیل زدم، جواب داد، کلی هم استقبال کرد، فقط گفت مبلغ لیسانسش (کپی رایت) را بفرستید. من هم فورا گفتم ما فقط کار خیریه انجام می دهیم!

رفیع اشاره کرد: در زمان رییس جمهور قبلی... نترسید(!) ... بازیگر عزیزی بود که فقط به خاطر شباهتش به ایشان نمی گذاشتند کار کند. وقتی با ایشان تماس می گرفتیم، هربار به بهانه ای می پیچاند، تا این که مدتی پیش یک بار که میهمان شکرخند بود، با بیان این موضوع، ناخودآگاه بغض کرد و اشک ریخت.

مصطفی مشایخی شعری درباره مادرزن ها خواند و حسابی به آنها کم لطفی کرد:

یک شب آمد، سرخوش از دیدار شد اما نرفت
از همین رو باش یک قدری خشن رفتار شد اما نرفت...

آزاده نامداری، این پیامک را که همان موقع از طرف شقایق دهقان برایش ارسال شده بود خواند: دو جمله وجود دارد که احساسات زن ها را متحول می کند: 1. دوستت دارم عزیزم 2. هفتاد درصد تخفیف! و افزود: من دومی را ترجیح می دهم! رضا رفیع گفت: علاوه بر مستر بین و پرواز همای، میهمانان خوب دیگری هم در این جلسه حضور دارند، از جمله آقای ماهی صفت و صدرا حسینی، خواننده و گیتاریست. آزاده نامداری طی یک فقره سوتی دیگر گفت: لیست خوب ها را خودتان می خوانید، بدها را داده اید به من؟! و اصلا حواسش نبود «بدها»ی مورد نظرش بر می گردد به شاعران طنزنویسی مثل علی مظفر که بلافاصله شعری می گویند و در پاسخ، سوتی های خودش را به یادش می آورند!

دستی بزند به هرچه، آن افتاده
بغرنج اگرچه بوده آن یا ساده
این جمع همیشه خوب و خوش خندیدند
نامدارترین دختران! آزاده!

مجید شادمان نژاد، عکاس شکرخند، برای آن که بک گراند بهتری در عکس هایش داشته باشد، یک پرچم برد و درست گذاشت پشت سر خانم نامداری که با توجه به خاطرات ایشان از پرچم و نابود شدن دکورها در اطرافش، همه خندیدند. خانم نامداری در واکنش به این حرکت گفت: خیالتان راحت باشد، خودم که طوریم نمی شود، اطرافیانم در خطرند!

سیامک سلیمانی روشن، یکی از چهره های تازه شب شعر است.

تو را چون باد و باران دوست دارم
چو آب چشمه ساران دوست دارم
تو خرمای بمی، قند فریمان
ولی من چای گیلان دوست دارم!
*
در جهان بند و بست بسیار است
گفتگو و نشست بسیار است

لایک با شکل شست بسیار است
فرق بین دو بست بسیار است

باز هم این که هست بسیار است
دست بالای دست بسیار است...

بخش بعدی برنامه، «عکس و مکث» بود. رضا رفیع ضمن پخش تصویری از تابلوی خیابان نوفل لوشاتو که ملت خودجیش(!) همیشه در صحنه، در اعتراض به توهین به پیامبر اکرم (ص) توسط کاریکاتوریست های فرانسوی، آن را پایین کشیده بودند، گفت: کار درستی نیست. در این ایام از بهمن ماه که نوفل لوشاتو برای همه ما یادآور خاطرات شیرینی است، نباید مسایل را با یکدیگر قاطی کنیم. مگر می شود از این به بعد بگوییم در 12 بهمن، پرواز امام خمینی از مالزی به ایران آمد؟!

کارت ملی فردی با نام خانوادگی« ابوطالبی زاده خر» و پارچه نوشت هایی برای خوشامد گویی به زائران کربلا از جمله تصاویر دیگری بود که پخش شد. روی یکی از آن پارچه ها نوشته شده بود:

پدر و مادر گرامی
بازگشت شما از کربلا را گرامی می داریم
از طرف فرزندان به غیر از محمد

آیا بهتر نیست رفتن به شهرهای زیارتی و قرار گرفتن در فضاهای روحانی، به خالی شدن دل هایمان از کینه و نامهربانی کمک کند؟

روی پارچه دیگر نوشته شده بود:
کربلایی حسن عباسی
زیارت قبول
از طرف دوستت پریسا!

آقای رضوی شاعر بعدی برنامه، به قول رضا رفیع، «شاعر اغلب سفیدپوش» است. او وقتی می خواست به خانم نامداری خوشامد بگوید، سوتی داد و نام خانوادگی ایشان را به درستی بیان نکرد. این کارش باعث شد یک نفر از میان جمعیت به خانم نامداری پیشنهاد بدهد که آقای رضوی را در یکی از برنامه هایش به عنوان میهمان دعوت کند! شاعر که از سوتی خود به شدت ناراحت شده بود، بارها از خانم نامداری عذرخواهی کرد.

فرمود تناسخ است در این عالم
هرچیز که هست چیز دیگر بوده

میمون که از آن درخت آویزان است
قبل از اینها سرو و صنوبر بوده...

در بخش بعدی برنامه، کلیپی از پرواز همای پخش شد که در پایان با تشویق حضار روبه رو شد. خانم پشت سری ما با لهجه آکسفوردی غلیظ در تایید آن مدام می گفت: براوو، براوو! و وقتی خود خواننده روی سن رفت، آن خانم با صدای بلند گفت: آقای همای خیلی دوستت داریم، مرسی که برگشتی! رضا رفیع که تحت تاثیر این ابراز ارادت خالصانه قرار گرفته بود، تذکر داد: لطفا در چارچوب موازین! آن خانم گفت: من همه سی دی های آقای همای را دارم، عاشقش هستم... و با کمی تامل افزود: مثل پسرم! مخصوصا این کلیپی که پخش کردید عالی بود!

پرواز همای بعد از بیان این نکته که تذکر دادن اشتباه دیگران در میان جمع، خودش یک کار اشتباه است و باید یاد بگیریم همدیگر را ببخشیم، یک قطعه موسیقی و آواز اجرا کرد که حسابی باعث لذت علاقه مندان به هنرش شد.

امیررضا ماهی صفت، برادر حمیدشان است. وقتی روی سن رفت، به رضا رفیع گفت: اجازه بدهید اول جواب دوستان را بدهم... رفیع پرسید: آن وقت جواب خدا را چه می دهی؟! آقای ماهی صفت از قول رضا رفیع این خاطره را نقل کرد: از آنجا که مادرم در شهرستان است و نگران تنها ماندنش بودم، برای خانه اش یک اینترنت وای فای خریدم. از آن روز به بعد، فامیلمان 24 ساعته در خانه مادرم هستند ویک لحظه تنهایش نگذاشته اند!

ماهی صفت از مردم خواست در فیس بوک، او را فالو کنند. رفیع پراند: اگر پدرش فالو کند، می شود بو فالو!

بعد از شعرخوانی فرامرز ریحان صفت، مهدی استاداحمد روی سن رفت.

بیا کنارم معنیِ قشنگی
بیا کنارم قلب دیزی سنگی
غزل برقصیم با پنیر و سنگک
بیا کنارم گوجه‌ی فرنگی
*
بیا کنارم نوبر بهاره
رو فرشِ برگ و موکتِ کوبیده
خمار سفره می‌شکنه پیش تو
عجب شرابی تو تَنِت خوابیده
*
گل بهارم
در انتظارم
طلای سرخی
بیا کنارم

*
تن لطیفت عاشق هزاری
صدای پختت رُبِ بی‌قراری
بذار بگیرم مثل چوب صندوق
تو رو در آغوش گوجه‌ی فراری
*
اگه بدونن تخم‌مرغ و روغن
چه دلنوازی لای نون‌ِ تافتون
هجوم میارن روی سطح تابه
منو با املت می‌برن آسمون
*
غروب گذشت و شب رسید به نیمه
بدون گوجه حالمون وخیمه
چه قصه‌ای شد قصه‌ی شب ما
ولی نخوابید بادِ غبغب ما
*
گل بهارم
در انتظارم
حریق سرخی
بده فشارم!

بعد از مهدی فرج اللهی، نوبت به شروین سلیمانی رسید که شعرهایش انصافا شنیدنی و خواندنی است.

با رفتن شاه میهن آزاد شده
با مردن او روح همه شاد شده
در این سه دهه که در جهنم بوده
شایع شده که جهنم آباد شده!
*

نگیر ایراد از ایران هموطن! ایران به این خوبی!
مدرن و عالی و رو فرم، سی استان به این خوبی!

... شعر بسیار زیبا و قابل تامل بود، اما جوری بود که می شد در پاسخش گفت:
تو این را گفتی و رفتی، ولی این را بدان شروین
که با شعرت می افتی آخرش زندان به این خوبی!

بهروز باغبان، یک چهره تازه دیگر بود که شعر خوبی هم خواند، اما حسن ختام شعرخوانی ها، مانند حسن مطلع آن، شعر یک خانم طنز پرداز بود، زهرا دری.

شکرخند 91 با آوازی از آقای صدرا حسینی به پایان رسید. او در توضیح کارش گفت: قرار بود با گیتار برقی در خدمتتان باشم اما گفتند مسئول اتاق فرمان رفته اند. رفیع گفت: یا برده اندش!

 

 

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

شنبه 9 اسفند 1393  1:34 PM
تشکرات از این پست
fatemexry rasekhoon_m
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

زهرا دری با این تک بیت، خانم ها را به تشویق واداشت:


ای خدایی که خالق مردی!
متشکر که خانمم کردی!

*
ای شیرجه رفته توی قندان
وی هیکل تو منارجنبان

فیروزه ای زلال و روشن
آتشگاه و کهندژ من

سرسبزی تو شبیه لنجان
وی منظره شالی و باران

مانند چهل ستون قدیمی
چون صفه بلندی و صمیمی

گاهی افقی گهی عمودی
موزونی رود زنده رودی

لبخند تو چارباغ گل بود
از جنس دل سی و سه پل بود

ای مورد خوب و بی هیاهو
ای دورنمای عالی قاپو

ای هشت بهشت خوشگل من
دروازه ی دولت دل من

تو در دل من نقش جهانی
معماری ناب اصفهانی

از دست تو عشق خانه آباد
آخر بروم به تخت پولاد

در قلب منی، قسم به سعدی
باقیش برای وقت بعدی ...

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

شنبه 9 اسفند 1393  1:39 PM
تشکرات از این پست
fatemexry rasekhoon_m
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

سید امیر سادات موسوی :

 

جمعه‌ها کاری به غیر از خوردن دیزی نکن
بی‌خودی اعصاب خود را رنگْ‌ آمیزی نکن

آب را اسراف کردن، واقعاً کار بدی‌ است
صرفه‌جویی کن عزیزم آبروریزی نکن

تُرک شیرازی اگر دل را نمی‌آرد به دست
ناگهان در سر هوای تُرک تبریزی نکن

گر گرفتی زیرمیزی، بابت توجیه کار
با دلیل و مدرک آن را پولِ رومیزی نکن

پول را در جیب بگذار و چو عابربانک‌ها
چند و چون در مبلغ یک فیش واریزی نکن

تا بگویی بنده یک ایرانی با غیرتم
نام فامیل خودت را خسروپرویزی نکن

می‌شود یک روز پایت لنگ چون تیمورخان
پس سبیلت را خودت امروز چنگیزی نکن!

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

شنبه 9 اسفند 1393  1:50 PM
تشکرات از این پست
fatemexry rasekhoon_m
fatemexry
fatemexry
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 5428
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

شعر عید نوروز , شعر طنز عید نوروز , شعر خنده دار عید نوروز

نفس باد صبا آفت جان خواهد شد

عید می آید و اجناس گران خواهد شد

قیمت میوه و شیرینی و آجیل و لباس

باز سرویس گر فک و دهان خواهد شد

همسرم چند ورق لیست به من خواهد داد

و سرا پای وجودم نگران خواهد شد

می زنم ساز مخالف دو سه روزی اما

عاقبت هرچه که او گفت همان خواهد شد

بس که دل‌تنگم اگر گریه کنم، می‌گویند:

قطره‌ای قصدِ نشان‌دادنِ دریا دارد

السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥ علی بن موسی الرضا (ع)

یک شنبه 10 اسفند 1393  6:13 AM
تشکرات از این پست
fatemexry
fatemexry
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : تیر 1393 
تعداد پست ها : 5428
محل سکونت : خراسان جنوبی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

پیامک زد شبی لیلی به مجنون

که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را

گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

 

پدر باید ببیند دکترایت

زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن …

دعا کن مدرکت جعلی نباشد

زدانشگاه هاوایی نباشد

 

وگرنه وای بر احوالت ای مرد

که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت

به سوی دشت و صحرا کله پا رفت

 

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی

که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است

ولیکن مدرکم بی اعتبار است

 

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس

مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی

امان از دست این مدرک گرایی

بس که دل‌تنگم اگر گریه کنم، می‌گویند:

قطره‌ای قصدِ نشان‌دادنِ دریا دارد

السلام علیک یا سلطان عشقــــ♥ علی بن موسی الرضا (ع)

یک شنبه 10 اسفند 1393  6:16 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

(داور و دارو!)
شنیدم که یک داور گوشت‌تلخ
قضاوت همی‌کرد در لیگ بلخ!

آوانتاژ را کرده کلاً رها
خطا می‌گرفتی ز باد هوا

نبودی به هنگام بازی حلیم
بدادی فقط قرمزِ مستقیم!

ز ترسش نیارست کردن نگاه
به چشمان او صاحبِ باشگاه!

نه اهل تعامل نه اهل تماس
<تو گویی که ضد بود با اسکناس!

(گر اینها شود جمع در داوری
شود داوری شغلِ درد آوری!)

قضا را به پارتی دو تن نانجیب
خوراندند او را دوایی عجیب

در اول دچارِ کمی رعشه شد
سپس نشئه-یعنی همان «نعشه(!)»-شد!

چه دارو کزآن داور تیزخشم
فسرد و پس از آن فقط گفت:چشم!

به کرّات غش کرد در داوری
گهی اینوری و گهی آنوری

در این مستطیل طویل و عریض
بخواهم ز حق: اشف کُلَّ مریض!
شاعر : سعید سلیمان پور ارومی (بوالفضول الشّعرا)

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

دوشنبه 18 اسفند 1393  9:15 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

نتیجه تصویری برای شکلک گوسفند

یکنفر چشمش بدنبال زبان بره بود
بود چشم من ولی دنبال ران گوسفند

گوسفندی سخت حیران گشت قربانی به قطب
کارد دید و ریخت فک وا شد دهان گوسفند

در زمستان برف باراند به تابستان عرق
وقت نشناس است بی شک آسمان گوسفند

در میان رتبه و کاپ و مدال رنگ رنگ
زود باید داد بعضی را نشان گوسفند (فریبا زمانی)

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

شنبه 23 اسفند 1393  9:42 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

سال گوسفند

 

کارد وقتی می رسد بر استخوان گوسفند
تازه جان میگیرد اینجا داستان گوسفند

گاه قربان خرافه گوسفند مردمان
گاه قربان خرافه مردمان گوسفند

ساخته باشند با هم کار گله ساخته ست
گرگ وقتی با سگ و سگ با شبان گوسفند

ذبح اسماعیل کار سخت ابراهیم بود
سخت تر اما نبود از امتحان گوسفند (جواد نوری)

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 5 فروردین 1394  10:38 AM
تشکرات از این پست
farshon
farshon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آذر 1387 
تعداد پست ها : 43957
محل سکونت : خراسان رضوی

پاسخ به:شعرطنزشکرخند

شعر طنز زیر را جناب آقای اسماعیل تقوایی، از طنزپردازان خوب کشورمان به مناسبت فرا رسیدن روزهای پایانی سال و آغاز خانه تکانی برای ما ارسال نمودند :

در آخر هر سال نصیب همگانی، ای خانه تکانی
آسیب تن و لطمه جانانه به جانی، ای خانه تکانی

هر چند نویدی به بهاران پر از گل
بر جمله مردان مثالی ز خزانی، ای خانه تکانی

آیی و بشویم ز خانه در و دیوار
کف ساب زمینم نهانی و عیانی، ای خانه تکانی

پارو بکشم فرش کف آلوده ی خود را
طوری که نماند به تن تاب و توانی، ای خانه تکانی

بر کول بگیرم همه فرشی که بشستم
بر بام برم با روش بار کشانی، ای خانه تکانی

بانوی عزیزم بدهد اُرد فراوان
فرتوت ز دستش بشوم عین جوانی، ای خانه تکانی

با زحمت خود باز کنم پرده ز دیوار
هنگام فرودم نبود خط امانی، ای خانه تکانی

بانو بکند جمع لوازم که فروشم
باید که کنم جایگزینش به گرانی، ای خانه تکانی

نقاشی هر خانه بود شرط وجودت
زین کار تو جانم به لبانم برسانی، ای خانه تکانی

گر آخر اسفند نماند اثر از من
وُراث بدانند که تو عامل آنی، ای خانه تکانی

مدیرتالارلطیفه وطنزوحومه

چهارشنبه 5 فروردین 1394  10:41 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها