رو آوردن زنان به اشتغال در خارج از كانون خانوادگي تأثيري بسزا در ابعاد هويت اجتماعي آنان داشته و اين امر، به نوبه خود، موجب افزايش اعتماد بهنفس جامعه زنان شده است. احراز موقعيت اجتماعي بهتر با تأثيري كه از نظر شخصيتي به جا ميگذارد، تا حدودي، معضلات ناشي از اشتغال دوگانه را هموار ساخته است. البته نه تنها راه اين تحول هميشه هموار نيست، احتمال هم دارد كه در اثر تضاد ارزشي، در ايفاي نقشها تعارضاتي پديد آيد.
خطر بروز چنين حالتي بيشتر در مواقعي است كه فعاليت شغلي زن با الگوي سنتي همخواني نداشته باشد. بويژه آنكه، در زندگي سنتي، با تقسيم كار براساس جنسيت، تحت هر شرايطي، اداره امور خانگي به عهده زن پنداشته ميشود و براساس همين ارزشهاي سنتي، فعاليت وي در خارج از خانه به معني تضعيف انسجام خانواده تلقي ميگردد.
تفكيك مشاغل بر حسب جنسيت و پذيرفتن تفاوت در تواناييهاي زن و مرد طرز تفكري است كه در بيشتر مواقع بر ذهنيت خود زنان نيز اثر ميگذارد و موجب دامن زدن بر تعارضات موجود ميشود.
تحقيقات نشان داده است كه اشتغال مادران به تنهايي عامل تعيينكننده در روابط زناشويي و رشد و تربيت كودكان نيست، بلكه آنچه از اين حيث مهم است جو خانواده، نگرشها و انتظارات همسر و چگونگي استفاده از اوقات فراغت در امور خانه و خانواده است. مشاركت زنان در بازار كار تحت تأثير نظام ارزشي حاكم بر جامعه و ساختار فرهنگي خانوادههاست.
شواهد آماري موجود در كشورهاي جهان سوم حاكي از افزايش ميزان مشاركت زنان در مشاغل مربوط به آموزش و پرورش، پرستاري و خدمات است و نشان ميدهد كه اكثريت زنان تمايل دارند، پس از ازدواج، كار خود را ترك كنند.
مهمترين دليل اين امر عدم تمايل شوهر به همكاري با زن در امور خانه و در نتيجه ناتواني زن در انجام دادن همزمان وظايف خانهداري و شغلي است. به عبارت ديگر، زنان، پس از ازدواج، تمايل بيشتري به ترك شغل دارند مگر آنكه تحت فشارهاي شديد مالي باشند.
وجود فرزند در خانواده يكي ديگر از عواملي است كه اشتغال زنان را تحت تأثير قرار ميدهد. به بيان ديگر، بين ميزان اشتغال زنان و شمار فرزندان در خانواده نسبت معكوس وجود دارد؛ يعني هر چه شمار فرزندان بيشتر باشد، ميزان مشاركت زنان در بازار كار كمتر است. بدين قرار، علاوه بر عوامل مربوط به بازار كار، عوامل ديگري مربوط به خود زنان و خانواده آنان، در تصميمگيري براي اشتغال، مؤثر است. از جمله، عده فرزندان و درآمد خانواده، ميزان مزد و حقوق، همچنين تحصيلات زن، در تصميمگيري براي كار در خارج از خانه، نقش مهمي دارند.
مقايسه حوزههاي اشتغال زنان و مردان در جامعه ايران نمودار آن است كه، به طور كلي، مشاغل اين دو گروه نوعاً متفاوت است. اين تفاوت بعضاً ناشي از تفاوت طبيعت دو جنس است. براي مثال، بخش عمده كادر آموزشي (آموزگاران و دبيران) را زنان تشكيل ميدهند. در مطالعات جامعهشناختي راجع به «اشتغال زن و خانواده در ايران» كار زن، به طور كلي، بيشتر با توجه به نقشهاي سنتي او در خانواده در نظر گرفته ميشود؛ به طوري كه، با وجود اشتغال زن در خارج از خانه، وظايف او در داخل خانه نمود بيشتري پيدا ميكند و «فشار مضاعف» ناشي از دوگانگي نقش احساس ميشود.
در اين تحقيقات، مسئوليت نگهداري و تربيت فرزندان و اداره امور خانه از جمله عواملي شمرده شده كه امكان دستيابي زنان به تخصصهاي بالا را محدود ميسازد و به دليل ناهماهنگي نقشهاي حرفهاي و خانوادگي زنان و خودداري شوهران از همكاري با آنان موجب بروز «تضاد نقشها» ميگردد.
در مواردي كه جمع و تلفيق نقشها ميسر باشد، كار و خانواده در نظر زن، اهميت يكسان پيدا ميكند و ايفاي هر دو نقش با موفقيت همراه و رضايت از شغل و ازدواج و خانواده در بالاترين حد مطلوب است و هيچ تعارضي در نقشها ديده نميشود.
تعارض نقش در خانواده از نگرش منفي شوهر به كار همسرش و تلقي سنتي او نسبت به نقشهاي مردانه و زنانه و در نتيجه، عدم حمايت دو جانبه و عدم مشاركت افراد خانواده در اجراي وظايف ناشي ميگردد. در چنين حالتي، زنان مجبورند شغل خود را ترك كنند. اما، چنانچه از اشتغال آنان حمايت شود و با مساعدت خانواده و تلفيق نقشها صورت پذيرد، به نظر ميرسد كه تعارضي پيش نيايد.
در واقع، واگذاري كار خانه بهخصوص تربيت فرزندان به زن، حتي وقتي كه زن بيرون از خانه هم كار كند، در همه كشورها، اعم از صنعتي و در حال توسعه، ديده ميشود. مردان، معمولاً از زماني كه وارد بازار كار ميشوند تا هنگام بازنشستگي، شاغل باقي ميمانند و مشاركت آنان در بازار كار تابع تغييرات وضع زندگيشان نيست؛ در صورتي كه زنان، معمولاً در بازار كار، مشاركت منقطع دارند و مشاركت آنان تحت تأثير تغييرات زندگي از قبيل ازدواج، بچهدار شدن و شمار فرزندان است.
زناني كه فعاليت اقتصادي مستمر دارند معمولاً يا تحصيلات عالي را گذراندهاند يا ازدواج نكردهاند و يا داراي فرزند نيستند و اغلب در مشاغلي مانند تدريس و پرستاري مشغول به كارند كه از سنخ نقش آنان در خانه است و جنبه مراقبتي- تربيتي دارد.
به علاوه، اين باور كه كار اصلي زنان خانهداري و بچهداري است، از طريق تبليغات مداوم و الگوها و فشارهاي اجتماعي و مطبوعات و مدارس به گونهاي در جامعه رسوخ ميكند كه زنان و مردان خود را با آن تلفيق ميدهند و آنچنان رفتار ميكنند كه عرفاً مقبول است.
شرايطي كه جامعه براي اشتغال زن در خارج از خانه قائل است، بيش از آنكه رضايت زن در آنها لحاظ شود، به منافع خانواده توجه دارد. رضايت شوهر و بيخلل ماندن امور مربوط به خانه و خانواده شرط اصلي اشتغال قلمداد ميشود. زن ايراني نيز پذيرش اشتغال را به شرطهايي مشروط ميسازد كه حل مسائل مربوط به خانه و نگهداري فرزندان از جمله آنهاست. لذا، وي به مشاغلي روي ميآورد كه وقت كمتري اشغال كند و انتظارات جامعه را نيز از حيث «مادر خوب» و «همسر خوب» بودن برآورد. به نظر ميرسد كه رو آوردن بيشتر زنان به مشاغلي چون تدريس به اين دليل است كه نيازهاي آنان در اين گونه مشاغل برآورده ميشود، و در نتيجه، رضايت شغلي بيشتري حاصل ميكنند.
بيگمان، اشتغال زنان به ايجاد تغيير در الگوهاي خانوادگي كمك ميكند و همين امر زمينه مساعدي را براي اشتغال زنان فراهم ميسازد. اشتغال زنان معلم داراي شوهر و فرزند، كه براي ايجاد تعادل ميان الزامات شغلي و نقشهاي همسري و مادري مدام در تلاشاند، اثر محسوسي در حيطه وظايف و روابط درون خانواده به جا ميگذارد و در مناسبات و نقشهاي اجتماعي آنان منعكس ميگردد.
به خصوص كه اين قشر از زنان شاغل، ضمن ايفاي مسئوليت تربيت و اجتماعي كردن فرزندان خود، وظيفه تربيت نسل جوان را بر عهده دارند. از اين رو، بررسي و شناخت چگونگي تأثير اشتغال زنان معلم در خانواده و در حيطه مسئوليتها و وظايف اجتماعي آنان ضروري است.
نتايج تحقيق حاضر نشان ميدهد كه پسند و قبول جامعه از طريق خانواده و مدرسه و رسانههاي گروهي توجه به اهداف فرهنگي را نهادينه ساخته است و زنان شغل معلمي را، بيشتر به دليل «علاقه به تدريس و ارتباط با بچهها» و نقشهاي آموزشي- حمايتي مادرانه اختيار ميكنند.
به عبارت ديگر، تأثير اعتقادات و ارزشهاي حاكم بر جامعه بر افكار زنان اثر ميگذارد و محدوده فعاليتهاي اقتصادي آنان را مشخص ميكند. اكثريت قريب به اتفاق معلمان نظر همسرانشان را نسبت به شغل خود مساعد اعلام و دليل موافقت آنان را منزلت اين شغل در جامعه و «درك بهتر زنان معلم از مسائل و مشكلات خانواده» و نيز «مشاركت آنان در مخارج خانواده» عنوان كردهاند.
دليل منزلت اجتماعي شغل معلمي براي موافقت شوهر را بيشتر معلماني اظهار داشتهاند كه همسرانشان داراي مشاغل علمي، فني و تخصصي بودند و دليل «درك بهتر مسائل و مشكلات خانواده» را معلماني كه شوهران فرهنگي داشتهاند و سرانجام دليل «مشاركت در مخارج خانواده» را زنان معلمي كه شوهرانشان بيكار بودهاند.
دلايل عمده مخالفت همسران با اشتغال زنان معلم نيز، رسيدگي كمتر آنان به «امور خانهداري» و «امور فرزندان» گزارش شده است. اكثريت معلمان اظهار داشتهاند كه اشتغال آنان در روابط با همسرانشان تأثير دارد و اين تأثير را مثبت ارزيابي ميكنند.
همچنين، بنا به اظهار زنان معلم جامعه مورد مطالعه، اكثريت قريب به اتفاق شوهران در امور مربوط به خانه با همسران خود مشاركت دارند و اين مشاركت بيشتر مربوط ميشود به خريد مايحتاج خانواده يعني كمكي كه زنان معلم از شوهرانشان انتظار دارند. به عبارت ديگر، همسران زنان معلم مهمترين توقع آنان را برآورده ميسازند.
بر اساس نتايج تحقيق، مرداني كه با اشتغال همسران معلم خود موافقاند، در امور مربوط به خانه، مشاركت بيشتري دارند و همكاري آنان در امور مربوط به خانواده موجب ميشود كه زنان بار مسئوليت دوگانه در خانه و خارج از خانه را راحتتر تحمل كنند و كمتر دچار «احساس اجحاف» و «احساس فشار» شوند و در نتيجه، زوجين روابط بهتري با يكديگر پيدا كنند.
عامل ديگري كه براي سنجش رضايتمندي از زندگي زناشويي مطالعه شد رضايت زن شاغل از نحوه خرج كردن درآمد وي در خانواده است. تحقيقات نشان ميدهد كه هر گاه زن شاغل خود را به صرف درآمدش در مخارج خانواده ناگزير ببيند، اين امر در سازگاري زناشويي اثر منفي خواهد داشت. نتايج تحقيق حاضر حاكي از آن است كه اكثريت قريب به اتفاق معلمان «كل حقوق» يا «بخش قابل ملاحظهاي از حقوق» خود را صرف تأمين مخارج خانواده ميكنند.
مهمترين انگيزه زنان معلم براي سهيم شدن در امور مالي خانواده «ميل و رضايت شخصي» و نيز «احساس مسئوليت در قبال خانواده» اعلام شده است و اين را بيشتر زنان معلمي ابراز داشتهاند كه همسرانشان با اشتغال آنان موافق بودهاند. به نظر ميرسد كه توافق زوجين براي اشتغال زن موجب بهبود روابط آنان ميگردد و زنان را به مشاركت در امور اقتصادي خانواده راغبتر ميسازد.
تحقيق حاضر همچنين نشان ميدهد كه 77 درصد مادران، نظر فرزندانشان را نسبت به شغل خود مثبت دانستهاند و مهمترين دليل رضايت فرزندان را برخورداري شغل معلمي از اعتبار و ارزش اجتماعي اعلام داشتهاند. «درك بهتر مسائل و مشكلات فرزندان» و «كمك تحصيلي مؤثرتر به فرزندان» از ديگر دلايل اين رضايتمندي ذكر شده است. در عوض «حضور كمتر مادر در خانه» مهمترين دليل نارضايي فرزندان از اشتغال مادر شمرده شده است.
در خصوص رسيدگي به امور تحصيلي فرزندان، 65 درصد از معلمان خود را مسئول اين امر مهم ذكر كردهاند؛ 30 درصد آنان به اتفاق همسرانشان اين مسئوليت را بر عهده داشتهاند و تنها 5/3 درصد شوهران، كه به مشاغل فرهنگي و در آموزش و پرورش اشتغال داشتهاند، به تنهايي رسيدگي به امور تحصيلي فرزندان را متقبل بودهاند.
اكثريت قريب به اتفاق معلمان اثر اشتغال خود را بر فرزندانشان مثبت ارزيابي كردهاند و معتقدند كه فرزندان آنان، در مقايسه با فرزندان مادران غيرشاغل، از اعتماد به نفس و استقلال رأي بيشتري برخوردار بوده و در امور شخصي منضبطتر و مسئولترند و در انجام دادن تكاليف درسي به خود متكي بوده و از پيشرفت تحصيلي قابل ملاحظهاي برخوردارند. فرزندان آنان، اعم از دختر و پسر، در امور شخصي و تحصيلي، ترجيحاً با مادر خود مشورت ميكنند و پدران به ندرت طرف مشورت فرزندان قرار ميگيرند.
نتايج تحقيق نشان ميدهد كه، در مورد اشتغال زنان، رضايت شوهر در رضايت فرزندان بيتأثير نيست و هر گاه شوهر از اشتغال زن ناراضي و روابط زوجين نامساعدتر باشد، فرزندان نيز از اشتغال مادرشان ناخشنود ميگردند.
مطالعات انجام شده در خصوص تأثير اشتغال زنان معلم بر خود آنان نشان ميدهد كه پذيرش مسئوليت در خارج از خانه روحيه و كارآيي زنان را تقويت ميكند و درجه هوشياري و خلاقيت آنان در تصميمگيري درباره مسائل خانوادگي افزايش مييابد.
به عبارت ديگر، اشتغال موجب رشد شخصيت زنان ميشود، آنان را در نيل به تفاهم با ديگران تواناتر ميسازد، و حس همكاري و مشاركت در زندگي زناشويي را در آنان قوت ميبخشد.
در تحقيق حاضر، اكثريت قريب به اتفاق زنان معلم از شغل خود رضايت كامل داشتهاند و دليل رضايت خاطر خود را «ايفاي نقش مؤثر در اجتماع» و «كسب منزلت اجتماعي» و «برخورداري از استقلال مالي» عنوان كردهاند. آنان احساس ميكنند كه به سبب نوع شغلشان، در خانواده و جامعه، از احترام بيشتري برخوردارند، نسبت به زنان غيرشاغل، «شأن اجتماعي بالاتر» و «ديدگاه اجتماعي وسيعتري» دارند و در مواجهه با مشكلات از ظرفيت بيشتري برخوردارند.
آنان «درك بهتر خانواده» و «مديريت بهتر خانه» را از مزاياي ديگر شغل خود در خانواده برشمردهاند. اكثريت قريب به اتفاق معلمان تأثير حرفه معلمي را بر خود مثبت ارزيابي كرده و «ايجاد حس اعتماد به نفس»، «استقلال رأي»، «مفيد بودن»، «خلاقيت» و «انعطافپذيري» را از آثار اين حرفه دانستهاند.
آنان اظهار داشتهاند كه غيبت خود در ساعاتي از روز در خانه را با تلاش و رسيدگي بيشتر به امور خانه جبران ميكنند و اوقات فراغت خود را نيز به خانواده اختصاص ميدهند و براي «رسيدگي به امور خانه و خانواده» اولويت قايل ميشوند.