آسمان کبود
در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز،
حافظ را تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود ! ما، اينك از اعماق آن گرداب،
از ژرفاي آن غرقاب
، چنگال توفان بر گلو
، هر دم نهنگي روبرو،
هر لحظه در چاهي فرو، تن پاره پاره، نيمه جان،
در موج ها آويخته،
در چنبر اين هشت پايان دغل، خون از سراپا ريخته،
صد كوه موج از سر گذشته، سخت سر كشته، با ماتم اين كشتي بي ناخداي بخت برگشته،
هر چند، اميد رهائي مرده در دل ها؛ سر مي دهيم اين آخرين فرياد درد آلود را :
- (( ... آه، اي سبكباران ساحل ها ... ! ))