چایی ....
اين سماور جوش است
پس چرا مي گفتي
ديگر اين خاموش است؟
باز لبخند بزن
قوري قلبت را
زودتر بند بزن
توي آن
مهرباني دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چاي تو دم بکشد
شعله اش را کم کن
دست هايت:
سيني نقره نور
اشک هايم
استکان هاي بلور
کاش
استکان هايم را
توي سيني خودت مي چيدي
کاشکي اشک مرا مي ديدي
خنده هايت قند است
چاي هم آماده است
چاي با طعم خدا
بوي آن پيچيده
از دلت نا همه جا
پاشو مهمان عزيز
توي فنجان دلم
چايي داغ بريز