کاریکاتوریست هفتهنامه «گلآقا» گفت: در دوران دبیرستان در درس فیزیک تجدید شدم و در امتحان شهریور به طور ناخودآگاه کاریکاتور معلم فیزیکم را در ورقه امتحان کشیدم.
به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، استاد «احمد عربانی» پیشکسوت هنرِ کاریکاتور و انیمیشن در سال ۱۳۲۷ (طبق گفته خود) در تهران متولد شد؛ از ۱۹ سالگی همکاری خود با هفتهنامه «توفیق» را آغاز کرد و از سال ۱۳۶۹ از بدو تأسیس هفتهنامه «گلآقا» با این نشریه همکاری داشت؛ عربانی انیمیشنهایی به نامهای «تبر»، «گنج» و «نُقلی و گلهای آفتابگردان» را برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخت و در سال ۱۳۸۹ انیمیشن «کدوقلقلهزن» را کارگردانی کرد که در هفتمین جشنواره بینالمللی پویانمایی تهران جایزه بهترین فیلمنامه را دریافت کرد.
در ادامه، قسمت اولِ گفتوگوی تفصیلی احمد عربانی با خبرگزاری تسنیم را از نظر میگذرانید:
*چگونه به هنرِ کاریکاتور علاقهمند شدید و فعالیت حرفهای خود را از کجا آغاز کردید؟
من از دوره جوانی علاقه زیادی به هنر کاریکاتور داشتم؛ به نحوی که در کلاس دهم، دفتر فیزیک من به جای مطالب درسی پر از کاریکاتور بود؛ من رشته طبیعی میخواندم اما بهتر بود رشته ادبی را انتخاب میکردم چون در این زمینه استعداد بیشتری داشتم و همیشه انشاهای من مثل نمایشنامه بود و آنها را به صورت نمایشنامه اجرا میکردم و بچههای مدرسه علاقه زیادی برای شنیدن انشاهای من داشتند.
پدر من روحانی و اهل منبر بود؛ به همین خاطر ادبیات و عربی همیشه با زندگی ما عجین بود؛ زمانی که کلاس پنجم یا ششم دبستان بودم پدرم حجرهای داشت در مدرسه صدر که حوزه علمیه بود؛ تابستانها برای این که من در کوچه و خیابان نباشم پدرم من را با خودش به آنجا میبرد و به من «جامعالمقدمات» درس میداد که از درسهای طلبگی و برای من بسیار مشکل بود اما فایدهاش این بود که بعدها که وارد دبیرستان شدم در درس عربی مشکلی نداشتم.
کشیدنِ کاریکاتور معلم فیزیک در ورقه امتحان!
در دوران دبیرستان که در مدرسه مروی در کنار شمسالعماره درس میخواندم یک دبیر فیزیک داشتیم که قدکوتاه و بیمو بود، عینک تهاستکانی مشکی میزد، صدای زیری داشت، با هردو دست روی تخته مینوشت و طرز تدریس او بسیار خشک بود و هیچ جذابیتی نداشت؛ به این خاطر، من درگیرِ چهره و کاریکاتور او شدم. آن سال من در درس فیزیک تجدید شدم و تابستان هم درس نخواندم و شهریورماه که در جلسه امتحان فیزیک حاضر شدم چون چیزی بلد نبودم که بنویسم به طور ناخودآگاه شروع به کشیدن کاریکاتور معلم فیزیکمان در ورقه امتحان کردم و با وجود این که با مداد کشیده بودم فراموش کردم آن را پاک کنم؛ به همین خاطر آن معلم من را مردود کرد. زمانی که پدرم نزد معلممان رفت او گفت: «پسر شما به من توهین کرده است؛ اگر این کار را نمیکرد حتی اگر ورقه سفید تحویل میداد مردودش نمیکردم» البته این موضوع مربوط به بیش از ۵۰ سال پیش است و آن موقع کاریکاتور مثل امروز در بین مردم جا نیفتاده بود و بعضاً توهینآمیز تلقی میشد.
نقاشیکشیدن روی چِک بانکی
پس از این ماجرا من به مدت یک سال مدرسه نمیرفتم؛ یک عمو داشتم که در خیابان مخبرالدوله مغازه تریکوفروشی داشت؛ به نزد او رفتم و مشغول کارهای دفتری شدم مثل رسیدگی به امور چکها، سفتهها، رسیدها و زونکنها و حساب خرید و فروشها؛ البته در آنجا هم دست از نقاشی برنداشتم و پشت کاغذها نقاشی میکشیدم؛ یک بار عمویم یکی از چکها را به من داد و از من خواست که آن را به بانک برده و نقد کنم؛ من پشت و روی این چک را نقاشی کرده بودم؛ وقتی که آن را به بانک بردم کارمند بانک به من گفت: «این چیست؟ این را اشتباهی آوردی؛ این را از دفتر نقاشیات کَندی؟» و اصلاً آن چک را از من قبول نکرد.
پدرم از ابتدا با نقاشی کشیدن من مخالف بود اما از جهتی خودش باعث ایجاد این علاقه در وجود من شد؛ ایشان اهل مطالعه روزنامه بود و هر روز روزنامههایی مثل کیهان و اطلاعات را میخرید و نشریه «توفیق» را هم خریداری میکرد؛ من از دوران بچگی به تصاویر و کاریکاتورهای این نشریه علاقه پیدا کردم و از همان زمان، کاریکاتورهای آقای لطیفی و آقای رضایی که در دهه ۴۰ در نشریه توفیق چاپ میشد را کپی میکردم.
آغاز کار با نشریه «توفیق»
در حدود سال ۴۶ اوج جنگ آمریکا و ویتنام بود؛ توفیق که یک نشریه مردمی بود از ویتنامیها هواداری میکرد؛ من یک کاریکاتور کشیدم که در آن یک مبارز ویتنامی را به تصویر کشیدم که در حالی که بمب از آسمان میبارد مثل برفپاروکنها میگوید: «آی! بمب پارو میکنیم» و این کاریکاتور را برای دفتر نشریه توفیق فرستادم؛ سه چهار روز بعد از دفتر توفیق نامهای برای من آمد که هنوز آن نامه را دارم؛ در این نامه مسئولین توفیق از من خواسته بودند تا در روزی معین به همراه تعدادی از کاریکاتورهایم برای مذاکره به دفتر توفیق بروم. دفتر این نشریه در یک ساختمان قدیمی در چهارراه استانبول واقع شده بود.
زمانی که به آنجا رفتم من را به دفتر آقای حسن توفیق مدیر و کاریکاتوریست نشریه «توفیق» فرستادند؛ من در آن زمان بسیار ریزنقش و لاغر بودم؛ به خاطر این که پس از سالها آشنایی با این نشریه معتبر با مدیر آن دیدار میکردم خیلی خجالت میکشیدم. زمانی که کاریکاتورهایم را به آقای توفیق نشان دادم ایشان با تعجب از من پرسید: «اینها را تو کشیدی؟»؛ باورش نمیشد که اینها را من کشیده باشم؛ سپس از منشی خود خواست تا کاغذ و مداد بیاورد و به من گفت: «یک پسربچه را در حال دویدن بکش» من هم با توانایی که در آن موقع داشتم آن را نقاشی کردم؛ سپس آقای توفیق گفت: «یک پیرمرد بکش که درحال بالارفتن از پله است» و من آن را هم کشیدم. آقای توفیق به منشی خود گفت: «ایشان از روز شنبه بیاید اینجا و مشغول به کار شود» فقط خدا میداند که من آن روز با چه حالی به خانه برگشتم چون کار در نشریه توفیق برای من مایه افتخار بود.
البته بعدها فهمیدم کسانی که در توفیق همسن من بودند به این راحتی در آنجا استخدام نشدهاند؛ یعنی حدود یک سال در آنجا آموزش میدیدند تا استخدام شوند؛ اما من از بدو ورود حقوقبگیر شده بودم و این مسئله موجب حسادت همکارانم شده بود. بعدها آقای توفیق به من گفت: «آنها به دفترم میآمدند و گلایه میکردند که چرا عربانی را از روز اول استخدام کردی و ما یک سال مجانی کار کردیم تا استخدام شدیم؟» و آقای توفیق در جواب آنها میگفت: «این مسائل را من تشخیص میدهم؛ اگر رامبراند (نقاش مشهور هلندی) هم به اینجا بیاید من تشخیص میدهم که چگونه کار کند.»
آن زمان نویسنده و شاعر زیاد بود اما برعکس امروز، کاریکاتوریست کم بود. به هر صورت من به فضل خدا در نشریه توفیق استخدام شدم اما در عین حال تجربهای در زمینه کاریکاتور مطبوعاتی نداشتم؛ کاریکاتورهای من حالت وحشی و کُپیکاری داشت یعنی من طراحی میکردم اما کارم اصولی نبود؛ به همین خاطر آقای توفیق من را تحت نظر آقای پاکشیر قرار داد و ایشان استادِ مستقیم من بود که بعدها در «گلآقا» هم با یکدیگر همکاری میکردیم و الان در آمریکا زندگی میکند.
آقای پاکشیر ایرادات کاریکاتورهای من را میگرفت. به یاد دارم که همیشه با خط قرمز روی کاریکاتورهای من علامت میگذاشت و در آن دوران عنفوان جوانی بعضی اوقات ناراحت میشدم که چرا کاریکاتوری که سه روز برای کشیدنش زحمت کشیدهام را خطخطی میکرد اما بعدها برایم عادی شد و به این نتیجه رسیدم که بالاخره باید یاد بگیرم و در این مسیر خود آقای توفیق هم به من کمک زیادی کرد.
سیاستِ توفیقی
سیاست بسیار جالبی که آقای توفیق داشت این بود که اجازه نمیداد کارکنان نشریه مغرور شوند؛ یعنی بیشتر اوقات از کارشان ایراد میگرفت و هیچوقت از کار کسی تعریف نمیکرد؛ یک بار با کمال تعجب دیدیم که آقای توفیق مشغول تحسین یکی از کارکنان است و میگوید: «بارکالله، آفرین، این شد» همگی نگاهمان به سوی آقای توفیق جلب شد و پیش خودمان میگفتیم: «این چه شاهکاری است که حسنآقا از آن تعریف میکند؟» که تازه فهمیدیم حسنآقا آن کارمند را به خاطر جنس مرغوب کاغذی که خریده است تشویق میکرد.
اغلب، کاریکاتورهای روی جلد توفیق را خود حسنآقا میکشید؛ البته چاپ آثار در سایر صفحات هم اصول خاص خود را داشت یعنی مثلاً برای این که کاریکاتورهای من از صفحه دهم به صفحه نهم بیاید میبایست لیاقت خود را اثبات میکردم؛ این روش ایشان در تربیت ما نقش بسیار موثری داشت تا ما درگیر غرور بیجا نشویم و به راحتی احساس میکردم هنرمندانی که در توفیق کار نکردند چنین تفاوتی با ما داشتند.
متاسفانه امروز میبینم جوانی که یک سال است فعالیت خود را شروع کرده تصویری از کار خود را در صفحات مجازی قرار میدهد و پای آن مینویسد: «آخرین اثر من» در حالی که شخصی مثل آقای غلامعلی لطیفی با شصت سال سابقه فعالیت کاریکاتور، اینچنین درباره فعالیتهای خودش صحبت نمیکند. متاسفانه امروز آن کنترل و تربیت وجود ندارد و مربیان و مرشدهایی همچون آقای صابری فومنی بسیار کم پیدا میشوند؛ امروز جوانان به حال خود رها شدهاند و صفحات مجازی باعث میشود که جوانان دچار توهم خودبزرگبینی شوند، راه را اشتباه بروند و دیرتر به اوج برسند. به این ترتیب من در مجله توفیق کار کردم و به سرعت پیشرفت کردم تا این که کاریکاتورهای من به صورت رنگی روی جلد این نشریه چاپ شد که برای من اتفاق بزرگی بود و باز هم موجب حسادت همکاران جوان من و اعتراضِ آنها به آقای توفیق شد که ایشان باز هم میگفت: «من اینطور تشخیص دادم».
* چطور شد که رژیم پهلوی وجود نشریه توفیق را تاب نیاورد و بالاخره آن را توقیف کرد؟
من این مسائل را بعدها فهمیدم چون در آن زمان ما غرق کار بودیم و از مسائل سیاسی پشت پرده چیزی به ما نمیگفتند. برادران توفیق سه نفر بودند؛ حسن، حسین و عباس. حسنآقا، اختیاردارِ مجله توفیق و وکیل دادگستری بود؛ ایشان بعدها برای ما تعریف کرد که شاه اصلاً از مجله توفیق خوشش نمیآمد و هویدا نیز همینطور که در دوران ۱۳ ساله نخست وزیریاش سوژه اصلی ما بود؛ اما به هر حال علیالظاهر قانون مطبوعات وجود داشت و اینها نمیتوانستند به راحتی نشریه را توقیف کنند. آن زمان نشریات هر چیزی که میخواستند را چاپ میکردند و بعد ممیزی هر نشریهای را که تشخیص میداد جمعآوری و یا توقیف میکرد. از سال ۱۳۵۰ به بعد شاه با اقداماتی مثل تکحزبیکردن ایران و برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله از مردم فاصله گرفت.
شاه میخواست «توفیق» را با پرداخت رشوه تعطیل کند
در سال ۵۰ شاه و عواملش برنامهریزی کردند که تمامی نشریات به غیر از کیهان و اطلاعات را با پرداخت رشوه تعطیل کنند. در پی این تصمیم، سنگاندازی علیه نشریه توفیق را شروع کردند. در ابتدا میخواستند شخصی را مأمور کنند تا به چاپخانه توفیق بیاید و قبل از چاپ نشریه، محتوای آن را کنترل کند؛ اما این تصمیم با مخالفت مسئولین نشریه مواجه شد؛ سپس پیشنهاد پرداخت رشوه دادند که باز هم آقایان توفیق مخالفت کردند تا این که رژیم شاه نشریه را توقیف کرد؛ یعنی هویدا شخصاً دستور توقیف نشریه را صادر کرد و در تیرماه سال ۵۰ انتشار آن متوقف شد.
«توفیق» هفتهنامه بود اما علاوه بر آن ماهنامه توفیق هم چاپ میشد که امتیاز آن متعلق به حسین توفیق بود و به دلیل این که این ماهنامه محتوای سیاسی نداشت و تنها مطالب فکاهی مینوشت تا یک سال بعد از این ماجرا چاپ میشد که فقط من و آقای پاکشیر در دفتر ماهنامه توفیق بودیم و نویسندگان و شعرا مطالب را برای ماهنامه ارسال میکردند و دیگر تحریریهای وجود نداشت.
گفتوگو از: مهدی خانی اوشانی