روزی ز ته لانه یکی موش به پا خاست / بهر طلب طعمه پک و پوز بیاراست
از لانه برون آمد و شد جانب مطبخ / بنمود حریصانه نظر از چپ و از راست
ناگاه در آن گوشه یکی دیگ غذا دید / با شم قوی یافت که در دیگ مسماست
پیش آمد و یک لقمه از آن کرد تناول / بنگر که از آن لقمه ناباب چها خاست
شد سخت گرفتار شکم پیچه و دل درد / در معده خود دید عجب شورش و غوغاست
فریاد بر آورد و طلب کرد دو فرزند / گفتا بشتابید که هنگام مداواست
زین دیگ ندانم جه غذا بود که خوردم / کز شدت دردش کمر من نشود راست
رفتند و از آن دیگ غذا بو بکشیدند / گفتند عجب بوی از این دیگ هویداست
دادند خبر مادر خود را ز قضیه / گفتند در این دیگ غذا آفت جانهاست
با روغن ملعون نباتی شده پخته / از بوی غذا صحت این مسئله پیداست
اینش عجب آمد که زیک قاشق روغن/ این پیچش و دل درد و کسالت ز کجا خاست
بنمود نظر دید که آن روغن موش است/ گفتا زکه نالیم که از ماست که بر ماست