اعتیاد جنسی
در هر جامعهای افردی وجود دارند که چنان مجذوب فعالیتهای جنسیاند که زندگیشان دچار اختلال میشود. برای این افراد عمل جنسی، فرار از تألمهای احساسی و جسمانی محسوب میشود. در اغلب مواقع، معتاد به عمل جنسی میخواهد (در واقع نیاز دارد) که او را دوست بدارند، اما از آنجا که خود را از این مهم محروم میبیند راه دیگری را انتخاب میکند و میخواهد دستکم در هنگام عمل جنسی مورد مهر و محبت واقع شود. برای افرادی که عمل جنسی را برای گریز از ناراحتی و تألم انتخاب میکنند تن دادن به اقدام جنسی، اقدامی آرامشبخش است و این نیاز شدید، هیچ ارتباطی با قدرت بالای جنسی یا نظایر آن ندارد.
ایجاد تجربه لذت بخش موثرتر
هر کاری که میکنیم و یا به هر چه میاندیشیم در سلولهای ما میلی ایجاد میکند که نمیتوان آن را پاک کرد. بنابراین برای درمان اعتیاد نباید خاطره یا امیال مرتبط با رفتار اعتیادی را محو کنیم، بلکه میبایست بر این هدف متمرکز شویم که احساسات بسیار مثبتی در فرد معتاد ایجاد کنیم که وسوسههای اعتیاد را تحتالشعاع خود قرار دهد و از قدرت آنها بکاهد. یعنی فرد معتاد جدا از تجربهی مواد مخدر، تجربهی لذتبخش دیگری داشته باشد که بتواند به آن رجوع کند و در پرتو تماس با آن و لذت و رضایت ناشی از آن، به نیروی قدرتمندی برای بهبود خویش دست یابد. به همین دلیل، درمان با این روش، بر ایجاد یا احیای احساسات مثبت در فرد معتاد متمرکز است و البته احیای چنین احساساتی ممکن نیست مگر آن که فرد به خودشناسی و شناخت نسبتاً دقیقتری از شادی، رضایت و سرور، دست یافته باشد. من در این مقاله کوتاه در پی طرح روشهای درمانی اعتیاد (که در جای خود کاملاً لازم و ضروری است) نیستم بلکه بیشتر قصد دارم، با اشاره بر خلاهای معنوی که در همهی ما هست، بر این واقعیت تأکید کنم که اگر این نیازهای عمیق معنوی، تحت هدایت صحیح قرار نگیرند، حتی اگر به مواد مخدر معتاد نباشیم، شادیهایمان منحصر به خوشیهای سطح پایین و تنزلیافتهای خواهند شد که هرگز پاسخگوی نیاز ما نیستند. در نتیجه به مرور مانند معتادانی میشویم که همیشه در آرزوی سروری ورای واقعیتهای روزمرهی زندگیاند و البته هرگز نمیتوانند آن را در پرخوری، کار، اقدامات جنسی، تلویزیون یا … بیابند. چیزی که انسان قرن حاضر را به شدت تهدید میکند.
اعتیاد به خرید کردن
حتما شنیدهاید افرادی هستند که غم و ناراحتی درونی و حتی افسردگی خود را با خرید کردن زیاده از حد پنهان میکنند. چون خرید کردن هرگز نمیتواند برای افسردگیها و سرخوردگیهای این افراد راه حل یا درمان محسوب بشود، به مرور زمان ناچار میشوند دوز آن را بالا و بالاتر ببرند، یعنی ناچار میشوند بیشتر و بیشتر وقت برای خریدهای غیر ضروری و غیر لازم بگذارند و خود را مشغول کاری کنند که جز ضرر زدن به اقتصاد خانواده نتیجهای ندارد. چنین افرادی هر روز فروشگاهها، پاساژها و خیابانها و مراکز خرید را گز میکنند و هر چیزی که میتوانند میخرند. غافل از این که این همه خرید هرگز نمیتواند روح و روان آنها را آرام کند. آنها هرروز بیمارتر، افسردهتر و دلتنگتر میشوند و منزل آنها هم هر روز انباشته تر و نامرتب تر.
اعتیاد به کار
این اعتیاد مسلماً با اعتیادی نظیر اعتیاد به الکل بسیار متفاوت است. معتادین به کار، همه ساعات و کل روز خود را صرف کار میکنند و به این ترتیب با دلیل موجهی از اطرافیان خصوصاً افراد خانواده خود غافل میشوند. در واقع اعتیاد به کار، برای آنها اقدامی مؤثر برای فاصله گرفتن از دیگران است. کسی که معتاد به کار است سرمایهگذاری سنگینی در کارش میکند و نشان میدهد که برای او کار جدی است و او هم در کارش جدی است و به همین دلیل باید از جانب دیگران کاملاً جدی گرفته شود، اما در حقیقت، کار پوششی است برای فرار از مسؤولیتهایی که او نمیتواند و نمیخواهد با آنها روبه رو شود! برای چنین افرادی کار بیشتر جنبه پناهگاهی را دارد که از مسئولیتها و نقشهایی که در قبال دیگران دارند به دلایل به ظاهر موجهی فاصله بگیرند.
اعتیاد به تلویزیون و چیزهای دیگر
دلایلی در دست است که نشان میدهد تماشای تلویزیون هم دارای نشانههای یک رفتار اعتیادی است! بدین معنی که وقتی معتاد به تلویزیون را از تماشای آن محروم میکنیم، نشانههای محرومیت ظاهر میشود. در یک بررسی مشخص گردید که مانند هروئین، وقتی اشخاص بسیار معتاد به تماشای تلویزیون، از آن محروم شدند، آثار محرومیت نظیر پرخاشگری، اضطراب، افسردگی، ناتوانی در کنار آمدن با اوقات بیکاری و احساس گناه، ۵ تا ۷ روز بعد به شدت در آنها نمایان شد. در اکثر موارد نیاز به تماشای افراطی تلویزیون، ناشی از احساس تنهایی و محرومیت در زندگی است، نکتهای که از نظر خود فرد در اغلب موارد پنهان میماند!