0

غزل شمارهٔ ۹۸ - جرس کاروان

 
amirali123
amirali123
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 15244
محل سکونت : آذربایجان شرقی

غزل شمارهٔ ۹۸ - جرس کاروان

 
شهریار
 
 

از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بی همزبانیم

ای لاله بهار جوانی که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود

برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

 

 

غزال خوش صدا توئی ، راسخون

شیرین تر از عسل توئی ، راسخون

بین تموم سایتهای اینترنت

 نگین بی بدل توئی ، راسخون

پنج شنبه 9 بهمن 1393  12:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها