0

داستان هایی از حضرت مهدی (عج)

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

داستان هایی از حضرت مهدی (عج)

با سلام خدمت کاربران گرامی

در این تاپیک سعی داریم داستان هایی در رابطه با امام زمان (عج) قرار دهیم

منتظر داستان های زیبای شما هستیم

با تشکر

 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

سه شنبه 7 بهمن 1393  8:28 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali shayesteh2000 ma23hasan f3080h517 salma57 Lovermohamad
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

جواب چهل مسئله مشكل از كودكى خردسال

سعد بن عبداللّه قمى حكایت نماید:
روزى متجاوز از چهل مسئله از مسائل مشكل را طرح و تنظیم نمودم تا از سرور و مولایم حضرت ابومحمّد امام حسن عسكرى صلوات اللّه علیه پاسخ آن ها را دریافت نمایم .
از شهر قم به همراه بعضى دوستان حركت كردیم ، هنگامى كه وارد شهر سامراء شدیم به سوى منزل آن حضرت روانه گشته ؛ و پس از آن به منزل رسیدیم و اجازه ورود گرفتیم ، داخل منزل رفتیم .
همین كه وارد شدیم ، دیدم مولایم همچون ماه شب چهارده در گوشه اتاق نشسته است و كودكى خردسال را - كه چون ستاره مشترى مى درخشید - روى زانوى خود نشانیده بود.
امام عسكرى علیه السلام به ما اشاره نمود كه جلو بیائید و در نزدیكى ما بنشینید.
پس طبق فرمان حضرت ، جلو رفتیم و نشستیم و سپس مسائل خود را به طور كلّى مطرح كردیم .
امام حسن عسكرى صلوات اللّه علیه پس از شنیدن سخنان و مسائل ما، اشاره به كودك نمود و اظهار داشت : اى فرزندم ! جواب شیعیان خود را بیان كن .
پس ناگهان ، آن كودك لب به سخن گشود و تمامى سؤ ال هاى ما را یكى پس ‍ از دیگرى جواب كافى داد.
و بعضى سؤال ها را پیش از آن كه مطرح كنیم ، خود كودك مطرح مى نمود و جواب آن را مى داد، به طورى كه همه ما مبهوت و متحیّر گشتیم كه این كودك خردسال چگونه در همه علوم و فنون شناخت كافى دارد و با بیان شیوا تمامى سؤ ال هاى ما را پاسخ داده و همه افراد را قانع مى نماید؟!
پس از آن ، امام حسن عسگرى صلوات اللّه علیه متوجّه من شد و فرمود: اى سعد بن عبداللّه ! براى چه از قم به این جا آمده اى ؟
عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! چون عشق زیارت و دیدار شما را داشتم ، بدین جا آمده ام .
حضرت فرمود: پس بقیّه سؤال هائى را كه تهیّه و تنظیم نموده بودى ، چه شد؟
پاسخ دادم : آماده و موجود مى باشد.
فرمود: از فرزندم و نور چشمم مهدى موعود علیه السلام آنچه مى خواهى سؤ ال كن .
و من بعضى از سؤال هاى باقى مانده را مطرح كردم ، از آن جمله عرضه داشتم :
یاابن رسول اللّه ! تاءویل و تفسیر كهیعص چیست ؟
كودك در حالى كه روى زانوى پدر نشسته بود، فرمود: این حروف ، رموز و اخبار غیبى الهى است كه خداوند متعال در رابطه با حضرت زكریّا پیغمبر علیه السلام بیان نموده است ؛ چون زكریّا از خداوند متعال درخواست نمود تا اسامى خمسه طیّبه - پنج تن آل عبا علیهم السلام - را تعلیم او نماید.
لذا جبرئیل علیه السلام نازل شد و آن اسامى مقدّس را به او تعلیم داد؛ و هر زمان حضرت زكریّا علیه السلام یادى از آن اسامى : ((محمّد، علىّ، فاطمه ، حسن ، حسین علیهم السلام )) مى كرد، هر نوع مشكل و ناراحتى كه داشت ، حلّ و بر طرف مى گردید.
امّا هرگاه نام حسین علیه السلام بر زبان جارى مى نمود و به یاد آن حضرت مى افتاد، غم و اندوه فراوانى بر او عارض مى شد؛ و افسرده خاطر مى گردید.
پس روزى اظهار داشت : خداوندا! علّت چیست كه هر موقع چهار نفر اوّل را یادآور مى شوم ، دلم آرام مى گیرد؛ و چون پنجمین نفر را یاد مى كنم محزون گردیده و در چشمانم اشك حلقه مى زند؟!
خداوند متعال كهیعص را در جواب حضرت زكریّا علیه السلام برایش ‍ فرستاد؛ و تمامى اخبار و جریاناتى را كه بر امام حسین علیه السلام مقدّر شده بود، به وسیله آن رموز كلّى برایش بیان نمود:

((كاف )) یعنى ؛ كربلاء و حوادث آن ، ((هاء)) اشاره به هلاكت و شهادت اهل بیت سلام اللّه علیهم ، ((یاء)) یزید - بن معاویه است - كه بر امام حسین علیه السلام ظلم نمود، ((عین )) اشاره به عطش و تشنگى آن حضرت و اصحاب مى باشد؛ و ((صاد)) صبر و استقامت آن حضرت خواهد بود.

سپس آن كودك در ادامه فرمایشات گهربارش فرمود: چون حضرت زكریّا علیه السلام این خبر را - از فرشته الهى یعنى ؛ جبرئیل امین علیه السلام - دریافت نمود، وارد مسجد شد و به مدّت چند روز در مسجد ماند و مرتّب گریه و زارى مى كرد.
و در پایان افزود: حضرت یحیى پیغمبر و امام حسین علیهماالسلام هر دو به مدّت شش ماه در رحم مادر بودند؛ و در شش ماهگى به دنیا آمدند.
 
___________

إكمال الدّین : ص 452، ح 21، إرشادالقلوب دیلمى : ص 422، احتجاج طبرسى : ج 2، ص 523، ح 341، بحارالا نوار: ج 52، ص 78 - 88، داستان بسیار طولانى است ، به قطعاتى از آن بسنده گردید.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

سه شنبه 7 بهمن 1393  8:31 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali Lovermohamad
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

شفای مرجع شیعه

شیخ حر عاملی صاحب کتاب با عظمت وسائل شیعه که از علمای برجسته و مراجع عالیقدر شیعه بود و بسال ۱۱۰۴ ه‍.ق در مشهد رحلت کرد و در

مدرسه میرزا جعفر جنب صحن مقدس حضرت رضا (علیه السلام) دفن گردید. در کتاب اتباه الهداه نقل می کند: من هنگامی که ده ساله بودم ، به بیماری سختی گرفتار شدم ، به گونه ای که بستگانم یقین کردند که دیگر خواهم مرد، برایم گریه می کردند، و خود را برای سوگواری من مهیا می نمودند. در بین خواب و بیداری بودم که ناگهان دیدم پیامبر (صلی الله علیه وآله) و دوازده امام (علیهم السلام) در کنار بسترم حاضرند، سلام کرده و با یک یک آنها مصافحه نمودم و میان من و امام صادق (علیه السلام) سخنی به میان آمد، ولی فراموش کردم جز آن که یادم هست ، آن حضرت برای من دعا کرد، تا اینکه بر ولی الله اعظم امام زمان (عج) سلام کردم و مصافحه نمودم و گریه کردم ، و عرض کردم : ای مولای من ، می ترسم در این بیماری بمیرم ، ولی هدفی که در علم و عمل دارم بدست نیاورم . به من فرمود: نترس ، خداوند تو را شفا می بخشد، و عمر طولانی خواهی داشت ، در آنوقت ، کاسه ای که در دستش بود به من داد، من از آب آن کاسه آشامیدم ، در همان لحظه سلامتی خود را دریافتم ، و بیماری به طور کلی از من دور شد.

 

منبع :داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

چهارشنبه 8 بهمن 1393  7:38 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali shayesteh2000
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

سفارش نماز صبح و مغرب

مرحوم كلینی و شیخ طوسی و طبرسی از زهری نقل كرده اند كه گفت : بسیار و مدتها در طلب حضرت مهدی (علیه السلام) بودم ، و در این راه اموال فراوانی (در راه خدا) خرج كردم و به هدف نرسیدم ، تا اینكه به خدمت محمد بن عثمان (دومین نایب خاص امام زمان در عصر غیبت صغری كه بسال 305 هجری از دنیا رفت) رسیدم ، و مدتی در خدمت او بودم تا روزی از او التماس كردم كه مرا به خدمت امام زمان (علیه السلام) ببرد، او پاسخ منفی داد، بسیار تضرع كردم ، سرانجام به من لطف كرد و فرمود: فردا اول وقت بیا، وقتی فردای آن روز، اول وقت به خدمت او رفتم ، دیدم همراه جوانی خوش سیما و خوشبو می آید، به من اشاره كرد این است آنكه در طلبش هستی . به خدمت امام زمان (علیه السلام) رفتم و آنچه سوال داشتم مطرح كردم و جواب مرا فرمود، تا به خانه ای رسیدیم و داخل خانه شد و دیگر او را ندیدم . در این ملاقات دوبار به من فرمود: از رحمت خدا دور است كسی كه نماز صبح را به تاخیر بیندازد تا ستاره ها دیده نشود، و نماز مغرب را تاخیر اندازد تا ستاره دیده شوند.

 

منبع :داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

پنج شنبه 9 بهمن 1393  9:18 AM
تشکرات از این پست
shayesteh2000 ali_kamali
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

دفع بیماری وبا

مرجع تقلید زمان خود مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حائری مؤ سس حوزه علمیه قم نقل كرد: مدتی در شهر سامراء نزد مرحوم آیت الله العظمی العظمی میرزای شیرازی (متوفی 1312 قمری) درس می خواندیم ، روزی در وسط درس استاد بزرگ ما آیت الله سید محمد فشاركی (متوفی 1315 قمری) وارد شد، در حالی كه بسیار مضطرب و نگران بود، علت نگرانیش این بود كه بیماری مسری وبا در عراق شیوع یافته بود و بسیاری از مردم را كشته بود، آقای آقا سید محمد فشاركی فرمود: آیا شما مرا مجتهد می دانید؟ گفتیم آری ، فرمود: آیا مرا عادل می دانید؟ گفتیم آری (منظوراو این بود كه پس از تایید، حكمی صادر كند) آنگاه گفت : من به تمام شیعیان سامره از زن و مرد حكم می كنم كه هر یك از آنها یك بار زیارت عاشورا را به نیابت از مادر امام زمان (علیه السلام) بخوانند، و آن مادر بزرگوار را در نزد فرزند بزرگوارش شفیع قرار دهند كه امام زمان (علیه السلام) پیش خدای بزرگ از ما شفاعت نماید تا خداوند شیعیان سامراء را از بیماری وبا حفظ گرداند. مرحوم آیت الله حائری گوید: وقتی كه این حكم از مرحوم آیت الله سید محمد فشاركی صادر شد، چون خطر مرگ در میان بود، همه شیعیان اطاعت نمودند و در نتیجه ، یك نفر شیعه در سامراه تلف نگردید، و خداوند متعال شیعیان را از این بلای عمومی نجات بخشید.

 

منبع : داستان صاحبدلان / محمد محمدي اشتهاردي

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

شنبه 11 بهمن 1393  11:36 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

اعدام دو جنایت كار

یكی از اصحاب و شاگردان امام صادق علیه السلام ضمن پرسش های متعدّدی از آن حضرت سؤال كرد: وقتی امام زمان علیه السلام در شهر كوفه برنامه خود را اجراء نماید، به كدام شهر رهسپار خواهد شد؟ فرمود: به مدینه جدّم رسول اللّه صلی الله علیه و آله مراجعت می نماید؛ و چون حضرت - ولی عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف - وارد مدینه منوّره گردد حوادثی عجیب رخ می دهد؛ مؤمنین در شادكامی و سرور قرار خواهند گرفت و كافران در ذلّت و بدبختی خواهند بود. سپس حضرت وارد مسجدالنّبی می شود و كنار قبر جدّش رسول اللّه صلی الله علیه و آله می آید و با صدای بلند می گوید: ای جمع خلایق ! آیا این قبر جدّم رسول اللّه است ؟ خواهند گفت : آری ، ای مهدی آل محمّد! پس از آن اظهار می فرماید: چه كسانی كنار قبر او قرار گرفته اند؟ گویند: دو هم نشین او، ابوبكر و عمر كنار آن حضرت دفن شده اند. امام زمان (عجّ) با این كه از واقعیّت امر آگاه است ، مطرح می نماید: چرا از بین تمام امّت فقط این دو نفر اینجا دفن شده اند؟ آیا احتمال نمی دهید كه كسانی دیگر دفن شده باشند؟ در جواب گویند: غیر از آن دو نفر كسی دیگر كنار حضرت رسول دفن نشده است ، چون كه آن دو خلیفه آن حضرت بوده اند. بعد از آن می فرماید: آیا كسی از شماها در این موضوع - و دفن آن دو نفر - شكّ و شبهه ای ندارد؟ همه خواهند گفت : خیر. و چون مدّت سه روز از این جریان بگذرد، دستور دهد تا نبش قبر كنند و جسد آن دو نفر را از قبر درآورند، بدون آن كه تغییری در شكل و قیافه آن ها پدید آمده باشد؛ و سپس دستور می دهد: جسد هر دو نفرشان را بر درختی خشك آویزان كنند؛ و آن درخت سبز و دارای میوه گردد و كسانی كه ولایت و حكومت آن ها را قبول داشته اند، گویند: این دو نفر، چه افراد شریفی بوده اند؛ اكنون حقّ بر همگان آشكار شد و ما پیروز گشتیم . بعد از آن ندائی از طرف حضرت مهدی (عجّ) به گوش همگان می رسد: دوستداران این دو نفر هر كه هست ، سر جای خود بایستد و آن هائی كه مخالف این دو می باشند، در سمتی دیگر قرار گیرند. چون جمعیّت از یكدیگر جدا شوند، به دستور آن حضرت ، باد سیاه و وحشتناكی می وزد و آن دو جسد را با تمام علاقه مندانشان به همراه درخت می سوزاند. سپس حضرت دستور می دهد تا آن دو جسد سوخته شده را فرود آورند و به اذن و اراده خداوند زنده می شوند و اجتماعی عظیم از اقشار مختلف گرد هم آیند. بعد از آن ، حضرت ضمن خطبه ای مفصّل تمام جنایت ها و ظلم هائی كه از حضرت آدم به بعد شده ، برای جمعیّت بازگو می فرماید تا آن موقعی كه به خانه حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها و امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام حمله كردند و در خانه را آتش زدند و محسن آن حضرت را بین در و دیوار سقط كردند. و جریان كربلاء و شهادت امام حسین علیه السلام و یارانش و نیز اسارت اهل بیت ش را، همچنین به شهادت رسیدن تمامی ائمّه و ذراری آن ها و تمام ظلم و جنایاتی كه بر علیه مؤمنین انجام گرفته است و نیز عمل های زنا كه در جامعه واقع شده - تا زمان ظهور امام زمان علیه السلام - به تمامی آن ها اشاره می نماید. و چون همه ظلم ها و جنایت ها را برشمارد، با دلیل و برهان بر علیه آن دو نفر اثبات می نماید و آنها نیز می پذیرند و اعتراف می كنند. پس از آن كه اعتراف كردند، هر دو نفرشان را مؤاخذه و قصاص می كند و دستور می دهد: آن ها را دار بزنند و در آن هنگام آتشی از درون زمین خارج می گردد و آن ها را می سوزاند، سپس باد شدیدی می وزد و خاكستر آن ها را متلاشی و پراكنده می كند.

 

منبع : چهل داستان و چهل حديث از امام زمان(ع)/ عبدالله صالحي

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

یک شنبه 12 بهمن 1393  9:33 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

نشانه های قبل از ظهور

مرحوم شیخ صدوق و برخی دیگر از بزرگان آورده اند:
روزی حضرت امیرالمؤمنین ، امام علی علیه السلام در جمع بسیاری از مردم سخنرانی می نمود؛ در ضمن فرمایشات خود، خطاب به مردم كرد و اظهار داشت : ای مردم ! پیش از آن كه من از بین شما رحلت نمایم و مرا از دست دهید، آنچه می خواهید سؤ ال كنید و جویا بشوید تا از علوم من بهره مند گردید. از بین افراد جمعیّت ، شخصی به نام صعصعه بن صوحان از جای برخاست و سؤ ال كرد: یا امیرالمؤمنین ! دَجّال چگونه و در چه زمانی خارج می شود؟ امام علی علیه السلام در جواب فرمود: پیش از خروج دجّال ، علائم و نشانه هائی است كه یكی پس از دیگری ظاهر و واقع خواهد شد، از آن جمله : مردم نسبت به نماز بی توجّه شده و كارهای دنیا و امور شخصی را در أولویّت قرار می دهند، نسبت به امانت بی اعتنا گشته و سهل انگاری می كنند، دروغ و دروغ گوئی را حلال و توجیه می نمایند؛ و نیز رباخواری شایع و عادی گردد. مردم ساختمان ها را محكم و مجلّل بنا می كنند، دین و احكام شریعت را با دنیا و اموال آن مبادله می نمایند، افراد سفیه و بی خرد برای اجراء امور جامعه برگزیده می شوند، زنان در مسائل مختلف مورد مشورت قرار می گیرند، دید و بازدید خویشاوندان با یكدیگر قطع می گردد. و پیروی از تمایلات و هواهای نفسانی انجام می پذیرد؛ و خونریزی ، عادی و ساده گردد، حلم و بردباری مذموم و به ظلم و تجاوز فخر و مباهات شود. رؤ ساء و حكماء، اشخاصی فاجر و فاسق باشند، كارگزاران و گردانندگان امور جامعه ، افرادی ظالم و بی باك خواهند بود؛ و عارفان عالم ، نسبت به دین خائن باشند؛ قاریان ، قرآن را وسیله معاش و خودنمائی قرار دهند، شهادت و گواه ناحقّ رایج گردد، تهمت و ارتكاب گناه عادی و ساده باشد. قرآن را - فقط - زیبا بنویسند و زیبا بخوانند (بدون آن كه توجّهی به معنا و محتوای آن داشته باشند؛ و نیز بدون آن كه در امور زندگی و موقعیّت كاری خود، مورد عمل قرار دهند)، مساجد و عبادتگاه ها مزیّن و مجلّل - ولی بی محتوا - باشد، دل ها از یكدیگر جدا و بلكه مخالف همدیگر گردند، عهد و وفا اهمیّتی نداشته ؛ و زن ها با مردان در امور اقتصادی و تجاری مشاركت نمایند. افراد فاجر و فاسد - بجهت ایمنی از شرّشان - مورد احترام قرار می گیرند، دروغ گویان تصدیق و تاءیید می شوند، هركس نسبت به دیگری بدبین و مشكوك می باشد؛ و به همدیگر جسارت و توهین روا داشته و انجام می دهند، زنان سوار اسب و موتور، دوچرخه و... می شوند؛ و همچنین از جهت قیافه ، زنان و مردان شبیه یكدیگر می گردند. برای هر قضیّه و جریانی شهادت دهند، بدون آن كه در جریان امر و یا از واقعیّت خبر داشته باشند و یا بدانند كه حقّ با كیست . مردم احكام و مسائل دین را می آموزند نه برای دین ، بلكه برای دنیا و معاش ، آن ها دنیا و متعلّقات آن را باارزش و عظیم بدانند؛ ولی آخرت را بی ارزش و هیچ محسوب نمایند. گرگان صفتان ، لباس میش بر تن كنند؛ ولی دل ها و درون آن ها متعفّن و فاسد باشد. سپس حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات اللّه علیه افزود: در یك چنین زمانی هركس و هر مؤمنی به دنبال پناهگاهی می گردد؛ در آن هنگام دجّال ظهور و خروج می كند، در حالی كه چشم راست ندارد و چشم چپش در پیشانی او همچون ستاره صبح می درخشد، در پیشانیش نقش كافر می باشد. او سوار بر الاغی سفید رنگ خواهد بود و به سوی شامات حركت می كند و در محلّی به نام بیداء - كه بین مكّه معظّمه و مدینه منوّره واقع شده است - درون زمین فرو می رود؛ و تمام تابعین و پیروان او حرام زاده هستند. سپس امام زمان علیه السلام ظهور و قیام می نماید؛ و نیز حضرت عیسی مسیح علیه السلام حضور می یابد و پشت سر او نماز می خواند. همچنین مرحوم شیخ مفید آورده است : امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: پیش از آن كه حضرت قائم - آل محمّد علیهم السلام - قیام و ظهور نماید؛ بجهت زیادی معصیت و گناه ، مردم به وسیله آتش و نور سرخی كه در آسمان نمایان می شود مورد زجر و سختی قرار می گیرند، در بغداد و بصره خَسف و نقصان به وجود آید، در بصره خونریزی شود و ساختمان هایش خراب و اهل آن فانی گردند، در عراق خوف و وحشتی حاكم شود كه راه فرار و نجاتی بر آن ها نباشد.

 

منبع : چهل داستان و چهل حديث از امام زمان(ع)/ عبدالله صالحي

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

دوشنبه 13 بهمن 1393  10:09 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali mansfa
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

نامه به ابن مهزیار

محمد بن ابراهیم بن مهزیار (ره) كه پسر وكیل امام حسن عسكری (ع) در اهواز بود می گوید: بعد از وفات امام حسن عسكری (ع)، درباره جانشین آن حضرت ، شك كردم ، و نزد پدرم (ابراهیم) مال زیادی كه مربوط به امام (ع) بود، جمع شده بود، پدرم آن مال را برداشته و سوار كشتی شد، و من نیز برای بدرقه به دنبالش رفتم ، در كشتی تب سختی كرد و گفت : پسر جان مرا بر گردان كه این بیماری ، نشانه مرگ است ، و به من گفت : نسبت به این مال از خدا بترس (و آن را از دستبرد و رثه و دیگران حفظ كن و به صاحبش ‍ برسان)، و وصیت خود را به من كرد و پس از سه روز از دنیا رفت . من با خود گفتم : پدرم وصیت بی موردی نكرده است ، من این اموال را به بغداد می برم و خانهای در آنجااجاره می كنم ، و این اموال را در آنجا نگه می دارم تا امام بر حق برای من ثابت گردد، آنگاه آن اموال را به او می سپردم ... به بغداد رفتم و اموال را در خانه ای اجاره ای ، كنار شط، جای دادم ، پس از چند روز از آستان قدس امام زمان (ع) نامه ای برای من آمد كه نمام مشخصات آن اموال ، و حتی قسمتی از آن را كه خودم نمی دانستم ، در آن نامه نوشته شده بود، من اطمینان یافتم و همه آن اموال را به آن نامه رسان سپردم ، پس از چند روز، نامه دیگری آمد كه ما تو را به جای پدرت نصب كردیم ، خدا را شكر و سپاسگزاری كن.

 

منبع : داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

سه شنبه 14 بهمن 1393  10:25 AM
تشکرات از این پست
shayesteh2000
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

تشرف حاج سید عزیزالله تهرانی

حاج سید عزیز الله تهرانی برای فرزندش نقل کرد:
« ایامی که در نجف اشرف بودم، مشغول به جهاد اکبر و ریاضتهای شرعی از قبیل روزه و نماز و ادعیه و غیره بودم. یک بار چند روزی برای زیارت مخصوصه امام حسین علیه السلام در عید فطر، به کربلای معلی مشرف شدم و در مدرسه صدر در حجره بعضی از رفقا منزل نمودم.

غالباً در کربلا در حرم مطهر مشرف بودم و بعضی از اوقات برای استراحت به حجره می آمدم. در آن حجره بعضی از رفقا و زوار هم بودند. آنها از حال من و زمان برگشتنم به نجف اشرف سؤال نمودند.
گفتم: من قصد مراجعت ندارم و امسال می خواهم پیاده به حج مشرف شوم و این مطلب را در زیر گنبد مقدس سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام از خدا خواسته ام و امید اجابت آن را دارم.

همه رفقا و زوار حاضر در حجره از روی تمسخر و استهزا گفتند: از بس ریاضت کشیده ای مغزت عیب کرده است. چطور پیاده به حج رفتن برای تو بی زاد و توشه و مرکب و وجود ضعف مزاج، ممکن است؟

 و خلاصه مرا بسیار استهزا نمودند بحدی که سینه ام تنگ شد و از حجره محزون و اندوهناک خارج شدم به طوری که شعوری برایم باقی نمانده بود. با همان حال وارد حرم مطهر شده، زیارت مختصری کردم و متوجه سمت بالای سر مقدس شدم و در آن جایی که همیشه می نشستم، نشستم و با حزن تمام متوسل به سیدالشهداء علیه السلام شدم.
 ناگاه دستی بر کتف من گذاشته شد؛ وقتی رو برگرداندم، دیدم مردی است و به نظر می رسید که از اعراب باشد؛ اما با من به فارسی تکلم نمود و مرا به اسم نام برد و گفت: می خواهی پیاده به حج مشرف شوی؟
گفتم: بلی.
گفت: من هم اراده حج دارم آیا با من می آیی؟
گفتم: بلی.
گفت: پس مقداری نان خشک که یک هفته ات را کفایت کند، مهیا کن و آفتابه آبی بیاور و احرامت را بردار و فلان روز در فلان ساعت به همین جا بیا و زیارت وداع کن تا جهت انجام حج به راه بیفتیم.

گفتم: سمعاً و طاعهً. از حرم مطهر خارج شدم و مقدار کمی گندم گرفتم و به یکی از زنهای فامیل دادم که نان بپزد. رفقا هم همان روز به نجف اشرف مراجعت کردند.
چون روز موعد شد، وسائلم را برداشته به حرم مطهر مشرف شدم و زیارت وداع نمودم.
آن مرد در همان وقت مقرر آمد و با هم از حرم مطهر و صحن مقدس و از شهر کربلا بیرون رفتیم و تقریباً یک ساعت راه پیمودیم. در بین راه نه او با من صحبت می کرد، و نه من به او چیزی می گفتم تا به برکه آبی رسیدیم.

ایشان خطی کشید و گفت: این خط، قبله است و این هم که آب است این جا بمان، غذا بخور و نماز بخوان همین که عصر شد، می آیم.
 بعد از من جدا شد و دیگر او را ندیدم.
غذا خوردم و وضو گرفتم و نماز خواندم و آن جا بودم. عصر، ایشان عصر آمد و گفت: برخیز برویم.
برخاستم و ساعتی با او رفتم باز به آب دیگری رسیدیم دوباره خطی کشید و گفت: این خط قبله است و این آب است شب را این جا می مانی و من صبح نزد تو می آیم.

 او به من بعضی از اوراد را تعلیم داد و خود برگشت. شب را به آرامش در آن جا ماندم. صبح که شد و آفتاب طلوع کرد، آمد و گفت: برخیز برویم.
به مقدار روز اول رفتیم باز به آب دیگری رسیدیم و باز خط قبله را کشید و گفت: من عصر می آیم.
عصر که شد، مثل روز اول آمد و به همان شکل می رفتیم و به همین ترتیب هر صبح و عصر می آمد و مسیر را طی می نمودیم اما طوری بود که احساس خستگی از راه رفتن نمی کردیم چون خیلی راه نمی رفتیم تا خسته شویم. هفت روز به این منوال گذشت.
صبح روز هفتم گفت: این جا برای احرام، مثل من غسل کن و احرامت را بپوش و مثل من تلبیه ( جمله لبیک اللهم لبیک...) بگو.

من هم حسب الامر ایشان اعمال را بجا آوردم. آنگاه کمی که رفتیم، ناگاه صدایی شنیدیم مثل صدایی که در بین کوهها ایجاد می شود.
سؤال کردم: این صدا چیست؟
گفت: از این کوه که بالا رفتی، شهری را می بینی داخل آن شهر شو.

این را گفت و از نزد من رفت. من هم تنها بالای کوه رفتم و شهر عظیمی را دیدم. از کوه فرود آمده و داخل آن شهر شدم و از اهل آن پرسیدم: این کجا است؟
گفتند: این جا مکه معظمه است. آن وقت متوجه حال خود شده و از خواب غفلت بیدار شدم و دانستم که به خاطر نشناختن آن مرد، فیض عظیمی از من فوت شده است؛ لذا پشیمان شدم؛ اما پشیمانی سودی نداشت.

دهه دوم و سوم شوال و تمام ماه ذی القعده و ایامی از ذی الحجه را در مکه بودم؛ تا این که حجاج رسیدند. همراه آنها عموزاده من، حاج سید خلیل پسر حاج سید اسدالله تهرانی بود، که با عده ای از حجاج تهران از راه شام آمده بودند و ایشان تشرفم را به حج خبر نداشت همین که یکدیگر را دیدیم، مرا با خود نگه داشت و مخارجم را هم داد و در راه مراجعت کجاوه ای برای من گرفت و بعد از حج مرا از راه جبل ( مسیری در آن حوالی ) تا نجف اشرف و از نجف تا تهران همراه خود برد. »

 

منبع : http://www.tathira.com/

 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

چهارشنبه 15 بهمن 1393  9:46 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

داستان ملاقات یک کاسب با امام زمان(عج)

در کربلای معلّی یکی از علما که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمیم می‌گیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر برساند.

به گزارش فرهنگ نیوز ، در کربلای معلّی یکی از علما که به علوم غریبه آگاهی داشته است، تصمیم می‌گیرد که به وسیله علم جفر خود را به امام عصر ساند، در نتیجه در داخل یکی ازغرفه های صحن امام حسین (سلام‌الله‌علیه) به محاسبات این علم می‌پردازد. پاسخی که دریافت می‌دارد  این بوده  است که امام داخل صحن با پیرمردی قفل‌ساز در حال صحبت هستند و گل می‌گویند و گل می‌شنوند. 

تردید می‌‌کند مبادا  فلان قسمت از برنامه را اشتباه کرده باشم. بار دوم و سوم نیز حساب می‌کند و نتیجه همان می‌شود. در این هنگام عزم خود  را بر دیدار جزم می‌کند که هر چه بادا باد. می‌بیند آری امام زمان(عج) در همان زاویة صحن که به وسیله آن علم درک کرده است، با آن مرد قفل‌ساز مشغول گفتگو هستند. چون می‌بیند که آقا در حال خداحافظی هستند، رو به امام به سرعت حرکت می‌کند. امام زمان(عج) از آن پیر‌مرد خداحافظی کرده و رو به سوی ایشان می‌آیند. و وقتی با او رودررو قرار می گیرند، می‌فرمایند: فلانی تو هم مثل این پیر مرد قفل ساز شو تا من به سراغ تو بیایم و از کنارش می‌گذرند.

این عالم می‌گوید: همان وقت به سراغ این پیرمرد قفل‌ساز رفتم تا او و رفتار و روحیاتش را شناسایی کنم. از او پرسیدم: این آقایی که با ایشان صحبت داشتی، که بود؟ در پاسخ گفت: تا آن جا که می دانم آقا سیدمهدی، فرزند مرحوم آقا سیدحسن، هستند که پدرشان هم به رحمت خداوند رفته است. از نوع جواب او به زودی متوجه شدم که آقا خود را به او معرفی کرده‌اند، ولی این بنده خدا متوجه نشده است که ایشان امام‌عصر (عج) هستند. نزدیک بود او را از حقیقت امر آگاه سازم، ولی به خود آمدم که اگر این کار صلاح این بندة خدا بود، خود آقا به او توجه می‌دادند. ازحالات آقا و زمان آشنایی او با آقا و غیره پرسیدم... دقت کردم ببینم که این پیرمرد چه ویژگی خاصی دارد که امام مرا به آن دعوت فرموده‌اند: عاقبت دریافتم که در کنار تقید ایشان به مسائل شرعی و کسب حلال؛ بارزترین ویژگی اخلاقی او این است که سخت به قول و قرارش با مردم پایبند است و اگر می‌گوید قفل شما فلان موقع آماده است، آن را حتماً سر وقت و شاید زودتر آماده کرده است.
مراعات ظرافت‌های اخلاقی بی‌تردید در تکامل انسان سالک، نقشی جدی و اساسی دارد. چنانچه سهل‌انگاری در امور اخلاقی نیز تنزل‌آور و دورکننده از مقام قرب الهی است.
 
 
منبع: باشگاه خبرنگاران

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

پنج شنبه 16 بهمن 1393  9:34 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

عنایت امام زمان (عج)

در عصر حکومت رضاخان قلدر یکی از دانشمندان ربانی مرحوم آیت الله سید باقر سیستانی سعی بسیار داشت تا به محضر مبارک امام زمان حضرت ولیعصر(عج) شرفیاب گردد.او برای رسیدن به این سعادت بزرگ تصمیم گرفت چهل جمعه در مسجدی از مساجد زیارت عاشورا را بخواند او به این تصمیم عمل کرد و هر جمعه به قرائت زیارت عاشورا به طور کامل ادامه داد او می گوید:

در یکی از جمعه هایی آخر که در یکی از مساجد مشغول زیارت عاشورا بودم ناگاه نوری را از خانه ای نزدیک مشاهده کردم.حالت معنوی عجیبی پیدا کردم و به دنبال آن نور رفتم خود را نزدیک آن خانه رساندم دیدم نور عجیبی از داخل آن خانه می درخشد.در را زدم و با اجازه وارد شدم دیدم حضرت ولیعصر(عج) در یکی از اطاق های آن خانه تشریف دارند و در آن اطاق جنازه ای را مشاهده نمودم که پارچه سفیدی روی آن کشیده بودند.منقلب شدم درحالی که اشک از چشمانم سرازیر بود به آقا امام زمان(عج) سلام کردم آقا جواب سلام مرا داد و فرمود:چرا اینگونه دنبال من می گردی و آن همه رنج ها را تحمل می کنی؛مثل این باشید (اشاره به جنازه) تا من به دنبال شما بیایم.سپس فرمود:این جنازه،جنازه بانویی است که در عصر کشف حجاب رضا خان،هفت سال برای حفظ عفت خود از گزند حکومت رضاخان از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند.1

اینست که امام علی(ع) می فرماید:

((پاداش رزمنده شهید بیشتر از کسی نیست که قدرت بر گناه دارد امّا پاکدامنی می کند همانا عفیف پاکدامن،فرشته ای از فرشته هاست.))

 

 

1. حجاب بیانگر شخصیت زن، ص121.

2. نهج البلاغه،حکمت 474.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

شنبه 18 بهمن 1393  10:12 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

ظهور در يأس و نا اميدي

ابوبكر محمد بن ابي دارم يمامي مي گويد: روزي خواهرزاده ابوبكر بن نخالي عطار را ديدم و گفتم: كجا هستي و كجا ميروي ؟ گفت هفده سال است كه در حال سفرم ! گفتم: چه عجايبي ديده اي؟
 گفت روزي در اسكندريه در منزلي در كاروان سرايي گرفتم كه بيشتر ساكنين آن غريب بودند ، وسط ان مسجدي بود كه اهل كاروان سرا در آن نماز ميگزاردند ، و امام جماعتي نيز داشتند. جواني هم انجا در حجره اي سكونت داشت كه وقت نماز بيرون مي آمد و پشت سر امام جماعت نماز مي گزارد و باز مي گشت، و با مردم اختلا طي نداشت. چون ماندن من در انجا به طول انجاميد و او را جواني پاك و لطيفي كه عباي تميزي به دوش مي انداخت؛ يافتم. روزي به او گفتم: به خدا دوست دارم در خدمت و حضور تو باشم. گفت: خود داني.

 من پيوسته در خدمت او بودم تا آن كه كاملاً با او مأنوس شدم. روزي به او گفتم : خدا تو را عزيز بدارد، تو كيستي؟ گفت: من صاحب حقّم!. عرض كردم: كي ظهور مي كني ؟ گفت: اكنون زمان آن فرا نرسيده است، و مدّتي از آن باقي مانده است. پس از آن همواره در خدمت او بودم و او به همان ترتيب در خلوت و مراقبت خويش بود و در نماز جماعت شركت ميكرد و با مردم اختلاطي نداشت. تا اينكه روزي فرمود: مي خواهم به سفري بروم. عرض كردم: من هم همراه شما مي آيم. در راه عرض كردم: آقا جان! امر شما كي آشكار خواهد شد؟ فرمود: هنگامي كه هرج و مرج و آشوب زياد شود، به مكّه و مسجدالحرام مي روم. آنجا گروهي خواهند گفت: رهبري براي خود انتخاب كنيد! و در اين باره با يكديگر گفت و گو بسيار مي كنند. تا اين كه از ميان مردم بر مي خيزد و به من مي نگرد و مي گويد: اي مردم! اين «مهدي ‹عليه السلام›» است. به او نگاه كنيد. آنگاه دست مرا مي گيرند و بين ركن و مقام مرا به رهبري مرا به رهبري برگزيده و با من بيعت مي كنند در حالي كه مردم از ظهور من نااميد شده باشند.

با هم كنار در يا رسيديم، او خواست وارد آب شود ، من عرض كردم: آقاجان! من شنا بلد نيستم. فرمود: واي بر تو! با من هستي و مي ترسي؟ عرض كردم ؛ نه! امّا شجاعت ان را ندارم . آنگاه خود بر روي آب حركت كرد و رفت و من بازگشتم.

 

 بر گرفته شده از بحارالانوار

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

یک شنبه 19 بهمن 1393  11:45 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

داستان حسن بن فضل و عنایت امام زمان علیه السلام به او

حسن بن فضل بن یزید یمانى گوید: پدرم بخط خود نامه اى (به حضرت قائم ) نوشت و جـواب آمد، سپس من هم بخط خود نامه ئى نوشتم و جواب آمد. آنگاه مردى از فقهاء هم مذهب مـا نـامـه ئى بـه خـط خودش ‍ نوشت و جواب نیامد، چون فکر کردیم علتش این بود که آن مرد قرمطى شده بود.

حسن بن فضل گوید: من ائمه عراق را زیارت کردم و بطوس رفتم (براى زیارت حضرت رضا علیه السلام ) و تصمیم گرفتم که بیرون نروم ، جز اینکه امر (امامت حضرت قائم علیه السلام و پذیرفتن آن حضرت مرا) برایم روشن شود و حوائجم روا گردد، اگر چه آنـقدر بمانم که گدائى کنم ، در آن میان دلم از ماندن تنگ شد و ترسیدم که حج از دستم بـرود، روزى نـزد مـحـمـد بن احمد آمدم که از تقاضاى کمک کنم ، به من گفت : بفلان مسجد بـرو کـه مـردى بدیدن تو مى آید، من آنجا رفتم ، مردى نزدم آمد، چون مرا دید بخندید و گـفـت : غم مخور که امسال حج مى گزارى و سالما بسوى همسر و فرزندانت مراجعت خواهى کـرد، مـن خـاطـر جـمـع شـدم و دلم آرام گـرفت و با خود مى گفتم این مصداق آن (تصمیم و خواست من ) است و الحمدلله .
سـپـس بـسـامـره آمـدم ، کـیـسـه پـولى کـه در آن چـند دینار بود با جامه ئى به من رسید، انـدوهـگـیـن شـدم و با خود گفتم : پاداش من نزد این مردم (یعنى ائمه ) این است ؟! (من دعاى آنها را مى خواهم و آنها برایم مال دنیا مى فرستند و ممکن است مقصودش کمى مبلغ باشد) و نادانى ورزیدم و آن را پس دادم و نامه ئى نوشتم ، گیرنده نامه در آن باره به من اشاره ئى نـکـرد و چـیـزى نـگـفـت ، سـپس سخت پشیمان شدم و با خود گفتم : اگر دینارها به من بـرگشت ، بندش را باز نمى کنم و تصرفى نمى نمایم تا آنها را بپدرم برسانم که هر چه خواهم نسبت به آنها انجام دهد، زیرا او از من داناتر است .
آنـگـاه نـامـه ئى بفرستاده اى که کیسه پول را نزد من آورد رسید که : (((بدکارى کردى کـه بـه آن مـرد اطـلاع نـدادى که ما گاهى با دوستان خود چنین کارى مى کنیم ، (هدیه ئى اندک براى آنها مى فرستیم ) و گاهى خود آنها بعنوان تبرک چیزى از ما تقاضا مى کنند (((بـه مـن نامه رسید که (((خطا کردى که احسان ما را رد کردى ، سپس چون از خدا آمرزش ‍ خواستى ، خدا ترا مى آمرزد. ولى چون تصمیم و قصدت این است که در آنها تصرف نکنى و در راه خرج ننمائى ، آن را از تو باز داشتیم ، (پولهارا دو باره برایت نفرستادیم ) اما جامه را ناچارى داشته باشى که لباس احرامت سازى .
و باز راجع به دو موضوع به آن حضرت نامه ئى نوشتم و مى خواستم موضوع سوم را بنویسم . ولى خوددارى کردم ، از ترس اینکه مبادا خوشش نیاید، پس جواب آن دو موضوع رسـیـد بـا تـفـسـیـر و تـوضـیـح مـوضـوع سـومـى کـه در دل گرفته بودم والحمدلله .
و نـیز به نیشابور با جعفر بن ابراهیم نیشابورى توافق کردم که در مسافرت همراه او هم کجاوه او باشم : چون به بغداد رسیدم ، پشیمان شدم و قرار دادم را با او پس گرفتم و در جستجوى همکجاوه ئى بر آمدم . نزد ابن وجناء رفتم و از او تقاضا کردم مرکوبى به مـن کـرایـه دهـد، دیـدم راضـى نـیـسـت ، سـپـس خـودش نـزد مـن آمـد و گـفـت : مـن دنـبـال تو مى گردم ، به من گفته اند (از جانب امام عصر علیه السلام ) که او (یعنى تو کـه حـسـن فـضلى ) همراه تو مى شود، با او خوشرفتارى کن و همکجاوه پیدا کن و مرکوب کرایه کن .

 

اصول کافى جلد 2 صفحه 459 روایت 13

اثر : ثقه الاسلام کلینی

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

دوشنبه 20 بهمن 1393  11:03 AM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

مهمان ولی عصر عجل الله تعالی فرجه شریف

چند نفر از شیعیان بحرین با هم قرار گذاشتند هریک به نوبت، دیگران را میهمان کنند. بر این قرار عمل کردند تا نوبت به مردی تنگدست رسید و چون برای میهمانی دوستان خود وسیله ای در اختیار نداشت بسیار اندوهگین شد و از شهر خارج شد و رو به صحرا آورد تا شاید کمی از اندوهش برطرف شود.

در این بین شخصی نزد او آمد و گفت:«در شهر به فلان تاجر بگو م ح م د بن الحسن می گوید آن دوازده اشرفی را که برای ما نذر کرده بودی بده، پول را از او بگیر و صرف میهمانی خود کن.»

آن مرد نزد تاجر رفت و پیغام را رساند ، تاجر گفت:«م ح م د بن الحسن این حرف را به تو گفت؟» جواب داد:«آری.» پرسید:«او را شناختی؟» پاسخ داد:«نه.»

گفت:«او صاحب الزمان بود من این مبلغ را برای آن جناب نذر کرده بودم.»

آنگاه مرد بحرینی را بسیار احترام کرد و وجه را پرداخت و خواهش کرد که چون آن بزرگوار نذر مرا پذیرفته نصف این اشرفی ها را به من بده و معادل آن از پول های دیگر می دهم تا به عنوان تبرک داشته باشم.

بحرینی به این وسیله از عهده ی میهمانی دوستان خود برآمد.

 

منبع:هزار و یک حکایت اخلاقی ص 359

مولف:محمدحسین محمدی

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

سه شنبه 21 بهمن 1393  2:04 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

کار دنیا ارزش دارد یا دعا برای ظهور امام زمان علیه السلام؟

یکی از فضلا از قول یکی از افراد مورد وثوق و او از قول آیت الله مجتهدی از علماء تهران، برایم[مولف] چنین نقل کرد:

شبی در نجف، بعد از اتمام نماز جماعت پشت سر آیت الله شهید مدنی و خلوت شدن مسجد ، ناگهان دیدم آقای مدنی به شدت شروع کرد به گریستن ، چون به من اظهار لطف داشتند به خودم جرات دادم و از ایشان علت گریه ی ناگهانی را پرسیدم.

ایشان فرمودند: بعد از نماز یکی به من گفت امام زمان علیه السلام را دیده است که به او فرموده اند:«ببین این شیعیان بعد از نماز بلافاصله به سراغ کارهای خود رفتند و هیچ کدام برای فرج من دعا نکردند.»

من هم تا این را شنیدم به شدت متاثر شدم و گریستم.

آقای مجتهدی می گفت: بعدا متوجه شدم ، امام زمان علیه السلام این گلایه را به خود ایشان کرده بود.

 

منبع:کیست مرا یاری کند؟ من مهدی صاحب الزمانم

مولف: محمد یوسفی

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

پنج شنبه 23 بهمن 1393  10:34 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها