0

خانه داری شغل باارزشیست

 
borkhar
borkhar
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 19319
محل سکونت : اصفهان

خانه داری شغل باارزشیست

 
 
برای همین شک نداشتم که حتما پشت این کار یه دلیل منطقی هم هست که دانش من بهش قد نمیده ...

 به جرات میتونم بگم باری نبوده که من جدول روزانه هام رو بذارم و بعدش چندین کامنت خصوصی برام نیاد که خوب همسرداری قبول ... بچه داری و تربیتش هم قبول ... اما آخه چرا داری وقتت رو برای خانه داری تلف میکنی؟ ... توی خونه هستی، باش، اما یه خدمتکار بگیر تا این خورده کارها رو انجام بده وخودت به کارهای مهمتر برس ... میشه آدم وقتش رو صرف کارهای دلخواهش کنه و در اونها پیشرفت کنه، تا اینکه بیاد وقتش رو صرف یه کاری مثل خانه داری کنه که تکرار مکرراته و هیچ حاصلی هم بجز خستگی نداره ... اخرش هم هیچکس نمیگه دستت درد نکنه!

 
دروغ چرا؟ من کلا هیچوقت کارهای خونه رو دوست نداشتم، و در نتیجه مهارتی  هم در اونها نداشتم.  اصولا مامانم اینقدر مهربون بودن که هیچوقت از من انجام کاری رو نمیخواستن و مسئولیت خاصی به گردنم نبود. اگه خودم دوست داشتم کمک میکردم، اگرنه کاری وظیفه م نبود. برای همین درک درستی از ماجرا نداشتم ... فقط به طور کلی میدونستم که بیشتر خانمها دل خوشی ازش ندارن و بالاجبار و از روی اکراه انجامش میدن.
 قبل از ازدواج تجسمم از خانه داری، دو سر یک طیف بود:
یک زن خانه دار یا یک کوزته که داره مدام میشوره و میسابه ... یا یه چیزی هست مثل این صحنه هایی که توی تبلیغ لوازم خانگی ، یا شوینده ها نشون میدن ... یه خانوم شیک و شاد، که لباس مهمونی تنشه، و داره یه جایی که از قبل تمیز هست رو دوباره تمیز میکنه ... یا مثلا یه دستشویی جرم گرفته رو با یه ابر برق میندازه! ( و همیشه برام سواله که اگه این خانوم اینقدر باشخصیت هست، اصلا چطوری گذاشته این دستشویی تا این حد جرم بگیره! و اگه مثلا تازه اسباب کشی کرده اند ، چطوریاست که تازه الان که همه وسیله ها رو چیده اند تازه یادش افتاده کثیفی به جا مونده از ساکنان قبلی خونه رو تمیز کنه! ;o) 
اما وقتی وارد حقیقت زندگی شدم، دیدم خانه داری برای خودش یه پروژه ست ... دوباره اون رگ ایده آل گراییم کار دستم داد و بهم تلقین کرد خونه یا باید تا اون حد تمیز و مرتب باشه، یا اصلا ارزش نداره آدم خودش رو خسته کنه ... و چون هیچوقت نمیشد همه چیز بروفق مراد باشه، کلا همه چیز رو رها کردم ... بعد از مدتی هم با اومدن خانوم خانوما دیگه کلاً رشته ی کار از دستم در رفت و شد آنچه که شد و حتی خونه مون اولیه های یه خونه مرتب و منظم رو نداشت ...
راستش من واقعا پرداختن به کار خونه رو هدر دادن وقت میدونستم و فکر میکردم چه فاقده داره آدم انقدر بشوره و بسابه، در حالیکه میدونه فردا دوباره همه چیز برمیگرده سر جای اولش و دوباره روز از نو روزی از نو؟ ... و اینکه اگر من توان دارم به کارهای مهمتر (!) بپردازم، پس بهتره این کارهای کم اهمیت یا در حد اقل ممکن انجام بشه، یا یه خدمتکار بیاد انجامشون بده.
اما بعد از تغییر نگرشم به زندگی، این موضوع طور دیگه ای برام مطرح شد.
 همه میدونیم که حضرت مادر سلام الله علیها لقب بهترین بانوی دو عالم بهشون داده شده و قراره همه  کارهاشون تا روز قیامت الگوی بانوان جهان باشه. تقریبا میشه گفت ایشون تنها الگوی زنان هستن ، چون بقیه بانوان عظیم الشان مثل حضرت زینب با تمام عظمتشون معصوم نبوده اند، در نتیجه نمیشه در باره شون گفت قول و فعل و تقریرشون حجت هست ...
و باید این رو هم در نظر گرفت که ما 13 معصوم مرد داریم که میتونیم از رفتارهاشون الگوهای مردانه رو استخراح کنیم ( البته خیلی از الگوها هم برای مردها و هم برای خانمها کارایی داره ) ، اما برای الگوی رفتارهای زنانه تنها منبعی که در اختیار داریم، حضرت مادر هستن که اونهم فقط 18 سال در این دنیا زندگی کردند.  برای همین باید خیلی رفتارهاشون رو زیر ذره بین ببریم و از کوچکترین رفتار هم نمیشه گذشت ...
راستش من درباره این موضوع خیلی فکر کردم که چرا حضرت مادر - سلام الله علیها – با وجود داشتن خدمتکار باز هم اصرار داشتن کارهای خونه رو حتی اگه شده یک روز در میون خودشون انجام بدن؟ و برنامه شون این بود که یک روز عبادت کنند و خانم فضه کارهای خونه رو انجام بده ، و یک روز خانم فضه استراحت کنه و خودشون همه کارها رو انجام بدن. خوب ایشون میتونستن طوری برنامه ریزی کنند که هر روز کارها به عهده خانم فضه باشه و در نتیجه ایشون بتونن عبادت کنند ...
همیشه از خودم می پرسیدم مگه خدا نمیگه " و ما خلقنا الجن و الانس الا لیعبدون " ؟ هدف اصلی خلقت جن و انس عبادت خداست ... پس چرا کسی مثل حضرت مادر از این فرصت حاضر و آماده ی عبادت میگذرن، و ترجیح میدن اون رو به انجام کارهای نه چندان مهم خونه سپری کنند؟
تازه اونهم نه یک انجام دادن سرسری و از سر باز کنی ... ( آخه بلا نسبت، اگه ماها باشیم میگیم خوب امروز که نوبت من هست در حد رفع نیاز کارها رو انجام بدم، حالا فردا خانوم فضه هست و کم کاریها رو جبران میکنه! ) ... اما روایات حاکی از این هست که حضرت مادر این کار رو خیلی جدی میگرفتند و حقش رو ادا میکردند. دقت کنیم:
* حضرت علی (ع) به مردی از قبیله بنی سعد در مورد وضع زندگی خود با حضرت زهرا ( س) فرمودند: فاطمه با اینکه در میان خاندان پیامبر، از همه افراد نزد پیامبر محبوبتر بود، هنگامی ‌که در خانه من بود آن قدر گندم را آسیاب می‌کرد که دستانش تاول می‌‌زد، لباسش به خاطر نظافت خانه غبارآلود می‌‌شد، به قدری برای پختن غذا و نان، آتش روشن می‌‌کرد که رنگ لباس‌هایش عوض می‌‌شد و به خاطر حجم کار خانه به رنج و مشقت می‌‌افتاد.
* در کتاب حلیة‌الاولیاء از امام باقر (ع) نقل شده که فرمود: «لَقَدْ طَحَنَتْ‏ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى مَجِلَتْ یَدَاهَا وَ طَبَّ الرَّحَى فِی یَدِهَا» ... آن قدر فاطمه (س) گندم را آرد می‌‌کرد که دستش مجروح می‌شد و دسته آسیاب روی دستان او جا می‌‌انداخت و آن‌ها را آغشته به خون می‌‌کرد.
و از این موضوع نتیجه گرفتم که در انجام دادن، و از اون بالاتر دل دادن به کارهای خونه برکاتی هست، که می ارزه کسی مثل حضرت مادر (که همه میدونیم تا چه حد عاشق عبادتند)  با وجود داشتن خدمتکار، خودشون انجامش بدن و اون رو جایگزین عبادت کنند، حتی اگه من قدرت درکش رو نداشته باشم ...
مثل ورزش که ممکنه یکی دقیقا بدونه با انجام این حرکات چه اتفاقی در بدنش می افته و یکی فقط حرکات ظاهری اون رو انجام میده ... بالاخره اون نتیجه که تناسب اندام هست، برای هر دو حاصل میشه، اما خوب قبول دارم که اون که با علم این کار رو انجام میده انگیره بیشتری داره، و لذت بیشتری می بره ...
 
خوب این از بخش دینی قضیه ... خیلی دوست داشتم اونقدر روحم متعالی بود که همینجا توقف کنم و بگم همینکه من ظاهر رفتارم رو شبیه حضرت مادر کنم، برام کافیه،  و مطمئنا برکات این کارها شامل حالم خواهد شد ... اما امان از این عقل گرایی ما نسل اخیر که حتما دوست داریم تا ته چیزها بریم و حکمت همه چیز رو هم بدونیم.
البته چیز بدی هم نیست و دین از این جستجوها برای رسیدن به باطن قضایا استقبال هم میکنه . چون از پژوهش ترسی نداره و اگر حرفی میزنه و روشی رو مطرح میکنه الکی نیست و حکمتی پشتش هست:  " کلما حکم به الشرع، حکم به العقل" ... هرچیزی در دین مطرح میشه، حتما یه دلیل عقلانی هم اون رو تایید میکنه.
برای همین شک نداشتم که حتما پشت این کار یه دلیل منطقی هم هست که دانش من بهش قد نمیده ... و برای همین رفتم دنبالش و این مواردی که در ادامه مطرح میکنم رو پیدا کردم ... البته به هیچ عنوان نمیتونم ادعا کنم اینها که من بهش رسیدم تنها دلایل این موضوعه ... مسلما کسی با سعه وجودی حضرت مادر (سلام الله علیها) بهره هایی ورای دریافتهای ما از این ما از این ماجرا میبردن، اما  دیگه توان درک محدود بشری من در همین حد هست :
1 – یه مطلب مهمی که ما ازش غافلیم، نقش انسان در معادلات عالمه. یعنی انسان خود به خود یه بمب انرژی هست که صرف حضورش در یک جا میتونه معادلات خاصی رو رقم بزنه. این رو بیشتر وقتی فهمیدم که برای تحقیقات کتابم، روی مسائل ماورایی زوم کرده بودم و دیدم پشت پرده عجب خبرهایی هست که ما بیخبریم ... هر چی دخالت انسان در یک امر بیشتر باشه، انرژی بیشتری به اون چیز تزریق میشه و به کسانی که با اون چیز سرو کار دارند منتقل میشه و اونها بدون اینکه بخوان و حتی بفهمن، نسبت به اون فرد حس خاصی پیدا میکنند. حالا بسته به شخصیت اون فرد این حس میتونه خوب یا ناخوشایند باشه ...
افکار ما انرژی بخشه، نگاه ما انرژی بخشه، دستهای ما انرژی بخشه ... برای چی همیشه صنایع دستی ارزش خودشون رو دارند و آدمها حاظرن براش چند برابر هزینه کنند؟ چون یک انسان در حین درست کردنش ساعتها ذهن و توجهش رو روی اون شیء متمرکز کرده، با دستهاش اون رو لمس کرده، نکاهش رو با دقت تمام بهش دوخته ...همین انرژیهایی که در حین فرآیند تولید به اون چیز تزریق شده در اون ذخیره میشه و باعث میشه بیننده با نگاه و لمس از اون شیء، ازش انرژی بگیره و حس خاصی نسبت به اون داشته باشه. بخلاف محصولات ماشینی که خنثی هستند و چون حس خاصی در تولیدشون دخیل نبوده، هیچ حس خاصی رو هم به ادم منتقل نمیکنند ... فقط هستند!
یادمه در دوران دانشجویی یه داستان کوتاه خونده بودم به نام " The rag doll " ، که حالت غلو شده ی همین ماجراست: داستان یه دختری که در یک خونه زندانی شده و مجبورش کرده اند عروسک بسازه ... و اون دختر تمام ناراحتی و اندوهش از این کار اجباری، و آرزوی شدیدش برای آزاد شدن رو در اون عروسکها تزریق میکرد، و آدمها با دیدن عروسکها حس خاصی بهشون دست میداد ... تا اینکه یکی  که گیرندگیش قوی تر بود، پی این احساسش رو گرفت و رفت اون دختر رو پیدا کرد و نجاتش داد و بعد هم اینقدر اون حسها به دلش نشسته بود که اسیر محبتش شد و باهاش ازدواج کرد! ( به جان خودم خارجیه، فیلمفارسی نیست! )
من میگم اگه یه خونه قراره در بهترین حالت خودش باشه و آدمهای اون خونه بهترین حسها رو به هم داشته باشند ... اگه قراره اون خون کانون قلب ساکنانش باشه و تک تک افراد خونه رو به سمت خودش جذب کنه، طوری که هیچ کجا رو به اونجا ترجیح ندن ... و اگه قراره در خونه روحی جاری باشه که بهش هویت بده و افراد رو مشتاق به حضور در اون فضا کنه ، باید برای اون خونه وقت گذاشت و انرژی مصرف کرد ...
مهم فقط این نیست که ظاهر خونه مرتب و تمیز باشه، بلکه اگر اون تمیز کردن، نه از سر وظیفه ( مثل خدمتکار، یا حتی خانوم خونه ای که کار رو با اکراه انجام میده)، بلکه با عشق انجام شده باشه،  انرژی در تمام زوایای اون خونه به صورت انرژی پتانسیل ذخیره میشه که ناخودآگاه روی آدمهای اون خونه تاثیر میذاره و اونها رو پایبند و دلبسته اون خونه میکنه ... اینطوری میشه که خونه میشه یه مکان خواستنی که از همه از صبح منتظرن کارشون تموم بشه و بتونن هرچه زودتر با سر خودشون رو بهش برسونن ...
از آرامش و انرژیهای اون خونه، اول از همه خود زن بهره مند میشه که بیشتر از همه توی اون خونه ست ... و دیگه مرد از اون خونه گریزان نیست که بخواد به هر بهانه ای دیر بیاد خونه ...  و دیگه اینطور نیست که بچه ها از اونجا فراری باشند و آرامش رو در جاهای دیگه جستجو کنند ...
و تزریق این انرژی لطیف از هیچکس جز وجود لطیف زن خونه ساخته نیست، که اصلا برای این محبت کردن و گرمابخشی و " سکینت " خلق شده، و تمام ابزارش رو در اختیار داره  ... اینکه در قران درباره شب و خانه و زن تعبیر " سکناً " یعنی آرامبخشی استفاده شده ، اتفاقی نیست ... این " لتسکنوا الیها " که صفت اصلی زن ذکر شده اتفاقی نیست ... زن منبع عظیمی از انرژی هست و زنی موفقه که بتونه به بیشترین حالت ممکن ،این انرژی رو به همسر و فرزندانش منتقل کنه و اونها رو از عطر حضورش سرمست نگه داره ...
خونه مادربزرگها رو یادتون بیارین؟ مادربزرگهای واقعی رو میگم ها، که عاشقانه به خونه و زندگیشون میرسیدن و با جون و دل کار میکردن ... نه بعضی از مادربزرگهای نسل اخیر که دیگه ترشیهاشون هم کارخونه ای شده! ... خونه هاشون چقدر سرشار از آرامش و شادی عمیق و کلی حسهای خوب دیگه بود؟ انگار در و دیوار یه بوی دیگه داشت، غذاها یه طعم دیگه داشتن، اصلا هر چیزی که به مادربزرگها مربوط میشد یه جورای خاصی دلنشین بود ... برای همین هم هست که اونها رکن رکین خونه و خورشید گرمابخش خانواده بودند و حتی به فکر کسی هم نمیرسید که وقتی پیر شدن ببره بذاردشون خانه سالمندان  ... برای همین بود که ازشون به عنوان برکت خانواده یاد میشد ...  اونها حتی بعد از مرگشون هم نفوذشون رو در قلب ما حفظ  کردند و حتی خاطره هاشون هم انرژی بخشه ...
 اما وقتی کارهای خونه رو کارگری انجام بده که مسلما با ذوق و شوق کار نمیکنه و هدفش فقط اینه که زودتر کارها تموم بشه و دستمزدش رو بگیره ... یا اگه کارهای خونه رو با اکراه انجام بدیم و مدام دنبال از زیر کار در رفتن باشیم ... اگه هی بخوایم دو دوتا چهارتا کنیم که الان من وقتم تلف شد و کیه که قدر من رو بدونه و همین حرفهایی که این روزها نقل زبان خانمهاست ... انرژی مثبت که وارد خونه نمیکنیم  هیچ، شاید چه بسا فضا رو اونقدر دلگیر و مسموم کنیم که بدتر آدمها از خونه فراری بشن ...
 
مطلب به همین یک مورد ختم نمیشه و موارد مهم دیگه ای هم هست که باید بهشون توجه کرد ... اما فکر کنم دیگه خیلی طولانی شد ... شما فعلا همینهایی که گفتم رو درباره ش فکر کنید، تا بعد برسیم به چند مورد دیگه که به امید خدا در قسمت بعد بهش خواهیم پرداخت ...

 

خدایا دلم به سان قبله نماست...وقتی عقربه اش به سمت "تو"می ایستد آرام می شود

"ان الله مع الصابرین ...همانا خداوند با صابرین است"

شنبه 4 بهمن 1393  12:00 PM
تشکرات از این پست
ria1365
دسترسی سریع به انجمن ها