0

غزل شمارهٔ ۹۰ - چشمه قاف

 
amirali123
amirali123
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1390 
تعداد پست ها : 15244
محل سکونت : آذربایجان شرقی

غزل شمارهٔ ۹۰ - چشمه قاف

شهریار
 

از همه سوی جهان جلوه او می بینم

جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم

چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل

چهره اوست که با دیده او می بینم

تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت

هم در آن آینه آن آینه رو می بینم

او صفیری که ز خاموشی شب می شنوم

و آن هیاهو که سحر بر سر کو می بینم

چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل

آن نگارین همه رنگ و همه بو می بینم

تا یکی قطره چشیدم منش از چشمه قاف

کوه در چشمه و دریا به سبو می بینم

زشتئی نیست به عالم که من از دیده او

چون نکو مینگرم جمله نکو می بینم

با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را

که من این عشوه در آیینه او می بینم

در نمازند درختان و گل از باد وزان

خم به سرچشمه و در کار وضو می بینم

جوی را شده ئی از لؤلؤ دریای فلک

باز دریای فلک در دل جو می بینم

ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم

باز کیهان به دل ذره فرو می بینم

غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک

خار را سوزن تدبیر و رفو می بینم

با خیال تو که شب سربنهم بر خارا

بستر خویش به خواب از پر قو می بینم

با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز

نرگس مست ترا عربده جو می بینم

این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست

کز فلک پنجه قهرش به گلو می بینم

آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت

شهریار اینهمه زان راز مگو می بینم

 

چهارشنبه 1 بهمن 1393  10:44 AM
تشکرات از این پست
ali_kamali
دسترسی سریع به انجمن ها