با مراجعه به كتاب هاي تاريخي براي شناخت سبائيان و عبدالله بن سبا به نقطه مشتركي ميان مؤرخاني كه از او سخن گفته اند برخورد مي كنيم كه خلاصه آن چنين است:
گفته اند عبدالله بن سبا مردي يهودي از اهل صنعاء يمن، در زمان عثمان به ظاهر ايمان آورد ولي پنهاني در ميان مسلمانان مكر و حيله به كار مي برد و در شهرهاي بزرگ اسلامي مانند شام و كوفه و بصره و مصر گردش كرده و در مجامع مسلمين حاضر مي شد و مردم را تبليغ مي نمود بر آنكه پيغمبر اسلام محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را نيز مانند عيسي بن مريم ـ عليه السلام ـ رجعتي است و همچنانكه هر پيغمبري وصي داشت، وصي محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ هم علي ـ عليه السلام ـ است و او خاتم اوصياء است هم چنانكه محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ خاتم انبياء بود و چون عثمان حق اين وصي را غصب كرده و درباره او ستم نموده است پس بايد قيام كرد و حق را به اهلش باز گردانيم.(1) عثمان را در خانه اش محاصره نموده، تا كار به كشته شدنش انجاميد و همه اين كارها به رهبري و مباشرت عبدالله بن سبا و سبائيان صورت گرفت.
و گويند كه پس از آنكه مسلمانان با علي ـ عليه السلام ـ بيعت كردند و طلحه و زبير براي خون خواهي عثمان به بصره رفتند و بيرون بصره بين حضرت علي ـ عليه السلام ـ و آن دو كه سركرده سپاه جنگ جمل بودند شروع به تفاهم شد، سبائيان ديدند اگر اين تفاهم صورت گيرد مسبب اصلي قتل عثمان كه خود سبائيان بودند مشخص گشته و گرفتار خواهند شد،
لذا شبانه تصميم گرفتند به هر وسيله و هر دسيسه اي كه شده آتش جنگ را بر افروزند، پيرو اين تصميم، بنا گذاردند دسته اي از ايشان به حالت استتار ميان سپاه علي و دسته اي ديگر ميان لشگر طلحه و زبير شب هنگام از تاريكي استفاده نموده اين دو لشگر را عليه يكديگر بشورانند و نگذارند كسي از اين راز آگاه شود. كه اين نقشه خطرناك را با موفقيت انجام دادند.(2) و همچنين عبدالله بن سبا بود كه قائل به الوهيت علي ـ عليه السلام ـ بود و مي گفت كه «يا علي در دل من چنين راه يافت كه تو خدايي و من پيغمبر هستم» علاوه بر اين بعد از شهادت اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ كه خبر به عبدالله بن سبا رسيد گفت «علي نمرده است اگر مغز او را در هفتاد انبان مي كردي و هفتاد گواه بر قتل او مي گرفتي باز هم باور نمي كردم. او كشته نشده و نخواهد مرد تا آنكه سراسر زمين از آن او شود».(3) او قائل به اين بود كه حضرت نمرده و بلكه غائب شده و در آينده رجعت خواهد كرد.(4)
اين خلاصه از زندگي نامه عبدالله بن سبا بود كه راوياني چون ابن اثير، ابن خلدون و ابن كثير و... آن را نقل كرده اند كه با مراجعه به منابع اين كتاب در مي يابيم كه به جز كتاب «تاريخ الامم و الملوك» ابوجعفر محمد بن جرير طبري كه متوفي سال 310 هجري قمري مي باشد و نسبت به همه تاريخ نگاران به آن حادثه نزديك بوده منبع ديگري وجود ندارد و همه از كتاب تاريخ طبري نقل قول كرده اند.
با توجه به داستان عبدالله بن سبا كه در ضمن حوادث سال 30 ـ 36 هجري قمري بوده بايد خود طبري نيز از طريق شخصي اين داستان را روايت كرده باشد كه آن شخص هم سيف بن عمر تميمي كوفي مي باشد كه وفات او در سال 170 هجري قمري در زمان خلافت هارون الرشيد مي باشد. براي دانستن ارزش روايت سيف بايد اول به كتاب هاي علماء رجال و حديث اهل سنت مراجعه كرد تا ببينيم درباره قوت و ضعف حديث سيف و صحت و وثوق او چه گفته اند.
1. يحيي بن معين (متوفي سال 233 هجري قمري) درباره او گفته «حديث او ضعيف است و سست».
2. نسائي (متوفي سال 303 هجري قمري) گفته «او ضعيف است و حديثش را ترك كرده اند، نه مورد اعتماد است و نه امين».
3. ابو داود (متوفي سال 275 هجري قمري) گفته: «بي ارزش است و بسيار دروغگو است».
4. ابن حبان (متوفي سال 354) گفته: «حديث هائي را كه خود جعل مي كرده، آن را از زبان شخص موثقي نقل مي كرده است» و نيز گويند «سيف متهم به زندقه است و گفته اند حديث جعل مي كرده است».(5)
اين نظريه دانشمندان علم رجال در مورد سيف بوده كه در نيمه نخست قرن دوم هجري يعني يكصد و بيست سال پس از وجود افسانه عبدالله بن سبا مي زيسته و جز او و پيش از او كس ديگري از عبدالله بن سبا نامي نبرده است.
تاريخ نگاران اسلامي مانند ابن شهاب زهري، عروه بن زبير،ابان بن عثمان، ابوبكر بن حزم، موسي بن عقبه و واقدي و جز اينها كه در اواخر روزگار امويان مي زيسته و همه روايات و رويدادها را در كتاب هاي خود ثبت كرده اند هيچ نامي از او نبرده و به هيچ وجه درباره او چيزي ننوشته اند و همچنين بر زبان هيچ يك از امويان مانند معاويه و امثال او كه پول هاي كلان مي دادند تا روايتي به سود آنان و به زيان علي ـ عليه السلام ـ و پيروانش وضع شود،
نام او بازگو نشده و تاريخ اسلام در طول قرن اول هجري حتي تا اواخر نيمه نخست قرن دوم، هيچ چيزي از وجود اين قهرمان افسانه اي و انديشه ها و توانايي ها و حيله بازي هاي او نمي داند. در اواخر نيمه نخست قرن دوم هجري اين بازيگر به وسيله سيف بن عمر بر روي صحنه نمايان شد و سيف بن عمر در ميان محدثان و تاريخ نويسان به حيله گري و دروغ پردازي و چاپلوسي نزد حكام عباسي كه در همه موارد با علويان و پيروان آنها از روش دشمنان پيشين آنان پيروي مي كردند مشهور است.
اضافه بر همه اينها اگر قهرمان حوادثي كه عثمان در درون مدينه و بيرون آن بر آنها دچار شده بود،
همين يهودي بيگانه بوده است بايد نزد عثمان و فرمانداران او شناخته شده و معروف باشد در صورتي كه آنچه به نظر مي رسد اين است كه عثمان و كارگزاران او به هيچ وجه از ابن سبا نام نبرده اند و تاريخ هم گوياي اين نيست كه عثمان از او نزد كسي گله و شكايتي كرده باشد بلكه او علي ـ عليه السلام ـ و عمار و اباذر غفاري را متهم مي كردكه مردم را بر ضد او مي شورانند و ازآنان پيش مردم شكوه مي كرد. در موارد و موقعيت هاي ديگر نيز عثمان حتي اشاره اي دور به اين يهودي بيگانه اي كه ادعا مي كنند دنيا را شورانيده و بر ضد او برانگيخته، نكرده است و معقول نيست كه وضع ابن سبا بر عثمان و كارگزارانش پوشيده بماند در حالي كه او اصحاب شايسته پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را مانند عمار و ابن مسعود را تازيانه مي زند و اباذر را تعقيب و به سرزمين دور و خالي از سكنه تبعيد مي كند ودر آنجا فوت مي كند اما چگونه ممكن است در مورد اين مرد يهودي سكوت اختيار كرده باشد؟
در نتيجه در مورد عبدالله بن سبا چنين مي توان گفت كه داستان زندگي او افسانه اي بيش نيست. كه توسط سيف بن عمر ساخته و پرداخته شده است.
2. پايه گذار تشيع؟كساني كه تشيع را ساخته سبائيان مي دانند مي پندارند كه تشيع از آثار و نتايج كشته شدن عثمان است و به وسيله عبدالله بن سبا كه عقيده داشته علي ـ عليه السلام ـ وصي پيامبر اكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و داراي حق الهي در خلافت است پديده آمده است و در نتيجه پايه گذار تشيع را عبدالله بن سبا مي دانند، براي اين منظور بايد قبل از پرداختن به پايه گذار تشيع بايد كلمه شيعه را بررسي كرد كه به چه معناست.
شيعه در لغت به معني دوستان، ياران، پيروان(6) و بر تابعان شخص معيني اطلاق مي شود و به همين خاطر چون شيعيان به ولايت حضرت علي ـ عليه السلام ـ و به پيروي از مكتب روحاني آن حضرت اعتقاد دارند، آنان را شيعه علي ـ عليه السلام ـ يعني پيروان علي ـ عليه السلام ـ گفته اند.(7) در قرآن نيز در موارد متعددي شيعه به معني پيروان و ياران آمده است «هذا من شيعته و هذا من عدوه» موسي با دو نفر رو برو شد كه يكي از پيروان او و ديگري دشمن او بود.(8)
با توجه به توضيح بالا بايد ديد كه كلمه شيعه از كي و توسط چه كسي بر ياران حضرت نهاده شد.
با بررسي تاريخ اسلام بالاخص تاريخ 23 ساله تبليغ اسلام در مكه و مدينه به روشني ثابت مي شود كه تشيع در حوزه اسلام به وسيله خود پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پايه گذاري شده چرا كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در موارد متعددي كساني را كه به دوستي و ولاي علي ـ عليه السلام ـ معروف بودند شيعه خوانده مانند: «پيامبر به حضرت علي ـ عليه السلام ـ مي فرمايند: تو و شيعيانت در حوض كوثر بر من وارد مي شويد در حالي كه سيراب شده ايد».(9)
با اين بيان ادعاي شكل گيري تشيع و اعتقاد به خلافت بلافصل علي ـ عليه السلام ـ كه به وسيله ابن سبا و پس از كشته شدن عثمان مي باشد، نظريه اي باطل و بي اساس خواهد بود. چرا كه علاوه بر روايات شيعي، محدثان اهل تسنن نيز بر اين اعتقادند كه اين عقيده از زمان پيامبر اكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ وجود داشته همانند روايتي كه ابن عساكر از جابربن عبدالله نقل مي كند كه: «ما در محضر پيامبر اكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بوديم، ناگهان علي ـ عليه السلام ـ وارد شد پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمودند: سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست اين مرد و شيعيانش در روز قيامت، رستگار خواهند بود».(10)
علاوه بر اين حضرت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ چندين بار حضرت علي ـ عليه السلام ـ را جانشين و خليفه بعد از خود معرفي مي كند كه از آن جمله در اولين ابلاغ علني اسلام پس از سه سال پنهاني، پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ حضرت علي ـ عليه السلام ـ را جانشين خود معرفي مي كند و آخرين آن در غدير خم بود كه هم از طريق اهل تسنن و هم شيعه روايت شده بنابراين خلافت بلافصل حضرت و همچنين نهادن كلمه شيعه بر پيروان امام علي ـ عليه السلام ـ از زمان پيامبر اكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و به وسيله خود آن حضرت بوده است.
افزون بر اين ها آنچه كه درباره عقايد ابن سباء گفته شده است هيچ كدام در مذهب تشيع قابل قبول نمي باشد و ممكن نيست كه پيروان عبدالله بن سباء، پيشواي خود را انكار كرده و در عين حال سبئيه باشند.
پی نوشت ها:
1. ابوالفداء الحافظ ابن کثير، البدايه و النهايه، ج7، الطبعة الاولي، 1966م، مکتبة المعارف بيروت، ص167.
2. عسگري، مرتضي،عبدالله بن سبا، مترجم زنجاني، نجفي، هريسي، انتشارات مجمع علمي اسلامي، چاپ سوم، ج1، ص40 ـ 41.
3. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، انتشارات آستان قدس رضوي، چاپ چهارم، 1384ش، ص225.
4. همان، ص224.
5. عسگري، مرتضي، عبدالله بن سبا، مترجم زنجاني، نجفي، هريسي، انتشارات مجمع علمي اسلامي، چاپ سوم، ج1، ص70.
6. معين، محمد، فرهنگ فارسي، انتشارات اميرکبير، چاپ چهارم، ج2، (متوسط)، ماده شيعه، ص2113.
7. مشکور، محمد جواد، فرهنگ فرق اسلامي، چاپ چهارم، 1384ش، انتشارات آستان قدس رضوي، ص270.
8. قصص : 15.
9. ابن حجر، هيثمي المکي، الصواعق المحرقه، مکتبه قاهره، ص32.
10. مجله تخصصي کلام اسلامي، سخنراني، سبحاني، ش52، زمستان 1383ش، ص14.
Android , iOS , Windowsphone , Symbian , Java, Mobile Review ,Learning