مادر بودن بدون تردید سخت ترین کار دنیاست. هیچ دستورالعمل یا کتاب آموزشی برای بهتر مادری کردن وجود ندارد. مادر بودن این چیزها را به من یاد داد.
نی نی بان، گروه ترجمه: مادر بودن بدون تردید سخت ترین کار دنیاست. هیچ دستورالعمل یا کتاب آموزشی برای بهتر مادری کردن وجود ندارد. ما در این مسیر قرار می گیرم و سعی می کنیم روز به روز آن را بهتر انجام دهیم. این یک فرایند آموزشی است که هرگز متوقف نمی شود. حتی بعد از اینکه بچه های شما بزرگ شدند. من دو دختر 3 ساله و 11 ساله دارم و مطمئن هستم هیچکس به من در مورد بزرگ کردن آنها هشدار نداده بود. مادر بودن این چیزها را به من یاد داد:
1.یاد گرفتم که مادر بودن یک هدیه واقعی است. من خیلی زود باردار شدم. اتفاق ایده آلی نبود ولی خداوند آن بچه زیبا را به من داد و حتی یک لحظه هم افسوس آن را نمی خورم.
2.صبر و معنای واقعی عشق بی حد و مرز را یاد گرفتم.
3. نگاه کردن به دنیا با چشم اندازی تازه، با همان نگاه دخترانم را یاد گرفتم. نگاهی بی گناه و مثبت. بزرگسالان گاهی این را از دست می دهند.
4. یاد گرفتم خودخواه نباشم. زمان هایی وجود داشتند که چیزهایی لازم داشتم و می خواستم ولی نتوانستم به آنها برسم. برای اینکه نیازهای بچه هایم همیشه برایم در اولویت قرار داشتند. همیشه می خواهم آنها چیزهایی بهتری نسبت به من داشته باشند و در زندگی از من بهتر باشند.
5.مادر بودن اهمیت تدریجی ارزشهای اخلاقی، احترام به دیگران و دیسیپلین در مورد دخترانم را به من آموخت. خیلی از این چیزها در شلوغی دنیای پر از گرفتاری امروز گم می شوند. هیچ چیز از دیدن بزرگ شدن دخترانم با چنین تربیتی بیشتر خوشحالم نمی کند. خیلی باارزش است که بدانیم ما به آنها چنین چیزهایی را یاد داده ایم.
6.یاد گرفتم که دیگران را در مورد اینکه چطور بچه های خود را بزرگ می کنند، قضاوت نکنم. همه ما شیوه تربیتی متفاوتی داریم و تنها یک راه صحیح خاص برای آن وجود ندارد. هیچ شیوه آموزشی مشخصی برای این کار وجود ندارد. در نقش پدر و مادر هیچ کدام از ما عالی و بی نقص نیستیم.
7.یاد گرفتم که من با ارزش و مورد نیاز هستم و اهدافم در زندگی چه چیزهایی هستند. برای آموزش مهربانی و دلسوزی و ده هزار چیز دیگر به بچه ها، آنها باید چیزهایی درمورد دنیا بدانند تا بتوانند آدمهای خوبی باشند.
8. یاد گرفتم که خیلی عصبانی شدن ممکن است. می توان یک لحظه واقعا از دیگران عصبانی شد و لحظه ای دیگر عاشق آنها بود. همه ما دراین شرایط بوده ایم. نمی توانم به شما بگویم چند بار به دست شویی رفته و در را قفل کرده ام و اشک ریخته ام. حتی برای 15 ثنیه تا اینکه آنها دوباره سراغ من آمده اند. وقتی این کار را می کنند و چهره آن ها را می بینم، خیلی حالم بهتر است.
9.یاد گرفتم که همیشه همه چیز خوب و عالی نیست. یک دختر می تواند رویاپردازی کند. گاهی اوقات نمی توانید روزتان را آن طور که دوست دارید پیش ببرید و آنچه درحال اتفاق افتادن است، اهمیت دارد. دیوانگی اشکالی ندارد. دنیا خوشبختانه به خاطر دیوانگی شما از حرکت نمی ایستد.
10. یادگرفتم که بچه هایم، خود من نیستند. آنها آدمهای مستقلی با خواسته ها و علایق و افکار و ایده های خود هستند. وظیفه من دادن راهنمایی لازم به آنهاست. اما در نهایت باید به آنها اجازه دهم تا همان شخصی که هستند باشند و آنها را همان طور که هستند بپذیرم و فقط آنها را دوست داشته باشم.
من خودم در بزرگ کردن بچه هایم گاهی اوقات اشتباه می کنم ولی درنهایت بچه هایم من را دوست دارند و من هم آنها را دوست دارم. شرایط جدید و روزهای بد هم این را تغییر نمی دهد. هر روز ماجراجویی جدیدی همراه با یادگیری چیزهای تازه برای هر سه نفر ما وجود دارد. اگر یاد نگیریم و بزرگ نشویم، پس هدف زندگی چه چیزی است؟