0

"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

 
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

بهش می گفتن ام الشهدا . آخه سه تا از بچه هاش و یه برادر و یه دامادش رو برای اسلام داده بود . هیچ وقت عصبانی ندیدیمش جز یه بار . اونم یه روز عصر بود که همگی توی حیاط نشسته بودیم . مامان از خستگی خوابش برد . ما هم بی سرو صدا آماده شدیم که برای نماز مغرب بریم مسجد. وقتی داشتیم از در می رفتیم بیرون ، پا شد و خیلی بلند « استغرالله » و « لا اله الا الله» گفت و با عصبانیت پرسید : پس چرا بیدارم نکردین ؟ گفتیم : آخه خسته بودی ، ما هم دلمون نیومد بیدارت کنیم همونطور که داشت وضو می گفرت گفت : من همه زندگیم به نماز اول وقته . نمی خوام کاهل نماز باشم ، تا حالا به هیچ دلیلی نماز اول وقت رو ترک نکردم.

جمعه 10 بهمن 1393  1:33 AM
تشکرات از این پست
nxsport
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

از شما مى‏خواهم كه پسرتان را طورى تربيت كنيد، كه فدايى امام زمان «عج» باشد.

جمعه 10 بهمن 1393  1:35 AM
تشکرات از این پست
nxsport
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

بهترين موقع بعد از پايان نماز، وقتي سر به سجده مي گذاريد، مروري بر اعمال از صبح تا شب خود بيندازد، آيا کارمان براي رضاي خدا بود.

یک شنبه 12 بهمن 1393  12:23 AM
تشکرات از این پست
nxsport
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

از رئیس بازی بعضی بالا دستی ها دلخور بود می گفت «می گن تهران جلسه س. ده پانزده نفر کارهامونو تعطیل می کنیم می آییم. سیزده چهارده ساعت راه، برای یک جلسه ی دوساعته ؛ آخرشم هیچی. شما یکی دو نفرید. به خودتون زحمت بدین، بیاین منطقه، جلسه بگذارین.»

یک شنبه 12 بهمن 1393  12:24 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو می ترسد تاسرخی خون من.

دوشنبه 13 بهمن 1393  12:39 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

کم توقع بود. اگر چیزی هم براش نمی خریدیم ، حرفی نمیزد. نوروز آن سال که آمده بود ، پدرش رفت و یک جفت کفش نو براش خرید . روز دوم فروردین ، قرار شد برویم دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد. به جای کفش ، دمپایی پاش بود . گفتم : مادرف کفشات کو ؟ گفت : بچه ی سرایدار مدرسه مون کفش نداشت ، زمستون رو با این دمپایی ها سر کرده بود ؛ من رفتم کفش هام رو دادم بهش . اون موقع علی دوازده سال بیشتر نداشت.

دوشنبه 13 بهمن 1393  12:44 AM
تشکرات از این پست
ghalbeiran2
ghalbeiran2
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 798
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

ای خدا دیدی و شنیدی فریاد رسای شهیدان را و پیام پربار گمنامان را و اسوه های اسارت عزیزان را، چه گفتند، جز این می گفتند؟ الهی و ربی من لی غیرک. حال دنباله رو آن عزیزان هستیم.

شهید احمد ناظمی هرندی

اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای

http://ghalbeiran.rasekhoonblog.com

دوشنبه 13 بهمن 1393  12:58 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

 اي مسلمانان از همه قشر بدانيد كه وظيفه شرعي است كه از ولي امر مسلمين اطاعت كنيد.

سه شنبه 14 بهمن 1393  12:20 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

حدس زدم كه باید ریگی به كفشش باشد.همه مات و مبهوت چشم به دهان راوی دوخته بودیم،از جبهه می گفت:از شبها و روز های اوایل جنگ و از خود گذشتگی دوستانش و عسر و حرج خاص آن شرایط. هر از گاهی حرف كه به نقطه حساسش می رسید با قیافه ای ساده لوحانه و مثلا از باب تعجب و شگفت زدگی می گفت:عجب،عجب! گوینده كه جنس بسیجی خودشان را بهتر می شناخت زیر چشمی نگاهش می كرد و با لبخند حرفش را ادامه می داد. درد سرتان ندهم،در حین صحبت این بنده خدا،یكی از آن طرف گفت:عجب،عجب! و یكی یكی از این طرف دم گرفتند.مجلس یك مرتبه تبدیل به یك دم و نوحه درست و حسابی شد:عجب،عجب بعد بلند شدند سر پا و سینه زدند:عجب گلی روزگار بقیه اش معلوم بود:ز دست لیلا رفت! 
 

منبع : کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

سه شنبه 14 بهمن 1393  12:22 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

خواهرم حجاب تو سنگر تو است، تو از داخل‏حجاب دشمن را می‏بینی و دشمن تو را نمی‏بیند.

 

پنج شنبه 16 بهمن 1393  1:48 PM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

دخترمون نه روزش بود که علی از منطقه اومد. برای عقیقه ، گوسفند خریدو شروع کردیم به تدارکات مقدمات مهمونی.برنامه ریزیها شد ، مهمونها هم دعوت شدند. یه مرتبه زنگ زدن گفتند: ماموریتی پیش اومده و باید بیای اهواز. وقتی به من گفت خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم. بهش گفتم: ما فردا مهمون داریم ، برنامه ریزی کردیم. وقتی حال من رو اینطور دید به دوستاش زنگ زد و رفتنشو کنسل کرد. گفته بود:بی انصافیه اگه همسرمو تنها بزارم ، این همه سختی رو تحمل کرده حالا یه بار از من خواسته بمونم. اگه بیام اهواز با روح جوانمردی سازگار نیست.

پنج شنبه 16 بهمن 1393  1:50 PM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

همسرم باوركن خدمت به پدر و مادر و احترام به آنها و رسیدگی و تعلیم فرزندان ثوابی بیش از به جبهه آمدن من دارد.

جمعه 17 بهمن 1393  1:14 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام می‌رفت شناسایی. چند بار او را گرفته بودند، اما هر بار زده بود زیر گریه و گفته بود: «دنبال مامانم می‌گردم،‌ گمش كردم.» عراقی‌ها هم ولش می‌كردند. فكر نمی‌كردند كه بچه‌ سیزده ساله برود شناسایی! 

جمعه 17 بهمن 1393  1:16 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

تبعيت از خط مشي مقام رهبري در كليه امور عقيدتي، فكري و سياسي و نظامي لازم است. 

شنبه 18 بهمن 1393  1:35 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک خاطره و وصیتنامه از شهدا"

پيشنهاد دادم بيايد با خودم باجناق شود و همين مقدمه اي براي ازدواجش شد. به مادر خانومم گفتم:اين رفيق ما از مال دنيا غير از يك دوربين عكاسي چيزي نداره!! گفت:مادر اينها مال دنياست،بگو ببينم ار دين و ايما ن چي داره؟ گفتم:ار اين جهت هرچي بگم كم گفتم!ما كه به گرد پاي او هم نمي رسيم گفت:خدا حفظش كنه من دنبال همچين دامادي بودم. 

شنبه 18 بهمن 1393  1:36 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها