0

"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

 
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

نقشه ای برای کمک به فقیر

يكى از باديه نشينان به در خانه امام هادی آمد و پس از ديدن ايشان با صدايى ضعيف گفت: يابن رسول اللّه من مردى از اعراب كوفه و از مواليان و محبّان جدّت على بن ابى طالب هستم، سنگينى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گره گشايى نمى شناسم.

حضرت متاثر شدند و ليكن خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و كمكى از دستش ساخته نبود لذا به دست خودشان ورقه اى نوشتند مبنى بر آنكه : اعرابى از حضرت مبلغ معينى طلبكار است، سپس كاغذ را به او داده گفتند: اين كاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت ديدى عده اى نزد من جمع شده اند برخيز و طلبى را كه در اين كاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگير كه چرا بدهى ام را نپرداخته ام و تمامى دستورات مرا انجام بده. اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى كه حضرت به سامرّا بازگشت عده اى به ديدن او آمدند كه در ميان آنان ماموران حكومت عباسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت كه اعرابى از راه رسيد و كاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذكور در آن شد، امام -  - به عذرخواهى پرداخت ليكن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تاكيد مى كرد.
حاضرين در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوكل شتابان ماجرا را به گوش خليفه رساندند او نيز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى كه اعرابى آمد حضرت پول ها را به او داده فرمودند: اين پول ها را بگير و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانواده ات كن.
اعرابى گفت: يابن رسول اللّه بدهى من كمتر از يك سوم اين مبلغ است ليكن خداوند بهتر مى داند كه رسالت خود را ميان چه كسانى قرار دهد و پول ها را برداشته با خشنودى تمام و با خيال راحت به سوى خانواده اش رفت و همچنان براى ناجى خود امام هادى كه او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مى كرد. 

 


برگرفته از کتاب زندگانی امام هادی  تالیف باقر شریف قرشی.

 

 

سه شنبه 28 بهمن 1393  1:11 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

زشتى مزاحمت

عبدالرّحمن بن حجّاج حكايت نمود، كه آن حضرت فرمود: در ايّام حجّ، اطراف كعبه الهى طواف مى كردم و سفيان ثورى نيز در نزديكى من طواف انجام مى داد، از من پرسيد: آيا پيامبر خدا  ، هنگامى كه در طواف كعبه ، مقابل حجرالا سود مى رسيد، آن را استلام مى نمود؟
من در پاسخ به او، اظهار داشتم : بلى ، رسول خدا  حَجَرالا سود را در طواف واجب ؛ و نيز در طواف مستحبّ استلام و مسح مى نمود.
پس از آن ، سفيان ثورى مقدارى از من كناره گرفت، و من چون در طواف نزديك حجرالاسود رسيدم ، آهسته به راه خود ادامه دادم و آن را استلام نكردم .
سفيان دو مرتبه به من نزديك شد و گفت : مگر نگفتى رسول اللّه در طواف خود حجرالاسود را مى بوسيد و استلام مى كرد؟
جواب دادم: بلى.
پرسيد: پس چرا از كنار آن عبور كردى و آن را استلام ننمودى.
در جواب گفتم: مردم حقّ حضرت رسول  را رعايت مى كردند و چون پيامبر خدا به حجرالاسود مى رسيد مردم برايش راه مى گشودند و آن حضرت به راحتى آن استلام مى نمود.
ولى چون مردم حقّ مرا نمى شناسند و رعايت نمى كنند، دوست ندارم براى آن كه استلام حَجَر كنم و آن را ببوسم، بر جمعيّت فشار آورم و افراد را اذيّت كنم



وسائل الشّيعة : ج 13، ص 325، ح 3 و 8

 

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

چهارشنبه 29 بهمن 1393  1:50 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

‌چه قسمتى از گوسفند لذيذتر است؟

در زمان امام حسن عسكرى صلوات اللّه عليه دو نفر به نام هاى احمد و عبّاس با يكديگر درباره گوشت مشاجره كردند كه كدام قسمت گوشت گوسفند لذيذتر و سالمتر است، كه به نتيجه نرسيديم، ناگهان خادم حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى  بر ما وارد شد و بدون آن كه ما سخنى بگوئيم و يا سؤالى كرده باشيم ، خادم حضرت قطعه گوشت گوسفندى كه كِتف و دست حيوان بود از جلوى ما برداشت و گفت :مولايم فرمود: آن قسمتى كه نزديك به سر و گردن باشد، سالمتر و لذيذتر است و آغشته به امراض نمى باشد، و امّا ران را نصيحت نمود كه حتى الامكان استفاده نشود.
احمد گويد، امام  بدون آن كه ما سؤالى كرده باشيم و يا پيامى داده باشيم، در جريان امور قرار داشت و براى تقويت قلوب و از بين بردن هر گونه شكّى پاسخ ما را مطرح فرمود و رفع مشاجره گرديد.


 

هداية الكبرى خصیبى، ص 332.

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

پنج شنبه 30 بهمن 1393  1:25 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

استغفار دوای هر دردی


 

مردى خدمت حضرت حسن مجتبى  آمد و از قحطى و گرانى به آن حضرت شكايت نمود، پس حضرت به او فرمود: از خدا طلب آمرزش كن، و مرد ديگرى آمد و به آن حضرت از فقر و تهى دستى شكايت كرد، پس حضرت به او هم فرمود از خداوند (جهت گناهان خود) استغفار و طلب آمرزش نما، و مرد ديگرى آمد و به آن حضرت عرض كرد از خدا بخواه و دعا كن كه خداوند پسرى بمن لطف فرمايد، پس باو هم فرمود: از خدا طلب آمرزش نما، پس ما (حضار مجلس) به آن حضرت عرض كرديم مردانى چند خدمت شما آمدند و از چيزها و گرفتاريهاى گوناگون شكايت داشتند و تقاضاى مختلفى نمودند و شما همه آنها را باستغفار و طلب آمرزش امر فرمودى، پس حضرت فرمود: من اين را از پيش خود نگفتم و همانا در اين باره از فرموده خداوند (در قرآن) پند گرفتم و استفاده نمودم (كه فرموده:) اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِل السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً (از پروردگار خود طلب آمرزش نمائيد همانا او بسيار آمرزنده است تا آنكه از آسمان بر شما باران پشت سر هم بفرستد و شما را بمال و ثروتها و پسرها كمك و مدد فرمايد، و براى شما باغها و نهرها قرار دهد.


(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص81.)

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

جمعه 1 اسفند 1393  10:25 PM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پرسش از ابوحنیفه و پاسخ از کودکی دانشمند

در يكى از سالها ابوحنيفه در زمان امام جعفر صادق  وارد مدينه گرديد و به قصد ديدار آن حضرت راهى منزلش شد؛ و در راهروى منزل حضرت به انتظار اجازه ورود، نشست .
در همين بين ، كودك خردسالى از منزل بيرون آمد، ابوحنيفه از او پرسيد: در شهر شما شخصى غريب كجا مى تواند ادرار و دفع حاجت كند؟
كودك كنار ديوار نشست و بر آن ديوار تكيه زد و سپس اظهار نمود: كنار نهر آب ، زير درختان ميوه دار، كنار ديوار مساجد، در مسير و محلّ عبور اشخاص ، رو به قبله و پشت به قبله نباشد؛ و غير از اين موارد هر كجاى ديگر باشد مانعى ندارد.
ابوحنيفه گويد: چنين جوابى از آن كودك براى من تعجّب آور بود، پرسيدم : نام تو چيست ؟
گفت : من موسى، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر علىّ، پسر حسين پسر، علىّ، پسر ابوطالب هستم .
گفتم : گناه از چه كسى است و چگونه سرچشمه مى گيرد؟
فرمود: گناه و خطا يكى از اين چند حالت را دارد:
يا از طرف خداوند بايد باشد، كه صحيح و سزاوار نيست كه خداوند متعال سبب و باعث گناه بنده اش گردد؛ و سپس او را مورد عذاب قرار دهد.
يا آن كه از طرف خداوند و بنده مى باشد، كه آن هم صحيح نيست چون كه قبيح است شريكى مانند خداوند، شريك ضعيف خود را بر انجام گناه عذاب كند.
و يا آن كه گناه و خطا از خود انسان سر مى زند، كه حقّ مطلب نيز همين است .
پس اگر خداوند عذاب نمايد، حقّ دارد؛ و اگر عفو نمايد و ببخشد از روى فضل و كرم و محبّت او نسبت به بنده اش مى باشد.

 


اعيان الشّيعة : ج 2، ص 6،

إ علام الورى : ج 2، ص 29،

تحف العقول : ص 411،

مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 314.

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

یک شنبه 3 اسفند 1393  5:33 PM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

معرفت نجات بخش انسان است

حسن بن عبداللّه ، فردى زاهد و عابد بود و مورد توجّه عامّ و خاصّ قرار داشت .
روزى وارد مسجد شد، امام موسى كاظم  همين كه حضرت او را ديد فرمود: نزد من بيا.
چون حسن بن عبد اللّه خدمت امام آمد، حضرت به او فرمود: اى ابوعلىّ! حالتى كه در تو هست ، آن را بسيار دوست دارم و مرا شادمان كرده است و تنها نقص تو آن ست كه شناخت و معرفت ندارى ، لازم است آن را جستجو كنى و بيابى .
حسن اظهار داشت: يابن رسول اللّه ! فدايت گردم، معرفت چيست و چگونه به دست مى آيد؟
فرمود: برو نسبت به مسائل دين فقيه شو و اهل حديث باش .
حسن توضيح خواست كه از چه كسى معرفت بياموزم ؟
حضرت فرمود: از فقهاء و دانشمندان اهل مدينه بياموز، و چون مطلبى را فراگرفتى ، آن را نزد من آور تا راهنمائيت كنم .
حسن بن عبداللّه حركت نمود و مسائلى را از علماء فراگرفت و نزد حضرت باز گشت ، وقتى حضرت چنين حالتى را از او ديد، فرمود: برو معرفت را فراگير و آن را بشناس .
اين حركت چند بار تكرار شد، تا آن كه روزى امام موسى كاظم  در مزرعه اش بود، حسن با حضرت ملاقات كرد و گفت : فرداى قيامت در پيشگاه خداوند بر عليه تو شكايت مى كنم ، مگر آن كه مرا بر شناسائى حقيقت معرفت ، هدايت و راهنمائى كنى ؟
بعد از آن ، امام  فرمود: اوّلين امام و خليفه رسول اللّه اميرالمؤمنين علىّ  است ؛ و سپس امام حسن ، امام حسين ، امام علىّ ابن الحسين ، امام محمّد باقر، امام جعفر صادق (صلوات اللّه و سلامه عليهم ). حسن گفت : يا ابن رسوال اللّه ! امام امروز كيست ؟
حضرت فرمود: من امام و حجّت خدا هستم.


اصول كافى : ج 1، ص 286، ح 8،

الثّاقب فى المناقب : ص 455، ح 383،

خرائج : ج 2، ص 650، ح 2

إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 18.

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

یک شنبه 3 اسفند 1393  5:34 PM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

نخل خشكيده و رطب تازه

امام جعفر صادق  فرمود: در يكى از سفرهاى امام حسن مجتبى صلوات اللّه عليه براى عمره، بعضى از افرادى كه معتقد به امامت زبير بودند؛ حضرت را همراهى مى كردند.
پس كاروانيان در مسير راه خود، در محلّى جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مكان درخت خرماى خشكيده اى وجود داشت كه در اثر بى آبى و تشنگى خشك شده بود.
حضرت كنار آن درخت خرما رفت و نشست ، در اين اثنا يكى از افراد كاروان به آن حضرت نزديك حضرت شد؛ و كنارش نشست .
بعد از آن كه مقدارى استراحت كردند، آن شخص كه معتقد به امامت زبير بود سر خود را بالا كرد و پس از نگاهى به شاخه هاى خشكيده نخل ، گفت : اى كاش اين نخل رطب مى داشت ؛ و مقدارى از آن را ميل مى كرديم .امام حسن مجتبى  فرمود: آيا اشتها و علاقه به آن دارى؟
آن شخص زبيرى گفت: آرى، پس حضرت دست هاى مبارك خود را به سوى آسمان بلند كرد و دعائى را زمزمه نمود. ناگهان، نخل خشكيده؛ سبز و شاداب گرديد و در همان حال رطب هاى بسيارى بر آن روئيد.
در همين موقع ساربانى كه همراه قافله بود و كاروانيان از او شتر كرايه كرده بودند، هنگامى كه اين كرامت و معجزه را ديد، در كمال حيرت و تعجّب گفت: اين سحر و جادوى عجيبى است !!
امام  فرمود: خير، چنين نيست ؛ بلكه دعاى فرزند پيغمبر  است كه مستجاب گرديد.


اصول كافى : ج 1، ص 462، ح 4،

بحارالا نوار: ج 43، ص 323، ح 1،

الخرايج و الجرايح : ج 2، ص 571، ح 1.

 

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

یک شنبه 3 اسفند 1393  5:35 PM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاداش دسته گل اهدايى

يكى از كنيزان امام حسين  خدمت حضرت رسيد، سلام كرد و دسته گلى تقديم آن حضرت نمود.
حضرت هديه آن كنيز را پذيرفت و در مقابل به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم .
انس كه ناظر اين برخورد انسانى بود از آن حضرت با شگفتى پرسيد:
چگونه در مقابل يك دسته گل بى ارزش او را آزاد كردى ؟! حضرت با تبسمى حاكى از رضايت خاطر بود فرمود:
خداوند اينگونه ما را ادب كرده ، چون در قرآن كريم مى فرمايد: «وَ إِذا حُيِّيتُمْ‏ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها»
اگر كسى به شما نيكى كرد او را نيكى و رفتار شايسته ترى پاسخ دهيد.
و من فكر كردم، از هديه اين كنيز بهتر اين است كه در راه خدا آزادش ‍ كنم .



بحار: ج 44، ص 194.به نقل از داستانهاي بحارالانوار – ج3

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

یک شنبه 3 اسفند 1393  5:36 PM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

کار در دستگاه طاغوت  

صفوان جمّال حكايت كند: روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم ، كه يكى از مؤمنين به نام زياد بن مروان عبدى - كه در دستگاه حكومت بنى العبّاس همكارى داشت - به مجلس آن حضرت وارد شد.
امام كاظم به او خطاب كرد و فرمود: آيا با آنها همكارى و هماهنگى در كارها داريد؟
زياد گفت : آرى ، اى مولا و سرورم !
امام فرمود: چرا چنين مى كنى؟!
گفت : اى سرورم ! من مردى آبرودار و آبرومندم ، و نيز عائله مند مى باشم؛ و مال و ثروتى هم ندارم كه تامين معاش و زندگى كنم .
حضرت فرمود: اى زياد! به خداى يكتا سوگند، چنانچه از آسمان به زمين بيفتم و قطعه قطعه گردم و گوشتهاى بدنم را پرندگان جدا كنند، اين برايم بهتر است تا آن كه با اين ظالمان همكارى و معاشرت داشته باشم .
صفوان گويد: پرسيدم، يا ابن رسول اللّه ! پس در چه صورتى مى توان با آنها همكارى نمود؟
امام فرمود: در صورتى مى توان كنار آنها بود و با آنها همكارى نمود كه براى نجات مؤمنى يا آزادى اسيرى باشد، كه در چنگال آنها گرفتار باشد.
و در غير اين صورت، خداوند متعال به كمك دهندكانِ ظالمان وعده عذاب دردناك داده است .
بعد از آن، امام افزود: پس مواظب باش ، كه خداوند متعال شاهد و ناظر همه حالات و همه كارها است ؛ و آنچه را كه اراده نمايد، انجام مى دهد.



مستدرك الوسائل : ج 13، ص 136، ح 15

 

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

چهارشنبه 6 اسفند 1393  1:01 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

بی احترامی به مومن به منزله بی احترامی به امام  

در يكى از سال ها امام صادق  به همراه بعضى از اصحاب و دوستان خود، براى انجام مناسك حجّ حركت كردند.
در مسير راه ، جهت استراحت در محلّى فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضى از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبك و بى ارزش ‍ مى كنيد؟
يكى از افراد از جا برخاست و گفت : يابن رسول اللّه ! به خداوند پناه مى بريم از اين كه خواسته باشيم به شما بى اعتنائى و توهينى كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم .
حضرت صادق  فرمود: چرا، تو خودت يكى از آن اشخاص ‍ هستى .
آن شخص گفت: پناه به خدا، من هيچ جسارت و توهينى نكرده ام .
حضرت فرمود: واى بر حالت ، در بين راه كه مى آمدى در نزديكى جُحفه ، تو با آن شخصى كه مى گفت : مرا سوار كنيد و با خود ببريد، چه كردى ؟
و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براى خود كسر شان دانستى ؛ و حتّى سر خود را بالا نكردى ؛ و او را سبك شمردى و با حالت بى اعتنائى از كنار او رد شدى .
و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هركس به يك فرد مؤ من بى اعتنائى و بى حرمتى كند، در حقيقت نسبت به ما بى اعتنائى كرده است ؛ و حرمت و حقّ خدا را ضايع كرده است .


كافى : ج 8، ص 88، ح 73، وسائل الشّيعة : ج 12، ص 272، ح 1.

 

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

پنج شنبه 7 اسفند 1393  12:15 AM
تشکرات از این پست
ghalbeiran2
ghalbeiran2
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 798
محل سکونت : اصفهان

بی احترامی به مومن به منزله بی احترامی به امام

در يكى از سال ها امام صادق (ع) به همراه بعضى از اصحاب و دوستان خود، براى انجام مناسك حجّ حركت كردند.
در مسير راه ، جهت استراحت در محلّى فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضى از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبك و بى ارزش ‍ مى كنيد؟
يكى از افراد از جا برخاست و گفت : يابن رسول اللّه ! به خداوند پناه مى بريم از اين كه خواسته باشيم به شما بى اعتنائى و توهينى كرده و يا دستورات شما را عمل نكرده باشيم .
حضرت صادق (ع) فرمود: چرا، تو خودت يكى از آن اشخاص ‍ هستى .
آن شخص گفت: پناه به خدا، من هيچ جسارت و توهينى نكرده ام .
حضرت فرمود: واى بر حالت ، در بين راه كه مى آمدى در نزديكى جُحفه ، تو با آن شخصى كه مى گفت : مرا سوار كنيد و با خود ببريد، چه كردى ؟
و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براى خود كسر شان دانستى ؛ و حتّى سر خود را بالا نكردى ؛ و او را سبك شمردى و با حالت بى اعتنائى از كنار او رد شدى .
و سپس حضرت در ادامه فرمايش خود افزود: هركس به يك فرد مؤ من بى اعتنائى و بى حرمتى كند، در حقيقت نسبت به ما بى اعتنائى كرده است ؛ و حرمت و حقّ خدا را ضايع كرده است .


كافى : ج 8، ص 88، ح 73، وسائل الشّيعة : ج 12، ص 272، ح 1.

اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای

http://ghalbeiran.rasekhoonblog.com

پنج شنبه 7 اسفند 1393  12:42 AM
تشکرات از این پست
ria1365
alibeiki
alibeiki
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 1003
محل سکونت : تهران

پاسخ به:"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

شركت در مباهله :
اكثر راويان و مورخان و مفسران گفته اند: حضرت زهرا يكى از پنج نفرى است كه در مباهله پيامبر با مسيحيان نجران شركت داشته است و اين موضوع علاوه بر اين كه فضيلت بزرگى محسوب مى شود، از قوى ترين دلايل مى باشد كه روشن مى سازد (( اهل بيت معصوم )) پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهما السلام ) مى باشند و ديگر بستگان و زوجات پيامبر در اين خصوصيت شركتى ندارند. گروهى از مسيحيان نجران نزد پيامبر آمدند و در مورد عيسى با حضرت گفتگو كردند. پيامبر اين آيه را براى آنان تلاوت فرمود:
ان عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ؛ مثل خلقت عيسى كه بدون پدر خلق شده ، نزد خدا همچون مثل (خلقت ) آدم است كه خدا او را (بدون پدر و مادر) از خاك آفريد.
مسيحيان قانع نشدند و اعتراض كردند و آيه مباهله بر پيامبر نازل گرديد:
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع اءبنائنا و اءبنائكم و نسائكم و اءنفسنا و اءنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين ؛ هر كس پس از آنچه از علم به تو رسيده ، در مورد عيسى با تو محاجه كرد، بگو: بياييد فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و جانهايمان را و جان هايتان را، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم .
مباهله آن است كه دو طرفى كه با هم در موضوعى اختلاف و تخاصم دارند، عليه يكديگر نفرين كنند و از خدا بخواهند لعنت و عذاب را بر طرفى كه باطل است ، فرود آورد. اين كار فقط از پيامبران راستين كه ارتباط واقعى با خدا دارند بر مى آيد. مسيحيان نجران ابتدا قبول نمودند و قرار شد فرداى آن روز مباهله شود. وقتى از نزد پيامبر رفتند، بين خود به گفتگو نشستند و اسقف به آنان گفت : اگر فردا با فرزندان و اهل بيتش آمد، از مباهله با او بر حذر باشيد.
اگر با اصحابش آمد، چيزى نيست و پيامبر واقعى نخواهد بود. فرداى آن روز پيامبر همراه با امير مومنان على و فاطمه و حسن و حسين آمد و در برابر مسيحيان بر خاك نشست و به اهل بيت فرمود: هنگامى كه من دعا كردم ، شما آمين بگوييد.
مسيحيان از مشاهده هيات او بيمناك شدند و اعتراف كردند كه روش او مانند ساير انبياى راستين است و از خدا خواستند از مباهله منصرف گردد و با آنان مصالحه نمايد. اينان با پرداخت اموالى به عنوان مصالحه برگشتند .

پنج شنبه 7 اسفند 1393  6:14 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

مقيد بودن فاطمه به آداب اسلام  

از مستحبات آن است كه نمازگزار از بوى خوش استفاده نماید و با لباس پاكيزه نماز بخواند و با احترام و وقار براى عبادت خدا مشغول شود.
لحظات آخر عمر حضرت زهرا  بود چند لحظه اى به اذان مغرب باقى مانده بود نزديك بود كه وقت نماز فرا رسد، فاطمه  به اسماء بنت عميس فرمود «عطر مرا بياور» سپس وضو گرفت ، و در اين هنگام كه مى خواست نماز بخواند، حالش منقلب شد، سرش را به زمين نهاد، به اسماء گفت: كنار سرم بنشين، هنگامى كه وقت نماز فرا رسيد، مرا بلند كن تا نمازم را بخوانم، اگر برخاستم كه چيزى نيست و اگر برنخاستم شخصى را نزد على  بفرست تا خبر فوت مرا به او بدهد. اسماء ميگويد: وقت نماز فرا رسيد، گفتم :الصلاة يا بنت رسول الله : اى دختر رسول خدا وقت نماز است.
جوابى نشنيدم ، ناگاه متوجه شدم كه حضرت زهرا از دنيا رفته است براستى بايد از زهراى اطهر درس پاكيزگى و مقيد بودن به آداب اسلام را آموخت در آن حال ، لباس نمازش را پوشيد و بوى خوش استعمال كرد تا نماز بخواند و قبل از وقت خود را آماده نماز كند.


كشف الغمه ، ج 2، ص 62

 

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

جمعه 8 اسفند 1393  1:39 AM
تشکرات از این پست
kuoroshss
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاسخ به:"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

اذان ناتمام   

بعد از رحلت پيامبر ، بلال ديگر اذان نگفت . تا اينكه روزى حضرت فاطمه سلام الله عليها فرمود: من ميل دارم صداى اذان بلال را بشنوم .
پس بلال را حاضر كردند و او مشغول اذان گفتن شد: الله اكبر.
حضرت زهرا سلام الله عليها شروع به گريستن كرد. چون بلال گفت :
اشهد ان محمدا رسول الله
حضرت فاطمه سلام الله عليها فرياد بلندى كشيد و بى هوش شد.
اطرافيان فرياد زدند: اى بلال ! دست از اذان گفتن بردار كه دختر رسول الله از دنيا رفت .
پس از لحظاتى چند، حضرت زهرا سلام الله عليها به هوش آمد و به بلال فرمود: ادامه بده .
بلال گفت : مرا معاف دار، اى دخت رسول الله ! چون بر جان شما مى ترسم. پس آن حضرت بلال را معاف كرد و آن اذان ناتمام ماند .


 

من لا يحضره الفيقه ، حديث 907، ج 1 ص 297.

 

یک شنبه 10 اسفند 1393  1:36 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

چاره جوئی جهت حفظ حیا و عفاف حتی برای پس از مرگ

هنگامى كه زمان رحلت حضرت فاطمه زهرا عليها السلام نزديك شد، اسماء بنت عميس را طلب كرد.
و چون اسماء نزد ايشان حضور يافت ، به او فرمود: اى اسماء! وقت جدائى و فراق من فرا رسيده است، مى خواهم بعد از آن كه فوت نمودم ، جسد مرا به وسيله اى بپوشانى ، تا آن كه هنگام تشييع جنازه ام و حجم بدنم مورد ديد افراد نامحرم قرار نگيرد.
اسماء با شنيدن اين كلمات بسيار اندوهگين و محزون گرديد.
و چون حضرت زهرا عليها السلام، بر خواسته و پيشنهاد خود اصرار ورزيد، اسماء اظهار داشت : اى حبيبه خدا! من در حبشه ، تخت هائى را ديده ام كه مخصوص حمل و تشييع جنازه زن درست مى كرده اند.
حضرت زهرا عليها السلام با شنيدن آن خوشحال شد و تقاضا نمود كه تابوتى همانند آن را برايش تهيّه نمايند. وقتى اسماء آن تابوت را تهيّه كرد و نزد ايشان آورد، حضرت آن را مشاهده نمود و فرمود: شما با اين تابوت ، جسد مرا از ديد افراد و نامحرمان مستور و پنهان خواهيد داشت ، خداوند متعال بدن شما را از آتش دوزخ مستور گرداند.


 

إحقاق الحقّ ج 25، ص 549، اعيان الشّيعةج 1، ص320

 

یک شنبه 10 اسفند 1393  1:38 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها