0

"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

 
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

شوخى زن و شوهر با رضايت خداوند (2)

و او نيز عذر مرا پذيرفت و شادمان شد و با خنده روئى با من مواجه گشت و احساس كردم كه از من راضى مى باشد؛ ولى اكنون از خداى خود وحشت دارم كه مبادا از من خشمگين و ناراضى باشد.
رسول خدا  با شنيدن چنين مطالبى اظهار نمود: اى دخترم ! همانا رضايت و خوشنودى شوهر همانند رضايت و خوشنودى خداوند متعال خواهد بود و غضب و ناراحتى شوهر سبب نارضايتى و ناراحتى خدا مى گردد.
و سپس افزود: هر زنى كه خداوند را همچون حضرت مريم عبادت و ستايش كند؛ وليكن شوهرش از او ناراضى باشد، عبادات و اعمال او مقبول درگاه خدا قرار نمى گيرد.
اى دخترم ! هر زنى كه زحمات و مشقّات خانه دارى را تحمّل كند و خانه دارى نمايد و براى رفاه و آسايش اعضاء خانواده اش تلاش ‍ نمايد، همانا او اهل بهشت خواهد بود.


 

دوشنبه 13 بهمن 1393  12:04 AM
تشکرات از این پست
ghalbeiran2
ghalbeiran2
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 798
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

سلام. طرح خوبیه، باعث میشه بیشتر با کرامات اهل بیت آشنا بشیم.

اجرتون با ائمه اطهار

اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای

http://ghalbeiran.rasekhoonblog.com

دوشنبه 13 بهمن 1393  1:06 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ghalbeiran2
ghalbeiran2
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : دی 1391 
تعداد پست ها : 798
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:"هر روز یک داستان و حکایت از اهل بیت علیه السلام "

شوخى زن و شوهر با رضايت خداوند 

روزى حضرت فاطمه زهرا0س)  بر پدرش ، رسول خدا وارد شد، وقتى رسول خدا چشمش بر چهره فاطمه افتاد، او را گريان و غمگين ديد، به همين جهت علّت را جويا شد؟
حضرت زهرا(س)  در پاسخ پدر اظهار داشت : اى رسول خدا! روز گذشته بين من و همسرم ، علىّ بن ابى طالب(ع)  جريانى اتّفاق افتاد كه با يكديگر ضمن صحبت ، شوخى و مزاح مى كرديم و من جمله اى را به عنوان شوخى به شوهرم گفتم ، كه موجب ناراحتى او شد
و چون احساس كردم كه همسرم ناراحت است ، از سخن خويش غمگين و پشيمان گشتم و از او خواهش كردم تا از من راضى و خوشحال گردد.

و او نيز عذر مرا پذيرفت و شادمان شد و با خنده روئى با من مواجه گشت و احساس كردم كه از من راضى مى باشد؛ ولى اكنون از خداى خود وحشت دارم كه مبادا از من خشمگين و ناراضى باشد.
رسول خدا (ص) با شنيدن چنين مطالبى اظهار نمود: اى دخترم ! همانا رضايت و خوشنودى شوهر همانند رضايت و خوشنودى خداوند متعال خواهد بود و غضب و ناراحتى شوهر سبب نارضايتى و ناراحتى خدا مى گردد.
و سپس افزود: هر زنى كه خداوند را همچون حضرت مريم عبادت و ستايش كند؛ وليكن شوهرش از او ناراضى باشد، عبادات و اعمال او مقبول درگاه خدا قرار نمى گيرد.
اى دخترم ! هر زنى كه زحمات و مشقّات خانه دارى را تحمّل كند و خانه دارى نمايد و براى رفاه و آسايش اعضاء خانواده اش تلاش ‍ نمايد، همانا او اهل بهشت خواهد بود.


احقاق الحق، ج 19، ص 112 و 113

 

اللهم احفظ قائدنا الامام خامنه ای

http://ghalbeiran.rasekhoonblog.com

دوشنبه 13 بهمن 1393  1:09 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

سخن پيرمرد با امام باقر ‏ (1)

خانه امام باقر  پر از جمعيّت (شیعیان) بود، ناگاه پيرمردى كه بر عصاى پيكاندارى تكيه داشت، پيش آمد تا به در اطاق ايستاد و پس از سلام و عرض ادب رو به امام باقر  كرد و گفت: اى فرزند رسول اللَّه! مرا به خود نزديك كن خداوند مرا قربان تو گرداند. بخدا سوگند من شما را و كسانى را كه شما را دوست دارند دوست دارم، و بخدا سوگند من شما و هر كه شما را دوست دارد به خاطر دنيا دوست ندارم. همانا من دشمن شما را دشمن مى‏دارم و از او كناره مى‏گيرم، و بخدا سوگند به خاطر خونى كه ميان ما ريخته شده، او را دشمن نمى‏دارم و از او كناره نمى‏گيرم. بخدا سوگند، همانا من حلال، شما را حلال و حرام شما را حرام مى‏دانم و چشم براه امر شمايم، پس آيا براى من اميدى دارى، خداوند مرا قربان تو گرداند؟ امام باقر  فرمود: نزد من بيا نزد من بيا، تا او را در كنارش نشاند و فرمود: اى پيرمرد! مردى نزد پدرم امام زين العابدين  آمد و به او همان را گفت كه تو به من، و پدرم به او فرمود: اگر بميرى بر رسول خدا و على و حسن و حسين و على بن الحسين عليهما السّلام وارد مى‏شوى و دلت خنك مى‏شود و درونت آرامش مى‏پذيرد و چشمت روشن مى‏شود و با كرام الكاتبين با روح و ريحان مورد استقبال قرار مى‏گيرى، اگر جانت به اين جا برسد- و با دست خود اشاره به گلويش كرد- و اگر هم زنده بمانى آن بينى كه چشمت را روشن كند و در والاترين مراتب بهشت با ما باشى. پيرمرد گفت: چه گفتى يا امام؟ ..

. ادامه دارد ...

سه شنبه 14 بهمن 1393  12:26 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

چاره جوئى قبل از حادثه و تسلیم بعد از وقوع حادثه

قتیبه أعشى گويد: روزى يكى از كودكان امام صادق مريض شده بود، و من به قصد عيادتش حركت كردم، حضرت را جلوى منزلش اندوهگين و غمناك ديدم، عرضه داشتم: يابن رسول اللّه ! فدايت شوم، حال فرزندت چگونه است ؟
حضرت فرمود: با همان حالتى كه بوده است، هنوز مريضى و ناراحتى او بر همان حالت ادامه دارد. بعد از آن، حضرت سريع به داخل منزل خود رفت ؛ و چون ساعتى گذشت از منزل بيرون آمد در حالتى كه چهره اش باز و غم و اندوه در آن حضرت احساس نمى شد.
فكر كردم كه بحمداللّه حال كودك بهبود يافته است، لذا سؤ ال كردم: اى مولايم! بفرمائيد حال كودك چگونه است؟
فرمود: راهى را كه مى بايست برود، رفت.
عرض كردم: قربانت گردم، در آن هنگامى كه كودك زنده و مريض حال بود، شما را غمگين و محزون مشاهده كردم؛ ولى اكنون كه او وفات يافت، شما را در حالتى ديگر مشاهده مى كنم؟
حضرت فرمود: اى قتیبه! ما خانواده اى هستيم كه قبل از ورود بلا و مصيبت چاره انديشى مى نمائيم؛ ولى زمانى كه مصيبت اتفاق افتاد و واقع گرديد تسليم قضا و قدر الهى مى باشيم و راضى به رضاى او هستيم ، بنابر اين ديگر ناراحتى و اندوه معنائى ندارد.

 

 


 

 

پنج شنبه 16 بهمن 1393  1:52 PM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

‌انگشتر هدیه

ابوهاشم جعفری می گوید: روزی به خدمت امام حسن عسكری  آمدم و می خواستم از آن حضرت نقره ای بگیرم و انگشتری بسازم و به آن تبرك بجوبم، نشستم و فراموشم شد چون برخواستم بروم، امام  انگشتری به من داد و فرمود: نقره می خواستی ما انگشتر دادیم، نگین و اجرت ساختن آن را سود كردی! گوارایت باد ای ابوهاشم!
گفتم: سرور من، گواهی می دهم تو ولی خدا و اما م من هستی كه اطاعتت را جزو دینم می دانم.
فرمود: خدا ترا بیامرزد ای ابوهاشم. 

جمعه 17 بهمن 1393  1:19 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

زهد و قناعت همراه با ثروت انبوه (1)

امام باقر  فرمود: روزى عبدالملك بن مروان مشغول طواف كعبه الهى بود و امام سجّاد حضرت زين العابدين  نيز بدون آن كه كمترين توجّهى به عبدالملك نمايد، مشغول طواف گرديد و تمام توجّهش به خداى متعال بود.
عبدالملك با ديدن اين صحنه ، از اطرافيان خود سؤ ال كرد: اين شخص ‍ كيست، كه هيچ اعتنا و توجّهى به ما ندارد؟
به او گفتند: او علىّ بن الحسين ، زين العابدين است .
عبدالملك در همان جائى كه بود نشست و بدون آن كه حركتى كند دستور داد: او را نزد من آوريد.
چون حضرت را نزد عبدالملك آوردند، گفت: ياابن رسول اللّه ! من كه قاتل پدرت نيستم ؛ پس چرا نسبت به ما بى اعتنا و بى توجّه هستى ؟
حضرت فرمود: قاتل پدرم به جهت كارهاى ناشايستى كه داشت ، دنيايش ‍تباه گشت و با كشتن پدرم آخرتش نيز تباه گرديد، اگر تو هم دوست دارى كه همچون او دنيا و آخرتت تباه گردد، هر چه مى خواهى انجام بده .


ادامه دارد ...

شنبه 18 بهمن 1393  1:34 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

زهد و قناعت همراه با ثروت انبوه (2)

عبدالملك عرضه داشت : خير، هرگز من چنان نمى كنم ؛ وليكن از تو مى خواهم تا در فرصت مناسبى نزد ما آئى ، تا از دنياى ما بهره مندشوى .
در اين هنگام ، امام سجّاد  روى زمين نشست و آن گاه دامن عباى خويش را گشود و به ساحت اقدس الهى اظهار داشت : خداوندا، موقعيّت و عظمت دوستان و بندگان مخلصت را به او نشان بده ، تا مورد عبرتش قرار گيرد.
ناگاه دامان حضرت پر از جواهرات گرانبها شد و همه چشم ها را بدان سو، خيره گشت .
سپس حضرت خطاب به عبدالملك كرد و فرمود: اى عبدالملك ! كسى كه اين چنين نزد خداوند متعال آبرومند و محترم باشد، چه احتياجى به دنياى شما دارد؟
و پس از آن اظهار داشت : خداوندا، آن ها را از من بازگير، كه مرا نيازى به آن ها نيست .

یک شنبه 19 بهمن 1393  1:05 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

جبران خسارت ملخها

پيرمردى كهن سال به نام عيسى بن محمّد قُرطى - كه در حدود نود سال عمر داشت ، حكايت كند:
در سالى از سالها داخل زمين كشاورزى خود خربزه و خيار كشت كرده بودم .ناگهان ملخهاى بسيارى هجوم آوردند و تمامى زراعت نابود كردند، بسيار ناراحت و افسرده خاطر گشتم .
روزى گوشه اى در همان زمين كشاورزى نشسته بودم ، ناگهان چشمم افتاد به جمال نورانى و مبارك حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام ، به احترام آن حضرت از بر خاستم .
حضرت بر من سبقت گرفت و سلام كرد و سپس فرمود: حالت چطور است ؟ و در چه وضعيّتى هستى ؟ عرض كردم : ملخها حمله كردند و تمامى زراعت و سرمايه مرا نابود ساختند.
فرمود: چه مقدار خسارت وارد شده است ؟
گفتم : صد و بيست دينار، غير از آنچه زحمت كشيده ام .
فرمود: اگر يك صد و پنجاه دينار به تو داده شود، قانع هستى ؟
عرض كردم : دعا فرمائيد تا خداوند بركت عنايت نمايد.
پس از آن ، امام موسى كاظم  دعائى را زمزمه نمود و آنگاه حركت كرد و رفت .
وقتى امام موسى كاظم  خداحافظى كرد و رفت ، من مشغول كشاورزى و آبيارى زمين شدم ؛ و بيش از آنچه اميدوار بودم ، خداوند متعال به بركت دعاى حضرت ، عطا نمود، كه بيش از ده هزار دينار به دست آوردم .



كشف الغمّة : ج 3، ص 10،

بحار الانوارالا نوار: ج 48، ص 29، ح 1.

دوشنبه 20 بهمن 1393  1:15 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

پاداش دسته گل اهدايى


 

یكى از كنيزان امام حسين  خدمت حضرت رسيد، سلام كرد و دسته گلى تقديم آن حضرت نمود.

حضرت هديه آن كنيز را پذيرفت و در مقابل به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم .
انس كه ناظر اين برخورد انسانى بود از آن حضرت با شگفتى پرسيد:
چگونه در مقابل يك دسته گل بى ارزش او را آزاد كردى ؟! حضرت با تبسمى حاكى از رضايت خاطر بود فرمود:
خداوند اينگونه ما را ادب كرده ، چون در قرآن كريم مى فرمايد: «وَ إِذا حُيِّيتُمْ‏ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها»
اگر كسى به شما نيكى كرد او را نيكى و رفتار شايسته ترى پاسخ دهيد.
و من فكر كردم، از هديه اين كنيز بهتر اين است كه در راه خدا آزادش ‍ كنم


 

بحار: ج 44، ص 194.به نقل از داستانهاي بحارالانوار – ج3

سه شنبه 21 بهمن 1393  1:21 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

نماز و پاکیزگی



پيغمبر اكرم  بعد از نزول آيه شريفه «وأمر اهلك بالصلوه و اصطبر عليها» و اهل بيت خود را به نماز فرمان ده و خود نيز بر آن سخت پايدار باش. به مدت –شش یا - نه ماه هر روز هنگام نماز صبح، به در خانه فاطمه عليها السلام مى آمد و مى فرمود: نماز اى اهل بيت نبوت !همانا خدا مى خواهد كه از شما خاندان هرگونه آلودگى را ببرد و شما را منزه گرداند. و اين حديث را سيصد نفر از صحابه نقل كرده اند.


مناقب خوارزمی ص 60

 

چهارشنبه 22 بهمن 1393  2:29 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

فدک

امام صادق فرمود: پيامبر اكرم و مسلمانان از جنگى برمى‏گشتند در منزلى فرود آمدند و غذا خوردند. جبرئيل فرود آمد و فرمود: اى محمّد! برخيز و سوار شو.

حضرت، سوار شد و جبرئيل با او بود. به وسيله طىّ الارض به فدك رسيد.
هنگامى كه اهل فدك شنيدند سوارى به طرف آنها مى‏آيد، خيال كردند دشمن، آنها را غافلگير كرده لذا درهاى شهر را بستند و كليدها را به پير زنى كه در بيرون شهر زندگى مى‏كرد، سپردند، و به بالاى كوهها پناه بردند.
جبرئيل نزد پير زن آمد و كليدها را از وى گرفت و دروازه‏هاى شهر را باز كرد.
و پيامبر را در خانه‏هاى آنها گردانيد. جبرئيل فرمود: يا محمّد! اينجا را خداوند از آن تو قرار داده است؛ چون مسلمانان جنگ نكردند و خدا آن را به تو بخشيد و جبرئيل پيامبر را در خانه‏ها و كوچه‏هاى آنها گردانيد و درها را بست و كليدها را به پيامبر سپرد.
رسول خدا نيز آن را در غلاف شمشيرش قرار داد سپس سوار شد و باز هم زمين زير پاى او پيچيده شد و به يارانش ملحق گرديد. و هنوز آنها برنخاسته بودند.
حضرت فرمود: «به فدك رفتم و خداوند آن را به من بخشيد».
منافقين به حضرت، كنايه و طعنه زدند.
رسول خدا فرمود: «اين هم كليدهاى آن». بعد سوار شدند و به مدينه برگشتند.
پيامبر اكرم نزد حضرت فاطمه رفت و فرمود: دخترم! خدا فدك را به پدرت بخشيده و به او اختصاص داده است. و مسلمانان را در آن سهمى نيست. هر چه مى‏خواهى در باره آن انجام بده. چون من به مادرت خديجه، مهرش را مقروض بودم. فدك را عوض مهر مادرت به تو مى‏دهم. از آن تو و فرزندانت باشد. بعد پوستى را خواست و خطاب به على فرمود: «بنويس: رسول خدا فدك را به دخترش فاطمه بخشيد».
على، غلام پيامبر و ام ايمن شاهد اين جريان بودند. و پيامبر اكرم در مورد ام ايمن فرمود: «ام ايمن اهل بهشت است». اهل فدك آمدند و با حضرت بر بيست و چهار هزار دينار در سال، صلح كردند .


 

جلوه‏ هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، ص: 84و85

پنج شنبه 23 بهمن 1393  12:23 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

گناه را کوچک نشماریم


ابو هاشم‏ جعفرى‏ گفت: حضرت ابومحمّد امام عسكرى  فرمود از گناهانى كه بخشيده نمى‏شود اين است كه شخص بگويد كاش مرا از همين يك گناه‏ بازخواست كنند. من با خود گفتم اين مطلب دقيقى است آدم بايد متوجه كارهاى خود باشد و كمال دقت را در باره تمام كارهاى خويش داشته باشد.امام روى به جانب من نموده فرمود: صحيح است آنچه به خاطرت گذشت بكار بند زيرا تشخيص شرك در ميان مردم از ديدن اثر پاى مورچه بر روى سنگ سخت در شب تار يا راه رفتن آن مورچه روى پلاس سياه مشكل‏تر است.


زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام

( ترجمه جلد 50 بحار الانوار الأنوار)، ص: 218

جمعه 24 بهمن 1393  12:39 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

شجاعت بي نظير

در جنگ جمل ، حضرت على  فرزندش محمد حنفيه را طلبيد و نيزه خود را به او داد و فرمود: با اين نيزه به سپاه دشمن حمله كن !
محمد حنيفه نيزه را گرفت و به دشمن حمله كرد، گروهى از سپاه دشمن جلوى او را گرفتند، او نتوانست پيش روى كند، به عقب برگشت و به خدمت پدر رسيد. در اين هنگام ، امام حسن  نيزه را گرفت و به سوى دشمن شتافت. پس از مدتى، با نيزه اى خون آلود نزد پدر آمد. هنگامى كه محمد حنفيه آن شجاعت را از امام  مشاهده كرد، بر اثر احساس شكست، سرافكنده شد. حضرت على  به او فرمود: ناراحت نباش! او پسر پيامبر و تو پسر على هستى !



بحارالانوار، ج 43، ص 345

 

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

یک شنبه 26 بهمن 1393  1:20 AM
تشکرات از این پست
ria1365
ria1365
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 7868

معرفت نجات بخش انسان است



حسن بن عبداللّه ، فردى زاهد و عابد بود و مورد توجّه عامّ و خاصّ قرار داشت .
روزى وارد مسجد شد، امام موسى كاظم  همين كه حضرت او را ديد فرمود: نزد من بيا.
چون حسن بن عبد اللّه خدمت امام آمد، حضرت به او فرمود: اى ابوعلىّ! حالتى كه در تو هست ، آن را بسيار دوست دارم و مرا شادمان كرده است و تنها نقص تو آن ست كه شناخت و معرفت ندارى ، لازم است آن را جستجو كنى و بيابى .
حسن اظهار داشت: يابن رسول اللّه ! فدايت گردم، معرفت چيست و چگونه به دست مى آيد؟
فرمود: برو نسبت به مسائل دين فقيه شو و اهل حديث باش .
حسن توضيح خواست كه از چه كسى معرفت بياموزم ؟
حضرت فرمود: از فقهاء و دانشمندان اهل مدينه بياموز، و چون مطلبى را فراگرفتى ، آن را نزد من آور تا راهنمائيت كنم .
حسن بن عبداللّه حركت نمود و مسائلى را از علماء فراگرفت و نزد حضرت باز گشت ، وقتى حضرت چنين حالتى را از او ديد، فرمود: برو معرفت را فراگير و آن را بشناس .
اين حركت چند بار تكرار شد، تا آن كه روزى امام موسى كاظم  در مزرعه اش بود، حسن با حضرت ملاقات كرد و گفت : فرداى قيامت در پيشگاه خداوند بر عليه تو شكايت مى كنم ، مگر آن كه مرا بر شناسائى حقيقت معرفت ، هدايت و راهنمائى كنى ؟
بعد از آن ، امام  فرمود: اوّلين امام و خليفه رسول اللّه اميرالمؤمنين علىّ  است ؛ و سپس امام حسن ، امام حسين ، امام علىّ ابن الحسين ، امام محمّد باقر، امام جعفر صادق (صلوات اللّه و سلامه عليهم ). حسن گفت : يا ابن رسوال اللّه ! امام امروز كيست ؟
حضرت فرمود: من امام و حجّت خدا هستم.

 


اصول كافى : ج 1، ص 286، ح 8،

الثّاقب فى المناقب : ص 455، ح 383،

خرائج : ج 2، ص 650، ح 2

إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 18.

     Android iOS , Windowsphone , Symbian , JavaMobile Review ,Learning

دوشنبه 27 بهمن 1393  12:04 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها