خاطره دوم
اوایل خدمت تو آسایشگاه تشک نبود بچه ها چندتا پتو رو می نداختن زیرشون روش ملحفه می کشیدند یکی از روزا پتو کم اومد فرمانده یگان به من گفت پاشو بریم ببینم چرا پتو کم اومده مگه چندتا پتو زیرشون انداختن که پتو کم اومده (من مسئول آسایشگاه بودم ) رفتیم یکی یکی ملحفه رو باز می کرد هرکی بیشتر از 3 تا پتو زیرش داشت بیرون می کشید ( 2 یا 3 نفر بودند کلا) تا رسید به یه تخت ملحفشو باز کرد شمرد 1،2،3،4،5،6،7 به من نگاه کرد و گفت این مال کیه منم با یه خنده ملیح جوابشو دادم هیچی دگ از بازرسی منصرف شد(آخه تخت خودم بود)