نژاد آریایی: بررسی چگونگی پیدایش و گسترش یک نظریه نژادپرستانه
![ایران باستان شوونیسم پان ایرانیسم آریا](http://s5.picofile.com/file/8160521742/4ug9m4x4vfud1zg1l770.jpg)
درآمد
سالها پیش و در کتاب «مهاجرتهای آریاییان» کوشیدم تا با شواهد متعدد باستانشناسی، باستانزمینشناسی و نیز اسطورهشناسی و متون کهن، دلایلی در رد فرضیه مهاجرت آریاییان به ایران ارائه کنم. اما اکنون و با توجه به مجموعه شواهد موجود بر این باورم که بیش از آنکه لازم باشد در رد چنین فرضیهای سخن راند، لازم است تا نشان داده شود اصطلاح «نژاد آریایی» (Aryan race) در اروپا و در میانههای سده نوزدهم میلادی و به مقاصد نژادپرستانه و بهرهگیریهای استعماری وضع شد و بر روی آن تبلیغات گستردهای انجام گرفت. با اینکه عمر این نظریه در میانههای سده بیستم به پایان رسید و اروپا و دانشمندان جهان از آن دست برداشتند (برای نمونه بنگرید به مدخل Aryan در دانشنامه بریتانیکا)، اما در میان عوام کشورهای شرقی و برای مقاصد استعماری زنده نگاه داشته شده و مورد سوءاستفاده قدرتهای استعماری و نفاقافکنان قرار میگیرد: یک روز آریایی دانستن و بر طبل آن کوبیدن و روز دیگر آریایی ندانستن و در شیپور آن دمیدن. سلطهگران به صلاح خود میدانند که همواره بخشی از مردم خود را آریایی بدانند و بخشی دیگر خود را آریایی ندانند و این تعارض تداوم داشته باشد.
مفهوم نژاد آريايي از فرضیهای سرچشمه میگيرد که بر اساس آن، هندواروپايي زبانانِ اصلي و فرزندان آنان تا عصر حاضر، يک نژاد متمايز بوده و يا زير مجموعهای از نژاد بزرگتر قفقازی میباشند.* اعتقاد به وجود نژاد آریایی، با عنوان «آریاییگرایی» (Aryanism) نیز تعبير میگردد.
* Mish, Frederic C. (1994), Editor in Chief Webster’s Tenth New Collegiate Dictionary Springfield, Massachusetts; Merriam-Webster, See original definition (definition #1) of “Aryan” in English, p. 66.
این در حالی است که نظریه و اصطلاح آریایی در زمان پیدایش خود به سادگی یک مفهوم زبانشناختی و فاقد مفهوم نژادی/ قومیتی بود، اما بعدها اين اصطلاح بصورت يک ايدئولوژی برای تحريک حس نژادپرستی در انگارهها و اهداف استعماری و سلطهگرانه قرار گرفت. این اصطلاح به ویژه در عقايد نازیها و نئونازیها استفاده شد (بنگرید به پایینتر) و به همين شکل نيز در میان گروههای ديگری مانند معتقدان به برتری نژاد سفيد آریایی و آریاصوفیهای پیرو علوم غيبی و خفیه که معتقد بودند این نژاد پاک از ستاره دبران به کره زمین آمده و باید نسل آنان با مهندسی ژنتیک اصلاح شود، بکار گرفته شد.
عبارت «نژاد آریایی» یا معادل آن، در هیچیک از متون ایرانی باستان و میانه، اعم از متون اوستایی، فارسی باستان، پهلوی، سغدی، مانوی و نیز متون ادبیات فارسی بکار نرفته است. افزون بر این، حتی کلمه «آریا» و «آریایی» در شاهنامه فردوسی و تمامی متون تاریخی، اسطورهای و ادبی فارسی مهجور و ناشناخته است. چنانکه این مفهوم واقعیتی عینی داشت (تا حدی که امروزه بدان بها میدهند)، میبایست رد و نشانی از آن در این متون موجود میبود و تا این اندازه در میان مردمانی که به حفظ خاطره تاریخی خویش (حتی به شکل داستانی) پایبند بودهاند، متروک و ناشناخته نمیبود. اصطلاح نژاد آریایی مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در ۱۵۰ سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دستهجمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است.
شایسته است که مردمان جوامع ستمکشیده مشرقزمین بیش از گذشته توجه داشته باشند که اصطلاح «آریا/ آریایی» (همچون شکل امروزی آن یعنی «ایران») در میان فرهنگها و مدنیتهای باستان مفهومی فرهنگی و جغرافیایی داشته و دلالت بر مفاهیم نژادی نمیکرده است. سکوت و بیتوجهی و ریشخند افکار عمومی در قبال تحریکهای استعماری و نژادپرستانه و ناسیونالیستی میتواند آیندهای توأم با همزیستی و همبستگی را برای همگان و برای نسل آینده به ارمغان بیاورد.
آریایی و زبانشناسی
در قرن هجدهم میلادی، اجدادِ زبانهای هندوایرانی به عنوان باستانیترین گونه زبانهای هندواروپایی شناخته میشد. بنابر اين، واژه آریایی نه تنها برای معرفی مردمان هندوايراني، بلکه برای معرفی تمام متکلمانِ بومی زبانهای هندواروپایی شامل یونانیها، آلمانیها و نيز کسانی که به زبان لاتين صحبت میکردند، پذيرفته شد. سپس چنین مطرح شد که آمریکاییها، سلتها ، آلبانیاییها و اسلاوها نيز به همان گروه تعلق دارند. البته اينکه تمام اين زبانها دارای يک ريشه مشترک بنام زبان هندواروپایی نخستين (که مردم باستان به آن صحبت میکردند) باشند، مورد بحث و محل تردید بود. کاربرد اوليه اصطلاح «آریایی» در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم منحصراً براي اشاره به «هندواروپایی زبانان اوليه» بود.*
* Widney, Joseph P. (1907), Race Life of the Aryan Peoples, New York: Funk & Wagnalls; Mish, Frederic C. (1994), Editor in Chief Webster’s Tenth New Collegiate Dictionary Springfield, Massachuetts; Merriam-Webster, p. 66.
![ایران باستان ایران باستان](http://suite101.intl.s3.amazonaws.com/article_images/213352_net_astronomia.jpg)
در سده نوزدهم میلادی زبانشناسان هنوز بر این گمان بودند که برتری يک زبان از روی قدمت آن مشخص میگردد و میپنداشتند که آن زبان از تبار و دودمان خالصی برخوردار است. پس از آن بهرغم قدمت الفبای يونانی، زبانشناس سوییسی آدولف پيکته (Adolphe Pictet) در سال 1837 بر اساس اين فرض که زبان سنسکريت قديمیترين زبان هندواروپايی است و نيز با توجه به نظریه مردودی که نام ایرلندی جزیره ایرلند یعنی «ايره» (Éire) را از نظر علم ريشهشناسی واژهها (اتيمولوژی) با واژه «آريايی» (Aryan) در پیوند میدانست، ايده بکارگيری اصطلاح «آريايی» را برای همه خانواده زبانهای هندواروپايی وضع کرد. پیش از او و در اواخر سده هجدهم میلادی ویلیام جونز (William Jones) زبانشناس انگلیسی و آشنا با زبان فارسی و سنسکریت، متوجه خویشاوندی این دو زبان با یکدیگر و نیز با زبانهای اروپایی شده بود و رابطه میان آنها را شناسایی کرده بود.
بر اين اساس، ديکتاتورهای وقت اروپايی در تلاشی برای متقاعد کردن خود مبنی بر اينکه مردم کشورشان نيز از نسل مردمان سنسکريتی امروزی شامل هند، پاکستان، ايران و افغانستان هستند؛ خود را آريايی ناميدند. اساس اين کار در سال 1808 توسط فردريش شِلگِل (Friedrich Schlegel) پايهگذاری گرديد. شلگل که محقق برجستهای در زمينه زبانهای هندواروپايی بود، در نظريهای واژههای هندوايرانی را به شکل آلمانی واژه آنِر (honor به معنای «شرف/ نجابت») در زبان هندواروپایی آغازین (به اختصار: PIE) و نيز به نامهای آلمانی قديمیتر که دارای واژه آريو (ario-) بودند- مانند نام جنگجوی آلمانی «آريوويستوس» (Ariovistus)- مرتبط کرد. شلگل اين فرضيه را بنياد نهاد که ورایِ ارتباط واژه آريا (Arya-) به زبانهای هندوايرانی، در حقيقت اين واژه اصطلاحی است که مردمان هندواروپايی خود را به آن میناميدهاند و مفهومی به معنای «مردمان نجیب/ شريف» (Honorable people) دارد. فرضیهای که صحت آن همچنان مورد ترديد قرار دارد.*
* Watkins, Calvert (2000), “Aryan”, American Heritage Dictionary of the English Language (4th ed.), New York: Houghton Mifflin.
![ایران باستان ایران باستان](http://www.irane7000saale.com/picture-Iran-7000/Website/Persian_NOT_Farsi.jpg)
آریایی و نژادپرستی
در قرن نوزدهم ميلادي انسانشناسی زیستی توسط عدهای بصورت نژادپرستی علمی ظاهر شد و نژاد آریایی به عنوان يکي از زیرشاخههای نژاد قفقازی (Caucasian or Europid race) تعريف گرديد. این نژاد از نظر آنان شامل همه هندواروپايي زبانانی میشد که نياکان آنان هندواروپاییهای اوليه بودند و پس از سدههای ميانه در شمال هند، سريلانکا، مالديو، پاکستان، گُجَرات، مهاراشترا، بنگلادش، نپال، شرق و شمال شرقی هند، اروپا، آسيا، روسيه، بخش انگلیسی زبان آمریکا، کِبِک، جنوب آمريکای لاتین، آفریقای جنوبی، استرالیا، نیوزیلند، ارمنستان، ايران، افغانستان و تاجیکستان سکنی گزيدند.*
* Rand McNally’s World Atlas, International Edition (1944), Chicago; Rand McNally Map: “Races of Mankind”, pp. 278–279.
![ایران باستان ایران باستان](http://files.abovetopsecret.com/images/member/3c6dbb0c300a.jpg)
در دهه 1850 میلادی، آرتور دو گوبينو (Arthur de Gobineau) در کتابی با نام «يادداشتی بر نابرابری نژادهای انسانی» استدلال کرد که «آريان» همان تمدن هندواروپايی پيشتاريخی است که زبانشناسان از آن سخن راندهاند. بعدها گوبينو اعتقاد پيدا کرد که تنها سه نژاد اصلی شامل سفيد، زرد و سياه وجود داشته است و بقيه نژادها از ازدواج بين نژادی (به ويژه با افراد سفيد) به وجود آمدهاند. او حتی ادعا کرد که ازدواج بين نژادی سبب هرج و مرج در نژادها شده است. بر طبق نظر گوبينو، آريايیهای شمال اروپا نژاد برتر بودند که بطور کامل از لحاظ نژادی خالص باقی ماندهاند. از نظر او مردمان جنوب اروپا (شامل اسپانيا و جنوب فرانسه)، شرق اروپا، شمال آفريقا، خاورميانه، ايران، هند و آسيای مرکزی، کاملاً با نژادهای غیر آریایی آميخته شدهاند و دارای ارزشی به مراتب پايينتر هستند. به عبارت دیگر، میان آریاانگاران نیز ستیزهایی بر سر میزان خلوص نژادی رایج است و هر دسته از آنان بنا به مصالح و منافع خود، آن دیگری را دارای خون خالص نمیداند.
در دهه 1880 ميلادی، تعدادی از زبانشناسان و انسانشناسان استدلال کردند که خاستگاه اقوام آريايی در جايی از شمال اروپا بوده است. هدف از طرح اين موضوع آن بود که بطور غير مستقيم منشاء اوليه وداها (Vedas) و آيين هندو (Hinduism) را در اروپا معرفی کنند؛ ادعايی که آشکارا هم نشانه جهل و هم نشانه نژادپرستی بود.
پس از آنکه يک زبانشناس به نام کارل پنکا (Karl Penka) اين ايده که منشاء اوليه اقوام آريايی شبه جزيره اسکانديناوی بوده است را مطرح کرد، منطقه خاصی در شمال اروپا به عنوان خاستگاه اوليه آرياییان در نظر گرفته شد. او همچنين معتقد بود که آرياییان بايد با ويژگیهای ظاهریِ مردمان شمال اروپا يعنی موهای بور و چشمان آبی شناخته شده و متمايز گردند. اين نظريه توسط زيستشناس مشهور توماس هنری هاکسلی (Thomas Henry Huxley) مورد تأييد واقع شد و هاکسلی واژه «زانتوکرُی» (Xanthochroi) را برای ناميدن سفيدپوستان اروپا ابداع کرد، وی در مقابل از واژه «مِلانوکرُی» (Melanochroi) برای مردمان تيرهتر منطقه مديترانه استفاده کرد.*
* Huxley, Thomas (1890), The Aryan Question and Pre-Historic Man, Nineteenth Century (XI/1890).
ماکس مولر (Max Müller) زبانشناس و مشاور ملکه بریتانیا، به عنوان نخستين نويسندهاي که از واژه آريايي به عنوان يک نژاد صحبت ميکند، شناخته میشود. او در تدريس درسی با عنوان «علم زبان» (Science of Language) در سال 1861 ميلادی*، واژه آريايي را بصورت «يک نژاد» معرفی کرد. اما در آن زمان، اصطلاح «نژاد» صرفاً معنای «يک گروه از قبايل يا مردم» را داشت.
* Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).
![ایران باستان ایران باستان](http://www.alkhawarij.com/wp-content/uploads/2013/12/aryanismlie.jpg)
هنگاميکه از سخنان ماکس مولر در مورد نژاد آريايي چنين برداشت شد که اين نژاد يک زيرگروه انسانی متمايز از لحاظ زيستشناسي است، او فوراً تصريح کرد که منظور او بسادگی بخشی از يک دودمان بوده است. وی پافشاری کرد که اين بسيار خطرناک است که علم زبانشناسی با انسانشناسی مخلوط گردد: «من بايد تکرار کنم که اين بسيار نادرست است که درباره خون (نژاد) آريايي به عنوان سرآغاز دستور زبانِ جمجمه کشيدهها/ دولیکوسِفالیها (Dolichocephalic Grammar) صحبت شود».* او مخالفت خود با اين روش را در سال 1888 در مقالهای تحت عنوان «زندگینامه واژهها و سرزمين آرياها» (Biographies of words and the home of the Aryas) مطرح کرد.**
* Speech before the University of Stassbourg, 1872, Chaudhuri, Nirad, Scholar Extraordinary: The Life of Professor the Rt. Hon; Max Muller, Freidrich (1974), Chatto and Windus, p. 313.
** Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).
با این حال مولر مسئول گسترش انسانشناسی نژادی و تأثير کارهای آرتور دو گوبينو بود. چنانکه گفته شد، آرتور دو گوبينو کسی بود که مدعی شد هندواروپاييان شاخه برتری از نژاد انسانی را نمايندگي میکنند. تعدادی از نويسندگان بعدی مانند انسانشناس فرانسوی واشر دو لپوژ (Georges Vacher de Lapouge) در کتابش تحت عنوان «آريايي» (L’Aryen) ادعا کرد که اين شاخه برتر میتواند بوسيله ويژگیهای زيستشناسی و با استفاده از شاخص جمجمه يا سنجش شکل سر (Cephalic index) یا شاخصهای ديگر شناخته شود (در باره لپوژ همچنین بنگرید به پایینتر و بخش آریایی و یهودستزی نازیسم) . او همچنین ادعا کرد اروپايياني که «موی بور و جمجمههای کشيده» دارند و با چنين ویژگیهایی در شمال اروپا ديده میشوند، بطور طبیعی رهبرانی هستند که مقدر گرديدهاند بر انسانهای «جمجمه کوتاه/ براکیوسِفالی» (Brachiocephalic Peoples) حکومت کنند.*
* Vacher de Lapouge (trans Clossen, C), Georges (1899). “Old and New Aspects of the Aryan Question”. The American Journal of Sociology 5 (3): pp. 329–346.
تقسيمبندی نژاد قفقازي به سه نژاد آريايي، سامي و حامی در اصل مبنایی زبانشناسی داشت و بر اساس انسانشناسی زیستی نبود. بر اساس انسانشناسی زيستي، نژاد قفقازی به سه نژاد نورديک (ژرمن)، آلپی و مديترانهاي تقسيمبندي میشد. اما بعدها نژاد آريايي که بر مبنای تقسيمبندي زبانشناسي بود، در بين برخی از باستانشناسان و زبانشناسان به نژاد نورديک که مبنایی فیزیکی (ظاهری) داشت، بسيار نزديک گرديد و يکسان تلقی شد.
اين ادعا در طی قرن نوزدهم بسيار جدی شد. در ميانه اين قرن، باور رايج بر اين بود که خاستگاه نژاد آريايي، مناطق جنوب غربی استپ در روسیه امروزی بوده است؛ اما در اواخر قرن نوزدهم نظريه استپ در ارتباط با خاستگاه آرياييها، به واسطه نظريه ديگري که مدعی بود منشاء اقوام آريايي در ژرمن باستان (Ancient Germany) يا اسکاندیناوی بوده و يا حداقل قوم اصلی آريايي در مناطق مذکور حفظ گرديدهاند، به چالش کشيده شد.
تئوري منشاء ژرمنی داشتن زبان آريايي در سال 1902 میلادی بويژه توسط زبانشناس و باستانشناس آلمانی گوستاو کاسينا (Gustaf Kossinna) بسط داده شد. او ادعا کرد که هندواروپاييهاي اوليه همان مردم متعلق به «فرهنگ ظروف طنابیشکل»* در عصر نوسنگي آلمان (Neolithic Germany) بودهاند. اين عقيده در اوايل قرن بيستم به شکل وسيعي هم در محافل فکري اروپا و هم در بين عوام رايج گرديد** و در سال 1939 بصورت موضوعی با عنوان «ژرمنهای طنابی شکل» (Corded-Nordics) در کتاب «نژادهای اروپا» نوشته انسانشناس آمریکایی کارلتون استيونز کون (Carleton S. Coon) بازتاب يافت.
* فرهنگ ظروف طنابیشکل (Corded Ware culture) یکی از افقهای متعدد باستانشناسی اروپاست که در اواخر عصر نوسنگی آغاز شد، در عصر مس رشد و گسترش يافت و در اوایل عصر مفرغ به اوج خود رسيد. اين فرهنگ بوسيله عدهای از پژوهشگران به برخی از زبانهای خانواده هندواروپایی ارتباط داده میشد.
** Arvidsson, Stefan (2006). Aryan Idols: University of Chicago Press, p. 143.
چنین ادعاهایی موجب شد تا انسانشناسان ديگر دست به اعتراض بزنند. در آلمان، پزشک و مورخی به نام رادولف فيرخو (Rudolf Virchow) مطالعهای را در ارتباط با جمجمه سنجی (Craniometry) آغاز کرد که اين مطالعه سبب شد او در سال 1885 در کنگره انسانشناسي در کارلسروهه از موضوع «شهود نورديک» (Nordic mysticism) به شدت انتقاد کند. در همان کنگره يکي از همکاران او با نام جوزف کلمن (Josef Kollmann) عنوان کرد که مردم اروپا، صرف نظر از اينکه انگليسي، آلماني، فرانسوي و اسپانيايي باشند «به ترکيبي از نژادهای مختلف» تعلق دارند. بعلاوه او فاش کرد که «نتايج جمجمهشناسی خلاف هر گونه نظريه مربوط به برتری اين يا آن نژاد اروپایی نسبت به ساير نژادها است».*
* Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).
![](http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1391/01/27/13910127000268_PhotoL.jpg)
مشارکت فيرخو در اين مناقشه، مجادلهای عمومی را جرقه زد. هيوستون استوارت چمبرلن (که در ادامه در بارهاش خواهیم نوشت)، يک حمايت کننده قوی از برتری نژاد آریایی بود که به جزئيات مناقشههای عمومی مطرح شده توسط جوزف کلمن حمله کرد. اگرچه نظريه «نژاد آريايي» جنبه عمومي پيدا کرده بود، اما برخي از نويسندگان بويژه در آلمان از نظرات فيرخو دفاع کردند. در اين ميان بطور خاص میتوان به اتو شرادر (Otto Schrader) زبانشناس و مورخ آلمانی، رادولف فون جرينگ (Rudolph von Jhering) حقوقدان آلمانی، و رابرت هارتمن (Robert Hartmann) متخصص تاریخ طبیعی و مردمشناس آلمانی اشاره کرد. هارتمن که يک نژادشناس نيز بود، پيشنهاد کرد که بکارگيري مفهوم «آريايي» در انسانشناسی ممنوع گردد.*
* Andrea Orsucci (1998), “Ariani, indogermani, stirpi mediterranee: aspetti del dibattito sulle razze europee (1870-1914)”, in Cromohs, (Italian).
در ايالات متحده آمريکا، کتاب پرفروش سال 1907 ميلادی، با عنوان «زندگی نژادی مردمان آریایی» نوشته یک پزشک و کشیش آمریکایی به نام جوزف پُمِرُی ويدنی (Joseph Pomeroy Widney) توانست اين عقيده را در اذهان عمومی مردم آمريکا تقويت کند که واژه «آریایی» اصطلاح مناسبی برای شناخت هويت تمامی هندواروپاييان است و به «آمریکاییهای آریایی» (Aryan Americans) يا همان آمریکاییهای اروپایی (European American) که آن بخش از شهروندان ايالات متحده هستند که نياکان آنان اروپاییالاصل میباشند، مقدر شده است که تقدير متصور* مبنی بر شکلگیری امپراتوری آمریکا** را به انجام برسانند.
* تقدیر متصور (Manifest Destiny) عقيدهای آمريکايی در قرنهای نوزدهم و بيستم ميلادی بود. بر طبق اين عقيده، بر ايالات متحده مقدر گرديده است که در سراسر قاره آمريکای شمالی توسعه و گسترش يابد. اين عقيده توسط دموکراتهای آمريکا در سال 1840 ميلادی برای توجيه جنگ با مکزيک بکار گرفته شد.
** امپراتوری آمریکا (American Empire/ American Imperialism) اصطلاحی است برای بیان سلطه اقتصادی، نظامی و فرهنگی ایالات متحده بر ساير کشورها. اين مفهوم برای نخستين بار در دوره ریاست جمهوری جيمز پولک (James K. Polk) معروف شد. جيمز پولک در سال 1846 میلادی جنگ آمريکا و مکزيک را براه انداخت که منجر به الحاق دو منطقه کاليفرنيا و گدسدن پرچس ( Gadsden purchase) به ايالات متحده شد.
در همان هنگام، یعنی در اوايل قرن بيستم اروپا، یک زبانشناس آلمانی به نام هرمان هرت (Hermann Hirt) در سال 1905 میلادی و در کتاب «هندوآلمانی» (Die Indogermanen) با اطمينان اعلام کرد که بدون اينکه جای پرسشی وجود داشته باشد، جلگههای شمال آلمان خاستگاه اوليه زبانهای هندواروپایی بوده است. او همچنين «تيره بور» (Blond type) را به جمعيت اصلی هندواروپاییهای «خالص» معاصر مرتبط کرد. هرمان هرت بصورت پيوسته از اصطلاح «هندوآلمانیها» (Indogermanen) و نه «آریاییها» (Arier) برای ارجاع به هندواروپاییان استفاده میکرد. در واقع بازشناسایی هويت هندواروپاییان بوسيله تمدنی در شمال آلمان موسوم به «فرهنگ ظروف طنابیشکل» (بنگرید به بالاتر) چنين موضعی را تقويت کرد. چنانکه پیش از این گفته شد، اين نظريه را ابتدا گوستاو کاسينا مطرح کرد و طی دو دهه بعدی مقبوليت زيادی پيدا کرد تا اينکه گوردون چايلد (Vere Gordon Childe) باستانشناس مشهور استرالیایی در سال 1929 و در کتاب «آرياييان- مطالعهای بر خاستگاه مردمان هندواروپایی» (ترجمه فارسی از محمدتقی فرامرزی، تهران، 1386) نتيجه گرفت که: «برتری فیزیکی مردمان شمال اروپا آنان را شايسته داشتن يک زبان برتر نيز کرده است». هرچند گوردون چایلد بعدها از بيان چنين نظریهای اظهار تأسف کرد، اما تصور برخوردار بودن از يک زبان برتر تبديل به موضوعی مبتنی بر غرور ملی در محافل تحصيلکرده آلمان شد.
کاربرد این اصطلاح کماکان در قرنهای نوزدهم و بيستم میلادی رواج داشت. يکي از مثالهایی که کاربرد چنين اصطلاحی را در سال 1920 نشان میدهد، کتاب «دورنمای تاريخ»* اثر هربرت جورج ولز (Herbert George Wells) است. او در اين کتاب در باره دستاوردهای مردم آریایی مینويسد و بيان میکند که آنان چگونه «شیوههای مدنیت را آموختند» و درحاليکه «ساراگون دوم و ساراداناپالوس (آخرین پادشاه آشور به روایت کتسیاس) بر آشور حکومت میکردند، در همان حال با بابل، سوريه و مصر در جنگ بودند». از همين روی ولز مدعی شد که آرياييها سرانجام تمام مردمان جهان همچون ساميها، اژهایها و مصریها را مطيع خود ساختند.*
* Wells, H. G. (1920), The Outline of History, New York: Doubleday & Co., Chapter 19, The Aryan Speaking Peoples in Pre-Historic Times, pp. 271-285.
* Wells, H. G., Describes the origin of the Aryans (Proto-Indo Europeans): (http://www.bartleby.com/86/19.html).
در ويرايش سال 1944 اطلس جهان که بوسيله رَند مک نالی (Rand McNally) تهيه شده بود*، نژاد آریایی به عنوان يکي از ده دستهبندی نژادی عمده نوع بشر ترسيم شده است. همچنین پائول اندرسون نويسنده داستانهاي علمی- تخيلي در بسياری از رمانها و داستانهاي کوتاهش بطور پيوسته از اصطلاح آريايي به عنوان مترادفی براي هندواروپاييان استفاده میکرد. او همچنين در داستانهايش عنوان کرد که پرنده شکاری آریایی (Aryan bird of prey)، نژاد آريايي را وادار ساخته است که در گسترش سفرهای بين سيارهاي و سکنی گزيدن در سيارات ساير منظومهها گوی سبقت را از ديگران بربايند و به سردسته کارآفرينان در سيارات جديدِ تحت سلطه تبديل گردند.**
* Rand McNally’s World Atlas International Edition Chicago: 1944.
** Indians are one people descended from two tribes (http://www.dnaindia.com/scitech/report_indians-are-onepeople-descended-from-two-tribes_1292864).
آریایی و آریاصوفی
در سال 1888 یک نژادپرست آمریکایی به نام هلنا پترونا بلاواتسکی (Helena Petrovna Blavatsky) در کتاب «دکترين راز» (The Secret Doctrine) نوشت که روح نژاد اصلی آريایی به عنوان پنجمين نژاد از هفت نژاد اصلی از حدود يک ميليون سال پيش در آتلانتيس به تجسم در آمده است. اما بهرغم اينکه این آریاصوفی خدعهپرداز نژاد سامی را يک زير مجموعه از نژاد اصلی آريايی محسوب کرده بود، در ادعایی متناقض میآورد که هيچگونه تقسيمبندی میان نژاد آريایی و سامی وجود ندارد و نژاد سامی به ويژه اعراب، گونهای نژاد آريایی جديدتر هستند که از نظر معنوی منحط شده، اما از نظر مادی بسيار کامل و پيشرفته هستند. او يهوديان و اعراب را برای مقاصدی که در نظر داشت، جزء نژاد سامی به حساب میآورد. بر طبق عقايد بلاواتسکی، يهوديان يک قبيله پست از طبقه مطرود و سطح پايين هند به نام چاندالای (Tchandalas) بودهاند. او معتقد بود که قوم يهود از نسل ابراهيم هستند و يهود واژهای دستکاری شده به معنای غير برهمایی است.* (کتاب بلاواتسکی با عنوان «تعالیم سری» به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است).
* Blavatsky, Helena Petrovna (1947) [1888], The Secret Doctrine, the Synthesis of Science, Religion and Philosophy, II: Anthropogenesis (Fascimile of original ed.), Los Angeles: The Theosophy Company, p. 200, OCLC 8129381, retrieved 2011-06-14.
بعدها یک شاعر و دلال آلمانی به نام گیدو فون ليست (Guido von List) و برخی از پيروانش مانند لنتس فون ليبِنفيلز* (Lanz von Liebenfels) برخی از عقايد هلنا بلاواتسکی را ادامه دادند و آنها را با عقايد ناسیونالیستی/ ملیگرايانه و فاشیستی در آميختند. پس از چندی اين طرز فکر به نام «آریاصوفی» (Ariosophy) معروف گرديد. آریاصوفی عبارت است از یک سیستم ایدئولوژیکی مربوط به علوم خفیه که به نیروهای مافوق طبیعت میپردازد و اسرار آن در نزد عالمانش پنهان میماند. در آریاصوفی اين عقيده وجود داشت که نژاد قديم ژرمن بر ساير انسانها برتری دارد. زيرا بر پايه عقايد «علم حکمت کهن» (Theosophy) که بلاواتسکی بنيانگذار آن بود، نژاد ژرمن يا نورديک، جديدترين زيرگروه از نژاد اصلی آریایی بوده که تکامل يافته است.** چنين افکاری به گسترش ایدئولوژی نازیها کمک شایانی کرد.
* لنتس فون لیبنفر (1954-1847) نويسنده و ناشر و راهب اتريشی بود که در مجله اُستارا (Ostara) نظريههای ضد سامی خود را منتشر میکرد.
** Goodrick-Clarke, Nicholas (1992), The Occult Roots of Nazism: Secret Aryan Cults and Their Influence on Nazi Ideology, New York: New York University Press, Chapter 13. “Herbert Reichstein and Ariosophy”. pp. 164-176.
آریایی و نازیسم
![پان ایرانیسم آریایی](http://s5.picofile.com/file/8160953834/%D9%87%DB%8C%D8%AA%D9%84%D8%B1_%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C.jpg)
چارلز موريس (Charles Morris) که نویسنده رمانهای تاریخی و عامیانه در آمریکا بود، در سال 1888 کتابی تحت عنوان «نژاد آريايی» (The Aryan Race) منتشر کرد که در آن عنوان کرده بود آريايیهای اصلی بايد با موهای بور و ساير مشخصههای مردمان شمال اروپا (نورديک) از جمله داشتن جمجمههای کشيده شناخته شوند. پيرو انتشار اين کتاب نظريه نژاد نورديک يا نژاد ژرمن (Nordic race) طرفداران بسيار زيادی کسب کرد. چنانکه دیده میشود و در ادامه باز هم خواهیم دید، حتی رماننویسان و پیروان علوم خفیه نیز در طرح فرضیههای متعلق به توجیه نژاد موهوم آریایی دخالت داشتهاند.
چنانکه پیش از این گفته شد، عقيده مشابهی نیز بوسيله ژرژ واشِر دو لِپوژ در کتابش با نام «نژاد آريايی و نقش اجتماعی آن» (The Aryan and his Social Role) در سال 1899 ارائه گرديد. اين انسانشناس فرانسوی ادعا کرده بود که اروپايياني که «موی بور و جمجمههای کشيده» دارند و با چنين ویژگیهایی در شمال اروپا ديده میشوند، بطور طبیعی رهبرانی هستند که مقدر گرديدهاند بر انسانهای «جمجمه کوتاه/ براکیوسِفالی» (Brachiocephalic Peoples) حکومت کنند. طبق نظر واشِر دو لِپوژ، یهودیان مصداق اصلی انسانهایی با جمجمه کوتاه/ غير کشيده بودند.*
* Vacher de Lapouge, Georges; Clossen, C., trans. (1899), “Old and New Aspects of the Aryan Question”, The American Journal of Sociology 5 (3): pp. 329–346.
![ایران باستان](http://oi44.tinypic.com/11ab9zm.jpg)
لپوژ برای پشتيبانی از اين ادعا، اصطلاح بسیار نگرانکننده و خطرناک «گزينشگرايی» يا «بهنژادی/ اصلاح نژادی» (Selectionism) را ارائه داد که با آن دو هدف را پيگيری می کرد: نخست نابودی اعضای اتحاديههای کارگری که افرادی فاسد قلمداد میشدند، و دوم پيشگيری از نارضايتی کار از طريق القای اين تفکر که گونههای مختلف انسان هر يک برای انجام وظيفه بخصوصی بوجود آمدهاند. رمان «دنيای شجاع نو» (Brave New World) نوشته یک نویسنده انگلیسی داستانهای علمی- تخیلی به نام آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley) نیز برای القای داستانگونه اين نگرش نوشته شد. این رمان با عنوان «دنیای قشنگ نو» به فارسی ترجمه و منتشر شده است.
پس از جنگ جهانی اول، چنين تصوری ايجاد شده بود که علت شکست آلمان خيانت از درون بوده است. به اين معنا که ازدواج بين نژادی عامل اين شکست بوده و گواه آن نيز انحرافی است که بوسيله اتحاديههای کارگری سوسياليست و ديگر گروههای بهزعم آنان خرابکار نمايندگی شده است. برای مقابله با چنین پیشفرض دهنی، آلفرد روزنبرگ* (Alfred Rosenberg) با قطعيت ادعا کرد که يک «تهديد نژادی» در همگنی «تمدنِ آریایی شمال اروپا» يا «شمال آتلانتيس» در آلمان وجود داشته است. از ديدگاه روزنبرگ، آن تهديد نژادی، «نژاد يهودی- سامی» بود. بنابر اين درحاليکه مردم همگن و آریایی آلمان به عنوان يک «نژاد برتر»، قادر يا علاقهمند به آفرينش و حفظ فرهنگ هستند، نژادهای ديگر صرفاً قادر به واژگونه کردن يا تخريب فرهنگ میباشند.
* آلفرد روزنبرگ (1946-1893) از اعضای تأثيرگذار در حزب نازی بود که توسط ديتريش اِکارت (Dietrich Eckart) به آدولف هيتلر معرفی گرديده بود. او بعدها موقعيتهاي مهمی را در دولت نازی عهدهدار گرديد.
روزنبرگ به عنوان يکی از معماران اصلی عقايد ايدئولوژيکی نازی، بر پايه برانگيختگی ذاتی روح شمال اروپا (نورديک) دلايلی برای يک «مذهب خون جديد» (Religion of the Blood) ارائه کرد تا بتواند از ويژگی «اصيل بودن» در مقابل تباهی فرهنگی و نژادی دفاع کند. مقصود از «مذهب خون» يا «ايدئولوژی خون و خاک» مجموعه عقايد فاشیستی است که بر قوميتگرایی بر پايه دو اصل «دودمان/ تبار» و «سرزمين اجدادی» تمرکز دارد. زير لوای انديشه روزنبرگ، تمام نظريههای آرتور دو گوبينو، ژرژ واشر دو لپوژ، بلاواتسکی، هيوستون استوارت چمبرلين* (Houston Stewart Chamberlain)، مديسون گرنت** (Madison Grant) و هيتلر (که معتقد بود: «مخالفان واقعی آریاییها، يهوديان هستند») در سياستهای نژادی آلمان نازی و احکام آریایی کردن در دهههای 1920، 1930 و 1940 ميلادی به اوج خود رسيد. در مدل پزشکی مخوف اين عقيده، نابودی کامل «نژاد پستتری» که دارای صفات شبيه به انسان (Untermensch) است، شکلی مقدس به خود گرفت؛ بطوریکه اين ديدگاه معتقد بود که سلامتی يک بدن منوط به برداشتن عضو بيمار است*** و همين عقيده بود به هولوکاست انجاميد.
* هیوستن استوارت چمبرلن نويسندهای آلمانی و انگليسیتبار است که در «فرهنگ زندگینامه شهروندان» (Dictionary of National Biography) چاپ دانشگاه آکسفورد، از او به عنوان نويسندهای نژادپرست ياد شده است. وی در کتابی با عنوان «بنيانهای قرن نوزدهم»، تاريخ معاصر اروپا را عرصه تعارض دو نژاد آریایی و سامی معرفی میکند.
** مدیسون گرانت انسانشناس، مورخ و وکيل آمريکایی است که فعاليتهای او در خصوص نژادگرایی علمی (Scientific Racism) و بهنژادی معروف است.
*** Glover, Jonathan (1998), “Eugenics: Some Lessons from the Nazi Experience”, in Harris, John; Holm, Soren, The Future of Human Reproduction: Ethics, Choice, and Regulation, Oxford: Clarendon Press, pp. 57–65.
اين عقيده که خاستگاه اوليه نژاد آریایی، شمال اروپا بوده است، در آلمان بسيار مورد توجه قرار گرفت، عده زيادی عقيده داشتند که آریاییهای ودایی از لحاظ قومیتی همان گوتها* (Goths) و وندالها** (Vandals) و ديگر اقوام ژرمن باستان در دورهای موسوم به «دوره مهاجرتها»*** (Völkerwanderung) هستند. اين عقاید اغلب با عقاید ضد سامی کاملاً در هم آميخته بود. در حالیکه تمايز میان «آریاییان» و «سامیان» در سده نوزدهم (چنانکه پیش از این گفته شد) در اصل بر اساس تمایز زبانی پیریزی شده بود.
* گوتها از قبايل ژرمنی شرقی بودند که به دو زيرمجموعه بهنامهای اوستروگوتها و ويزوگوتها تقسیم میشدند. اين قبيله نقش مهمی در سقوط امپراتوری روم و ظهور قرون وسطی در اروپا ايفا کرد.
** وندالها یکی دیگر از قبيلههای ژرمنی شرقی بودند که در قرن پنجم میلادی وارد قلمرو امپراتوری روم شدند و در سال 429 میلادی تحت پادشاهی گایسریک (Genseric) وارد آفريقا شدند. آنان پيش از ورود به آفريقا در جنوب اسپانيا ساکن شده و در سال 455 ميلادي همچنان تحت فرماندهی گايسريک شهر رم را ويران کردند.
*** دوره مهاجرتها (Migration Period) به دوره هجوم بربرها (The Barbarian Invasions) نيز معروف است. در اين دوره که حدود سالهای 800 تا 400 قبل از ميلاد بوده، مهاجرت انسانها از اروپا به نواحی دیگر رخ داده است.
طبق عقايد نازيسم، به سامیان همانند بيگانگانی در بين اجتماع آریاییان نگريسته میشد و آنان به عنوان تغييردهندگان و تخريبکنندگان نظم و ارزشهای اجتماعی معرفی میشدند که فرهنگ و تمدن را به سقوط و انحطاط میکشانند. از جمله کسانی که چنين عقايدی داشتند، میتوان به استوارت چمبرلن و آلفرد روزنبرگ اشاره کرد که در بالاتر از آنان یاد کردیم. چنین عقایدی هنوز در میان عدهای از ناسیونالیستهای تمامیتخواه ایرانی متداول است و گناه تمامی تیرهروزیهای خود را به گردن آنان میاندازند.
با توجه به پيروی ايدئولوژی نازیها از عقايد افسانهای «آرياصوفی» (که در بالا بدان اشاره شد)، نژاد آریایی يک نژاد برتر بود که تمدنی را پايهگذاری کرده بود که از حدود ده هزار سال پيش تمام جهان را از منطقه آتلانتيس/ آتلانتیک تحت سلطه خود در آورده بود. اما هنگاميکه ديگر نقاط جهان پس از تخريب آتلانتيس در هشت هزار سال قبل از ميلاد، تحت سيطره اقوام ديگر قرار گرفت، اين تمدن مورد ادعا رو به افول نهاد؛ چرا که نژادهای پستتر با نژاد آريايي مخلوط شدند. با اين حال از نظر آنان، اختلاط نژادها با نژاد آريایی اثراتی از تمدن آریایی را در تبت (از طريق آيين بودایی)، در آمريکای مرکزی، آمریکای جنوبی و مصر باستان بر جای گذاشت (تاريخ تخريب آتلانتيس در توهمات آرياصوفی هشت هزار سال قبل از ميلاد، يعني دو هزار سال پس از بنيانگذاری اين تمدن اعلام شده است). توهمات مذکور بر جنبههای محرمانه و درونی ایدئولوژی نازیها اثر شگرفی گذاشت.
يک نظريه مبسوط اما کاملاً بر پايه حدس و گمان در مورد تاريخچه نژاد آریایی و ضد سامي را میتوان در اثر مشهور آلفرد روزنبرگ با نام «افسانه قرن بيستم» ديد. نوشتههای او در مورد تاريخ باستان که با گمانهزنیهای نژادی وی درهم آميخته بود، موجب گسترش نژادپرستی در محافل آلمان در اوايل قرن بيستم و بويژه پس از جنگ جهانی اول شد.
مجموعه اين عقايد و برخی عقاید ديگر، در نازيسم براي استفاده از مفهوم «نژاد آریایی» به عنوان يک نژاد برتر، گسترش يافت. اين نژاد برتر بصورت يک زير مجموعه از نژاد آریایی که مساوی با نژاد شمال اروپا بود تعريف میشد. نازیهای ناسیونالیست/ ملیگرا تلاش کردند که خلوص خون و نژاد آریایی را بوسيله برنامههای اصلاح نژادی (شامل وضع قوانين ممنوعیت ازدواج بين نژادی، عقيمسازی اجباری بيماران روانی و معلولان ذهنی و اعدام بيماران روانی بستری شده در آسايشگاهها در قالب بخشی از برنامه مرگ آسان) حفظ کنند.
آریایی و استعمار بریتانیا در ایران
![پان ایرانیسم آریایی](http://www.shiaupload.ir/images/93917764420721185071.jpg)
سیاستهای استعماری و آریاپرستانه بریتانیا همزمان با هند در ایران نیز متداول شد. بانی این ترفند در ایران یکی از زرتشتیان هند به نام اردشیر جی ریپورتر بود که عامل ارتباطی و اجرایی برنامههای سلطهٔ بریتانیا در ایران، و نیز جاسوس و رئیس سرویس مخفی اطلاعات بریتانیا (Secret Intelligence Service) در ایران بود.
یکی از برنامههای اردشیر ریپورتر، القا و اجرای نظریات نژادپرستانه بریتانیایی در ایران بود. او از جمله وظیفه داشت که نام «آریا» و «نژاد آریایی» را که مطلقاً برای ایرانیان ناشناخته بود، رواج و گسترش دهد تا «بخشی از ایرانیان خود را از نژاد آریایی بدانند» و «بخشی دیگر از ایرانیان خود را از نژاد آریایی ندانند». امثال اینچنین ترفندها، از جمله مأموریتهای او برای ترویج اختلافات قومیتی در میان مردم بود.*
* Phythian, Mark (2000), The politics of British arms sales since 1964: ‘to secure our rightful share’, Manchester University Press, p. 89; Louis, William Roger (2006), Ends of British imperialism: the scramble for empire, Suez and decolonization: collected essays, I. B. Tauris, p. 775.
به دنبال این ماجرا، نخستين رگههای ملیگرایی/ ناسیونالیسم متعصبانه ايرانی را میتوان در نوشتههای سده نوزدهم اشخاصی نظير ميرزا فتحعلی آخوندی/ آخوندزاده و ميرزا آقاخان کرمانی پيدا کرد. ناسيوناليستهای ايرانی همسو با ديدگاههای شرقشناسان و القائات استعماری بریتانیا تمايل به اثبات برتری مردمان آريايی و متقابلاً تحقیر مردمان سامی را دارند. آنان از شاهنشاهیهای آرمانی باستانی که البته فقط منحصر است به هخامنشیان و ساسانیان، داد سخن سر میدهند.*
* Adib-Moghaddam, Arshin (2006), “Reflections on Arab and Iranian Ultra-Nationalism”, Monthly Review Magazine 11/06.
چشماندازی به آینده
![پان ایرانیسم ایران باستان شوونیسم پان ایرانیسم](http://www.fardanews.com/files/fa/news/1389/6/21/55263_375.jpg)
تأکید و تکیه بر مفاهیم نژادی و نژاد آریایی رویهای است که همچنان مورد سوءاستفاده قدرتهای استعماری و نفاقافکنان قرار دارد: یک روز آریایی دانستن و بر طبل آن کوبیدن و روز دیگر آریایی ندانستن و در شیپور آن دمیدن. در حالیکه هر دو ادعای «از نژاد آریایی بودن» یا «از نژاد آریایی نبودن»- چنانکه در بالا دیدیم- نادرست و وهمی و ترفندی برای سلطه بر مردم بوده و چیزی به نام نژاد آریایی وجود خارجی ندارد. سلطهگران به صلاح خود میدانند که همواره بخشی از مردم خود را آریایی بدانند و بخشی دیگر خود را آریایی ندانند و این تعارض تداوم داشته باشد.
«نژاد آریایی» اصطلاح و مفهومی است که بدون آنکه ایرانیان یا هندیان در ساخت آن نقشی داشته باشند، در اروپا و در 150 سال گذشته وضع شد و به نام آن انسان را و از جمله ایرانیان و هندیان را به زنجیر کشیدند و قربانی کردند. این نامی است که بارها در ترکیب و همزیستی با فاشیسم و نازیسم موجبات رنج انسان و کشتار دستهجمعی نوع بشر در هر چهار قاره جهان را به همراه داشته است.
شایسته است که مردمان جوامع ستمکشیده مشرقزمین بیش از گذشته توجه داشته باشند که اصطلاح «آریا/ آریایی» (همچون شکل امروزی آن یعنی «ایران») در میان فرهنگها و مدنیتهای باستان مفهومی فرهنگی و جغرافیایی داشته و دلالت بر مفاهیم نژادی نمیکرده است. سکوت و بیتوجهی و ریشخند افکار عمومی در قبال تحریکهای استعماری و نژادپرستانه و ناسیونالیستی میتواند آیندهای توأم با همزیستی و همبستگی را برای همگان و برای نسل آینده به ارمغان بیاورد.
سپاسگزاری: از سرکار خانم بهاره اسکندری برای کوشش پیگیرانه در ترجمه برخی منابع مورد نیاز صمیمانه سپاسگزارم.
برای مطالعه بیشتر بنگرید به: رواسانی، شاپور، نادرستی فرضیههای نژادی آریا، سامی و ترک، چاپ دوم، تهران، 1387؛ و نیز کتاب ارزنده «افسانه آریایی- تاریخچهای از عقاید ملیگرایانه و نژادپرستانه در اروپا» نوشته لئون پولیاکوف:
Poliakov, Leon (1996), The Aryan Myth- A History of Racist and Nationalistic Ideas In Europe, New York: Barnes & Noble Books.
رضا مرادی غیاث آبادی
![](http://ghiasabadi.com/wp-content/themes/ghiasabadi/images/ghiasabadi_31.JPG)
چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۰
ویرایش اول اردیبهشت 1391، ویرایش دوم و افزودهها شهریور 1391
به آرمان همبستگی و همزیستی میان تمامی مردمان ستمکشیده
http://ghiasabadi.com/aryans.html