0

لطیفه‌های خواندنی

 
mehrgan59
mehrgan59
کاربر نقره ای
تاریخ عضویت : شهریور 1392 
تعداد پست ها : 1893

لطیفه‌های خواندنی

 

لطیفه‌های خواندنی,لطیفه‌های کودکانه,لطیفه‌ برای کودکان

مردی بالای درخت رفت. گفتند: برای چه به بالای درخت می روی؟ گفت: آخر می خواهم توت بخورم. گفتند: این که درخت چنار است، توت ندارد. گفت: توت داخل جیبم است.
 
کار کردن
پرویز: مامان می شود من امروز ظرف ها را بشویم؟
مادر: نه پسرم، این کار من است. چرا می خواهی کمکم کنی؟
پرویز: آخر امروز آقا معلم گفته من توی ریاضی ضعیف هستم. باید در خانه کار کنم.

 منتظر من نباشید
خانم خدمتکار جدیدش را صدا کرد و گفت: اینو باید بدونی که هر روز ساعت 8 صبح صبحانه می خورم.


خدمتکار گفت: پس اگر من ساعت 8 بیدار نشده بودم، منتظرم نشوید!؟

 دعوا
دو جوجه با هم دعوایشان شد. جوجه ای که شکست خورده بود گفت: حیف که جوجه ای، وگرنه آنقدر می زدمت که تا صبح زار زار جیک جیک کنی!

 تقلید صدا
اولی: من به قدری در تقلید صدای مرغ مهارت دارم که وقتی صدای مرغ در می آورم، همه جوجه هایی که در اطراف من هستند،می دوند دورم جمع می شوند.

دومی: این که چیزی نیست، من نصف شب ها که صدای خروس را تقلید می کنم، خورشید طلوع می کند.
 
علت دستگیری
قاضی: خب، بگو این دفعه برای چه تو را دستگیر کرده اند؟

متهم: جناب قاضی! برای این که پیر شده ام و دیگر نمی توانم مثل سابق فرار کنم.

 ظرفیت آسانسور
یکی سوار آسانسور می شه می بینه نوشته «ظرفیت دوازده نفر» با خودش می گه عجب بددبختی ها، حالا من یازده نفر دیگه رو از کجا بیارم!!

یک شنبه 21 دی 1393  12:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها