معلم:بگو ببينم، كمبوجيه چه جور پادشاهي بود؟
شاگرد:پادشاه بدي نبود، فقط هميشه از كمبود بودجه شكايت داشت
معلم : بنويس صابون
شاگرد روي تخته نوشت ، سابون
معلم : ببين عزيزم صابون با ص است نه با س
شاگرد : خانم فرقي نمي كند نگران نباشيد اينم كف مي كند
دو نفر دروغگو به هم رسيدند
اولي گفت : من ديشب توي كره ماه شام خوردم
دومي : آره ، وقتي از كره ي مريخ برمي گشتم تو را در كره ماه سر سفره ديدم
مادر : علي بيا اسفناج بخور آهن دارد
علي : آخر مادر جان الان آب خوردم مي ترسم زنگ بزنم
پدر : حالا كه رفوزه شدي به كسي نگو تا آبرويت نرود
پسر: چشم پدر، به همه سفارش كردم تا به كسي نگويند